جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
مشکلات و موانع ازدواج (3) مشکلات و موانع ازدواج (قسمت سوم: اشکال تراشي بزرگترها)
-(2 Body) 
مشکلات و موانع ازدواج (3) مشکلات و موانع ازدواج (قسمت سوم: اشکال تراشي بزرگترها)
Visitor 479
Category: دنياي فن آوري
احترام پدر و مادر و اطاعت از آنان، بر فرزندان واجب است؛ آنهم از واجبات بزرگ الهي. رنجاندن و ناراحت کردن و بي احترامي و سرپيچي از اطاعتشان، حرام است؛ آنهم از حرامهاي بزرگ.
پدر و مادر، تجربه هاي فراواني دارند و خير و صلاح فرزندانشان را مي خواهند و هرچه درباره ي فرزندان خود مي گويند و هر تصميمي مي گيرند و هرعملي انجام مي دهند، از روي همين خير خواهي و صلاح انديشي و تجربه و دلسوزي است. در ميان انسانها، هيچ کس به اندازه پدر و مادر، خيرخواه و دلسوز فرزند نيست.
بر جوانان و نوجوانان دختر و پسر، واجب است که به خير خواهي و دلسوزي و صلاحديد و نظرات والدين، توجه کنند و از تجربياتشان استفاده ببرند. ممکن است آنچه را پدر و مادر عاقل و فهميده، در «خشت» مي بينند، فرزندان نوجوان در «آينه» نبينند.
اين مطلب، در جاي خود محفوظ.
اما در بعضي از موارد-متأسفانه- پدر و مادراني و بزرگترها و اطرافياني يافت مي شوند که: يا از روي خودخواهي وهواي نفس، و يا از روي جهل و ناداني، تيشه به ريشه ي فرزندانشان و نوجوانان و جوانان مي زنند و با کج سليقگي و بهانه هاي خلاف عقل و شرع و اعمال نظرهاي غلط و دخالتهاي بيجا، بر سرراه آنان «سنگ اندازي» مي کنند و باعث بدبختي و تباهي شان مي شوند.
اينگونه افراد، درامر «ازدواج و انتخاب همسر» نيز باعث مشکلات فراواني براي نوجوانان و جوانان مي شوند و گاهي آنان را در طول زندگي و براي يکي عمر، بدبخت مي کند. مثلا: نظرات غلط خود را بر فرزندان تحميل مي کنند و آنان را مجبور مي نمايند که با کسي که خودشان انتخاب کرده اند ازدواج کنند، هرچند که فرزندان راضي نباشند و نپسندند. خواستگاران را مطابق سليقه ي خود مي سنجند و بدون توجه به نظر فرزند، هر که را خواستند قبول يا در مي کنند. هنگامي که همسر مناسبي براي فرزندشان مرح مي شود، با بهانه¬ها و شرطها و توقعات نامشروع و ناحق، مانع از انجام پيوند مي شوند.
به نمونه ي غم انگيز و تأسفبار توجه فرماييد:
چندي قبل، براي امور فرهنگي و تبليغي، به يکي از شهرها رفته بودم. در جمع خانواده اي –که مهمانشان بودم- درباره ي وضعيت زندگي و مسائل و مشکلاتشان صحبت مي کرديم. صحبتمان به امور فرزندانشان رسيد؛ درباره ي تک تک فرزندان صحبت کرديم. تا اينکه صحبت به يکي از دخترانشان که حدود 23 سال سن داشت و هنوز بدون همسر مانده بود رسيد. با تعجب پرسيدم:«چرا تا حالا شوهر نکرده؟!» گفتند: «هنوز قسمت نشده»! گفتم يعني چه؟! يعني مي گوييد تا حالا خواستگار خوب برايش نيامده؟! گفتند: «بله، همين طور است، تا حالا کسي که بپسنديم نيامده» گفتم: «شما نپسنديده ايد يا خود دختر هم نپسنديده؟»، تا خواستند جواب دهند، خود دختر –که در اطاق ديگري بود و حرفهاي ما را مي شنيد- با شتاب نزد ما آمد و در حاليکه گريه امانش نمي داد، گفت: «نه آقا، اينطور نيست که اينها مي گويند، بلکه تا کنون چندين خواستگارخوب و مناسب برايم آمده، اما اين پدر و مادر و برادرم، بدون اينکه اصلا با من مطرح کنند و حتي بدون اينکه من باخبر شوم، آنها را رد کرده اند و من بعدا با خبر شدم که...!»
آنگاه دختر، اسم چند نفر از خواستگاران را گفت. اينجانب يکي از خواستگاران را مي شناختم که جوان خوبي است؛ رو به آن پدر و مادر و برادر کردم و گفتم: «لا اقل اين يک نفر را که من مي شناسم، خيلي خوب و مناسب است؛ به چه دليلي او را رد کرديد؟ چرا وقتي مي خواستيد رد کيند، نظر دخترتان را نپرسيديد؟» سرشان را زير انداختند و گفتند: «همه اينها که مي گوييد درست، اما قسمت نبود»!
خيلي دلم سوخت و متأسف شدم؛ اما ديگر نمي شد کاري کرد؛ زيرا آن پسر خوب، با دختر ديگري ازدواج کرده بود.
اين دختر هم اکنون دچار افسردگي و پژمردگي و بيماريهاي عصبي و روحي و جسمي شده است، و بسياري از امتيازات نوجواني را از دست داده است. ديگر خواستگاراني مثل آن جوان خوب، برايش نمي آيند؛ زيرا هم سنش بالا رفته و هم دچار آن بيماريها شده و هم جاذبه ها و امتيازاتش کم شده است.
راستي، اين پدر و مادر و برادر که چنين ظلمي به اين دختر کردند و اينگونه پدر و مادرها و برادرها و خواهران و بزرگترها و اطرافيان، که اينچنين با سرنوشت و هستي نوجوانان بازي مي کنند و اينطور به اين نونهالان لطمه و صدمه مي زنند، جواب خداوند را چه مي دهند؟ وجدان خود را چگونه راضي مي کنند؟!
خداوندا! اينگونه نوجوانان مظلوم، پناهي جز تو ندارند؛ ياريشان فرما.

