از جمله مسائلي که در مورد تعليم و تربيت اسلامي مطرح است مسئل? محبت و نقط? مقابل آن، خشونت است. البته نقط? مقابل محبت معمولا بغض است ولي اثر محبت، احسان و نرمي است و اثر بغض، خشونت و سخنگيري . مي¬دانيم که بعضي¬ها به چشم انتقاد به اين تعليم و تربيت اسلامي نگريسته و گفته¬اند که در اسلام آنچنان که بايد و به قدر کافي روي مسئل? محبت و اثرش که نرمي و احسان است تکيه نشده است و اگر در اسلام مسئل? محبت به انسانها و مسئل? احسان به انسانها و نرمش در مقابل انسانها مطرح است، در مقابل مسئل? دشمن داشتن انسانها و خشونت به خرج دادن و به يک معنا بدي کردن هم مطرح است. باز مي¬دانيم که آنها که زياد روي محبت تکيه مي¬کنند مسيحيها و کشيشهاي مسيحي هستند. اينها خيلي دم از محبت مي¬زنند و مي-گويند عيساي مسيح تنها به محبت دعوت مي¬کرد؛ در محبت هم استثنا نمي¬کرد ميان اينکه افرادي که بايد به آنها محبت بشود خداپرست باشند يا نباشند، پيرو عيسي باشند يا نباشند، بلکه مي¬گفت به همه محبت کنيد. در يکي از کتابهاي تاريخ اديان – و شايد در يک مقاله¬اي که ترجمه شده بود – خواندم که يک جمله است که در هم? اديان بزرگ دنيا آمده است و متحد المآل هم? اديان است؛ در مسيحيت هست، در دين يهود هست، در دين زردشت هست، در دين اسلام هست، در دين بودا هست، و آن اين است که «براي ديگران همان را دوست بدار که براي خود دوست مي¬داري، و همان را دشمن بدار که براي خود دشمن مي¬داري» که ما به اين مضمون در اسلام زياد داريم، مانند احبب للناس ما تحب لنفسک و اکره لهم ما تکره لنفسک .
اين دستور که در اسلام نيز هست، يک دستور کلي و مطلق است. حال آيا اسلام در اين قاعد? عمومي، استثنايي آورده است و در اديان ديگر استثنايي نيست؟ در مسيحيت استثنايي نيست ولي در اسلام استثناست؟ که درواقع اسلام مي¬گويد براي مردم دوست بدار آنچه را که براي خود دوست مي¬داري مگر بعضي از مردم؟ يا: براي مردم دوست بدار آنچه را که براي خود دوست مي¬داري مگر در بعضي از امور؟ آيا در اسلام استثنايي هست؟ يا نه، آنچه در اسلام با مسيحيت اختلاف هست، در تفسير محبت است نه در اين اصل کلي.
دو نوع محبت
ما از همين جمله¬اي که مي¬گويند متحدالمآل هم? اديان است شروع مي¬کنيم. آيا دوست داشتن چيزي براي خود، هميشه منطقي است؟ ممکن است بگوييد: اصلا ما به اين مطلب ايراد داريم، زيرا مي¬گويد براي ديگران همان را دوست بدار که براي خود دوست مي¬داري. ممکن است انسان براي خودش چيزي را دوست بدارد که نبايد دوست بدارد؛ يعني مسئل? محبوب و مطبوع بودن يک چيز براي انسان غير از مسئل? مصلحت بودن آن چيز براي انسان است. اگر يک کسي بيماري قند دارد و عسل برايش بد است ولي خودش عسل را دوست دارد، به او بگويند چون تو عسل را براي خودت دوست داري با اينکه برايت بد است، براي هم? مردم دوست بدار حتي براي کساني که براي آنها هم بد است. آيا مقصود چنين چيزي است؟ يا اينکه نه، اينجا محبت، محبت عاقلانه و منطقي است که مساوي با مصلحت است، و مقصود اين است که از نظر آنچه که واقعا خير و سعادت است، همين طور که هميشه خير و سعادت خودت را مي¬خواهي، خير و سعادت عموم مردم را نيز بخواه. خير و سعادت مردم را خواستن، با اين محبتي که ما عموما مي¬گوييم و مسيحيها مي¬گويند، با محبت ظاهري يعني کاري کردن که طرف خوشش بيايد، متفاوت است.
مثلا مادر وپدري به فرزند خودشان محبت دارند، خير و سعادت او را مي¬خواهند . اين خواستن خير و سعادت فرزند، دوجور ممکن است تجلي داشته باشد: پدر و مادرهاي نادان که بچه¬شان را دوست دارند و مي¬خواهند به او محبت کنند، مقياس محبت کردنشان اين است که اين بچه چه را مي خواهد ، همان را به او بدهيم ؛يعني محبتشان به اين شکل ظهور مي کند که اين بچه چه را دوست دارد ، هرچه را که او دوست دارد همان را به او بدهيم و هرچه را که اين بچه دوست ندارد و دشمن دارد آن را به او ندهيم. فلان غذا را بچه دوست دارد، من هم بچه¬ام را دوست دارم و نمي¬توانم او چيزي را دوست داشته باشد و به او ندهم. اما يک دوايي را، يک آمپولي را که اين بچه اساسا دشمن دارد و نمي¬خواهد، من هم چون بچه¬ام را دوست دارم بگويم چون بچه¬ام نمي¬خواهد من هرگز او را ناراحت نمي¬کنم.
