جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
دنياي جوان
-(8 Body) 
دنياي جوان
Visitor 664
Category: دنياي فن آوري
در مقدمه ، به ضرورت اهتمام به تربيت صحيح نسل جوان اشاره و بر آن تأکيد شده و اندازه به تأثير حياتي عنصر «سخن» و «گفتگو» در امر تربيت پرداخته ايم و نصيحت زباني را شيوه‏اي مؤثر در پرورش شخصيت جوان دانسته ايم. البته نصيحتي که با صميميت و دوستي درآميخته شده باشد و اينک ادامه

شيوه موعظه قرآن

در اينجا درمي‏يابيم که ارزش شيوه موعظه قرآن در آن است که قرآن مي‏کوشد تا جزئيات شيوه تربيتي خود را از متن زندگي برگيرد. براي همين است که انديشه را به تلاشي همراه با تأمل فرامي‏خواند تا انديشه را با فضاي موجود در احساس که بر اثر ديده‏ها و شنيده‏ها و بسا ديده‏هاي انسان به او دست مي‏دهد، آشنا و بر آن مسلط نمايد و آنگاه، انديشه را با ابزارهايي همانند خوف و رجا و حب و بغض در ژرفناي درون، جريان ببخشد.
هنگامي که با اين معنا روبه‏رو مي‏شويم درمي‏يابيم که اگر شيوه‏هاي وعظ به شکلي دقيق و عميق، بررسي شده و آگاهانه به کار گرفته شود و نيز وعظ‏دهنده و نصيحت‏گو، از ابزارهاي استوار فکري و ابزار ملايم عاطفي بهره گيرد و هر آنچه را که عنصر فکر و عنصر احساس آدمي بدان نيازمند است در نظر بگيرد، موفق‏ترين و ثمربخش‏ترين شيوه‏هاي تربيتي به کار گرفته شده است.

پند به وسيله الگو

نکته‏اي در اينجا شايسته نظر است، که گاه گفتار (بعد زباني) بر موعظه غلبه مي‏يابد و گاه نيز موعظه از فضاي سخن و کلام بسيار دور مي‏شود. اين مطلب را از حديث شريف ذيل درمي‏يابيم که مي‏گويد:
«هر کس که در درون خود واعظي نداشته باشد که او را پند گويد، موعظه ديگران او را سودمند نخواهد بود». اين حديث به ما مي‏گويد انسان مي‏تواند با بهره‏جويي از تجارب خويشتن، خود را پند دهد و موعظه کند.
امام علي(ع) در نهج‏البلاغه به همين موضوع اشاره نموده و فرموده‏اند: «خيرُ ما جرَّبْتَ ما وعظک» «بهترين تجربه‏هاي تو آن است که تو را وعظ دهد».
بنابراين تجربه به سبب دربرداشتن جنبه فکر و جنبه احساس مي‏تواند به تو درس و انديشه و حرکت آگاهانه بر اساس شناخت واقعيت پيرامون بدهد و ببخشد. بر اين اساس مي‏بينيم انسانهايي که پيش و بيش از گفتار، با رفتار خود به ديگران اندرز مي‏دهند، از الگو به عنوان يکي از ابزارهاي موعظه، بهره مي‏جويند. از اين‏رو مي‏توان کلمه «تجربه» را در چارچوبي قرار داد که در بردارنده تمامي ابزارهاي فکر، تأمل، رفتار تجربي و نيز ابزارهاي تأثيرگذار ديگر است. تمامي اينها مسير بزرگ موعظه را نشان مي‏دهد که مي‏توان آن را چنين خلاصه کرد: [موعظه عبارت است از] شيوه عملي متنوع و آگاهي‏بخش که انسان را جهت تصحيح لغزشها يا جبران کج‏رفتاريهايش و نيز گشودن افقهاي بسته بر حياتش، به انديشه وا مي‏دارد.