نمونه اي عجيب و غريب!

کنار خيابان ايستاده و منتظر تاکسي بودم. اتومبيلي زيبا و مدل بالا، جلوي پايم ترمز زد و دعوتم کرد که سوارشوم. تعجب کردم، زيراچنين ماشينهايي کمتر اتفاق مي افتد که کي را سوار کنند و به مقصد برسانند! به هرحال سوار شدم. راننده، جواني بود حدود بيست و هفت، بيست و هشت ساله. پس از سلام و احوالپرسي گفت: «... يک سؤال و مشکلي دارم که مي خواهم با شما مطرح کنم.» گفتم: بفرماييد. گفت: «همينطور که مي بينيد، سن و سال من بالا رفته، اما هنوز مجرد هستم... تاکنون چند دختر را براي همسري درنظر گرفته ام و مطرح کرده ام، اما خانواده ام مخالفت کرده و به بهانه هاي مختلف، مانع ازدواجم شده اند و جديدا دختر خوبي را انتخاب کرده ام و ازهرجهت او را مناسب مي بينم، اما اين بار خانواده ام يک بهانه خيلي سبک و زشت و در عين حال خنده داري، پيش کشيده اند و مخالفت مي کنند... تکليف من با اينها چيست؟ تا حالا احترامشان را نگه داشته ام و به حرفشان گوش داده ام، اما اين بار ديگر نمي توانم؛ چون هم اين دختر خوب است و هم بهانه ي آنها خيلي بد...»
گفتم: «توضيح بدهيد ببينم بهانه ي خانواده تان چيسيت و خصوصيات و امتيازات دختر چگونه است؟»
گفت: «من اخيرا فارغ التحصيل شده ام و مهندس هستم و از هرجهت هم آمادگي براي ازدواج دارم و هم نياز شديد به آن احساس مي کنم. دختري را که براي همسري ام در نظر گرفته ام، بسيار خوب و مناسب است. او هم تحصيل کرده است و از هرجهت همديگر را پسنديده ايم و هيچ مشکل و مانع حقيقي و واقعي بر سرراه ازدواجمان نيست. اما فقط و فقط ي «کوچه ي تنگ طاق دار» مانع اين ازدواج است!!»
گفتم: يعني چه؟ من که سر در نمي آورم!»
گفت: « خانه ي ما در محلي زيبا واقعي شده و در منزل ما به روي يک پارک بزرگ باز مي شود (اسم آن محله و پارک را هم گفت) اما خانه ي خانواده ي آن دختر، در يک کوچه ي تنگ و تاريک رفت و آمد کنيم و کسر شأنمان، است که خويشان و آشنايان و مهمانانمان را که نزدشان آبرو داريم، به اين کوچه و خانه ببريم!!».
بسيار تعجب کردم و نمي توانستم باور کنم که اينطور آدمهايي هم در اين دنيا پيدا مي شوند.
به جوان گفتم: «يعني باور کنم که خانواده و بزرگترهاي شما اينجورند؟ مگر خانواده ي شما مي خواهند خانه ي خانواده ي دختر را بخرند که به کوچه اش اشکال مي گيرند؟ من که تا حالا چنين بهانه اي را نديده و نشنيده بودم.»
گفت: «بله، همينطور است حالا که ديديد و شنيديد. الآن تکليف من چيست؟ با اينها چه کنم؟»
گفتم: «اگر چنين باشد و بهانه ي آنان همين باشد که شما مي گوييد، به هيچ وجه تسليم نظرات باطل و نامشروع و مسخره ي انان نشويد. ديگر بر شما واجب نيست که در اين مورد، از پدر و مادرتان اطاعت کنيد؛ اما ديگر اعضاء خانواده و بزرگترها هم که هيچگاه واجب نبوده و نيست که از آنان اطاعت کنيد. اگر مطمئن هستيد که آن دختر، خوب و متناسب است و با همديگر کفؤ و هماهنگ هستند، به هيچ وجه او را از دست ندهيد...»
سپس مطالب ديگري بيان شد که بزودي در راه حلهاي همين بخش مي آيد.

دردنامه!

آيت الله ابراهيم اميني نامه ي دختر دانشجويي را در کتاب «انتخاب همسر»، بيان کرده اند، که عينا نقل مي کنيم:
«دوشيزه .... در نامه اش مي نويسد: دختري هستم دانشجو و در سني قرار گرفته ام که موقعيتهاي زيادي جهت ازدواج برايم پيش آمده، ولي پدر و مادرم هر کدام به نحوي مانع ازدواج من شده اند. البته نه اينکه فکر کنيد که خواستگار ايرادي داشته است، بلکه آنها دلائلي را مطرح مي کنند که به نظرم هرگز موفق به ازدواج نخواهم شد. در صورتي که اين افراد، مؤمن و از نظر موقعيت اجتماعي هم خوب بوده اند. و اصلا وقتي کسي به خواستگاري مي آيد، حتي بدون سؤال کردن، به آنها جواب خير[نه] مي دهند. و اين براي آنها به صورت عادت در آمده است . و حتي نظر مرا هم نمي خواهند. من توقع دارم حداقل از من هم نظر خواهي کنند و اجازه دهند که من هم در سرنوشت آينده ام تصميم بگيرم. بايد بگويم که قلبا از آنها بسيار دلگير هستم، چون به روشني مي بينم که چگونه آينده ي مرا نامعلوم کرده اند، و گاهي اوقات در دلم احساس مي کنم که از آنها خوشم نمي آيد. چون فکر مي کنم کساني دارند آينده ي مرا تعيين مي کنند که در آينده، نقشي دز زندگي من ندارند. خواهر شما....»(1)

