ذن شکلي از آيين بودايي مهايانه است که تاکيد فراواني بر تفکر لحظه به لحظه و ژرف نگري به ماهيت اشيا به وسيله تجربه مستقيم دارد. اين مکتب معمولاً تعاليم خود را به صورتهايي تناقضآميز و فرامنطقي بيان ميدارد.
ذن را ميتوان مراقبهاي ( مدتيشني ) ناظر بر چهار لايه شرح داد:
لايه نخست شاهد بودن بر محيط اطراف شامل صداها، بوها، نورها واحساس سرما وگرما است
لايه دوم ناظر بودن بر ذهن است. به اين معني که افکار وانديشهها ستيز نکنيم، از آنها نگريزيم، آنهارا نام گذاري نکنيم (زشت/زيبا) و به خاطر خجالت يا احساس گناه از افکار، آنها را انکار نکنيم.
لايه سوم جسم است که بر تک تک نقاط بدن و وانهادگي و آرامش آنها ناظر باشيم.
لايه چهارم تنفس است که طي آن ريتم وآهنگ طبيعي تنفس را شاهد خواهيم بود
***
اين مقاله با روش مروري – تحليلي و با نگرشي نقادانه درصدد بررسي و نقد مکتب ذن بودايي از ديدگاه توحيدي برآمده و به برخي نقاط ضعف مشترک در مکتب ذن بودايي و ساير مکاتب عرفاني بشري اشاره کرده است؛ همچنين در اين تحقيق، ناکارآمد بودن اين نوع مکاتب به چالش کشيده شده است.
اين مطالعه نشان ميدهد که اين نوع مکاتب فکري فاقد ساختار فکري منسجم بوده و از آنجا که مبتني بر آموزههاي وحياني نيستند، خطاهاي بسياري دارند. اين مکاتب به دليل عدم شناخت دقيق حقيقت انسان، روند مدوني براي درمان روح و تعالي انسان ندارند. کمال انسان در رشد تمام ابعاد وجودي او است؛ زيرا انسان ذووجوه است و هيچ حديثي در او لغو نيست. نه انديشيدن او لغو است و نه کار و فعاليت اجتماعي او. اگر انسان در صدد دستيابي به کمال مطلوب خويش است، بايد به تمام ابعاد وجودياش توجه و به آنها تعادل بخشد و آنها را تربيت کند نه تعطيل.
***
ذن بودايي شکل مهايانه بودايي است که عمدتاً در ژاپن يافت ميشود؛ اما در سالهاي اخير، رشد فزايندهاي در کشورهاي غربي بويژه ايالات متحده داشته است. اصطلاح ذن از نظر لغوي به معناي مراقبه است و از واژه چيني «chan» و اين واژه هم از واژه سنسکريت «dhyana» (که درزبان پالي jhana نام دارد) اخذ شده است. ذن بودايي بهدنبال اشراق کامل در معناي بودايي آن ميباشد.
عدهاي برآنند که ذن در سال (520م.) توسط بودي دهارمه که از جنوب هند آمده بود، به جنوب چين آورده شد. از نظر عده ديگر اين گزارش جعلي است.
در نوشتههاي ذن، آغاز عرفاني اين مکتب به شخص بودا نسبت داده ميشود. برايناساس، بودا روزي بر قله روح کرکس ، آموزه بودا – ذهن را صرفاً با کندن يک گل بدون ابراز حتي يک کلمه به شاگردش مهاکاشيپه بيان کرد. سنت ذن، بودي دهارمه را به صورت فردي بدمنظر با سري پر مو و چشماني نافذ و باز که برق خاصي دارد، نشان ميدهد. افسانههاي بسياري از مراقبههاي طولاني او نقل شده است؛ براي مثال ميگويند که او يک بار براي مدت طولاني به مراقبه نشست، بهطوري که پاهايش از بدنش جدا شد.
تاريخ ذن
سرآغاز ذن به بوديسم هندي و به تجربه بودا گوتاما مي رسد. او در حدود سال 500 پيش از ميلاد شاهزاده اي از سرزمين هند امروز بود و در سن 29 سالگي به خاطر درد و رنج هايي كه اطرافش مي ديد، چنان مغموم شد كه زندگي راحت خود را ترك كرد تا بتواند به آگاهي دست يابد. او پس از 6 سال زندگي به صورت يك مرتاض (و انجام همان ذاذن امروزي) در 35 سالگي به آگاهي رسيد و پس از آن با نام بودا (فردي كه بيدار است) شناخته شد. او دريافت كه همه چيز در حال تغيير است و درد و رنج و نارضايتي ناشي از وابستگي فرد به شرايط و اشيايي است كه به دليل ماهيت شان دايمي نيستند؛ فرد با رها شدن از اين وابستگي ها، كه وابستگي به «خود» هم از جمله آن هاست، مي تواند از درد و رنج آزاد شود. در آن زمان ذن با نام «دهايانا» كه در زبان سانسكريت به معني مراقبه است، شناخته مي شد. تجربه بودا از آن زمان تا به امروز بدون هيچ تغييري از استاد به شاگرد منتقل شد و بدين ترتيب مكتب ذن شكل گرفت.
اين هم نماد ذن
****
ذن بوديسم در قرن پنجم پس از ميلاد توسط راهبي هندي به نام بودي هارما به چين رفت و در چين بر پايه مذهب باستاني چيني ها، تائوييسم استوار شد و «چان» نام گرفت.
چان درعرض دو قرن به دو شاخه شمالي و جنوبي تقسيم شد. شاخه شمالي چان پس از مدتي از بين رفت و شاخه جنوبي آن كه هدفش دستيابي به دانش متعالي يا بالاترين دانش در اعماق ناخودآگاه خود است، دوام يافت. اين شاخه از چان سعي دارد بدون كمك مطالعات، متون و مراسم مذهبي يا اعمال نيك به آگاهي دست يابد و معتقد است كه افراد بايد پاسخ سوالات خود را در خود، يعني در همان جايي كه اين سوالات به وجود مي آيند، بيابند.
چان در دوران حكومت تنگ و سانگ (1279- 960) در چين شكوفا شد و بر ادبيات و نقاشي تاثير قابل ملاحظه اي گذاشت. اما در دوران مينگ و به دنبال تلاش اين خاندان براي تلفيق مراقبه و مطالعه متون مذهبي قديمي ضعيف شد.