پندگيرنده

وعظ در بردارنده حالت کنش در طرف پنددهنده است. چنان که پنددهنده با تمام توان خود در برابر کسي که مي‏خواهد به او پند دهد، به اقامه برهان مي‏پردازد. از اين‏رو شخص پندگيرنده بايد استعداد، توانايي و اراده رويارويي با ابزارهاي وعظ‏آميز و پندآموز را داشته باشد چرا که فرآيند وعظ تأثيرپذيري از کلام، تجربه، الگو يا هر ابزار آگاهي بخش بيدارکننده ديگر
است. بنابراين، انساني که به طور کامل بدان توجه و اعتنا نمي‏کند همانند انسان مرده‏اي است که فاقد احساس است. فقدان احساس و شعور که در کالبد انسانهاي مرده امري طبيعي است چه بسا در وجود انسانهايي که نهال شخصيت خود را مي‏خشکانند و فکر خود را منجمد مي‏کنند امري طبيعي باشد. اين مطلب در تعابير قرآن کريم نيز وجود دارد که مي‏فرمايد: «ايشان را چشمهايي است که بدان نمي‏بينند و گوشهايي که بدان نمي‏نيوشند و دلهايي که بدان فهم نمي‏کنند».(1)
اين آيه به ما مي‏گويد هر گاه، انسان بُعد فکري يا عاطفي يا ارادي شخصيت خود را بخشکاند، به انساني جامد و بي‏روح تبديل مي‏يابد: «سواءٌ عليهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم لايؤمنون»(2) خواه بترساني يا نترساني تفاوتشان نکند، ايمان نمي‏آورند. «ختم الله علي قلوبهم و علي ابصارهم غشاوة»(3) خدا بر دلهايشان و بر گوششان مهر نهاده و بروري چشمانشان پرده‏اي است و برايشان عذابي است بزرگ.
يعني چگونه ممکن است وعظها و اندرزها در شخصيت انساني که آن را برنمي‏تابد تأثيري بر جاي گذارد؟

تربيت ابراهيمي

يا ابت افعل ما تؤمر(4) ... [اسماعيل در پاسخ پدرش که رؤياي خود را براي او بازگفته بود مي‏گويد: اي پدر، دستوري را که به تو داده شد، انجام بده و] بدين وسيله به مشيت الهي گردن مي‏نهد. آيا امکان اقتدا به اسماعيل، به اين درجه از تسليم و انقياد و اطاعت وجود دارد؟
هنگامي که به بررسي شخصيت ابراهيم(ع) از آغاز زندگي‏اش مي‏پردازيم در وجود او، شخصيت انساني را مي‏يابيم که از طريق روي آوردن به حقيقت محض در زندگي خود، به خداوند تعالي گرايش پيدا مي‏کند. اگر بخواهيم از راه آيات الهي قرآن کريم، رفتار او را بررسي کنيم، مي‏بينيم ابراهيم انساني بود که در برابر افکار منحرف کفرآلود و شرک‏آميز مي‏ايستاد و اين کار را از طريق برانگيختن نگراني و دغدغه معرفت در اذهان انسانهاي اطراف خود ـ چنان که در ذهن خود او به وجود آمده بود ـ انجام مي‏داد. اين مسأله از آنجا مشهود است که وي در گفتگوهاي فکري با خويش (حديث نفس) و ديگران به نقش پرستندگان ستاره‏ها و ماه و خورشيد درآيد تا
مردم را در برابر عظمت اين مخلوقات به شگفتي وادارد. آنگاه در بررسي اين انديشه بر اين نکته تأکيد مي‏ورزيد که اين آفريده‏ها نمي‏توانند آفريدگار باشند زيرا خدا نماد حضور فراگير و مدام در تمام گستره هستي است.
با توجه به آنچه آمد به نظر ما، حضرت ابراهيم، انساني بود که براي رهبري و هدايت جامعه به سمت ايمان تلاش مي‏کرد و ابزار او نيز در اين کار، ايجاد ضربه و وارد کردن شوک در جامعه بود.
به عنوان نمونه، هنگامي که بتها را مي‏شکند و بزرگ بتان را متهم مي‏کند تا بت‏پرستان را به اعتراف وادارد که معبودهاي آنان، توانايي سخن گفتن ندارند: «لقد علمت ما هؤلاء ينطقون»(5) [آن مشرکان در پاسخ ابراهيم گفتند]: «تو خود مي‏داني که اينان سخن نمي‏گويند».
او با اين شيوه به گفتگو با آنان مي‏پردازد تا نادرستي افکارشان را بر آنان آشکار کند. همچنين آنجا که با شيوه‏اي گاه ملايم و گاه تند در برابر پدر خود ايستادگي مي‏کند، از همين ابزار استفاده مي‏کند. او در برابر سلطان بيدادگر زمان خود نيز از همين روش استفاده مي‏کند. سلطان ادعا مي‏کرد او است که انسانها را زنده مي‏کند و مي‏ميراند. ابراهيم در پاسخ او گفت خداي من است که زنده مي‏کند و مي‏ميراند و آنگاه به او مي‏گويد: خدا خورشيد را از مشرق به مغرب مي‏آورد [اگر تو خدايي] پس خورشيد را از مغرب به مشرق برآور! آنگاه آن سلطان کافر مبهوت شد.(6)