اکنون چه بايد کرد؟

تکليف و وظيفه ي دختران و پسران، در برابر پدر و مادران عاقل و فهيميده و صلاح انديش و دلسوز –که ان شاءالله فراوان هم هستند- واضح و روشن است و بيان شد که: واجب است احترامشان را نگه دارند و به نصايح و نظرات آنان توجه کنند و از تجربه هايشان استفاده نمايند. اما وظيفه دختران و پسران، در برابر پدران و مادران و بزرگتران و اطرافيان غيرعاقل و خودخواه و بهانه گير و اشکال تراش- که تعدادشان کم است! – چيست؟ چگونه عمل کنند که هم ازدواجشان به تأخير نيفتد و هم با همسر مطلوبشان ازدواج کنند، و هم «سنگ اندازيها» را بر طرف کنند و هم نزاع و کشمکش بوجود نيايد و يا به حداقل برسد؟

جواب

اين مشکل نيز- همانند بعضي از مشکلات ازدواج- دو نوع راه حل دارد: يکي «دراز مدت» و ديگري «کوتاه مدت».
اما در دراز مدت:بايد فرهنگ جامعه اصلاح شود. مصلحان و انديشمندان و مربيان، افکار و عقايد و اخلاق جامعه را اصلاح کنند؛ تا هر کس وظيفه و مسؤوليت خود را بداند و عمل کند. اين مسائل، بايد در جاي خودش مطرح شود و مورد بحث و تحقيق قرار گيرد.
اما بحث ما، فعلا مربوط به کوتاه مدتهاست. پس اينک به آنها مي پردازيم:

راه حلها:

1- صحبت مستقيم با سنگ اندازها و اشکال تراشان

اگر جوانان، با چنين سنگ اندازيها و بهانه جويي ها و دخالتهاي ناروا، مواجه شده و به ناحق بودن آنها اطمينان داشتند؛ ابتدا خودشان با آن بهانه جوها صحبت کنند. خجالت و رودرباستي را کنار بگذارند. خيلي محترمانه و مؤدبانه به آنان بگويند: ما مي خواهيم ازدواج کنيم و از شما که بزرگترمان هستيد خواهش مي کنيم ما را ياري کنيد و مانع خوشبختي ما نشويد.احترام شما بر ما واجب است و ما اين واجب را رعايت مي کنيم؛ اما بر شما هم واجب است که ما را در اين برهه ي حساس، کمک کنيد تا زندگي مان را بر مبنايي صحيح، استوار کنيم. اما فلان مانع و اشکال شما- باعرض معذرت- صحيح نيست.(2) اين معيارها و رسوم و تشريفاتي را که شما مطرح کنيد، مطابق معيارهاي اسلام و عقل نيست. لطفا کاري نکنيد که مجبور شويم خلاف رأي و دستور شما عمل کنيم...
اينگونه صحبتها و طرح رودرروي مسائل، با احترام و متانت، تأثير خوبي در اصلاح اموردارد.

