جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
ازدواجهاي ممنوع
-(8 Body) 
ازدواجهاي ممنوع
Visitor 625
Category: دنياي فن آوري

ترجمه آيات‏82 - 32نساء

ازدواج با افراد زير بر شما حرام شده است، مادرانتان، و دخترانتان، و خواهرانتان، و عمه‏هايتان، و خاله‏هايتان، و دختران برادر، و دختران خواهر، و مادراني که شما را شير داده‏اند، و خواهري که با او شير مادرش را مکيده‏اي، و مادر زنان شما، و دختر زنان شما، که با مادرش ازدواج کرده‏ايد، و عمل زناشوئي هم انجام داده‏ايد، و اما اگر اين عمل را انجام نداده‏ايد مي‏توانيد مادر را طلاق گفته با ربيبه خود ازدواج کنيد، و نيز عروسهايتان، يعني همسر پسرانتان، البته پسراني که از نسل خود شما باشند، و نيز اينکه بين دو خواهر جمع کنيد، مگر دو خواهراني که در دوره جاهليت گرفته‏ايد، که خدا آمرزنده رحيم است(23).
و زنان شوهر دار مگر کنيزاني از شما که شوهر دارند، - که مي‏توانيد آنان را بعد از استبرا به خود اختصاص دهيد، - پس حکمي را که خدا بر شما کرده ملازم باشيد، و اما غير از آنچه بر شمرديم، بر شما حلال شده‏اند، تا به اموالي که داريد زنان پاک و عفيف بگيريد، نه زناکار، و اگر زني را متعه کرديد - يعني با او قرارداد کرديد در فلان مدت از او کام گرفته و فلان مقدار اجرت(به او)بدهيد، - واجب است اجرتشان را بپردازيد، و بعد از معين شدن مهر، اگر به کمتر يا زيادتر توافق کنيد گناهي بر شما نيست، که خدا دانايي فرزانه است(24).
و کسي که از شما توانائي مالي براي ازدواج زنان آزاد و عفيف و مؤمن ندارد - نمي‏تواند از عهده پرداخت مهريه و نفقه بر آيد، - مي‏تواند با کنيزان به ظاهر مؤمنه‏اي که ساير مؤمنين دارند ازدواج کند، و خدا به ايمان واقعي شما داناتر است، و از اين گونه ازدواج ننگ نداشته باشيد، که مؤمنين همه از همند، و فرقي بين آزاد و کنيزشان نيست، پس با کنيزان عفيف و نه زناکار و رفيق‏گير البته با اجازه مولايشان ازدواج کنيد، و کابين آنان را بطور پسنديده بپردازيد، و کنيزان بعد از آن که شوهردار شدند اگر مرتکب زنا شدند عقوبتشان نصف عقوبت زنان آزاده است، اين سفارش مخصوص کساني از شما است که ترس آن دارند اگر با کنيز ازدواج نکنند به زناکاري مبتلا شوند، و اما اگر مي‏توانيد صبر کنيد و دامن خود به زنا آلوده نسازيد، براي شما بهتر است، - چون مستلزم نوعي جهاد با نفس است، - و خدا آمرزگاري رحيم است(25).
خدا مي‏خواهد روشهاي کساني که پيش از شما بودند براي شما بيان کند، و شما را بدان هدايت فرمايد، و شما را ببخشد.و خدا دانائي فرزانه است(26).
خدا مي‏خواهد با بيان حقيقت و تشريع احکام به سوي شما برگردد، و پيروان شهوات مي‏خواهند شما از راه حقيقت منحرف شويد، و دچار لغزشي بزرگ بگرديد(27).
خدا مي‏خواهد با تجويز سه نوع نکاحي که گذشت‏بار شما را سبک کند، چون انسان ضعيف خلق شده است(28).

بيان آيات

بيان آيات مربوط به ازدواج‏هاي ممنوع و...
آيات محکمه‏اي است که محرمات در باب ازدواج و آنچه را که در اين باب حلال ست‏بر مي‏شمارد.
آيه قبل از اين که حرمت ازدواج با زن پدر را بيان مي‏کرد، هر چند به حسب مضمون جزء اين آيات بود، الا اينکه چون از ظاهر سياقش بر مي‏آيد که تتمه آيات سابق است، لذا ما آنرا جزء آن دسته آيات مورد بحث قرار داديم، علاوه بر اينکه از نظر معنا نيز ملحق به آن آيات بود.
و به هر حال آيات مورد بحث همانطور که گفتيم در مقام بيان تمامي اقسام ازدواج‏هاي حرام است، و در حرام بودن آنها هيچ تخصيصي و يا تقيدي نياورده، ظاهر جمله: "و احل لکم ماوراء ذلکم"(جز اينها که بر شمرديم همه برايتان حلال است)، که بعد از شمردن محرمات آمده، نيز همين است، که محرمات نامبرده بدون هيچ قيدي حرامند، و در هيچ حالي حلال نمي‏شوند.
و به همين جهت است که مي‏بينيم اهل علم هم در استدلال به آيه نامبرده بر حرمت ازدواج با دختري که پسر زاده و يا دختر زاده انسان است، و نيز حرمت ازدواج با مادر پدر و يا مادر مادر، و نيز در استدلال به آيه: "و لا تنکحوا ما نکح آباؤکم..." (1) بر حرمت ازدواج با همسر جد، هيچ اختلافي نکرده‏اند معلوم مي‏شود حرمت زنان نامبرده در آيه هيچ قيد و شرطي ندارد، و با همين اطلاق است که نظر قرآن کريم در مورد تشخيص پسران و دختران استفاده مي‏شود، و معلوم مي‏شود از نظر تشريع پسران انسان و دخترانش چه کساني هستند؟که انشاء الله بيانش خواهد آمد.
"حرمت عليکم امهاتکم و بناتکم و اخواتکم و عماتکم و خالاتکم و بنات الاخ و بنات الاخت"اين چند زني که در اين آيه اصنافشان ذکر شده است زناني هستند که بر حسب نسب ازدواج با آنها، حرام است، و اين محرمات نسبي هفت صنفند: 1 - مادران.2 - دختران. 3 - خواهران 4 - عمه‏ها 5 - خاله‏ها 6 - دختران برادر 7 - دختران خواهر.
