جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
از التقاط بريديم نه از نهضت امام
-(0 Body) 
از التقاط بريديم نه از نهضت امام
Visitor 396
Category: دنياي فن آوري
نام گفت و گو شونده: محمد تقى مصباح يزدى‌
پس از سر برآوردن نخستين جوانه هاي نهضت اسلامي، طيفي از آينده نگرترين شاگردان امام در عين اعتقاد به لزوم پيگيري نهضت در عرصه مبارزات سياسي، همواره در صدد تدوين مباني نظري مبارزه و حكومت اسلامي و نيز پيرايش مداوم آن از آفت التقاط بودند. اين رويكرد عوارضي داشت كه درآويختن با عوامل پنهان و پيداي انحراف در لباس انقلابيگري و نيز متهم شدن به بي اعتقادي به اساس مبارزه، از جمله مهم ترين آنهاست.
آيت الله محمدتقي مصباح يزدي در گفتگويي با ماهنامه "ياد آور" ماهيت جريان تئوري پرداز حكومت اسلامي را در حوزه قم موشكافي كرده و تفاوت هاي رويكرد آن را با مبارزين فعال سياسي برشمرده است، اما كماكان و به شيوه مالوف خويش، در مقام دفاع از اتهاماتي كه در اين باره متوجه وي مي شود، تنها به اشاراتي اكتفا كرد كه همانها به قدر كفايت، گويا هستند. توجه خوانندگان را به مشروح اين مصاحبه جلب مي نمائيم.
بنابر داريم نقاط حساس سه برهه مهم از تاريخ معاصر، يعني دوران قاجار، دوران پهلوي و دوران انقلاب و برقراري نظام اسلامي را با اتكاي به اسناد و ناگفته هاي مرتبط با هر مقطع و رويداد، مورد بازبيني قرار دهيم از اين روي در آغاز بحث، شنيدن رهنمودهاي فرهنگي و تاريخي جنابعالي براي ما مغتنم است.
مصباح يزدي: ضمن عرض خوشامد به شما و دعا براي موفقيت شما در خدمت به نظام اسلامي و حفظ اسناد و تاريخ صحيح انقلاب، همان طور كه مي‌دانيد تحريف تاريخ چيزي است كه سابقه بسيار طولاني‌اي دارد و كمتر جامعه‌اي و نحله اي است كه به اين آسيب مبتلا نشده باشد. نمونه بارز آن تحريف تمام اديان آسماني است.
ما امروز از اديان گذشته هيچ دين دست نخورده‌اي نداريم. دو تا دين ابراهيمي معروف هست كه كم و بيش با محيط اسلامي و خاورميانه ارتباط داشتند و قاعدتاً مي‌بايست اسنادشان محفوظ مي ماندند. حتي در قرآن كريم اشاره شده كه علماي اين اديان موظف بودند كه حقايق اين دين را حفظ كنند، "تحفظوا من كتاب الله" يعني حفظ كتاب الهي از اينها خواسته شده. اما به رغم اينها، تورات دچار تحريف‌هاي رسوائي شده و تناقض‌هائي در آن وجود دارد كه در شأن يك انسان صالح متعارف هم نيست، چه رسد به انبياء. واقعاً هر كس كه مروري بر تورات بكند، مي‌فهمد كه نمي‌تواند كتاب خدا باشد. از انجيل حضرت عيسي (ع) هم كه هيچ خبري نيست و آنچه هم كه به نام كتاب عهد جديد بين مسيحيان رايج است، به ادعاي خودش، نوشته‌هاي شاگردان حضرت عيسي (ع) است كه در آن هم تناقص‌هائي وجود دارد و البته خودشان هم ادعا ندارند كه اين كتاب خداست؛ بنابراين تحريف در اديان، موضوع سابقه‌داري است.
اين مهم‌ترين نمونه تحريف در تاريخ است، با اينكه قداست دين اقتضا مي‌كند كه چنين نشود و خدا هم علماي دين را مكلف كرده كه اصالت دين را حفظ كنند، با اين همه چنين انحرافاتي پيدا شده است. خوشبختانه و به فضل الهي ضمانت شده بود كه در قرآن تحريفي واقع نشود و نشد. اين را خدا ضمانت كرد، زيرا آخرين كتاب الهي است و براي اتمام حجّت، مي‌بايست سالم بماند، اما در زمان پيامبر اكرم (ص) فرمايشات خود ايشان را تحريف كردند. بعد از رحلت ايشان كه الي ماشاءالله و خود ايشان هم پيش‌بيني كردند كه: "ستكتر عليه و علي قال" و سفارش كردند آنچه را كه از من نقل مي‌كنند با كتاب خدا مقايسه كنيد، اگر چيزي برخلاف كتاب خدا بود، ‌من نگفته‌ام. "اضربوا علي الجدار"، يعني آن را به ديوار بزنيد، چون ايشان پيش‌بيني مي‌كردند كه چنين تحريفاتي واقع مي‌شود، پيشاپيش چنين دستوراتي دادند. همين طور هم درباره فرمايشات ائمه اطهار سلام‌الله عليهم اجمعين.
در كتاب‌هاي رجال داريم: "كذاب و ضاّع" و امثالهم، اينها همه نشانه اين است كه اين يك سنّت سيئه شيطاني است كه از ديرباز در بين انسان‌ها وجود داشته. اين شگردي شيطاني است كه به بني آدم ياد داده شده، ‌البته اگر خودشان بلند نبوده باشند!از اول انقلاب هم اين خطر احساس مي‌شد كه تحريفاتي انجام بگيرد، اسناد جا به ‌جا و يا گم شوند، تغييراتي در آنها ايجاد شود و همين طور كه مي‌دانيد از همان اوايل انقلاب، امام خودشان عنايت داشتند كه براي حفظ اسناد، افراد يا مؤسّساتي براي اين كار وجود داشته باشند. و كساني كه مورد اعتماد باشد، مسئول حفظ اسناد باشد. عين عبارت امام يادم نيست و نديده‌ام كه در جائي ضبط شده باشد، اما اين به خاطرم مانده كه مي فرمودند: "ديگر نمي‌دانم چه جور صحبت كنم كه حرف‌هايم تحريف نشوند"، يعني ايشان در زمان حيات خودشان اظهار نگراني مي‌كردند از اينكه حرف‌هايشان جور ديگري نقل شود. مي‌گفتند به اين سادگي و صراحت صحبت مي‌كنم و حرف‌هايم را شكل ديگري تعبير مي‌كنند. چه جور صحبت كنم؟ بالاخره اين سنّت شيطاني، برداشته شدني نيست. تا شيطان هست، اين روش‌هاي شيطاني هم وجود خواهند داشت. شيطان هميشه هم لازم نيست كه ابليس باشد. قرآن شياطين را انس والجن و شياطين انس را بر شياطين جن مقدم مي‌داند.
اين آسيب وجود دارد و ضروري است تا جائي كه توان داريم اسناد را درست حفظ كنيم تا ويژگي هاي خط امام و منش امام و سيره عملي ايشان تبيين شود. من متأسفانه شنيده‌ام در فرمايشات مكتوب امام هم تصرفاتي شده. اينها مسموعات و احتمالات است و من به آنها استناد نمي‌كنم، اما به عنوان هشدار عرض مي‌كنم كه احتمالش هم منجّز است كه بايد پيگيري و معلوم شود كه آيا صحت دارد يا نه. گفته مي‌شود كه حتي در چاپ دوم كتابي از ايشان تغييراتي داده شده و جا دارد كه اين موضوع به دقّت بررسي شود، چون اگر واقعيت داشته باشد، بسيار نگران‌كننده است كه: "هرچه بگندد نمكش مي‌زنند/ واي بر آن دم كه بگندد نمك". ان‌شاءالله كه نشده و دروغ است و اگر هم پيش آمده، اشتباه در چاپ بوده و تعمّدي در كار نبوده، ولي در آينده هم چنين چيزهائي محتمل است. در ميان منابع ديني، در كتاب‌هاي اهل تسنّن اين جور چيزها را زياد مشاهده مي‌كنيم كه يك جلد با جلد ديگرش فرق دارد و از يك كتاب، يك حديث حذف شده، حتي در كتاب نويسنده‌اي عبارتي بوده كه با مذاق چا‌پ‌كنندگان سازگار نبوده و در چاپ بعد، تغييرش داده‌اند.
اينها بزرگ‌ترين خيانت به علم و فرهنگ و دين و انسانيت است، ولي به هر حال دست شيطان هنوز بسته نشده و احتمال دارد كه باز هم از اين خيانت‌ها اتفاق بيفتد، ‌بنابراين كساني كه مي‌توانند، مخصوصاً اگر مقتضاي رشته و تخصص و اشتغالشان است، بايد به اين مهم مبادرت بورزند كه مسلماً خداوند فراموش نخواهد كرد و نسل‌هاي آينده هم فراموش نخواهند كرد. آنچه كه مهم است اين است كه صاحبكار بداند و راضي باشد، ديگران چندان مهم نيستند. اگر روزي از ما بازخواست شود كه مي‌دانستيد و يا حتي احتمال مي‌داديد كه اين اسناد و حرف‌ها تحريف مي‌شوند، چه اقدامي كرديد؟ فقط اين عذر از ما پذيرفته خواهد شد كه بتوانيم اثبات كنيم كه كاري از دستمان برنمي‌آمد. در پيشگاه الهي هم كه نمي شود خلاف واقع گفت. اگر انسان تواني داشت، نمي‌تواند پنهان كند. اين است كه عرض مي‌كنم هر كس توان داشته باشد كه حقايق و اسناد انقلاب را درست حفظ كند و در اين جهت كوتاهي كند، مسئوليت بزرگي بر دوشش قرار دارد. اميدواريم كه ان‌شا‌ءالله خداي متعال به شما و امثال شما اين توفيق را بدهد كه امانتدار اسلام و انقلاب و در پيشگاه الهي روسفيد باشيد.
تاكيد حضرت امام بر گردآوري و حفظ اسناد انقلاب از همان دوره‌اي كه در نجف بودند، آغاز شد. ايشان مي‌فرمودنداگر شما اين كار را نكنيد، ديگران مي‌آيند و حقايق را تحريف مي‌كنند، كما اينكه همين حالا هم مشاهده مي‌كنيم كه اين تحريفات به شكل گسترده‌اي شروع شده و در متوني كه در داخل و خارج كشور چاپ مي‌شوند، تحريفات درباره انقلاب اسلامي ديده مي‌شود. برخي هم ژست علمي به خود مي گيرند و مي‌گويند تا از يك واقعه‌اي صد تا صد و پنجاه سال نگذرد، نمي‌شود درباره آن تاريخنگاري كرد، اما خودشان اين كار را مي‌كنند. كاري كه كسروي و ناظم‌الاسلام كرماني كردند كه در آن مقطع زندگي مي كردند و وقايع را به شكلي كه مطلوب خودشان بود، نوشتند و منبع درست كردند و اينك نوشته‌هاي آنها از جمله مستندات بسياري از كتاب‌هاست. يكي از راه‌هاي مقابله با اين تحريفات، مراجعه به كساني است كه در كنار امام حضور و با سيرة ايشان آشنائي كامل داشتند و لذا بر آنيم كه اين مسائل را با آنها مطرح كنيم و ديدگاه‌هاي آنها را درباره آرا و شخصيت امام جويا شويم.
