جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
نسبيت اخلاق از ديدگاه شهيد مطهري‏ رحمه الله
-(4 Body) 
نسبيت اخلاق از ديدگاه شهيد مطهري‏ رحمه الله
Visitor 507
Category: دنياي فن آوري

پيش گفتار
 

«نسبيت‏» و «اطلاق‏» - يا جاودانگي - اخلاق از مباحث معروف فلسفه اخلاق است وافراد مختلف با توجه به مباني فكري و عقيدتي خويش درباره آن بحث كرده‏اند، و گروهي‏قايل به نسبيت و گروهي ديگر طرفدار اطلاق و جاودانگي و عده‏اي هم معتقد به راه‏سومي شده‏اند.
اين مقاله در صدد تدوين و تنظيم ديدگاه‏هاي شهيد مطهري در اين باره كه به صورت‏پراكنده در آثار ايشان مطرح شده، برآمده است. هدف اين نوشتار تنها ارايه گزارشي ازنظريات استاد در اين زمينه است و نقد و بررسي آن‏ها به فرصتي ديگر واگذار مي‏شود (1) .

تعريف نسبيت اخلاق
 

شهيد مطهري در جاهاي گوناگوني از «نسبيت‏» بحث كرده است. گاه از «امور مطلق و امور نسبي‏»سخن گفته و مثلا دوري و نزديكي را از امور نسبي و اعداد و مقادير را از امور مطلق دانسته است (2) و گاه از«وجود مطلق و نسبي‏» از ديدگاه » و «نسبيت تربيت (6) » مطالبي را بيان كرده است، لكن به‏طور خاص‏نسبيت اخلاق را چنين تعريف كرده است:
«اگر يك خوي يا خصلت و يا يك فعل به عنوان اخلاقي توصيه شود آيا اين امرمطلقي است؟ [...] يا اينكه نه، نسبي است؟ اگر گفتيم نسبي است. يعني هيچ خصلتي وهيچ خويي را و همچنين هيچ فعلي را به عنوان فعل اخلاقي نمي‏توان به‏طور مطلق‏توصيه كرد و آن را در همه زمان‏ها و در همه مكان‏ها و در همه شرايط و براي همه‏افراد صادق دانست. (7) »
ايشان در جاهاي ديگر نيز، نسبيت اخلاق را با عباراتي نزديك به عبارت بالا تعريف كرده است. (8)

تاثير نسبيت اخلاق در دين
 

استاد مطهري مساله «جاودانگي اخلاق‏» را حتي از بحث جاودانگي حقيقت‏براي اسلام و مسلمين‏مهم‏تر تلقي كرده و معتقد است جاودانگي اسلام به جاودانگي اخلاق وابسته است و نقض آن به معني‏نقض خاتميت و جاودانگي دستورات اسلام است. زيرا دستورات اسلام داراي سه بخش اصول عقايد،احكام و اخلاق است و با رد جاودانگي اخلاق و در واقع اخلاق يك بخش از اصول اسلام منسوخ شده‏است. (9) بنابراين لازم است كه مبحث نسبيت اخلاق مطرح و به شبهات مربوط به آن جواب داده شود.
از اين رو انگيزه ايشان در اين بحث دفاع از جاودانگي دستورات اسلام و همچنين پاسخ به يكي ازنيازهاي جامعه است. (10)

علل گرايش به نسبيت اخلاق
 

درباره اين‏كه علت‏يا علل گرايش به نظريه نسبيت اخلاق چيست، نظرات متفاوتي وجود دارد،«لوئيس پويمن‏» (11) در اين‏باره به علل زير اشاره مي‏كند:
1. راه‏حل‏هاي ارايه شده معمولا به گونه‏اي است كه گويي مطلق‏گرايي و نسبيت گرايي تنها شق‏هاي‏موجود هستند و فرض شق سومي ممكن نيست;
2. مغالطه و خلط نسبيت‏گرايي فرهنگي با نسبيت اخلاقي، وبه عبارت ديگر خلط امور واقعي ياگزاره‏هاي توصيفي با امور يا گزاره‏هاي هنجاري;
3. افول دين در جوامع غربي. (12)

ديدگاه شهيد مطهري درباره علل گرايش به نسبيت اخلاقي
 

شهيد مطهري معتقد است طرفداران نظريه نسبيت اخلاق، مفهوم واقعي اخلاق را درست درك‏نكرده (13) و به عبارتي خلط بين مفهوم و مصداق كرده‏اند، يعني توجه نكرده‏اند كه:
آنچه در باب حق و عدالت و اخلاق متغير است‏شكل اجرايي و مظهر عملي آن‏هااست نه حقيقت و ماهيت‏شان (14) .

پيامدهاي نسبيت در اخلاق
 

هر يك از دو قول نسبيت‏يا مطلق بودن اخلاق، تبعاتي دارد كه طرفداران آن نظريه بايد بر آن ملتزم‏باشند.
شهيد مطهري در بحث از «وجود مطلق‏» قول به نسبيت را منتهي به نفي واجب‏الوجود و بلكه‏هر موجود غير زماني و غير مكاني و در نهايت ماترياليسم مي‏داند. (15)
همچنين در باب پي‏آمدهاي نسبيت اخلاق معتقد است:
با قبول نسبي بودن اخلاق نمي‏توانيم يك طرح اخلاقي براي همه بشر آن هم‏در همه زمان‏ها ارايه كنيم و هر طرح اخلاقي از طرف هر مكتبي اعم از اسلام وغير اسلام عرضه شود بايد محدود به منطقه خاص و زمان خاص و شرايطمخصوص باشد و طبعا در جاي ديگر بايد چيز ديگري به جاي آن حكومت‏كند (16)
علاوه بر اين به تاثير نسبيت در تربيت نيز اشاره كرده و مي‏گويد:
اگر اخلاق نسبي باشد ديگر نمي‏توانيم اصول ثابت و يكنواخت‏براي تربيت‏پيشنهاد كنيم (17) .
و در نهايت‏با قبول نسبيت اخلاق، ديگر اخلاق از جنبه اخلاقي بودن خارج‏شده و به صورت يك سلسله آداب در مي‏آيد، نه آن امر مقدسي كه واقعافضيلت و خير است (18) .

