اولويت حفظ فرهنگ حجاب بر حفظ نوع خاصي از حجاب
امروزه مفهوم و مصاديق حجاب تحولات جدي يافته که تفسير هر کدام آثار و لوازم خاص خودش را طلب ميکند. آنچه امروز از ضرورتهاي فرهنگي در اين مقوله احساس ميشود اين است که بايستي در قدم اول رابطه حجاب را با تکامل اجتماعي بيان نماييم.
اولين سؤالي که در قدم اول بايد بدان پاسخ داد اين است که:
آنچه از مفهوم حجاب، مرتکز اذهان بوده و در ذهنها جا افتاده است، چيست؟ آيا واقعا همان امر مفهوم واقعي حجاب است؟ و اگر آن مفهوم، به معناي واقعي حجاب ميباشد، آيا اين مفهوم به صورت مطلق بوده و در هر شرايطي به يک گونه مصداق دارد؟ يا اينکه خير! آن مفهوم «قاعدهمند» بوده و متناسب با شرايط تغيير مييابد، به عنوان مثال آيا ميتوان چادري را که زنان در کشتزارهاي برنج شمال در حال کار به کمر ميبندند و دست را هم تا آرنج و پا را نيز تا زانو برهنه ميکنند مصداقي از مفهوم پوشش با چادر دانست؟ يا اينکه خير! بايد بگوييم کاربرد اين چادر همانند شال کمر مردان آن محل به عنوان بخشي از پوشاک خاص محلي ميباشد و نميتوان آن را به عنوان مصداقي از حجاب تلقي نمود تا به اين نتيجه برسيم که چادر در شرايط توليد ساده به عنوان پوشش اسلامي به کار نمي رود؟
علاوه بر مثال فوق، بايد ديد آيا در شرايط توليد تکنيکي (يعني توليد در کارخانه) ميتوان چادر را به کار برد و آن را به صورت يک «وسيله جهت قاعدهمند نمودن ارتباط اسلامي» تعريف نمود؟ يا آنکه خير! در آنجا هم محذوراتي وجود دارد که قابل تأمل است و يا مثلاً آيا ميتوان با پوشش چادر در آزمايشگاه که براي فراهم آوردن توليد تکنولوژي است کار نمود و فرضا به عنوان اپراتور کامپيوتر و يا دستيار، انجام وظيفه کرد؟
با توجه به مثالهاي فوق بايد ديد که آيا چادر اصل و اساس بوده و ميبايست حفظ شود يا فرهنگ چادر اصل است؟ فرهنگ چادر هم به معناي قاعدهمند بودن استفاده از وسيلهاي است که رابطه بين زن و مرد را به گونه خاص تعريف ميکند.
نکته ديگري که ميبايست مد نظر قرار گيرد اين است که آيا آنچه را که در مثالهاي فوق به آن اشاره شد، اشاره به يک ارتباط اجتماعي «خرد» بود که در آن وضعيت زندگي شخص در ارتباط اجتماعي (يعني تأمين سياسي، فرهنگي و اقتصادي فرد در ارتباط با جامعه) اهميت دارد؟ يا اينکه اشاره به يک امر کلي و «کلان» جامعه بود؟ و يا اشاره به يک امري بزرگتر، يعني «تکامل» جامعه بود؟ اکنون به وسيله طرح نمونههاي ذيل «ارتباط» چادر و تکامل اجتماعي را مورد توجه قرار ميدهيم.
چادر وسيله انجام مسؤوليت زن در افق تکاملي (اخلاق آرماني)
با توجه به مطالب فوق حال با دقت، مسأله حجاب را بررسي ميکنيم، به نظر ميرسد چادر يک حجاب آرماني است، يعني چادر در اخلاق آرمانياي که رهايي از اين عالم نه عدم مسؤوليت نسبت به اين عالم را ترويج ميکند، مطرح است و بلکه حجاب با چادر مسؤوليت در افقي متکامل است.