البته همان طور كه اشاره كردم به هر صورتي كه بشود حقايق اسلام و انقلاب را حفظ كرد، يك تكليف واجب است، اما خيال مي‌كنم هنوز نوبت به امثال بنده نرسيده. بزرگاني هستند كه هم ارتباطشان با حضرت امام بيشتر بوده، هم صلاحيت بيشتري دارند و مسئوليت‌هاي بيشتري داشته‌اند. اگر بنده هم اطلاعي داشته باشم، مضايقه ندارم.
حضرتعالي از جمله شخصيت‌هائي هستيد كه هم اينك وارد موج خاطره نويسي نشده‌ايد و هنوز خاطراتي از جنابعالي منتشر نشده و از اين جهت طبيعتاً در مقام بيان خاطرات از حضرت امام، سئوال ابتدائي ما اين است كه جنابعالي از كجا و چگونه با حضرت امام آشنا شديد؟ ارتباط شما با ايشان در چه حدّي و در چه عرصه‌هائي بود و چگونه ادامه پيدا كرد تا برسيم به مقطع آغاز نهضت.
مصباح يزدي: ارادت بنده به حضرت امام مثل هر طلبه ديگري كه در آن زمان زندگي مي‌كرد، از حضور در درس ايشان يا شنيدن فرمايشاتشان و يا خواندن كتاب‌هايشان حاصل مي‌شد. شروع طلبگي من از سال 26 بود، ‌يعني دوره ابتدائي مدرسه كه تمام شد، ‌بلافاصله مشغول تحصيلات ديني شدم. تا سال 30 در يزد بودم و در اين مدت، نام حاج‌آقا روح‌الله خميني را به عنوان يك استاد برجسته قم كه محفل درسي ممتازي دارند، مي‌شنيدم و از بعضي از كتاب‌هاي ايشان، به خصوص كتاب كشف‌الاسرار اطلاع داشتم و به عنوان عالم برجسته‌اي كه آگاه به وظايف اجتماعي زمان خود است و غيرت ديني‌اش اقتضا مي‌كند كه در مواقع خطر وارد ميدان شود واز حقايق اسلام و تشيّع دفاع بكند، غايبانه به ايشان ارادت داشتم تا اينكه در سال 30 براي تحصيل به نجف رفتم و تقريباً يك سال تحصيلي در آنجا بودم و در اواخر بهار 31 از نجف به ايران برگشتم و در مهرماه به قم آمدم. من در آن ايام در اواخر سطح بودم و مقداري از مكاسب و مقداري هم از كفايه مانده بود. طلبه‌ها در اين مقطع كه قرار مي‌گيرند، به شكل لمتحاني در درس‌هاي خارج شركت، و سعي مي كنند استادان را بشناسند و ببينند شيوه تدريس كدام يك را بيشتر مي‌پسندند تا بعد، آسان تر درس خارج را انتخاب كنند. ما در عين حال كه درس خيارات مكاسب را خدمت حاج آقا مرتضي حائري رضوان‌الله‌عليه مي‌خوانديم، در درس حضرت امام و بعضي از مراجع ديگر هم شركت مي‌كرديم و از همان وقت من به درس بسيار ايشان علاقمند شدم.
درس اصول؟
مصباح يزدي: بله، ابتدا در درس اصول ايشان شركت داشتم تا سال بعد كه رسماً‌ درس فقه را شروع كردند، در آن هم شركت كردم. درس اصول ايشان در مسجد محمديه تشكيل مي شد. البته ارادت من به ايشان تنها از جهت درس نبود. منش و رفتار ايشان جاذبه خاصي داشت كه بنده و خيلي‌ها را تحت تأثير قرار داده بود. جهات اخلاقي و وارستگي ايشان و سابقه‌اي كه در دفاع از اسلام داشتند و در نگارش كشف‌الاسرار مشهود بود، بر ارادت ما مي‌افزود. وقتي ما آمديم، درس اخلاق ايشان تعطيل شده بود. و درس اخلاق رسمي نداشتند، ولي به مناسبت‌هائي، به خصوص در پايان سال تحصيلي، معمولاً توصيه‌هاي اخلاقي مي‌كردند و همان كلمات ايشان بسيار مؤثر بود. اينها باعث شد كه ما نسبت به ايشان ارادت خاصي پيدا كنيم و وقتي سطح را تمام كرديم، درس اصلي ما درس ايشان شد. فقه مرحوم آقاي بروجردي مي‌رفتيم و اصول ايشان. بعدها هم در فقه ايشان كه در مسجد سلماسي بود، شركت كرديم؛ بنابراين آغاز آشنائي من دورادور و از آوازه ايشان بود و ديدن كتاب ايشان؛ آشنائي نزديك هم از سال 31 بود كه در درس ايشان شركت مي‌كردم. اما يك اخلاق نامطلوبي كه بنده داشتم كه ظاهراً هنوز هم كم و بيش در من باقي است و اين است كه خيلي خودم را در اجتماعات نشان نمي‌دهم. اين شايد نوعي درون گرائي شخصيتي باشد. بعضي از طلاب‌ هستند كه وقتي به قم مي‌آيند دوست دارند به منزل مراجع بروند و با استادشان ارتباط بسيار نزديك برقرار كنند. بنده اين طور نبودم. الان هم كه اينجا خدمت شما نشسته‌ام، منزل بعضي از مراجع فعلي قم را به رغم ارادتي كه به آنها دارم، بلد نيستم. در زمان حيات مرحوم آقاي بروجردي هم به خاطر روضه‌اي كه دو بار در سال داشتند به منزل ايشان مي‌رفتم، ولي در ايام ديگر نمي‌رفتم. درس امام را هم علاقه داشتم و مرتب مي‌رفتم، اما اينكه بروم و خودم را خدمت ايشان معرفي كنم، اين طور نبود و با اينكه چند سال شاگرد ايشان بودم، منزلشان نرفتم. دنبال كار و درس خودم بودم تا زماني كه مسئله نهضت شروع شد.
آيا قبل از شروع نهضت در گفتار و رفتار ايشان نشانه‌اي دال بر گرايشات سياسي، مشخص بود؟ چون برخي معتقدند كه ايشان به احترام آقاي بروجردي، از منويات سياسي خود چيزي نمي‌گفتند. البته در كشف‌الاسرار گريزهاي سياسي بسيار قوي هست. آيا شما متوجه نكته‌اي شديد؟
مصباح يزدي: قبل از آن تاريخ چيزي را كه مي‌شود گفت نشانه گرايشات ايشان بود، اين بود كه شنيده مي‌شد ايشان حركت مرحوم نواب صفوي را رد نمي‌كردند، ولي همان طور كه فرموديد ايشان مبنائي داشتند كه قداست رياست آقاي بروجردي و قداست تشيّع را كاملاً حفظ كنند و با اينكه از بيت ايشان گلايه‌هائي داشتند و مدتي هم خيلي كم به آنجا مي‌رفتند، ولي هيچ وقت يك كلمه كه نشانه گله يا انتقادي باشد، از ايشان شنيده نشد. در اين زمينه داستاني از مرحوم اشراقي به يادم آمد. پدر ايشان، حاج محمد تقي اشراقي، از وعاظّ معروف قم بودند و با مرحوم امام آشنائي و رفاقت و رفت و آمد داشتند كه همين منشاء آن شد كه آقازاده‌شان داماد امام بشود. آقاي اشراقي براي بنده مي‌گفتند ما با فرزند امام نامزد شده بوديم، ولي هنوز عروسي نكرده بوديم. تابستان بود و امام در همدان بودند. ما تازه داماد بوديم و رفتيم آنجا كه با امام ديداري داشته باشيم. رفتيم و احوالپرسي كرديم و ايشان طبق معمول از من پرسيدند: "چه خبر؟" من مي‌خواستم انتقادهائي را كه عده اي از فضلاي حوزه از بيت آقاي بروجردي داشتند، مطرح كنم، ولي همين كه امام احساس كردند كه من مي‌خواهم چيزي در اين زمينه بگويم، اشاره كردند كه صحبت نكنم. كلي به من برخورد كه ما تازه داماد ايشان شده ايم و پسر آقاي اشراقي هستيم و طلبه عادي هم نيستيم و از همه جا خبر داريم. خواستم ادامه بدهم كه امام گفتند صحبت نكنيد. من بيشتر به غرورم برخورد. گفتم: "آقا! ما كه نا محرم نيستيم و شما هم كه همه چيز را مي‌دانيد. " امام گفتند: "اگر مي‌خواهيد از اين صحبت‌ها بكنيد، بلند شويد و برويد. " ايشان حتي حاضر نشدند كه من با اشاره هم، از بيت آقاي بروجردي انتقاد كنم و معتقد بودند كه احترام ايشان به عنوان رئيس تشيّع بايد محفوظ باشد. علاوه بر آن، اصل غيبت حرام است، مگر آنكه مجوز شرعي در ميان باشد. منظور اين است كه احترامي كه امام براي مقام مرجعيت و به خصوص شخص آقاي بروجردي قائل بودند، موجب مي‌شد كه رفتاري يا گفتاري كه نشانه مخالفت با ايشان باشد از ايشان ديده و شنيده نشود، با اين همه، اجمالاً در مورد حركت فدائيان اسلام مي‌شد استشمام كرد كه امام با حركت مرحوم نواب مخالف نيستند و شايد تأئيد هم مي كردند. در اين حد و اندازه مي‌شد گرايشات ايشان را حدس زد، ولي اظهارنظر صريح، سخنراني و بيانيه‌اي در كار نبود.
خاطراتي را كه از آغاز نهضت و تاملاتي را كه با حضرت امام داشتيد، بيان بفرمائيد.