ادله قائلين به نسبيت اخلاق و رد آن‏ها
 

استاد مطهري در ضمن بحث‏هاي خود دليل‏هايي را از قول طرفداران نسبيت اخلاق نقل كرده‏سپس به آن‏ها پاسخ مي‏دهد كه تلخيصي از آن را در ادامه مي‏آوريم.

الف) نسبيت‏حسن و قبح
 

كارهاي اخلاقي همان كارهايي است كه عقلا زيباست و كارهاي ضد اخلاقي كارهايي است كه‏عقلا ناپسند است. از سوي ديگر زشتي و زيبايي و پسنديده و ناپسند از نظر عقل در شرايطمختلف متفاوت است، عقل در زماني چيزي را نيك و در زمان ديگر بد مي‏داند. پس حسن و قبح‏كه پايه اخلاق است نسبي است و در نتيجه اخلاق نيز نسبي خواهد بود. (19)
پاسخ: اين كه پايه اخلاق بر حسن و قبح و زشتي و زيبايي باشد يك فكر سقراطي است كه ازيونانيان به مسلمين رسيده است و دانشمندان اسلامي متوجه بوده‏اند كه حسن و قبح، پايه ثابتي‏نيست و متغير است. سپس شهيد مطهري اضافه مي‏كند كه اخلاق نظام دادن به غرايز و قواي‏روحي است، چنانكه طب نظام دادن به قواي بدني است و همانطور كه اساس طب بر حسن و قبح‏نيست، اساس اخلاق هم بر حسن و قبح عقلي نيست، اساس اخلاق مبتني است‏بر تقويت‏متعادل غرايز و قواي عالي انساني مثل اراده، عقل و فكر، به گونه‏اي كه ديگر قوا - مثل شهوت وغضب- در زير سيطره آن‏ها قرار گيرد و بر اين مبنا ديگر نمي‏توان گفت: كه اخلاق در زمان‏ها ومكان‏ها و نسبت‏به افراد مختلف تغيير مي‏كند.
علاوه بر اين زير بناي حسن و قبح «وجدان‏» است كه امر ثابت و تغيير ناپذيري مي‏باشد وهركس آن را بالضرورة در وجود خويش احساس مي‏كند. وجدان در بشر امروز هست، در بشر يك‏قرن يا صد قرن قبل هم بوده است. قرآن و روايات هم به وجود نيروي دروني به نام وجدان تاييدكرده‏اند، به عنوان نمونه در سوره قيامت آيه دو از «نفس لوامه‏» و در سوره الشمس آيه هشت ازنوعي الهام فطري بحث‏شده است. (20)
شهيد مطهري با رد حرف كساني چون كمونيست‏ها كه معتقدند وجدان تغيير مي‏كند، مي‏گويداز نظر اسلام وجدان‏ها ثابت است ولي ممكن است مريض شوند و درست كار نكنند. علاوه بر اين‏برخي امور ذاتا خوب يا بد هستند و برخي امور وسيله رسيدن به خوبي يا بدي مي‏باشند. آنچه‏ممكن است تغيير كند قضاوت مردم در قسم دوم است نه اول. و يا حتي ممكن است، مردم درقضاوت خويش اشتباه كنند. ولي اين را نبايد به حساب تغيير وجدان گذاشت. (21)

ب) فلسفه بودن و شدن
 

ماركسيست‏ها معتقدند تفكر فلسفي كل تاريخ بر دو قسم است، فلسفه «بودن‏» و فلسفه‏«شدن‏». «نوع اول از حكمت ارسطو و مكتب حقوقي روم و همچنين حكمت علماي ديني‏مسيحي - حداقل علماي ديني مسيحي كشورهاي لاتين- ريشه مي‏گيرد و قرن‏ها فلسفه كلاسيك‏غرب و فلسفه ديني مسيحي به‏شمار مي‏رفت.
فلسفه دكارت نيز به ابديت تغييرناپذير روح، حقيقت و اصول اخلاقي معتقد است [...] .
اما فلسفه نوع دوم كه حكمت «شدن‏» است و دو قرن پيش از ارسطو توسط نخستين‏فيلسوف‏هاي يوناني بيان شده، برخلاف فلسفه قبل، با زمان درآميخته است.
اين فلسفه، فلسفه‏اي ساكن نيست، بلكه داراي تحرك است. در اين فلسفه - كه ماركسيست‏هاخود را مدافع آن مي‏دانند -اصول اخلاقي نسبي است و آنچه كه امروز اخلاق است، روز ديگراخلاق نيست (22) . به علاوه از نظر اينان، چه در جامعه و چه در طبيعت، يك قانون نمي‏تواند بر همه‏مراحل تغيير و تحول جامعه يا طبيعت‏حاكم باشد از اين رو اخلاق نمي‏تواند يك قانون ثابت‏براي‏يك انسان در تمام عمر و براي همه مردم از قديم تا به امروز داشته باشد (23) .
پاسخ: بر فرض پذيرش فلسفه «شدن‏» واقعيت‏هاتغيير مي‏كند در حالي‏كه اخلاق و احكام يك‏سلسله دستورات اعتباري و قراردادي هستند، در نتيجه، متغير بودن واقعيت‏باعث دگرگوني اين‏امر اعتباري نمي‏شود. ولي در عين حال به بيان ديگر مي‏توان مطلب را توجيه كرد و آن اينكه‏بگويند هر دستوري چه اخلاقي و چه غير اخلاقي، مبتني بر يك سلسله مصالح است[...] و اين‏بايدها و نبايدها براي رسيدن به آن مصلحت‏هاست، از اين رو تابع مصالح و مفاسد هستند مانندهر معلولي كه تابع علت مي‏باشد، مصالح كه امور واقعي هستند وضع ثابتي نمي‏توانند داشته‏باشند و وقتي آن‏ها متغير بودند، اين‏ها [اخلاق، احكام و...] هم بايد متغير باشند (24) .
اما اين كه گفته شد چون جامعه و طبيعت در حال تغيير و تحول است پس هيچ قانون ثابتي‏نمي‏تواند بر آن‏ها حكمفرما باشد، حرف درستي نيست و چنين ملازمه‏اي وجود ندارد، هر ماده‏اي‏در تغيير و تحول است ولي قانون ديگر چرا ميرنده باشد يا كهنه شود؟ (25)