اما صنف اول: يعني مادران عبارتند از زناني که ولادت انسان به آنان منتهي مي‏شود، و نسب آدمي از راه ولادت به آنان متصل مي‏گردد، حال چه اين که آن زن آدمي را بدون واسطه زائيده باشد، و يا با واسطه، مانند مادر پدر، که اول پدر را به دنيا آورد، و سپس ما از آن پدر متولد شديم و يا مادر مادر، که اول مادر ما را بدنيا آورد سپس مادر ما ما را بدنيا آورد و يا با چند واسطه مانند مادراني که جد، از آنان متولد شده‏اند.و اما صنف دوم: يعني دختران، عبارتند از هر دختري که تولد خودش و يا پدر و مادرش و يا تولد جد و جده‏اش از ما باشد.و اما صنف سوم: يعني خواهران عبارتند از دختران و زناني که نسبتشان از جهت ولادت متصل به ما باشد، به اين معنا که تولدشان از پدر و مادر ما باشد، و يا تنها از پدر ما باشد، هر چند مادرش مادر ما نباشد، و يا تولدش از مادر ما باشد، هر چند که پدرش، پدر ما نباشد.و اما صنف چهارم: يعني عمه، عبارت است از خواهر پدر، و خواهر جد، چه اينکه اين خواهر و برادري آن دو از پدر و مادر هر دو باشد، و چه اينکه تنها از پدر باشد، و چه اينکه تنها از مادر، خواهر و برادر باشند.
و اما صنف پنجم: يعني خاله، عبارت است از زني که با مادر ما و يا با جده ما از يک پدر و مادر متولد شده باشند، و يا تنها از يک پدر و يا تنها از يک مادر به دنيا آمده باشند.و همچنين صنف ششم و هفتم: ، يعني دختر برادر و دختر خواهر، که آن دو نيز منحصر در برادر و خواهر پدر و مادري نيستند، بلکه دختر برادر و دختر خواهري که تنها از پدر، و يا تنها از مادر ما باشند برادر زاده و خواهر زاده‏اند.
و منظور از اينکه فرمود: حرام شده است‏بر شما مادران و دختران و...اين است که ازدواج شما با آنها حرام شده، چون بطور کلي وقتي اينگونه تعبيرها را در قرآن مي‏بينم، مناسبت‏حکم با موضوعش معلوم مي‏سازد که موضوع حکم چيست، در آيه مورد بحث مي‏دانيم که موضوع حرمت‏خوردن مادر و دختر و...نيست، چون کسي چنين کاري را نمي‏کرده، تا اسلام آن را حرام کند، همچنان که در آيه: "حرمت عليکم الميتة و الدم. .." (2) با اين که موضوع حرمت را نام نبرده از مناسبت‏حکم با موضوع مي‏فهميم موضوع حرمت‏خوردن ميته و خون است، و در آيه شريفه"فانها محرمة عليهم" (3) ، که از همين راه مي‏فهميم منظور سکونت گزيدن در آن زمين است، و اين نوع تعبيرها را مجاز عقلي مي‏نامند، و در محاورات شايع است.
و ليکن اين معنا با جمله: "الا ما ملکت ايمانکم"نمي‏سازد براي اينکه مي‏دانيم اين استثنا، استثناي از عمل هم‏خوابگي است، نه از علقه زوجيت و ازدواج، که بيانش به زودي مي‏آيد، و همچنين با جمله: "ان تبتغوا باموالکم محصنين غير مسافحين"به بياني که آن نيز به زودي مي‏آيد.
پس حق اين است که موضوع حکم حرمت که در آيه ذکر نشده، و در تقدير گرفته شده است علقه نکاح نيست، بلکه کلمه(وطي)و يا کلماتي ديگر که مفيد معناي آن است، مي‏باشد، و اگر قرآن به نام آن تصريح نکرد به منظور رعايت ادب در گفتار بوده، چون عادت قرآن همين است که عفت کلام را رعايت کند.و اگر در آيه مورد بحث‏خطاب را متوجه خصوص مردان نموده، فرموده بر شما مردان حرام شده است مادران و دخترانتان و...با اينکه ممکن بود همين خطاب را متوجه زنان نموده، بفرمايد: بر شما زنان حرام است که به فرزندان و پدرانتان شوهر کنيد، و يا بطور کلي و بدون خطاب بفرمايد بين زن و فرزندش و پدرش نکاح نيست، براي اين بوده که(به آن بياني که در تفسير آيه شريفه: "الرجال قوامون علي النساء" (4) گذشت) خواستگاري و اقدام به ازدواج و توليد نسل بر حسب طبع، کار مردان است، و تنها مردان هستند(و نر هر حيواني است)که به طلب جفت مي‏روند، (و تاکنون ديده نشده که ماده از حيواني به طلب نر برود، و يا زني براي انتخاب شوهر اين خانه و آن خانه را بکوبد).
و اما اينکه خطاب را در آيه متوجه جمع کرده و فرموده: (عليکم - بر شما)و نيز حرمت را متعلق به جمع از هر هفت طايفه کرده، و فرموده: (مادرانتان و دخترانتان...)براي اين بوده که کلام استغراق در توزيع را برساند، ساده‏تر بگويم شامل همه مردها و عموم مادران و دختران و...بشود، و اين معنا را برساند که بر هر فرد از مردان شما حرام شده ازدواج با مادرش و دخترش...، چون تحريم عموم افراد هفت طايفه بر عموم مردان معنا ندارد، و همچنين تحريم تمامي افراد هفت طايفه از يک نفرها بر همه يک نفرها سخني بي‏معنا است، چون اگر فرضا مادر و دختر و خواهر و عمه و خاله و دختر برادر و دختر خواهر من بر تمامي يک نفرهاي مسلمانان حرام باشد، معنايش اين است که پس در اسلام اصلا ازدواج حرام است، چون هر مسلماني هر زني را که بگيرد يا مادر کسي است‏يا دختر کسي و يا خواهر کسي، و بنا بر اين برگشت معناي آيه(همانطور که گفتيم)به اين است که بر هر فرد از مردان مسلمان حرام است که با مادر و دختر و خواهر و...خودش ازدواج کند.
"و امهاتکم اللاتي ارضعنکم و اخواتکم من الرضاعة و امهات نسائکم" از اينجا شروع شده است‏به شمردن محرمات سببي، (يعني زناني که با خواستگارشان اشتراک در خون ندارند، بلکه به خاطر وصلت و پيوند خويشاوندي با آنان مرتبط شده‏اند)، و اين محرمات نيز هفت طايفه‏اند که شش طايفه آنها در اين آيه ذکر شده، و هفتمي آنها در آيه: "و لا تنکحوا ما نکح آباؤکم من النساء..."آمده است.
و اين آيه با سياقي که دارد دلالت مي‏کند بر اينکه شارع اسلام حکم مادري و فرزندي را بين يک دختر و زني که او را شير داده برقرار کرده است، يعني زن شيرده را مادر آن دختر و دختر را فرزند آن زن دانسته، و همچنين حکم برادري را بين يک پسر و خواهر شيريش برقرار ساخته، چون اين مادر فرزندي و اين برادر خواهري را امري مسلم گرفته است، پس مساله رضاع و شير دادن و شير نوشيدن به حسب تشريع، روابط نسبي را ايجاد مي‏کند، و اين معنا به بياني که به زودي مي‏آيد از مختصات شريعت اسلامي است.
از رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم)هم در رواياتي که از دو طريق شيعه و سني نقل شده آمده، که فرموده: خداي تعالي از روابط شير خوردن همان را حرام کرده که از روابط نسبي حرام کرده است، (مثلا اگر از روابط نسبي مادر را محرم فرزند کرده، مادر شيرده را نيز بر فرزند شير خوارش حرام کرده است)، و لازمه اين فرمايش اين است که به وسيله شير حرمت‏به تمامي افرادي که(اگر نسبي بودند محرم بودند)منتشر گردد، يعني وقتي کودک من شير زني را خورد آن زن، مادرش و کودک من فرزندش، و کودک آن زن خواهرش، و خواهر آن زن خاله‏اش، و خواهر شوهر آن زن عمه‏اش، و فرزندان کودک آن زن برادر زاده و يا خواهر زاده‏اش شوند، و همه به وي محرم باشند.
و اما اينکه چه مقدار شير خوردن باعث تحقق اين محرميت مي‏شود، و چه شرايطي از حيث مقدار و کيفيت و مدت دارد، و چه احکامي ديگر مترتب بر آن مي‏شود، مطالبي است که پاسخگويش کتب فقهي است، و بحث در پيرامون آن از وضع اين کتاب خارج است.
و اما اينکه فرمود: "و اخواتکم من الرضاعة"مراد از آن دختري نيست که من شير مادرش را خورده‏ام، بلکه آن دختري است که او شير مادر مرا خورده باشد، البته شيري که از ناحيه پدر من در پستانش آمده باشد، و اما اگر از شوهري ديگر شير در پستان داشته، و بعد با پدر من ازدواج نموده و سپس به من حامله شده، و در ايام حمل دختري را شير داده، آن دخترخواهر من نمي‏شود، و همچنين ساير افرادي که به وسيله شير محرم مي‏شوند در وقتي است که شير متعلق به پدر طفل باشد.
"و امهات نسائکم"(مادر زنان شما)چه اينکه با دختر او يعني همسرت همخوابگي کرده باشي، و چه نکرده باشي، در هر دو صورت نمي‏تواني مادر زن خود را براي خود عقد کني، و علت اين بي تفاوتي اين است که کلمه(نساء)وقتي اضافه شود و نسبت داده شود به رجال، دلالت‏بر همه همسران مي‏کند، به دليل اينکه چنين تعبيري تقييدپذير است، و مي‏بينيم در جمله بعدي که در مورد دختر زنان است مي‏فرمايد: "من نسائکم اللاتي دخلتم بهن فان لم تکونوا دخلتم بهن..."(ربيبه‏هائي که از زنان هم خوابي شده شما هستند بر شما حرامند، و اما اگر با مادرشان هم خوابي نکرده‏ايد، مي‏توانيد با آنان ازدواج کنيد).
"و ربائبکم اللاتي في حجورکم...فلا جناح عليکم"کلمه(ربائب)جمع ربيبه است، که به معناي دختر زن آدمي است، دختري که از شوهري ديگر آورده و به اين مناسبت او را ربوبه ناميده‏اند که تدبير مادر او - که همسر آدمي است - و هر کسي که با آن مادر به خانه ما آمده به دست ما است، و اين ما هستيم که غالبا تربيت دختران همسرمان را به عهده مي‏گيريم، هر چند که اين معنا دائمي نباشد.
قيد"في حجورکم"نيز قيدي است غالبي، نه دائمي، غالبا چنين است که بچه‏هاي همسر ما، در دامن ما رشد کنند، نه دائما(چه ممکن است همسر ما دختر جدا زاي خود را به کسان خود و يا کسان فرزندش سپرده باشد پس آيه شريفه نمي‏خواهد بفرمايد تنها آن ربيبه‏اي بر شما حرام است که در دامان شما پرورش يافته باشد)و به همين جهت گفته‏اند: ازدواج انسان با ربيبه‏اش حرام است، چه در دامان آدمي پرورش يافته باشد و چه در دامان ديگري، بنا بر اين قيد"في حجورکم"قيد توضيحي است، نه به اصطلاح قيد احترازي، (تا از آن برآيد که ازدواج با ربيبه‏اي که در دامان ناپدري پرورش نيافته با آن ناپدري حلال است).
البته اين احتمال هم هست که جمله: "اللاتي في حجورکم..."، اشاره باشد به حکمتي که در تشريع احکام مورد بحث وجود دارد، يعني بفهماند چرا ازدواج با افرادي از زنان به خاطر نسب و افرادي به خاطر سبب حرام شده است، که توضيح بحثش ان شاء الله مي‏آيد، و آن حکمت عبارت است از آميزشي که بين مرد و بين اين اصناف از زنان واقع مي‏شود، و مصاحبتي که به طور غالب با اين اصناف در خانه‏ها و در زير يک سقف وجود دارد، و اگر حکم حرمت ابدي نبود ممکن نبود مردان با اصناف نامبرده از زنان به فحشا نيفتند، و صرف اينکه در آياتي ديگر زنا تحريم شده، براي اجتناب از اين فحشا کافي نبود(که انشاء الله بيانش مي‏آيد).
بنا بر اين جمله: "اللاتي في حجورکم"، به اين معنا اشاره مي‏کند که ربيبه‏ها از آنجائي که غالبا در دامن خود شما بزرگ مي‏شوند، و غالبا نزد شمايند، همان حکمت و ملاکي که در تحريم مادران و خواهران بود، در آنان نيز هست، (و به همان جهت که زناي با خصوص آن اصناف را نام برديم زناي با ربيبه را نيز نام برديم.و به هر حال مي‏خواهيم بگوئيم قيد(في حجورکم)احترازي نيست، و نمي‏خواهد بفرمايد تنها آن ربيبه‏اي حرام است که در دامن شما و در خانه شما است، و اما اگر در خانه غير و يا دختر بزرگي باشد که در دامن شما پرورش نيافته مي‏توانيد با او ازدواج کنيد، هم مادرش را داشته باشيد و هم او را.
دليل بر اين مدعا و اين مفهومي که ما از آيه بدست آورده‏ايم اين است که در جمله:" فان لم تکونوا دخلتم بهن فلا جناح عليکم"، به همين تصريح نموده، مي‏فرمايد: در صورتي که با مادر ربيبه دخولي صورت نگرفته، مي‏توانيد با خود ربيبه ازدواج کنيد، معلوم مي‏شود دخول در مادر دخالت دارد در تحريم ازدواج با دختر، خوب: اگر قيد(في حجورکم)هم مانند قيد دخول احترازي بود همانطور که حکم فرض نبودن دخول را بيان کرد بايد حکم فرض نبودن در حجور را هم بيان کند، و بفرمايد: (و اگر ربيبه شما در دامن شما پرورش نيافته، مي‏توانيد با او ازدواج کنيد، و همين که مي‏بينيم ذکر نکرده مي‏فهميم بين اين دو قيد فرق هست، قيد دخول احترازي و قيد في حجورکم توضيحي است).