اين يک گونه محبت کردن است. و گون? ديگر، محبت مقرون به منطق است، يعني محبت موافق با مصلحت که شامل زمان حال و زمان استقبال هرد و مي¬شود. آن محبتي که واقعا احسان و محبت است، ممکن است مطابق خوشايند اين بچه باشد و ممکن است مطابق خوشايند او نباشد.
پس اگر ما بخواهيم اين دستور کلي را که در هم? اديان آمده است اين جور تفسير کنيم که واقعا مقصود هم? اديان از محبت کردن همين بوده که با مردم به گونه¬اي رفتار کنيد که آنها دوست مي¬دارند ]و به عبارت ديگر[ هميشه با مردم طوري رفتار کنيد که مردم دوست دارند شما با آنها آن طور رفتار کنيد، در اين صورت بايد بگوييم اين دستور اديان – العياذ بالله – يک دستور غلطي است، در هم? اديان اين دستور غلط بوده. محبت کردن و احسان نمودن و خير رساندن به افراد و به جامعه نمي¬تواند بر اين مقياس باشد که اينها چه را دوست دارند. اين مثل را مکرر گفته¬ايم: طبق اين منطق بايد بگوييم که ادار? راديو اين عمل را خيلي به اصطلاح منطقي و درست انجام مي¬دهد؛ هميشه از مردم مي¬پرسد که شما چي دوست داريد که من همان چيزي را که شما دوست داريد پخش کنم ،هرصفحه اي را که شما دوست داريد همان را بگذارم. ممکن است اکثريت مردم چيزي را دوست داشته باشند که وقتي آن را بگذاري، آنها را بيشتر به بدبختي و فساد بکشاند. ولي او اگر مي¬خواهد محبتش محبت واقعي باشد نبايد تابع آمار باشد که اغلب بچه¬ها ، جوانها، پسرها و دخترها هستند که تقاضا مي¬کنند فلان صفحه را بگذار. بعد هم مي¬گويد: ما در خدمت مردم هستيم، ما داريم به مردم خدمت مي¬کنيم ، هرچه دلشان مي¬خواهد همان را مي¬گذاريم.
نه، موافق ميل رفتار کردن غير از مطابق مصلحت رفتار کردن است. آن پدر و مادر هم محبت عميق و عاقلانه و منطقي شان نمي¬تواند محدود باشد به خواست فرزند و به زمان حال؛ آينده را هم بايد در نظر بگيرند.
مصلحت جمع مقدم بر مصلح فرد است
بعلاوه، يک وقت هست پاي فرد در ميان است و يک وقت هست پاي جمع در ميان است. باز مثال به همان پدر و مادر مي¬زنيم که چند پسر و دختر در خانه¬شان هست و همه را هم دوست دارند. يکي از اين بچه¬ها نسبت به افراد ديگر متعدي و متجاوز است. پدر و مادر، تنها اين بچه را دوست ندارند که بگويند مطابق ميل او رفتار مي-کنيم. اگر ميل هم مقياس باشد،ميل افراد ديگر را نيز بايد در نظر بگيرند؛ يعني آن کسي که مي خواهد از روي کمال محبت با بچه هاي خودش رفتار کند ، گذشته از اينکه ميل نبايد مقياس باشد بلکه مصلحت بايد مقياس باشد، همچنين مصلحت جمع بايد مقياس باشد نه مصلحت فرد. و چقدر موارد ما مي¬بينيم که مصلحت جمع با مصلحت فرد جور درنمي¬آيد؛ يعني اگرمصلحت يک فرد را در نظر بگيريم ، مصلحت افراد ديگر و بلکه مصلحت آن سازمان و جامعه¬اي که اين فرد جزء آن است از بين مي¬رود و در نهايت، خود آن فرد هم صدمه مي¬بيند. اين است که در مواردي مصلحت فرد فداي مصلحت جامعه مي¬شود. و از اينجاست که در مواردي خود محبت – که گفتيم ريشه¬اش قصد خير و احسان داشتن است – ايجاب مي¬کند عدم نرمي را، ايجاب مي¬کند خشونت را، ايجاب مي¬کند حداکثر آنچه را که طرف آن را براي خودش بدي تلقي مي¬کند مثلا اعدام را، آنجا که پاي مصلحت جمع در ميان است.
فلسف? قصاص
ببينيد اين تعبير قرآن راجع به مسئل? قصاص چه تعبير جامعي است! مي¬دانيم قرآن در قانوان جزايي خود طرفدار قصاص است. در مواردي که کسي به عمد و بدون هيچ عذري بيگناهي و نفس محترمي را از بين مي¬برد، اسلام اجاز? قصاص مي¬دهد که او را به مجازات آن شخص اعدام کنند.
در اينجا اين مسئله پيش مي¬آيد که حالا او يک نفر را کشته، ما چرا يک نفر ديگر را اضافه کنيم و بکشيم؟! اگر کشتن کار بدي است ما چرا به عنوان قصاص، اين کار بد را تکرار کنيم؟! او کار بدي کرده که يک نفر را کشته، آيا ما هم خود او را بکشيم که باز يک انسان کشته باشيم؟! قرآن مي¬گويد: ولکم في القصاص حيوة يا اولي الالباب ؛ کشتن اينچنين را، کشتن و اماته و ميراندن تلقي نکنيد، اين را حيات و زندگي تلقي کنيد ولي نه حيات اين فرد، حيات جمع. يعني با قصاص يک نفر متجاوز، حيات جامعه و حيات افراد ديگر را حفظ کرده¬ايد. شما اگر جلو قاتل را نگيريد، فردا او يک نفر ديگر را خواهد کشت، و فردا دهها نفر ديگر پيدا مي¬شوند و دهها نفر ديگر را خواهند کشت. پس اين را کم شدن افراد جامعه تلقي نکنيد، حفظ بقاي جامعه تلقي کنيد؛ اين را ميراندن تلقي نکنيد، زندگي تلقي کنيد؛ يعني قصاص معنايش دشمني کردن با انسان نيست، دوستي کردن با انسان است.