ج) تاثير تكامل ابزار در اخلاق
 

ماركسيست‏ها مي‏گويند ابزار توليد، تكامل پيدا مي‏كند از اين رو هر مرحله‏اي از تكامل آن‏نيازمند اخلاق خاص خود است و با تكامل ابزار توليد، اخلاق هم تكامل مي‏يابد.
پاسخ: پذيرش اين مطلب به طور مطلق و در اصول اخلاق، قابل قبول نيست، قبول شده نيست.ابزار توليد در هر مرحله‏اي كه باشد اصول اخلاقي يكي است. اين مثل آن است كه كسي بگويدخيانت كردن به مال يك نفر آن وقت كار بدي بود كه با شمع مي‏رفتند دزدي ولي امروز با اين برق والكترونيك ديگر دزدي و خيانت، كار بدي نيست. واضح است كه اينها ربطي به همديگر ندارد.
علاوه بر آن اين سخن اساسا نفي اصالت‏هاي انساني است، يعني اصلا اصالت‏هاي انساني‏هيچ و پوچ است و ما تكامل ابزار توليد را تكامل انسان مي‏ناميم، پس خود انسانيت از آن جهت كه‏انسانيت است هيچ تكاملي ندارد، تكامل ناميدن اخلاق به تبع تكامل ابزار توليد، جز نامگذاري‏چيز ديگري نمي‏تواند باشد، والا يك امر واقعي در كار نيست كه بگوييم چيزي بوده كه كمال يافته‏است، بلكه چيزي نسخ شده و چيزي به جاي آن آمده است. مگر هر وقت چيزي نسخ شد و چيزديگر جاي آن آمد مي‏توان گفت «تكامل‏»؟!، ممكن است اصلا نه تكامل باشد نه سقوط و ممكن‏است‏سقوط باشد. [...] اين است كه اين مساله اخلاق متغير به معناي اينكه حتي اصول اخلاقي‏متغير است، به هيچ وجه راه حلي براي اصالت‏هاي انساني نيست (26)

د) سلطه انسان بر اخلاق
 

زيربنا بودن اقتصاد و رو بنا بودن اخلاق و فرهنگ و... از آن روست كه «اقتصاد به‏دليل اينكه به‏امور خارجي بستگي دارد و خارج از اختيار بشر است، خودش را بر بشر تحميل مي‏كند و بشر درمقابلش چاره‏اي ندارد، نمي‏تواند آن را بر مذهب و اخلاق و غيره تطبيق بدهد ولي اينها امورمجردي هستند در اختيار خودش از اين رو مي‏تواند آن‏ها را تغيير دهد (27) .»
پاسخ: درست است كه اخلاق و فرهنگ و... ريشه در ماده خارجي ندارند ولي همه اينهاغرايزي اصيل در بشر هستند و بشر گاه به حكم نيازهاي اقتصادي خودش، تغييراتي در ساير نيازهامي‏دهد و گاهي به حكم ساير غرايزش، روي اين غريزه حكم مي‏كند، يعني اينها در يكديگر تاثيرمتقابل دارند، انسان به‏خاطر نيازهاي اقتصادي‏اش پا مي‏گذارد روي وجدان مذهبي يا اخلاقي ياعلمي خودش، عكسش هم در دنيا مشاهده شده است، يعني انسان به خاطر اخلاق، مذهب وعلم بر وضع اقتصادي خودش حكومت مي‏كند، به‏خاطر اخلاق، نظام اقتصادي خودش را تغييرمي‏دهد. (28)

ه) نفي اطلاق
 

گفته شده هيچ حكمي حتي احكام رياضي مطلق نيست از اين رو همه مردم بايد با يكديگرمهربان و برادر باشند.
احكام لايتغير قرون وسطايي در قرن ما درهم شكسته و اعتبار خود را نه تنها از دست داده بلكه‏احكام جديدي جاي آن را گرفته كه به هيچ وجه مطلق نيست، حكمت عاليه سقراط و اخلاق‏متعالي كانت‏با آن‏همه طنطنه و دبدبه به عنوان ريا و دروغ و حس اثبات نفس و خود دوستي وحب ذات تعبير شده است.
پاسخ: اولا) خود همين حكم كه «هيچ حكمي مطلق نيست‏» مطلق است‏يا غير مطلق؟ اگر اين‏حكم شامل خودش شود پس خود اين‏هم مطلق نيست در نتيجه ما احكام مطلقي داريم.
ثانيا) اين حكم شما كه «همه مردم بايد خواهر و برادر باشند» مطلق است‏يا نسبي؟
ثالثا) با اين بيان ريا و دروغ و خود بيني محكوم شده است. آيا ريا و دروغ و... يك ضد اخلاق‏است‏به طور مطلق يا به طور نسبي؟ اگر به‏طور نسبي ضد اخلاق باشد پس اخلاق سقراط نيز حق‏نسبي است و نفي نشده است.
خلاصه اين‏كه انسان نمي‏تواند قايل به اخلاق باشد و در عين حال اخلاق را نسبي و متغيربداند، اگر ما ثبات و اطلاق را از اخلاق بگيريم اخلاق ديگر از جنبه اخلاقي بودن خارج مي‏شود،بلكه به شكل يك سلسله آداب - يك سلسله قواعد قراردادي مثل آيين نامه‏ها- در مي‏آيد، نه آن‏امر مقدس و نه آن امري كه واقعا فضيلت و خير است. (29)

