تاريخچه حجاب
اطلاع من از جنبه تاريخي کامل نيست.اطلاع تاريخي ما آنگاه کامل است کهبتوانيم درباره همه مللي که قبل از اسلام بودهاند اظهار نظر کنيم.قدر مسلم اين استکه قبل از اسلام در ميان بعضي ملل حجاب وجود داشته است.
تا آنجا که من در کتابهاي مربوطه خواندهام در ايران باستان و در ميان قوم يهود واحتمالا در هند حجاب وجود داشته و از آنچه در قانون اسلام آمده سختتر بودهاست،اما در جاهليت عرب حجاب وجود نداشته است و به وسيله اسلام در عرب پيداشده است.
ويل دورانت در صفحه 30 جلد 12 تاريخ تمدن(ترجمه فارسي)راجع به قوميهود و قانون تلمود مينويسد:
«اگر زني به نقض قانون يهود ميپرداخت چنانکه مثلا بيآنکه چيزي بر سر داشتبه ميان مردم ميرفت و يا در شارع عام نخ ميرشتيا با هر سنخي از مردان درد دلميکرد يا صدايش آنقدر بلند بود که چون در خانهاش تکلم مينمود همسايگانشميتوانستند سخنان او را بشنوند،در آن صورت مرد حق داشتبدون پرداختمهريه او را طلاق دهد.»
عليهذا حجابي که در قوم يهود معمول بوده است از حجاب اسلامي-چنانکه بعداشرح خواهيم داد-بسي سختتر و مشکلتر بوده است.
در جلد اول تاريخ تمدن صفحه 552 راجع به ايرانيان قديم ميگويد:
«در زمان زردشت زنان منزلتي عالي داشتند،با کمال آزادي و با روي گشاده درميان مردم آمد و شد ميکردند...»
آنگاه چنين ميگويد:
«پس از داريوش مقام زن مخصوصا در طبقه ثروتمندان تنزل پيدا کرد.زنان فقيرچون براي کار کردن ناچار از آمد و شد در ميان مردم بودند آزادي خود را حفظکردند ولي در مورد زنان ديگر گوشه نشيني زمان حيض که برايشان واجب بودرفته رفته امتداد پيدا کرد و سراسر زندگي اجتماعيشان را فرا گرفت،و اين امر خودمبناي پرده پوشي در ميان مسلمانان به شمار ميرود.زنان طبقات بالاي اجتماعجرات آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بيرون بيايند و هرگزبه آنان اجازه داده نميشد که آشکارا با مردان آميزش کنند.زنان شوهردار حقنداشتند هيچ مردي را ولو پدر يا برادرشان باشد ببينند.در نقشهايي که از ايرانباستان بر جاي مانده هيچ صورت زن ديده نميشود و نامي از ايشان به نظرنميرسد...»
چنانکه ملاحظه ميفرماييد حجاب سخت و شديدي در ايران باستان حکمفرمابوده،حتي پدران و برادران نسبتبه زن شوهردار نامحرم شمرده ميشدهاند.
به عقيده ويل دورانت مقررات شديدي که طبق رسوم و آئين کهن مجوسي دربارهزن حائض اجرا ميشده که در اتاقي محبوس بوده،همه از او در مدت عادت زنانگيدوري ميجستهاند و از معاشرت با او پرهيز داشتهاند،سبب اصلي پيدا شدن حجابدر ايران باستان بوده است.در ميان يهوديان نيز چنين مقرراتي درباره زن حائض اجراميشده است.
اما اينکه ميگويد:«و اين امر خود مبناي پردهپوشي در ميان مسلمانان به شمار ميرود»منظورش چيست؟
آيا مقصود اين است که علت رواج حجاب در ميان مسلمانان نيز مقررات خشنياست که درباره زن حائض اجرا ميشود؟! همه ميدانيم که در اسلام چنين مقرراتيهرگز وجود نداشته است و ندارد.زن حائض در اسلام فقط از برخي عبادات واجبنظير نماز و روزه معاف است و همخوابگي با او نيز در مدت عادت زنانگي جايزنيست،ولي زن حائض از نظر معاشرت با ديگران هيچ گونه ممنوعيتي ندارد که عملامجبور به گوشه نشيني شود.
و اگر مقصود اين است که حجاب رايج ميان مسلمانان عادتي است که از ايرانيانپس از مسلمان شدنشان به ساير مسلمانان سرايت کرد،باز هم سخن نادرستي است،زيرا قبل از اينکه ايرانيان مسلمان شوند آيات مربوط به حجاب نازل شده است.
از سخنان ديگر ويل دورانت هر دو مطلب فهميده ميشود يعني هم مدعي استکه حجاب به وسيله ايرانيان پس از مسلمانان شدنشان در ميان مسلمانان رواج يافتو هم مدعي است که ترک همخوابگي با زن حائض،در حجاب زنان مسلمان و لااقلدر گوشهگيري آنان مؤثر بوده است.
در جلد 11 صفحه 112(ترجمه فارسي)ميگويد:
«ارتباط عرب با ايران از موجبات رواج حجاب و لواط در قلمرو اسلام بود.عرباناز دلفريبي زن بيم داشتند و پيوسته دلباخته آن بودند و نفوذ طبيعي وي را با ترديدمعمولي مردان درباره عفاف و فضيلت زن تلافي ميکردند.عمر به قوم خودميگفت:با زنان مشورت کنند و خلاف راي ايشان رفتار کنند.ولي به قرن اولهجري مسلمانان زن را در حجاب نکرده بودند،مردان و زنان با يکديگر ملاقاتميکردند و در کوچهها پهلو به پهلوي ميرفتند و در مسجد با هم نماز ميکردند. حجاب و خواجهداري در ايام وليد دوم(126-127 هجري)معمول شد. گوشهگيري زنان از آنجا پديد آمد که در ايام حيض و نفاس بر مردان حرام بودند.»
در صفحه 111 ميگويد:
«پيمبر از پوشيدن جامه گشاد نهي کرده بود،اما بعضي عربان اين دستور را نديده ميگرفتند.همه طبقات زيورهايي داشتند.زنان پيکر خود را به نيم تنه و کمربندبراق و جامه گشاد و رنگارنگ ميآراستند،موي خود را به زيبايي دسته ميکردنديا به دو طرف سر ميريختند،يا به دستهها بافته به پشتسر ميآويختند و گاهياوقات با رشتههاي سياه ابريشم نمايش آن را بيشتر ميکردند.غالبا خود را بهجواهر و گل ميآراستند.پس از سال97 هجري چهره خويش را از زير چشم بهنقاب ميپوشيدند.از آن پس اين عادت همچنان رواج بود.»
ويل دورانت در جلد 10 تاريخ تمدن صفحه233 راجع به ايرانيان باستانميگويد:
«داشتن متعه بلا مانع بود.اين متعهها مانند معشوقههاي يوناني آزاد بودند که درميان مردم ظاهر و در ضيافت مردان حاضر شوند،اما زنان قانوني معمولا دراندرون خانه نگهداري ميشدند.اين رسم ديرين ايراني به اسلام منتقل شد.»
ويل دورانت طوري سخن ميگويد که گويي در زمان پيغمبر کوچکترين دستوريدرباره پوشيدگي زن وجود نداشته است و پيغمبر فقط از پوشيدن جامه گشاد نهي کردهبوده است!و زنان مسلمان تا اواخر قرن اول و اوايل قرن دوم هجري با بيحجابيکامل رفت و آمد ميکردهاند.و حال آنکه قطعا چنين نيست.تاريخ قطعي بر خلاف آنشهادت ميدهد.بدون شک زن جاهليت همچنان بوده که ويل دورانت توصيف ميکندولي اسلام در اين جهت تحولي به وجود آورد.عايشه همواره زنان انصار را اينچنينستايش ميکرد:
«مرحبا به زنان انصار.همينکه آيات سوره نور نازل شد يک نفر از آنان ديده نشدکه مانند سابق بيرون بيابد.سر خود را با روسريهاي مشکي ميپوشيدند.گوييکلاغ روي سرشان نشسته است.» (1)
در سنن ابو داود جلد 2 صفحه 382 همين مطلب را از ام سلمه نقل ميکند با اينتفاوت که ام سلمه ميگويد:
«پس از آنکه آيه سوره احزاب يدنين عليهن من جلابيبهن نازل شد زنان انصارچنين کردند.»
«کنت گوبينو»در کتاب سه سال در ايران نيز معتقد است که حجاب شديد دورهساساني،در دوره اسلام در ميان ايرانيان باقي ماند.او معتقد است که آنچه در ايرانساساني بوده است تنها پوشيدگي زن نبوده استبلکه مخفي نگه داشتن زن بوده است. مدعي است که خودسري موبدان و شاهزادگان آن دوره به قدري بود که اگر کسي زنخوشگلي در خانه داشت نميگذاشت کسي از وجودش آگاه گردد و حتي الامکان او راپنهان ميکرد زيرا اگر معلوم ميشد که چنين خانم خوشگلي در خانهاش هست ديگرمالک او و احيانا مالک جان خودش هم نبود.
«جواهر لعل نهرو»نخست وزير فقيد هند نيز معتقد است که حجاب از مللغير مسلمان روم و ايران به جهان اسلام وارد شد.در کتاب نگاهي به تاريخ جهان جلداول صفحه 328 ضمن ستايش از تمدن اسلامي به تغييراتي که بعدها پيدا شد اشارهميکند و از آن جمله ميگويد:
«يک تغيير بزرگ و تاسفآور نيز تدريجا روي نمود و آن در وضع زنان بود.درميان زنان عرب رسم حجاب و پرده وجود نداشت.زنان عرب جدا از مردان وپنهان از ايشان زندگي نميکردند بلکه در اماکن عمومي حضور مييافتند،بهمسجدها و مجالس وعظ و خطابه ميرفتند و حتي خودشان به وعظ و خطابهميپرداختند.اما عربها نيز بر اثر موفقيتها تدريجا بيش از پيش رسمي را که در دوامپراطوري مجاورشان يعني امپراطوري روم شرقي و امپراطوري ايران وجودداشت اقتباس کردند.عربها امپراطوري روم را شکست دادند و به امپراطوري ايرانپايان بخشيدند.اما خودشان هم گرفتار عادات و آداب ناپسند اين امپراطوريهاگشتند.به قراري که نقل شده است مخصوصا بر اثر نفوذ امپراطوري قسطنطنيه وايران بود که رسم جدايي زنان از مردان و پرده نشيني ايشان در ميان عربها رواجپيدا کرد.تدريجا سيستم«حرم»آغاز گرديد و مردها و زنها از هم جدا گشتند.»