انسان دوستي
يک مطلب ديگر را هم اينجا بايد عرض بکنيم و آن اين است: مي¬گويند «انسان دوستي». البته سخن درستي است، ولي اين مطلب بايد شکافته شود. به قول طلبه¬ها انسان در «انسان دوستي» انسان بماهو انسان است؛ يعني انسان را از آن جهت که انسان است بايد دوست داشت، و به اصطلاح امروز انسان با ارزشهاي انساني. يک وقت ما در تعريف انسان مي¬گوييم: يک حيوان يک سر و دو گوش مستقيم القامه که حرف هم مي¬زند . اگر انسان اين است ، چومبه همان قدر انسان است که لومومبا انسان بوده ،آنهايي که خواستند عيسي را به دار بکشند همان قدر انسانند که خود عيسي؛ آنها هم مثل عيسي حرف مي¬زدند و از اين جهات فرقي با او نداشتند.
يک وقت مي¬گوييم «انسانم يعني اين هيکل خاص که در هم? اين افراد مشترک است و «انسان را دوست داشته باشيم» يعني هرکسي را که از نسل آدم هست دوست داشته باشيم و خلاصه منظور از انسان، انسان زيست شناسي است، آن که زيست شناسي او را انسان مي¬داند. آيا مقصود اين است؟ يا نه، مقصود انسان بما هو انسان است؛ يعني انسان به خاطر ارزشهاي انساني، به خاطر انسانيت، و انسان دوستي يعني انسانيت دوستي. اينجاست که وقتي چومبه و لومومبا را کنار همديگر مي¬گذاريم، دو نوع ازآب درمي¬آيند: اين يک چيز ازآب درمي¬آيد، آن چيز ديگر؛ يعني ممکن است اين يک انسان از آب در بيايد، يک انسان درست با ارزشهاي انساني، و آن نه تنها يک انسان نباشد بلکه حيوان هم نباشد و به تعبير قرآن از حيوان هم چند درجه پايين¬تر باشد. انسان را بايد دوست داشت به خاطر انسانيت نه به خاطر همين هيکلش، و به عبارت ديگر انسانيت را بايد دوست داشت.
حال اگر انساني ضد انسان و ضد انسانيت شد، مانع راه انسانهاي ديگر و مانع تکامل انسانهاي ديگر شد، آيا باز ما بايد اين انسان را که در واقع اسمش انسان است و در معنا انسان نيست (و به تعبير اميرالمؤمنين: الصورة صورة انسان و القلب قلب حيوان ظاهر، ظاهر انسان و باطن، باطن يک حيوان) دوست بداريم؟ آيا به نام انسان دوستي بايد به انسانيت خيانت کنيم و با انسانيت دشمني بورزيم؟!
پس گذشته از اين مسئله که محبت صرفا رعايت ميلها نيست بلکه عبارت است از رعايت مصلحت و خير و سعادت طرف، و گذشته از اينکه مصلحت فرد به تنهايي نمي¬تواند مقياس باشد بلکه مصلحت جمع بايد در نظر گرفته شود، اساسا مسئل? انسان دوستي مسئل? انسانيت دوستي است، و الا اگر مراد از«انسان» انسان به معناي همين جنس و انسان زيست شناسي باشد، از نظر زيست شناسي فرقي بين انسان و حيوان نيست. چرا ما گوسفندها را به انداز? انسانها دوست نداشته باشيم؟ چرا اسبها و الاغها را به انداز? انسانها دوست نداشته باشيم؟ او يک جاندار است، اين هم يک جاندار است. اگر ملاک، جانداري و ادراک لذت و الم است و «ميازار موري که دانه کش است» اين در انسان همان مقدار است که در اسب و الاغ.
پس مسئله بايد به انسانيت دوستي برگردد. وقتي که انسان دوستي معنايش انسانيت دوستي شد و انسانيت دوستي هم معنايش رعايت مصالح انساني (و نه تنها رعايت ميلها) شد، معلوم مي¬شود که ]اين تفسير از[ دستور محبت به انسانها – که قطع نظر از همه چيز، فقط طوري رفتار کردن که اين خوشش بيايد و آن دوست داشته باشد – يک منطق غلطي است، بلکه محبت منطقي در مواردي طبعا توأم با خشونتها، جهادها، مبارزه¬ها و کشتنهاست و انسانهايي را که خار راه انسانيت هستند بايد از بين برد.
نيکي به کافر
در قرآن کريم مي¬بينيم که به محبت و به احسان و نيکي نسبت به هم? مردم حتي نسبت به کفار توصيه شده است، اما در حدودي که اين محبت کردن و اين نيکي کردن اثر نيک ببخشد. آنجا که نيکي کردن اثر نيک نبخشد، آن نيکي نيست بلکه بدي است به صورت نيکي.
مثلا در آي? مبارکه¬اي که در سور? ممتحنه است مي¬فرمايد:
لاينهيکم الله عن الذين لم يقاتلوکم في الدين و لم يخرجوکم من ديارکم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين. انما ينهيکم الله عن الذين قاتلوکم في الدين و اخرجوکم من ديارکم ...