و) انسان تابع محيط و شرايط
 

شهيد مطهري در بحث از «آينده جامعه‏ها» معتقد است: جامعه‏ها و تمدن‏ها و فرهنگ‏ها به‏سوي يگانه شدن، متحدالشكل شدن و در نهايت امر در يكديگر ادغام شدن سير مي‏كنند. و آينده‏جوامع انساني، جامعه جهاني واحد تكامل يافته است كه در آن همه ارزش‏هاي امكاني انسانيت،به فعليت مي‏رسد و انسان به كمال حقيقي و سعادت واقعي خود و بالاخره به انسانيت اصيل خودخواهد رسيد. از نظر قرآن اين امر مسلم است كه حكومت نهايي حكومت‏حق و نابود شدن‏يكسره باطل است و عاقبت از آن تقوا و متقيان است. (30)
شهيد مطهري در مقابل نظر كساني را نقل مي‏كند كه مدعي‏اند، اسلام طرفدار تنوع و تعددفرهنگ‏ها و جامعه‏ها است. و همچنين معتقدند علت اين‏كه هر ملتي يك نوع احساس، بينش،ذوق، اخلاق و... دارد به خاطر آن است كه در طول تاريخ خود به علل مختلف از موفقيت‏ها،ناكامي‏ها، آب و هواها، مهاجرت‏ها و غيره داراي فرهنگي ويژه شده كه روح ملي و جمعي او راشكل داده است از اين رو داراي اخلاق و فرهنگ ويژه خود است كه با اخلاق و فرهنگ ديگران‏متفاوت است.
پاسخ: اين نظريه از چند جهت مخدوش است. اولا، چنين فرض شده كه انسان ظرفي خالي،بي‏شكل و بي‏رنگ است كه در همه چيز تابع مظروف -تاريخ- است در حالي‏كه «درباره انسان-چه از نظر فلسفي و چه از نظر اسلامي -نمي‏توان اين‏چنين داوري كرد. مسخ شدن يا نشدن انسان‏را با ملاك‏هاي فطري و نوعي انسان مي‏توان سنجيد نه با ملاك‏هاي تاريخي‏».
ثانيا، درباره مواد فرهنگ انساني مثل اخلاق نيز به غلط فرض شده كه اينها مانند ماده‏هاي‏بي‏رنگ هستند كه شكل و تعين خاص ندارند و شكل و كيفيت اينها را تاريخ مي‏سازد.
اين نظريه همان نظريه نسبي بودن فرهنگ انساني است.
شهيد مطهري اضافه مي‏كند: در كتاب اصول فلسفه درباره اطلاق يا نسبيت اصول انديشه‏هابحث كرده‏ايم و ثابت كرده‏ايم آنچه نسبي است علوم و ادراكات اعتباري و عملي است اما علوم وادراكات و انديشه‏هاي نظري كه فلسفه و علوم نظري انسان را مي‏سازند، همچون اصول جهان‏بيني‏مذهب و اصول اوليه اخلاق اصولي ثابت و مطلق و غير نسبي مي‏باشند. (31)

نسبيت اخلاق و ملاك فعل اخلاقي
 

از مباحث مطرح در فلسفه اخلاق اين است كه با چه ملاكي مي‏توان يك فعل را اخلاقي‏محسوب كرد. شهيد مطهري در جاهاي گوناگوني ملاك اخلاق نسبي و مطلق را بيان كرده است،عمده نظريات ايشان در اين‏باره عبارتند از:
1) افرادي چون كانت «وجدان‏» را ملاك فعل اخلاقي دانسته و معتقدند «كار اخلاقي كاري‏است كه از وجدان الهام گرفته (32) »، بر اساس تكليف بوده و مشروط به هيچ شرطي نباشد. بر طبق اين‏نظريه، اخلاق دايمي و ثابت است چرا كه مبتني بر الهامات وجداني است و مسلم است كه آن‏الهامات كلي و دائمي است. (33)
2) گروهي چون برتراندراسل، اخلاق را از مقوله سودگرايي و منفعت‏طلبي دانسته و «عقل‏فردي و دور انديش‏» را ملاك فعل اخلاقي مي‏دانند. در اين ديدگاه فعل اخلاقي ناشي از هوش زياداست. با اين هوش زياد انسان در مي‏يابد كه اگر مي‏خواهد منفعت‏خود را در حد اعلي به دست‏آورد بايد آن را در كنار منفعت اجتماع كسب كند». (34) شهيد مطهري معتقد است طبق اين نظريه هم،اخلاق امري ثابت است نه نسبي (35) .
3) برخي چون افلاطون معيار فعل اخلاقي را «زيبايي‏» و پايه آن را تناسب و تعادل مي‏دانند،اينان معتقدند:
«در جهان، زيبايي منحصر به زيبايي حسي نيست، زيبايي و جمال معنوي هم خودحقيقتي است و همين‏طور كه جمال‏هاي حسي ناشي از تناسب است، يعني تناسب يك‏عامل اساسي در پيدايش زيبايي حسي است، تناسب در امور معنوي و روحي نيزعامل جمال و زيبايي روحي است و انسان بالفطره عاشق جمال و زيبايي است. كاراخلاقي يعني كار زيبا و زيبايي عقلي ناشي از تناسب است.» (36)
براساس اين ديدگاه هم، اخلاق مطلق است نه نسبي، زيرا اولا: همان‏طور كه صحت و سلامت‏بدن امري نسبي نيست، بلكه به تعادل تركيبات بدن بر مي‏گردد، صحت وسلامت‏خلق و روح هم‏امري نسبي نبوده و به توازن عناصر روحي برمي‏گردد. (37)
ثانيا: اين‏كه انسان به‏گونه‏اي باشد كه تمام قوا و غرايزش در مقابل نيروي عقلش رام باشد،چيزي نيست كه بگوييم در اين زمان با زمان ديگر فرق مي‏كند. رام بودن، رام بودن است. (38)
4) نظريه ديگري كه درباره ملاك فعل اخلاقي مطرح شده، نظر افرادي چون ارسطو و بيكن‏است كه معتقدند هركاري كه هدف در آن «خود» نباشد اخلاقي است‏يعني «غير دوستي‏» و محبت‏و ايثار را ملاك فعل اخلاقي دانسته‏اند (39) .
در اين ديدگاه اگر پايه اخلاق را غير دوستي به عنوان يك خلق و خو و خصلت روحي و انساني‏بدانيم امري ثابت و مطلق است و نسبي نمي‏شود. دوست داشتن انسان‏ها و علاقه‏مندي به‏سرنوشت آن‏ها كه منشا خدمت‏به ايشان مي‏شود، امري مطلق است و براي همه كس در همه‏شرايط و در همه زمان‏ها صادق است. (40) لكن اگر اخلاق را به معني فعل اخلاقي يا رفتار بدانيم اين‏امري متغير و نسبي است. (41)
5) عده‏اي چون «ژان پل سارتر» همه چيز را بر محور انتخاب شخص مي‏سنجند و معتقدندانسان خودش آفريننده ارزش‏هاست. اينان درباب اخلاق بر اين باورند هركاري را كه انسان به‏عنوان يك كار خوب انتخاب كرد، اخلاقي است و معياري خارج از خود انسان وجود ندارد.براساس اين نظريه اخلاق كاملا نسبي است، چون:
«معيار اخلاقي بودن انتخاب فرد است. بديهي است من يك چيز را انتخاب‏مي‏كنم و شما يك چيز ديگري را. پس از نظر من كه اين فعل را انتخاب كردم‏فعل اخلاقي اين است و از نظر شما كه فعل ديگري را انتخاب كرده‏ايد فعل‏اخلاقي چيز ديگري است. (42) »

