ضديت با اديان کهن
او ادعاي دين نمي كند ولي نسبت به بودائي و هندو نبودن خود صراحت داشته و اديان ديگر را نيز كنار مي گذارد. او مدعي است كه مكتبش يك مذهب است، بنابراين با دلالت التزامي مي شود اين نسبت را به ايشان داد كه يك مذهب ساخته تا جايگزين مذاهب و آئين هاي اديان ديگر بشود ولي دغدغه اش ايجاد آرامش است،
فويرباخ، ماركس، نيچه و فرويد را تمجيد مي كند و از آن ها سپاس گزاراست ، چرا؟ چون در از بين بردن اديان كهن، نقش زيادي داشتند و اين نشان مي دهد كه چه قدر با اديان كهن مثل مسيحيت ، يهود، اسلام مخالفت دارد. سخن اشو اين است: اديان كهن همه باطل اند، بايد کنار بروند. لذا نيچه، فرويد، ماركس و فويرباخ را تمجيد مي كند و از آن ها سپاسگزار است ولي نقدي هم بر اين چهار نفر دارد. نقدش در اين است که مي گويد: اين ها در از بين بردن خدا و عدم يافتن جانشين مناسب براي خدا خطا كرده اند. او معتقد است: اين اشخاص وقتي خدا را از مردم گرفتند، بايد چيزي جاي خدا مي گذاشتند. از اين جهت اين ها را نقد مي كند ولي در اين كه اديان را كنار زده و با اديان مخالفت كردند تمجيد مي كند.
اوشو ده فرمان و به تعبير خودش (ده غير فرمان) را در برابر ده فرمان يهودي ها مطرح مي كند. او مي گويد:" موسي(عليه السلام) ده فرمان داشت، من ده تا غير فرمان دارم." پوشيده نيست که لحن سخن نيز نماد مقابله با اديان آسماني است. ده غيرفرمانش عبارتند از: آزادي، يگانگي فرديت، عشق، مكاشفه، جدي نبودن، سر زندگي، خلاقيت ، حساسيت ، خرسندي و احساس رازگونه گي.
ايمان از نگاه اشو
ايمان در مكتب عرفاني اشو، همان رابطه ميان استاد و شاگرد است. يعني وظيفه شاگرد فقط اطاعت است و بس؛ در اين عرصه شاگرد هيچ اختياري از خود ندارد و كار استاد هم فرمان دادن است و بس. اما در اديان ابراهيمي ايمان يك باور است، يك حقيقت است، حقيقتي نوراني از مبداء هستي كه در دل سالك مي نشيند و او را پر از نور مي كند؛ نوري كه در درون دل است و هميشه روشن و روشن كننده دل هاي تاريك ديگر.
در كتاب «راز بزرگ ص58»كه از دستورات و موكدات اشو به شمار مي آيد، چنين آمده است: ذهن براي ايمان مزاحم است. ذهن انسان ضد ايمان است. معمولا سه نوع ملاقات در زمينه ايمان بين انسان ها رخ مي دهد:
1- دو انسان ناآگاه و روشن نشده، كه معمولا حرف ميان آن ها زياد است.(گفت وگوي بي محتوا).
2- دو انسان آگاه روشن شده، كه بين آن ها حرفي نيست و سكوت كامل برقرار است.(گفت وگوي با محتوا).
3- دو انسان آگاه و ناآگاه، كه انسان آگاه سكوت مي كند و گوش مي دهد.(ايمان)
پس ايمان زماني است كه آگاه حرف بزند و ناآگاه گوش كند. زماني كه ايمان داشتيد مي توانيد وارد تجربه شويد و ايمان بين شما و استاد پل مي زند. پس اگر استاد راستين(آگاه)پيدا كرديد، ذهن را به طور كلي كنار بگذاريد، آموخته هاي قبلي را رها كنيد و سفر سخت و طاقت فرساي سير صعودي خود را شروع كنيد و براي اين كار بايد به گذشته خودتان توجه كنيد.
رابطه بين آگاه و شاگرد در عرفان اديان ابراهيمي هم به نحو بسيار روشن تر، كامل تر و با روش علمي تر و عقلاني تر وجود دارد. در اسلام، ايمان بي پشتوانه عقل، کاملا بي اعتبار و سست است. اما ابهام در مكتب اشو آن است كه ا ستاد آگاه را از كجا و با چه معياري به دست آوريم؟ آيا او همان كسي نيست كه خود سر در جيب تنهايي خود، و فارغ از هرگونه مظاهر اجتماعي و مادي، به پرداخته ها ي ذهني خود دل خوش كرده است؟ آيا آن آگاه روشن ضمير كه در دل معبدهاي مشرق زمين يافت مي شود در دل جامعه انساني هم مي توان سراغي از او گرفت؟ با اوصافي كه اشو از آن آگاه دل روشن ضمير مي دهد، جامعه انساني به دليل مستغرق شدن در اندوخته هاي ذهن بشري، هرگز مولد چنين استادي نيست.
اشو ، اسلام و پيامبر مكرم اسلام (ص)
پيشاپيش از محضر پيامبر مكرم اسلام (ص) در باره اين توهين ها عذر خواهي مي كنم:
اوشو در مورد اديان مي گويد: از آن زمان كه دين دل مشغولي بوده است همگان دارند دروغ مي گويند: مسيحيان، يهوديان، جنين ها همگان در حال دروغ گفتن هستندهمگي آنان از خدا مي گويند. از بهشت و از دوزخ، فرشتگان بدون آنكه هيچ چيزي را در كل شناخته باشند وي در مورد اسلام و صوفي گري مي گويد: «نيازي نيست كه صوفي مسلمان باشد. صوفي مي تواند به هر صورتي و به هرشكلي باشد به دليل اينكه صوفي گري هسته اصلي همه ي مذاهب است.