و در جمله"فلا جناح عليکم"جمله: "في ان تنکحوهن"به منظور کوتاه گويي حذف شده، چون زمينه کلام بر آن دلالت داشت، (و هر کسي مي‏فهميد معناي جمله نامبرده اين است که در ازدواج شما با آنان حرجي بر شما نيست).
"و حلائل ابنائکم الذين من اصلابکم"
کلمه(حلائل)، جمع حليلة است، در مجمع البيان آمده که: حلائل جمع حليله و به معناي محللة - حلال شده - است، و اين کلمه از کلمه حلال مشتق شده، و مذکر آن حليل و جمع مذکرش احله است، مانند عزيز که جمعش اعزه مي‏آيد، و اگر زن حلال را حليله و مرد حلال را حليل ناميده‏اند به اين مناسبت است که نزديکي و همخوابگي با اين براي آن و با آن براي اين جايز و حلال است، و بعضي گفته‏اند: کلمه نامبرده مشتق از مصدر حلول - وارد شدن - است، چون زن حلال بر رختخواب مرد، و مرد حلال، در رختخواب زن وارد مي‏شود، و هر دو در يک بستر داخل مي‏شوند اين بود گفتار صاحب مجمع البيان.
و مراد از کلمه(ابناء)هر انساني است که از راه ولادت به انسان متصل باشد چه بي واسطه مثل فرزند خود آدمي، و چه با واسطه مثل فرزند فرزند آدمي، و چه اينکه آن واسطه پسر ما باشد و يا دختر ما، و اگر(ابناء - فرزندان)را مقيد کرد بقيد"الذين من اصلابکم"، براي اين بود که در آن روزها در عرب فرزند خوانده‏ها را نيز فرزند مي‏دانستند، قرآن کريم خواست‏بفهماند ازدواج با همسر اولاد صلبي حرام است، نه اولادهاي فرضي و ادعائي.
"و ان تجمعوا بين الاختين الا ما قد سلف"
مراد از اين جمله، بيان تحريم ازدواج با خواهر زن با بقاء همسري زن و زنده بودن او است، و بنا بر اين عبارت آيه در رساندن اين مطلب زيباترين و کوتاه‏ترين عبارت است، البته اين عبارت اطلاقش منصرف است‏به جائيکه انسان بخواهد در يک زمان دو خواهر را بگيرد، و بنا بر اين شامل آن مورد نمي‏شود که شخصي اول يک خواهر را بگيرد و بعد از طلاق دادن او و يا مردنش خواهر ديگر را نکاح کند، سيره قطعي جاري در بين مسلمين نيز دليل بر جواز آن است، چون اين سيره از زمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم)برقرار بوده است.
و اما جمله"الا ما قد سلف"مانند نظيرش که در آيه(22)بود و مي‏فرمود: "و لا تنکحوا ما نکح آباؤکم من النساء الا ما قد سلف"ناظر است‏به آنچه در بين عرب جاهليت معمول بوده، هم زن پدر خود را بعد از پدر مي‏گرفتند، و هم بين دو خواهر جمع مي‏کردند و در اين دو مورد مي‏فرمايد، آنچه در زمان جاهليت و قبل از نزول اين آيات انجام داده‏ايد مورد عفو الهي قرار گرفته، و اما اگر فرض کنيم در جاهليت دو خواهر براي يک مرد نامزد شده باشند، و آن مرد خواسته باشد بعد از نزول اين آيه آن دو را به خانه بياورد، و با آنها عروسي کند جمله مورد بحث اين فرض را استثنا نکرده، بلکه آيه شريفه دلالت دارد بر منع از آن، زيرا اين جمع عملي بين دو خواهر است، همچنان که روايات گذشته در تفسير آيه: "و لا تنکحوا ما نکح آباؤکم..."نيز بر اين منع دلالت دارد، چون در آن روايات ديديم که رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) بين زنان و فرزندان شوهر از دنيا رفته آنان جدائي انداخت، با اينکه پسر متوفي زن پدر خود را قبل از نزول اين آيه همسر خود کرده بود.
و حرام نبودن ازدواج با دو خواهر و يا با زن پدر در زمان جاهليت‏با اينکه زماني است گذشته و امروز ديگر مورد ابتلاي مردم نيست، و بخشودن آن نکاحها از اين جهت که عملي است گذشته هر چند حکمي است لغو، و اثري بر آن مترتب نمي‏شود، و ليکن از جهت آثار عملي که امروز از آن ازدواج‏ها باقي مانده، خالي از فائده نيست، و به عبارتي ساده‏تر اينگونه ازدواجها که قبل از اسلام انجام شده از جهت اصل عمل ديگر مورد ابتلا نيست، هر چه بوده چه حلال و چه حرام واقع شده، ولي از اين جهت که آيا مثلا فرزند متولد از چنين بسترهائي حکم حلالزاده را دارند يا حکم حرامزاده را، و آيا احکام قرابت‏بر اينگونه خويشاوندان مترتب هست‏يا نه، مساله‏اي است مورد ابتلاء.
باز به عبارتي ديگر اين صحيح نيست و معنا ندارد که اسلام حرمت و حليت را متوجه ازدواجهاي قبل از خود کند، مثلا ازدواجهائي که در جاهليت‏به صورت جمع بين دو خواهر انجام شده را حلال و يا حرام کند، با اينکه مثلا دو خواهر و يا يکي از آن دو مرده و يا هر دو و يا يکي از آن دو مطلقه شده باشند، و ليکن حلال کردن و لغو ندانستن آن ازدواجها در امروز اين اثر را دارد که فرزندان متولد از چنين ازدواجهائي محکوم به طهارت مولد و حلالزادگي مي‏شوند، و از خويشاوندان خود ارث مي‏برند، و خويشاوندان از آنان ارث مي‏برند، و ازدواجشان با محارم از خويشاوندان حرام، و ازدواج محارمشان با آنان حرام خواهد بود، و همچنين هر اثر و حکمي که در قرابت هست‏بين آنان و قرابتشان بار مي‏شود.
و بنا بر اين پس اين که فرمود: "الا ما قد سلف"استثنايي است از حکم، نه به اعتبار اينکه مربوط و متعلق به اعمال گذشته قبل از تشريع است، بلکه به اعتبار آثار شرعيه‏اي که از آن اعمال گذشته هنوز باقي است و با اين بيان معلوم شد که استثناي نامبرده، استثنايي است متصل نه منقطع، که مفسرين پنداشته‏اند.