يعني خدا شما را نهي نمي¬کند (اول مي¬گويد نهي نمي¬کند، بعد امر هم مي¬کند) که نسبت به کافراني که به خاطر دين با شما نجنگيده¬اند، با شما در حال نبرد آنهم به خاطر دين نيستند، آنها که شما را از خانه¬هايتان بيرون نکرده¬¬اند – که در آن وقت مصداقش قريش بودند که هم به خاطر دين با مسلمين مي¬جنگيدند و هم مسلمين را از خانه-هايشان خارج کردند – آري، خدا شما را نهي نمي¬کند که نسبت به اين کافران نيکي کنيد. يعني اگر ما مي¬گوييم به کافران نيکي نکنيد، آنها را مي¬گوييم. نيکي کردن به آنها عين بدي کردن به خود شماست، تقويت بني? دشمن است که طبعا عليه شما به کار مي¬رود.
بعد مي¬فرمايد: ان الله يحب المقسطين خدا کساني را که خوبي کنند و به قسط و عدالت رفتار نمايند، دوست مي¬دارد؛ يعني اين کار را بکنيد. انما ينهيکم الله عن الذين قاتلوکم في الدين و اخرجوکم من ديارکم ]خدا شما را نهي مي¬کند از نيکي کردن نسبت به کافراني که به خاطر دين با شما جنگيده¬اند و شما را از خانه¬هايتان بيرون کرده¬اند.[
رفتار عادلانه با کافر
بعلاوه راجع به عدل و به عدالت رفتار کردن و حق واقعي هر فردي را به او دادن، حتي نسبت به همين کافراني که با شما مي¬جنگند و شما را ]از خانه هايتان[ بيرون کردند، نيز مي¬گويد از عدل خارج نشويد. آن، مسئل? احسان بود. فرمود: به اينها احسان نکنيد. اما مسئل? عدل چطور؟ اينکه مي¬خواهيم حق آنها را به ايشان بدهيم. آيا مي¬توانيم به آنها ظلم کنيم؟ مي¬گويد: نه. در اوايل سور? مبارک? مائده است:
و لا يجرمنکم شنآن قوم علي الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوي .
هرگز کينه و دشمني يک قومي شما را وادار نکند که بر آنها ظلم وستم کنيد، يعني آنچه را که مستحق آن نيستند به آنها برسانيد؛ با آنها هم به عدالت رفتار کنيد که عدالت به تقوا نزديکتر است.
در آيات ديگر قرآن نيز هست که با کافر جنگيدن هم يک حدي دارد؛ يعني جايي مي-رسد که اگر بيش از آن جلو بروند، به تعبير خود قرآن اعتداء و تجاوز از حد است، که در آي? ديگر مي¬فرمايد:
و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونکم و لاتعتدوا ان الله لايحب المعتدين .
در راه خدا با مردمي که با شما مي¬جنگند بجنگيد، ولي از حد تجاوز نکنيد. مثلا آن وقت که دشمن اسلحه¬اش را زمين مي¬گذارد و مي¬گويد تسليم، آنگاه که ديگر تسليم شد و شمشيرش به روي شما کشيده نيست ديگر او را نکشيد. يا مثلا متعرض بچه¬هايشان نشويد، متعرض زنهايشان نشويد، متعرض پيرمردهايشان نشويد؛ متعرض آبادي شان، درخت و چشمه¬هايشان نشويد (همان دستورهايي که پيغمبر اکرم غالبا وقتي که مسلمين به جنگ مي¬رفتند، به صورت متحدالمآل به آنها مي¬فرمود).
بنابراين وقتي که پاي عدالت و نقط? مقابل آن، ظلم در ميان باشد مي¬گويد در مورد کافران هم از حد تجاوز نکنيد، به آنها ظلم نکنيد، با آنها هم به عدالت رفتار کنيد.
پس عدالت به هر حال بايد رعايت بشود. احسان به کافر را در جايي اجازه مي¬دهد که اثر خوب داشته باشد، اما آنجا که اثر بد مي¬بخشد (يا براي خود او و يا براي مسلمين) مسلم اجازه نمي¬دهد. مثلا مي¬گويند اسلحه به کافر نفروشيد . ولي ذکر مي¬کنند که اين در صورتي است که شما بدانيد يا احتمال بدهيد که اگر اين اسلحه را به او بفروشيد، او را تقويت کرده¬ايد و با همين اسلحه فردا به جنگ شما مي¬آيد و شما را از بين مي-برد. پس اين درواقع تقويت غيرمستقيم دشمن عليه خودتان است؛ اين کار را نکنيد، و الا فروختن چيزي به کافران که هيچ اثر نامطلوبي ازآن پيدا نمي¬شود مانعي ندارد.
امام صادق و مرد کافر
حضرت صادق در راه سفر کسي را که در کنار جاده و در زير سايه يا کنار درختي ديدند که خودش را به يک وضعي انداخته که معلوم است که ناراحت است و حالش حال عادي نيست. به کسي که همراهشان بود فرمودند: برويم اين طرف، گويا اين مرد گرفتاري دارد. هيچ صدايش هم درنمي¬آمد که از کسي استمداد کند. رفتند و مردي را ديدند که از لباسش شناخته مي¬شد که مسلمان نيست و غيرمسلمان است. طيلساني داشت و ... (لباسهاي مخصوصي مي¬پوشيدند که از آن لباس شناخته مي¬شدند). معلوم شد که بيچاره در اين بيابان، تنها و تشنه و گرسنه گرفتار شده. حضرت فورا دستور دادند ]که به او آب و غذا بدهند[ و خلاصه نجاتش دادند. آن شخصي که همراه حضرت بود گفت: آخر اين کافر است، مگر ما به کافر هم مي¬توانيم محبت کنيم؟! فرمودند: بله، صرف محبت که فقط خيري به اين آدم مي¬رسد، اين که ديگر به جايي ضرر نمي¬زند. آيا اگر به اين محبت کنيد، به مسلمين دشمني کرده¬ايد؟ نه. در اين گونه موارد بايد هم محبت کرد.