صوفي گري به طور خاص با اسلام كاري ندارد. صوفي گري مي تواند بدون اسلام هم وجود داشته باشد. اما اسلام بدون صوفي گري نمي تواند وجود داشته باشد. بدون صوفيگري».
او تمام تعاليم عميق اعتقادي - شريعتي اسلام را، ماحصل تلاش و جهد هزارساله عالمان اسلامي را رها مي كند و از درياي عميق آموزه هاي اخلاقي - عرفاني اسلام تنها صوفي گري باطله را مي بيند و كار را به جايي مي كشاند كه اسلام را بدون صوفي گري فاقد حيات و ارزش مي پندارد.
وي ماجراي تابناك بعثت پيامبر اسلام را اينگونه معرفي مي كند:
«سال 610 ميلادي محمد در غاري در كوهستان حرا بود. همين كه نخستين تجربه معنوي اش را درك كرد از اينكه مبادا ديوانه يا شاعر شده باشد ترسيد. پس با اضطراب به نزد همسرش رفت و با ترس گفت: اندوهي دارم. من شاعرم يا جن زده؟ او حتي براي از بين بردن خود به فكر پرت كردن خود از صخره هاي بلند هم افتاده بود. اين حالت براي او مثل يك ضربه روحي قوي مثل نيروي بزرگي از عشق بود او به مدت سه روز مدام در حال لرزيدن بود. طوري كه انگار به تب عميقي و خطرناكي مبتلا شده بود. او ترسيده بود فكر ميكرد كه شاعر يا ديوانه شده است. در اثر اين تجربه در محمد چشمه صوفيگري جوشيدن مي گيرد. هميشه هردوحالت شاعري و ديوانگي با هم همراه بوده است. او هردو بود. او هم شاعر و ديوانه بود. او ديوانه و عارف شده بود.
اما هنگامي كه پيامبر اكرم (ص) در كوه نور غار حرا به بعثت برانگيخته شد. هيچگاه لقب صوفي گري به خود نداد و آموزشهايش را در مسير صوفي گري معرفي ننمود. اوشو همانند كافران و دشمنان پيامبر اكرم (ص) در عصر ظهور اسلام پيامبر را متهم به ديوانگي و شاعري مي كند با اين تفاوت كه آنان به طور مستقيم پيامبر را ديوانه و شاعر و ساحر مي خواندند و اوشو در لواي تجربه معنوي و حالات شاعري و صوفي گري.
در قران كريم مي خوانيم: ما علمنه الشعر و ما ينبغي له ان هو الاذكر و قرآن مبين ما هرگز شعر را به او پيامبر نياموختيم و شايسته او نيست كه شاعر باشد اين كتاب آسماني - فقط ذكر و قران مبين است.
در قرآن كريم به كرات به اين نكته اشاره شده كه كفار پيامبر اسلام و پيامبران هم عصر خود را ديوانه و ساحر و شاعر مي خواندند در حالي كه واقعيت چيز ديگري بود. خداوند در قرآن كريم مي فرمايند: كذلك ما اتي الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحرا و مجنون.
اينگونه است كه هيچ پيامبري به سوي قومي فرستاده نشد مگر اينكه گفتند او ساحر است يا ديوانه. همچنين در سوره قمر ايه (9) كفار به حضرت نوح گفتند كه تو ديوانه اي و در سوره شعرا آيه (27) حضرت موسي را خطاب به ديوانه كردند. خداوند به پيامبر اكرم (ص) فرمان مي دهد كه به كفار اينگونه فرما فذكرفما انت بنعمت ربك بكاهن و لا مجنون ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون.
پس تذكر كرده كه به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستي بلكه آنها مي گويند او شاعري است كه ما انتظار مرگش را ميكشيم. خداوند در جايي ديگر ميفرمايند: و انه لقول رسول كريم و ما هو بقول شاعر قليلاً ما تومنون اين قرآن گفتار رسول بزرگواري است و گفته شاعري نيست و كمتر ايمان مي آورند.
يادآور مي شوم من در سايتي در يكي از نظريات درباره اوشو خواندم كه يكي از خوانندگان به شدت به نوشته هاي مقاله اعتراض كرده بود و ناراحت بود از اين كه به حضرت اشو اهانت شده است. او ادعا مي كرد با خواندن چند كتاب اوشو به آرامش رسيده است. او در عين حال كه به مسلمانيش معتقد بود، مدعي بود كه نويسنده مقاله، كتابهاي اشو را كامل نخوانده است. حال اگر چنين كسي بفهمد كه چنين توهين هايي به پيامبر عظيم الشان اسلام(ص) شده آيا باز هم دنبال آرامش در كتابها و سخنراني ها و مكتب او خواهد رفت.
اوشو ميگويد: محمد در قرآن ميگويد كه حتي موسي نيز وقتي با خدا ملاقات مي كرده رداي پشمي ميپوشيد وقتي او با خدا سخن ميگفت رداي پشمي به تن ميكرداما چرا؟
اينجا يك نماد گرايي عميق وجود دارد. و آن اين است كه پشم لباس حيوانات است و صوفي بايد به بي گناهي يك حيوان برسد. بايد به بي گناهي اوليه برسيد. بايد همه انواع مدنيت را كنار بگذارد.
او بايد هرگونه آداب و رسوم و فرهنگي را كنار بگذارد. بايد هرنوع شرطي شدن را به فراموشي بسپارد. او بايد دوباره حيوان بشود. در اين صورت اين نماد معناي خودش را پيدا ميكند. وقتي انسان حيوان بشود نه تنها سقوط نمي كند بلكه به مرتبه ي بالاتري رسد. وقتي انسان حيوان ميشود واقعاً حيوان نيست. وجود ديگري است شما سقوط نمي كنيد. وقتي انسان حيوان شد قديس ميشود.