امکان تعيين جايگاه انواع حجاب به وسيله «الگوي مفسر تکامل اجتماعي»
حال شايد اين سؤال مطرح شود که اگر چادر نه در توليد ساده و نه در توليد فني و نه در توليد تخصصي نميتواند به عنوان حجاب حضور يابد، حال چگونه چادر اخلاق آرماني است؟ اما واقعيت اين است که اگر چادر را بريده از همه عوامل اجتماعي تعريف نماييم، حتما چنين قضاوتي نسبت به مطلب صحيح خواهد بود، اما اگر فرهنگ حجاب (با چادر و يا غير آن) در يک «مدل» و در يک نظام ارزيابي مشخصي که قدرت جمعبندي مطالب را داشته باشد، طرح گردد، آنگاه به گونه ديگر قضاوت ميشود و بايد ديد با توجه به اين الگو، فرهنگ حجاب ميبايست چگونه باشد و چادر بايد در کجا حضور داشته و در کجا چيز ديگري به جاي آن حجاب را محقق سازد؟ فرضا تأثير وضعيت «توليد، توزيع و مصرف» ميبايست چه در توليد قدرت و «ارتقاء تمايلات اساسي» و بالا رفتن قدرت يک مکتب و چه در «ارتقاء قدرت فرهنگي» و همچنين «ارتقاء قدرت اقتصادي» ملاحظه گردد و به عبارت ديگر ميبايست تأثير آن در توسعه تأمين (ارتقاء روحيه ايثار) و در توسعه تفاهم (ارتقاء افق فرهنگ) و همچنين در توسعه تأثير اقتصادي (ارتقاء هماهنگي تصميمگيرها) ملاحظه شود تا آنگاه در سايه برنامه تکامل (برنامهاي که متناسب با يک تکامل خاص اخلاقي مشکل ميپذيرد) بتوان گفت در چه مرحله و در کجا چادر به عنوان حجاب شرط است و در چه مرحله هم حجاب مشروط به پوشش يا چادر نيست.
بنابراين نظر دادن مطلق در مورد حجاب و بدون ارزيابي و هماهنگي با مسايل ديگر، نميتواند به عنوان نظر جامعي مطرح شود، مگر در سطحي که هدف بيان اشتراک کلي مسأله حجاب و يا بيان محور کلي تصميمگيري در اين مسأله باشد و اگر هم هدف بيان اين مسأله در سطح عمومي تمام سطوح باشد، اين يک مطلب ديگري است.
متمرکز ساختن بحث در بيان روش اجرايي رابطه حجاب با تکامل اجتماعي
آنچه تا اين جاي بحث، بيان شد در حکم مقدمه بود؛ حال در ادامه بحث براي رابطه حجاب و تکامل اجتماعي در سه سطح قابليت طرح دارد.
1 سطح اول، احکام توصيفي يا جهانبيني است که اولين بخش آن مبحث نظام احکام ارزشي يا اخلاق آرماني و يا همان مقاصد عاليه الهي در بحث حجاب است. اين سطح، از موضوع ما خارج است و نميخواهيم به آن بپردازيم. از اينرو به دنبال روايات و مدارک و منابع الهي که اين بخش را متکفل است، نرفته و از طرح آن با توجه به موضوع خودداري ميکنيم.
2 سطح دوم، نظام احکام دستوري است که همان احکام کلي الهي و قوانين حجاب است که در آن بحث ميشود در چه حدي حجاب واجب است؟ در چه حدي حجاب مستحب است؟ از چه حدي که بگذرد مکروه و بالاخره به چه سطحي که ميرسد ممنوع و حرام است؟ که با توجه به موضوع سخن اين سطح هم مورد بحث نيست.
3 سطح سوم، نظام احکام اجتماعي يا برنامه اجرايي است که همان بحث تکامل اجتماعي حجاب است و موضوع سخن ما هم همين قسمت است.
بنابراين بحث ما در باره آيات و روايات و يا احيانا سيره و تاريخ معصومين «صلواتاللّه عليهم اجمعين» در باب نظام ارزشي و اخلاقي نيست و همچنين در باب احکام فقهي و احکام کلي الهي (احکام دستوري) سخن نميگوييم، بلکه بحث در باره نظام احکام اجتماعي است.