درهمين حال، راهبان كره اي كه در چين درس مي خواندند با ذن آشنا شدند و در حدود قرن هفتم آن را تا سرزمين ژاپن رساندند. ذن در ژاپن به صورت چندين مكتب مختلف، كه در پنج مكتب چيني آن ريشه داشت، دنبال شد و در ميان جنگجويان سامورايي ژاپن هم طرفداران بسياري پيدا كرد و در قرن 14 و 15 عملا به دين رسمي ژاپن تبديل شد. در قرن 16 استادان ذن در زمره ديپلمات ها و مقامات اجرايي بودند و در پيشرفت شرايط فرهنگي نقش مهمي را ايفا كردند و در نتيجه تاثيرات آن ها، ادبيات، هنر و سنت مراسم چاي شكوفا شد.
فرهنگ و انديشه ذن از اوايل قرن بيستم از راه برنامه هاي مختلفي چون هنر هاي رزمي، مراسم چاي، هنر گل آرايي و باغ هاي معروف ژاپني، به دنياي غرب راه يافت. در سال 1967 تايسن دشيمارو، شاگرد و پيرو استاد بزرگ، كودو ساواكي، ذن را به اروپا آورد و دانه هاي اين مكتب ژاپني را در سرزميني تازه كشت كرد. عمق اين فلسفه و زيبايي شناسي آن اگرچه هنرمندان، نويسندگان و فلاسفه را تحت تاثير قرار داده، اما هرگز به معناي واقعي درك نشده است و به صورت فعاليتي كه در تاروپود جامعه غرب رسوخ كرده باشد، درنيامده است. غربي ها امروز بيشتر به جنبه افسانه اي آن توجه مي كنند و آن را بخشي از هنر ژاپني و چيني مي دانند.
آموزه ها و مناسک
ذن به نحو ويژه اي عبارتست از، راه چيني ِ تکميل هدف بودايي ِمشاهده ي جهان آنچنانکه هست، يعني، با ذهني تهي از انديشه ها يا احساسات( به سنسکريت تريشنا). اين گرايش تحت عنوان بي-ذهني( به چيني وو-هسين) مصطلح گشته است، يعني وضعيتي از آگاهي که در آن انديشه ها بدون اينکه هيچگونه اثري از خود به جاي گذارند در حرکتند. برخلاف اَشکال ديگر بوديسم، ذن براين باور است که چنين آزادي ِ ذهني اي نميتواند توسط تمرين تدريجي بدست آيد بلکه بايد بواسطه ي نگرش مستقيم و بيواسطه ( به چيني تون-وو؛ به ژاپني سَتوري) فراهم آيد. بنابراين، ذن هم تئوري سازي و هم نظامهاي تمارين معنوي را ترک گفته و نگرش خويش به حقيقت را توسط شيوه اي که تحت عنوان اشاره ي مستقيم به شناخت آمده است ترويج ميکند. حامي ِ ذن به همه ي پرسشهاي فلسفي يا ديني توسط کلمات يا افعال غيرنمادين پاسخ ميدهد؛ چنين پاسخي عبارتست از عمل آنچنانکه هست، ونه آنچنانکه مي نمايد. پاسخ استاد ذن يائو-شان، در پاسخ به سوال از اينکه راه ِ [ذن] چيست؟ تحت اينکه، ابري است در آسمان و آبي است در سبو! به عنوان نمونه ي نوعي از پاسخ به چنين پرسشهايي به حساب مي آيد. بنابراين رهروان ذن خويش را مهياي اين ميکنند که پذيرنده ي چنين پاسخهايي باشند، آنهم بواسطه ي نشستن در تعمق( به ژاپني ذاذن) درحاليکه آنها صرفا، هر آنچه را که ممکن است رخ دهد، بدون توضيح و تفسير ذهني، ملاحظه ميکنند.
فرقه ها
دوگونه از فرقه هاي اصلي ذن عبارتند از: رينزاي ذن و سوتو ذن. چنين به نظر ميرسد که سوتو تمرکز خويش را بر آموزه ي ذاذن قرار ميدهد، درحاليکه فرقه ي رينزاي از مسائل ِ مرتبط با تعمق( به ژاپني کوان) که مبتني بر ديالوگهايي( به ژاپني موندو)، شبيه به آنچه که قبلا اشاره شد، يعني ديالوگهايي بين پيران و رهروان، بهره ميبرد. از رهروان چنين انتظار ميرود که فهم خودشان از يک رويداد را در يک شکل مستقيم غيرلفظي( براي مثال، با اشاره)، در يک مصاحبه ي خصوصي تحت عنوان ژاپني ِ سانزِن ارائه کنند.
تاثير بر هنر و صنايع
ذن معمولا در اجتماعات نيمه رهباني اي مورد مطالعه قرار گرفت که مردم عامي براي دوره هايي محدود درآن پذيرفته مي شدند. اما، معبد ذن يک مدرسه ي آموزشي بسيار سختي است که تعمق را با مقدار قابل توجهي از کار يدي درهم مي آميزد. رهروان در چنين مدارسي توجه خاصي را به انواع هنرها و صنايع، مخصوصا نقاشي، خطاطي، باغ داري، معماري، و نوشيدن تشريفاتي چاي مبذول ميدارند. در ژاپن هنرهاي شمشيرزني، کمانداري، و جوجوتسو نيز در اين راستا مورد تعقيب قرار ميگيرند.
ذن به خاطر ديدگاههايي از جمله: تقدم دادن عمل بر نظر و مشاهده ي مستقيم طبيعت و نه صرفا بدست دادن تاويلي از آن، تاثير بسيار نيرومندي بر هنرها و صنايع خاور دور داشته است . مطابق نظر ذن، ذهن به نحو شايسته اي به مثابه ي يک پنجره ي شيشه اي بکار گرفته ميشود و نه به عنوان يک آينه، اين بدان معناست که، ذهن بايد يک تصوير بيواسطه اي را از جهان مهيا کند و نه اينکه صرفا به تاويل درباره ي آن بپردازد. از اينرو ذن استمرار خودش را با ايده ي اصلي فيلسوف و بنيانگذار بوديسم، يعني گوتمه بودا، نشان ميدهد، که به موجب آن، رنج نتيجه ي چسبيدن به شهوات است، زيرا مطابق نظر بوديسم ذهن و احساسات زمانيکه تعمدا به جهان تجربه مي چسبند از نحوه ي کارکرد صحيح خودشان منحرف ميگردند. از اينرو، موضوع اصلي نقاشي ديني ذن مشتمل است بر اَشکال ِ طبيعي اي، همچون پرندگان، گياهان، صخره ها، و کوهها، که صرفا به مثابه ي تصاويري در گونه اي ازسبک ارائه شده اند که بيشينه اي از تکنيک را با کمينه اي از طراحي و درنگ در هم مي آميزد. چنين هنري از هرگونه پيکر انگاري( توضيح يا بازنمايي توسط وسايل ديداري، همچون تصاوير) اجتناب کرده و بيانگر شيوه اي از تجربه کردن است و نه ايده هايي مبتني بر تجربه، چرا که ذن به هيچ گونه نظامي از تعليم يا باور تن در نداده است.