در قرآن كريم هيچ آيه اي صراحتا دال بر پوشيدن رداي پشمي توسط حضرت موسي هنگام ملاقات با خدا ديده نمي شود و اگر هم اينچنين باشد اين سوال مطرح است كه ايا قصد حضرت رسيدن به بيگناهي حيوان بوده است و بنابر عبارات اوشو هدف متعالي حضرت حيوان شدن است. زيرا وقتي انسان حيوان مي شود قديس مي شود !
ضمناً اوشو به طور كلي وجود گناه را منكر ميشود و گناه را ترفندي براي به سلطه كشيدن مردم مي داند. حال اگر بنابر معتقدات اوشو گناهي وجود نداشته باشد پس دليلي ندارد انسان خواهان رسيدن به بي گناهي حيوان باشد و رياضتها را به جان بخرد. گناه راز كاسبي همه به اصطلاح اديان شرك است اگر گناه ترفند اديان شرك است و احساس گناه يك احساس كاذب است دليلي نيست انسان خواهان بي گناهي همچون حيوان باشد. و اگر گفتار اوشو صادق باشد بواسطه تمجيد و ترغيب رسيدن سايناسينها به بي گناهي حيوان، خود و مكتب اش مصداقي از كساني مي شوند كه خواهان به اسارت كشيدن انسانها هستند.
در كتاب جهاد با نفس مي خوانيم: عبد الله بن سنان گويد: از امام جعفر صادق (ع) پرسيدم: آيا فرشتگان برترند يا فرزندان آدم؟ حضرت فرمود: اميرالمومنين علي ابن ابيطالب فرمود: خداوند در وجود فرشتگان عقل بدون شهوت و در وجود حيوانات شهوت بدون عقل و در وجود انسان هر دو را تركيب نمود ، پس كسي كه عقلش بر شهوتش چيره شود، از فرشتگان برتر است و كسي كه شهوتش بر عقلش غالب شود، از حيوانات بدتر خواهد بود.
اين حديث، جايگاه واقعي انسان و حيوان و عقل را روشن مي كند.
تناسخ
اين ادعاي معروفي است كه اگر توحيد و وحدانيت خداوند در تمام اديان الهي سمبل و نماد است. تناسخ و مسئله بازگشت روح به ابدان در اديان هندو مورد اتفاق تمامي ايشان و يكي از بنيادي ترين ايدئولوژي هاي اين مكاتب است. اوشو از قائلين به اين تفكر (تناسخ) است.
تناسخ بازگشت به صورت چرخش روح انسان بدون گذشت زمان و بلافاصله پس از مرگ وي در پيكر انساني ديگر است علت نيز كيفر ديدن يا جهت پاداش يا تزكيه روح و رسيدن به مقامات والاي معنوي است. بازگشت ممكن است به بدن انسان صورت نگيرد و روح در بدن حيواني چون خوك، ميمون، گاو،... ارام گيرد. كه در اين صورت " مسخ " صورت مي گيرد. و يا روح در گياهان و درختان حلول كند و " فسخ " صورت گيرد.
يا روح آدمي به اجسام متفاوت بي جان همچون سنگ، فلزات،... حلول نمايد كه اين نوع پست ترين بازگشت است و " رسخ " نام دارد.
اعتقاد به نسخ يا تناسخ در ميان بسياري از اديان هند رايج است. در مقابل بسياري از فلاسفه و دانشمندان اسلامي براهيني محكم بر رد و ابطال تناسخ اقامه نموده اند.
آيا نظريه تناسخ واقعيت دارد؟
بر اساس مکتب پيامبران الهى، با مرگ انسان روح آدمى از بدن جدا شده به عالم برزخ منتقل مى گردد و در آن سرا، به حيات خويش ادامه مى دهد. اگر از نيکان باشد به پاداش اعمال خوب خود در آن عالم متنعم مى شود و اگر از بدان باشد به کيفر کارهاى ناپسند خويش مى رسد، تا زمانى که قيامت شود.
قضاى الهى بر اين تعلق گرفته که روح بشر پس از مرگ، دوباره به دنيا باز نگردد و زندگى جديدى را در اين جهان آغازنکند، بلکه در برزخ بماند تا قيامت آغاز شده و به سراى جاودان آخرت منتقل شود.
از قرون پيشين در هندوستان نظريه اى به نام تناسخ طرح شد که از بازگشت مجدد ارواح به دنيا سخن مى گفت. اين نظريه با گذشت اعصار، رفته رفته توجه عده زيادى از مردم جهان را به خود جلب کرد، آن را يک امر واقعى پنداشتند و حتى کسانى به عنوان يک عقيده مذهبى به آن دل بستند. در خلال اين مدت متمادى دانشمندان بزرگ اين مطلب را مورد بحث و انتقاد قرار دادند و چندين دليل بر بطلان آن اقامه نمودند. تمام اديان الهي، تناسخ را باطل مي دانند.
طرفداران تناسخ معتقدند روح دو گروه به دنيا باز نمي گردد. اول آنان که در مسير سعادت به کمال نهايي رسيده اند که پس از مرگ به کمال مطلق نايل مى آيند. اينان کمبودى ندارند تا بخواهند دوباره به دنيا باز گردند و نقايص حيات گذشته خويش را با سعى و عمل جبران کنند. دسته دوم آنان که در حد اعلاى شقاوت قرار دارند اينان نيز به دنيا باز نمى گردند. زيرا در ايام زندگى آنچنان به انحراف گراييده و راه سعادت را به روى خود بسته اند که دچارسقوط ابدى گرديده و نمي توانند با عود به دنيا، گذشته ننگين خويش را جبران نمايند و به سعادت و کمال (گر چه نسبى و محدود باشد) برسند.