ممکن هم هست استثنا را به همه فقرات مذکور در آيه ارجاع دهيم، و آن را مختص به جمله: "و ان تجمعوا بين الاختين"ندانيم چون هر چند عرب جاهليت مرتکب همه محرمات نامبرده در آيه نمي‏شده، يعني با مادر و دختر و ساير طوائف نامبرده در آيه ازدواج نمي‏کرده، الا اينکه در غير عرب امت‏هائي بوده‏اند که با بعضي از آن طوائف ازدواج مي‏کرده‏اند، مانند امت فرس و روم و ساير امت‏هاي متمدن و غير موحدي که در ايام نزول اين آيات بوده‏اند، و سنت‏هاي مختلفي در مساله ازدواج داشته‏اند اسلام خواسته است‏با اين استثنا آن ازدواجها که قبل از طلوع اسلام در بين امت‏هاي ديگر دائر بوده را معتبر شمرده، حکم به طهارت مولد متولدين از آن ازدواج‏ها بنمايد، و بفرمايد بعد از آنکه داخل اسلام و دين حق شده‏اند محکوم به حلال‏زادگي هستند، و قرابتشان قرابت معتبر است، ليکن وجه اول از آيه شريفه ظاهرتر است.
"ان الله کان غفورا رحيما"
اين جمله تعليلي است راجع به استثنا و اين از مواردي است که مغفرت به آثار اعمال تعلق گرفته نه به خود اعمالي که گناه و معصيت است.
"و المحصنات من النساء الا ما ملکت ايمانکم..."
کلمه(محصنات)به فتحه صاد اسم مفعول از ماده(ح - ص - ن)از مصدر باب
افعالش احصان است، که به معناي منع است، حصن حصين(دژ محکم)را هم از اين جهت‏حصن گفته‏اند، که مانع از ورود اغيار است، و وقتي مي‏گويند: "احصنت المراة"معناي آن اين است که فلان زن عفت‏به خرج داد، و ناموس خود را حفظ کرد، و يا اين است که از فسق و فجور امتناع ورزيد، در قرآن کريم نيز آمده که: "التي احصنت فرجها" (5) يعني داراي عفت‏بود، و وقتي گفته مي‏شود: (احصنت المراة)بصورت معلوم و يا(احصنت المراة)بصيغه مجهول، معنايش اين است که فلان زن شوهر رفت، و در نتيجه شوهرش او را حفظ کرد، و يا بدون دخالت‏شوهر صرف ازدواج، او را حفظ کرد، و چون بخواهي در مورد زني بگوئي اين زن آزاده است نه برده، مي‏گوئي"احصنت المراة"زيرا آزاد بودن او مانع مي‏شود از اينکه کسي مالک ناموس او شود، و يا آزاد بودنش مانع مي‏شود از اينکه مرتکب زنا گردد، زيرا در آن ايام زنا در بين کنيزان شايع بود، و آزادها از ارتکاب آن ننگ داشتند.
و ظاهرا مراد از کلمه"محصنات"در آيه مورد بحث معناي دوم باشد، يعني زناني که ازدواج کرده‏اند نه به معناي اول و سوم، چون آنچه از زنان خارج از چهار طايفه نامبرده در آيه، ازدواجشان حرام است تنها شوهردارشان است، خواه عفيف باشند و يا نباشند، و چه اينکه آزاد باشند يا کنيز.
پس هيچ وجهي به نظر نمي‏رسد که کسي بگويد: مراد از کلمه"محصنات"در آيه شريفه، زنان عفيف است، با اينکه حکم حرمت ازدواج اختصاصي به عفيف‏ها ندارد.(ساده‏تر بگويم آيه شريفه مي‏فرمايد: غير آن چهارده طايفه، با هر زني مي‏توان ازدواج کرد، مگر محصنات يعني شوهرداران که ازدواج با آنها حرام است.بعضي‏ها گفته‏اند: مگر محصنات يعني زنان عفيف که ازدواج با آنها - البته اگر شوهر داشته باشند - حرام است، بعضي ديگر لفظ نامبرده را حمل کرده‏اند به حرائر، يعني گفته‏اند: مگر زنان آزاد که ازدواج با آنها - البته اگر شوهر داشته باشند حرام است، اشکال ما اين بود که در هر دو احتمالي که مفسرين دادند قيد - البته اگر شوهر داشته باشند - اخذ شده بود، و در احتمال اول حکم را مختص به زنان عفيف دانستند، با اينکه اختصاصي به آنها نداشت، و در احتمال دوم حکم را مختص به زنان آزاد کرده بودند، با اينکه اختصاصي به آنان نداشت، و معلوم است که اينگونه معنا کردن را طبع سليم نمي‏پسندد.
(پس حق مطلب همان است که گفتيم مراد از کلمه نامبرده زنان شوهردار است)(مترجم)
و اين واژه، يعني کلمه(محصنات)عطف است‏به کلمه(امهات)و معناي آيه چنين مي‏شود حرام شد بر شما ازدواج با مادران و...همچنين ازدواج با زنان شوهردار - البته مادام که شوهر دارند - .و بنا بر اين جمله: "الا ما ملکت ايمانکم"در اين مقام خواهد بود که حکم منعي که در محصنات بود از کنيزان محصنه بردارد، يعني بفرمايد زناني که ازدواج کرده‏اند، و يا بگو شوهر دارند، ازدواج با آنها حرام است‏به استثناي کنيزان که در عين اينکه شوهر دارند ازدواج با آنها حلال است‏به اين معنا که صاحب کنيز که او را شوهر داده مي‏تواند بين کنيز و شوهرش حائل شود، و در مدت استبرا نگذارد با شوهرش تماس بگيرد، و آنگاه خودش با او همخوابگي نموده، دوباره به شوهرش تحويل دهد، که سنت هم بر اين معنا وارد شده است.