ذن دقيقا چيست؟
پيروان مکتب ذن بر اين باورند که وقتي از چيستي ذن ميپرسي، درحقيقت از نفس خود ميپرسي؛ زيرا ذن به تو ميگويد که نفس تو چيست و آن ذن است.
هنگامي که اکا (487 – 593 م.) نزد بودهي دهارمه آمد تا او را، که ناآرام بود، در ارتباط با کوکورو (نفس، ذهن، قلب) نصيحتي کند، بودهي دهارمه به او گفت: نفس خود را بياور تا آرام کنم. اکا گفت: سالياني است که بهدنبال آن هستم، اما آن را نمييابم. بودهي دهارمه گفت: پس نفست آرام شده است؛ دراينحال اکا به اشراق رسيد.
زماني که اساتيد ذن از نفس سخن ميگويند و آن را دستنايافتني ميخوانند، منظورشان ايناست که نفس، «نه نفس» است؛ يعني نفس هيچ موجود يا مادهاي نيست که بتوان به آن دست يافت. ايشان ميگويند: دستيابي به نفس مانند دستيافتن به گربه يا بدن اثيري يا يک مفهوم منطقي يا چيزي که بتوان آن را به سطح قابل تحليل عقلي رساند نميباشد؛ بهعبارت ديگر زماني که از نفس سخن ميگوييم، هيچ تصوري از آن نداريم.
ما همه ميدانيم بدن چيست؛ اما درباره نفس نميتوانيم چنين بگوييم. هيچ شکي نيست که نفس مانند يک ماده فيزيولوژيکي مثل خون يا سيستم عصبي نيست. شايد بتوان آن را به عنوان پيچيدهترين سيستم ارتباطي بين سلولها و بافتهاي بدن يا اثري تعريف کرد که بدن انسان زمانيکه تمام ارگانهايش به حد خاصي از تجمع ميرسند، آن را ميسازد.
ذن به اين مساله توجه دارد که حقيقت انسان فراتر از حوزه محسوسات است؛ با اينحال به رغم دغدغه انسان شناسانهاي که دارد، در تعريف انسان و جايگاه او در عالم موفق نيست.
سوزوکي ميل به آزادي را ويژگي انسان ميداند و معتقد است که ساير موجودات فاقد اين گرايش اخلاقي انساني هستند. وي اين حالت را «ناآگاهي – آگاهي يا «آگاهي – ناآگاهي» مينامد و اظهار ميدارد که ذن بهدنبال اين احساس استقلال و خلاقيت است. از نظر وي عبارات ذيل مؤيد اين مسأله است:
«بودن، بودن نيست؛ نبودن، بودن است.»
«داشتن، داشتن نيست؛ نداشتن، داشتن است.»
«هست، هست نيست.»
«الف، الف است؛ زيرا الف، الف نيست.»
بهطورواقعگرايانهتر:
«دشت سبز است و سبز نيست.»
« من تو هستم و تو من هستي.»
« امواج خاک در چاه برميخيزد» و…
بيان اينگونه عبارات و مفاهيم متناقض، از ويژگيهاي بارز ذن است. ذن به غيرمادي بودن نفس انسان توجه دارد و با اين نوع گزارههاي متناقض و سلبي از آن خبر ميدهد. اما اينکه حقيقت و اصل انسان چيست، از کجا آمده و به کجا ميرود؟ دراين مکتب به روشني تبيين نشده است. در فرقه هينهيانه بودايي از خدا سخن گفته نشده است و در فرقه مهايانه بودايي که ذن شاخه آن است، حقيقت مطلق، شخص بودا ميباشد که ماوراي تمام پديدهها است.
اينکه اصل انسان چيست از پرسشهاي بيپاسخ در ذن است. اگر حقيقت انسان اينکه ديده شود نيست. پس چيست؟
بودا در بيان «حقايق چهارگانه» که از آموزههاي اصلي او است، چنين ميگويد: زندگي پر از رنج و درد است؛ فقر، مرگ، پيري، خودخواهي، بخل، طمع، آز، نفرت و… رنجهاي زندگياند که هيچکس نميتواند انکار کند. هر چيز علتي دارد. «exnihilo» يا (خلقت از عدم) محال است. همه چيز در اين عالم نسبي و محدود است. رنج هم حقيقتي است که بايد علتي داشته باشد. منشا رنج، تولد است که به پيري و مرگ ميانجامد.
بودا در اين ارتباط از موضوع پيدايش غيرمستقل سخن ميگويد و با بيان «زنجيره عليت» ، ريشه تمام اين زنجيره را به جهل برميگرداند. ماحصل اين زنجيره عليت، پيدايش و تولد انسان و سپس تحمل رنج و پيري و مرگ او است.
ظاهراً در اينجا بودا به انسان متولد شدهاي نگريسته که حاصل زندگيهاي پيشين است و رنج اين زندگي او ماحصل زندگي گذشته و کارما (اعمال گذشته) او ميباشد، نه اصل و منشا حقيقت انسان.
سوزوکي در اين ارتباط ميگويد:
« همه انسانها در قيد کارما هستند. از زماني که انسان متولد ميشود، بار سنگين کارماي گذشته خود را به دوش ميکشد. اين قسمتي از وجود انسان است. به محض اينکه وارد اين دنيا ميشود، کارماي گذشته او به او چسبيده است. اين مساله براي او آزادي به ارمغان ميآورد. ارزش انسان درحقيقت سختي کشيدن است؛ زيرا اگر سختي کشيدن بنا شد، نميتوان به مسائل معنوي رسيد. رمز معنويت در درگيري در کارما و رهايي از آن است.»
اعتقاد به چرخه سامسارا (مرگ و تولد پيدرپي) از ويژگيهاي مشترک تمام اديان هندي و دين بودايي است. به اعتقاد ايشان، مردم همه مانند انسانهاي کور در چرخه تولد و مرگ متولد ميشوند.
دغدغه اصلي اين اديان، نجات از اين چرخه است. بهعنوان راه حل اين معضل درهينهيانه بودايي رسيدن به مقام آرهات مطرح است که نجات فرد از تمام آرزوها و شهوات است. اما در مهايانه بودايي، آرمان «بودي ستوه» مطرح است که کوشش براي رهايي تمام موجودات است.