البته شايد پرسيده شود مگر نظام احکام اجتماعي از آن دو قسمت مطلقا جدا است؟ حقيقت اين است که هرگز اين گونه نيست ولي تفاوت احکام اجتماعي با دو قسمت قبل آن است که در اين مرحله ميبايست «عينيت» ملاحظه گردد و موانع و مقدورات مورد بررسي و ارزيابي قرار گيرد، در اين مرحله اموري بايد ملاحظه شود که در «اجراء» ملاحظه آنها ضروري به شمار ميرود. فرضا در اين مرحله بررسي شود که حجاب، لباس کرامت است، چادر لباس کرامت است و اگر قرار باشد با زور و تحميل آن را ترويج دهند، اين موجب اهانت به چادر خواهد شد. چادر، پوششي است که مربوط به اخلاق آرماني است، لذا پوشش آن ميبايست به عنوان مقابله با استکبار و مقابله با فساد، همراه با عشق و ايثار پوشيده شود. رواج آن با تهديد و تحميل به معناي تضعيف منزلت چادر است. شايد کسي بگويد که به هر حال ميبايست حجاب رعايت شود و جلوي بيحجابي که جزو محرمات است، گرفته شود؟ بله! ميبايست جلوي محرمات را گرفت، اما يک امر مستحب (حجاب با چادر) ميبايست با عزت و کرامت رواج يابد.
به هر حال موضوع بحث در باره حجاب و تکامل اجتماعي و قوانين اجتماعي است و بايد در صدد بيان يک برنامه اجرايي بود که آن عبارت است از:
1 تعريف اجمالي رابطه حجاب با تکامل اجتماعي،
2 طرح يک مدل در اين رابطه،
3 جمعبندي و بيان ثمره.
تبيين اجمالي روش اجرايي رابطه حجاب با تکامل اجتماعي
تعريف اجمالي رابطه حجاب با تکامل اجتماعي
تبديل «ساختار، مسايل و موضوعات» در جامعه، وسيله ايجاد تکامل اجتماعي
در رابطه با قسمت اول بايد دانست که اگر تکامل را در سادهترين وجه به معناي تبديل «ساختار، مسايل و موضوعات» بدانيم، در اين صورت هرگاه نظامهاي متکفل وظايف اجتماعي به گونهاي تغيير يابد که مسايل و موضوعاتي تغيير يافته و وحدت و کثرت جديدي يابد و موضوعاتي طرح شود که قبلاً اساسا قابليت طرح هم نداشت و در مقياس «امنيت، تفاهم و تعاون» هم تغيير واقع شود، آنگاه تکامل واقع شده است، يعني در اين صورت از يک سطح به سطح ديگر تکامل حاصل خواهد شد. پس تکامل به اين معناست که يک حساسيتهايي در يک زمان (در زماني که هنوز تکامل حاصل نشده است) قابل طرح است، ولي در زمان بعد (که تکامل حاصل شده) آن حساسيت خيلي خرد و کوچک شمرده شده و موضوعا قابل طرح هم نيست.
ارتقاء سطح حضور و مشارکت مردم در سه بخش تأمين، تفاهم و تعاون شاخصه تکامل اجتماعي
بنابراين تبديل «ساختار، مسايل و موضوعات» معرف تکامل است، تکامل به معناي تغيير مقياس حضور اجتماعي مردم است و اين به معناي تغيير مشارکت و حضور مردم در «توسعه امنيت، تفاهم و تعاون اجتماعي» است و ميتوان گفت تکامل به معناي ارتقاء سطح حضور و مشارکت است. به عنوان مثال، گاهي سطح حضور مردم در حد شرکت در حرکتهاي گروهي و جمعي (مانند تظاهرات) است که اين خيلي عالي است که يک جمعيت يک ميليون نفره از يک ارزش پشتيباني نمايند، اما به نظر ميرسد بايد به اين فکر بود که آيا ميتوان اين سطح از حضور و مشارکت مردم را از نظر «کيفي» ارتقاء داد؟ و آيا ميتوان ميزان مشارکت اين جمعيتي را که با شور و شوق و عشق به طرفداري از انقلاب و با نيت اطاعت از خداي متعال و ولايت فقيه به اين کار مبادرت ميورزند بالا برد؟ البته اين امکان وجود دارد. و اين امر در کليه سطوح فعاليتهاي اجتماعي ميتواند نمونه اجرايي داشته باشد.