و اما اينکه بعضي مفسرين گفته‏اند مراد از جمله: "الا ما ملکت ايمانکم"مالکيت مولي نسبت‏به خود برده نيست‏بلکه صاحب اختياري و ملکيت همخوابگي و شهوت‏راني از زن به وسيله نکاح و يا به وسيله مالک کنيز شدن است، (ساده‏تر اينکه آيه شريفه مي‏خواهد بفرمايد غير آن چهارده طايفه حلال است.به استثناي شوهردارها که همخوابگي با آنها حرام است، مگر آنکه به وسيله نکاح يا ملکيت رقبه مالک ناموس آنها شده باشيد، و بنا بر اين معنا استثناي نام برده استثناي منقطع و نظير عبارت(به همه علما سلام کن مگر غير علما)خواهد بود، چون قبلا فرموده بود زنان شوهردار حرامند، مگر آنکه به وسيله نکاح يا ملک رقبه مالک ناموس آنها باشيد و معلوم است چنين زني داخل در عبارت زنان شوهردار نبود، تا استثنا آنرا خارج سازد)(مترجم)
پس اين تفسير درست نيست‏به خاطر اينکه اولا بايد بگوئيم: مراد از کلمه(محصنات) زنان عفيفند، نه شوهردار، تا استثناي منقطع نشود، که اشکال آن را قبلا تذکر داديم، و گفتيم زني که از آن چهارده طايفه نباشد ازدواجش حلال است، چه عفيف باشد و چه نباشد، و ثانيا اين معنا از قرآن کريم معهود و سابقه‏دار نيست، که عبارت(ما ملکت ايمانکم)را بر غير برده اطلاق کرده باشد، در اصطلاح قرآن کريم ملک يمين به معناي برده است و بس، نه به معناي تسلط بر شهوت راني و امثال آن.
و همچنين تفسير ديگري که کرده‏اند و ذيلا از نظر خواننده مي‏گذرد درست نيست، و آن اين است که گفته‏اند مراد از جمله: (ما ملکت ايمانکم)زنان جواني است که شوهر کافر دارند، ولي در جنگ اسير مسلمانان شده‏اند، (و آيه شريفه مي‏خواهد بفرمايد بطور کلي زن شوهردار حرام است، الا چنين زني که با اينکه شوهر دارد، از آنجا که جزء غنائم جنگي مسلمين شده براي مسلمان تمتع از او حلال است)، و اين تفسير را با روايت زير تاييد کرده‏اند
که ابي سعيد خدري گفته: اين آيه در باره اسير شدن اوطاس نازل شد، که مسلمانان زنان مشرکين را اسير گرفتند و با اينکه در دار الحرب شوهراني مشرک داشتند با اين همه به حکم اين آيه حلال شدند و منادي رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم)ندا در داد که هر کس کنيزي از اين زنان نصيبش شده، اگر کنيزش حامله است‏با او همخوابگي نکند، تا وضع حمل کند و آنها هم که کنيزشان حامله نيست صبر کنند تا مدت استبرا تمام شود.وجه نادرستي اين تفسير اين است که عبارت"ما ملکت ايمانکم"مطلق است، هم شامل اسراي جنگي شوهردار مي‏شود، و هم شامل غير آنان، و روايت نامبرده به خاطر اينکه سندش ضعيف است، و قدرت آن را ندارد که اطلاق قرآن را مقيد کند.
"کتاب الله عليکم"
"کتاب الله عليکم"يعني"الزموا حکم کتاب الله"، ملازم حکم خدا شويد، و آن حکمي که خدا بر شما نوشته - و يا بگو واجب کرده را بگيريد(چون کلمه عليکم - به نظر مؤلف قدس سره در اينجا اسم فعل است، و معناي فعل امر - بگيريد - را مي‏دهد، )ولي مفسرين گفته‏اند کلمه"کتاب"در اين جمله از اين جهت‏به صداي بالا خوانده مي‏شود که مفعول مطلق فعلي تقديري و فرضي است، و تقدير کلام"کتب الله کتابا عليکم"(خدا عليه شما کتابي نوشته و تکليفي واجب کرده)، آنگاه فعل کتب حذف شده، به جايش مصدر آن فعل به فاعل اضافه شده، و اين مضاف و مضاف اليه به جاي فعل نشسته، و بنا به گفته آنان ديگر(عليکم)اسم فعل نيست‏بهانه مفسرين در اين تفسير که کرده‏اند اين است که اگر کلمه (عليکم)اسم فعل بود بايد مي‏فرمود: "عليکم کتاب الله"، (بگيريد کتاب خدا را).
به ايشان اشکال کرده‏اند که جلوتر آمدن مفعول از فعل چيز نوظهوري نيست، ممکن است(کتاب)را از باب تقدم مفعول بر فعل مفعول"عليکم"بگيريم.
جواب داده‏اند نحويين اجازه نمي‏دهند زيرا اسم فعل در عمل کردن ضعيف است، خيلي هنر داشته باشد طبق معمول همه افعال در مفعول مؤخر عمل کند، و اما در مفعول مقدم نمي‏تواند عمل کند.
"و احل لکم ماوراء ذلکم"
در اينجا اگر خداي تعالي مي‏خواست‏بفرمايد: غير از اين شانزده طايفه، هر زني ديگر براي شما حلال است، نمي‏فرمود(ما وراء)چون کلمه(ما)مربوط به غير ذوي العقول است.
ساده‏تر بگويم در عرب در مورد اشيا تعبير به(ما) - (چيز)مي‏آورند، و در مورد اشخاص تعبير به(من - کسي که)، و چون در آيه سخن از اشخاص است نبايد مي‏فرمود(ما)، از سوي ديگرنبايد مي‏فرمود(ذلکم)چون اين اسم اشاره مخصوص مذکر است، و سخن در آيه حلال بودن زنان است، نه مردان از اينجا مي‏فهميم که منظور از کلمه(ما)زنان نيستند، بلکه عمل شهوتراني و همخوابگي و امثال اينها است همان عملي که در آيه: "حرمت عليکم امهاتکم"مقدر است، و معناي جمله مورد بحث اين استکه همخوابگي و شهوت راني با آن شانزده طايفه بر شما حرام شده، و غير آن مثلا نکاح کردن با غير اين چند طايفه حلال است، با اين معنا مساله بدل قرار گرفتن جمله: "ان تبتغوا باموالکم"از جمله"و احل لکم ماوراء ذلکم"نيز کاملا درست مي‏شود، ليکن مفسرين در باره جمله مورد بحث تفسيرهاي عجيب و غريبي کرده‏اند، مثلا بعضي از آنان گفته‏اند معناي"و احل لکم ماوراء ذلکم"اين است که غير خويشاوندان محرمتان هر زني ديگر برايتان حلال است.
بعضي ديگر گفته‏اند معنايش اين است که کمتر از پنج زن يعني چهار يا سه يا دو نفر برايتان حلال است، که با اموال خود و به وجه نکاح زن بگيريد.
بعضي ديگر گفته‏اند(يعني غير نامبردگان هر چه مي‏خواهيد از کنيزان بگيريد).
