زنان، خود و ارزش هايشان را زير پا گذاشته و در مقايسه با مردان، خود را در مقام دوم قرار مي دهند.
تصور کنيد ساعت ها وقت صرف تهيه ي شام مورد علاقه همسر خود کرده ايد و مي خواهيد ميز را بچينيد، ناگهان متوجه مي شويد يکي از تکه هاي ماهي بزرگتر از بقيه است. با اين فرض که شما و همسرتان از اشتهاي يکساني برخوردار هستيد، چه کار خواهيد کرد؟ آيا قطعه ي بزرگ تر را به او خواهيد داد، يا آن را براي خودتان نگه خواهيد داشت؟
اغلب زن هايي که اين سؤال را از آن ها پرسيده ام، اعتراف کردند به اين موضوع زياد فکر نکرده اند. البته قطعه ي بزرگتر را به مردشان مي دهند. چرا که طبق عادت، اول بهترين قسمت غذا را به او داده و سپس خود را در مرتبه ي دوم قرار مي دهند. چنان چه قطعه ي بزرگتر را خودشان بردارند، احساس گناه خواهند کرد. کلماتي که آن ها در مقابل اقدامشان به کار مي برند، کلماتي هستند نظير: خودخواه، خسيس و نامهربان. اشتباه شماره ي دو به آن دسته از زناني مربوط مي شود که خود را در مقايسه با مردان زندگيشان در مقام دوم اهميت قرار مي دهند.چگونه اين کار را مي کنيم؟
1- ما علاقه ها، عادت ها و فعاليت هاي شخصي خود را زير پا مي گذاريم. ساراسي و يک سال سن داشت و بسيار علاقمند به مطالعه، مديتيشن و يوگا بود. او دريافته که اين فعاليت ها به او شادابي و سلامت مي بخشد. بعد از آن که با بيل که يک مشاورکامپيوتر بود نامزد شدند، تمامي
فعاليت هايش را کنار گذاشت. چرا که بيل مردي شکاک بود و به قول خودش با اين مزخرفات شرقي ميانه ي خوبي نداشت. سارا به منظور جلوگيري از برخورد و درگيري با بيل، فقط ماهي يک بار در کلاس يوگا حاضر مي شد و پس از مدتي، ديگر کمتر مديتيشن مي کرد، تا جايي که ديگر کاملاً آن را کنار گذاشت. وقتي از او پرسيدم که چرا فعاليت هاي مورد علاقه اش را زير پا مي گذارد؟ جواب داد: «احساس مي کنم به مرحله ي جديدي از زندگيم وارد شده ام و ديگر اين گونه فعاليت ها مناسب سن من نيستند.»
يک سال و نيم بعد، نامزدي بيل وسارا بهم خورد. ظرف دو هفته سارا مجددا مديتيشن خود را شروع کرد. او گفت: «نمي توانستم باور کنم که چقدر دلم براي مديتيشن تنگ شده بود.»
اميلي همواره به ورزش اروبيک علاقه ي خاصي نشان مي داد، او از جواني اين ورزش را دنبال مي کرد. احساس مي کرد ورزش اروبيک او را سالم و شاداب نگه مي دارد. اميلي بيست و نه ساله بود که با اندروي سي و يک ساله آشنا شد. دو سال بعد آن ها ازدواج کردند. چند وقت پيش او را در يک فروشگاه ديديم و از او درباره ي اندرو و همچنين راجع به کلاس هاي اروبيکش جويا شدم. سريعاً معذب شد و گفت: «خب، راستش مثل سابق مرتب به کلاس ها نمي رم.»وقتي دليلش را از او پرسيدم گفت: «راستش اندرو زياد از اين کلاس ها خوشش نمياد.اوايل که با هم نامزد شده بوديم، هميشه اونو به زور به سالن ورزشي مي بردم.تمام مدت آن جا مي موند و فقط ديگران را تماشا مي کرد. اين وضع برام خوشايند نبود و در نتيجه کنارش گذاشتم. ولي او منو تشويق کرد، بدون اون به سالن برم و علاقه ام به ورزش را فداي
او نکنم. يکي دوبار همراه دوستام اين کار را کردم، اما از اين که اونو تو خونه تنها مي ذاشتم، احساس گناه مي کردم. هرچند دلم براي ورزش تنگ شده، اما موضوع مهمي نيست.»