نيکي در مقابل بدي
دو آيه به يادم هست. در يک آيه محبتهايي را که اثر نيک دارد توصيه مي¬کند، مي-فرمايد: ولاتستوي الحسنة ولا السيئة نيکي و بدي – قرينه نشان مي¬دهد که يعني نيکي کردن به مردم و بدي کردن به مردم – هرگز مانند يکديگر نيست، يعني اثر نيکي با اثر بدي يکي نيست. ادفع بالتي هي احسن آن که به تو بدي مي¬کند، تو به نيکوترين وجهي به او نيکي کن. او به تو بدي کرده، تو به او نيکي کن. فاذا الذي بينک و بينه عداوة کأنه ولي حميم همان کسي که با تو دشمني دارد، او که بدي مي¬کند تو اگربخشايش و عفو داشته باشي و بلکه متقابلا به او نيکي کني، خواهي ديد که دشمني او تبديل به دوستي شد.
سعدي مي¬گويد (مضمون همين آيه است):
ببخش اي پسر کآدميزاده صيد
به احسان توان کرد و وحشي به قيد
البته بديهي است که دستورهاي اخلاقي کليت ندارد. موردش مشخص است. در جايي مي¬گويند نيکي کن که با نيکي بتواني قلب طرف را تغيير دهي، عوض کني و خوب نمايي. پس اگر در جايي ما بخواهيم محبت کنيم، محبتي که طرف را خوشايند هم باشد و بدانيم که اثر اين محبت اين است که يک دشمني را از ميان مي¬برد، مي¬گويد محبت کن. مخاطب، پيغمبر است. دشمن پيغمبر، دشمن دين هم هست.
مسئل? «مؤلفة قلوبهم» در اسلام چيست؟ يکي از مصارف زکات، مؤلفة قلوبهم است. مؤلفة قلوبهم يعني کافرهاي ظاهر مسلمان ضعيف الايماني که اينها را با محبت کردن و حتي با احسان مالي بايد نگاه داشت.
اين يک آيه بود، که به اين مضموم ما خيلي داريم؛ در کلمات اميرالمؤمنين و در جاهاي ديگر زياد داريم.
صبر درمقابل بديهاي مشرکان
آي? ديگر اين است:
و لتسمعن من الذين اوتوا الکتاب من قبلکم و من الذين اشرکوا اذي کثيرا و ان تصبروا و تتقوا فان ذلک من عزم الامور .
اينجا صحبت صبر و تقواست نه صحبت احسان. ولي اجمالا نشان مي¬دهد: شما از مشرکان، از اهل کتاب آزار زيادي خواهيد ديد، ولي اي مسلمين! شتاب نکنيد، تحمل و صبر داشته باشيد، تقوا داشته باشيد، فورا در مقابل بديهاي مشرکان و اهل کتاب عکس العمل بد نشان ندهيد. اينجا جلوگيري از عکس العمل بد است، و اين يک کار غيرمنطقي و غيرمحتاطانه تلقي شده. و اني تصبروا و تتقوا فان ذلک من عزم الامور اگر خويشتندار و بردبار باشيد و تقوا داشته باشيد، خود جلوگير و خوددار و بر خود مسلط باشيد – تعبير قرآن در اين جور جاها اين است – من عزم الامور ، يعني ازآن کارهايي است که از روي عقل و منطق و عزم و تصميم انجام داده¬ايد نه کارهايي که از روي خواهش و ميل و احساسات و هيجانهاي بي منطق انجام مي¬شود.
تفسير صحيح محبت
در عين حال آنجا که مورد ادفع بالتي هي احسن نيست و اگر ما نيکي کنيم بدي او را دفع نکرده و تبديل به خوبي ننموده¬ايم و دشمني او را تبديل به دوستي نکرده¬ايم بلکه اگر به او خوبي کنيم به جامع? انسانيت بدي کرده¬ايم، در اينجا اسلام دستور انواع خشونتها را مي¬دهد که حد اعلايش همان مسئل? جهاد است در مسائل جمعي، و قصاص است در مجازاتها و در مورد افراد . ولي هم? اينها از خيرخواهي و از مصلحت خواهي و از سعادت خواهي برمي¬خيزد. اينها در آن قانون کلي هم? اديان که «احبب للناس ما تحب لنفسک و ابغض لهم ما تبغض لها» استثناء نيست، نوع تفسير است. يک کسي محبت را بچه گانه تفسير مي¬کند، مي¬گويد: وقتي مي¬بيني که اين بابا بت پرست است و مشغول بت پرستي هم هست، تو چکار داري؟! به او محبت کن. تو مي¬بيني که اگر به او بگويي اين کار را نکن بدش مي¬آيد، اين کار را نکن، به او محبت کن، چيزي نگو که او بدش بيايد، جلويش را نگير، با او مبارزه نکن، ناراحتش نکن.