2- قرار دادن واسطه

اگر صحبت مستقيم تأثير نکرد (و يا خجالت کشيديد و نتوانستيد رو در رو با خودشان صحبت کنيد) و باز هم خواستند نظرات غير صحيح خود را تحميل کنند، نوبت به مرحله ي بعدي مي رسد و آن اين است که: کسي يا کساني را که مي دانيد حرفشان درآن بزرگترها تأثير دارد، واسطه قرار دهيد و کل نظرات خود را با آنان مطرح کنيد و از آنها خواهش کنيد که با آن «مانع تراشها» صحبت کنند و آنان را از مخالفت و لجاجت باز بدارند. اين کار، تأثير فراواني مي تواند داشته باشد.
به اين نمونه، توجه کنيد:
دختري نزد پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول الله، پدرم مي خواهد مرا مجبور کند که با پسر بردارش (پسرعمويم) ازدواج کنم و من با اين کار مخالفم و نمي خواهم با اين شخص ازدواج کنم...»
پيامبراکرم صلي الله عليه و آله ابتدا- به خاطر رعايت احترام پدر- دختر را نصيحت کردند و فرمودند: «اگر مي تواني، پيشنهاد پدرت را قبول کن.»
دختر گفت: «اي پيامبر خدا! من علاقه اي به پسر عمويم ندارم و نمي توانم او را به عنوان همسرم برگزينم.»
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمودند: «اختيار با توست، مي خواهي قبول کن، نمي خواهي قبول نکن.»
آنگاه دختر گفت: «اي پيامبر خدا! اکنون که چنين شد، من حاضرم با پسر عمويم ازدواج کنم؛ اما مي خواستم با اين کار براي پدرم و ديگران معلوم شود که حق ندارند دخترشان را مجبور به ازدواج با کسي کنند که خودش مايل نيست.»(3) (آفرين بر اين دختر شجاع و فهميده.)
اين واسطه ي خير را مي توان از بين خويشاوندان، عموها، دائي ها، پدربزرگها، مادربزرگها، عمه ها، خاله ها، روحانيون، امام جماعت محل، امام جمعه، استاد درس، دبير و مدير مدرسه و.... انتخاب کرد.
اين نمونه ي ديگر را هم بنگريد:
يکي از دوستان ما-که نام مستعار «حسين» را برايش انتخاب مي کنيم – در مسأله ي ازدواج و انتخاب همسر، با سنگ اندازي پدرش مواجه شد. هرچه تلاش کرد که پدر را از لجاجت و يکدندگي پايين بياورد، فايده نبخشيد. پسر، به يک مجتهد دانا و با تقوا- که نسبت به مسائل ازدواج و امور خانوادگي و اجتماعي، آگاهي زياد داشت و پدر حسين به ايشان علاقه و ارادت داشت و نظر او برايش حجت بود- مراحعه کرد و مسائل را با ايشان در ميان گذاشت. آن آقا، پدر «حسين» را طلبيد و با او صحبت کرد. هنگامي که پدر از نزد ايشان برگشت، چشمانش پر اشک بود؛ رو به «حسين» - که بيرون از اطاق منتظر نتيجه بود- کرد و گفت: «پسرم! مرا ببخش؛ من الآن فهميدم که چقدر درباره ي ازدواج تو اشتباه مي کردم و نزديک بود تو را بدبخت کنم...»

نمونه جالب ديگر

در روزنامه ي «رسالت»، شماره ي 1991، تاريخ شنبه 7 آذر 1371، صفحه 5 (صفحه ي خانواده)، ستون «برگي از دفتر زندگي» مطلب بسيار جالبي از آقاي «عبدالله پرهيزکار» آمده است که عينا به نظرتان مي رسد:

«برگي از دفتر زندگي»