حال با توجه به توضيحات گذشته اگر بنا بر دلايل عقلاني چرخه سامسارا يا به عبارتي تناسخ مورد قبول واقع نشد، تکليف انسان چه ميشود؟ اصل و اساس او چه ميشود؟ چگونه ميتوان پذيرفت که انسان دايماً به دنيا بيايد و از دنيا برود و اين حيات تکرار شود و حاصل اين چرخه کمال باشد؟ در چرخه کمال ايجاد نميشود. کمال در صورتي است که حرکت رو به بالا باشد. اگر در هندسه معرفتشناسانه براي انسان امکان حرکت رو به سوي بالا درنظر گرفته شود و انسان بتواند به مرتبت بالاتر برسد، آنگاه ميشود به اينجا رسيد که انسان با انجام و رعايت موازين خاصي به تعالي برسد. ولي اگر از آغاز فرض شد که حيات انسان فعلي ماحصل زندگي قبلي او است و مجدداً در زندگيهاي بعد چنين ميشود، چگونه امکان دارد که ناگاه جهشي در چرخه رخ داده و به مقام بودهي ستوه برسد؟ مگر اينکه از ابتدا چنين نبوده باشد و انسان لزوماً در اين چرخه قرار نداشته و مختار باشد که مسير خود را انتخاب کند و هر انسان، خود نسبت به اعمال و رفتارش موظف باشد. در اينجا کمال او کمال خودش است؛ هر چند در محيط و عالم اثرگذار است و سقوط او نيز چنين است و اين بدين معنا نيست که در چرخه قرار دارد، بلکه حيات بعدي او که مرتبه بالاتري از حيات عالم است، ماحصل حيات دنيايي او است. در اينجا ديگر برگشت نيست، بلکه حرکت رو به کمال (بالا) است. در انسانشناسياي که براساس نگاه توحيدي به عالم شکل ميگيرد، انسان قادر است به سوي مکان و مرتبه بالاتر حرکت کند. آنچه او در حيات کنونياش انجام ميدهد، تاثيرگذار در زندگي فعلي او است و حيات برزخي و اخروي او را شکل ميدهد. اما حياتهاي بعدي چرخهاي نيست، بلکه رو به سوي بالا دارد و به تعبير قرآني «اليه راجعون» است.
عدم ابتناي تعاليم ذن بر متون مقدس
آموزهها و تعاليم ذن بر کلمات و متون مقدس استوار نيست؛ بلکه انتقال آن به شکلي خاص و بيرون از تعاليم مقدس و از ذهنبهذهن است.
وجود اين مسأله در مکتب بودايي خاستگاه تغييرات و همچنين شکلگيري مکاتب و فرق بودايي است. از آن جا که اين نوع مکاتب عموماً براساس تجارب شخصي افراد شکل گرفتهاند، داراي خطا ميباشند. ادبيات بودايي که پس از مرگ بودا جمعآوري شد، ماحصل گردآوري گزارشات شفاهي پيروان اوليه دين بودايي است؛ بنابراين بيانگر تجارب شخصي است که ميتواند منطبق با حقيقت باشد يا نباشد.
اين نکته از آنجا روشن ميشود که در مقاطع مختلف زماني، شاهد تغييرات و شکلگيري مکاتب جديد و نقد نظرات پيشين در مکتب بودايي هستيم؛ براي نمونه قديميترين مکتب هينهيانه بودايي «Sthavira vada» است که به زبان پالي، تروهودا ناميده ميشود. و بيانگر اصول اعتقادات بودائيان اوليه است. قانون پالي فعلي مربوط به اين مکتب است و معادل سنسکريت آن «Sa rvastivada» است که درباره مباحث فيزيکي و ذهني بحث ميکند. تدريجاً از اينجا مکتب ديگري بهنام «Sautrantika» که بيشتر صورت نقادانه داشت، شکل گرفت. دينشناسان ميگويند: ادبيات اين مکتب نميتواند تعاليم حقيقي بودا باشد. در فرقه مهايانه نيز شاهد شکلگيري اين مکاتب از جمله مادهيهميکه و ناگارجونه و يوگاچاره (ويجنانه واده) و… ميباشيم که هر کدام آثار و مکتوباتي دارند که دربرخي خطوط فکري، آنها را از ساير مکاتب ديگر بودايي متمايز ميکند؛ براي نمونه مکتب مادهيهمکيه بر نظريه خلا «Sunyata» بيش از مکاتب ديگر تاکيد ميورزد. که اين خود مبناي شکلگيري بسياري از تفکرات در اين مکتب شده است. ميتوان گفت فقدان متن مقدس واحد که به دور از خطا و تغيير و تحريف باشد، از ضعفهاي اصلي مکتب ذن و ساير مکاتب عرفاني غيرديني است.
اساساً يکي از موارد امتياز عرفان ديني بر عرفان بشري همين است که به جهت ابتناي بر وحي، خطاپذيري آن به کمترين حد ميرسد. ولي عرفان بشري (غيرديني) مخلوق و مجعول آدمي است؛ ازاينرو نميتواند اطمينانبرانگيز باشد.
گفتني است تجربه کساني که پيامبر يا پيشواي معصوم نيستند، اعم از کشف و شهود، و رويا، احساس امر متصل يا منفصل از نفس و بدن همگي نيازمند عرضه به ميزان است؛ چرا که هر چيزي ميزاني دارد و با ارائه به ميزان است که صحت و سقم آنها روشن و ارزش آنها آشکار ميشود. بهطورکلي هرآنچه آسيبپذير است، بايد با ميزان آسيبناپذيري به سنجش درآيد؛ زيرا قطعاً تجربه ديگران مانند تجربه پيامبران معصوم نيست و در مبادي تصوري يا تصديقي آن، خلل و قصور و کاستي و نادرستيها وارد ميشود. اما درمورد پيامبران و امامان معصوم چنين نيست و حوزه دريافت ايشان از دسترس شيطان دور است.
بيان مساله اينکه تجربههايي که با مثال متصل نصيب انسان ميشود و نيز تجربههايي که معلوم نيست از مثال متصل است يا از مثال منفصل، در معرض آسيب است. بايد گفت اين درست است که عالم مثال متصل و بالاتر، فراطبيعي است و مانند نشئه و خاستگاه حرکت نيست و برخورد و اصطکاک مادي ندارد، ولي از ناحيه مدرِک و مدرَک آسيب ميپذيرد؛ زيرا آن چه تجربه گر در رويا و منام و در مثال متصل خود ديده است، گرچه يقين به صحت آن داشته باشد، از دستاوردهاي قوه متخيله خود او است و احتمالاً از شيطنت شياطين مصون نيست. ازاينرو «قوهخيال» تا وقتي به وسيله ذهنيات و مطالعات ناب به اشغال «قوه عاقله» در نيايد و مسخر او نشود و سيطره او را نپذيرد، به کژرويهاي خود ادامه ميدهد و مثال متصل و منفصل را ميفريبد و براي او شبيه سازي ميکند.