اين زن ها همان اشتباهي را مي کنند که بسياري از ما مي کنيم. بسياري از ما علاقه هاي خودمان را زير پا گذاشته، تنها به اين دليل که براي مرد زندگيمان چندان خوشايند نيستند. ممکن است خودمان متوجه نشويم که تا چه اندازه دلخوشي هايمان را زير پا مي گذاريم و خود را متقاعد مي کنيم که اين علايق چندان برايمان مهم نيستند، اما در حقيقت اين طور نيست، اغلب اوقات بعد از اين که رابطه ي ما تمام مي شود، متوجه مي شويم به آن کارها علاقه ي زيادي داشتيم ودوباره آن هارا از سر مي گيريم.انگار تنها اين موقع است که بياد مي آوريم، چقدر از مديتيشن، ورزش، باغباني، دوچرخه سواري و... لذت مي برديم و آن فعاليت ها را تنها به اين دليل که مرد زندگيمان به اين کارها چندان علاقه اي نداشت، کنار گذاشته بوديم.
2- رابطه ي خود را با آن دسته از دوستان و فاميل هايي که مورد علاقه ي نامزد و همسرمان نيست، قطع مي کنيم. جوآن بيست و چهار سال سن داشت و نامزدش لارنس يک عتيقه فروش سي ساله بود. آن ها در يک ميهماني با يکديگر آشنا شدند. جوآن زيبا، باهوش و سرزنده به نظر مي رسيد گرچه هرگز به دانشگاه نرفته بود، اما شم اقتصادي خوبي داشت و در پول درآوردن بسيار موفق مي نمود. لارنس فارغ التحصيل يکي از دانشگاه هاي شرق آمريکا بود و خود را يک تحصيل کرده ي روشنفکر مي دانست. مشکل آن ها اولين بار در ميهماني يکي از دوستانشان آغاز
شد جوآن گفت: «روزي به اتفاق لارنس به ميهماني يکي از دوستانم رفته بوديم، تو اون ميهماني به من خيلي خوش گذشت، اما ظاهراً به لارنس اصلاً خوش نمي گذشت، چون تنها و کسل يه گوشه نشسته بود و با هيچ کس حرف نميزد. جلو رفتم و ازش پرسيدم: عزيزم چي شده؟ لارنس با دلخوري جواب داد: اين جا راحت نيستم، خيلي ناراحتم، با دوستاي تو هيچ وجه مشترکي ندارم.
در راه برگشت به خانه بين جوآن و لارنس دعوا و بحث زيادي در گرفت. جوآن سر او داد زد: «متنفرم از اين که هميشه فکر مي کني دوست هاي من بدردت نمي خورند. گرچه اونا به دانشگاه نرفته اند، اما آدم هاي خوبي هستند.»
لارنس اين گونه پاسخ داد: «ببين اگه تو مي خواي با اونا باشي، حرفي ندارم، اما فقط خودت تنهايي اين کار را بکن و از من توقع نداشته باش با تو بيام.» جوآن به خاطر اين برخورد خود بزرگ بينانه لارنس بسيار عصباني بود، اما هميشه بطرزي پنهان نگران بود، مبادا حق بالارنس باشد و اين که مبادا دوستان او آدم هاي بدرد بخوري نيستند و نگران ادامه ي رابطه اش با آن ها بود. آيا لارنس به خاطر اين که او با آن ها رابطه دارد، ترکش خواهد کرد؟ ظرف چند ماه بعد، جوآن اوقات کمتري را با دوستانش گذراند. به طوري که پس از مدتي کاملاً آن ها را کنار گذاشت. پس از آن احساس تنهايي مي کرد، اما لارنس را با خود داشت.