اين، دشمني کردن است و مثل اين است که عده¬اي سخت مريض باشند ولي خود اين مريضها اصلا دوست ندارند معالجه شوند و از معالجه بدشان مي¬آيد. وقتي مردم جاهل باشند همين جور است. در سابق که هنوز دهاتيها عادت نکرده بودند مزارعشان را سمپاشي کنند، و نيز روي يک سابقه¬اي که داشتند که هميشه مأمور دولت که مي¬آمد به چشم يک دشمن به او نگاه مي¬کردند، وقتي مأمورين کشاورزي که قصدشان خير و احسان بود مي¬رفتند که زراعتها را سمپاشي کنند – که اين کار، خير و مصلحتشان بود – به آنها رشوه مي¬دادند که از آنجا بروند، دواهاي آنها را مي-خريدند و بعد در جايي دفن مي¬کردند.
حال اگر مردمي اين جور بودند، ما بگوييم، ما نبايد مردم را ناراحت کنيم، حالا که اينها ناراحت مي¬شوند از اينجا برويم؟! نه،مسئل? ناراحتي نيست. اينجا بايد اين مردم را به زور شلاق هم شده آگاه كرد و خير و مصلحت را به آنها رساند، بعد هم خودشان متوجه آن خير و مصلحت خواهند شد.
پس مسئل? محبت يكي از مسائل تربيتي اسلامي و بلكه در هم? اديان است، ولي با اين تفاوت كه در تفسير محبت بايد دقت كنيم كه اين محبت را با آن محبتهاي سطحي اشتباه نكنيم.
تقويت حس حقيقت جويي
مسئل? ديگر در باب تربيت مسئل? تقويت حس حقيقت جويي است. مي¬گويند كه در هر انساني كم و بيش اين غريزه وجود دارد كه كاوشگر و حقيقت جوست، و به همين دليل انسان دنبال علم مي¬رود. اين جزء احساسها و غرايزي است كه در انسانها بايد تقويت بشود.
در اين مورد جاي اينكه بخواهيم بحث زيادي بكنيم نيست، چون هركس مي¬داند كه در اسلام دعوت به علم زياد شده و تحصيل علم فوق العاده تشويق گرديده است و خود تاريخ اسلام حكايت مي¬كند – و اشخاص بي غرض،همه تأييد كرده¬اند – كه پيداي تمدن عظيم اسلامي كه از همان قرن اول پايه گذاري و آغاز شد – بلكه از زمان پيغمبر اكرم خواندن و نوشتن و با سواد شدن و تعليم دادن و زبانهاي مختلف ياد گرفتن شروع شد و از علوم ديني آغاز گرديد و بعد به علوم طبيعي و علوم فلسفي، طب و غيره رسيد – ريشه¬اش تشويق فوق العاده¬اي بود كه اسلام به تحصيل علم كرد و اين براي مسلمين يك امر مقدس بود.
تعصب، سد راه علم
آنچه كه مانع اين مطلب است مسئل? تعصب است، انواع تعصبها كه جلو علم را مي-گيرد . و مي¬دانيم كه در اسلام با تعصب و عصبيت، شديد مبارزه شده. در نهج¬البلاغه خطبه¬اي است به نام خطب? «قاصعه» كه بزرگترين خطبه¬هاي اميرالمؤمنين است. اصلا محور اين خطبه تعصب و تكبر است، چون عرب تعصب زيادي دارد. اميرالمؤمنين با اعراب راجع به اين خصلت تعصبشان شديد مبارزه مي¬كند و بديهاي تعصب را ذكر مي¬نمايد كه تعصب چنين و چنان است، و در آخر مي¬گويد: اگر بناست انسان نسبت به چيزي تعصب داشته باشد. فليكن تعصبكم لمكارم الخصال تعصبتان در مورد خوبيها و فضيلتها باشد؛ نسبت به فضيلتها تعصب داشته باشيد، نه نسبت به اين امور كه مثلا من چرا بروم پيش فلان كس درس بخوانم، درصورتي كه او پسر فلان شخص است و من پسر فلان كس و باباي او مثلا نوكر خان? باباي من بود؛ اين جور تعصبهاي احمقانه كه در ميان اعراب زياد وجود داشته است. به قول مولوي تعصب، سختگيري است و سختگيري از خامي است:
اين جهان همچون درخت است اي كرام
ما بر او چون ميوه¬هاي نيم خام
تا آنجا كه مي¬گويد:
سختگيري و تعصب خامي است
تا جنيني كاز خون آشامي است
عوامل تربيت
حال بعد از اينكه شناختيم كه انسان از نظر اسلام بايد چگونه باشد؛ از نظر عقل بايد چگونه باشد، از نظر اراده بايد چگونه باشد، از نظر حس عبادت بايد چگونه باشد، از نظر پرورش و سلامت بدن بايد چگونه باشد، از نظر محبت بايد چگونه باشد، چگونگي را كه شناختيم روي عوامل بحث كنيم. چه عواملي اين چگونگيها را به شكل خوبي در انسان تأمين مي¬كند و چه عواملي ضد اين چگونگيهاست؟ ما بيشتر، توجهمان به عوامل خاصي است كه در خود اسلام روي آنها تكيه شده. قبلا عرض كرديم كه اصلا خود عبادت از نظر اسلام يك عامل تربيتي است . از نظر اسلام عبادت، خودش يك پرورشگاه است.