اين هفته
«دختر عمو!»
از اطلاعات روزنامه اطلاع دادند که آقايي با من کار دارد. به طبقه همکف رفتم و مسؤول اطلاعات، مردي را به من نشان داد پس از معرفي و احوالپرسي او را به اطاق راهنمايي کردم. در اطاق تنها بودم. در چهره مرد، دردي غريب را مي ديدم و فهميدم که مشکلي دارد خطاب به او گفتم:
- من آماده شنيدن حرفها و مشکل شما هستم.
- ببينيد آقا مشکل من، مشکل عجيب و غريبي است!...
- در چه زمينه اي مشکل داريد؟
- والله، پدرم يک برادر دارد که از وضع بسيار خوبي برخوردار است و فقط يک دختر دارد که الان امسال سال چهارم دبيرستان است، پدرم و عمويم هر دو با هم تباني کرده اند تا من «دختر عمويم» را بگيرم و حرف هر دوي آنها هم اين است که نمي خواهيم اين «مال» و «منال» بدست غريبه ها بيفتد! اما من دختر عمويم را دوست ندارم و نمي توانم او را بعنوان همسر آينده ام بپذيرم؟ حال مانده ام معطل و سرگردان که چه بکنم؟
- تحصيلات و شغل شما چيست؟
- من فوق ديپلم الکترونيک دارم و دريکي از مؤسسات دولتي کار مي کنم، يکي از دوستانم که خواننده روزنامه شماست مرا راهمايي کرد تا نزد شما بيام، حال هم اومدم تا ببينم شما چه کمکي مي تويند به من بکنيد؟
- دوست عزيز، از اعتمادي که به ما داريد تشکر مي کنم، اما مي خواستم بدونم که چرا دختر عمويتان را دوست نداريد؟
- ببينيد آقاي پرهيزکار! حقيقتش اينه که خانواده عمويم و يه مقداري هم خود پدرم، همه چيز را با معيار و ملاک «پول» مي سنجند! اما من بر خلاف نظيه آنان به اين مسأله اعتقادندارم، من نمي خواهم خودمو اسير منت و طعنه هاي «زنعمو» و «دخترعمو» بکنم هرچند که ميدونم با اين ازدواج خيلي هم «پولدار» ميشم! ولي حاضر نيستم اعتقادات خودم را فداي خواسته ها و تمايلات غير منطقي آنها بکنم...
مرد جوان از ارزشهاي والاي انساني صحبت مي کرد. او حاضر نشده بود که خود را به «پول» بفروشد و زير بار ازدواج تحميلي برود. او مي خواست کخه به ميل خود با دختر موردعلاقه اي بدون وجود انگيزه ها و علائق مادي ازدواج کند. تفکرش قابل تحسين بود و ميشد اميدوار باشيم که هنوز هستند بسياري که انسانيت و معنويت و صفاي باطنشان را با هيچ معياري مادي قابل قياس نمي دانند. خطاب به او گفتم:
- دوست عزيز، من شما را تحسين مي کنم که چنين افکاري داريد و بهترين راه هم همين است که شما تحت هيچ شرايطي زير بار اين «ازدواج تحميلي» نرويد و حاضر به چنين امري نشويد.
- شما ميگيد در برابر فشارهاي پدرم چه بکنم؟
- شما بايد در اين ايام تمام مسائل و افکارتان را بدون هيچ پرده پوشي و محافظه کاري به پدرتان بگوييد. بايد پدرتان را متوجه اين موضوع کنيد که ازدواج يک امري اختياري و سليقه اي است و هيچ کس را نبايد و نمي توان به اجبار وادار به چنين کاري کرد. زيرا پرونده هاي موجود در مراجع قضايي که در ارتباط با ازدواج هاي تحميلي تشکيل شده است حکايت از مصيبت هايي مي کند که به سر شوهر و زن و اطرافيانش رفته است...
- آقاي پرهيز کار من خجالت مي کشم با اين صراحت با پدرم صحبت کنم.
- خجالت نداره و شما غير از اين هم راهي نداريد! زيرا هيچکس بهتر از خود شما نمي تواند آنچه را که در دلتان مي گذرد به آنها بگويد و به آنها تفهيم کند. ضمنا شما مي توانيد از ديگران و بزرگان فاميلتان کمک بگيريد.
- آقاي پرهيزکار مي خواستم يه خواهشي از شما داشته باشم!
- بفرمائيد.
- مشکلي که دارم اين است که نمي خواهم اين مسأله در ميان فاميل پخش شود و به همين خاطر مي خواستم از شما تقاضا کنم که با پدرم صحبت کنيد!
- من خوشحال مي شم که بتونم به شما کمکي کرده باشم، ميتونم در همينجا پذيراي شما و پدرتان باشم.
- خيلي متشکرم، من ميرم و ظرف چند روز آينده با پدرم بر مي¬گردم!....
جوان با خوشحالي خداحافظي کرد و رفت. براستي جاي تأسف است که بعضي خانواده ها پيدا مي شوند و خواسته هاي منطقي و بحق فرزندانشان را ناديده مي گيرند. لجاجت و پافشاري آنها مي تواند جوانشان را در ورطه هاي هولناکي گرفتار سازد.
جوان رفت تا با پدرش برگردد. اميدوار هستم که بتواند پدرش را قانع کند و ديگر نيازي به من نباشد. بهرحال منتظر آمدن آنها هستم.»
چهار هفته ي بعد، در همان روزنامه شماره ي 2015، به تاريخ 5 دي ماه 1371، در همان صفحه و همان ستون، ماجراي آمدن پدر و پسر، چنين آمده است:

«برگي از دفتر زندگي»