انسان الهي

همين حال و روش است که در وجود ابراهيم فراهم آمده و از او انساني الهي مي‏سازد. انساني که احساس مسؤوليت مي‏کند تا بي‏تأثير از همه شرايط و روابط حياتي الهي داشته باشد و خدا را بپرستد و خود را بنده او ببيند به گونه‏اي که احساس کند تمام زندگي‏اش را بايد وقف خداوند کند. از اين‏رو است که خداوند او را دوست خود مي‏خواند: «واتخذ اللّه‏ ابراهيم خليلاً»(7) «و خداوند، ابراهيم را به دوستي خود برگزيد».
طبيعي است که دوستي خداوند با ابراهيم نتيجه دوستي او با خدا است.(8) و اين دوستي فضايي را ميان آن دو پديد آورده است که محبتي دوطرفه به سمت يکديگر در جريان است. اين بالاترين درجه رابطه انسان با خداي خويش است. و اين همان درجه بندگي است که کمال مي‏يابد و به دوستي مي‏فرجامد.
اين دوستي که از عبوديت جريان يافته در عمق احساس نشأت گرفته است و حالتي است که ابراهيم وجود خود و هستي را قائم به ذات الهي مي‏بيند، او را در رتبه‏اي قرار مي‏دهد که به نوعي جرأت بورزد تا از خداوند، زنده شدن مردگان را بطلبد. اين بدان معنا است که ابراهيم هنگام سخن گفتن با خدا و زيستن در پرتو آفتاب الهي، ناخودآگاه حياتي آميخته از آگاهي مؤمنانه و بندگي و عشق فرمانبردارانه دارد.
از اين بعد، ابراهيم(ع) را انساني مي‏يابيم که زيستن او نماد کامل تسليم به خداوند است. اين حقيقت را از تعبير قرآن نيز درک مي‏کنيم که ابراهيم نخستين کسي است که واژه اسلام در باره او به کار رفته است: «ملة ابيکم ابراهيم هو سمالکم السلمين من قبل»(9) [دين شما[ کيش پدرتان ابراهيم است. او پيش از اين شما را مسلمان ناميد.
«اذ قال له ربُّه: اسلم، قال اسلمت لرب العالمين و وصي بها ابراهيم بنيه و يعقوب قال: يا بنيّ انّ اللّه‏ اصطفي لکم الدين فلا تموتن الاّ و انتم مسلمون»(10) «و پروردگارش به او گفت: تسليم شو. گفت: من در برابر پروردگار جهانيان تسليمم. ابراهيم به فرزندان خود وصيت کرد که در برابر خدا تسليم شوند. و يعقوب به فرزندان خود گفت: اي فرزندان من، خدا براي شما اين دين را برگزيده است. مباد بميريد بي‏آنکه بدان گردن نهاده باشيد». بنابراين حضرت ابراهيم(ع) نخستين کسي است که «اسلام» را پس از شنيدن نام آن از سوي خداوند سبحان به عنوان شيوه و مسير زندگي ابداع کرد و در خط آن حرکت کرد. از اين‏رو است که تمام اديان يا نبوتهاي ابراهيمي ـ اگر اين تعبير درست باشد ـ به نوعي اسلام به معني عام کلمه را برگزيده‏اند، «انّ الدين عنداللّه‏ الاسلام»(11) «هر آينه دين در نزد خدا، دين اسلام است».
«و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه»(12). «و هر کس که ديني جز اسلام، اختيار کند از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيان‏ديدگان خواهد بود». اين همان اسلام عام و فراگيري است که تمامي نبوتها را در برمي‏گيرد و به ديگر بيان، اين همان مسير توحيد است.
طبيعي است که مي‏بينيم، ابراهيم(ع) اين انساني که با تمام آگاهي، وجدان و پويايي خود در زندگي خود، خدايي زيسته است، مي‏کوشد تا در محيط خاص خود حرکتي تربيتي ايجاد کند تا اين اسلام روحي را که خود عالي‏ترين مراتب و درجاتش را گذرانده است به فرزندان خويش نيز منتقل سازد؛ چنان که مي‏کوشد تا آن را به ديگر انسانها نيز انتقال دهد.
اين همان مسأله‏اي است که قرآن کريم از آن خبر مي‏دهد: «و وصّي بها ابراهيم بنيه و يعقوب قال يا بنيّ ان اللّه‏ اصطفي لکم الدين فلا تموتنّ الاّ و انتم مسلمون»(13).
و ابراهيم به فرزندان خود وصيت کرد که در برابر خدا تسليم شوند و يعقوب به فرزندان خود گفت: اي فرزندان من، خدا براي شما اين دين را برگزيده است. مباد بميريد بي‏آنکه بدان گردن نهاده باشيد».