مصباح يزدي: جريان نهضت كه معلوم است و چيزي نيست كه بنده بخواهم دوباره ذكر كنم و تاريخ آن متواتر است كه از مسئله تصويبنامه دولت علم شروع شد. مراجع عكس‌العمل‌هاي خاصي نشان دادند، اما عكس‌العمل امام جدي تر و در حدّ سخنراني در مسجد اعظم بود. ايشان تنها به اعلاميه اكتفا نكردند، بلكه يك حركت علني عمومي را شروع كردند. قبلاً هم به بازاري ها اطلاع داده و هماهنگي شده بود كه من دقيقاً نوع ساز و كارش را نمي‌دانم و يادم نيست كه به چه وسيله‌اي اين كار انجام شد، اما بودند كساني از معتمدين و سران بازار كه به امام ارادت داشتند، بيشتر اين ارادت هم از جهت شركت در درس اخلاق امام بود و وقتي فهميدند ايشان مي‌خواهند پا به ميدان بگذارند و سخنراني مهمي داشته باشند، مردم و طلبه‌ها به شكل گسترده اي آمدند و ايشان سخنراني مفصّلي در مورد مسائل روز ايراد كردند. حركت امام نسبت به ساير مراجع و علما بسيار عميق‌تر بود و معلوم مي‌شد كه ايشان مسئله را خيلي جدي گرفته‌اند. مسئله 15 خرداد مدرسه فيضيه و باقي رويدادها را كه همه مي‌دانند و نيازي به ذكر مجدد نيست. اولين عكس‌العملي كه دستگاه نشان داد، در روز وفات امام صادق سلام‌الله عليه بود كه مرحوم آيت‌الله گلپايگاني در مدرسه فيضيه، مجلس عزاداري گرفته بودند و مرحوم آقاي حاج انصاري قمي منبر ‌رفت. كوماندوها به آنجا ريختند و طلبه‌ها را زدند. به هر حال از آن وقتي كه امام حركت سياسي‌شان را شروع كردند، عموم طلبه‌ها، حتّي كساني كه وارد اين مسائل نمي‌شدند و سرشان توي لاك خودشان بود، احساس مسئوليت كردند. از آن به بعد بود كه ما در واقع به عنوان حمايت از حركت امام به منزل ايشان مي‌رفتيم و ايشان در صحن حياطشان نماز جماعت مي‌خواندند و ما كسب فيض مي كرديم. بعد هم هرگاه مراسمي بود، مثل همه طلبه‌ها ما هم مي‌رفتيم. آشنائي نزديك بنده خدمت ايشان از اينجا شروع شد كه بعد از رحلت مرحوم آقاي بروجردي، مراجع بزرگي در نجف و قم و تهران مطرح بودند، ولي كساني، از جمله بنده، معتقد بودند كه حضرت امام اوليا هستند.
البته ما موقعيتي در جامعه نداشتيم كه كسي حرف ما را بخواند، ولي بستگان و اقوام و خانواده و كساني را كه با ما سرو كار داشتند به امام ارجاع داديم و مقلّد امام شدند. امام رساله نمي‌دادند، هرچه هم درخواست مي‌كرديم، ابا داشتند، تا اينكه كسي غير از خود ايشان باني شد كه فتاواي ايشان را از حاشيه عروه استخراج كند و توضيح‌المسائل را با اين حواشي تطبيق بدهد و رساله را چاپ كند. اين رساله هم برخلاف معمول به هيچ كس مجاني داده نمي‌شد. مرسوم است كه در بيوت مراجع، وقتي كساني‌ مي‌روند، ‌هديه‌اي به آنها داده مي‌شود و رساله آقايان را به آنها اهدا مي كنند، اما امام، ‌خود را مالك رساله نمي‌دانستند، چون از سرمايه ديگري چاپ شده بود و به كسي هم هديه نمي‌دادند و هر كس مي‌خواست، بايد مي‌رفت و مي‌خريد. ايشان كتاب‌هاي فقهي داشتند كه طلبه‌ها دوست داشتند چاپ شود و استفاده كنند. آقاي مسعودي از دوستان ما كه حالا متولي آستانه حضرت معصومه (س) هستند، پيشنهاد كردند كه بيائيم كتاب طهارت ايشان را چاپ كنيم. ظاهراً‌باني آن، مرحوم آقاي پسنديده بودند. البته اين را با احتياط نقل مي‌كنم چون خيلي به حافظه‌ام اعتماد ندارم. ايشان اقدام كردند كه كتاب‌هاي امام چاپ شوند، چون خود امام كه حاضر نبودند اين كار را بكنند. من يك مقداري با تصحيح كتاب آشنائي داشتم. براي چاپ اقدام كرديم و تصحيح آن را هم بنده به عهده گرفتم.
بعضي جاها نياز بود كه مطلب با خود ايشان در ميان گذاشته شود، چون اشتباهي در نوشتن وجود داشت و يا نياز به تغيير لفظي بود. تابستان بود و ايشان در تهران بودند. گاهي به امامزاده قاسم مي‌رفتند، گاهي هم در خود تهران بودند. خانواده‌شان هم مي‌دانيد كه اهل تهران بودند. امام در تهران منزل مرحوم آقاي حاج سيد محمد صادق لواساني در كوچه حمام خشتي، سه راه سيروس اقامت داشتند. ايشان با مرحوم آقاي لواساني دوستي خيلي نزديكي داشتند و چهره و اخلاقشان هم خيلي شبيه به هم بود. ما گاهي براي تصحيح كتاب به آنجا مراجعه و زيارتشان مي‌كرديم و اجازه مي‌گرفتيم كه برخي از مطالب كتاب را تصحيح كنيم. از آنجا ارتباط نزديك با ايشان برقرار شد. امام هم عنايت و لطف خاصي به بنده داشتند. در مواردي بنده افرادي را براي گرفتن اجازه در امور حسبيه، خدمتشان معرفي مي كردم. به رغم اينكه ايشان براي صدور اجازه، مقيد به دو شاهد بودند، اما در اين گونه موارد به بنده اكتفا مي كردند و اجازه صادر مي فرمودند. آقاي مسعودي نقل مي‌كرد كه امام فرموده بودند كه ايشان "ذوالشهادتين" است، در حالي كه در مورد ديگران دو شاهد مي‌خواستند.
تنها در مورد اجازات؟
مصباح يزدي: بله، مواردي كه لازم بود بنده معرفي كنم يا مسئوليتي را به كسي واگذار كنند. البته امام عنايت پدرانه به همه داشتند و اين عنايتشان شامل حال ما هم مي‌شد. همين رابطه استاد و شاگردي و مريدي و مرادي بود و ارادتي كه به ايشان داشتيم. بعد كه رسماً فعاليت‌هاي مبارزاتي آغاز شدند، ما هم مثل همه طلبه‌ها وظيفه خود مي‌دانستيم كه در نشر افكار و اعلاميه‌ها و بيانات ايشان و توضيح مواضع ايشان و دفاع از آنها، هرچه كه از دستمان برمي‌آمد، انجام بدهيم، ولي خيلي هم كاري از دستمان برنمي‌آمد، چون نه منبري معروفي بوديم، نه شخصيت شناخته‌ شده‌اي.
در زندگينامه حضرتعالي جريان نامه‌اي هست كه به حضرت امام نوشته بوديد و پيش‌بيني‌هائي هم فرموده بوديد كه امام بعد از آزادي فرموده بودند كه پيش‌بيني‌هاي شما صائب بودند. اين خاطره را با تفصيل بيشتري بيان بفرمائيد.
مصباح يزدي: البته اين نامه مربوط مي‌شود به بعد از 15 خرداد 42 كه ايشان را دستگير كردند و مدتي هم هيچ خبري از ايشان نبود تا بعد از چند ماه كه معلوم شد ايشان را از عشرت آباد به قيطريه برده اند. در آنجا به چند نفر اجازه ملاقات داده بودند. يكي به آقاي حاج سيد محمد صادق لواساني، يكي هم به حاج شيخ حسن صانعي كه در واقع پيشكار امام بودند و كارهاي جاري منزل امام را انجام مي‌دادند و نيز آقاي پسنديده. روي همان عالم كم تجربگي خودمان احتمال مي‌داديم كه حالا كه ايشان مدتي در حبس و بعد هم محصور بوده‌اند، بعضي از قضايا درست به ايشان منتقل نشده باشد؛ اين است كه فرصت را غنيمت شمرديم و در سه چهار صفحه بزرگ، گزارشي از اوضاع بعد از دستگيري ايشان و تحليلي درباره اوضاع و پيش‌بيني نسبت به آينده را نوشتيم؛ از جمله اين پيش‌بيني‌ها يكي اين بود كه حدس من اين است كه شما ان‌شاءالله به همين زودي‌ها آزاد مي‌شويد. آمدنتان به قم با موقعيت قبلي شما خيلي تفاوت دارد. حالا بار سنگيني روي دوش شما قرار دارد. حالا رهبري امّتي بر دوش شما قرار گرفته و لذا لازم است اطلاعاتي داشته باشيد كه چه كساني با شما همسو هستند، چه كساني با شما اختلاف دارند، چه اقشاري در اين مدّت همكاري كردند و هنگامي كه آزاد شديد، پيشنهاد من اين است كه خوب است اين كارها را انجام بدهيد.
نسبت به حوزه چه اقداماتي بكنيد، ‌نسبت به دولت چه اقداماتي بكنيد و حتّي نسبت به نيروهاي مسلح چه بكنيد... جواني بود و بچگي! شايد هم يك مقدار گستاخي بود كه حالا ما خدمت امام عرض بكنيم كه شما چه بكنيد. به هر حال بچگي بود و نامه را توسط آقاي صانعي فرستاديم خدمت ايشان. امام توسط آقاي صانعي پيغام داده بودند كه از فلاني به خاطر نامه‌اش تشكر كنيد. البته از بزرگواري ايشان بود كه خواستند از يك بچه طلبه دلجوئي كنند. خيلي طول نكشيد كه ايشان آزاد شدند. شبي بود كه چند نفري نشسته بوديم و اعلاميه‌اي را براي ايام حج مي‌نوشتيم. اعلاميه عربي بود كه در ايام حج منتشر شد و بالاي آن هم نوشته شده بود: "اجيبوا داعي الله". اعلاميه بزرگي هم بود.