به چه دليل بسياري از مردان سعي مي کنند شما را از کساني که دوستشان داريد جدا کنند؟
مرداني که از درون احساس ناامني زياد دارند، سعي مي کنند شما را از سيستم هاي حمايتيتان دور نمايند.
بعضي از مردها نياز دارند احساس کنند که کنترل کامل نامزد يا همسر خود را در دست دارند، اما آن ها از اين که خودشان کنترل شوند، مي ترسند، يکي از تاکتيک هايي که آنان جهت اعمال نفوذ و سلطه بر روي شما به کار مي برند اين است که شما را از اطرافيان و تکيه گاه هايتان نظير: خانواده، دوستان، درمانگرها و غيره دور مي کنند. اين کار دو نتيجه ي زير را در بر خواهد داشت:
الف- وابستگي شما به آن مرد بمراتب بيشتر از گذشته شده، چرا که از منابع ديگر حمايت کمتري دريافت مي کنيد.
ب- شما منزوي و گوشه گير شده و رابطه کمتري با ديگران برقرار مي نماييد و بدين ترتيب از ديد افرادي که دوستتان دارند، دور خواهيدماند. بنابراين اين موضوع نامزد يا همسرتان را در مقابل انتقادها و نظرات منفي احتمالي، به خاطر رفتار بدش با شما حمايت خواهد کرد.
3- از لحاظ احساسي بوقلمون صفت شده و به هر رنگي که نامزد يا همسرتان بخواهد در مي آييد. يکي از معمول ترين راه هايي که ارزش خود را زير پا گذاشته و خود را در درجه ي دوم اهميت قرار مي دهيد، اين است که به هر رنگي که نامزد يا همسرتان مي خواهد، در مي آييد.من اين را از لحاظ احساسي بوقلمون صفت بودن مي نامم. زن هاي بوقلمون صفت به راحتي خود، قيافه و يا حتي رفتار و عقايدشان را طبق سفارشاتي که با تصوير ذهني نامزد يا همسرشان با زن ايده آل او منطبق است، در مي آورند و پيش خودشان مي گويند: اگر اين کار را بکنم زن رؤياهاي او خواهم بود. بنابراين با اين فکر پيش رفته و بر طبق تصويري از آن چه ديگران دوست داشتني مي دانند، خودشان را شکل مي دهند.در زير داستاني واقعي اما غم انگيز را برايتان مي گويم، که چگونه زني تمامي موجوديت خود را به يک باره زير پا گذاشت:
جانيس يک خواننده سي و دو ساله بود که روزي با خشم و انزجار تمام، قدم به دفتر کارم گذاشت. ازدواج او با توني که به تعمير تلفن اشتغال داشت، وارد سومين سال خود شده بود. جانيس به من گفت: «مي دونيد سه سال تمام هر هفته چکار مي کردم؟ هر هفته به مسابقه ي کشتي مي رفتم نه به سينما يا تئاتر، بلکه به اين مسابقات لعنتي! فکر مي کنيد وقتي تو خونه بوديم چکار مي کرديم؟ تمام وقت از تلويزيون مسابقات کشتي تماشا مي کرديم؟ کشتي، کشتي، کشتي. يک يک کشتي گيرها را مي شناختم و از همگي اونا متنفر بودم. نام فني تمامي حرکت هاي کشتي را مي دونستم.»
از او پرسيدم: «منظورت را نمي فهمم. هنوز نگفتي مشکلت چيست؟» نگاهي غضب آلود به من کرد و گفت «من از کشتي متنفرم، در واقع از تمام ورزش ها متنفرم، اما توني عاشق کشتي بود. هرچي اون مي خواست، منم همون کار را مي کردم، به خاطر او يکي از طرفدارهاي پر و پا قرص کشتي شده بودم، تا خوشحالش کنم. حتي سعي کردم خودم را متقاعد کنم که کشتي را دوست دارم. فکر مي کردم اين ايثار و فداکاريه که به خاطر عشق به زندگيم مي کنم، اما حالا به مجرد اين که چند لحظه به گذشته نگاه مي کنم، از اين که تا بدين حد احمق بودم از خودم حالم بهم مي خوره.»