بنابراين ميزان صحت کشف و شهود غيرمعصوم، کشف و شهود پيامبر و امام است که سخن و کردارش قطعآور و براساس يقين است و فقدان اين ميزان سنجش (آموزههايوحياني) در ذن بودايي و بهطورکلي تمام صور عرفان غير ديني مشهود است.
ابنعربي دراينباره بيان زيبايي دارد. وي پيامبر اکرم (ص) را صاحب کشف تام (ميزان کشف) دانسته و ميگويد:
«فکان له الکشف الاتم فيري مالاثري، و لقد نبه (صلي…عليه) علي امر عمل عليه اهل الله فوجدوه صحيحاً قوله: لولا تزييد في حديثکم و تمريج في قلوبکم لرايتم ما اري و لسمعتم ما اسمع».
و ترجمه سخن ابنعربي اين است که يعني کشف تام و کامل از آن او (پيامبر) است. وي چيزهايي مشاهده ميکند که ما نميبينيم و او به امري آگاهي دارد که «اهل الله» بدان امر و دستور عمل کردند و آن را صحيح يافتند. فرمايش او (ص) اين است: اگر در سخنانتان حشو و زوايد نميبود (از لغو و لهو کلام پرهيز ميکرديد) و اگر دلهايتان آشوب، آشفتگي و بلوا نبود، همانا آنچه را من ميبينم، شما هم مشاهده ميکرديد و آنچه را من ميشنوم، شما هم ميشنيديد.
بودا شدن
آموزههاي ذن مبتني بر نظريه «عام بودن بودا – طبيعت» و «احتمال بودا شدن در همين بدن» است. بنابراين اشاره مستقيم به ذهن انسان دارد و بودا شدن از طريق طبيعت خود را آموزش ميدهد. طبيعت به معناي «منبع قانون حقيقي بصير و ذهن عميق نيروانا» يعني «بودا – ذهن» در عاليترين صفات و ذات حقيقياش است. «بودا – ذهن» ميان ظهور و سکوت، ذهن و موضوعات مورد شناسايي آن، تنوير و جهل يا بودا و موجودات داراي حس و ادراک، هيچ تمايزي نميشناسد. «بودا – ذهن» با «برترين ناقل» ، «حقيقت عالي» «مقام حقيقي» و «قلمرو عام حقيقت واحد» مکاتب ديگر بودايي يکسان است. هنگاميکه فرد قادر به نفوذ به درون اين «بودا – ذهن» گردد، بودا بودن حاصل شده است.
تفسير بودا – ذهن در ميان استادان ذن متفاوت است؛ اما بهطور کلي بهعنوان خلئي تصور ميشود که نه مقدس است و نه غيرمقدس، نه علت است و نه معلول، نه خوب است و نه بد، نه شکل است، و نه خصوصيت، نه بودا است و نه موجودات داراي حس. از ديد ذن بودايي، عالم کثرت با تمام ويژگيها و امتيازات خاصش حاصل جهل و وابستگي انسان است؛ ازاينرو عالم خارج رويارويي بيش نيست و برخي استادان ذن براي نفوذ به بودا – ذهن، «وو– نيين» يا نبودن فکر را توصيه کردهاند؛ به اين معنا که ذهن به هيچ وجه وابسته يا تحت تاثير اشياء بيروني نباشد. برخي ديگر طرفدار «ونگ – چئينگ» يا ناديده گرفتن احساسات ميباشند و عدهاي ديگر ضمن قبول اين نکته که عالم پديدهها، تجلي بودا – ذهن است و حتي جهل نيز متضمن بودا – ذهن است، به توصيه «جن – هسين» يا رها کردن ذهن به حال خود ميپرداختند تا آنکه بهطور طبيعي توسعه يافته و به نتيجه برسد. نکتهاي که در اينجا لازم است که به آن توجه شود، اين استکه منظور از روياييبودن و خيالي بودن عالم خارج که مکرراً در متون بودايي و ذن به آن اشاره شده است چيست؟ براي نمونه به آنچه در کتاب «بررسي نقادانه فلسفه هندي» در اين ارتباط آمده است اشاره ميکنيم:
کسي که بداند تمام دهارمههاي حسي، تهي (Shunya) و خالي از واقعيت است، به حکمت متعالي بودا دستيافته است. کسي که بفهمد تمام موجودات عالم، توهم و رويا بوده و تنها انعکاس حقيقتند، همچنين بفهمد که نه رهايي است و نه قيدي و همه دهارمهها (قوانين) مساوي هستند و تفاوتي ندارند، ميتواند به حقيقت دستيابد و به نيروانا برسد. در Astasasharika Prajna Parmita مکرراً آمده است که هيچ فکري نميتواند کاملاً دقيق باشد. هر پديدهاي در خود تعارض دارد و (Shunya) وجود نسبي و مشروط است.
اگر منظور از رويايي و خيالي بودن عالم، فقير بودن و غيرمستقل بودن آن است، بهاين معنا که وجود موجودات از خودشان نيست، بلکه مرآت و نشاندهندهاند، نکته دقيقي است. اما چه را نشان ميدهند؟ اگر وجودشان مال خودشان نيست و اينها «مايا» هستند، پس وجود حقيقتاً از آن کسيست که اينها منعکس کننده آن هستند. اين نکتهاي است که ذن به دقت به آن نپرداخته است. البته از برخي متون بودايي چنين برميآيد که اين خيالي بودن به معناي غير واقعي بودن و پنداري بودن عالم خارج است.
مراقبه
روش بنيادي بودا شدن، مراقبه است که در مکتب ذن دو صورت براي آن ارائه شده است: مراقبه تتاگته ومراقبه به شيوه اساتيد بودايي . در شکل اول، تامل و مراقبه و درکي واضح از ماهيت بودا و ذهني که از آغاز آلوده نشده است، پيششرط لازم است؛ درحاليکه در شکل دوم، طريق مراقبه چنانچه از سوي بودهيدهارمه آموزش داده شده است، نيازمند هيچ تلاش عقلاني در جهت دستيابي به درک ناگهاني و بلاواسطه بودا – ذهن نيست. گرچه فرد درهرحالي ميتواند مراقبه داشته باشد، اما طريق معمول، مراقبه درحال چهار زانو نشستن (ژاپني: ذاذن) ميباشد. (اشراق ژاپني – ساتوري) يا اوج مراقبه ممکن است تدريجي يا ناگهاني باشد.