ولى دسته سوم يعني گروههاى متوسط که بين تکامل يافتگان سعادتمند و ساقط شدگان شقاوتمند هستند، وقتى از دنيا مى روند دوباره روحشان به دنيا باز مى گردد و به تناسب خلق و خوى متفاوتى که دارند با شکل هاى مختلف و گوناگون به دنيا بازگشت مي کند. از اين رو براى هر شکلى نام مخصوصى گذاشته اند، اگر به صورت انسان برگردد آن را «نسخ » مى نامند و اگر به صورت حيوان عود کند، «مسخ » مى گويند و اگر روح انسان در نباتات حلول کند، «فسخ » مى نامند واگر روح آدمى به جماد تعلق گيرد «رسخ » مى نامند.
باورمندان تناسخ عقيده دارند که در پاره اى از موارد، عود ارواح به دنيا براى جبران نقايص و به منظور استکمال نفس و نيل به مدارج عالى انسانى است. هم چنين مى گويند يکى از علل بازگشت ارواح به دنيا اين است که خوبان درزندگى، دوباره از پاداش اخلاق حميده و اعمال پسنده خويش برخوردار گردند و بدان نيز کيفر خوى ناپسند و رفتارزشت خود را ببينند. چه بسا افرادى که با سجاياى انسانى زيست کرده و عمرشان به پاکى طى شده است اما همواره گرفتار محروميت هاى گوناگون بوده و دوران حياتشان با فقر و تنگدستى يا آلام و بيمارى سپرى گرديده است.
اينان در زندگى بعد به پاداش اخلاق پسنديده خود نايل مى شوند و از نعمت رفاه و سلامت جسم برخوردار مي گردند.
و چه بسيار افرادى که در زندگى پيشين داراى اخلاق زشت و رفتار ناپسند بوده اند و مردم از دست آنان رنجيده اند و از انواع نعمت ها بهره مند بوده اند ارواح اينان در زندگى بعد به تناسب اخلاقشان يا در پيکر حيوانات و حشرات تعلق مى گيرد، يا به صورت انسان هاى ناقص، معلول، بيمار و مطرود جامعه باز مي گردند و در هر صورت گرفتار عذاب روحى و جسمى هستند.
اما اسلام؛ بازگشت ارواح به دنيا براى انجام کارهاى خوب يا گرفتن پاداش و جزا و به دست آوردن شرايط همزيستى با ارواح را قبول نداشته و قرآن صريحا آن را رد مى کند.
در يکي از آيات آمده: گناهکاران بى باک و متجرى تقاضاى حيات دوباره مى کنند و مى گويند پروردگارا فرمان ده ما را به دنيا باز گردانند شايد کارهاى نيکى را که در گذشته ترک کرده بوديم در حيات آينده انجام دهيم ونقايص پيشين را جبران کنيم، پاسخ داده مى شود نه چنين است، اين کارى است ناشدنى و سخنى است بى اساس که گوينده خود مى گويد و به آن ترتيب اثر داده نمى شود و از پى مرگ اينان عالم برزخ است تا روزى که قيامت فرا رسد واز قبرها بر انگيخته شوند.
شايد تصور شود که تغيير شکل انسان ها در عالم آخرت که در برخي روايات ذکر شده، به عقيده تناسخ شباهت دارد. اما اين تصور صحيح نيست، زيرا تغيير شکل انسان هاى فاسد الاخلاق و گناهکار به تناسب ملکات نفسانى آنان يکى از صدها عذاب عالم آخرت است و ربطى به بازگشت به دنيا ندارد، در حالى که به نظر تناسخى ها براى قيام قيامت، رسيدگى به حسابها، بهشت و دوزخ و خلاصه ثواب و عقاب عالم آخرت جائي باقى نمى ماند، زيرا مى گويند اکثريت قريب به اتفاق نوع بشر پيوسته پس از مرگ به دنيا باز مى گردند و هر نوبت پاداش يا کيفر اعمال خويش را در همين دنيا مى بينند. چنين نظريه اى منافى با اساس تعاليم پيامبران خدا و بر خلاف ضرورت دين مقدس اسلام است و امامان شيعه صريحاً آن را رد کرده اند.
مأمون به حضرت رضا عليه السلام عرضه کرد درباره کسانى که قائل به تناسخ اند چه مى فرمايد؟
حضرت در پاسخ فرمود:« کسى که تناسخ را بپذيرد و به آن عقيده داشته باشد به خداى تعالى کفر آورده و بهشت ودوزخ را غير واقعى تلقى کرده است».
امام صادق عليه السلام نيز راجع به اهل تناسخ فرموده است: «اينان پنداشته اند که نه بهشت و نه جهنمى است و نه برانگيختن و زنده شدن است. قيامت در نظر آنان عبارت از اين است که روح از قالبى بيرون رود و در قالب ديگرى وارد شود. اگر در قالب اول نيکوکار بوده بازگشتن در قالبى برتر و نيکوتر در عالى ترين درجه دنيا خواهد بود و اگر بدکار يانادان بود. در پيکر بعضى از چهار پايان زحمتکش و بار بر که حياتشان با رنج و زحمت طى مى شود، مستقر مى گردد يا در بدن پرندگان کوچک و بد قيافه اى که شبها پرواز مى کنند و به گورستان ها علاقه و انس دارند جاى مى گيرد».