سخن درستي نيست.فقط بعدها بر اثر معاشرت اعراب مسلمان با تازه مسلمانانغير عرب،حجاب از آنچه در زمان رسول اکرم وجود داشتشديدتر شد نه اينکهاسلام اساسا به پوشش زن هيچ عنايتي نداشته است.
از سخنان نهرو برميآيد که روميان نيز(شايد تحت تاثير قوم يهود)حجابداشتهاند و رسم حرمسراداري نيز از روم و ايران به دربار خلفاي اسلامي راه يافت. اين نکته را ديگران نيز تاييد کردهاند.
در هند نيز حجاب سخت و شديدي حکمفرما بوده است ولي درست روشننيست که قبل از نفوذ اسلام در هند وجود داشته است و يا بعدها پس از نفوذ اسلام درهند رواج يافته است و هندوان غير مسلمان تحت تاثير مسلمانان و مخصوصامسلمانان ايراني حجاب زن را پذيرفتهاند.آنچه مسلم است اين است که حجابهندي نيز نظير حجاب ايران باستان سخت و شديد بوده است.از گفتار ويل دورانت درجلد دوم تاريخ تمدن برميآيد که حجاب هندي به وسيله ايرانيان مسلمان در هندرواج يافته است.
نهرو پس از سخناني که از او نقل کرديم ميگويد:
«متاسفانه اين رسم ناپسند کم کم يکي از خصوصيات جامعه اسلامي شد و هند نيزوقتي مسلمانان بدين جا آمدند آن را آموخت.»
به عقيده نهرو حجاب هند به واسطه مسلمانان به هند آمده است.
ولي اگر تمايل به رياضت و ترک لذت را يکي از علل پديد آمدن حجاب بدانيمبايد قبول کنيم که هند از قديمترين ايام حجاب را پذيرفته است،زيرا هند از مراکزقديم رياضت و پليد شمردن لذات مادي بوده است.
راسل در زناشويي و اخلاق صفحه 135 ميگويد:
«اخلاق جنسي آنچنان که در جوامع متمدن ديده ميشود از دو منبع سرچشمهميگيرد:يکي تمايل به اطمينان پدري،و ديگري اعتقاد مرتاضانه به خبيثبودنعشق.اخلاق جنسي در اعصار ما قبل مسيحيت و در ممالک خاور دور تا به امروزفقط از منبع اول منشعب ميشود و استثناي آن هند و ايران است که ظاهرا رياضت طلبي در آنجا پديد آمده و در سراسر جهان پراکنده شده است.»
به هر حال آنچه مسلم است اين است که قبل از اسلام حجاب در جهان وجودداشته است و اسلام مبتکر آن نيست،اما اينکه حدود حجاب اسلامي با حجابي که درملل باستاني بود يکي استيا نه،و ديگر اينکه علت و فلسفهاي که از نظر اسلامحجاب را لازم ميسازد همان علت و فلسفه است که در جاهاي ديگر جهان منشاپديد آمدن حجاب شده استيا نه، مطالبي است که در قسمتهاي بعدي به تفصيلدرباره آنها سخن خواهيم گفت.
بخش دوم: علل پيدا شدن حجاب
علت و فلسفه پيدا شدن حجاب چيست؟چطور شد که در ميان همه يا بعضي مللباستاني پديد آمد؟اسلام که ديني است که در همه دستورهاي خويش فلسفه ومنظوري دارد چرا و روي چه مصلحتي حجاب را تاييد و يا تاسيس کرد؟
مخالفان حجاب سعي کردهاند جريانات ظالمانهاي را به عنوان علت پيدا شدنحجاب ذکر کنند،و در اين جهت ميان حجاب اسلامي و غير اسلامي فرق نميگذارند،چنين وانمود ميکنند که حجاب اسلامي نيز از همين جريانات ظالمانه سرچشمهميگيرد.
در باب علت پيدا شدن حجاب نظريات گوناگوني ابراز شده است و غالبا اينعلتها براي ظالمانه يا جاهلانه جلوه دادن حجاب ذکر شده است.ما مجموع آنها را ذکرميکنيم.نظرياتي که به دست آوردهايم بعضي فلسفي و بعضي اجتماعي و بعضياخلاقي و بعضي اقتصادي و بعضي رواني است که ذيلا ذکر ميشود:
1.ميل به رياضت و رهبانيت(ريشه فلسفي)
2.عدم امنيت و عدالت اجتماعي(ريشه اجتماعي)
3.پدر شاهي و تسلط مرد بر زن و استثمار نيروي وي در جهت منافع اقتصاديمرد(ريشه اقتصادي)
4.حسادت و خودخواهي مرد(ريشه اخلاقي)
5.عادت زنانگي زن و احساس او به اينکه در خلقت از مرد چيزي کم دارد،بهعلاوه مقررات خشني که در زمينه پليدي او و ترک معاشرت با او در ايام عادت وضعشده است(ريشه رواني)
علل نامبرده يا به هيچ وجه تاثيري در پيدا شدن حجاب در هيچ نقطه از جهاننداشته است و بيجهت آنها را به نام لتحجاب ذکر کردهاند و يا فرضا در پديد آمدنبعضي از سيستمهاي غير اسلامي تاثير داشته است در حجاب اسلامي تاثير نداشتهاستيعني حکمت و فلسفهاي که در اسلام سبب تشريع حجاب شده،نبوده است.
همان طور که ملاحظه ميشود مخالفان حجاب گاهي آن را زاييده يک طرز تفکرفلسفي خاص درباره جهان و لذات جهان معرفي ميکنند و گاهي ريشه سياسي واجتماعي براي آن ذکر ميکنند و گاهي آن را معلول علل اقتصادي ميدانند و گاهيجنبههاي خاص اخلاقي يا رواني را در پديد آمدن آن دخالت ميدهند.
ما هر يک از اين علل را ذکر و سپس انتقاد ميکنيم و ثابت ميکنيم که اسلام درفلسفه اجتماعي خود به هيچ يک از اين جهات نظر نداشته است و هيچ يک از آنها بامباني مسلم و شناخته شده اسلام وفق نميدهد و در خاتمه به يک علت اساسي اشارهميکنيم که از نظر ما موجهترين آنها به شمار ميرود.
رياضت و رهبانيت
ارتباط مساله پوشش با فلسفه رياضت و رهبانيت از اين جهت است که چون زنبزرگترين موضوع خوشي و کامراني بشر است،اگر زن و مرد معاشر و محشور بايکديگر باشند،خواه ناخواه دنبال لذتجويي و کاميابي ميروند.پيروان فلسفهرهبانيت و ترک لذت براي اينکه محيط را کاملا با زهد و رياضتسازگار کنند بين زنو مرد حريم قائل شده پوشش را وضع کردهاند،کما اينکه با چيزهاي ديگري هم کهنظير زن محرک لذت و بهجتبوده است مبارزه کردهاند.پديد آمدن پوشش طبق ايننظريه،دنباله و نتيجه پليد دانستن ازدواج و مقدس شمردن عزوبت است.
ايده رياضت و ترک دنيا همان طوري که در موضوع مال فلسفه فقر طلبي و پشتپا زدن به همه وسائل مادي را به وجود آورده است،در مورد زن فلسفه تجرد طلبي ومخالفتبا جمال را ايجاد کرده است.بلند نگه داشتن مو که در ميان سيکها، هندوها وبعضي دراويش معمول است نيز از مظاهر مخالفتبا جمال و مبارزه با شهوت و ازثمرات فلسفه طرد لذت و ميل به رياضت است.ميگويند کوتاه کردن و ستردن مو،سبب فزوني رغبت جنسي ميگردد و بلند کردن آن موجب تقليل و کاهش آن است.
در اينجا بد نيست قسمتي از گفته برتراند راسل را در اين موضوع بياوريم.وي درکتاب زناشويي و اخلاق صفحه 30 ميگويد:
«بخصوص در قرون اول مسيحيت اين طرز فکر سن پل(بولس مقدس)از طرفکليسا اشاعه تمام يافت و تجرد مفهوم تقدس به خود گرفت و عده بيشماري راهبيابان پيش گرفتند تا شيطان را منکوب سازند،شيطاني که هر آن ذهن آنان را ازتخيلات شهواني مملو ميساخت.کليسا ضمنا با استحمام به مبارزه پرداخت زيراخطوط بدن،انسان را به طرف گناه ميراند.کليسا چرک بدن را تحسين کرده رايحهبوي بدن صورت تقدس را به خود گرفت زيرا باز به نظر سن پل ظافتبدن وآرايش آن با نظافت روح منافات دارد.شپش مرواريد خدا شناخته شد...»
اينجا اين پرسش پيش ميآيد که اساسا علت تمايل بشر به رياضت و رهبانيتچيست؟بشر طبعا بايد کامجو و لذتطلب باشد.پرهيز از لذت و محروم کردن خودبايد دليلي داشته باشد.
چنانکه ميدانيم رهبانيت و دشمني با لذت جرياني بوده که در بسياري از نقاطجهان وجود داشته است.از جمله مراکز آن در مشرق زمين هندوستان و درمغرب زمين يونان بوده است.نحله«کلبي»که يکي از نحلههاي فلسفي است و دريونان رواج داشته است طرفدار فقر و مخالف لذت مادي بوده است. (2) يکي از علل پديد آمدن اين گونه افکار و عقايد،تمايل بشر براي وصول به حقيقتاست.اين تمايل در بعضي افراد فوق العاده شديد است و اگر با اين عقيده ضميمه گرددکه کشف حقيقت از براي روح آنگاه حاصل ميشود که بدن و تمايلات بدني وجسماني مقهور گردد،قهرا منجر به رياضت و رهبانيت ميگردد.به عبارت ديگر،اين انديشه که وصول به حق جز از راه فنا و نيستي و مخالفتبا هواي نفس ميسر نيست،علت اصلي پديد آمدن رياضت و رهبانيت است.