بهمنظور پرورش قوه تخيل و حساس کردن آگاهي جهت مکاشفه آسانتر بودا – ذهن، فرقههاي مختلف اين مکتب سبکهاي مختلفي را بهوجود آوردهاند. اين سبکها شامل «سؤال و جوابها» (ژاپني: موندو ) و نيز مسألههاي عمومي (ژاپني: کوآن ) ميباشد که عجيب و غيرمنطقي بوده و بهمنظور سرعت بخشيدن به مکاشفات ايجاد شدهاند. فرقه لينچي (ژاپني: رينزاي) روش صاعقه را بهکار ميگيرد که در آن از سرزنش کردن و کتک زدن به عنوان روش بيدارکردن آگاهي استفاده ميشود؛ درحاليکه فرقه تسائو – تونگ (ژاپني: سوتو) راهنمايي دقيق و هدايت آرام را ترجيح ميدهد.
عقلستيزي ذن
ذن از تمام اشکال عقلگرايي، لفظگرايي و مفهومگرايي ميگريزد. البته معنايش اين نيست که استادان ذن يعني کسانيکه به اشراق رسيدهاند، در خلا ذهني و سکوت باقي بمانند؛ بلکه آنها به معناي خاصي متفاوت از آنچه عموماً در ذهن است ميانديشند؛ اما براي مريدان يعني کسانيکه هنوز به اشراق نرسيدهاند، اين نهي از تفکر از جانب استادانشان وجود دارد. به ايشان گفته ميشود که هر چقدر فرد جديتر فکر کند، از نايل شدن به تجربه «شکست – خود» نااميدتر ميشود.
ابتدائيترين مرحله ذن در انجام مراقبه، خالي شدن از انديشيدن به تمام الگوهاي عادي فکر است که عميقاً ريشه در ذهن دارد.
ذن به فلسفه بدگمان است. عدهاي از محققان برآنند که شايد اين بدگماني ذن به تعقل به دليل اين است که ذن تنها بهدنبال تجربه مستقيم حقيقت در شکل ابتدايي و بدون تغييرش است که در ادبيات ذن غالباً بهصورت ذيل بيان ميشود:
«صورت اصلي تو حتي پيش از والدينت متولد شده است».
صفاي «صورت اصلي» با فعاليتهاي متفاوت عقل برهاني ملوث شده است.
از نظر برخي محققان، عدم اعتماد ذن به تفکر و فلسفه ريشه تاريخي دارد. از نظر تاريخي خاستگاه ذن چنين است. ذن در چين بهعنوان يک عکسالعمل شديد در مقابل سيستم عام فلسفي مهايانا که در هند و چين بسط يافته بود شکل گرفت. متفکران بودايي در بحثها و منازعات آن خود را به شدت درگير ميکردند؛ بنابراين متفکران ذن درصدد کنارگذاشتن منازعات و استدلال برهاني برآمده و کوشيدند بوديسم را به شکل اصلي و ساده خود برگردانند. نظر ذن اين است که تجربه اصلي شخص بودا، هسته اصلي تعاليم ذن چه در ژاپن و چه در چين بوده است.
پيرو ذن در صدد حذف تمام اشکال تاريخي بودايي برميآيد تا به تجربه اشراق شخص بودا برسد و آن را مجدداً در شکل اصلياش تجربه کند و به عمق حيات معنوي که فراتر از حوزه عقل است، دستيازد؛ ازاينرو در عمل و در اصل با هر نوع استفاده از عقل در فهم هسته اصلي تعاليم ذن مخالفت ميورزد. (همان)
در «لوتوس سوتره » آمده است:
«به اين دهارمه از طريق تفکر و عقل نميتوان رسيد. ماداميکه عقل فعال است، حال در هر سطح که ميخواهد باشد، اميد رسيدن به تجربه مجدد اشراق اصلي بودا نيست.»
تجربه اصلي بودا از نظر ذن، نوعي بيداري به مرتبه فراآگاهي است. گفته ميشود استاد ذن، که بودهي دهارمه نام دارد، در چين به استاد چيني پس از خودش اکا در پاسخ به اينکه چگونه فرد ميتواند به حوزه حقيقت مطلق (tao) وارد شود، چنين گفته است: فقدان تشويش و اضطراب در جهان خارجي و فقدان آرزو در ذهن و تنها هنگاميکه ذهن تو مانند يک ديوار عمودي باشد، ميتواني وارد حوزه حقيقت شوي.
ايزوتسو ميگويد، «اين سخنان چيزي جز دعوت به مراقبه نيست.».
نقل ميشود که بودهي دهارمه در معبد شورين دراستان هانون ، در غاري براي نه سال متمادي به مراقبه نشسته و به ديوار صخرهاي بلندي خيره شده بود.
چنانچه پيشتر نيز اشاره شد، اصل مراقبه در ذن، ذاذن ناميده ميشود که به معناي نشستن در «دهيانه» يا مراقبه است از نظر ذن، هر فرد در درون خود يک «طبيعت – خود» يا يک «طبيعت – بودا» دارد و آگاهي ناگهاني به آن، چيزي جز حاصل شدن بودائيت يا اشراق به تمام پديدهها نيست. در حقيقت اين مساله به وحدت همه اشيا اشاره دارد. اين وحدت نه به معناي يکپارچگي اشيا گوناگون در مکاني واحد بلکه به معناي عدم تمايز پيشيني همه اشيا است که از نظر ذن، همان «صورت اصلي» تو است که قبل از تولد والدينت متولد شده است.
از ديدگاه ذن بودا، تعقل و انديشيدن در هر شکلي که ظاهر شود، به «من» اشاره دارد که به چيزي آگاهي مييابد. ساختار اصلي انديشيدن و تعقل، «آگاهي – از» است. نفس عاقله و شيء مورد تعقل دو چيز جدا از هم هستند که در مقابل يکديگر قرار دارند. در حقيقت در اينجا نوعي ثنويت حاکم است. ذن از اين حد فرارتر ميرود و از آگاهي خالص و ساده سخن ميگويد، نه آگاهي به چيزي. در حقيقت از نوعي آگاهي مطلق و متافيزيکي سخن ميگويد، بدوناينکه از شيء مورد تعقل حرفي به ميان آورد. اين نوع آگاهي همان است که بودهي دهارمه به آن ميخواند و با ذهن يا «طبيعت – خود» به آن اشاره ميکند. از ديد ذن، اين انديشه فراتر از ذهن و عين است.
شوسان سوزوکي يکي از پيروان معروف ذن در قرن هفدهم ميگويد:
« دستيابي به بودائيت به معناي «خالي شدن» است و آن اين است که تو به حالت نخستين (بيتمايزي) که در آن سخن از «من»، «ديگري»، «حقيقت»، و «بودا» نيست برگردي؛ يعني اينکه تو از همه چيز دست بشويي و خود را براي رهايي مهيا کني. اين حالت در تو حاصل نميشود، مگر اين که هيچ چيز در ذهنت باقي نماند حتي انديشه اشراق».