مسئله تناسخ وعود ارواح به دنيا نه فقط مخالف مکتب پيامبران الهى و موجب کفر به خدا و نفى معاد و انکار ثواب وعقاب عالم آخرت است بلکه از نظر علمى نيز دانشمندان و فلاسفه آن را مطرود و مردود شناخته و دلايلى بر ابطال آن آورده اند.
صدر المتألهين شيرازى فيلسوف معروف مى گويد: «دانستى که نفس در اولين مرحله تکوين، درجه اش درجه طبيعت است. سپس به تناسب حرکت استکمالى ماده، ترقى مى کند تا از مرز نبات و حيوان بگذرد. بنابراين وقتى نفس درمرحله اى از قوه به فعليت مى رسد هر چند آن فعليت ناچيز باشد محال است دوباره به قوه محض و استعداد صرف برگردد. به علاوه همان طور که قبلا اشاره شد صورت و ماده، شىء واحدى هستند که داراى دو جهت فعل و قوه مى باشند و با هم مسير حرکت استکمالى را مى پيمايند و در مقابل هر استعداد و قابليت به فعليت مخصوصى نايل مى شوند بنابراين محال است روحى که از حد نباتى و حيوانى گذشته به ماده منى و جنين تعلق بگيرد».
يعني از حالت فعليت به حالت قوه که بدون هيچ فعليتي است، باز گردد.
اما بطلان تناسخ از اين جهت است که وقتى نفس به تدبير نطفه اى اشتغال يافت، اگر طبق نظر تناسخى ها نفس ديگرى هم بر آن تعلق گيرد نتيجه آن مى شود که بدن داراى دو روح گردد و اين غير ممکن است؛ زيرا محال است يک چيز داراى دو ذات يعنى دو نفس باشد، چون هر فردى در درون خود فقط يک نفس احساس مى کند بنابراين تناسخ مطلقا ممتنع است.
در قرآن مى فرمايد: «کيف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحياکم ثم يميتکم ثم يحييکم ثم اليه ترجعون ».
چگونه به خداوند کافر مى شويد در حالى که شما اجسام بى روحى بوديد و او شما را زنده کرد؛ سپس شما را مى ميراند و بار ديگر شما را زنده مى کند؛ سپس به سوى او باز مى گرديد.
اين آيه از جمله آيات متعددى است که عقيده به تناسخ را صريحا نفى مى کند، مى گويد: بعد از مرگ يک حيات بيش نيست و طبعاً اين حيات همان زندگى در رستاخيز و قيامت است و به تعبير ديگر آيه مى گويد: شما مجموعا دو حيات و مرگ داشته و داريد نخست مرده بوديد (در عالم موجودات بى جان قرار داشتيد) خداوند شما را زنده کرد (که مربوط به عالم برزخ است) سپس مى ميراند و بار ديگر زنده مى کند (که قيامت است) . حال اگر تناسخ صحيح بود، تعداد حيات و مرگ انسان بيش از دو حيات و مرگ بود، بنابراين عقيده به تناسخ که گاهى نام آن را تغيير داده «عود ارواح » مى نامند از نظر قرآن باطل و بى اساس است.
عموم فرقه هاي اسلامى در اين عقيده متفقند که روح پس از پايان اين زندگى به بدن ديگرى در اين جهان باز نمى گردد و دانشمندان شيعه و سنى با صراحت تمام عقده تناسخ را که يکى از خرافات اديان باستانى «هند» است محکوم ساخته اند. تنها دسته کوچکى در اين ميان «تناسخيه » بودند که از اين عقيده طرفدارى مى کردند و امروزه وجود ندارند منشأ اين عقيده هندوها و چيزهائي است که عرب از فلسفه آن ها اقتباس کرده اند. اين عقيده بيشتر در ميان اقوامى طرفدار داشته که به رستاخيز و معاد آن چنان که ما ايمان داريم و قرآن تشريح مى کند، معتقد نبوده اند.
دانشمندان و مورخان معتقدند زادگاه اصلى اين عقيده کشور هند و چين بوده و ريشه آن در اديان باستانى آنها وجودداشته و هم اکنون نيز موجود است . سپس از آنجا به ميان اقوام و ملل ديگر نفوذ نموده است و به گفته شهرستانى نويسنده ملل و نحل اين عقيده در غالب اقوام کم و بيش رخنه کرده است. احترامى که هم اکنون هندوها براى حيوانات قائل هستند تا حدودى مربوط به همين عقيده است.
نگاهي به آداب و رسوم در مكتب اشو
مهمترين تعاليم اوشو
مسلك اوشو داراي اداب و رسومي است كه اساس تعاليم عملي اوشو را در بردارد كه مهمترين آنها عبارتند از:
انواع مراقبه، رقص، سماع، سكس، سكوت، عشق ورزي، سرور، يوگي، ذن،...
وي در سخنرانيها اذعان مينمود كه انسان در عصر حاضر با توجه به پيشرفت تكنولوژي نياز به معنويت دارد معنويتي كه جداي از آموزه اي ديني - عرفاني گذشته باشد. او مشرب خويش را سرلوحه اين ديد معنوي مي دانست. با توجه به اين ادعا آيا رقص، سكس، سماع، مراقبه و... مي تواند انسان تشنه به معنويت را سيراب كند؟ در اين مجال سعي ميشود هرچند به اختصار معرفي اجمالي از تعاليم مشهور اوشو به عمل آيد.
الف) انواع مراقبه
برخي از جالبترين آنها چنانچه در كتاب " مراقبه هنر وجد و سرور " آمده است عبارتند از:
مراقبه كنداليني: اين مراقبه داراي چهار مرحله است. كه سه مرحله نخست به همراه موسيقي و مرحله آخر در سكوت كامل تمرين مي شود. مراحل به ترتيب عبارتند از:
مرحله نخست) 15 دقيقه بدن خود را بلرزانيد - در اين مرحله شروع لرزاندن از دست و پا است و به ترتيب همه اندام به لرزه در آيد.