بعضي ديگر گفته‏اند: يعني غير محرم‏ها و غير از زائد بر چهار نفر بر شما حلال است، که با اموالتان زن بگيريد، حال چه بر وجه نکاح، و چه خريدن کنيز.و همه اين تفسيرها بي‏ارزش است، چون از الفاظ آيه هيچ دليلي بر هيچيک از آنها دلالت ندارد، علاوه بر اينکه اشکال استعمال کلمه(ما)در معناي ذوي العقول - کسي که - به همه آنها وارد است، با اينکه هيچ ضرورتي در کار نيست که ما را وادار کند کلمه - چيزي که - را به معناي کسي که - که بيانش در همين نزديکي گذشت، از اين هم که بگذريم آيه شريفه در مقام اينست که چه اصنافي از زنان حرام، و چه اصنافي حلالند، نه در اين مقام که چند زن حلال است و بيش از آن حرام، پس اين درست نيست که ما تحميل کنيم بر آيه شريفه که مي‏خواهد عدد را بيان کند، پس حق مطلب همان است که گفتيم جمله مورد بحث در مقام بيان بهره‏وري از زنان در ما سواي آن شانزده صنف نامبرده در دو آيه قبل است، حال چه اينکه بهره‏وري نکاح باشد، و چه از راه خريدن.
"ان تبتغوا باموالکم محصنين غير مسافحين"
اين جمله بدل يا عطف بيان از جمله(ماوراء ذلکم)است، مي‏خواهد راه شروع در استفاده و بهره‏گيري از زنان و همخوابگي با آنان را روشن کند، چون آنچه جمله: "و احل لکم ماوراء ذلکم"مي‏فهماند و مصاديقي را که شامل مي‏شد سه مصداق بود: 1 - نکاح 2 - خريدن کنيز 3 - زنا - سفاح - در جمله مورد بحث منع از سفاح - زنا - را بيان نموده، راه حلال را منحصر به دو راه کرد، 1 - نکاح 2 - خريدن و اگر بر روي اموال تکيه کرده است، براي اين بوده که دو راه نامبرده جز با مال عملي نيست، اگر انسان بخواهد زني را بطور دائم براي خود نکاح کند، بايد مهريه بدهد، و اگر بخواهد با زني بطور موقت ازدواج کند، بايد اجرت بدهد، و مساله مهريه در اولي و اجرت در دومي رکن عقد است، و اگر بخواهد از کنيزان استفاده کند، بايد قيمتش را بفروشنده بپردازد، گو اينکه در مورد کنيزان مال رکن نيست، زيرا ممکن است کسي کنيز خود را به ما ببخشد، و يا اباحه کند، و ليکن اين غالبا به وسيله مال بدست مي‏آيد پس برگشت معناي آيه به اين شد که غير از آن اصناف نامبرده براي شما حلال است که همخوابگي با زنان و دسترسي با آنان را به وسيله اموال خود براي خود فراهم کنيد، و مال خود را در اين راه خرج کنيد، يا مهريه بدهيد، يا اجرت و يا قيمت، اما در مسير سفاح و زنا نبايد خرج کنيد.
از اينجا روشن مي‏شود که مراد از احصان در جمله"محصنين غير مسافحين"احصان عفت است، نه آن دو معناي ديگر که در آغاز کلام نقل کرديم، يعني احصان تزويج و احصان حريت، زيرا منظور از(ابتغاء به اموال)در آيه شريفه اعم است از آنچه خرج نکاح مي‏شود، يا خرج خريدن کنيز، و هيچ دليلي در دست نيست که آن را منحصر در نکاح کند، تا به ناچار احصان را هم حمل بر خصوص احصان تزوج کنيم، و منظور از احصان عفت اين نيست که بفرمايد اصلا در صدد آميزش و همخوابگي با زنان بر نيائيد، تا بگوئي با مورد خود آيه که در مقام حلال کردن زنان است منافات دارد، بلکه منظور از احصان عفت چيزي در مقابل زنا است، يعني تعدي به طرف فحشا به هر صورت که باشد، مي‏خواهد بفرمايد زنان بر شما حلالند در صورتي که شما هواي از تعدي به سوي فحشا جلوگيري کنيد، و اين اسب سرکش را تنها در چهار ديواري حلالهاي خدا به جولان در آوريد، و از محرمات جلوگيرش باشيد، حال اين تاخت و تازهاي حلال به هر صورت که مي‏خواهد باشد، و اين عمل جنسي را به هر طريق از طرق عادي که خواستيد انجام دهيد، طرقي که در بين افراد بشر براي بيشتر لذت بردن معمول است، و خداي عز و جل انگيزه آن را در نهاد انسان و فطرت او به وديعه نهاده است.
با بياني که گذشت فساد گفته بعضي از مفسرين که ذيلا از نظر خواننده مي‏گذرد روشن مي‏شود، او گفته: جمله"ان تبتغوا باموالکم..."لام غايت و يا چيز ديگري که معناي آن را بدهد در تقدير دارد، و مثلا تقدير جمله چنين است: "لتبتغوا..."و يا"ارادة ان تبتغوا...".
وجه فساد آن اين است که همانطور که قبلا گفتيم جمله مورد بحث‏بدل است از جمله: " احل لکم ماوراء ذلکم"و به همين جهت، بدل و مبدل منه عين همند، نه اينکه اولي غايت و غرض از دومي باشد، پس مضمون جمله"ان تبتغوا..."به وجهي عين همان چيزي
است که از جمله"ماوراءکم"منظور است، نه اينکه نتيجه‏اي مترتب بر آن باشد، و به طفيل آن مورد اراده واقع شده باشد، و اين روشن است و نيازي به توضيح بيشتر ندارد.
استناد نادرست‏به جمله"غير مسافحين"در آيه، براي عدم جواز ازدواج موقت، و رد آن
و همچنين آن مفسر ديگر که گفته: مراد از مسافحه مطلق سفح ماء که در فارسي بگو ريختن آب مني است، بدون اينکه در نظر گرفته شود که چرا خداي تعالي انگيزه شهوت‏راني را در فطرت آدمي قرار داد، و اين دستگاه تناسلي را به چه منظور آفريد، و با اينکه مي‏داند خدا آنرا آفريد تا به وسيله آن بشر به تشکيل خانواده و توليد نسل تن در دهد، آب نطفه خود را در غير اين مورد بريزد، و به قرينه مقابله معناي احصان قهرا همان ازدواج دائمي مي‏شود، که غرض از آن توالد و تناسل است، (و مثل اينکه مفسر نامبرده خواسته است آيه را دليل بگيرد بر اينکه پس ازدواج موقت نيز مسافحه و حتي حرام است؟!!)(مترجم).
بنده نتوانستم بفهم اين مفسر خواسته است چه بگويد، تنها چيزي که از گفتارش دستگيرم شد اين است که وي راه بحث و استدلال را گم کرده، راهي را که مي‏خواسته طي کند عوضي رفته و سر از جاي ديگر در آورده، بحث در باره ملاک حکم که نامش حکمت تشريع نيز هست را با بحث از خود حکم خلط کرده، و در نتيجه به لوازمي برخورده که نمي‏تواند به آن ملتزم شود.