علت ديگر پديده رياضت آميخته بودن لذات مادي به پارهاي از رنجهاي معنوياست.بشر ديده است که همواره در کنار لذتهاي مادي يک عده رنجهاي روحي وجوددارد.مثلا ديده است که هر چند داشتن ثروت موجب يک سلسله خوشيها وکامرانيهاست اما هزاران ناراحتيها و اضطرابها و تحمل ذلتها در تحصيل و در نگهداريآن وجود دارد.بشر ديده است که آزادي و استغناء و علو طبع خود را به واسطه اينلذات مادي از دست ميدهد;از اين رو از همه آن لذات چشم پوشيده، تجرد و استغناءرا پيشه خود ساخته است.
شايد در رياضت هندي،عامل اول و در فقر طلبي کلبي يوناني عامل دوم بيشترمؤثر بوده است.
علل ديگري نيز براي پديد آمدن رياضت و گريز از لذت ذکر کردهاند.از آن جملهاينکه محروميت و شکست در موفقيتهاي مادي مخصوصا شکست در عشق سببتوجه به رياضت ميگردد.روح بشر پس از اين نوع شکستها انتقام خود را از لذتهايمادي بدين صورت ميگيرد که آنها را پليد ميشناسد و فلسفهاي براي پليدي آنهاميسازد.
افراط در خوشگذراني و کامجويي عامل ديگر توجه به رياضت است.ظرفيتجسماني انسان براي لذت محدود است.افراط در کامجويي و لذات جسماني وتحميل بيش از اندازه ظرفيتبر بدن موجب عکس العمل شديد روحي مخصوصا درسنين پيري ميگردد.خستگي،سرخوردگي به وجود ميآورد.
تاثير اين دو علت را نبايد انکار کرد ولي مسلما اينها علت منحصر نميباشند. تاثير اين دو علتبدين نحو است که پس از شکستها و عدم موفقيتها و يا خستگيها وفرسودگيها انديشه وصول به حقيقت در روح بيدار ميگردد.توجه به ماديات وغرق شدن در انديشههاي مادي،خود مانعي استبراي اينکه انسان درباره ازليت وابديت و حقيقت جاوداني بينديشد و در اين جهت فکر و تلاش کند که از کجا آمدهام ودر کجا هستم و به کجا ميروم؟اما همينکه به واسطه شکست و يا خستگي حالت گريزو بيرغبتي نسبتبه ماديت در روح پديد آمد،انديشه در مطلقات بلا مزاحم ماندهجان ميگيرد.اين دو عامل هميشه به کمک عامل اول سبب توجه به رياضت ميشود. و البته بعضي از افرادي که به سوي رياضت کشيده ميشوند تحت تاثير اين دو عاملميباشند نه همه آنها.
بررسي
اکنون ببينيم از نظر اسلام و طرز تفکري که اسلام به جهان عرضه داشته است آياچنين تعليل و توجيهي براي پوشش صحيح است؟
اسلام خوشبختانه يک طرز تفکر و جهان بيني روشن دارد،نظرش درباره انسانو جهان و لذت روشن است و به خوبي ميتوان فهميد که آيا چنين انديشهاي درجهان بيني اسلام وجود دارد يا نه؟
ما منکر نيستيم که رهبانيت و ترک لذت در نقاطي از جهان وجود داشته است وشايد بتوان پوشش زن را در جاهايي که چنين فکري حکومت ميکرده است از ثمراتآن دانست،ولي اسلام که پوشش را تعيين کرد نه در هيچ جا به چنين علتي استنادجسته است و نه چنين فلسفهاي با روح اسلام و با ساير دستورهاي آن قابل تطبيقاست.
اصولا اسلام با فکر رياضت و رهبانيتسخت مبارزه کرده است و اين مطلب رامستشرقين اروپايي هم قبول دارند.اسلام به نظافت تشويق کرده،به جاي اينکه شپشرا مرواريد خدا بشناسد گفته است:النظافة من الايمان.پيغمبر اکرم شخصي را ديددر حالي که موهايش ژوليده و جامههايش چرکين بود و بدحال مينمود.فرمود:«منالدين المتعة» (3) يعني تمتع و بهره بردن از نعمتهاي خدا جزو دين است.و هم آن حضرتفرمود:«بئس العبد القاذورة» (4) يعني بدترين بنده شخص چرکين و کثيف است.
امير المؤمنين عليه السلام فرمود:«ان الله جميل يحب الجمال» (5) خداوند زيباست و زيبايي رادوست ميدارد.امام صادق فرمود:«خداوند زيباست و دوست ميدارد که بندهايخود را بيارايد و زيبا نمايد و بر عکس فقر را و تظاهر به فقر را دشمن ميدارد.اگرخداوند نعمتي به شما عنايت کرد بايد اثر آن نعمت در زندگي شما نمايان گردد.»به آنحضرت گفتند چگونه اثر نعمتخدا نمايان گردد؟فرمود:«به اينکه جامه شخص نظيف باشد،بوي خوش استعمال کند،خانه خود را با گچ سفيد کند،بيرون خانه راجاروب کند،حتي پيش از غروب چراغها را روشن کند که بر وسعت رزقميافزايد.» (6)
در قديميترين کتابهايي که در دست داريم مانند کافي که يادگار هزار سال پيشاست،بحثي تحت عنوان«باب الزي و التجمل»وجود دارد.اسلام به کوتاه کردن وشانه کردن مو و به کار بردن بوي خوش و روغن زدن به سر سفارشهاي اکيد کرده است.
عدهاي از اصحاب رسول اکرم به خاطر اينکه بهتر و بيشتر عبادت کنند و از لذاتروحاني بهرهمند شوند ترک زن و فرزند کردند،روزها روزه ميگرفتند و شبها عبادتميکردند.همينکه رسول خدا آگاه شد آنها را منع کرد و گفت من که پيشواي شما هستمچنين نيستم;بعضي روزها روزه ميگيرم،بعضي روزها افطار ميکنم;قسمتي از شبرا عبادت ميکنم و قسمتي ديگر نزد زنهاي خود هستم.همين عده از رسول خدا اجازهخواستند که براي اينکه ريشه تحريکات جنسي را از وجود خود بکنند خود را اختهکنند.رسول اکرم اجازه نداد،فرمود در اسلام اين کارها حرام است.
روزي سه زن به حضور رسول اکرم آمده از شوهران خود شکايت کردند.يکيگفتشوهر من گوشت نميخورد.ديگري گفتشوهر من از بوي خوش اجتنابميکند.سومي گفتشوهر من از زنان دوري ميکند.رسول خدا بيدرنگ در حالي کهبه علامتخشم ردايش را به زمين ميکشيد از خانه به مسجد رفت و بر منبر آمد وفرياد کرد:چه ميشود گروهي از ياران مرا که ترک گوشت و بوي خوش و زنکردهاند؟!همانا من خودم،هم گوشت ميخورم و هم بوي خوش استعمال ميکنم و هماز زنان بهره ميگيرم.هر کس از روش من اعراض کند از من نيست. (7)
دستور کوتاه کردن لباس-بر خلاف معمول اعراب که لباسهايشان به قدري بلندبود که زمين را جاروب ميکرد-به خاطر نظافت است که در اولين آيات نازله بررسول اکرم بيان شده است: و ثيابک فطهر (8).
همچنين استحباب پوشيدن جامه سفيد يکي به خاطر زيبايي است و ديگر بهخاطر پاکيزگي است،زيرا لباس سفيد چرک را بهتر نمايان ميسازد و به همين موضوعدر روايات اشاره شده است:البسوا البياض فانه اطيب و اطهر (9).رسول اکرم هنگامي کهميخواست نزد اصحابش برود به آئينه نگاه ميکرد،موهاي خود را شانه و مرتبميساخت و يگفتخداوند دوست ميدارد بندهاش را که وقتي که به حضور دوستانخود ميرود خود را آماده و زيبا سازد (10) يعني لباس سفيد بپوشد که زيباتر و پاکيزهتراست.
قرآن کريم آفرينش وسائل تجمل را از لطفهاي خدا نسبتبه بندگانش قلمدادکرده است و تحريم زينتهاي دنيا بر خود سخت مورد انتقاد قرآن قرار گرفته است: قلمن حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق (11).در احاديث اسلامي آمده است کهائمه اطهار با متصوفه کرارا مباحثه کرده و مرام آنان را به استناد به همين آيه باطل نشاندادهاند (12).
اسلام التذاذ و کامجويي زن و شوهر از يکديگر را نه تنها تقبيح نکرده است،ثوابهايي هم براي آن قائل شده است.شايد براي يک نفر فرنگي شگفت انگيز باشد اگربشنود اسلام مزاح و ملاعبه زن و شوهر،آرايش کردن زن براي شوهر،پاکيزه کردنشوهر خود را براي زن مستحب ميداند.در قديم که به پيروي از کليسا همه گونهالتذاذات شهواني را تقبيح ميکردند اين حرفها را تخطئه کرده حتي مسخرهميدانستند.
اسلام التذاذات جنسي در غير محدوده ازدواج قانوني را به شدت منع فرمودهاست و آن خود فلسفه خاصي دارد که بعد توضيح خواهيم داد،ولي لذت جنسي درحدود قانون را تحسين کرده است تا جايي که فرموده دوست داشتن زن از صفاتپيغمبران است:من اخلاق الانبياء حب النساء. (13)
در اسلام زني که در آرايش و زينتخود براي شوهر کوتاهي کند نکوهش شدهاست کما اينکه مرداني که در ارضاء زن خود کوتاهي ميکنند نيز نکوهش شدهاند.
