ماهك توي آسمان بود. دلش مي خواست بيايد روي زمين با نرگس كوچولو بازي كند. اما نمي توانست؛ چون اگر مي آمد روي زمين، همه جا تاريك مي شد. ستاره ها راه شان را گم مي كردند. نرگس كوچولو نشسته بود لب حوض خانه. ماهك به آب حوض نگاه كرد. عكس خودش و نرگس كوچولو را در آب ديد. نرگس كوچولو دستش را در آب حوض فرو برد. ماهك را قلقلك داد. ماهك خنديد. نرگس كوچولو هم خنديد.
منبع:ماهک شماره نشريه : اول /ع