حجاب وسيله يک نوع ارتباط قاعدهمند
در هر حال حجاب وسيله يک نوع ارتباط قاعدهمند شده است، نه اينکه وسيله ارتباطي باشد که آن ارتباط قاعدهمند نيست، چون هرج و مرج در ارتباط، در هيچ سطح از اجتماع قابل قبول نيست، کسي که نميتواند ربط حجاب را با تکامل درک نمايد، قطعا مسأله قاعدهمند شدن تکامل را هم نميتواند تفسير نمايد، در حالي که قاعدهمند شدن ارتباط، لازمه تکامل است.
طرح اجمالي ارزيابي رابطه حجاب با تکامل اجتماعي
بخش دوم بحث طرح اجمالي مدل ارزيابي است که در سه بخش طرح ميگردد:
1 ضرورت مدل ارزيابي
2 اصول مدل ارزيابي
3 کارآمدي مدل ارزيابي
ضرورت مدل ارزيابي
ضرورت «اولويتبندي» به علت محدوديت مقدورات
قسمت اول که ضرورت مدل ارزيابي است هم در سه مرحله طرح ميگردد.
1 ضرورت تخصيص
2 ضرورت مجموعه نگري
3 ضرورت وجود خاستگاه آرماني در اوصاف کيفي و کمي مجموعه
با توجه به اين سه مرحله ميتوان به ضرورت مدل ارزيابي رسيد و آن را به اثبات رساند. ضرورت تخصيص به اين دليل است که مقدورات ما مطلق نيست، يعني مقدورات اداره مطلق نبوده و ما ناچار به تخصيص هستيم و نتيجه تخصيص هم اولويتبندي است. اولويتبندي به اين معنا است که ما ببينيم در راه ما (برنامهريزي و رسيدن به مطلوب) چه اموري مؤثرتر است تا آنها را در اولويت قرار دهيم. پس ضرورت تخصيص به معناي همان ضرورت اولويتبندي بين امور مؤثر در رسيدن به هدف است.
ضرورت «مجموعه نگري بر اساس مدل مفروض» براي اولويتبندي
ضرورت مجموعهنگري هم به معناي ملاحظه نسبت به بين امور از عاليترين سطح عرفاني تا سطح برنامه و نهايتا تا سطح مجموعهسازهايي است که براي رسيدن به آثار مادي ميباشد. اگر دقت شود خواهيد يافت که در واقع مسأله تخصيص ما را به مسأله مجموعهسازي وا ميدارد.
در مجموعهسازي زماني ميتوان منشأ موضوعگيري غير انفعالي بود که بتوان به «نسبت بين امور با هم يعني به ضريب فني» دست يافت، چنانچه به ضريب فني دست نيابيم قطعا نميتوان کاري را از پيش برد.
ضرورت وجود «خاستگاه ارزشي و فلسفي» براي مجموعهنگري
ما چگونه به نسبت بين امور دست يابيم تا در نهايت به ضريب فني برسيم؟ اين امور مستلزم آن است که براي يک مجموعه عيني، يک مجموعه فرضي که مشتمل بر يک پيشفرضها و يک نسبتهايي است فرض نموده، تا بتوان به وسيله آن مجموعه فرضي آن مجموعه عيني را کنترل نموده و بهينه نمود. آنگاه طبيعي است که با اثبات قدرت کنترل و دستيابي به ميزان کارآيي مجموعه فرضي ميتوان به ضريب فني هم رسيد.