آيا در آن مقطع مرسوم بود كه در ايام حج، اعلاميه صادر شود؟
مصباح يزدي: مراجع كه خير. ما به عنوان جمعي از طلاب قم اعلاميه را صادر مي كرديم؛ البته امضاي آن اعلاميه درست يادم نيست كه به عنوان مدرسين قم بود يا طلاب. اوايل شب بود كه خبر آوردند امام به قم تشريف آورده‌اند. بسيار هيجانزده شديم. بعضي از دوستان گفتند همين حالا برويم زيارت امام. نمي‌توانيد تصورش را بكنيد كه زيارت امام در آن وقت چه معنائي داشت. به هر حال هيجان خاصي به وجود آمد. در عين حال خودمان را كنترل كرديم و گفتيم اعلاميه را تمام كنيم چون آقا حتماً خسته هستند و لابد الان شلوغ هم هست و اگر برويم فقط ارضاي احساس خودمان است و بهتر است كه امشب مزاحم نشويم. به هر حال نشستيم و اعلاميه را نوشتيم و فردا صبح رفتيم. جمعيت زيادي آمده بود و امام در همين منزلي كه الان به نام ايشان هست، در درگاهي كه رو به حياط باز مي‌شد، نشسته بودند و مردم مي‌آمدند كه ايشان را ببينند. من وقتي رفتم دست ايشان را ببوسم، نگاهشان به من كه افتاد، لبخند بسيار جذابي كه هنوز شيريني آن را فراموش نمي‌كنم و لبخند بسيار مليحي بود، بر لبانشان نشست و فرمودند: "حدس شما صائب بود". درآن لحظه از شدّت هيجان ذهنم متمركز نبود كه كدام حدس را مي‌فرمايند. بعد كه رفتم و كمي آرام گرفتم، يادم آمد كه منظورشان نامه‌اي بود كه به ايشان نوشته بودم. آن نامه در هجومي كه مجدداً به بيت ايشان كردند‌، به دست ساواك افتاد و به خاطر آن به ضميمه اساسنامه‌اي كه به خط بنده و مربوط به يك هيئت 11 نفري بود و از بيت يكي از دوستان به دست ساواك افتاده بود و اسباب تعقيب ما توسط ساواك شد؛ چون اولاً خط و حتي كاغذ هر دو نوشته، يكي بود و ثانياً نامه اي كه براي امام فرستاده بودم، امضا داشت، لذا فهميدند كه نويسنده هر دو مطلب يكي است. مدتي در قم نبوديم و بعد كه برگشتيم آب ها از آسياب‌ها افتاده بود و به هر تقدير، خيلي به ما سخت نگرفتند. ما هم تكذيب كرديم كه خط ما نيست و در بازجوئي‌ها هم خطّم را تغيير دادم. مدتي هم كلنجار رفتند كه چه كسي مي آيد به نام تو نامه مي‌دهد و از اين جور بحث‌ها كه البته بنا بر سختگيري نبود، وگرنه بهانه خوبي بود كه اذيّت كنند. اسنادش در ساواك هست كه در يزد و اصفهان وكرمان ما را تعقيب كردند.
تحليلتان در آن دوره از اوضاع چه بود كه مي‌فرمائيد در نامه هم منعكس شده بود. عده‌اي با نهضت امام همراهي كردند و عده‌اي همراهي نكردند. آنهائي كه همراهي نكردند، داعيه‌شان چه بود و چه تحليلي از شرايط داشتند؟چه ملاحظاتي را در نظر داشتند؟ و ديگر اينكه آيا در ميان دوستان امام و كساني كه با امام همراهي مي‌كردند، ‌مي‌شد به نوعي تقسيم‌بندي رسيد؟
مصباح يزدي: نكته‌اي كه مي‌توانم عرض كنم اين است كه بايد توجه داشته باشيم انسان‌ها با يكديگر خيلي فرق دارند و روحيات و منش‌‌ها و گرايش‌هاي آنها بسيار متفاوت است و همه هم در يك خط نيستند كه انسان بتواند درجه بندي كند و بگويد نمره‌اش اين است. محورهاي مختلف دارد. مثل محور مختصات است، هم محورها ها دارد هم محور ها. در همه هم اين روحيات، بالا و پائين دارد. مثلاً افراد سطحي تصور مي‌كنند كه همه مراجع به دليل آنكه مرجع ديني هستند، يك جور فكر مي‌كنند يا همه متديّنين، مخصوصاً آنهائي كه همه شاگرد يك استاد بوده‌اند و در يك مدرسه درس خوانده‌اند، بايد شبيه هم باشند، ولي كساني كه كمي با روانشناسي انسان‌ها آشنا هستند، تفاوت بين دو انسان را مي‌دانند و متوجهّند كه حتي تفاوت دو برادر با هم، گاهي از زمين تا آسمان است.
اختلافات اينها گاهي در مسائلي است كه با وظايف و ارزش‌هاي شرعي اصطكاكي ندارد؛ بلكه بر اساس سليقه‌هاي مختلف است. مسئله تفاوت‌هاي فردي و روانشناسي، ‌بحث شناخته شده‌اي است. اين گرايش‌ها در قضاوت‌هاي انسان هم اثر مي‌گذارند. فرض بفرمائيد كسي كه شجاع است و كسي كه ترسوست. كسي كه ماجراجوست و كسي كه عافيت طلب است. اين تفاوت‌هاي فردي در كودكان هم ديده مي‌شود. مي‌بينيد بچه‌اي است پرتحرّك و حتّي بيش فعال كه يك لحظه هم آرام نمي‌گيرد، اما بچه‌اي هست كه بايد به زور او را از جا تكان بدهيد. اين تفاوت‌ها در رفتار و گرايشات فردي و اجتماعي انسان هم اثر مي‌گذارد و بالاخره يكي از چيزهائي كه در اختلاف موضعگيري‌ها مؤثر است، باورهاي ديني است. اين جور نيست كه همه مؤمنين، ايمانشان در يك حد باشد، اعتقادشان به خدا، قيامت، وحي، پيغمبر، امام در يك حد باشد، ولو اينكه همه هم معمم باشند، عالم باشند، مجتهد باشند و صاحب رساله باشند. مراتب فرق مي‌كند. التزام به ارزش‌ها بسيار متفاوت است. درك صحيح از ماهيت رويدادها و عملكرد شخصيت ها و تفاوت افراد در بهره مندي از اين درك هم خودش مسئله مهمي است. به عنوان مثال عرض مي كنم. شما نگاه كنيد به حضرت امام و با اخوي‌شان مرحوم آقاي پسنديده. امام به ايشان بسيار احترام مي‌گذاشت. حتي يك بار ديده نشده كه امام در جائي مقدم بر آقاي پسنديده، قدم برداشته باشند. در منزل، نشست و برخاست‌ها، واقعاً احترام كامل به ايشان مي‌گذاشتند. در مدتي كه امام نجف بودند، ‌اعتماد به تقواي ايشان در حدّي بود كه نماينده تام‌الاختيار امام بودند و واقعاً هم مرد بسيار شريف و با تقوائي بود، اما در تشخيص‌هاي سياسي تفاوت داشتند. اگر اشتباه نكنم مرحوم آقاي پسنديده تا آخرين روزهاي عمرشان كه خدمتشان مي‌رسيدم، نام دكتر مصدق را با ضمير جمع مي‌گفتند و مثلاً‌ مي‌گفتند مرحوم دكتر مصدق اين جور گفتند، اما امام در مورد دكتر مصدق گفتند: "او هم مسلم نبود. " اين همه تفاوت، اما احترامي در آن حد. امام به قدري آزاد منش بود كه حتّي به فرزند خودش هم چيزي را تحميل نمي‌كرد كه چرا اين طور فكر مي‌كني؟ ‌اشتباه مي‌كني و لذا مي‌دانيد كه در بيت ايشان، در مواردي حتّي نزديك‌ترين افراد هم در مسائل سياسي با ايشان اختلاف داشتند، ‌ولي ايشان در مقابل اين نوع اختلافات، واكنشي نشان نمي‌دادند.
منظورم اين است كه يك مقدار از اين اختلاف‌ بينش‌ها طبيعي و مربوط به محيط تربيتي، روحيات افراد و ملكات اخلاقي انسان‌هاست. بالاخره كسي را كه ذاتاً ترسوست، نمي‌شود به هيچ قيمتي شجاع كرد و نهايتاً به هنگام قضاوت، اين منش در او اثر مي‌گذارد و در مسائل سياسي، سازشكار مي‌شود و اهل خطر نيست. بخشي از خصال، طبيعي هستند كه منجر به اين گرايشات مي‌شوند. يك مقدار هم به مسائل و ارزش‌هاي ديني و مراتب ايمان و اخلاق ديني انسان ارتباط پيدا مي كنند. امام علاوه بر اينكه در اخلاق انساني امتيازات فوق‌العاده‌اي داشتند و يك نمونه بارز آن كه همه عالم بارها شنيده‌اند اين است كه فرمودند: "والله كه تا كنون از كسي نترسيده‌ام. " خيلي حرف است. آن وقتي كه ايشان را گرفته بودند و معلوم نبود كه اينها كه هستند، مي‌خواهند ايشان را كجا ببرند و چه كار بكنند و احتمال اين هم بود كه ايشان را همان وقت سر به نيست كنند، آرام نشسته بودند. راننده ايشان سرلشكر بود و داشت از ترس مي‌لرزيد. امام دلداريش مي‌دادند كه: " آقا! چرا مي‌ترسيد؟" ايشان را نمي‌شود مقايسه كرد با كسي كه از صداي تق مي‌ترسند. چه مي شود كرد؟ او لابد در محيط بي‌ سروصدا و آرامي بار آمده و عافيت طلب است. يك مقداري طبيعي است. يك مقداري هم به ايمان افراد مربوط مي‌شود. درجات ايمان اشخاص فرق مي‌كند. ابتدائاً تصور سطحي نگرانه عامه مردم اين است كه همه مراجع در يك سطح هستند؛ نه به تفاوت‌هاي فردي توجه دارند و نه به مراتب ايمان و معرفتشان. امام هم از نظر منش‌هاي شخصي ممتاز بودند، هم از نظر مراتب ايمان. درجه تقواي امام را مردم نشناختند. اين هم باز يكي از ويژگي‌هاي ايشان بود كه چنان كتمان مي كرد كه هيهات كه بتوانيم ايمان و معرفت ايشان را درك كنيم!ما يك چيزي مي‌گوئيم و يك چيزي مي‌شنويم. ايشان واقعاً انتظار داشتند كه فرزندشان، حاج آقا مصطفي، در آينده مرجع بزرگي شود و راه ايشان را ادامه بدهد. امام خيلي به مرحوم حاج آقا مصطفي علاقه و اميد داشتند، هم به هوش و فراستش، هم به توانائي‌هاي علمي او. چنين فرزندي را انسان ناگهان از دست بدهد، اما نه گريه كند و نه ضعف نشان بدهد و بگويد: "از الطاف خفيه الهي بود. " چون اين واقعه باعث مي‌شود كه نهضت اوج بگيرد و ما پيروز بشويم. اين فقط گفتن و شنيدنش آسان است. چه ايماني مي‌خواهد؟‌آدم يك بچه كودن فلج هم داشته باشد، راضي نمي‌شود از دنيا برود. با اينكه امام اطمينان قوي هم داشتند كه حاج آقا مصطفي را به شهادت رسانده‌اند، ولي خيلي آرام برخورد مي‌كنند. اينها گفتنش آسان است. چنين شخصيتي طبعاً در مقام برخورد با امريكا به صراحت مي‌گويد: "امريكا هيچ غلطي نمي‌تواند بكند. " اما كس ديگري هست كه مي‌خواهد بگويد امريكا، همه بدنش مي‌لرزد، آن هم هنوز هيچ چيز نگفته! وقتي هم كه آمريكائي ها مي‌گويند كه كسي را براي مذاكره فرستاده‌اند، از اين طرف اولين نفري است كه مي گويد من مي روم و وقتي هم مي‌رود آنجا، از تمدّنِ نبوده ي آنها تعريف مي‌كند!رئيس جمهور امريكا پيغام مي‌فرستد كه من نماينده شخصي خودم را مي‌فرستم كه با شما صحبت كند و امام مي‌گويند من او را راه نمي‌دهم و راه ندادند. ما حرفش را مي‌زنيم و فكر مي‌كنيم ساده است.