حسن بن جهم ميگويد:بر حضرت موسي بن جعفر عليه السلام وارد شدم،ديدم خضابفرموده است.گفتم رنگ مشکي به کار بردهايد؟فرمود:بلي،خضاب و آرايش در مردموجب افزايش پاکدامني در همسر اوست.برخي از زنان به اين جهت که شوهرانشانخود را نميآرايند عفاف را از دست ميدهند (14).
حديث ديگري از پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده که:«تنظفوا و لا تشبهوا باليهود»يعنينظيف باشيد و خودتان را شبيه به يهود نکنيد.بعد فرمود زنان يهودي که زناکار شدندبدان جهتبود که شوهرانشان کثيف بودند و مورد رغبت واقع نميشدند.خودتان راپاکيزه کنيد تا زنانتان به شما راغب گردند (15).
عثمان بن مظعون يکي از اکابر صحابه رسول اکرم است،خواستبه تقليد ازراهبان،به اصطلاح تارک دنيا شود،ترک زن و زندگي کرد و لذتها را بر خويش تحريمساخت.
همسرش نزد رسول خدا آمده عرض کرد يا رسول الله!عثمان روزها را روزهميگيرد و شبها به نماز برميخيزد.پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم خشمگين شده برخاستبه نزدوي آمد.عثمان مشغول نماز بود.صبر کرد تا نمازش تمام شد،فرمود:اي عثمان!خدامرا به رهبانيت دستور نفرموده است.دين من روشي منطبق بر واقعيت و در عين حالساده و آسان است:«لم يرسلني الله تعالي بالرهبانية و لکن بعثني بالحنيفية السهلة السمحة» (16) يعني خداوند مرا براي رهبانيت و رياضت نفرستاده است،مرا براي شريعتي فطري وآسان و با گذشت فرستاده است.من نماز ميخوانم و روزه ميگيرم و با همسرانم نيزمباشرت دارم.هر کس که دين مطابق با فطرت مرا دوست ميدارد بايد از من پيرويکند.ازدواج يکي از سنتهاي من است.
عدم امنيت
ريشه ديگري که براي به وجود آمدن پوشش ذکر کردهاند ناامني است.درزمانهاي قديم بيعدالتي و ناامني بسيار بوده است.دست تجاوز زورمندان و قلدرانبه مال و ناموس مردم بيباکانه دراز بوده است.مردم اگر پول و ثروتي داشتند ناچاربودند به صورت دفينه در زير خاک پنهان کنند.علت مخفي ماندن گنجها اين است کهصاحبان طلا و ثروت جرات نميکردند که حتي بچههاي خود را از پنهانگاه ثروتخود آگاه سازند;ميترسيدند که راز آنها به وسيله بچهها فاش شود و مورد تجاوز وگزند قلدران واقع شوند.بدين ترتيب گاهي اتفاق ميافتاد که پدر با مرگ ناگهاني ازدنيا ميرفت و فرصت نميکرد اسرار خود را به فرزندش بسپارد.قهرا دارايي او درزير خاکها مدفون ميماند.جمله معروف«استر ذهبک و ذهابک و مذهبک»(پول ومسافرت و عقيده خود را آشکار نکن)يادگار آن زمانهاست.
همان طور که در مورد ثروت امنيت نبود،راجع به زن هم امنيت وجود نداشت.هرکس زن زيبايي داشت ناچار بود او را از نظر زورمندان مخفي نگه دارد،زيرا اگر آنهااطلاع پيدا ميکردند،او ديگر مالک زن خود نبود.
ايران دوره ساساني ناظر جنايتها و فجايع عجيبي در اين زمينه بوده است. شاهزادگان و موبدان و حتي کدخداها و اربابها هر گاه از وجود زن زيبايي در يک خانه مطلع ميشدند به آن خانه ميريختند و زن را از خانه شوهرش بيرون ميکشيدند. درآن موقع سخن از پوشش و حجاب نبود،سخن از به اصطلاح قايم کردن و مخفي داشتنزن بود که احدي نفهمد.ويل دورانت در کتاب تاريخ تمدن قضاياي شرمآوريدر اين باره از ايران قديم نقل ميکند.کنت گوبينو در کتاب سه سال در ايران ميگويد: «حجابي که هم اکنون در ايران استبيش از آن اندازه که مستند به اسلام باشد مستند بهايران قبل از اسلام است.»و مينويسد که در ايران قديم مردم هيچ امنيتي در مورد زنهانداشتند.
درباره انوشيروان-که به غلط او را«عادل»خواندهاند-نقل شده که وقتي يکي ازسرهنگان ارتش او زني زيبا داشت. انوشيروان به قصد تجاوز به زن او در غياب او بهخانهاش رفت.زن جريان را براي شوهر خود نقل کرد.بيچاره شوهر ديد زنش را که ازدست داده سهل است جانش نيز در خطر است.فورا زن خويش را طلاق گفت.وقتيانوشيروان مطلع شد که وي زنش را طلاق داده استبه او گفتشنيدم يک بوستانبسيار زيبايي داشتهاي و اخيرا آن را رها کردهاي،چرا؟گفت جاي پاي شير در آنبوستان ديدم ترسيدم مرا بدرد.انوشيروان خنديد و گفت ديگر آن شير به آن بوستاننخواهد آمد.
اين ناامنيها اختصاص به ايران و به زمانهاي قديم نداشته است.داستان اذاننيمه شب که در داستان راستان آوردهايم نشان ميدهد که چگونه مشابه اين جريانها دردوران تسلط مردم ماوراء النهر بر دستگاه خلافتبغداد،در بغداد هم رواج داشتهاست.در همين زمانهاي نزديک خودمان يکي از شاهزادگان در اصفهان از اين گونهتجاوزها زياد داشته است و مردم اصفهان قصههاي زيادي از زمان حکومت او نقلميکنند.
بررسي
ما وجود ناامنيها و بيعدالتيهاي زمان گذشته و تاثير آنها را در مخفي کردن زنمنکر نيستيم.
مسلما حجابهاي افراطي و عقايد افراطي درباره پوشيدن زن معلول همين نوعجريانهاي تاريخي است.ولي بايد ببينيم آيا فلسفه پوشش زن در اسلام همين امر بودهاست؟
اولا اين سخن درست نيست که در عصر ما امنيت کامل از نظر زن برقرار است.درهمين دنياي صنعتي اروپا و آمريکا که به غلط آن را«دنياي متمدن»ميناميم،احياناآمارهاي وحشتآوري از زناي به عنف ميخوانيم،چه رسد به دنياي به اصطلاحنيمه متمدن و تمام وحشي.تا در جهان حکومتشهوت برقرار است هرگز امنيتناموسي وجود نخواهد داشت. منتها شکل قضيه تفاوت ميکند.يک وقت کسي مانندفلان خان و فلان قلدر مامور مسلح ميفرستد و زن کسي را از خانهاش بيرونميکشند،يک وقت ديگر زني را در يک مجلس شب نشيني و در خلال رقص و دانس«قر»ميزنند و او را از شوهر و فرزند آواره ميکنند.اين گونه حوادث و يا حوادثي ازقبيل ربودن زنان و دختران به وسيله تاکسي يا وسيله ديگر زياد اتفاق ميافتد و درروزنامهها ميخوانيم.در روزنامه اطلاعات مورخ6/9/47 تحت عنوان«زنانامريکا در معرض خطر حملات جنسي»مينويسد:
«واشنگتن آسوشيتدپرس-سه پزشک محقق آمريکايي در گزارشي که براي دولتامريکا تهيه کردهاند اعلام نمودهاند که در ميان ايالات امريکا لوس آنجلس از لحاظميزان«زناي به عنف»مقام اول را دارد و واشنگتن مقام سيزدهم را حائز است. البتهاين بدان معني نيست که زنان و دختران در واشنگتن از حملات جنسي درامانند،اماامنيت آنها از بسياري از شهرهاي بزرگ آمريکا بيشتر است.در هر صد هزارجمعيت لوس آنجلس 52 مورد زناي به عنف وجود دارد در حالي که در واشنگتناين رقم7/17 ميباشد.در نيويورک در مدت شش ماه 3000 شکايت از هتکناموس به زور به اداره پليس رسيده است.سن اين عده شاکيان بين شش سال تاهشتاد و هشتسال بوده و قسمت اعظم شاکيان چهارده ساله بودهاند.»
پس اين ادعا که در عصر ما امنيت ناموسي کامل برقرار است و صاحبان نواميسبايد از اين نظر خاطرشان جمع باشد ياوهاي بيش نيست.
ثانيا فرض کنيم امنيت ناموسي کامل در جهان برقرار شده و تجاوز به عنف ديگروجود ندارد و هر تجاوزي که به نواميس مردم ميشود از روي رضاي طرفين است،ريشه نظر اسلام درباره پوشش چيست؟آيا نظر اسلام به عدم امنيتبوده تا گفته شوداکنون که امنيت کامل برقرار شده دليلي براي پوشش نيست؟
مسلما علت دستور پوشش در اسلام عدم امنيت نبوده است.لا اقل علت منحصرو اساسي عدم امنيت نبوده است،زيرا اين امر نه در آثار اسلامي به عنوان علت پوششمعرفي شده است و نه چنين چيزي با تاريخ تطبيق ميکند.در ميان اعراب جاهليتپوشش نبود و در عين حال امنيت فردي به واسطه زندگي خاص قبيلهاي و بدويوجود داشت;يعني در همان وقت که در ايران نا امني فردي و تجاوز به ناموس به حداعلي وجود داشت و پوشش هم بود،در عربستان اين گونه تجاوز بين افراد قبائلوجود نداشت.
امنيتي که در زندگي قبيلهاي وجود نداشت امنيت اجتماعي يعني امنيت گروهيبود و اين گونه عدم امنيتها را پوشش نميتواند چاره نمايد.به اين معني که قبيلهاي بهقبيله ديگر شبيخون ميزد.در اين شبيخونها که به وسيله قبيله بيگانه انجام ميشد همهچيز دستخوش غارت ميگرديد،هم مرد اسير ميشد و هم زن،پوشش زن براي اوامنيت نميآورد.