مرحله دوم) 15 دقيقه انرژي بيدار شده را از راه رقص به نمود در آوريد.
مرحله سوم) 15 دقيقه در حالت نشسته يا ايستاده در بي جنبشي كامل به سر بريد و فقط به موسيقي گوش كنيد.
مرحله چهارم) 15 دقيقه دراز كشيده در تنهايي به سر بريد.
مراقبه ناتاراج: اين مراقبه صرفاً يك نوع رقص است و از سه مرحله تشكيل مي شود.
مرحله نخست) (3) دقيقه رقصيدن. در اين مرحله طوري رقصيدن شروع ميشود كه گويي فرد تسخير شده و هيچ گونه اراده اي جهت تعيين نوع رقص خود ندارد.
مرحله دوم) به پايان يافتن رقص است. بلافاصله رقص قطع ميشود و فرد تا 20 دقيقه دراز كشيده و در سكوت به سر ميبرد.
مرحله سوم) از سرجاي خود برخاستن و تا 5 دقيقه در حالت جشن و سرور و پايكوبي بودن.
مراقبه خنديدن: بامداد پيش از گشودن چشمهايتان بدن خود را همچو يك گربه بكشيد. همه بخش هاي تن خود را بكشيد. از كشش شادي جوييد. پس از سه يا چهار دقيقه كشش، در حالي كه چشمانتان هنوز بسته است. خنده سر دهيد و به مدت 5 دقيقه فقط بخنديد.
مراقبه پرت و پلاگويي: در اين مراقبه چشمان خود را بسته و آغاز به گفتن سخنان بي معنا يا پرت و پلا كنيد و تا 15 دقيقه خود را غرق چرت و پرت گفتن سازيد. به خود اجازه دهيد به هرچه كه درون تان نياز به آن داريد به زبان بياوريد. سپس تا 15 دقيقه روي شكم خود بخوابيد و احساس كنيد كه با زمين در آميخته مي شويد.
هرباز دمي كه انجام مي دهيد خود را با زمين زير تن تان در آميزيد اين مراقبه بهتر است در محيط باز و با چشمان باز صورت گيرد.
در مرحله دوم به مدت 15 دقيقه دراز بكشيد يا نشسته به آسمان بنگريد و احساس كنيد با آسمان آميخته ايد.
مراقبه گل سرخ عارفانه: اين شيوه در مدت 3 هفته و روزي سه ساعت تمرين شود كه از سه مرحله تشكيل شده است.
مرحله نخست) خنديدن، در 7 روز نخست اين مراقبه بخنديد. و هنگامي كه احساس كرديد خنده تان در حال پايان يافتن است. سخنان تند و بي انديشه به زبان آوريد و بدن خود را تكان دهيد تا انرژي هايتان بند آمده آزاد شود.
مرحله دوم) گريه كردن، در 7 روز اجازه دهيد كه اشكهايتان جاري شود براي كمك به پديد آوردن حال و هواي گريه مي توانيد گهگاه از موسيقي ملايم و غمگين بهره گيريد هر دوره مراقبه را با 10 دقيقه نشستن خاموش پايان دهيد.
مرحله سوم) تماشاگر روي تپه. در هفته پاياني آرام و آهسته نشسته و چشمها را بسته در تماشاي هرچه كه درونتان رخ مي دهد بنشينيد. بعد از مدت 45 دقيقه برخاسته و 10 دقيقه با آواء ملايم و موسيقي برقصيد.
مراقبه بي ذهني: اين مراقبه 7 روز و روزي 2 ساعت به درازا مي انجامد و از يك ساعت پرت و پلاگويي و يك ساعت نظاره گري خاموش تشكيل شده است. اين مراقبه به مدت 7 روز و تنها در مدت 30 يا 40 دقيقه از جانب اوشو توصيه مي شود و داراي سه مرحله است.
مرحله نخست) به شيوه پرت و پلا گويي رو آورده و آگاهانه ديوانه شويد.
مرحله دوم) از همه رو آرام و آسوده و خاموش بنشينيد و با گرد آوردن همه توان دروني خويش اجازه دهيد كه همه انديشه هاي تان از شما دورتر و دورتر گردد و خود به خاموشي ژرف و آرامش هسته دروني خويش فرو رويد.
مرحله سوم) اجازه دهيد بدنتان به هيچ كوششي يا خودداري به زمين افتد.
اما به راستي انواع مراقبه در تعاليم اوشو، چنانچه به اختصار آمد توانايي دارد تمام اخلاقيات و معنويات را به كناري گذارد؟
آيا وجدان انسان آنچه براساس سيرت پاك نفساني ارائه مي دهد در برابر اين حركات (مراقبه) چيز بيهوده اي است؟
آيا مراقبات اوشو كه مجموعه اي از رقص، موسيقي، پرت و پلا گويي، خنده و گريه بدون هدف است ياراي سيراب نمودن انسان تشنه به معنويت امروزي را دارد؟
آيا اين مجموعه از افعال در يك عرفان بالغ قابل تعريف است؟
ب) ارزش افراطي سكس
آميزش جنسي در تفكرات اوشو داراي ارزشي فراوان است. تا جايي كه در بسياري از كتابهايش درباره اين موضوع بحثهاي مفصلي دارد. وي چندين كتاب را اختصاصاً به موضوع سكس و آميزشهاي جنسي اختصاص داده است. اوشو سكس را ريشه در تجلي خداوند در انسان مي داند و معتقد است سكس باعث عروج انسان به مراتب بالاي عرفاني مي شود. اوشو مي گويد:
«عشق، از آميزش جنسي زاييده مي شود و آنگاه عبادت از عشق زاييده مي شود و آنگاه خداوند در اثر عبادت در انسان تجلي مي يابد و اين انسان به بالاتر و بالاتر و بالاتر وبه اوج گرفتن ادامه مي دهد “
اوشو در زمان حياتش براي سكس اهميت زيادي قائل بود. وي روشي را به نام سكس مديتيشن (Sex meditation) ابداع نمود.