مراقبه و محاسبه
مسئل? ديگري كه بايد عرض كنم مسئله¬اي است كه در تعليم و تربيت¬هاي ديني و مذهبي وجود داردو در تعليم و تربيت¬هاي غيرمذهبي وجود ندارد و نمي¬تواند هم وجود داشته باشد مطلبي را علماي اخلاق مي¬گويند و عرفا فوق العاده روي آن تكيه دارند و در متون اسلامي توجه زيادي بدان شده است، و آن چيزي است به نام «مراقبه و محاسبه». در آموزش و پرورش¬هاي غيرمذهبي اين گونه مفاهيم پيدا نمي¬شود، مراقبه و محاسبه اصلا مفهوم ندارد و طرح نمي¬شود، ولي در تعليم و تربيت ديني چون اساس، مسئل? خدا و پرستش حق است، قطعا اين مسائل مطرح است.
در قرآن كريم آيه¬اي داريم كه من اين آيه را شايد مكرر طرح كرده باشم (چون آن دوره¬اي كه ما قم بوديم، عالم بزرگي كه اخلاق مي¬گفت يك مدتي روي اين آيه تكيه كرده بود، و چون اين آيه بيشتر به گوشمان خوره و بيشتر روي آن فكر كرده¬ايم، گويي يك جلو? ديگري در ذهن من دارد). از آيات آخر سور? مبارك? حشر است؛ قبل از آن آيات توحيدي، اين آيه است:
يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون. و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون .
اي اهل ايمان!تقواي الهي داشته باشيد. و لتنظر نفس ما قدمت لغد (منظورم در مراقبه و محاسبه،اين كلمه است) و همانا قطعا و شديدا هركس دقت كند در آنچه كه براي فردا پيش مي¬فرستد؛ يعني تمام اعمال انسان در منطق قرآن «پيش فرست» است. در اين زمينه يك آيه و دو آيه هم نيست: و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عندالله . سعدي هم اين شعر را از همين جا گرفته:
برگ عيشي به گور خويش فرست
كس نيارد ز پس، تو پيش فرست
تعبير «پيش فرستادن» از خود قرآن است. تمام اعمال انسان پيش فرستادهاست؛ يعني جايي كه انسان در آينده خواهد رفت، قبل از اينكه خودش برود يك كالاهايي به آنجا مي¬فرستد و بعد خودش ملحق مي¬شود. اي انسانها در اين پيش فرستاده¬هاي خودتان كمال دقت و مراقبت را داشته باشيد و نظر كنيد. وقتي شما مي¬خواهيد چيزي را به جايي بفرستيد اول وارسي مي¬كنيد، دقت مي¬كنيد و بعد مي¬فرستيد.
بار ديگر كلم? واتقوا الله تكرار مي¬شود، و آنگاه مي¬فرمايد: ان الله خبير بما تعملون. اول مي¬گويد شما خودتان دقت كنيد ]بعد مي¬گويد: خدا به آنچه عمل مي¬كنيد آگاه است.[ كأنه مي¬خواهد بگويد اگر شما دقت نكنيد، يك چشم بسيار دقيقي به هر حال هست، او كه مي¬بيند. يك وقت انسان يك چيزي را قبل از خودش مي¬¬فرستد ، بعد مي¬گويد: خوب حالا هرچه شد شد كي مي¬آيد نگاه كند؟! مي¬گويد: نه، مسئله اين نيست، خدا به تمام آنچه شما عمل مي¬كنيد آگاه و خبير است.
برخي افراد كه چند روز قبل از فوت مرحوم آقاي بروجردي (رضوان الله عليه) خدمت ايشان بودند گفتند: خيلي ايشان را ناراحت ديديم و ايشان گفتند كه خلاصه عمر ما گذشت و ما رفتيم و نتوانستيم خيري براي خومان پيش بفرستيم، عملي انجام بدهيم. يكي از كساني كه آنجا نشسته بود، طبق عادتي كه هميشه در مقابل صاحبان قدرت شروع مي¬كنند به تملق و چاپلوسي، خيال كرد كه اينجا هم جاي تملق و چاپلوسي است، گفت: آقا،شما ديگر چرا؟! ما بدبختها بايد اين حرفها را بزنيم، شما الحمدلله اين همه آثار خير از خودتان باقي گذاشتيد، اين همه شاگرد تربيت كرديد، اين همه آثار کتبي از خودتان به يادگار گذاشتيد، مسجد به اين عظمت ساختيد، مدرسه ها ساختيد. وقتي اين را گفت، ايشان يك جمله فرمود كه حديث است: خلص العمل فان الناقد بصير بصير. چه مي¬گويي؟! عمل را بايد خالص انجام داد. نقاد آگاه آگاهي آنجا هست. تو خيال كرده¬اي اينها كه در منطق مردم به اين شكل هست، حتما در پيشگاه الهي هم همين جور است؟!
ان الله خبير بما تعملون. اينجاست كه علماي اخلاق اسلامي با الهام از اين آيه مسئله¬اي را مطرح مي¬كنند كه مي¬گويند ام المسائل اخلاق است، مادر هم? مسائل اخلاقي است و آن «مراقبه» است. مراقبه يعني با خود معامل? يك شريكي را بكن كه به او اطمينان نداري و هميشه بايد مواظبش باشي، مثل يك بازرسي كه در اداره است؛ يعني خودت را به منزل? يك اداره تلقي كن و خودت را به منزل? بازرس اين اداره ]تلقي نما[ كه تمام جزئيات را بايد بازرسي و مراقبت كني.
مراقبه چيزي است كه هميشه بايد همراه انسان باشد، يعني هميشه انسان بايد حالش حال مراقبه باشد.