ظاهراً منظور از نه – ذهن در ذن بودايي بيذهني نيست، بلکه آگاهي است. در اينجا نوعي پارادوکس شکل ميگيرد و آن اينکه توقف تفکر به تفکر ميانجامد.
در ابتداي تاريخ ذن، مراقبه نظاممند به صورت امروزي وجود نداشت. تا اواخر سلسله تئانگ ، هرمريد ذن راه خود را ميرفت. بعدها بود که به منظور تربيت مريدان بر روش ذاذن و کوآن تاکيد شد. چنانچه قبلاً نيز اشاره شد، روش ذاذان در مکتب «سوتو» و کوآن در مکتب «زينزاي» مورد استفاده قرار گرفت.
چرا عقلستيزي؟
چنانچه پيشتر اشاره شد، ذن از تمام اشکال عقلگرايي ميگريزد و اين توصيه به مبتديان به صورت بسيار جدي وجود دارد و به ايشان گفته ميشود هرچهقدر جديتر فکر کنند، از نايل شدن به اشراق دورتر ميشوند. جدا کردن حوزه معرفت فکري و شهودي (اشراق) و نفي ارتباط آن دو نادرست است. همانگونه که بشر به وحي و رسالت نيازمند است، به منطق و برهان هم نياز دارد، و اگر کسي بخواهد يکي از مطالب منطقي يا فلسفي را رد کند، بايد با دليل رد کند و دليل، فلسفه است و منطق، پس اقامه دليل بر رد مباني علوم نظري، با سلاح دليل به جنگ دليل رفتن است. خوب است در اينجا اشاره کنيم که برخلاف مکتب ذن، قرآن کريم در آيات گوناگون به بينه و برهان دعوت ميفرمايد؛ از جمله:
« أءله مع الله قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقين»
آيا با وجود خداي يکتا خدايي هست؟ مشرکان را بگو اگر راست ميگوييد، غير از خدا هم کسي در آفرينش مؤثر است بر دعوي خود برهان آوريد
« ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن»
(اي رسول ما) خلق را به حکمت و برهان و موعظه نيکو به راه خدا دعوت کن و با بهترين طريق (با اهل جدل) مناظره کن.
آيتالله حسنزاده آملي در اين ارتباط ميفرمايند:
امت وسط، حق هر ذي حق را ايفا فرمودهاند که هم حواس را شبکه اصطياد ميدانند و هم قواي باطنه را که هر يک را در کارش ميگمارند و عقل نظري را نيز مستنبط ميشناسند و بر عقل عملي هم تعطيل روا نميدارند و فوق طور عقل را هم فوق همه مراحل ميبينند و آن را نيز عاري از حليت منطق و برهان نميدانند و انسان را از مرتبه نازلهاش که بدن او است تا مرتبه مقام فوق تجردش يک هويت وحداني احدي ممتد مدرک به ادراکات گوناگون مرموز مييابند و برهان قايم بر مبناي قويم و منتظم از مقدمات صحيح را در انتاجش عاصم و معصوم ميدانند و چنانکه علوم کسبي را ذومراتب يافتهاند، معارف کشفي را ذودرجات شناختهاند که آخرين مراتب نهايي آن به وحي الهي اعني کشف اتم محمدي(ص) منتهي ميگردد که قسطاس مستقيم و ميزان قسط جميع علوم و انکار و آراء و مکاشفات است.
پس شناخت عقلي در تعارض با شناخت شهودي نيست؛ بلکه در طول يکديگرند.
هنگاميکه انسان از شناخت حسي گذشت و در مسير طولي شناخت به مرز شناخت عقلي رسيد، همراه با شناخت، امور معقول خود را به عنوان امري ثابت و واحد که مجرد از امور محسوس و مادي و مغاير با آنها است ميشناسد؛ يعني ازاين پس انسان خود را به گونهاي جدا از امور مادي شناسايي ميکند و اما در مرتبه شناخت شهودي، تغاير ميان شناخت درون و بيرون ديگر بار برداشته ميشود، ولي در اين مرتبه، انسان جهان خارج را همانند جهان دروني شناسايي ميکند.
شناختي که در امور محسوس و متخيل است، شناختي جزئي است. اينگونه از شناختها هيچگاه از ثبات و قطعيت برخوردار نيست. ايمان به آن چه وهم يا خيال آن را ميشناسد، موجب ميشود تا کنترل صفحه نفس و زمام آن بهدست وهم و خيال سپرده شود.
اگر وهم زمامدار شود، قضاياي کاذبه که با مغالطه و تدليس پديد ميآيند، با چهره فريبنده و ظاهري علمي کارهاي انسان متوهم را عهدهدار ميشوند. اما اگر خيال زمام نفس را بهعهده گيرد، آدمي نظير کودکان و خردسالان بدون تصديق با چند تشبيه و تخيل شاعرانه بدون آن که نوبت به قضا و حکمي حتي دروغين برسد، دست بهعمل ميزند. ايماني که مبتني بر شناخت وهمي يا خيالي باشد، هرگز از ثبات برخوردار نميباشد و با تغيير شناخت وهمي يا و خيالي که در معرض زوال است، دگرگون ميگردد. آنکس که با يک تشبيه حتي تلقين به امري ايمان ميآورد، با تشبيه يا تلقيني ديگر ايمان خود را از دست نميدهد.
اگر کسي دسترسي به شهود قلبي نداشته باشد و ادراک و شناخت عقلي را نيز انکار کند، به هرآنچه تصور ميکند يا به هر امر جزئي که مشاهده ميکند، هرچند از اثبات آن عاجز باشد ميتواند ايمان آورد؛ ولي صرف بودن ايمان دليل بر صحت و حقانيت آن نميشود. آنچه به آن نياز است، اثبات حقانيت ايمان است که ذن بودايي با کنار گذاشتن عقل و توصيه جدي به مبتديان در اين مساله در دام اين آسيب گرفتار ميشود.
نتيجهگيري
1. مکتب ذن بودايي مانند ساير مکاتب عرفاني بشري، فاقد ساختار نظاممند انديشه است. بهاينمعنا که جهانبيني، هستيشناسي و انسانشناسي مدون، دقيق و مرتبط ندارد که اين مساله به نوبه خود خاستگاه مشکلات فراواني است.
2. بهطور کلي اين نوع مکاتب از آن جا که مبتني بر آموزههاي وحياني نيستند، خطاي بسياري دارند و نميتوانند اطمينان برانگيز باشند.
3. عقلگريزي و بهکارگيري فراوان مفاهيم متناقض از معضلات اين مکتب است. عقل از ابزار شناخت و سنجش مکاشفات و تجارب فردي است؛ بنابراين جداکردن حوزه معرفت فکري و شهودي و نفيکردن ارتباط آن دو نادرست است.