امام در مقطعي اين طور برخورد مي‌كنند كه همه چيز از دست رفته بود و كشور نه نظامي داشت و نه ارتشي و سنگ روي سنگ بند نبود. در چنين وضعيتي ايشان در مقابل امريكا مي‌گويند من نماينده شما را نمي‌پذيرم. حاضر نيستم اصلاً با شما صحبت كنم. چه قدرتي مي‌خواهد؟ انسان مي‌بيند كه كس ديگري نه تنها خود آمريكا كه نوكر نوكر او را هم مي‌پذيرد و پنهاني هم مي پذيرد. مي‌ترسد چون نه آن شخصيت را دارد، نه آن شجاعت را دارد و نه‌ آن ايمان را. بنابراين ما اگر انتظار داشته باشيم كساني كه همراه امام بودند و يا در جاهائي با ايشان تلاقي داشتند، مثل ايشان باشند، توقّع نابه جائي است. در تاريخ هم هميشه عده‌اي ضعف ايمان داشته‌اند و موجب دوروئي و دو چهرگي آنها شده. اين همه آيات منافقين در قرآن است. چرا منافق شدند؟ از ترس جانشان. "كانّهم خشب" سست وبي اراده‌اند، تنبلند، راحت طلبند. اينهائي هم كه در اطراف امام بودند از طيف‌هاي مختلف بودند. در اينها قطب‌زاده بود، بني صدر بود و كساني هم حتي در بيت امام حامي اينها بودند. در كنار امام مراجعي هم بودند كه تا حدودي با امام موافقت داشتند و يك جاهائي هم نظرشان مخالف امام بود و بالاخره هم آنهائي كه مخالفتشان اساسي بود، آشكار شد و ديديم كه به كجا رسيد. چيزي كه بنده به سهم خودم، به مخيّله ام هم خطور نمي‌كرد، ولي شد. اين جريان با رفتن امام تمام نشد و امروز هم هست. روحيه عافيت طلبي، راحت طلبي، ضعف ايمان، سازشكاري يا روحيه شجاعت و شهامت و پايداري تا پاي جان و نترسيدن از مرگ، در اشخاص با هم متفاوت است. توقّع هم نمي‌شود داشت كه همه يك جور باشند. آنچه مهم است اين است كه كسي كه در مقام رهبري و مديريت كلان جامعه قرار مي‌گيرد، بداند با اين گروه ها و افراد مختلف چگونه برخورد كند كه برآيند آن مصلحت اسلام باشد، والاّ انسان توقع داشته باشد كه منافقين را بريزند توي دريا، شدني نيست. نه خدا خواسته و نه عملاً ممكن است كه از روز اول اينها را رسوا كنند كه نتوانند جاي پا پيدا كنند.
رآن مي‌گويد اگر ما مي خواستيم معرفي‌شان مي‌كرديم. "لعرفتهم بسيماهم"، خدا به پيامبرش هم معرفي نكرد، البته معرفي صريح كه ديگران هم بفهمند، وگرنه خود ايشان مي‌دانست: "ولتعرفنهم في لحن القول"‌تو از لحن كلامشان هم مي‌فهمي كه اينها چه كاره‌اند. يادم نيست خودم از امام شنيده باشم، ولي آدم موثّقي ازامام نقل مي‌كرد كه اگر كسي بيايد با من بنشيند، دو تا جمله كه حرف بزند، مي‌فهمم چه كاره است. از راه دور هزاران مقدمّه چيني هم كه بكند، دو جمله كه گفت مي‌فهمم! خدا چنين قدرتي به امام داده بود. خدا به پيامبرش مي‌فرمايد كه تو از لحن آنها مي‌فهمي چه كاره‌اند، اما بنا نبود كه از روز اول منافقين را معرفي كند، چون سنّت الهي بر كتمان است و هم عملاً ميسّر نبود، چون اگر از اول با اينها در مي‌افتادند، معلوم نبود كه اسلام پا بگيرد. حالا شما حساب كنيد كه اگر امام از روز اول قطب‌زاده و بني‌صدر و امثال اينها را بيرون مي‌كرد و يا افشا مي‌كرد كه اينها امريكائي هستند و اينها كم هم نبودند، به پست‌هاي بالا هم رسيدند و شناخته شدند. اگر قرار بود همه را از همان اول حذف كنند، امام با چه كسي مي‌ماند؟‌ مهم اين است كه رهبر اوّلاً اينها را بشناسد و گول نخورد، ثانياً بداند كه با اينها چگونه برخورد كند، وگرنه توقع اينكه همه خالص و پاك باشند، شوخي است و خداوند هم انسان‌ها را اين گونه نيافريده است. انسان‌ها از نظر فكري با هم فرق شخص بنده نسبت به آقاي پسنديده، كوچك ترين ترديد و سوءظني ندارم. تشخيص ايشان در مورد دكترمصدق با تشخيص امام 180 درجه تفاوت داشت و غرضي هم در كار نبود، ولي بعضي‌ها چيزهائي كه بر تشخيص انسان تأثير مي‌گذارند، منافع، منش‌ها، ترسو بودن و عافيت‌طلبي شخصي است. اينكه مي‌پرسيد در آن وقت هم بودند، بله بودند. بعضي‌ها را همه شناختند و طوري شد كه همه فهميدند. كساني كه در عرض امام حساب مي‌شدند و عكسشان با امام چاپ مي‌شد و شايد در بعضي از مناطق كشور، طرفدارانشان از طرفداران امام هم بيشتر بود. عاقبتشان به كجا انجاميد؟‌اما منحصر به همين يك نفر و دو نفر هم نبود. كسان ديگري هم بودند كه حتّي به پست‌هاي عالي نزديك به رهبري هم معرفي شدند، ولي كارشان نگرفت. هنوز هم بعضي‌ باور نمي‌كنند كه اينها خطري براي كشور هستند. فكر مي‌كنند در حق اينها كوتاهي شده! اين هم يك نوع قضاوت است. امروز هم در سطوح مختلف اين اختلاف فهم‌ها، اختلاف تشخيص‌ها، اختلاف مراتب معرفت، مراتب ايمان، مراتب اخلاص، مراتب فداكاري وجود دارد. همه هم در يك جهت نيستند؛ ممكن است يكي در يك جهت امتياز مثبت داشته باشد و در جهت ديگر امتياز منفي. اين طور نيست كه انسان بتواند بگويد همه در يك جهت هستند و درجه‌بندي كند. جهات هم فرق دارند. روحيه‌هاي آدم ها هم فرق دارد. هر كسي در بُعدي توانائي هائي دارد. تا جائي كه مربوط به خود شخص است و تأثيرش به ديگران سرايت نمي‌كند، بايد به همه خوش‌بين بود و بگوئيم آدم خوبي است، احترام هم بايد به او بگذاريم و غيبت هم در باره‌اش نكنيم؛ اما آنجا كه مربوط به مصالح اجتماعي مي‌شود و خوب و بد بودن او و احراز پست كردن و كنار گذاشته شدنش، به مصالح اسلام و مسلمين مربوط مي‌شود، ديگر حسن ظن و اين حرف‌ها مطرح نيست. اگر احراز شد كه چه كسي به درد اين كار مي‌خورد يا نمي‌خورد و اثبات شد كه افساد مي‌كند، بايد او را افشا كرد. نبايد گفت كه ايشان مسلمان است و غيبت مسلمان حرام است؛ غيبت مسلمان حرام، اما در چنين مرحله‌اي، واجب است. همان طور كه در مقام مشورت اگر كسي پرسيد كه دخترم را به فلاني بدهم يا نه، اگر صلاح نيست بايد بگوئيد كه نيست؛ اگر نگوئيد خيانت كرده‌ايد. اين غيبت واجب است. يا در مورد كسي كه هيچ راهي براي جلوگيري از منكر او وجود ندارد جز اينكه او را افشا كنيد. در چنين جائي اين افشا واجب است. نبايد اين را براي مسلمان‌ها چماق كرد كه غيبت هميشه حرام است، در چنين مواقعي واجب است. همان كسي كه گفته حرام است، در اينجا گفته‌ كه واجب است، چون مصالح مسلمين در خطر است. كساني مشورت مي‌كنند كه به اين رأي بدهم يا ندهم. وقتي صلاح نيست بايد بگوئيد رأي نده. خوش‌بيني و حسن ظن تا وقتي است كه مطلب مربوط به خود شخص است، ولي وقتي عِرض و ناموس و دين مردم را مي‌خواهيد بسپاريد به دست كسي، حسن ظن كافي نيست. افراد هم مختلفند. ‌نه به ريش مي‌شود نگاه كرد، نه به عمامه مي‌شود نگاه كرد، نه به نماز شب مي‌شود نگاه كرد، نه به حافظ قرآن بودن مي‌شود اعتماد كرد. مگر خوارج نهروان حافظ قرآن نبودند؟ مگر پينه پيشاني نداشتند؟ همان‌ها بودند كه اميرالمؤمنين (ع) ‌را كشتند و با او جنگيدند. به اينها نمي شود اعتماد كرد.
بايد با تجربه كامل سنجيد كه اين به درد اين كار مي‌خورد يا نه. ممكن است هزار تا حسن هم داشته باشد، اما به درد اين كار نخورد. آدم عالمي است، مجتهد است، نماز شبش ترك نمي‌شود، متقّي است، اما مسائل سياسي سرش نمي‌شود، بنابراين به درد اين كار نمي‌خورد. حيثيت‌ها را بايد تفكيك كرد. ابتدا بايد دانست كه انسان‌ها چنين اختلافاتي دارند، بعد هم در عمل بايد ديد چگونه برخورد مي‌كنند. رهبر در يك افقي قرار دارد كه بايد مجموع مصالح جامعه را در نظر بگيرد كه با هر كسي چگونه برخورد كند. ممكن است او با منافق هم مهرباني كند، ملاطفت كند، مدارا كند، براي ينكه در افقي قرار دارد كه بايد همه اينها را جرح و تعديل كند، اما معنايش اين نيست كه همه بايد اين جور عمل كنند. هر كسي در هر پستي كه هست بايد ببيند موقعيت خودش چه اقتضائي مي‌كند و چه وظيفه اي ‌دارد.