ديدگاه استاد مطهري در نسبيت اخلاق
 

شهيد مطهري قايل به جاودانه بودن اصول اخلاقي است و در ترسيم خطوط اصلي اسلام،جاودانگي اخلاق را يكي از مشخصات جهان بيني اسلامي مي‏داند (43) . لكن در عين حال به تغيير وتحولاتي كه در برخي از مسايل يا مصاديق اخلاقي پيش مي‏آيد و برخي با تمسك به آن‏هاخواسته‏اند، اخلاق را نسبي بدانند توجه داشته است. مجموعه نظريات ايشان در اين‏باره رامي‏توان به اين صورت بيان كرد.
1) اصول اوليه اخلاق و معيارهاي اوليه انسانيت مطلق است ولي معيارهاي ثانوي نسبي‏است: مثلا در سيره پيامبرصلي الله عليه وآله و ديگر ائمه‏عليهم السلام سلسله اصول ملغي شده‏اي وجود دارد كه آنان‏هيچگاه از آن استفاده نكرده‏اند، مثل «استفاده از غدر و خيانت در امور سياسي و اجتماعي‏»،«اصل تجاوز از حد و حدود لازم در برخورد با دشمن‏»، «اصل انظلام (تن به ظلم دادن) و استرحام(التماس به دشمن)». ولي از برخي اصول ولو به‏طور نسبي استفاده كرده‏اند، مثل اصل قدرت واعمال زور، آنان درجايي كه هيچ راه ديگري نبود اعمال قدرت مي‏كردند، يا اصل سادگي درزندگي و دوري از ارعاب. (44)
2) حقايق ثابت است ولي مسايل اخلاقي متغيراند: شهيد مطهري در بحث «ارزش معلومات‏»پس از بيان اين مطلب كه «يك مفهوم ذهني يا اصلا حقيقت نيست و دروغ و غلط است و يا اگرحقيقي بود و از يك واقع و نفس‏الامر حكايت كرد هميشه با واقع و نفس الامر خود مطابقت دارد;»اين نكته را اضافه مي‏كند.
بيان گذشته مربوط به علوم حقيقي بود و در اعتباريات و مسايل مربوط به‏علوم اعتباري جاري نيست; مثلا در مسايل اخلاقي و قوانين اجتماعي كه‏مصداق عيني و خارجي ندارند و تابع اعتبار قانونگذاران و غيرهم است، ممكن‏است‏براي يك مدت محدود يك چيز حقيقت اخلاقي يا اجتماعي شناخته شودو با تغيير شرايط محيط، آن حقيقت از بين برود (البته واضح است كه از لحاظفلسفي اين امور را اساسا نمي‏توان حقايق شناخت) از اينجا بي‏پايگي يك رشته‏استدلالات دانشمندان مادي كه موقت‏بودن مسايل اخلاقي را دليل بر موقت‏بودن حقايق آورده‏اند، روشن مي‏شود (45) .
ايشان در جاي ديگري علت تفكيك حقيقت و جاودانگي اصول اخلاقي را اين مي‏داند كه‏اخلاق جزو حكمت عملي است و حقيقت داخل در حكمت نظري، و ماهيت‏حكمت عملي‏انشا است و كاشف از واقع و نفس‏الامر به خلاف حكمت نظري كه از مقوله اخبار است و جاي اين‏سؤال هست كه آيا مطابق با نفس‏الامري هست‏يا نيست. (46) »
3) «اخلاق‏»، ثابت ولي «آداب‏» نسبي است; شهيد مطهري به مناسبت موضوع «مقتضيات‏زمان‏» بحثي درباره نسبيت اخلاق يا آداب را در توضيح جمله «لاتؤدبوا اولادكم باخلاقكم لانهم‏خلقوا لزمان غير زمانكم‏» كه برخي آن را منسوب به حضرت علي‏عليه السلام مي‏دانند- و برخي‏مي‏خواهند با آن نسبيت اخلاق را اثبات كنند، مطرح كرده و با رد اين مطلب مي‏گويد ممكن است‏معناي جمله اين باشد كه «لاتؤدبوا اولادكم بآدابكم‏» پس بايد بين اخلاق و آداب تفاوت گذاشته‏شود.
اخلاق مربوط به خود انسان يعني مربوط است‏به اينكه انسان به غرايزخودش يعني به طبيعت‏خودش چه نظامي بدهد، خودش را چگونه بسازد. نظام‏دادن به غرايز را اخلاق مي‏گويند. (47)
اين مطلبي است كه با تغيير زمان‏ها و افراد تغيير نمي‏كند. زيرا وضعيت غرايز انسان‏ها در همه‏زمان‏ها و مكان‏ها به يك صورت است، لكن:
آداب مربوط به اين است كه انسان غير از مساله اخلاق به يك اموراكتسابي كه بايد اسم آن‏ها را فنون گذاشت نيز احتياج دارد، مثلا خياطي جزءآداب است، اسب سواري جزء فنون است، شناگري جزء فنون است، اين آداب‏در زمان‏ها فرق مي‏كند. انسان نبايد بچه‏اش را هميشه به آدابي كه خود داردمؤدب كند (48) .
البته شهيد مطهري در ادامه بحث، آداب و رسوم را نيز بر دو قسم تقسيم مي‏كند، يك قسم،آن‏هايي كه از نظر شرعي «سنن‏» ناميده مي‏شود و شارع به صورت يك امر مستحب بر آن تاكيدكرده است و لازم است آن‏ها را به صورت يك اصل حفظ كنيم. چرا كه دستورات اسلام تابع‏مصالح و مفاسد است، مثل شستن دست‏ها قبل از غذا. درباره برخي از آداب نيز اسلام سكوت‏كرده كه انجام يا ترك آن اشكالي ندارد. (49)
