ورزش تغيير فيزيولوژي انرژي انساني و انشاي تن و روان در مجموع براي هم بودن و براي هم زيستن ميباشد. اگر به معناي عميق ورزش انديشه کنيم، خواهيم ديد که هنر ورزيدن در زندگي تحولي است که به دو صورت نتيجه دارد. اول تحول دروني و بيروني براي شخص ورزشکار و ارتقاء جسم و جان و انشاي روح و روان از تغييرات انرژي درون. دوم از حاصل تغيير کيفي بدن انديشه و کمک و ياري رساندن به خلق حادث ميشود.
انسان موجودي است ناشناخته و پيچيده. مدام در وجودش خود را جستجو ميکند. او به خود فکر ميکند و به پيرامونش، به اعتقاد، ايمان و خدا ميانديشد تا خود را دريابد. مجهولات ناشناخته را کشف ميکند و در نهايت در خودشناسي به نيکانديشي و نيکوکاري و از آن به آرامش برسد تا بهتر زندگي کند و به کمال انساني يعني معرفت، محبت، همدردي، نوع دوستي، شرافت، عدالت، وفا، احسان، عشق، اراده نيرومند، تفکر برتر، تواضع، فروتني، صداقت و ... دست پيدا کرده و از هر ناپسندي که مغاير با اصول اخلاق انساني است همچون خشونت، زورگوئي، ظلم، تفرقه، گناه، خودپسندي، خودخواهي، خيانت، حسادت، دروغگوئي و ... دوري جويد تا خود را دريابد.
تلاشهاي زندگي در زمينههاي گوناگون علمي، هنري، ورزشي در صورتي شايسته مقام انساني است که در جهت رسيدن به کمال حقيقي انسان و در نهايت رأي مسير تکاملي شناخته شده و به کار گرفته شود. هر قدر اين شناخت روشنتر و آگاهانهتر باشد، امکان تکامل ارادي و اختياري بيشتر است.
جهان درون انسان يعني حقيقت خويشتن خويش داراي اميال فطري ميباشد که چنانچه به کمک نيروها و انگيزههاي روان و عناصر فکري بيروني جهت يابد بهترين راه براي شناختن مقصد نهائي و کمال حقيقي انسان است. در نهايت همه آنها انسان را به سوي بينهايت سوق ميدهد (بينهايتي که خدايش نامند). تأمين چنين خواستهاي مسير نيست مگر ارتباط با سرچشمه علم و قدرت مبدأ مشخص است، لکن مقصد انسان متحرک خود اوست باز يافتن خود. در حقيقت انسان از خود آغاز ميکند، در خود حرکت ميکند؛ با به خود ميرسد. اما اين رسيدن به خود مرحله بالاتري از خود آغازين است. انسان بهعنوان کاملترين و پيچيدهترين پديده جهان مادي حلقهاي از زنجير طبيعت به حساب ميآيد و براي تعادل وجود خود با خويشتن خويش از يک طرف يا طبيعت از طرف ديگر و با مبدأ هستي از جناح ديگر ارتباط منسجمي برقرار مينمايد. اين پيچيدگي جسم و روح و پيدا شدن ارتباط عميق جسم فيزيکي و روح متافيزيکي به وسيله رابط جان زماني انديشه را به خود مشغول کرد که خداوند فرمود موجودي را که خلق کردم از روخ خود در او دميدم. حقيقت اصيل و پاک انساني بحث عميق و گستردهاي است.
آدمي ارتقاء نمييابد مگر به علم حرکت من واقعي انسانها يعني همان نيروي شگرف درون که نهان و خفته است بيدار نميگردد مگر به کمک حرکت جسماني که يکي از آنها و شايد بهترينشان هنر ورزيدن و يا علم ورزش است.