اين هفته:
«پدر آمد!»
از اطلاعات روزنامه به من اطلاع دادند که دو نفر با شما کار دارند. از مسؤول اطلاعات در خواست کردم گوشي تلفن را به يکي از آنها بدهد.
- آقاي پرهيزکار.
- بفرماييد.
- من همان جواني هستم که قرار بود بروم و پدرم را پيش شما بياورم تا با او صحبت کنيد.
- بله، يادم آمد، بسيار خوب، بفرماييد.
بالاخره پدر و پسر آمدند، پسر آمده بود تا من پدرش را راضي کنم تا که او را وادار به ازدواج با «دختر عمويش» نکند. از آمدن پدر دريافتم که او هنوز خودش اصرار دارد که پسرش با دختر برادرش ازدواج کند تا به قول خودش آن مال و منال ا زخانواده بيرون نرود. در اين فکر بودم که با اين پدر چگونه بايد برخورد کنم که آنها را در جلوي اطاقم ديدم پس از سلام و احوالپرسي دور يک ميز به گفتگو نشستيم.
-پدر جان خيلي خوش آمديد، از آمدنتان فهميدم که به سرنوشت پسرتان علاقمنديد، اميدوارم که هميشه اين علاقه شما پايدار باشد.
- متکشرم پسرم، من چون به سرنوشت و آينده پسرم علاقه مندم از او خواسته ام که با «دختر عمويش» عروسي کند! دختر خيلي خوب و نجيبي است، با سواد و وضع برادرم هم خوبه و نميذاره تو اين دوره، زمونه، اونا سختي و مشکلات رو تحمل کنند!
- شما فکر مي کنيد که پول ميتونه خوشبختي اونارو براي هميشه تضمين کنه؟
- اگر پول داشته باشند زندگي براشون آسانتر ميشه! با اين وضع گروني و تورم اگر خونه داشته باشند، پس انداز داشته باشند و خلاصه همه چيز داشهب اشن مگه بده؟
- اما اگه همديگر رو دوست نداشته باشند، اگر علاقه و محبتي بين آنها نباشه، اگر هميشه مثل کاردو پنير باشند و هر روز دعوا و مرافعه داشته باشند چي؟ آيا آنوقت خود شما زجر نخواهيد کشيد؟ آيا تأسف نمي خوريد که چرا پسرتان را مجبور به يه «ازدواج تحميلي» کرديد؟
- به نظر من، اگه از نظر مالي راحت باشند، مسلما ناراحتي هاي عصبي اونها هم کمتره، کمتر بين آنها دعوا و اختلاف پيش مياد!؟
- آقاي محترم وقتي که بين يک زن و مرد عشق و علاقه و عاطفه عميقي نباشد، با تمام پولهاي دنيا هم نميشه اين علاقه رو ايجاد کرد! دلم مي خواهد کمي منطقي تر فکر کنيد!
- شما ميگيد چيکار کنم... .
پدر مستأصل شده بود و هيچ حرفي براي گفتن نداشت. از حرفهايش دريافتم کهخ منطق ايشان، منطق پوله و مي خواست با تحکم و اجبار پسرش را وادار به ازدواج بکند وقتي که گفت: « ميگيد چکار کنم» فهميدم که در حال عقب نشيني است و حالا نوبت من رسيده خطاب به او گفتم:
- پدر عزيز، شما بايد منطقي فکر کنيد، بايد اجازه بديد که پسرتون با دختري که مورد علاقه اش است ازدواج بکند، اگه شما اونو مجبور کنيد که زير بار يک ازدواج تحميلي بره مسلما آخر و عاقبت خوشي ندارند. فردا که اونا به خاطر بي علاقگي و نبودن محبت بينشان با هم دچار اختلاف شدند هم خانواده شما زجر مي کشند و هم خانواده برادرتون، پس به قول معروف «چرا عاقل کند کاري که باز آرد پشيماني». شما بايد اجازه بدين که پسرتون در آرامش و خيالي آسوده تصميم بگيره نه در يک فضاي پر از اجبار و تهديد.
واقعيت اينه که اگه پسرم با دختر برادرم عروسي نکنه، برادرم از من دلخور ميشه؟ برادريمون به هم ميخوره!
- برادري شما الآن به هم بخوره بهتر، تا وقتي که اونها از هم طلاق گرفتن و مشکلات بيشتر شد. شما بايد بنشينيد و با برادرتون همين صحبتها رو بکنيد و اونو قانع کنيد که دختر و پسر خودشون بايد همسر آينده شون رو انتخاب کنند.
جوان با خوشحالي با گفتگوي پدرش و من گوش مي کرد. برق شادي را در چشمانش مي خواندم پدرش داشت راضي و قانع ميشد و جوان از اقدام به يک ازدواج تحميلي رهايي مي يافت. پدرش را مورد خطاب قرار دادم و گفتم:
- مطئن باشيد که اگر همه مسائل رو با برادرتون در ميون بگذاريد و حقايق زندگي را براش توضيح بدهيد ممکنه اوهم راضي بشه و بين شما دلخوري پيش نياد. من آخرين حرفم به شما اينه که به آينده پسرتون و خوشبختي او فکر کنيد اين جور که من ديدم براي پول و مال و منال عمو، هيچ ارشي قائل نيست او ميخواد روي پاهاي خودش بايستد و او حتي به مال و منال شما هم احتياجي نداره، شما بايد خيلي خوشحال باشيد و به خودتون افتخار کنيد که همچين پسري داريد و براي مال دنيا ارزشي قائل نيست. اون به آينده و سعادت خودش فکر مي کنه و شما هم بايد در اين واقعيت زير بال و پرش را بگيريد!...
اشک در چشمان پدر حلقه زده بود و خنده بر لبان جوان نقش بسته بود و در چهره پدر ميخواندم که قانمع شده بود. دستش را دراز کرد و دستان پسرش را در دست گرفت. پدر و پسر همديگر را در آغوش گرفتند و هق هق گريه هاي شوق آلود آنها فضاي اطاق را پر کرده بود. برايم مسلم شد که پدر از لجاجت و يکدندگي خودش دست کشيده براي آنها چاي ريختم و آنها را به آرامش دعوت کردم. من و جوان هر دو نفسي راحت کشيديم و خوشحالي جوان زايدالوصف بود زير آينده خودش را تضمين شده مي ديد.»
راه حلها و نمونه هاي ديگري نيز وجود دارد که چون ممکن است باعث «سوءتفاهم» يا «سوءاستفاده» يا «برداشت غلط» شود، از بيان آنها خودداري مي کنيم. اما اگر کار به بن بست رسيد، جوانان به افراد «عاقل و دانا» مراجعه کنند و از آنان راهنمايي بخواهند.