در قسمت سوم هم بايد ديد وضعيت تأثير آرمانهايمان در خاستگاه اوصاف کمي و کيفي چيست؟ آنچه مسلم است اين است که پيشفرضهايي که باعث مجموعهسازي ميشود، قطعا متأثر از يک فلسفه خاص است و علاوه بر اين، خاستگاه ضرايب فني ما همان آرمانها و نظام ارزشي است، چون کميتهاي مفروض که در ضرايب فني طرح ميگردد براي به دست آمدن يک مطلوب فرض ميشود و مطلوب ما هم از نظام ارزشي و انگيزه ما جدا نيست. بنابراين ارزش و فلسفه هر دو در توليد يک مجموعه کاربردي و همچنين در توليد تعاريف کاربردي مانند تعريف ضريب فني حضور دارد گرچه در مدل وقتي به ضريب فني رسيديم، شايد در مقام کاربرد به خاستگاهش و اينکه اين معادله برخاسته از يک فلسفه ارتقاء يابد و دقت نظر ما در باره توصيف ارزش توسعه يابد؛ به همان ميزان پيشفرضهاي اين مدل و نسبتهاي آن و به تبع نسبتهاي ضرايب فني هم تغيير خواهد يافت، اين امر به سادگي در علوم انساني و با تأمل بسيار دقيق در علوم تجربي و نظري هم قابل اثبات است.
بنابراين اين سه ضرورت (ضرورت تخصيص، ضرورت مجموعهسازي و ضرورت رابطه مجموعه با خاستگاه فلسفي و ارزشي) ضرورت داشتن يک مدل ارزيابي را به اثبات ميرساند تا اين مدل، مدلي خاص براي تفاهم باشد.
اصول مدل ارزيابي
در قسمت دوم بحث به «اصول مدل ارزيابي» ميپردازيم، اين اصول همان «اصول اوصاف جامعه، فرد و رابطه بين فرد و جامعه» ميباشد که در واقع اين اصول، کليترين اصول اوصاف اين سه امر ميباشد.
«سياست، فرهنگ و اقتصاد» اصول اوصاف جامعه
اصول اوصاف جامعه عبارتند از:
1 اوصاف سياسي
2 اوصاف فرهنگي
3 اوصاف اقتصادي
وضعيت «روحي، فکري و عيني» اصول اوصاف فرد
اصول اوصاف فرد عبارت است از:
1 وضعيت روحي
2 وضعيت فکري
3 وضعيت رفتار عيني و موضعگيري عيني
حل نيازمنديهاي «فرد، کشور در منطقه و
کشور در جهان» اصول اوصاف ارتباط فرد و جامعه
اصول اوصاف ارتباط فرد و جامعه هم عبارت است از:
1 حل نيازمنديهاي در مقياس رشد فرد
2 حل نيازمنديهاي در مقياس يک کشور
3 حل نيازمنديهاي در مقياس گسترش مکتب در جهان
پس در مورد رابطه بين فرد و جامعه هم بايد ديد آيا در موضعگيريهاي اجتماعي آنچه که بايد اصل قرار گيرد، حل نيازمنديهاي فرد است؟ يا بايد حل نيازمنديهاي کشور و يا نظام در سطح منطقهاي نه جهاني اصل باشد؟ يا اينکه بالاتر از اين، ميبايست حل نيازمنديهاي تکامل اصل قرار گيرد تا حضور مکتب با تغيير مقياس در سطح جهان از نظر کمي و کيفي بيشتر و بهتر گردد؟!
اين اصول (اصول اوصاف فرد و جامعه و رابطه بين اين دو) محورهاي اصلي مدل ارزيابي و يا به عبارتي همان اصول مدل ارزيابي است.
تعيين کارآمدي مدل ارزيابي در سه بخش «مسايل، موانع و مقدورات»
در قسمت سوم بحث که همان بررسي کارآمدي مدل ارزيابي است، بايد دانست که در بررسي کارآيي اين مدل ميبايست به محور اصلي آن توجه نمود که محور اصلي هم پايگاه و ارزشي است. در سه بخش مسايل، موانع و مقدورات صورت ميپذيرد.