جاني به هنگام شروع رابطه با توني، به مانند لوحي سفيد به دنياي او وارد شده بود. او مايل بود شخصيتش را در داد و ستدش براي عشق تغيير دهد. غالباً شاهد بودم که بعضي از زن ها به روش هاي کاملاً افراطي مرتکب چنين اشتباهي مي شوند، تا جايي که خود را تحت عمل هاي جراحي دردناک قرار مي دهند، تنها به اين خاطر که مرد مورد علاقه شان آن ها را با قيافه ي ديگري مي پسندد. برخي اوقات شاهد بوده ام که بعضي از زن ها طبق سفارش مرد مورد علاقه شان با عمل جراحي سايز سينه هايشان را بزرگتر مي کردند و يا باسن خود را عمل نموده تا آن را بالا بياورند و بعد از جداي و بهم خوردن رابطه شان خشم و انزجار شديدي نسبت به آن مرد در خود احساس کردند.
4- براي اين که رؤياهاي مرد مورد علاقه مان را تحقق بخشيم، رؤياهاي خودمان را به کلي فراموش مي کنيم، همسري را در نظر بگيريد که به خاطر حمايت از شوهرش از ادامه ي تحصيل دردانشگاه انصراف مي دهد، تا اوبتواند مدرک دکتراي خود را بگيرد خودش پانزده سال بعد در مي يابد که چگونه رؤياي خود که همانا تدريس به کودکان عقب مانده بود را به کلي فراموش کرده است.
زني که از کارهاي خود در يک شرکت بزرگ استعفا مي دهد تا به شغل صادرات و واردات نامزدش برسد، سه سال بعد پس از پايان يافتن رابطه اش، چشم باز کرده و مي بيند اين کار را نه به خاطر خودش، بلکه به خاطر او انجام داده و حال ديگر چيزي ندارد و بيکار شده است.
من مطمئنم خودتان چنين کارهايي را نکرده ايد، اما زناني را مي شناسيد که چنين کارهايي را کرده اند. چقدر غم انگيز است که زنان در جهت تحقق رؤياهاي همسرشان رؤياهاي خود را فراموش مي کنند.
چرا زنان در روابط، خود را فدا مي کنند؟
شايد طرح سؤال بالا به نظرتان غيرضروري برسد.زنان به دلايل
زيادي اين کار را انجام مي دهند.
* برخي اوقات مردان از ما چنين انتظار دارند که اهميت کمي براي خود قائل باشيم. هزاران سال است مردها آموزش ديده اند که زن ها را موجوداتي در رده ي دوم ببينند. بالاخره ما در دنيايي زندگي مي کنيم که در بسياري از کشورها زنان هنوز به هنگام راه رفتن در خيابان به علامت احترام و زير دست بودن، پشت سر شوهرشان راه مي روند.آيا عجيب نيست که برخي از مردان انتظار دارند که زن ها خودشان را قرباني آن ها کنند؟
* ما زن ها نيز چنين آموزش ديده ايم که خودمان را از لحاظ اهميت در درجه ي دوم قرار بدهيم. بسياري از ما شاهد بوده ايم که مادرها و مادربزرگ هايمان استعداد، علايق، رؤياها و شغل هاي خود را به منظور حمايت از پدران و پدر بزرگانمان فدا کرده اند. در نتيجه ما نيز ياد گرفتيم که به خود اهميت دادن، عملي خود خواهانه است.
* به عوض آن که تلاش کنيم تا رؤياهاي خود را به حقيقت برسانيم، ما ايثار و قرباني کردن را نوعي دست يابي به موفقيت تلقي مي کنيم. خيلي ساده است بگوييد: «مي توانستم درسم را تمام کنم و يک وکيل بشوم، اما دوست داشتم حمايت بيشتري از همسرم که در رشته ي حقوق تحصيل مي کرد، بکنم. بنابراين تصميم گرفتم از حق خودم بگذرم.»