شهيد مطهري اين بحث را در نقد سخنان «ويل دورانت‏» در كتاب لذات فلسفه هم مطرح مي‏كند،ويل دورانت ريشه اخلاق را «توازن‏» دانسته از اين رو به نسبيت اخلاق معتقد است. او مثال مي‏زندكه شرقيان به علامت احترام، كلاه به سر مي‏گذاشتند و غربيان آن را براي احترام برمي‏دارند. استاددر نقد سخن‏وري مي‏گويد:
اشتباهي را كه جناب ويل دورانت كرده اين است كه ميان «آداب‏» و«اخلاق‏» فرق نگذاشته. آداب يك چيز است و اخلاق يك چيز ديگر، آداب‏مربوط به ساختمان روحي انسان نيست، قراردادهاي افراد انسان است در ميان‏يكديگر.
مثال مذكور و مانند آن از مصاديق آداب است نه اخلاق. (50)
4) اخلاق مطلق است ولي رفتار و فعل اخلاقي نه; اين هم به نوعي همان سخن سابق است.ايشان معتقد است‏بين اخلاق و فعل اخلاقي بايد تمايز قايل شد، يك فعل را نمي‏شود هميشه‏اخلاقي يا ضد اخلاقي دانست ولي «اين‏كه رفتار مطلق است‏يا نسبي، غير از اين است كه اخلاق‏مطلق است‏يا نسبي‏» مثلا سيلي زدن به يتيم اگر براي تربيت او باشد خوب است ولي اگر براي‏اذيت كردن او باشد امري ضد اخلاقي است. شهيد مطهري با اين تمايز، سخن كساني كه رعايت‏عفاف و مسايل اخلاقي ديگر را مربوط به دوره‏اي خاص از زندگي بشر مي‏دانند رد مي‏كند ومعتقد است عفاف و پاكدامني به عنوان يك حالت نفساني - رام بودن قوه شهواني تحت‏حكومت عقل و ايمان- هميشه خوب است ولي آن فعل اخلاقي كه عفت ناميده مي‏شود ممكن‏است در طول زمان تغيير كند، از اين رو ايشان سفارش مي‏كند:
آن‏هايي كه تبليغ اخلاق مي‏كنند دو كار بايد بكنند: از نظر توصيه كردن به‏خود خلق و خوي‏ها بايد آن‏ها را به عنوان امر مطلق توصيه كنند، ولي در عين‏حال نوعي آگاهي و اجتهاد به مردم بدهند كه در مقام عمل، فعل اخلاقي را بافعل غير اخلاقي اشتباه نكنند. (51)
براساس آنچه گفته شد ايشان دروغ را عملي ضد اخلاقي و دروغ مصلحت‏آميز را عملي جايزمي‏داند. يا مثلا در تبيين حديثي از حضرت علي‏عليه السلام كه بهترين خصلت‏هاي زنان را تكبر و ترس وبخل مي‏داند - و برخي به استناد آن، اخلاق را از نظر اسلام نسبي دانسته‏اند - چنين مي‏گويد كه‏اين صفات به عنوان خلق‏هاي روحي و دروني هم براي مرد و هم براي زن زشت است، لكن تكبربه معني داشتن رفتار بزرگ منشانه، يا جبن، به معني حفظ عفاف و بخل به معني حفظ مال وآبروي شوهر، نوعي رفتار بيروني است و براي زن ممدوح است زيرا اين‏ها تفاوت در رفتار است‏نه در اخلاق و شخصيت، از نظر شخصيت اخلاقي هيچ فرقي بين زن و مرد نيست (52) .
5) نيازهاي اخلاقي، ثابت ولي ابزار رسيدن به آن‏ها متغير است; شهيد مطهري معتقد است مادر زمينه نيازهاي بشر با دو گروه «جامدها» و «جاهل‏ها» مواجهيم كه گروه اول همه احتياجات بشررا در همه زمان‏ها ثابت مي‏دانند و گروه دوم كه همه چيز را تغييرپذير مي‏دانند. اين گروه، دوفرضيه را مطرح مي‏كنند: نسبيت اخلاق و نسبيت عدالت. (53) سپس استاد در بحث از مقتضيات زمان،چندين تفسير براي «مقتضيات‏» ارايه مي‏كند از جمله اين‏كه بشر داراي نيازهاي ثابت و متغيراست، و داشتن نظام اخلاقي از جمله نيازهاي دايمي انسان است كه در همه زمان‏ها به يك‏صورت است. لكن براي رسيدن به اين نيازها وسايل و ابزاري لازم است كه تامين آن در قلمروعقل است، از اين رو ممكن است در هر زماني سبت‏به زمان ديگر تغيير كند. (54)
همچنين در جاي ديگري نيازهاي بشر را دو نوع اوليه و ثانويه مي‏داند، گروه اول آن‏هايي است‏كه «از عمق ساختمان جسمي و روحي بشر و از طبيعت زندگي اجتماعي سرچشمه مي‏گيرد و تاانسان انسان است اين نيازمندي‏ها باقي است و محرك بشر به سوي توسعه و كمال در زندگي‏است، اما نيازمندي‏هاي ثانوي آن‏هايي است كه از نيازمندي‏هاي اولي سرچشمه مي‏گيرد و ناشي‏از توسعه و كمال زندگي است و در عين حال محرك به سوي توسعه بيشتر و كمال بالاتر است.
آنچه تغيير مي‏كند و كهنه و نو مي‏شود نيازهاي ثانوي است، لكن لازمه تغيير نيازمندي‏ها، تغييراصول ثابت و اساسي زندگي نيست، مثلا درست است كه توسعه عوامل تمدن نيازمندي‏هاي‏جديدي مثل مقررات راهنمايي را ايجاب مي‏كند ولي اين مستلزم تغيير در قوانين حقوقي و جزايي‏و مدني مربوط به داد و ستدها و وكالت‏ها و غصب‏ها و غيره - اگر مبتني بر عدالت و حقوق فطري‏واقعي باشد - نيست. (55)