اسلام، شيوه‏اي تربيتي

اسلام، عنوان همان خط تربيتي است که ابراهيم(ع) از فرزندان خود خواست از طريق آن سر به فرمان دين خداوند گذارند. روشن است که اين راه تربيتي توانست در موقعيتي عملي که اسماعيل در آن قرار گرفت و موقعيت رفتاري که يعقوب در آن قرار گرفت، خود را مجسم کند.
وقتي آيه «و بشّرناه بغلام حليم»(14) «پس او را به پسري بردبار مژده داديم» را مي‏خوانيم درمي‏يابيم که ابراهيم(ع) پس از مدتها نااميدي، چشم‏انتظار فرزندي است که خداوند تعالي پسري آرام، نرم‏خو و بزرگوار که در موقعيتهاي سخت و ناخوشايند، دچار تشنج و تزلزل نمي‏شود به او مي‏بخشد. آيه «فلما بلغ معه السعي»(15) «چون با پدر به جايي رسيد که بايد به کار بپردازند» نشانه آن است که اسماعيل در تمام مدتي که با پدر خود گذرانده پيوندي ناگسستني با او داشته است. اين امر طبيعي است بويژه آنکه پس از مدتها نااميدي، چنين فرزندي نصيب انسان گردد. با اين حال، حضرت ابراهيم(ع) کسي است که تمام دل و ايمان خود را به خداوند پيوند داد و تمام آگاهي معنوي خود را که آميزه ابعاد فکري و روحي و عبادي و عملي بود به فرزندش اسماعيل(ع) منتقل کرده است به گونه‏اي که همان حالت تسليم محض که در ابراهيم(ع) بود در اسماعيل(ع) يافت مي‏شود.

مبارزه با احساس عاطفي و مبارزه با نفس

تجربه‏اي که خداوند تعالي اراده فرمود تا در زندگي اين پدر و فرزند به جريان اندازد، همين بود که الگويي برتر در عالي‏ترين مراتب «اسلام» که در آن دو ظهور يافته به ديگران نشان دهد.
عاطفه پدري، او را حتي از مشاهده ذبح فرزندش به دست ديگران مانع مي‏شود تا چه رسد به اينکه خود او به دست خود، فرزندش را سر ببرد. يعني عاطفه و احساس محبت و مهرباني و اشتياقي که طبعا هر پدري نسبت به يگانه فرزند زيبا و محبوب خويش مي‏تواند داشته باشد، در خويش تار و مار کند.
در مقابل نيز اسماعيل(ع) به عالي‏ترين درجات مبارزه با نفس و خودخواهي رسيده است چنان که هر دو با هم در پذيرش دين، با موانع ستيز کردند و به مرحله‏اي از ايمان رسيدند که در نبرد با اين دشمن درون نيز به پيش بتازند. به اين ترتيب ابراهيم(ع) بايد عاطفه‏اش را نسبت به فرزندش بکشد و اسماعيل احساس خودي خويش را و هر دو از اين آزمون عملي سرافراز بيرون مي‏آيند. «قال له يا بنيّ انّي اري في المنام انّي اذبحک فانظر ماذا تري»(16) گفت: «اي پسرکم در خواب ديده‏ام که تو را ذبح مي‏کنم، بنگر که چه مي‏انديشي؟»
و اسماعيل در پاسخ اين سؤال براي تفکر و تأمل درنگ نمي‏کند و مي‏گويد: «يا ابت افعل ما تؤمر ستجدني ان شاءاللّه‏ من الصابرين»(17) «اي پدر به هر چه مأمور شده‏اي عمل کن، که اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهي يافت».