نتايج فداکاري هاي بي مورد براي بدست آوردن عشق
هنگامي که رؤياهايتان را فداکرده و خود را در درجه ي دوم اهميت قرار مي دهيد، چنين مي پنداريد که مردتان شما را بيشتر دوست خواهد
داشت. ممکن است مردتان شما را بيشتر دوست داشته باشد و ممکن است برعکس، چنين نباشد، اما موردي که حتماً اتفاق خواهد افتاد اين است که:
وقتي شخصيت خودتان را براي اين که بيشتر دوست داشته شويد زير پا مي گذاريد، نتيجه اين خواهد شد که خودتان را کمتر دوست خواهيد داشت.
هر گاه يکي از علايق، دوستان و يا رؤياهاي خود را به اميد جلب توجه و دريافت محبت و عشق مردي زير پا مي گذاريد، بخشي از وجود و شخصيت خود را از دست مي دهيد.هرچه بيشتر فدا کنيد، کمتر از شما چيزي به جا مي ماند، تا جايي که يک روز هوشيار مي شويد که احساس مي کنيد از درون تهي شده ايد و چيزي از وجود واقعيتان بجا نمانده است و تمامي آن چه که بوديد را دور انداخته ايد تا شخص ديگري باشيد. پس شخصي که دوست داشتني تر باشد، در اين فرآيند، زنانگي و موجوديت اصلي خود را از دست مي دهد.
اين از دست دادن خود، در اکثر موارد با خشم و افسردگي توأم خواهد بود؛ به طوري که انزجار زيادي را نسبت به خود و آن چه که مرتکب شده ايد، احساس خواهيد کرد و متعاقب آن احترام شخصي و اعتمادبه نفستان را نيز به کلي از دست خواهيد داد و نسبت به مردي که به خاطر او همه ي اين کارها را کرده ايد نيز انزجار و عصبانيت زيادي در خود احساس خواهيد نمود. مهم تر از همه، اين که ممکن است در مقابل اين همه فداکاري که کرده ايد، آن چنان که شما مي خواستيد دوستتان نداشته باشند.
راه حل: چگونه از فداکردن رؤياها در روابطمان پرهيز کنيم:
1- از تمامي رؤياها و خواسته هايي که در روابط گذشته به خاطر عشق به نامزد يا همسرتان، زير پا گذاشته ايد، ليستي تهيه کنيد. ممکن است اين تجربه زياد خوشايند نباشد، اما در اين جا توصيه ام به شما اين مي باشد که براي اين که در آينده مرتکب چنين لغزش هايي نشويد، حتماً اين تجربه را تمرين کنيد.
2- از تمامي افراد، دلبستگي ها، عقايد و باورهايي که برايتان مهم هستند، ليستي تهيه نماييد. اين کار در شناخت خودتان به شما کمک مي کند و با اين کار در مي يابيد که چه موردي را دوست داريد و ديگر نمي توانيد به دروغ خودتان را متقاعد کنيد که به راستي از مسابقات دوچرخه سواري، ماهيگيري و جمع کردن تمبر و يا هر مورد ديگري که همسرتان به آن علاقه دارد، شما نيز به آن علاقمنديد.
3- رؤياهايتان را تعقيب کنيد و شخصيت خود را تمام و کمال به خاطر بسپاريد. مانند بوقلمون به هر رنگي در نياييد، به اميد اين که بتوانيد مردي را بيابيد که بتواند شما را از درون اغنا کند. هر چه زني کامل تر و روراست تر باشيد، احتمال کمتري وجود خواهد داشت که مستاصل شده و به دنبال تأييد از اين و آن به روابطي ناسالم وارد شويد. بنابراين احتمال اين که ارزش هاي خود را زير پا بگذاريد نيز کمتر خواهد شد.
منبع:کتاب رازهايي در باره مردان