در ادامه مقطع تاريخي كه درباره‌اش صحبت مي‌كنيم، سئوالي هست كه به شخص حضرتعالي مربوط مي‌شود. مسلماً شما علاقه نداريد در مورد مسائلي كه به خودتان مربوط هست و تلاش‌هاي ارزشمندي كه در گذشته داشته‌ايد، صحبت كنيد، اما من تصور مي‌كنم خوانندگان مايل باشند براي يك بار هم كه شده پاسخ اين سئوال را بشنوند. بعد از تبعيد حضرت امام، جنابعالي علاوه بر همكاري با بعثت، نشريه انتقام را منتشر مي‌كرديد كه با توجه به آن شرايط، شنا كردن در خلاف جهت آب و بسيار خطرناك بود. در آن شرايط كه صداها در گلو خفه شده بود و كسي جرئت نمي‌كرد حرفي بزند، سرمقاله هاي آن نشريه بسيار عجيب بودند. حضرتعالي در آن مقطع با چه تحليلي به اين نتيجه رسيديد كه چنين نشريه‌اي بايد منتشر شود؟ از آن طرف برخي مدعي شده‌اند كه پس از گذشت مقطعي، جنابعالي در ارتباط با نحوه پيگيري مبارزه به باورهاي جديدي رسيديد و پرداختن به كارهاي فرهنگي و فاصله گرفتن از كارهاي مبارزاتي را در پيش گرفتيد. ديدگاهتان را در اين مورد بيان بفرمائيد.
مصباح يزدي: من البته از سخن گفتن در باره خودم ابا دارم، چون نفعي در آن وجود ندارد و فقط وقت شما و خوانندگان تضييع مي شود. با اين همه براي اينكه سئوال شما را بي جواب نگذرم، بايد عرض كنم بعد از اينكه علاقمندان به نهضت و امام دانستند كه اين راه تنها راهي است كه پيش روي اسلام و مسلمين قرار دارد و يك وظيفه شرعي متعيّن است، با مشورت‌‌ها و بحث‌ها و تجربه‌هائي كه داشتند، به اين نتيجه رسيدند كه صلاح نيست كه هر كسي براي خودش در يك گوشه‌اي كاري بكند و نياز به همبستگي و همفكري و نوعي تشكيلات است و به همين دليل بود كه آن هيئت 11 نفري معروف كه بارها ذكرش شده، به عنوان هسته‌اي مركزي تشكيل شد تا تشكيلات وسيعي را سامان بدهد و تدريجاً در نقاط مختلف كشور به عنوان يك شبكه گسترش پيدا كند تا خدا چه مقّدر كند و دامنه گسترش آن تا كجا برسد. وقتي اين هسته تشكيلات شكل مي‌گرفت، طبعاً ويژگي‌ها و تفاوت‌هاي فردي و موقعيت‌هاي اجتماعي افراد در نوع مسئوليتي كه به عهده مي‌گرفتند، تأثير داشت. يكي به خاطر موقعيت اجتماعي و شهرتي كه داشت، بيشتر در ميان مردم بود و مي‌توانست جهات مالي و اقتصادي كار را تأمين كند و لذا مسئول امور مالي تشكيلات شد. كساني كه اهل قلم بودند، بيشتر امور تبليغات و اين نوع كارها را به عهده گرفتند، كساني كه اهل سخنراني بودند، بخش‌هاي ديگر را، چون همه اينها پيش‌بيني شده بود.
بنده هم روي سليقه شخصي خودم، مسئوليت‌هائي را به عهده گرفتم. بنده از همان بچگي در ميان دوستانم به اين ويژگي شناخته مي‌شدم كه اعتقاد داشتم بايد در هر موردي، به صورت بنيادي انديشيد و به كارهاي سطحي و روزمره خيلي اهميت نمي‌دادم. با توجه به اينكه قرار بود اين حركت براي دفاع از اسلام و به نام اسلام انجام ‌بگيرد و اسلام در حقيقت مقوله‌اي فرهنگي است و اساس آن باورها و ارزش‌ها و افكار هستند، معتقد بودم كه بايد افكار اصيل اسلامي را شناسائي و ترويج كنيم و در عمل هم بايد بُعد نظري مسائل را مقدم بداريم. بنده از همان وقت فكر مي‌كردم كه بايد در زمينه تئوري حكومت اسلامي كار كنيم و يك طرح مشخصي داشته باشيم. گاهي با دوستانمان كه عده‌اي از آنها به شهادت رسيده‌اند، صحبت مي‌شد، مي‌گفتيم فرض كنيد كه امروز حكومت را به دست ما بدهند؛ ما كه مي‌‌خواهيم حكومت اسلامي را پياده كنيم، چه كار مي‌كنيم؟ طرح ما براي پياده كردن حكومت اسلامي چيست؟ خدا رحمت كند آن مرد بزرگ را، مي‌گفت قرآن را جلوي رويمان مي‌گذاريم و عمل مي‌كنيم!من عرض مي‌كردم قرآن تِز مشخص را به ما ارائه نمي‌دهد. قرآن از صدر اسلام تاكنون مورد استناد فرقه‌ها و گرايشات مختلف بوده است. ما بايد آنچه را كه از قرآن مي‌فهميم و معتقديم كه بايد ارائه كرد، طراحي و ابعاد آن را روشن كنيم تا هم بين خودمان و خدا حجّت داشته باشيم و بدانيم كه اسلام همين را از ما خواسته و هم به ديگران بگوئيم كه ما دنبال اين هستيم، در حالي كه ما چنين تِز آماده‌اي نداريم.
تنها كسي كه به اين نحوه تفكر اهميت مي‌داد، مرحوم آقاي دكتر بهشتي بود. ايشان جمعي را از بالاترين سطح فضلاي قم گرد آورد تا درباره حكومت اسلامي تحقيق كنند و نام آن را براي گمراه كردن ساواك گذاشت "جلسه ولايت". آن موقع هنوز مسئله ولايت فقيه مطرح نشده بود و مي‌گفتند حكومت اسلامي و وقتي ولايت گفته مي‌شد، همين معناي عرفي، يعني محبّت اهل بيت به اذهان متبادر مي‌شد. به هر حال ايشان اين بحث را راه انداخت. شايد هنوز دستخط ايشان را هم داشته باشم.
ايشان براي تحقيق در حكومت اسلامي طرحي را ارائه داد كه نشان مي داد اساساً بايد از كجا شروع كنيم و چه مسائل و چه بخش‌هائي را بايد مطالعه كنيم و چه منابعي را بايد در اختيار داشته باشيم و براي اين مقصود كتابخانه‌اي را هم تهيه كرد. بنده مسئول كتابخانه و دبير اين جلسه بودم. دوستان ديگر روي علاقه به ايشان مشاركت مي‌كردند، اما من معتقد بودم كه اين يك كار اساسي و يك نياز جدي است و ما بايد خودمان از نظر تئوريك بدانيم كه مي‌خواهيم چه كار كنيم و خدا از ما چه خواسته، اين بود كه چون مي‌ديدم ديگران به اين كار نمي‌پردازند، احساس كردم در مقام تقسيم كار، جا دارد كه من متعهد انجام اين كار بشوم و تا جائي كه امكان دارد تلاش كنم كه اين نياز را برطرف سازم و براي اينكه بتوانم اين كار را بكنم، از بعضي از كارهاي ديگر شانه خالي مي‌كردم. در واقع آن كارها از دستم هم برنمي‌آمد. نه آن موقعيت اجتماعي را داشتم كه كسي سهم امامي به ما بدهد كه صرف امور مالي كنيم، نه مرجع تقليدي بوديم كه كسي از ما تقليد كند، نه منبري‌اي بوديم كه سخنراني كنيم. كاري كه از ما برمي‌آمد اين بود كه گوشه‌اي بنشينيم و مطالعه‌اي كنيم. به هرحال به دلائل متعددي بنده وظيفه خودم مي‌دانستم كه عمده فعاليتم را صرف مباحث فكري و نظري نهضت بكنم و آنچه را كه مزاحم اين كار مي‌شد، حتي‌المقدور به ديگران واگذار مي‌كردم، طوري كه اين جنبه لطمه نخورد. در همان بحث حكومت اسلامي هم ده‌ها هزار فيش در اين زمينه از اساتيد بزرگ تهيه كردم كه وقتي آقاي دكتر بهشتي از آلمان برگشتند، اينها را تحويلشان دادم و ايشان بردند تهران، ولي متأسفانه همه آنها به دست ساواك افتاد. مسئول اداري، مرحوم آسيد جعفر شبيري بود كه مرحوم بهشتي اين مسئوليت را به عهده اش گذاشته بود. طولي نكشيد كه ساواك ريخت و همه اسناد و مدارك را كه تا وقتي در قم بود، همه در اختيار من بود، برد. اسناد هيئت 11 نفري هم نزد بنده بود. صورتجلسه‌ها را هم با خطي كه اختراع كرده بودم و كس ديگري نمي‌توانست بخواند، مي‌نوشتم.
من كار علمي را يك كار متعيّن براي خودم مي‌دانستم، ‌چون ديگران به دلايلي به اين كار نمي‌پرداختند، يا ذوقش را نداشتند يا اهميت آن به شكلي در ذهن من بود برايشان مطرح نبود يا كارهاي مهم‌تري داشتند كه از من برنمي‌آمد. همه اينها موجب شد كه من هميشه روي مسائل فكري تكيه كنم. يك نوع حساسيت خاصي هم داشتم كه فكر مثبتي را شناسائي كنم و ارائه بدهم. معتقد بودم كه فقط نگوئيم حكومت اسلامي، بلكه ببينيم حكومت اسلامي چيست؟ چه اركاني دارد؟ چگونه بايد اجرا شود؟ مسئولين آن چگونه بايد انتخاب و تعيين شوند؟‌ همه اينها بايد مبناي فقهي معيني داشته باشد. همچنين از نظر انحراف در اين فكر، بسيار حساس بودم. از اين جهت هيچ كس مثل آقاي مطهري رضوان‌‌الله عليه دقيق نبود. هر كس در بُعدي قوي بود. مرحوم آقاي بهشتي در مديريت، ممتاز بود و ثاني نداشت و در حساسيت نسبت به مسائل فكري و اعتقادي هم مرحوم آقاي مطهري خيلي قوي‌تر از ديگران بود و بالاخره در همين راه هم شهيد شد. من دلم مي‌خواست در اين مسائل مثل آقاي مطهري كار كنم و در زمينه مديريتي شبيه به آقاي بهشتي. اينكه امروز مي‌بينيد مؤسسه ما تا اينجا رسيده، در واقع الهام گرفته از افكار آقاي بهشتي است. ايشان اولين كسي بود كه در حوزه، نظام درسي جديدي را پي‌ريزي كرد و در سطح محدودي، در زمان آيت الله بروجردي، ‌زير نظر مرحوم آيت الله گلپايگاني به همراه مرحوم آقاي ربّاني شيرازي، آن را به اجرا گذاشت. مدرسه حقّاني را ايشان تقويت كرد و در مديريتش مؤثر بود و بعد هم در شوراي مديريت آن عضو بود.