پدري و فرزندي

همه آنچه ذکر شد نشانه اين است که ابراهيم(ع) توانسته فرزندش را به حد رتبه‏اي از اسلام تربيت کند که او در برابر خواست خداوند احساس خودي و خويشتن‏خواهي را از دست بدهد. حضرت ابراهيم(ع) همانند معمول پدراني که پس از سالها نااميدي صاحب فرزندي مي‏شوند، رفتار نمي‏کند. او اسماعيل را نازپرورده بار نمي‏آورد و آنچنان رهايش نمي‏کند که به هرزگي و لهو و لعب روي آورد و آنگاه خطاهاي فرزند در چشم پدر مقدس جلوه کند و بديهايش، نيکي تلقي گردد، چرا که عاطفه شديد پدر تحمل آزردگي فرزند را ندارد!
احساس مي‏کنيم که اسماعيل(ع) به نوعي زمينه رويارويي با اين آزمون را داراست و نيز در تجربه پيامبري ابراهيم(ع) اخلاص به گونه و اندازه‏اي وجود دارد که او به فرزند خود از ديد عاطفي انساني ننگرد بلکه او را هم با چشم رسالت بنگرد و با خود بگويد: اسماعيل(ع) انساني است که در زندگي خود همچون بنده مخلصي در مسير توحيد گام خواهد زد، بنابراين لازم است نسبت پدري خود به او و نسبت پسري او به خودم را وسيله فرورفتن و غرق شدن در بعد فردي و شخصي مسأله قرار ندهم بلکه او را بنده‏اي از بندگان خدا بدانم و بر اصل عبادت‏ورزي او نسبت به خداوند تأکيد کنم. علاوه، او فردي از جامعه انساني است، پس بر من است که از او انساني بسازم تا تجربه بشري‏اي از ايمان و پايداري از خود بر جاي بگذارد.

آميزش بعد انساني والهي‏شخصيت

حضرت ابراهيم(ع) توانست دو جنبه انساني و جنبه الهي شخصيت خود را با هم آشتي دهد و آن دو را در هم آميزد. شخصيت انساني فردي او در رابطه پدر ـ پسري اقتضا دارد که او به فرزندش مهر بورزد و او چنان مهر و علاقه‏اي به فرزندش دارد که تا مراتب بلند قرب الهي و برخورداري از فيضهاي سرشار و ابدي الهي بالا مي‏برد.
از منظر بعد الهي شخصيت ابراهيم(ع) مي‏بينيم که او علاوه بر آنکه فرستاده‏اي براي تمام مردم است، خود را فرستاده‏اي براي هدايت فرزند خود هم مي‏بيند. بنابراين همانند برخي، نمي‏کوشد رسالتي را به مردم ابلاغ کند
که خانواده و فرزندانش از روح آن غافلند و نمي‏خواهد تنها آزادي مطلق ديگران را تهديد کند و خانواده‏اش را از فضاي دعوت، به دور دارد.
ابراهيم(ع) پس از خودسازي، توانست شخصيتهاي متعهد و مسؤوليت‏پذيري را پرورش دهد. او در همان هنگام که گرم شکل‏بخشي و رهبري شخصيت اسماعيل است، او را در کار بالا بردن پايه‏هاي خانه کعبه با خود همراه مي‏کند: «و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ...»(18) ... «و چون ابراهيم و اسماعيل پايه‏هاي خانه را بالا بردند ...» و به اين ترتيب فرزندش را در معرض فضاي روحي و معنوي ساختن خانه کعبه قرار داد. کاري که نه تنها کاري فيزيکي بل حرکت و تلاشي سرشار از معنويت و روحانيت بود.
اسحاق(ع) و يعقوب(ع) نيز چنين بوده‏اند: «ام کنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدي قالوا نعبد الهک و اله ابائک ابراهيم و اسماعيل و اسحاق الها واحدا و نحن له مسلمون»(19) «آيا شما حاضر بوديد آنگاه که مرگ يعقوب فرا رسيد و به فرزندانش گفت: پس از من چه چيزي را مي‏پرستيد؟ گفتند: خداي تو و خداي نياکان تو، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را به يکتايي خواهيم پرستيد و در برابر او تسليم هستيم».
يعقوب(ع) هم که نوه ابراهيم(ع) است همين مسير را پيموده و همانند ابراهيم(ع) با فرزندان خود گفتگو کرده است.
ما در قرآن، سخن مفصلي در باره روشي که ابراهيم(ع) در تربيت اسماعيل و اسحاق به کار گرفته بود، نمي‏بينيم اما چنين برمي‏آيد که ابراهيم(ع) با سفارشها و پندها از سويي، و الگودهي عملي از سوي ديگر، فضايي مناسب براي اينکه فرزندانش آموزشهاي او را بپذيرند، فراهم کرده بود و در نتيجه اين اقدامات، اسماعيل و اسحاق و يعقوب همگي سر به فرمان اسلام نهادند.