زندگي اعراب جاهليتبا همه تفاوت عظيم و فاحشي که با زندگي صنعتي وماشيني عصر ما داشته،از اين جهت مانند عصر ما بوده يعني فحشا و زنا حتي در موردزنان شوهردار فراوان بوده است.ولي به خاطر يک نوع دموکراسي و نبودن حکومتاستبدادي کسي زن کسي را به زور از خانهاش بيرون نميکشيد.با اين تفاوت که نوعيعدم امنيت فردي در زندگي ماشيني امروز هست که در آن عصر نبود.
پوشش براي جلوگيري از تجاوز کساني است که در يک جا زندگي ميکنند.بر حسب خوي و عادت قبيلهاي بين افراد يک قبيله اين جور تجاوزها وجود نداشتهاست.لهذا نميتوانيم بگوييم که اسلام صرفا به خاطر برقرار ساختن امنيت دستورپوشش را وضع کرد.
فلسفه اساسي پوشش چيز ديگر است که توضيح خواهيم داد.در عين حالنميخواهيم بگوييم که مساله امنيت زن از گزند تجاوز مرد به هيچ وجه مورد توجهنبوده است.بعدا در آنجا که به تفسير آيه«جلباب»ميپردازيم خواهيم ديد که قرآنکريم بدين اصل توجه داشته است.مدعي اين موضوع نيز نيستيم که در عصر ما اينفلسفه بيمورد است و امنيت کامل براي زن از ناحيه تجاوزات مردانه برقرار است.تجاوزات به عنف که در کشورهاي به اصطلاح پيشرفته همه روزه رخ ميدهد،درروزنامههاي ما هم منعکس است.
استثمار زن
بعضيها براي پوشش زن ريشه اقتصادي قائل شده گفتهاند حريم و پوشش يادگارعهد مالکيت و تسلط مرد است.مردان به خاطر اينکه از وجود زنان بهره اقتصاديببرند و آنها را مانند بردگان استثمار کنند،آنها را در خانهها نگه ميداشتند،و براياينکه فکر زن را قانع کنند که خود به خود از خانه بيرون نرود و بيرون رفتن را کار بديبداند فکر حجاب و خانه نشيني را خلق کردند.
گويندگان اين سخن سعي کردهاند مسائل ديگري از قبيل نفقه و مهر را نيزبر اساس مالکيت مرد نسبتبه زن توجيه کنند.
در کتاب انتقاد بر قوانين اساسي و مدني ايران صفحه27 مينويسد:
«هنگامي که قانون مدني ايران تدوين شد هنوز از بردهفروشي در بعضي از نقاطدنيا اثري به جا بود و در ايران نيز با اينکه اين کار علي الظاهر از ميان رفته بود وليباز در مغز قانونگذاران آثاري از برده فروشي و آزار به زيردستان وجود داشت. زنرا در آن دوره چون«مستاجره»ميپنداشتند.زن حق نداشتبا مردان نشست وبرخاست کند و در اجتماعات راه يابد و به مقامات دولتي برسد.اگر صداي زن رانامحرم ميشنيد آن زن بر شوي خود حرام ميشد.خلاصه مردان آن دوره زن را چون ابزاري ميدانستند که کار او منحصرا رسيدگي به امور خانه و پروردن فرزندبود و هنگامي که اين ابزار ميخواست از خانه بيرون برود او را سر تا پا در چادريسياه ميپيچانيدند و روانه بازار يا خيابان ميکردند.»
علائم و نشانههاي افترا و غرض و مرض از تمام اين نوشته پيداست.کي و کجاچنين قاعدهاي وجود داشت که اگر صداي زن را نامحرم ميشنيد بر شوي خود حرامميشد؟آيا در جامعهاي که دائما سخنرانان مذهبياش از بالاي منابر خطابه زهرايمرضيه را در مسجد مدينه و خطابههاي زينب کبري را در کوفه و شام به گوش مردمميرسانند ممکن است چنين فکري در ميان مردم آن جامعه پيدا شود؟!کي و کجا زندر ايران اسلامي برده مرد بوده است؟همه ميدانند که در خانوادههاي مسلمان بيش ازآنکه زن در خدمت مرد باشد مرد به حکم وظيفه اسلامي در خدمت زن بوده وسيلهآسايش او را فراهم ميکرده است.زن در خانوادههايي مورد اهانت و تحقير و ظلمقرار گرفته که روح اسلامي در آن خانوادهها نبوده يا ضعيف بوده است.
عجبا!ميگويد:«زن حق نداشت که با مردان نشست و برخاست کند.»منميگويم:بر عکس،در محيطهاي پاک اسلامي اين مرد بود که حق نداشت در نشست وبرخاستها از زن بيگانه بهرهبرداري کند.اين مرد است که همواره حرص ميورزد کهزن را وسيله چشم چراني و کامجويي خود قرار دهد.هيچ گاه مرد به طبع خود مايلنبوده حائلي ميان او و زن وجود داشته باشد و هر وقت که اين حائل از ميان رفته آن کهبرنده بوده مرد بوده است و آن که باخته و وسيله شده زن.امروز که مردان موفق شدهاندبا نامهاي فريبنده«آزادي»و«تساوي»و غيره اين حائل را از ميان ببرند زن را درخدمت کثيفترين مقاصد خويش گرفتهاند.بردگي زن،امروز به چشم ميخورد کهبراي تامين منافع مادي يک مرد در يک مؤسسه تجارتي خود را صد قلم براي جلبمشتري مرد ميآرايد و به صورت«مانکن»درميآيد و شرف خود را در ازاء چندرغازحقوق ميفروشد.
اين نشست و برخاستها که امثال اين نويسنده آرزوي آن را ميکنند جزبهرهکشي مرد و بهرهدهي زن مفهومي ندارد. همه ميدانند نشست و برخاستها درمحيطهاي پاک که موضوع بهرهکشي مرد از زن در ميان نبوده است هيچ گاه در جامعهاسلامي ممنوع نبوده است.
نويسنده همين کتاب،تاريخ روابط زن و مرد را از نظر جامعه شناسي به چهاردوره تقسيم ميکند:
دوره اول مرحله طبيعي و اشتراکي اوليه که زن و مرد بدون هيچ گونه قيد و شرطيبا هم خلطه و آميزش داشتهاند.در اين دوره به عقيده اين نويسنده اساسا زندگيخانوادگي وجود نداشته است.
دوره دوم دوره تسلط مرد است.در اين دوره مرد بر زن غلبه کرده خود را مالکاو دانسته او را همچون ابزاري در دمتخود درآورده است.حجاب يادگار اين دورهميباشد.
دوره سوم مرحله قيام و اعتراض زن است.در اين مرحله زنان از ناسازگاريمردان به ستوه آمدند و در مقابل مظالم آنها ابتدا مقاومت کردند و چون دريافتند کهطبيعتخشن مردان به اين آساني حاضر نيستحق آنها را رعايت کند به منظوراحقاق حق خود متدرجا عليه مردان طغيان کردند،اتحاديهها تشکيل دادند،به وسيلهمطبوعات و کنفرانسها و دستهبنديها با مردان مبارزه کردند.ضمنا چون دريافتند کهزورگويي مردان نتيجه تربيت ناسالم عهد کودکي و مخصوصا تبعيض بين پسران ودختران است در رفع نقايص آموزش و پرورش عمومي کوشيدند.
دوره چهارم مرحله تساوي حقوق زن و مرد است و به دوره اول شباهت کاملدارد.اين دوره از اواخر قرن نوزدهم شروع شده،هنوز در همه جا استقرار نيافته است.
از نظر اين منطق،پوشش زن عبارت است از زنداني شدن زن به دست مرد،وعلت اينکه مرد زن را اينچنين اسير ميکرده اين است که ميخواسته هر چه بيشتر ازوجود او بهره اقتصادي ببرد.
بررسي
تقسيم تاريخ روابط زن و مرد به چهار دوره به نحوي که ذکر شد تقليد نارسايياست از آنچه پيروان کمونيزم درباره ادوار تاريخي زندگي بشر از نظر عوامل اقتصاديکه به عقيده آنها زير بناي همه پديدههاي اجتماعي است ذکر کردهاند.آنها ميگويندادوار تاريخي بشر عبارت است از دوره اشتراک اوليه،دوره ملوک الطوايفي،دورهسرمايهداري و دوره کمونيزم و اشتراک ثانوي که شباهت کامل به دوره اشتراک اوليهدارد.
آنچه درباره ادوار زندگي زن در کتاب سابق الذکر آمده کپيهاي است از آنجا وليکپيهاي که به هيچ حسابي درست درنميآيد.به عقيده ما چنين دورههايي در زندگيزن هرگز نبوده است و امکان نداشته وجود داشته باشد.همان دوره اولي که به عنواناشتراک اوليه معرفي ميکند،از لحاظ تاريخي جامعه شناسي به هيچ وجه مورد تصديقنيست.جامعه شناسي تاکنون نتوانسته است قرينهاي به دستبياورد که دورهاي بربشر گذشته که زندگي خانوادگي وجود نداشته است.به عقيده مورخين،دورهمادر شاهي بوده است ولي دوره کمونيزم جنسي نبوده است.ما درباره اين ادوارنميخواهيم به تفصيل بحث کنيم،کافي است درباره خود اين مدعا که ميگويندپوشش زن معلول مالکيت مرد نسبتبه زن استبحث کنيم و آن را مورد بررسي قراردهيم:
ما اين جهت را که در گذشته مرد به زن به چشم يک ابزار مينگريست و از اوبهرهکشي اقتصادي ميکرد،به صورت يک اصل کلي حاکم بر همه اجتماعات گذشتهقبول نداريم.علائق عاطفي زوجيت هرگز اجازه نميداده که مردان به صورت يک«طبقه»زيردستبر زنان به صورت يک«طبقه»زيردستحکومت کنند،آنان رااستثمار نمايند;همچنانکه معقول نيست فرض کنيم در دورههاي گذشته پدران ومادران به عنوان يک«طبقه»بر فرزندان به عنوان يک«طبقه»ديگر حکومت و آنها رااستثمار ميکردهاند.علائق عاطفي والدين و فرزندان همواره مانع چنين چيزي بودهاست.علائق زوجين به يکديگر، حتي در اجتماعات گذشته،بيشتر عاطفي و عشقيبوده و زن با نيروي جاذبه و جمال خود بر قلب مرد حکومت کرده او را در خدمتخودگرفته است.مرد به ميل و رغبتخود نانآور زن شده و راضي شده او با خيال راحتبه خود برسد و مايه تسکين قلب و ارضاي عاطفه عشقي او باشد;همچنانکه با ميل ورغبتخود،زن را در پشت جبهه جنگ برده خود به وظيفه سربازي و فداکاري و دفاعاز زن و فرزند قيام کرده است.