در پاسخ به سئوالي كه مطرح كرديد بايد بگويم كه اهتمام من متوجه مسائل فكري و حفظ‌اصالت‌هاي فقه اسلامي بود تا گرفتار تحريف نشود. دوستان ديگري بودند كه از جهات بسياري بر من امتياز داشتند، اما اين حساسيت را نداشتند. حتي در مواردي كه توسط بنده نسبت به انحراف و التقاط، تذكر داده مي‌شد كه اين جريان، خطرناك است. مي‌گفتند: "نه، خطرناك نيست. اگر يك وقت خطري پيش آمد، خودمان جلوي آن را مي‌گيريم. " و خيلي راحت از كنار مسئله مي‌گذشتند، ولي بنده حساسيت خاصي نسبت به اين مسائل داشتم و معتقد بودم كه اينها مي‌توانند خطرات زيادي را بيافرينند و اساساً مسير مبارزه را منحرف كنند. در عمل هم اتفاقاتي افتاد كه همگان كم و بيش مي‌دانند. كساني از اين هيئت 11 نفري، در مقطعي از مجاهدين خلق، هم حمايت مالي كردند هم حمايت معنوي و نظير اين جور چيزها پيش آمد. من در عين حال كه مبارزات سياسي را يك ضرورت مي‌دانستم و در زماني كه اوج خفقان بود و اگر اعلاميه اي را در خانه كسي‌ مي‌انداختند، جرئت نمي‌كرد بردارد و بخواند، تهيه كردن مطالب نشريه "انتقام" را بر عهده داشتم. خريد ماشين تحرير از بازار بايد با اجازه ساواك مي‌بود، چه رسد به ماشين تكثير. با چه زحمتي يك ماشين تايپ و با چه زحمت بيشتري يك ماشين تكثير تهيه كرديم. ا
بتدا بايد پولش را تهيه مي‌كرديم، بعد با چه زحمتي مي‌خريديم و تازه مشكل اينجا بود كه نمي دانستيم آن را كجا بگذاريم، بزرگ‌ترين مسئله اين بود و بايد ماشين تايپ و دستگاه كپي را خانه اشخاصي مي‌گذاشتيم كه كسي احتمال نمي‌داد چنين وسايلي را در خانه شان نگاه مي دارند. بالاخره مقطعي رسيد كه 90 درصد كارهاي اين نشريه را شخص بنده انجام مي‌دادم و حتّي حمل آن از قم به تهران به عهده خودم بود. يادم هست در يك سفر، يك ساك بزرگ از اين نشريه داشتم و در ماشين جاي نشستن نبود و تا تهران وسط اتوبوس ايستادم. در يك مقطعي در زير زمين منزل پدرم اينها را تايپ و آماده مي‌كردم. خلاصه با مشكلات فراواني نشريه را تهيه و چاپ مي كردم، در عين حال، اولويت اول را براي خودم مسائل فكري مي‌دانستم. اگر نشريه را هم ملاحظه كنيد، در هر شماره، يك بحث فكري و ايدئولوژيك داشتيم، با اينكه در آن مقطع، اين جور حرف ها زمينه چنداني نداشت. همين شيوه باعث شده بود كه بعضي‌ها كه مي ديدند زندان نمي‌رويم و اسم ما هم در جائي نيست، در تظاهرات و جائي هم خودمان را نشان نمي‌دهيم، به اين نتيجه مي رسيدند كه با مبارزه مخالفيم. در مقطعي بعضي از دوستان كه عرض كردم با مجاهدين همكاري مي‌كردند، من ‌خواستند كه همكاري كنم. بنده عرض كردم تا كسي را نشناسم و ندانم كه خط او، خط اسلام هست يا نيست، همكاري نمي‌كنم. اينها استدلال مي‌كردند كه بايد يك جبهه ضد امپرياليسم تشكيل بدهيم و خيلي روي اسلام تكيه نكنيم. بنده هم با سادگي و روحيه عوامي كه داشتم و به تفسير بعضي‌ها، "روحيه ترسو بودن يزدي" داشتم، مي گفتم: " من امپرياليسم و اين چيزها سرم نمي‌شود. من اسلام را مي‌فهمم. اگر جبهه اسلامي است بسم‌الله، وگرنه صِرف ضد امپرياليسم بودن را قبول ندارم". مي‌گفتند: " اينها نماز شبشان ترك نمي‌شود، روزه اين طوري مي‌گيرند، ‌ماهي 12500 تومان حقوق مي‌گيرند 12000 تومانش را صرف مبارزه مي‌كنند و فقط با 500 تومان زندگي مي‌كنند. اهل عبادتند. اهل قرآن و نهج‌البلاغه اند. " مي‌گفتم: " همه اينها درست! خط فكري اينها چيست؟ اين را بايد احراز كرد، دنبال خط امام هستند يا مشي ديگري دارند؟ هر وقت احراز كردم كه دنبال خط امام هستند، در خدمتتان هستم، والاّ خيلي‌ها در تاريخ اهل عبادت و حافظ قرآن بودند و به اسلام ضربه زدند. " بعضي از دوستانمان با اينها ارتباط برقرار كردند و ما را هم دعوت ‌كردند. از آن به بعد روي همان تلّقي كه از من خواسته بودند با مجاهدين همكاري كنم و من قبول نكردم، اينها به دوستانشان مي‌گفتند كه اين ديگر با ما نيست و تغيير ايدئولوژي داده. ما تغيير ايدئولوژي نداده بوديم، آنها تغيير داده بودند. گذر زمان هم نشان داد كه تشخيص چه كسي صحيح بوده است. اينها در داخل به مجاهدين پول مي دادند و آنها را تقويت مي كردند، اما امام در نجف به نمايندگان آنها بي اعتنائي كردند و با هيچ ترفندي حاضر نشدند آنها را تائيد كنند. اگر آنها واقعا درخور حمايت و تائيد بودند، قبل از هر كسي بايد خود امام، آنها را تائيد مي كردند. اميدواريم خدا عاقبتمان را به خير كند و آنچه را كه مرضي خودش هست به ما الهام كند و در مقام عمل موفق باشيم.
در چند سال گذشته عليه فعاليت‌هاي فرهنگي جنابعالي، مخصوصاً پرورش يافتگان مكتب شما چه قبل و چه بعد از انقلاب شبهاتي را مطرح كرده اند. قبل از اينكه خدمت شما بيائيم، يكي از اعضاي شناخته شده دفتر امام مي‌فرمودند كه امام غير از شهريه ماهانه اي كه به حوزه مي پرداختند؛ به هيچ موسسه اي كمك مالي نمي‌كردند. خيلي‌ها به ايشان نامه مي‌نوشتند و درخواست كمك مي‌كردند، ولي امام به هيچ وجه اجازه نمي‌دادند كه از وجوهاتي كه در اختيار دفتر بود به مؤسسه‌اي كمك بشود. تنها استثنا كمكي بود كه ايشان هر ماهه به مؤسسه آيت‌الله مصباح مي‌كردند و من كاملاً شاهد قضيه بودم، ‌چون يكي از دست‌اندركاران امور مالي دفتر امام بودم. از حمايت‌هاي امام نسبت به فعاليت‌هاي فرهنگي‌تان چه قبل از انقلاب و چه در دهه بعد از انقلاب كه ايشان در قيد حيات بودند، چه خاطراتي داريد؟
مصباح يزدي: مؤسسه اي كه در حال حاضر اسمش مؤسسه است و فعاليتش به عنوان يك كار فرعي در مؤسسه "در راه حق"در حدود شش سال قبل از پيروزي انقلاب شروع شد، داستان مفصلي دارد كه اگر بخواهم همه آن را عرض كنم، گفت‌ و گوي مستقلي را مي‌طلبد. اجمالاً براساس گرايش و حساسيت خاصي كه نسبت به مسائل فكري داشتم، در دوراني كه حضرت امام در تركيه و بعد در عراق بودند، همراه با دوستان سعي مي‌كرديم مباني فكري و فقهي اسلامي خود را تقويت كنيم. وقتي امام به نجف مشرف شدند، به ايشان عرض كرديم در نبودِ شما، درسي ارضا كننده ما نيست. چه كار بايد بكنيم؟ ايشان فرمودند با دوستان همفكرتان مباحثه كنيد. ما به قول طلبه‌ها مباحثه كمپاني را به جاي درس شروع كرديم. آقاي يزدي بودند و آقاي گيلاني و آقاي مظاهري كه الان در اصفهان هستند و آقاي موسوي يزدي كه در دفتر مقام معظم رهبري هستند. با اينها مباحثه دوره‌اي داشتيم و در آنها مسائل سياسي اسلام از جمله قضاوت در حكومت اسلامي و ولايت فقيه و امر به معروف و نهي از منكر را بحث مي‌كرديم. براي چند سال بحث‌هايمان همين‌ها بودند. از طرفي هم جنبه اثباتي اين بحث‌ها مطرح بود كه حرف‌هائي كه مي‌زنيم مباني فقهي حساب شده‌اي داشته باشند و همين طور توي هوا نباشد و از طرف ديگر هم بايد براي مقابله با انحرافات فكري كه گرايش به چپ داشتند، مجهز مي شديم. بعضي از اسلام شناسان، به قول مرحوم بهشتي، از مسائل و احكام ديني، تفسيرهاي مادي مي كردند و همين گرايش هاي انحرافي بود كه نهايتاً به پيدايش گروه‌هائي مثل مجاهدين و فرقان انجاميد و حتي در بين بعضي از شخصيت‌هاي معروف حوزه، نقطه ضعف‌هائي پيدا شد. يكي از شخصيت‌هائي كه الان موقعيت خوبي هم دارد و معمم هم هست، درس تفسير مي‌گفت و نوارهايش هم پخش مي شدند. ايشان از آيات غيبي و آنچه كه مربوط به ماوراء‌بود، تفسير مادّي مي‌كرد.