تذكر چند نكته
 

نكته اول: شهيد مطهري معتقد است قانوني مي‏تواند جاوداني و هميشگي باشد كه از نوعي‏«ديناميسم و تحرك و انعطاف‏» بهره‏مند باشد. ايشان مي‏گويد اسلام داراي چنين ويژگي‏هايي‏هست و با حفظ اصل :
حلال محمد حلال الي يوم‏القيامة و حرام محمد حرام الي يوم‏القيامة‏خود را با تغييرات زمان هماهنگ مي‏كند. روح منطقي اسلام وابستگي كاملي با فطرت وطبيعت انسان و اجتماع و جهان دارد، او مي‏گويد:
اسلام در وضع قوانين و مقررات خود رسما احترام به فطرت و وابستگي‏خود را با قوانين فطري اعلام نموده است، اين جهت است كه به قوانين اسلام‏امكان جاويداني بودن داده است.
البته اين وابستگي را با مشخصات زير مي‏توان شناخت:
الف - پذيرش و وارد كردن عقل در حريم دين;
ب - جامعيت دستورات ديني;
ج - توجه به روح و معني زندگي، نه صورت ظاهري آن;
د - وضع قوانين ثابت‏براي احتياجات ثابت، و قوانين متغير براي اوضاع و احوال متغير; (56)
ايشان اين نكته كه اسلام حاجت‏هاي متغير را تابع حاجت‏هاي ثابت قرار داده است را«اعجازي مي‏داند كه در ساختمان اين دين به كار رفته است. (57) » كه البته تطبيق اين ثابت‏ها و متغيرهاكار آساني نبوده و نيازمند نوعي «اجتهاد» است. (58) خلاصه كلام اين‏كه ايشان با تمسك به فطرت‏است كه جاودانگي اخلاق را اثبات مي‏كند و معتقد است‏با نفي فطرت ارزش‏هاي اخلاقي بي‏پايه‏مي‏شود و زير بناي خود را از دست مي‏دهد. (59)
نكته دوم: ممكن است افرادي بخواهند جاودانگي اخلاق را از طريق يكي دانستن «اخلاق‏» و«حقيقت‏» اثبات كنند و صفات اخلاقي را داراي حسن و قبح ذاتيان بدانند و چون ذايتات دايمي‏است‏به تبع آن اخلاق را هم دايمي بدانند، لكن شهيد مطهري اين نظريه را نپسنديده و معتقداست گرچه حكماي اسلامي اين مطلب را صريحا بررسي نكرده‏اند لكن بنايشان اين است كه‏استناد به حسن و قبح را از قبيل استناد به مشهورات است و مناسب جدل و خطابه است نه‏برهان. (60)
برخي ديگر خواسته‏اند مساله جاودانگي اخلاق را از راه اثبات «كلي طبيعي‏» توجيه كنند.شهيد مطهري در بحث از «كاشفيت كلي‏» نظر كساني را نقل مي‏كند كه معتقدند كلي طبيعي درخارج وجود دارد. لكن:
له وجود مفرد في‏الخارج يوجد بوجود فردما و ينعدم بانعدام كل الافراد.
بعضي از فلاسفه امروزي هم مي‏گويند انسان داراي دو «من‏» است، فردي و كلي، حال اگر كسي‏كاري را براي آن من كلي يا نوع انساني انجام داد كار اخلاقي كرده است و چون نوع، باقي است آن‏كار اخلاقي هم باقي و جاودانه است.
استاد با رد اين نظريه مي‏گويد:
كلي طبيعي اصلا كلي نيست، حقيقتي است لابشرط، نه كلي است نه جزيي،در خارج وجود دارد به وجود افراد. هر فردي خودش جداگانه يك كلي طبيعي‏است. كلي طبيعي عين هر فرد است نه اينكه قايم به فرد است.[...] در خارج،«انسان‏ها» وجود دارند.
و در جواب كساني كه دو نوع «من‏» براي انسان قايلند مي‏گويد; اين صرفا يك اشتراك ذهني‏است نه يك واقعيت‏خارجي و حقيقي (61) .