در عين حال انکار نميکنيم که مرد در گذشته،هم به زن ظلم کرده و هم به فرزند،و از هر دوي اينها بهرهکشي اقتصادي کرده است;همچنانکه به خود نيز ستم کردهاست.مرد به علت جهالت و تعصبهاي بيجا(نه به قصد استثمار و بهرهکشي) هم به خودظلم کرده هم به زن و فرزند.مرد در گذشته از لحاظ اقتصادي،هم در خدمت زن بودههم از او بهرهکشي اقتصادي کرده است.هر وقت طبيعت مرد به سوي خشونت گراييده عشق و عاطفه در وجودش ضعيف شده،از زن به صورت يک ابزار اقتصادي استفادهکرده است.ولي اين را به صورت يک اصل کلي حاکم بر تمام جوامع ما قبل[قرن] نوزدهم نميتوان ذکر کرد.
تجاوز به حقوق واقعي زن،استثمار زن،خشونت نسبتبه او منحصر به ما قبلقرن19 نيست.در قرن نوزدهم و بيستم حقوق واقعي زن کمتر از گذشته پايمال نشدهاست.منتها چنانکه ميدانيم از مشخصات اين قرن اين است که روي مقاصداستثمارگرانه سرپوشي از مفاهيم انساني گذاشته ميشود.
سخن ما درباره اسلام است.آيا اسلام در دستورات خود درباره پوشش و حريمميان زن و مرد چه هدف و منظوري داشته است؟آيا خواسته است زن را از لحاظاقتصادي در خدمت مرد قرار دهد؟!
قدر مسلم اين است که حجاب در اسلام بدين منظور نيست.اسلام هرگز نخواستهمرد از زن بهرهکشي اقتصادي کند، بلکه سختبا آن مبارزه کرده است.اسلام با قطعيتتامي که به هيچ وجه قابل مناقشه نيست،اعلام کرده است که مرد هيچ گونه حق استفادهاقتصادي از زن ندارد.اين مساله که زن استقلال اقتصادي دارد از مسلمات قطعياسلام است.کار زن از نظر اسلام متعلق به خود اوست.زن اگر مايل باشد،کاري که درخانه به وي واگذار ميشود مجانا و تبرعا انجام ميدهد،و اگر نخواهد،مرد حق ندارداو را مجبور کند.حتي در شير دادن به طفل با اينکه زن اولويت دارد،اولويت او موجبسقوط حق اجرت او نيست،يعني اگر زن بخواهد فرزند خود را در مقابل مبلغي فرضايکهزار ريال در ماه شير بدهد و زن بيگانهاي هم به همين مبلغ حاضر استشير بدهدپدر بايد اولويت زن را رعايت کند.فقط در صورتي که زن مبلغ بيشتري مطالبه ميکندمرد حق دارد طفل را به دايهاي که اجرت کمتري ميگيرد بسپارد.زن ميتواند هر نوعکاري همين قدر که فاسد کننده خانواده و مزاحم حقوق ازدواج نباشد براي خودانتخاب کند و درآمدش هم منحصرا متعلق به خود اوست.
اگر اسلام در حجاب،نظر به استثمار اقتصادي زن داشتبيگاري زن را براي مردتجويز ميکرد;معقول نيست که از يک طرف براي زن استقلال اقتصادي قائل شود و ازطرف ديگر حجاب را به منظور استقلال و استثمار زن وضع کند.
پس اسلام چنين منظوري نداشته است.
حسادت
ريشه ديگري که براي پيدا شدن حجاب ذکر کردهاند جنبه اخلاقي دارد.در اينجانيز مانند نظريه سابق علت پديد آمدن حجاب را تسلط مرد و اسارت زن معرفيکردهاند،با اين فرق که در اينجا براي تسلط جويي مرد به جاي ريشه اقتصادي ريشهاخلاقي ذکر شده است;گفتهاند علت اينکه مرد زن را بدين شکل اسير نگه ميداردحس خودپرستي و حسادت وي نسبتبه مردان ديگر است.مرد نميخواهد و رشکميبرد که مردان ديگر و لو با نگاه کردن يا همسخن شدن از زني که تحت اختيار اوستاستفاده کنند.
به عقيده اين دسته،قوانين ديني و مذهبي با اينکه در جاهاي ديگر باخودخواهيها و خودپرستيها مبارزه کرده است در اينجا بر عکس عمل کرده روي اينخودخواهي مردان صحه گذاشته منظور آنها را تامين کرده است.
برتراند راسل ميگويد:بشر توانسته است تا حدي در مورد مال و ثروت برخودخواهي و بخل غالب گردد ولي در مورد زن نتوانسته استبر اين خودخواهيتسلط پيدا کند.از نظر راسل«غيرت»صفت ممدوحي نيست و ريشه آن نوعي بخل وامساک است.
مفهوم سخن راسل اين است که اگر بذل و بخشش در مورد ثروت خوب است در مورد زن هم خوب است.چرا بخل و امساک و حسادت در مورد مال نکوهيده و درمورد زن ستوده است؟چرا نان و سفره داشتن و نمک خود را خورانيدن از لحاظاخلاق اقتصادي مورد تمجيد و ستايش است و همين بذالي و گذشت و کام ديگران راشيرين کردن در اخلاق جنسي مذموم است؟به عقيده امثال راسل اين تفاوت علتمعقولي ندارد،اخلاق نتوانسته است در مورد امور جنسي بر خودخواهي وتسلط جويي بشر غلبه کند،بر عکس تسليم خودپرستي شده همان رذيله را به نام«غيرت»از طرف مرد و به نام«عفاف»و«حجاب»از طرف زن تحت عنوان«اخلاقحسنه»پذيرفته است.
بررسي
از نظر ما در مرد تمايل به عفاف و پاکي زن وجود دارد،يعني مرد رغبتخاصيدارد که همسرش پاک و دست نخورده باشد، همچنانکه در خود زن نيز تمايل خاصيبه عفاف وجود دارد.البته در زن تمايل به اينکه شوهر با زن ديگر رابطه و آميزشنداشته باشد نيز وجود دارد ولي اين تمايل به عقيده ما ريشه ديگري دارد مغاير باريشه تمايل مشابهي که در مرد است.آنچه در مرد وجود دارد غيرت است و ياآميختهاي است از حسادت و غيرت،ولي آنچه در زن وجود دارد صرفا حسادتاست.
ما فعلا درباره لزوم عفاف مرد و ارزشش از نظر خودش و از نظر زن بحثنميکنيم.
سخن ما فعلا درباره حسي است که در مرد وجود دارد و به نام«غيرت»ناميدهميشود که:اولا آيا غيرت همان حسادت است که تغيير اسم داده استيا چيز ديگرياست؟ثانيا آيا ريشه پوشش و حجاب اسلامي احترام به حس غيرت مرد ستياجهات ديگري منظور است؟
اما قسمت اول:ما معتقديم که حسادت و غيرت دو صفت کاملا متفاوتاند و هرکدام ريشهاي جداگانه دارد.ريشه حسادت خودخواهي و از غرايز و احساساتشخصي ميباشد ولي غيرت يک حس اجتماعي و نوعي است و فايده و هدفشمتوجه ديگران است.
غيرت،نوعي پاسباني است که آفرينش براي مشخص بودن و مختلط نشدن نسلها در وجود بشر نهاده است.سر اينکه مرد حساسيت فوق العاده در جلوگيري ازآميزش همسرش با ديگران دارد اين است که خلقت ماموريتي به او داده است تا نسبرا در نسل آينده حفظ کند.اين احساس مانند احساس علاقه به فرزند است.همه کسميداند که فرزند چقدر رنج و زحمت و هزينه براي پدر و مادر دارد.اگر علاقه مفرطبشر به فرزند نبود احدي اقدام به تناسل و حفظ نسل نميکرد.اگر حس غيرت هم درمرد نميبود که محل بذر را هميشه حفاظت و پاسباني کند.رابطه نسلها با يکديگر بهکلي قطع ميشد، هيچ پدري فرزند خود را نميشناخت و هيچ فرزندي پدر خود رانميدانست کيست.قطع اين رابطه،اساس اجتماعي بودن بشر را متزلزل ميسازد.
پيشنهاد اينکه انسان به عنوان مبارزه با خودخواهي غيرت را کنار بگذارددرست مثل اين است که پيشنهاد شود غريزه علاقه به فرزند را بلکه به طور کلي مطلقحس ترحم و عاطفه انساني را به عنوان اينکه يک ميل نفساني است ريشه کن کنيم; در صورتي که اين يک ميل نفساني در درجات پايين حيواني نيستبلکه يک احساسعالي بشري است.
علاقه به حفظ نسل در زن هم وجود دارد،ولي در آنجا احتياج به پاسبان نيست،زيرا انتساب فرزند به مادر هميشه محفوظ است و اشتباه پذير نيست.از اينجا ميتوانفهميد که حساسيت زن در منع آميزش شوهر با ديگران،ريشهاي غير از حساسيت مرددر اين مساله دارد.احساس زن را ميتوان ناشي از خودخواهي و انحصار طلبيدانست ولي احساس مرد چنانکه گفتيم جنبه نوعي و اجتماعي دارد.ما منکر حسحسادت و انحصار طلبي مرد نيستيم.ما مدعي هستيم که فرضا مرد حسادت خود را بانيروي اخلاقي از ميان ببرد يک نوع حس اجتماعي در او وجود دارد که اجازهنميدهد با آميزش همسرش با مردان ديگر موافقت کند.ما مدعي هستيممنحصر شناختن علتحساسيت مرد به حس حسادت که يک انحراف اخلاقي فردياست اشتباه است.