كلمه آخرت، كلمه ساعت و امثال اينها و حتي قيامت را به روز قيام تفسير مي‌كرد. يك نمونه ديگر اين افراد، آشوري بود كه در كتاب توحيدش مي‌گويد ماترياليسم فلسفي بد نيست، ماترياليسم اخلاقي بد است!جو عجيبي بود. شما اصلاً نمي‌توانيد تصورش را هم بكنيد. كسي كه صريح مي‌گفت ماترياليسم را قبول دارد، مورد تقدير بعضي‌ها بود و او را به عنوان اسلام شناس مي‌شناختند!يا آن كسي كه عرض كردم تفسيرهاي كذائي مي‌گفت، بعد از انقلاب هم پست‌هاي مهمي داشت و حالا هم پشت پرده كار و عده اي را هدايت مي‌كند!آدم منزوي و كنار زده‌اي نيست و فعال است. چنين فضائي در قم به وجود آمده بود و حتي بخشي از شاگردان خود من گرايشات ماترياليستي پيدا كرده بودند. سوسياليسم كه اساساً افتخار بود.
نوع اسلامي آن هم آمده بود.
بله، بعضي از معممّين بودند كه صريحاً مي‌گفتند ما در اسلام مكتب اقتصادي نداريم و مكتب اقتصادي ما سوسياليسم است. به هر حال احساس اينكه انحراف فكري، آينده انقلاب را تهديد مي‌كند، براي بنده بسيار رنج‌آور بود و بيشتر هم از اين جهت ناراحت مي‌شدم و آتش مي گرفتم كه مي‌ديدم ديگران اهميتي نمي‌دهند. به مسئله به اين واضحي بها داده نمي‌شد!از اين جهت بود كه ما تصميم گرفتيم براي مبارزه با اين شبهات و انحرافات، در حوزه يك جريان فكري درست كنيم و اين كار را در "مؤسسه در راه حق" شروع كرديم. همكار ما هم آقاي دكتر احمدي بودند. با ايشان سفري به كشورهاي عربي كرديم تا ببينيم در آنجا براي مبارزه با كمونيسم و ماترياليسم چه كرده‌اند. سوريه و لبنان و مصر رفتيم و با وزير امور مذهبي ‌آنجا كه در آن زمان شيخ عبدالعزيز عيسي و رئيس الازهر شيخ عبدالحليم محمود بودند، ملاقات كرديم و ديديم كار چنداني نكرده‌اند. آنها حتي از همان كارهائي هم كه در ايران و در عراق، مخصوصاً‌ توسط مرحوم آقاي صدر شده بود، اطلاع نداشتند. به هرحال به فكر افتاديم كه به اين منظور در حوزه يك جريان فكري راه بيندازيم و بخش آموزشي "مؤسسه در راه حق" را طراحي كرديم، اما در عين حال نگران بوديم كه نكند اين فعاليت‌ها نزد امام جور ديگري وانمود شوند و ايشان با اين كار موافق نباشند. دسترسي هم كه به ايشان نبود كه برايشان توضيح بدهيم. اين جريان ادامه داشت تا وقتي كه الحمدلله امام تشريف آوردند و انقلاب پيروز شد. اوايل كه خيلي شلوغ بود. مدتي ايشان آمدند قم و بعد برگشتند تهران.
بعد از مدتّي كه يك كمي اوضاع آرام‌ترشد، از ايشان وقت گرفتيم كه برويم و قضيه را توضيح بدهيم. در آن جلسه آقاي محمدي گيلاني‌، آقاي يزدي و حاج آقا محسن خرازي و آقاي استادي حضور داشتند. رفتيم خدمت امام و توضيح داديم كه در نبود‍ِ شما، ما اين كارها را كرده‌ايم و اين بخش را در "مؤسسه راه حق" راه انداخته ايم و برنامه‌‌مان هم اينهاست. من اينها را گفتم و نگران بودم كه نكند امام روترش كنند و بگويند: " شما به اين كارها چه كار داريد؟ برويد درستان را بخوانيد. " نمي‌دانستم در آن پانزده سالي كه امام را نديده‌ بودم چگونه فكر مي‌كنند و با ما چگونه برخورد مي‌كنند. صحبتم كه به اينجا رسيد، امام دستشان را به نشانه اينكه فهميدم، بالا بردند و گفتند: "شما موسسه را توسعه بدهيد و من تا وقتي كه زنده هستم، بودجه اش را خودم مي‌پردازم. " ما منتظر بوديم كه نكند امام كارمان را تخطئه كنند، اما ايشان اين برخورد را كردند كه هيچ انتظار نداشتيم. ما پر درآورديم. بعد كه برگشتيم گفتيم امام در اين گرفتاري‌ها و ترورهاي وحشتناك آن زمان يادشان مي‌رود كه در اين جلسه چه وعده اي دادند. وسط سال تحصيلي و شايد ماه‌هاي بهمن و اسفند بود. گفتيم فعلاً برنامه‌ريزي مي‌كنيم تا وقتي كه فرصت مناسبي پيش بيايد. يادم نيست دور روز يا سه روز بعد از آن ملاقات بود كه امام، آقاي صانعي را فرستادند به منزل ما. ايشان آمد و پرسيد: "كار را شروع كرديد؟" گفتم: "داريم برنامه‌ريزي مي‌كنيم كه از اول سال شروع كنيم. " گفت: "نظر امام اين است كه از همين حالا شروع كنيد و بودجه آن را هم هرچه كه هست، پيش‌بيني كنيد؛ امام مي‌پردازند. " ما يك برآوردي كرديم و امام هم تقبل كردند و توسط آقاي خادمي اصفهاني، چك آن را مي‌فرستادند و رسيد هم نمي‌گرفتند!تا زماني كه امام رضوان‌‌الله عليه حيات داشتند، بودجه اين مؤسسه را مي پرداختند، بعد هم مقام معظم رهبري تقبّل فرمودند و بر مبلغ آن هم افزودند و فرمودند كه ساختمان جديد هم بايد ساخته شود.
حضرت امام تا چه حد در جريان نتايج و خروجي‌هاي مؤسسه بودند؟
مصباح يزدي: آن وقت‌ها دوران جنگ بود و وقت ايشان را عزيزتر از آن مي‌دانستيم كه گزارشي خدمت ايشان بدهيم. هشت سال جنگ، شوخي نبود. حتّي هنگامي كه مي‌خواستيم از "مؤسسه در راه حق"، مستقل بشويم و جاي وسيع‌تري داشته باشيم، يك بار خدمت ايشان رسيدم و عرض كردم: " شما فرموديد مؤسسه را توسعه بدهيد. ما اين جائي كه هستيم، فضاي آن با توسعه تناسب ندارد. زميني هست كه به آستانه حضرت معصومه (س) تعلق دارد. اگر اجازه بفرمائيد آن زمين به ما واگذار و تدريجاً ‌ساخته شود تا بتوانيم موسسه را توسعه بدهيم. " خدا رحمت كند متولي آستانه در آن وقت آقاي مولائي بود. امام فرمودند: "به آقاي مولائي بگوئيد كه اين كار بايد بشود. "آمديم پيش آقاي مولائي و گفتيم امام اين جور فرمودند. ايشان هم تماس گرفت و پيغام ما تأئيد شد. بعد كروكي زمين مؤسسه را كشيدند و به ما دادند و گفتند بيائيد تصرف كنيد، ولي بحران جنگ بود و ما به خودمان اجازه نمي‌داديم براي شروع ساختمان اقدام كنيم. اين محوطه‌اي كه بين مؤسسه و مدرسه معصوميه هست، دست بسيج بود و ما اگر مي‌خواستيم ساختمان كنيم، زنندگي داشت. هر روز پيكرهاي شهدائي را از ميدان جنگ به اينجا مي‌آوردند و اصلاً صحيح نبود كه ما در آن شرايط بخواهيم ساختمان بسازيم، اين بود كه زمين را گرفتيم، ولي اقدام به ساختمان نكرديم تا بعد از رحلت حضرت امام كه رفتيم خدمت آقا و به ايشان عرض كرديم و ايشان امر فرمودند و به دستور ايشان ساخته شد.
ما بنا داريم كه اين ويژه نامه را در همين ايام خرداد كه مصادف با سالگرد رحلت حضرت امام است، ‌منتشر كنيم و بنده خودم اشتياق داشتم كه در خصوص تكاپوي فكري‌اي كه حضرتعالي از آغاز نهضت و به ويژه دوران تبعيد امام كرديد، ‌بيشتر صحبت كنيم و تحليل و ارزيابي شما را درباره جريانات فكري آن دوره بشنويم. كشف الاسرار را فقط نام برديد، در حالي كه ظاهراً يكي از منابعي بوده است كه از اين طريق شيفته حضرت امام شديد، خود كشف‌الاسرار و اينكه طرح ولايت فقيهي كه امام براي اولين بار در آنجا مطرح كردند و بعد در سال‌هاي 48، 49 به شكل مبسوط‌تري مطرح شد، چه جايگاهي در پي‌ريزي تفكر حكومت اسلامي براي شما داشت، منابعي كه از آنها استفاده مي‌كرديد چه بودند؟ آيا در آن دوره هم تكاپوهاي علمي جهان اسلام را تعقيب مي‌كرديد و اينها در طرح‌ريزي مباني حكومت اسلامي، حداقل در سطح تئوريك تأثيري داشتند و اينكه بعد از سي سال حكومت اسلامي و تجربه حكومت ديني چه تحوّلي در اين ديدگاه‌ها به وجود آمده است؟ اينها را مايليم در فرصت ديگري كه حضرتعالي اجازه بفرمائيد مطرح كنيم و شما پاسخ بفرمائيد.
مصباح يزدي: از حسن نظر شما تشكر مي‌كنم، ولي ترديد دارم در اينكه همين اندازه‌اي هم كه وقت شما را گرفتم كار صحيحي بود يا اتلاف وقتي بود. نسبت به اين مسائلي هم كه مي‌فرمائيد بعضي از آنها احتياج به خاطرات دقيق دارد كه من خيلي اطمينان ندارم، چون اسناد مضبوطي ندارم كه به آنها مراجعه كنم و حافظه من هم به همه اينها وفا نمي‌كند. اگر بخواهيم دقيقاً‌ راجع به اشخاص و جريانات خاص و ويژگي‌ها و مشخصات صحبت كنيم، حافظه من وفا نمي‌كند. اگر بحث‌هاي نظري باشد، شايد بتوانم به بعضي از آنها جواب بدهم، ولي راجع به اشخاص و جريانات دوست ندارم وارد بشوم، چون بيم دارم كه چيزي را به حسب ضعف حافظه فراموش كنم يا ندانم و حق مطلب ادا نشود. منبع: خبرگزاري فارس
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image