4. بهرغم اينکه ذن بر شرافت انسان نسبت به ساير موجودات تاکيد ميورزد و انتظار دارد انسان بسيار قاطع و پرمدعا باشد، ولي الگوي انسانشناسانه ارائه شده در مکتب ذن بودايي الگويي جامع و مانع نيست.
اين مکتب راه شناخت و نسخهدرماني مدوني براي به تعالي رساندن بيان نميدارد و مساله اصلي آن، تهيشدن و خاليشدن است پس از اين حالت سلبي و به اصطلاح تخليهگرايانه، مهم اين است که اتجاه (سمت و سوي) انسان صحيح باشد انساني که جستوجوگر است و ميخواهد به حقيقت مطلق برسد، مانند بيماري است که نسخه درماني ميخواهد. نسخه درماني ذن در اينجا مدون و دقيق نيست. بهطورکلي ميتوان گفت در بسياري از موارد دستورالعمل و نسخهدرماني ندارد؛ در نتيجه پيرو ذن، راه سعي و خطا را ميپيمايد. امروز کاري را انجام ميدهد و فردا به خطا بودن آن پي ميبرد. استاد او را بنابر تجربه شخصي خودش که آن هم جاي سوال و تامل دارد، راهنمايي ميکند.
در عرفان ديني دستورالعمل وجود دارد و آن شريعت است. سالک مانند مريضي است که تحت مراقبت و دستور يک پزشک حاذق برنامه دارد. غذا و دوايش هم بهدستور طبيب است؛ هم از لحاظ نوع دوا و غذا و هم از لحاظ وقت آن و هم از لحاظ اندازه آن کاملاً منطبق دستور پزشک عمل ميکند. ولي سالکي که بنابر عرفان غيرديني (بشري) ميخواهد تربيت شود، مانند مريضي است که برنامه ندارد و خودسرانه کار ميکند، هر غذا يا دوايي که به دستش برسد ميخورد. چنين مريضي ممکن است احياناً يک دواي مفيد بخورد و نتيجه خوب بگيرد؛ ولي همينطور هم ممکن است دارويي را که زيانبار و خطرناک است بخورد يا ممکن است يک غذاي مناسب بخورد ولي با ناپرهيزي بعدي و خوردن غذاي نامناسب اثر مفيد غذاي اول را هم خنثي کند.
فقدان برنامه مدون، دقيق، صحيح و سالم در انواع عرفان غيرديني اعم از ذن بودايي و غير آن مشهود است. بهترين، کاملترين، صحيحترين، دقيقترين، سالمترين، و سريعترين نسخه درماني (سلوکي) را کسي ميتواند بنويسد که انسان را خلق کرده است. او خوب ميداند چگونه او تربيت ميشود و اين همان است که در دين بيان شده است.
علامه طباطبايي در اين ارتباط ميفرمايند:
« راهي که قرآن به سلوک و پيمودن آن دعوت فرموده است، همان «نفس» مؤمن است. «عليکم انفسکم» زيرا وقتي گفته ميشود زنهار راه را گم مکن، بدان معنا است که راه را نگهداري کن و از آن جدا مشو. پس معناي اين جمله که ميفرمايد، زنهار نفسهايتان را از دست ندهيد، معلوم ميشود که نفسها همان راه است، نه راهروان؛ يعني نفس راه هدايت است، نه از جهت اينکه خودش يکي از رهروان راه هدايت است، يعني نفس مومن همان راهي است که بايد پيموده شود و همان خط و مسيري است که به پروردگار ميرسد و به سعادتش ميانجامد. در مقابل اگر نفس خود را فراموش کنيم، خدا را فراموش کردهايم؛ يعني اگر راه را فراموش کنيم، به منتهياليه نميرسيم:» و لا تکونوا کالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون» مانند کساني نباشيد که خدا را فراموش کردند و خداوند به کيفر فراموشي آنها نفسشان را از يادشان برد. اينان، همان فاسقانند.
آيه بهروشني ميفرمايد مراقب نفس باشيد و کشيک آن را بکشيد و قراول آن باشيد تا کرداري انجام دهد که سرمايه و توشه فردا باشد؛ زيرا از براي امروز فردايي است. ( تفسيرالميزان،ج 6، ص 170.)
5. در ذن بودايي شاهد تعطيل کردن برخي از ابعاد انسان جهت به کمال رسيدن او هستيم؛ براي نمونه ديرنشيني و گوشه عزلت اختيار کردن، مراقبههاي طولاني (به معناي خاصي که ذن دارد) و ساعتها، روزها و حتي ماهها را در حالت ذاذن نشستن، سخن نگفتن، ازدواج نکردن و کار و فعاليت اجتماعي نکردن راهبان بودايي (بکشوها) نمونههاي از اين مسأله است.
انسان ذووجوه است و هيچ حيثي در او لغو نيست. نه انديشيدن لغو است و نه کارکردن و تشکيلخانواده دادن. انسان اگر ميخواهد به کمال مطلوبش برسد بايد به تمام ابعاد وجودياش توجه کند و به آنها تعادل بخشد و آنها را تربيت کند نه تعطيل.
6. کشورهاي غربي بهويژه آمريکا در تبليغ اين مکتب بسيار ميکوشند؛ زيرا آن را با سکولاريزم قابل جمع ميبينند. انسان منهاي خدا دچار بحران روحي ميشود و اينها براي حل اين مشکل ذن بودايي را تبليغ ميکنند؛ چرا که از ديد ايشان با بيخدايي ميسازد و آرامش انسان را تامين ميکند و او را در حوزه شخصي خود بهقدري فرو ميبرد که ديگر به بيرون از خود کاري ندارد.
منابع:
قرآن کريم
جوادي آملي، عبدالله، شناختشناسي در قرآن، مرکز نشر فرهنگي رجاء، 1370.
همو، وحي و نبوت در قرآن، مرکز نشر اسراء، 1381.
حسنزاده آملي، حسن، قرآن و عرفان و برهان از هم جدايي ندارند، انتشارات قيام، 1379.
طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان في التفسير القرآن، طبع آخوندي، تهران.
ابنعربي، محيالدين، فتوحات مکيه، دارصادر، بيروت (دوره چهار جلدي)
سخايي، مژگان، «درآمدي بر مطالعه مقايسهاي عرفان اسلامي و ذن بودايي» منتشر شده در قبسات، تابستان 81.
نقد عرفان پست مدرن - حميد رضا مظاهري سيف.شمار? 36 (ويژه نامه حقوق بشر)
درگاه پاسخگويي به مسايل ديني
موسسه گفتگوي اديان
Aftab.ir
ويكي پديا
باشگاه انديشه bashgah.net /ج