ورزش اشاره مصدر آن (ش) بر نمودن و شدن ميباشد. مصدري از فعل ورزيدن که در نهايت تعبير يعني عمل کردن و در انجام کاري پياپي بودن و انديشه کردن و توان جسم را بر شمردن. در فعل امر ورزش يا (بورز) که در نام فاعل آن (ورزيده) و به نام مفعول آن نيز (ورزيده) و بهصورت نام مرکب گهگاه استعمال ميشود (کارورز) و يا (کارورزي) ورزش تعبير کيفي بدن در جهت دگرگوني و تحول فکر بر حاصل زمان ميباشد. ورزش تغيير فيزيولوژي انرژي انساني و انشاي تن و روان در مجموع براي هم بودن و براي هم زيستن ميباشد. اگر به معناي عميق ورزش انديشه کنيم، خواهيم ديد که هنر ورزيدن در زندگي تحولي است که به دو صورت نتيجه دارد. اول تحول دروني و بيروني براي شخص ورزشکار و ارتقاء جسم و جان و انشاي روح و روان از تغييرات انرژي درون. دوم از حاصل تغيير کيفي بدن انديشه و کمک و ياري رساندن به خلق حادث ميشود.
انسان اجتماعي در طول شبانه روز مجبور به ارتباط با همنوع خود ميباشد. اين ارتباط اگر در راستاي خدمت باشد موجوديت حقيقت اصل و پاک آدمي شکوفا گشته و ظهور مقام جانشيني خدا را پيدا نمايد. صفات انسان نتيجه بخش بوده و آدمي خود را، وجود خود را در راستاي خدمت به خلق ساري و جاري مينمايد.
در اين مقام ورزشکار صفت پهلواني به خود ميگيرد و منزلت رفيع قهرماني که در درونش آميزهاي از غرور خودپسندي و خوددوستي ايجاد نموده پائين آمده و در رسم و آئين عرفان ورزشي که همانا خدمت به خلق است خود را مستور ميدارد. قلب ديده بينا مييابد و شخص به درون اشراف پيدا ميکرده و وارد حريم معرفت انساني ميگردد. اين ورود آغاز آئين شکوهمند عرفان است که مطلع آن اخلاق و جوانمردي است که فخر بزرگ آدميان است.
گفتيم ورزش کردن و هنر ورزيدن براي هم بودن است، به خاطر هم فداکاري کردن است، ميدان محبت را افزودن است، آمده است.
پهلوانان و قهرمانان از آن خود نيستند، بلکه آزاد مرداني هستند که خود را وقف کردهاند، تا به مقام رفيع استادي رسيدهاند. استاد کسي که جسم و روح خود را وقف ميکند تا ديگران در هنر ورزيدن جاري شوند، استادان پيران طريقت دانائي هستند. استاد مظهر فلسفه اصالت پهلواني است، استاد حلاوت و صلابت قدرت و راستي و بزرگ منشي است.
درود بر آناني که راه و رسم ستيزه و عرفان و مقام پهلواني را لمس کردهاند و پهنه هنر رزم را جولانگاه قدرت و عظمت و آهنگ اپراي شکوهمند مقام آدميت دانستهاند.
بدان اي استاد پهلواني در وراي انديشه رياضت هنرهاي رزمي نهفته است.
مبادا در پيچ و خم اين راه اسير نفس خودپرستي و مقامپرستي گردي و از درک مردي و مردانگي عاجز مانده و نفس اماره را پيشه کرده و در تارهاي غرور و نخوت اسير گردي و قدرتطلبي را بر خداپرستي و مردم دوستي ترجيح داده که در نهايت ظلم به دنبال دارد و هيچگاه هيچ ظلمي مقام شامخ استادي بر خود نگرفت.
شکوه و جلال زندگي استادي يعني عرفان و دست يافتن به رنگين کمان عشق و محبت.
به اميد روزي که تمام خادمان راه هنر ورزيدن منزلت فلسفه حرکت عارفانه و عاشقانه رزم خودشناسي و خداشناسي را درک کرده و جز او نگويند و جز او نخواهند که توان و انرژي و مقام قهرماني و پهلواني از اوست.