يکي از آن دو بحث در صدد به دست آوردن ملاک عقلي است، و ديگري در جستجوي حکم شرعي و حدودي که موضوع و متعلق آن حکم دارد، و نيز شرايط و موانعي که براي آن حکم مقرر شده مي‏باشد، و معلوم است که اين بحث‏بر خلاف بحث اول، بحثي است لفظي که وسعت و ضيق حکم و موضوع آن و شرايط و موانعش تابع لفظ دليلي است که از ناحيه شارع رسيده و ما هيچ ترديدي نداريم در اين که تمامي احکام تشريع شده از ناحيه شارع تابع مصالح و ملاکهاي حقيقي است، - نه ملاکهاي اعتباري و موهوم - ، و حکم نکاح نيز يکي از احکام شرع است، آن نيز در تشريعش مصلحت‏هاي واقعي و ملاکهاي حقيقي معيار بوده، و آن مصالح عبارت است از بقاي نسل از راه توالد و تناسل.
و نيز مي‏دانيم که نظام جاري در عالم صنع و ايجاد از نوع انساني، بقاي نوعي را خواسته که البته به وسيله بقاي افراد تامين مي‏شود، نظام خواسته است‏بشر تا روزي که خدا مي‏خواهد در روي زمين بماند و نسلش منقرض نگردد، آنگاه براي تضمين و تامين اين غرض بنيه و ساختمان بشر را مجهز به جهاز تناسلي کرده، تا اين دستگاه اجزائي را از بدن دو انسان نر و ماده جدا کرده، در فضايي مناسب تربيت کند، و از آن يک انسان جديد بسازد، تا جانشين دو انسان قبل گردد، و به اين وسيله سلسله نسل اين نوع بدون تعطيل و انقطاع ادامه حيات دهد.
و چون صرف دادن دستگاه تناسلي به صورتي به جنس نر و به صورتي ديگر به جنس ماده کافي نبوده، و نيروئي لازم بوده تا اين دو دستگاه را به کار بياندازد، و به خدمت‏بگيرد، به ناچار نيروئي به نام شهوت در دل دو طرف به وديعه سپرد، تا هر يک به طرف ديگر متمايل و مجذوب گشته، آن طرف ديگر را نيز به کوشش و جذبه خود به سوي خود بکشاند و آنقدر از درون دل آن دو تحريک خود را ادامه دهد تا آن دو را به هم رسانيده و عمل جنسي انجام پذيرد، نظام خلقت اين قدم دوم را نيز کافي ندانسته براي اينکه آن دستگاه تناسلي و اين نيروي جاذبه بازيچه قرار نگيرد و به فساد کشيده نشود، عقل را بر زندگي بشر حاکم کرد.
و در عين اينکه نظام خلقت کار خود را به طور کامل انجام داده، و در تحصيل غرض خود که همانا بقاي نوع بشر بود هيچ کوتاهي نکرد، ما مي‏بينيم که افراد اين اتصالات و تک تک زن و مردها و حتي همه اصناف آنها دائما به اين غرض خلقت نمي‏رسند، از اينجا مي‏فهميم که همه آن قدمها که نظام خلقت در به دست آوردن غرض خود برداشته مقدماتي است غالبي، يعني غالبا به نتيجه منتهي مي‏شود، نه دائما، پس نه همه ازدواجها به پيدايش فرزند منتهي مي‏شود، و نه هر عمل تناسلي و نه هر جذبه و ميل به عمل جنسي، چنين اثري را نتيجه مي‏دهد، و نه هر مرد و زني، و نه هر ازدواجي، به هدايت فطري به سوي کام گيري و سپس استيلاد منجر مي‏شود، بلکه همه اينها اموري است غالبي.
پس مجهز بودن تکويني به جهاز تناسلي، آدمي را دعوت مي‏کند به اينکه براي به دست آوردن نسل از طريق شهوت به اقدام نمايد، و از سوي ديگر عقلي که در او به وديعه سپرده شده است، دعوت ديگري اضافه بر دعوت جهاز تناسلي دارد، و آن اين است که انسان را مي‏خواند به اينکه خود را از فحشا که مايه فساد سعادت زندگي او و ويرانگر اساس خانواده و قاطع نسل است‏حفظ نمايد.
و اين دو مصلحت و يا بگو يک مصلحت مرکب، يعني مصلحت توليد نسل و مصلحت ايمني از رخنه فحشا و فساد، ملاک و معياري غالبي است که زير بناي تشريع نکاح در اسلام را تشکيل مي‏دهد، چيزي که هست اين اغلبيت تنها از خصوصيت‏هاي ملاک احکام است، و اما خود احکام که هر يک براي موضوع خودش تشريع شده اغلبيت نمي‏پذيرد، بلکه هر حکمي براي موضوع خودش دائمي است.پس اين جايز نيست که کسي بگويد جواز نکاح و همخوابگي تابع غرض و ملاک نامبرده است، اگر آن ملاک بود ازدواج و همخوابگي نيز جايز است و اگر آن ملاک نبود، (و دو نفر مرد و زن صرفا منظورشان شهوتراني بود)ازدواج باطل است، و تنها ازدواجي درست است که به منظور توالد باشد، و پس ازدواج مرد عقيم و يا زن عقيم جايز نيست و ازدواج زن عجوزه (سالخورده)بخاطر اينکه خون حيض نمي‏بيند جايز نيست و ازدواج با دختر صغيره‏اي که به سن زائيدن نرسيده جايز نيست، و ازدواج مرد زناکار جايز نيست، همخوابگي با زن حامله - به خاطر اينکه از اين همخوابگي حامله نميشود جايز نيست، و هم خوابگي بدون انزال جايز نيست و ازدواج بدون تاسيس خانواده جايز نيست و فلان ازدواج جايز نيست و آن ديگري جايز نيست.بلکه همه اين ازدواجها جايز است، چون سنتي است قانوني و مشروع و اين سنت در بين دو طايفه مرد و زن احکامي دايمي دارد، و مساله حفظ مصلحت عمومي يعني بقاي نسل همانطور که توجه کرديد ملاکي است غالبي، نه دايمي و معنا ندارد که سنت مشروع را تابع وجود ملاک، و عدم اين را باعث عدم مشروعيت آن بدانيم، و تک تک افراد ازدواج را ملاحظه کنيم، هر يک از آنها که داراي ملاک بود صحيح دانسته، و هر يک را که فاقد آن بود باطل بدانيم.

پي‏نوشت‏ها:

1)سوره نساء آيه 22
2)سوره مائده آيه 3.
3)سوره مائده آيه 26.
4)سوره نساء آيه 34.
5)سوره تحريم آيه: 12

منبع:ترجمه تفسير الميزان ج 4
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image