در برخي از روايات نيز بدين موضوع اشاره شده است که آنچه در مردان استغيرت است و آنچه در زنان استحسادت.
براي توضيح اين مطلب ميتوان يک نکته را افزود و آن اين است که زن هميشهميخواهد مطلوب و معشوق مرد باشد. جلوهگريها،دلبريها و خودنماييهاي زن همهبراي جلب نظر مرد است.زن آنقدر که ميخواهد مرد را عاشق دلخسته خويش کند طالب وصال و لذت جنسي نيست.اگر زن نميخواهد که شوهرش با زنان ديگرآميزش داشته باشد به اين جهت است که ميخواهد مقام معشوق بودن و مطلوب بودنرا خاص خود کند.ولي در مرد چنين احساسي وجود ندارد. اين گونه انحصار طلبي درسرشت مرد نيست.لهذا اگر مانع آميزش زنش با مردان ديگر است،ريشهاش همانحراست و نگهباني نسل است.
زن را با ثروت هم نبايد قياس کرد.ثروت با مصرف کردن از بين ميرود و لذامورد تنازع و کشمکش واقع ميشود و حس انحصار طلبي بشر جلو استفاده ديگران راميگيرد.ولي کامجويي جنسي يک نفر مانع استفاده ديگران نيست.در اينجا مسالهانبار کردن و احتکار مطرح نيست.
انسان اين حالت را دارد که هر چه بيشتر در گرداب شهوات شخصي فرو رود وعفاف و تقوا و اراده اخلاقي را از کف بدهد احساس«غيرت»در وجودش ناتوانميگردد.شهوت پرستان از اينکه همسران آنها مورد استفادههاي ديگران قرار بگيرندرنج نميبرند و احيانا لذت ميبرند و از چنين کارهايي دفاع ميکنند.برعکس،افرادي که با خودخواهيها و شهوات نفساني مبارزه ميکنند و ريشههاي حرص و آز وطمع و مادهپرستي را در وجود خود نابود ميکنند و به تمام معني«انسان»و«انساندوست»ميگردند و خود را وقف خدمتبه خلق ميکنند و حس خدمتبه نوعدر آنان بيدار ميشود،! چنين اشخاصي غيورتر و نسبتبه همسران خود حساسترميگردند.اين گونه افراد حتي نسبتبه ناموس ديگران نيز حساس ميگردند،يعنيوجدانشان اجازه نميدهد که ناموس اجتماع مورد تجاوز قرار گيرد.ناموس اجتماعناموس خودشان ميشود.
علي عليه السلام جمله عجيبي دارد.ميفرمايد:«ما زني غيور قط» (17) يعني هرگز يکانسان شريف و غيور زنا نميکند. نفرموده است:انسان حسود زنا نميکند،بلکه فرمودانسان غيور زنا نميکند،چرا؟براي اينکه غيرت يک شرافت انساني و يک حساسيتانساني است نسبتبه پاکي و طهارت جامعه.انسان غيور همان طور که راضينميشود دامن ناموس خودش آلوده گردد،راضي نميشود دامن ناموس اجتماع همآلوده شود;زيرا غيرت غير از حسادت است;حسادت يک امر شخصي و فردي و ناشي از يک سلسله عقدههاي روحي است،اما غيرت يک احساس و عاطفه نوعبشري است.
اين خود دليل است که«غيرت»از خودپرستي ناشي نميشود،احساس خاصياست که قانون خلقتبراي تحکيم اساس زندگي خانوادگي که يک زندگي طبيعياست نه قراردادي،ايجاد کرده است.
و اما اينکه آيا نظر اسلام درباره حجاب و پوشش احترام گزاردن به حس غيرتمرد استيا نه؟
جواب اين است که بدون شک اسلام همان فلسفهاي که در حس غيرت هستيعني حفاظت پاکي نسل و عدم اختلاط انساب را منظور نظر دارد،ولي علتحجاباسلامي منحصر به اين نيست.در بخش بعد که تحت عنوان«فلسفه پوشش و حجابدر اسلام»بحثخواهيم کرد،اين مطلب را توضيح خواهيم داد.
عادت زنانگي
به عقيده بعضي حجاب و خانه نشيني زن ريشه رواني دارد.زن از ابتدا در خودنسبتبه مرد احساس حقارت ميکرده است از دو جهت:يکي احساس نقص عضوينسبتبه مرد،ديگري خونروي ماهانه و حين زايمان و حين ازاله بکارت.
اينکه عادت ماهانه نوعي پليدي و نقص است،فکري است که از قديم در ميانبشر وجود داشته است و به همين دليل زنان در ايام عادت مانند يک شيء پليد درگوشهاي محبوس بودهاند و از آنها دوري و اجتناب ميشده است.
شايد به همين علت است که از پيغمبر اکرم درباره اين عادت سؤال شد.وليآيهاي که در پاسخ اين سؤال نازل شد اين نبود که حيض پليدي است و زن حائض پليداست و با او معاشرت نکنيد،پاسخ رسيد که نوعي بيماري تن است و در حين آنبيماري از همخوابگي احتراز کنيد(نه از معاشرت):
يسئلونک عن المحيض قل هو اذي فاعتزلوا النساء في المحيض (18).
از تو درباره حيض سؤال ميکنند.بگو نوعي بيماري است،در حال اين بيماري با زنان نزديکي نکنيد.
قرآن اين حال را فقط نوعي بيماري مانند ساير بيماريها خواند و هرگونه پليديرا از آن سلب کرد.
در سنن ابو داود جلد اول صفحه499 در شان نزول اين آيه مينويسد:
«انس بن مالک گفت عادت يهود اين بود که همينکه زني از آنها حائض ميشد او رااز خانه بيرون ميکردند،نه با او غذا ميخوردند و نه از ظرف او آب ميآشاميدند ونه با او در يک اتاق ميزيستند.لهذا از رسول خدا در اين باره سؤال شد و اين آيهنازل گشت.رسول خدا از دوري گزيدن از آنها منع کرد و فرمود جز همبستري هيچممنوعيت ديگري ندارند.»
از نظر اسلام زن حائض حکم يک انسان به اصطلاح«محدث»را يعني انسانفاقد وضو و غسل را دارد که در آن حال از نماز و روزه محروم است.
هر موجب«حدث»نوعي پليدي است که با«طهارت»يعني وضو يا غسل مرتفعميگردد.بدين معني حيض را نيز ميتوانيم مانند جنابت،خواب،بول و غيره پليديبدانيم.ولي اين نوع پليدي اولا اختصاص به زن ندارد و ثانيا با غسل يا وضو مرتفعميگردد.
در ميان يهوديان و زردشتيان با زن حائض مانند يک شيء پليد رفتار ميشدهاست و اين جهت،هم در زن و هم در مرد اين فکر را به وجود آورده که زن موجودپست و پليدي است،و مخصوصا خود زن در آن حالت احساس شرم و نقص ميکردهخود را مخفي ميساخته است.
قبلا از ويل دورانت نقل کردهايم که گفت:
«پس از داريوش مقام زن مخصوصا در ميان طبقه ثروتمندان تنزل پيدا کرد.زنانفقير چون براي کار کردن ناچار از آمد و شد در ميان مردم بودند آزادي خود راحفظ کردند.ولي در مورد زنان ديگر گوشهنشيني زمان حيض که برايشان واجببود رفته رفته امتداد پيدا کرد و سراسر زندگاني اجتماعي ايشان را فرا گرفت.»
و هم او ميگويد:
«نخستين مرتبه که زن حيا و شرم را احساس کرد آن وقتبود که فهميد در هنگامحيض نزديک شدن او با مرد ممنوع است.»
درباره اينکه زن ابتدا در خود احساس نقص ميکرده است و سبب شده که همخود او و هم مرد او را موجود پستبشمارد سخنان زيادي گفته شده است.خواه آنسخنان درستباشد و خواه نادرست،با فلسفه اسلام درباره زن و پوشيدگي زنرابطهاي ندارد.اسلام نه حيض را موجب پستي و حقارت زن ميداند و نه پوشيدگي رابه خاطر پستي و حقارت زن عنوان کرده است،بلکه منظورهاي ديگري داشته است،چنانکه بعدا خواهيم گفت.
بالا بردن ارزش
عللي که قبلا ذکر کرديم کم و بيش مورد استفاده مخالفان پوشيدگي زن قرارگرفته است.به عقيده ما يک علت اساسي در کار است که مورد غفلت واقع شده است. به عقيده ما ريشه اجتماعي پديد آمدن حريم و حائل ميان زن و مرد را در ميل بهرياضت،يا ميل مرد به استثمار زن،يا حسادت مرد،يا عدم امنيت اجتماعي،يا عادتزنانگي نبايد جستجو کرد و لااقل بايد کمتر در اينها جستجو کرد.ريشه اين پديده رادر يک تدبير ماهرانه غريزي خود زن بايد جستجو کرد.
به طور کلي بحثي است درباره ريشه اخلاق جنسي زن از قبيل حيا و عفاف،و ازآن جمله است تمايل به ستر و پوشش خود از مرد.در اينجا نظرياتي ابراز شده است. دقيقترين آنها اين است که حيا و عفاف و ستر و پوشش تدبيري است که خود زن بايک نوع الهام براي گرانبها کردن خود و حفظ موقعيتخود در برابر مرد به کار بردهاست.زن،با هوش فطري و با يک حس مخصوص به خود دريافته است که از لحاظجسمي نميتواند با مرد برابري کند و اگر بخواهد در ميدان زندگي با مرد پنجه نرم کنداز عهده زور بازوي مرد بر نميآيد،و از طرف ديگر نقطه ضعف مرد را در همان نيازييافته است که خلقت در وجود مرد نهاده است که او را مظهر عشق و طلب و زن را مظهرمعشوقيت و مطلوبيت قرار داده است.در طبيعت،جنس نر گيرنده و دنبال کننده آفريده شده است.به قول ويل دورانت:
«آداب جفتجويي عبارت است از حمله براي تصرف در مردان،و عقب نشيني برايدلبري و فريبندگي در زنان...مرد طبعا جنگي و حيوان شکاري است،عملش مثبتو تهاجمي است.زن براي مرد همچون جايزهاي است که بايد آن را بربايد.»