فرزندان پيامبران همانند ديگرانند

قرآن مجيد، در برابر سيماي ابراهيم(ع) و اسماعيل(ع)، چهره نوح(ع) و فرزندش را مطرح مي‏کند. آنجا دعوت به ذبح شدن بود و اينجا دعوت به نجات. آنجا فرمانبرداري و تسليم و اينجا انکار و سرپيچي. از اين تصوير چه مي‏توان دريافت؟
آيت‏اللّه‏ فضل‏اللّه‏: فرزندان پيامبران و اولياء و علما نيز انسانهايي هستند همچون ساير انسانها، که از شرايط مطلوب و نامطلوب تأثير مي‏پذيرند... و چه بسا هنگامي که عوامل مثبت و منفي در محيط زندگي‏اشان براي جذب آنها به ستيز با يکديگر برمي‏خيزند، خود نيز از درون دچار کشمکشي رواني مي‏شوند که بازتاب درگيري بيرون است.
بنابراين، ضروري نيست که فرزند پيامبر حتما انسان شايسته‏اي باشد يا فرزند امام و عالم و مجاهد همانند او باشد. زيرا پدر جزئي از اجزاي موجود در محيط است و يکي از صدها عاملي به شمار مي‏آيد که در ساختن شخصيت انساني او مؤثر است.
... چه بسا پدران به علت وجود عوامل متضاد ديگر، يا فشارهاي وارد بر موقعيت و حرکت خود در موضع ضعف و تزلزل قرار گيرند، چنان که نتوانند بر خانواده خود تأثير فراوان بگذارند. اين، مشکل بسياري از دعوت‏کنندگان (پيامبران و امامان و عالمان) است. چرا که گاه فشار مشکلات و پيچيدگيهاي دعوت، انسان را از پرداختن به خانواده خود بازمي‏دارد. به گونه‏اي که او را در کنار دريچه‏اي گشاده به دنيا و بسته بر خانواده قرار مي‏دهد.
ادامه دارد.

پي نوشت:

1ـ اعراف/179.
2ـ بقره/6.
3ـ بقره/7.
4ـ صافات/2.
5ـ انبياء/65.
6ـ بقره/258.
7ـ نساء/125.
8ـ اشاره به آيه 54 سوره مائده دارد که مي‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا من يرتدّ منکم عن دينه فسوف يأتي اللّه‏ بقوم يحبهم و يحبونه...» اي کساني که ايمان آورده‏ايد هر که از شما از دينش بازگردد، چه باک، زودا که خدا مردمي را بياورد که دوستشان بدارد و دوستش بدارند ...» در اين آيه به محبت متقابل خدا و بندگان مؤمن خدا تصريح شده است که قطعا ابراهيم(ع) يکي از مصاديق بارز آن است.
9ـ حج/78.
10ـ بقره/131 ـ 132.
11ـ آل‏عمران/19.
12ـ آل‏عمران/85.
13ـ بقره/132.
14ـ صافات/101.
15ـ صافات/102.
16ـ همان.
17ـ همان.
18ـ بقره/127.
19ـ بقره/133.

منبع: پيام زن
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image