مي گويند در كمون اوشو و در زمان تمرين سكس مديتيشن، زنان و مردان بسياري در كنار هم به سكس مشغول بودند و ساعتهاي متمادي را در كنار هم و با عوض نمودن گزينه هاي جنسي به سر ميبردند.
بدون شك اگر به يك زن پاك دامن كه به دنبال خدا و معنويت است گفته شود كه مشكل اصلي تو سكس است نه خدا. سپس آن زن براي يك بار هم كه شده جلسات سكس مديتيشن اوشو را با اوصاف فوق مشاهده ميكرد. كمترين كاري كه انجام مي داد و كمترين حالتي كه در وي پديدار مي شود اين بود كه « به عقل اين آدم ها شك مي كرد و اگر خيلي خوش بين بود مي گفت كه اينها حتما مواد مخدر مصرف كرده اند.»
اوشو معتقد بود «كليساها (تمام اماكن معنوي) از خدا خالي اند و كابينهاي عشق (شما بخوانيد كاباره ها) (محلي كه در آن سكس صورت مي گيرد) مملو از خدايند “
سكس در عرفان اوشو بدون هيچ محدوديتي بيان ميشود. زياده روي در رابطه جنسي منجر به پيشرفت روحي انسان نميشود بلكه شرايط مبتذل شدن و سقوط از قله عرفان را فراهم مي سازد و انسان را به درجه حيوانيت مي رساند. در مقابل كم روي بيش از حد نيز موجبات بروز مشكلات فراوان و اختلالات روحي و رواني مي شود.
خودتان قضاوت كنيد، بر اساس اين تفكرات از اين پس كار مردم دنيا بايد اين شود كه به دنبال فاحشه ها در كاباره ها بيافتند تا به آرامش و نور حق و از اين چيزها برسند.
ج) رقص و سماع
ايجاد شور و شوق عرفاني و حال و وجد روحاني توسط رقص، موسيقي، شعرخواني و پايكوبي را سماع گويند.
سماع در ميان قريب به اكثر فرقه هاي متصوفه رواج داشته و در آئين هاي هندو، قبيله هاي سرخ پوستان و كشورهاي آفريقايي همچون كنيا، نيجريه تا چه رسد به قاره آمريكا از آمريكاي مركزي گرفته تا برزيل و...
وي كيفيت سماع را در مشرب خويش چنين تشريح مي كند: بهترين حالت انجام سماع با جامه گشاده و پاهاي برهنه است. كوشش كنيد حواس خود را درست بالاي ناف خويش متمركز كنيد. با چرخيدن درجا و در راستاي مخالف گردش عقربه هاي ساعت آغاز كنيداگر احساس حال به هم خوردگي پيدا كرديد مي توانيد راستاي چرخيدن خود را عوض كنيد چشمها را باز و بدن خود را لخت نگاه داريد و دستها را به حالت آسوده در راستاي پهلوها دراز كنيد. دست راستتان بالا نگاه داشته شود و كف آن رو به بالا باشد. و دست چپ پايين و كف آن رو به پايين نگاه داشته شود. چشمها را باز نگاه داشته و برچيزي تمركز نكنيد....
در اين جا لازم است بر رد صوفيگري و سماع آنها مطالبي بيان شود:
هرگاه ابن عربي به صوفيان سماعگر مي گذشت به انها ميگفت: رقص كنيد و بدانيد كه تنها رقاصيد. شما را از عرفان حاملي نيست. بدانيد كه هنوز در مرحله نفسانيات باقي هستيد.
علامه طباطبايي رحمت الله عليه مي فرمايند :
صوفيه براي سير و سلوك آداب و رسوم خاصي را كه در شريعت وجود نداشت به وجود آوردند و راههاي جديدي را پيوسته به آن افزوده و شرع را كنار گذاشتند تا اينكه به جايي رسيده كه شريعت را در يك طرف ديگر قرار دادند و كارشان به جايي رسيد كه در محرمات غوطه ور شدند و واجبات را ترك كردند و در آخر منتهي به تكدي و استعمال بنگ و افيون شدند كه اين حالت آخرين حالت تصوف است كه مقام فنا ناميده مي شود .( تفسير الميزان ج 5 ص 282 قم انتشارات موسسسه نشر اسلام بي تا .)
مقدس اردبيلي از شيخ مفيد و او از محمدبن الحسين نقل ميكند كه گفته است: من و امام هادي (ع) در مسجد پيامبر (ص) بوديم. سپس عده اي از اصحاب امام از جمله ابوهاشم جعفري كه جايگاه خاصينزد امام داشت وارد شدند. بعد از آن گروهي از (صوفيه) داخل مسجد شدند و در گوشه اي دايره وار نشستند و مشغول ذكر و گفتن «لااله الا الله» شدند.
در اين حال امام هادي (ع) فرمودند: به اينها توجه نكنيد آنها هم پيمانان شيطان و ويران كنندگان اركان دين هستند... (تا آنجا كه ميفرمايند) ذكر و ورد آنها رقص و دست زدن و آواز غنايي است. از آنان پيروي نمي كند مگر سفيهان ...