پي‌نوشت‌ها:
 

1) براي نمونه‏هايي از نقد آراء شهيد مطهري در زمينه فلسفه اخلاق بنگريد به:
«اطلاق و نسبيت اخلاقي‏»; محسن بزرگ مقام، كيهان انديشه، ش 58 (بهمن- اسفند 1373)، صص 30-58 و «دين‏شناسي معاصر» مجيدمحمدي، چاپ اول، 1374، تهران: نشر قطره، صص 159-165 .
2) اسلام و مقتضيات زمان، ج‏1، چاپ پنجم، 1368، صص 302-304 .
[لازم به ذكر است كه تمام كتاب‏هاي استاد كه در اين مقاله مورد استفاده قرار گرفته -به غير از كتاب مقالات فلسفي- از انتشارات صدرامي‏باشد.]3) درس‏هاي الهيات شفا: م.آ (مجموعه آثار) ج‏8، چاپ اول، 1376، صص 138-140.
4) مقالات فلسفي، ج‏2، انتشارات حكمت، چاپ اول، 1366، صص 86-94، درس‏هاي اشارات: م.آج‏7، صص 71-77 .
5) اسلام و مقتضيات زمان، ج‏1، صص 301-337.
6) تعليم و تربيت در اسلام، چاپ يازدهم، 1367، ص 158.
7) همان، ص 138.
8) از جمله: نقدي بر ماركسيسم: م. آ ج 13، چاپ دوم، 1374، صص 708 و 705; اسلام و مقتضيات زمان، ج‏1، صص 28، 275، 302، 341،342، و ج‏2: صص 233-234; تعليم و تربيت در اسلام، ص 119; سيري در سيره نبوي، چاپ سوم، 1367، صص 89-90 .
9) تعليم و تربيت در اسلام، صص 138-139، نقدي بر ماركسيسم: م.آج‏13، ص 706.
10) سيري در سيره نبوي، ص 89.
11) استاد فلسفه دانشگاه مي سي سي پي.
12) فصلنامه نقد و نظر، س 4، ش 1-2 (زمستان - بهار 76-1377)، صص 340-342.
13) سيري در سيره نبوي، ص 89.
14) ختم نبوت: م.آج‏3، چاپ دوم، 1372، ص 184.
15) درس‏هاي الهيات شفا: م. آج‏8، صص 139-140 .
16) تعليم و تربيت در اسلام، ص 158.
17) همان، ص 119.
18) فطرت: م.آج 3، چاپ دوم، 1372، صص 527-530.
19) اسلام و مقتضيات زمان، ج‏1، صص 344-345 و 392.
20) همان، صص 346-352 .
21) همان، صص 398-406 .
22) نقدي بر ماركسيسم: م، آج 13، صص 505-508 .
23) همان، ص 577.
24) همان، ص 707.
25) همان، صص 577-579 .
26) فطرت: م.آج‏3، صص 539-540.
27) اسلام و مقتضيات زمان، ج‏2، ص 199.
28) همان، صص 200-201.
29) فطرت: م، آج‏3، صص 527-530.
30) جامعه و تاريخ: م، آج‏2، چاپ دوم، 1372، ص 359.
31) همان، صص 364-365 .
32) فلسفه اخلاق، چاپ شانزدهم، 1375، صص 153-154 .
33) تعليم و تربيت در اسلام، ص 147 .
34) همان، صص 130-131 .
35) همان، ص 148.
36) همان، صص 115-116.
37) اسلام و مقتضيات زمان، ج‏2، صص 246-254 .
38) تعليم و تربيت در اسلام، ص 148.
39) نقدي بر ماركسيسم: م، آج 13، ص 568; فلسفه اخلاق، صص 297-298; تعليم و تربيت در اسلام، ص 108.
40) تعليم و تربيت در اسلام، صص 146-147.
41) همان، صص 148-151; اسلام و مقتضيات زمان، ج‏2، صص 243-245 .
42) تعليم و تربيت در اسلام، صص 139-145 .
43) وحي و نبوت: م.آج‏2، ص 237.
44) سيري در سيره نبوي، صص 90-116 .
45) اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج‏1: م.آج‏6، ص 165.
46) نقدي بر ماركسيسم: م.آج‏13، ص 712، اسلام و مقتضيات زمان، ج‏2، صص 197-198.
47) اسلام و مقتضيات زمان، ج‏1، صص 275-276 .
48) همان، صص 280-281 .
49) همان، صص 289-292 .
50) همان، ج‏2، صص 248-254 .
51) تعليم و تربيت در اسلام، صص 146-153.
52) همان، صص 159 - 181.
53) اسلام و مقتضيات زمان، ج‏1، صص 301-302 .
54) همان، صص 192-193 .
55) ختم نبوت، م.آ ج‏3، صص 184-185 .
56) همان، صص 189-191 ; لازم به ذكر است كه يكي از نكات كليدي در تفكر شهيد مطهري مساله فطرت است و ايشان در مواردمختلف از آن كمك گرفته است. درباره فطرت و رابطه‏اش با اخلاق در آثار ايشان بنگريد به: انسان در قرآن: م. آج‏2، ص 313، تعليم وتربيت در اسلام، ص 326، فطرت: م.آج‏3، صص 451-615، وحي و نبوت: م.آج‏2، صص 227-338 و... .
57) اسلام و مقتضيات زمان، ج‏1، صص 218-224، 241-242 .
58) همان، ص 240.
59) فطرت: م. آ ج‏3، ص 512.
60) نقدي بر ماركسيسم: م.آ، ج‏13، ص 716 .
61) درسهاي الهيات شفا: م.آ، ج‏7، صص 276-278 .
 

منبع:پيام حوزه
ارسال توسط کاربر محترم سايت : aziztaeme
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image