وقتي که زن مقام و موقع خود را در برابر مرد يافت و نقطه ضعف مرد را در برابرخود دانست همان طور که متوسل به زيور و خودآرايي و تجمل شد که از آن راه قلبمرد را تصاحب کند،متوسل به دور نگه داشتن خود از دسترس مرد نيز شد. دانست کهنبايد خود را رايگان کند بلکه بايست آتش عشق و طلب او را تيزتر کند و در نتيجهمقام و موقع خود را بالا برد.
ويل دورانت ميگويد:
«حيا امر غريزي نيستبلکه اکتسابي است.زنان دريافتند که دست و دل بازي مايهطعن و تحقير است و اين امر را به دختران خود ياد دادند.»
ويل دورانت ميگويد:
«خودداري از انبساط،و امساک در بذل و بخشش بهترين سلاح براي شکار مرداناست.اگر اعضاي نهاني انسان را در معرض عام تشريح ميکردند توجه ما به آنجلب ميشد ولي رغبت و قصد به ندرت تحريک ميگرديد.مرد جوان به دنبالچشمان پر از حياست و بيآنکه بداند حس ميکند که اين خودداري ظريفانه از يکلطف و رقت عالي خبر ميدهد.»
مولوي،عارف نازک انديش و دوربين خودمان،مثلي بسيار عالي در اين زمينهميآورد.اول درباره تسلط معنوي زن بر مرد ميگويد:
زين للناس حق آراسته است زانچه حق آراست چون تانند رست چون پي يسکن اليهاش آفريد کي تواند آدم از حوا بريد رستم زال ار بود وز حمزه بيش هست در فرمان اسير زال خويش آنکه عالم مست گفتارش بدي کلميني يا حميرا ميزدي
آنگاه راجع به تاثير حريم و حائل ميان زن و مرد در افزايش قدرت و محبوبيتزن و در بالا بردن مقام او و در گداختن مرد در آتش عشق و سوز،مثلي لطيف ميآورد: آنها را به آب و آتش تشبيه ميکند،ميگويد مثل مرد مثل آب است و مثل زن مثلآتش،اگر حائل از ميان آب و آتش برداشته شود آب بر آتش غلبه ميکند و آن راخاموش ميسازد،اما اگر حائل و حاجبي ميان آندو برقرار گردد مثل اينکه آب را درديگي قرار دهند و آتش در زير آن ديگ روشن کنند،آن وقت است که آتش آب راتحت تاثير خود قرار ميدهد،اندک اندک او را گرم ميکند و احيانا جوشش و غليان دراو به وجود ميآورد،تا آنجا که سراسر وجود او را تبديل به بخار ميسازد.ميگويد:
آب غالب شد بر آتش از لهيب ز آتش او جوشد چو باشد در«حجيب» چونکه ديگي حايل آمد آندو را نيست کرد آن آب را کردش هوا
مرد برخلاف آنچه ابتدا تصور ميرود،در عمق روح خويش از ابتذال زن و ازتسليم و رايگاني او متنفر است.مرد هميشه عزت و استغناء و بياعتنايي زن را نسبتبه خود ستوده است.
ابن العفيف ميگويد:
تبدي النفار دلالا و هي آنسة يا حسن معني الرضا في صورة الغضب
نظامي ميگويد:
چه خوش نازي است ناز خوبرويان ز ديده رانده از ديدهجويان
به طور کلي رابطهاي است ميان دست نارسي و فراق از يک طرف و عشق و سوز وگرانبهايي از طرف ديگر،همچنانکه رابطهاي است ميان عشق و سوز از يک طرف وميان هنر و زيبايي از طرف ديگر;يعني عشق در زمينه فراقها و دست نارسيهاميشکفد و هنر و زيبايي در زمينه عشق رشد و نمو مييابد.
برتراند راسل ميگويد:
«از لحاظ هنر مايه تاسف است که به آساني به زنان بتوان دستيافت و خيلي بهتراست که وصال زنان دشوار باشد بدون آنکه غير ممکن گردد.»
هم او ميگويد:
«در جايي که اخلاقيات کاملا آزاد باشد،انساني که بالقوه ممکن است عشقشاعرانهاي داشته باشد عملا بر اثر موفقيتهاي متوالي به واسطه جاذبه شخصيخود،ندرتا نيازي به توسل به عاليترين تخيلات خود خواهد داشت.»
ويل دورانت در لذات فلسفه ميگويد:
«آنچه بجوييم و نيابيم عزيز و گرانبها ميگردد.زيبايي به قدرت ميل بستگي دارد وميل با اقناع و ارضاء،ضعيف و با منع و جلوگيري قوي ميگردد.»
از همه عجيبتر سخني است که يکي از مجلات زنانه از آلفرد هيچکاک-که بهقول آن مجله به حسب فن و شغل فيلمسازي خود درباره زنان تجارب فراوان داردنقل ميکند.او ميگويد:
«من معتقدم که زن هم بايد مثل فيلمي پر هيجان و پر آنتريک باشد،بدين معني کهماهيتخود را کمتر نشان دهد و براي کشف خود مرد را به نيروي تخيل و تصورزيادتري وادارد.بايد زنان پيوسته بر همين شيوه رفتار کنند يعني کمتر ماهيتخودرا نشان دهند و بگذارند مرد براي کشف آنها بيشتر به خود زحمت دهد.»
ايضا همان مجله در شماره ديگري از همين شخص چنين نقل ميکند:
«زنان شرقي تا چند سال پيش به خاطر حجاب و نقاب و رويبندي که به کارميبردند خود به خود جذاب مينمودند و همين مساله جاذبه نيرومندي بدانهاميداد،اما به تدريجبا تلاشي که زنان اين کشورها براي برابري با زنان غربي ازخود نشان ميدهند حجاب و پوششي که ديروز بر زن شرقي کشيده شده بود ازميان ميرود و همراه آن از جاذبه جنسي او هم کاسته ميشود.»
ميگويند:«مشتاقي است مايه مهجوري.»اين صحيح است اما عکس آن همصحيح است که:«مهجوري است مايه مشتاقي».
امروز يکي از خلاهايي که در دنياي اروپا و امريکا وجود دارد خلا عشق است.در کلمات دانشمندان اروپايي زياد اين نکته به چشم ميخورد که اولين قرباني آزاديو بيبند و باري امروز زنان و مردان،عشق و شور و احساسات بسيار شديد و عالياست.در جهان امروز هرگز عشقهايي از نوع عشقهاي شرقي از قبيل عشقهاي مجنونو ليلي،و خسرو و شيرين رشد و نمو نميکند.
نميخواهم به جنبه تاريخي قصه مجنون و ليلي،و خسرو و شيرين تکيه کردهباشم،ولي اين قصهها بيان کننده واقعياتي است که در اجتماعات شرقي وجود داشتهاست.
از اين داستانها ميتوان فهميد که زن بر اثر دور نگه داشتن خود از دسترسي مرد تاکجا پايه خود را بالا برده است و تا چه حد سر نياز مرد را به آستان خود فرود آوردهاست!قطعا درک زن اين حقيقت را در تمايل او به پوشش بدن خود و مخفي کردن خودبه صورت يک راز،تاثير فراوان داشته است.
پي نوشت :
1- کشاف،ذيل آيه 31 از سوره نور.
2- سر سلسله کلبيون يکي از شاگردان سقراط استبه نام«انتيس طينس».او مانند استاد خود غايت وجودرا در کسب فضيلت دانست ولي فضيلت را در ترک همه تمتعات جسماني و روحاني ميدانست.گفتهاند: «از اين جهت او و پيروانش را کلبيون ميگفتند که گفتگوهاي انتيس طينس در محلي از شهر آتن واقعميشد که به مناسباتي آنجا را«سگ سفيد»ميخواندند;و نيز به سبب اينکه پيروان او در شيوه انصراف ازدنيا و اعراض از علايق دنيوي چنان مبالغه کردند که از آداب و رسوم معاشرت و لوازم زندگاني متمدن نيزدستبرداشته حالت دام و دد اختيار نمودند،با لباس کهنه و پاره و سر و پاي برهنه و موي ژوليده( مانندهيپيهاي عصر ما) ميان مردم ميرفتند و در گفتگو هر چه بر زبان يگذشتبيملاحظه ميگفتند،بلکه درزخم زبان اصرار داشتند و به فقر و تحمل رنج و درد سرفرازي ميکردند و همه قيود و حدودي که مردم درزندگاني اجتماعي بدان مقيد شدهاند ترک کرده حالت طبيعي را پيشه خود ساخته بودند. »(سير حکمت دراروپا،جلد اول صفحه 70)
3- وسائل،ج 1/ ص277
4- همان
5- همان
6- وسائل،ج 1/ ص 278
7- کافي تاليف محمد بن يعقوب کليني جلد 5 صفحه496،و وسائل جلد3 صفحه 14.براي روايات نهي ازتبتل و اختصا(رهبانيت و خود را اخته کردن)رجوع شود به صحيح بخاري،جلد7 صفحات 4 و 5 و 40 وصحيح مسلم،جلد 4 صفحه129 و جامع ترمذي،چاپ هند،صفحه173.
8- جامههاي خويش را پاکيزه گردان:سوره المدثر،آيه 4.
9- وسائل الشيعه،ج 1/ ص 280
10- همان،ص 278
11- بگو چه کسي زينتهايي که خدا براي بندگان خود آفريده و روزيهاي پاکيزه را حرام کرده است؟(سورةالاعراف،آيه 32)
12- رجوع شود به وسائل الشيعه،ج 1/ ص279
13- همان،ج3/ ص3
14- کافي،ج 5/ ص567
15- نهج الفصاحه
16- کافي،ج 5/ ص 494
17- نهج البلاغه،حکمت 305
18- بقره/ 222
منبع: مجموعه آثار جلد نوزدهم ، علامه شهيدمرتضي مطهري(رحمت الله عليه)/س