گفتيم يك دستور ديگري هست كه نام آن را «محاسبه» مي¬گذارند. اين هم در خود متن اسلام آمده است. در نهج البلاغه است (ببينيد اين جمله¬ها روح و معنا دارد! يعني چقدر حكايت مي¬كند از اينكه اين روحهايي كه اين جمله¬ها را گفته¬اند اصلا خودشان مال اين دنياها بوده¬اند). مي¬فرمايد: حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا وزنوها قبل ان توزنوا پيش از آنكه از شما حساب بكشند – كه در قيامت خواهند كشيد – خودتان همين جا از خودتان حساب بكشيد، و خودتان را اينجا وزن كنيد و بكشيد پيش از اينكه آنجا شما را بكشند. آنجا شما را به ترازو خواهند گذاشت و خواهند كشيد. اينجا خودتان، خودتان را بكشيد ببينيد سنگينيد يا سبك. اگر سبك هستيد يعني هيچ چيز نيستيد، و اگر سنگين هستيد يعني پر هستيد. نگوييد انسان ممكن است پر باشد از گناه. مطابق قرآن ترازويي كه در قيامت هست ترازويي است كه فقط سبك سنگيني خوب را مي¬سنجد؛ اگر خوب در آن هست سنگين است، اگر نه سبك است. من خفت موازينه ، و من ثقلت موازينه . كسي كه ميزانهايش سبك است امه هاوية ]جايگاهش جهنم است.[ كسي كه ميزانهايش سنگين است فهو في عيشة راضية ]او در بهشت،زندگاني آسوده¬اي خواهد داشت.[
خودتان را اينجا وزن كنيد، ببينيد سبكيد يا سنگين. اينجا حضرت به طور كلي دستور محاسبه مي¬دهد، ولي در روايات ما تفسير بيشتر اين مطلب اين است كه فرموده¬اند:
ليس منا من لم يحاسب نفسه في كل يوم .
هركسي كه هر شبانه روز يك بار به حساب خودش رسيدگي نكند، او از ما نيست.
چون اغلب شما پزشك هستيد،به شما مثال ذكر مي¬كنم. شما كه كار پزشكي داريد، با اينكه كسي از شما حساب نمي¬كشد ولي آخر شب آن صندوقتان را يك حسابي مي¬كنيد كه امروز چقدر درآمد داشتيد، و اگر در كار بيمارهايتان دقيق باشيد يك صورتي از بيمارهايتان داريد، يك حسابهايي داريد، حساب مي¬كنيد كه امروز چقدر و چگونه كار كردم. همين جور بلبشو كه هيچ حسابي در كار انسان نباشد نيست.
يكي از مفاخر دنياي اسلام در اخلاق اين است كه به الهام همين دستورها ما يك سلسله كتابها داريم در زمين? محاسبة النفس . سيد بن طاوس محاسبة النفس نوشته، كفعمي محاسبة النفس نوشته، و در اغلب كتب اخلاقي اسلامي – و شايد در هم? كتب اخلاقي كه خواسته¬اند استيفا كنند – اين مسئل? مراقبة النفس و محاسبة النفس را مطرح كرده-اند.
مشارطه، معاتبه، معاقبه
از نظر اسلام اگر كسي بخواهد خودش را تربيت كند، اولين شرط مراقبه است، منتها مي¬گويند قبل از مراقبه و محاسبه يك چيز هست و بعد از مراقبه و محاسبه نيز يك چيز. قبل از مراقبه «مشارطه» است؛ يعني اول انسان بايد با خودش قرارداد امضا كند، كه اينها را اغلب روي كاغذ مي¬آورند. روي كاغذ با خودشان شرط مي¬كنند و پيمان مي¬بندند كه اين گونه باشم؛ چون اگر مشارطه نشود و اول انسان با خودش قرارداد نبندد، موارد را مشخص نكند و براي خودش برنامه قرار ندهد، نمي¬داند چگونه از خودش مراقبه كند.
مثلا اول با خودش يك قرارداد مي¬بندد كه خوراك من اين جور باشد، خواب من اين جور باشد، سخن من اين جور باشد، كاري كه بايد براي زندگي خودم بكنم اين جور باشد، كاري كه بايد براي خلق خدا بكنم اين جور باشد، وقت من اين جور بايد تقسيم بشود. اينها را در ذهن خودش مشخص مي¬كند يا روي كاغذ مي¬آورد و امضا مي¬كند، و با خودش پيمان مي¬بندد كه بر طبق اين برنامه عمل كند و بعد هميشه از خودش مراقبت مي¬¬كند كه همين طوري كه پيمان بسته رفتار كند.
همچنين در هر شبانه روز يك دفعه از خودش حساب مي¬كشد كه آيا مطابق آنچه كه پيمان بستم عمل كردم؟ آيا از خود مراقبت كردم يا نكردم؟ اگر عمل كرده بود بعدش شكر و سپاس الهي و سجد? شكر است، و اگر عمل نكرده بود مسئل? «معاتبه» در كار مي¬آيد (يعني خود را ملامت كردن) اگر كم تخلف كرده باشد ،و «معاقبه» در كار مي-آيد،(خود را عقوبت كردن) اگر زياد تخلف كرده باشد، كه آن عقوبت كردن¬ها با روزه¬ها و با كارهاي خيلي سخت بر خود تحميل كردن و مجازات كردن خود است.
اينها از اصول مسلم اخلاق و تربيت اسلامي است.