از کشکول شيخ بهائي (ره) ازحضرت پيغمبر اکرم (ص) که فرمودند: (قيامت بر امت من برپا نگشته تا آنکه (پيش از آن) گروهي از امتم برخاسته که اسم آنها صوفيه است، آنها از من نيستند، و آنها براي ذکر حلقه ميزنند و صداهاي خود را بلند مي کنند، گمان مي کنند که بر راه طريقت من هستند، بلکه آنها از کفار گمراه ترند و آنان اهل آتش (در آخرت) اند و (در آن آتش) صداي درازگوش مي دهند.
منابع اصلي:
سايت اديان نيوز ADYANNEWS.COM
نشريه پگاه حوزه ، 26 دي 1388 - شماره 271 پايگاه حوزه hawzah.net
باشگاه انديشه www.bashgah.net
pasokhgoo.ir
مرکز ملي پاسخگويي به مسائل ديني
خبرگزاري فارس
سايت تابناک
ويکيپديا
jabarut.blogfa.com
جوان
antisatan.blogfa.com
ديگر منابع:
شايگان، داريوش، 1352 . آسيا در برابر غرب
جمعي از نويسندگان، 1374. فرهنگ و دين. ترجمه زير نظر بهاء الدين خرمشاهي
افتخاري، اصغر و علي اکبر کمالي، 1377. رويکرد ديني در تهاجم فرهنگي
بهشتي، احمد، 1375. انسان و مذهب
هيوم، ديويد، 1348. تاريخ طبيعي دين. ترجمه حميد عنايت
عليزاده، بيوک، 1371. حيات تعقلي اسلام
هيوم، رابرت، 1373. اديان زنده جهان. ترجمه عبد الرحيم گواهي
روح الاميني، محمود، 1368. زمينه فرهنگ شناسي
فرهنگ و دين
خاتمي، سيد محمد، 1372. بيم موج
نظري، مرتضي، 1371. بررسي شيوه هاي تبليغاتي مسيحيت عليه اسلام
کدامر، تا دو داگلاس منسون، 1380. اکنکار حکمت باستاني براي عصر حاضر
توئيچل، پال، 1379. اکنکار کليد جهانهاي اسرار. ترجمه هوشنگ اهرپور
نداي الهي
مکارم شيرازي، ناصر، 1360. تفسير نمونه. ج 5 ، ص 227.
قنبري، آيت، 1378. نقدي بر امانيسم و ليبراليسم
کاستلز، مانوئل. 1385. عصر اطلاعات، اقتصاد، جامعه و فرهنگ. ترجمه قدرت هويت
راز بزرگ/ اشو/ مترجم: روان کهريز
خود را به هستي واگذار/ اشو/ مترجم: مجيد پزشکي
بگو آري/ اشو/ مترجم: مجيد پزشکي
عشق پرنده اي آزاد/ مترجم: مجيد پزشکي
زورباي بودايي/ اشو/ مترجم: مسيحا برزگر
زندگي موهبتي الهي است/ اشو/ مترجم: مجيد پزشکي
با خود يکي شو/ اشو/ مترجم: مجيد پزشکي
دل به دريا بزن/ اشو/ مترجم: مجيد پزشکي
قطره اي در دريا/ اشو/ مترجم: مجيد پزشکي
تانتارا/ اشو/ مترجم: فرشيد جنيدي
و آن گاه نبودم/ اشو/ مترجم: سيروس سعدونديان
مراقبه، هنر، شور و سرمستي/ اشو/ مترجم: مجيد پزشکي
شورشي/ اشو/ مترجم: عبدالعلي براتي
سخنراني دکتر حجه الاسلام عبدالحسين خسروپناه/ موسسه امام صادق(ع)
خود را به هستي واگذار/ مقدمه کتاب/ اداره ارشاد اسلامي
آفتاب و سايه ها/ محمد تقي فعالي
جان هيك، فلسفه دين. ترجمه بهزاد سالكي
دانيل بيتس، فرد پلاگ. انسان شناسي فرهنگي. ترجمه محسن ثلاثي
تاريخ جامع اديان. ترجمه علي اصغر حكمت
حسين توفيقي. آشنايي با اديان بزرگ
اوشو. آواز سكوت. ترجمه ميرجواد سيد حسيني. انتشارات هودين چاپ اول 1384ص 94
محمد محمدي ري شهري. ميزان الحكمه. ترجمه حميدرضا شيمي. انتشارات دارالحديث. چاپ
اشو، الماسه هاي اشو ترجمه مرجان فرجي
اُشن گوروجي (اشو) تفسير آواهاي شاهانه ساراها (تعليمات تانترا 4) ترجمه هما ارژنگي
اُشن گوروجي (اشو) تفسير آواهاي شاهانه ساراها (تعليمات تانترا3) ترجمه هما ارژنگي
اشو، شهامت، ترجمه خديجه تقي پور
اشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر
اشو، آوازسكوت، ترجمه مير جواد سيد حسيني
اشو، پيوند. ترجمه عبدالعلي براتي
اشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني
اشو، ريشه ها و بالها. ترجمه مسيحا برزگر
اشو، اينك بركه اي كهن. ترجمه سيروس سعدونديان
اشو، آينده طلايي، ترجمه مرجان فرجي
اشو، ضربان قلب حقيقت مطلق (تفسيري از ايشاباش اوپانيشاد) ترجمه لوئيز شنكايي
اشو، آفتاب در سايه، مترجم عبدالعلي براتي
اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ترجمه فرامرز جواهري نيا
جيمز هوبت. مراقبه. ترجمه منوچهر شادان
سيد محمد علي مدرسي (طباطبايي). سماع، عرفان و مولوي
جمال الدين علامه حلي. كشف المراد شرح تجريد الاعتقاد
ناصر مکارم، عود ارواح ادامه دارد... /ج