تذکر

باز هم تأکيد مي کنيم که جوانان توجه داشته باشند: منظور ما از «اشکال تراشي و سنگ اندازيهاي بزرگترها و....»، بهانه ها و خواسته ها و نظرات خلاف شرع و عقل است، نه نظرات صحيح عاقلانه و دلسوزانه و خيرخواهانه.
همانگونه که قبلا بيان شد، پدران و مادران و بزرگترهاي فراواني وجود دارند که چون بيشتر از نوجوانان تجربه دارند و خير و صلاح آنان را مي خواهند، ممکن است در بعضي از امور ازدواج و انتخاب همسر، نظراتي خلاف نظر نوجوانان داشته باشند، که موافق با عقل و شرع و منطق و تجربه باشد، که در اين صورت، حتما بايد نظراتشان را محترم شمرد و از تجربياتشان استفاده کرد و به نصيحتهايشان توجه نمود.
پس، مواظب باشيد که مسائل، مخلوط نشود و مشکلات، افزون نگردد.
اگر در موردي اختلاف نظر پيش آمد و حيران شديد و نتوانستيد تشخيص دهيد که نظر شما صحيح است يا نظر آنان، در اينجا حتما به افراد «عاقل و دانا» مراجعه کنيد و با آنان «مشورت» نماييد.

پي نوشت

1- کتاب «انتخاب همسر»،ص 156، 157، نشرسازمان تبليغات اسلامي، چاپ اول.
2- باز تأکيد مي کنيم که جوانان بايد به ناحق و ناصحيح بودن آن مخالفتها، يقين و اطمينان داشته باشند.
3- نقل به مضمون.

Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image