در بررسي «موانع» بايد وضعيت بيروني و وضعيت دروني و وضعيت تاريخي نظام از طريق ارزيابي «مقدورات» انجام شود و ارزيابي «مقدورات» هم با اشراف بر وضعيت بافت نيروي انساني، نظام ساختارهاي اجتماعي و منابع مادي ممکن ميگردد، منظور از منابع مادي اعم از «منابع طبيعي، وسايل و محصولات اجتماعي» است.
«مسايلي» هم که بايد در اين رابطه بررسي شود اعم از «مطلوب، موجود و برنامه» است.
بيان اجمالي ثمرات تعيين رابطه حجاب با تکامل اجتماعي
ايجاد سعه يا ضيق براي حجاب متناسب با نظام ارزشي حاکم بر جامعه
حال پس از طرح کلي بحث به تشريح آن و اشاره به ثمرات اين بحث پرداخته ميشود، براي سرعت انتقال با يک مثال شروع مينماييم، به عنوان مثال اگر در نظام اقتصادي «تنوعگرايي» براي ايجاد انگيزه حرکت اصل قرار گيرد و ساختارهاي نظام اقتصادي هم بر همين اساس پيريزي شود، آيا در اين صورت ميتوان گفت چادر نقش تعيينکنندهاي در تغيير دارد؟ در جواب بايد گفت: اگر تهذيب اجتماعي که بايد اساس تنظيم ساختارهاي نظام اجتماعي باشد هماهنگ با نظام ارزشهاي اسلامي نباشد، آنگاه محتواي مباحث فرهنگي که بر اساس روش مجموعهنگري بر پايه ارزشهاي مادي است سازگار با مسأله حجاب نخواهد بود. چون ماديها همان گونه که مسأله حيات انسان را مادي محض توصيف ميکنند و تمام اعضاي بدن انسان اعم از غدد و کار سلسله اعصاب و مغز و ... را مادي ميدانند، در روانشناسي هم مکانيزم پيدايش نيازمندي را مادي توصيف ميکنند.
ايجاد سعه يا ضيق براي حجاب متناسب با نظام فکري حاکم بر جامعه
البته پر واضح است که ماديها در نظام فکري خود جايگاه حجاب را تبيين نميکنند، بلکه عکس آن (بيحجابي و فحشاء) را تبيين و توجيه ميکنند. بنابراين ماديها اگر بخواهند
مسأله حجاب را بررسي نمايند، در بحث آسيبشناسي رواني خواهند گفت: «زني که به حجاب علاقهمند است، بر اساس نظام فکري خود نيازي را احساس ميکند که همان نياز به حجاب است، اما چون قابل تأييد و پذيرش روابط اجتماعي نيست بايد دست از آن بشويد و از آن دوري جويد.» به عبارت ديگر ماديها نه تنها در فرهنگ خود راه صحيح و قانونمند شده حجاب را ترويج نميکنند، بلکه آن را يک کار غير علمي معرفي مينمايند.
بنابراين اگر قرار باشد حجاب با تحقير ترويج شود، در اين صورت قطعا حجاب از جامعه رفع ميشود، پس حجاب با محتواي رشته روانشناسي مادي درگيري دارد و اين درگيري به مراتب سختتر از درگيري مسأله حجاب با حجاب زنان در حال کار در شاليزارهاي شمال است. در جامعهشناسي مادي خاستگاه دين (پايگاه اخلاق) و نيازمنديهاي جامعه مادي تعريف ميشود و اگر بخواهيم علوم انساني اسلامي داشته باشيم، بدون مجموعهسازيهاي نظري و رسيدن به ضرايب فني کارشناسي براي ساختن معادلات کاربردي که اين معادلات براي امر اداره و تصميمسازي و تصميمگيري است امکانپذير نيست. به عنوان مثال گاهي يک دانشجوي هنر تحصيلاتش را به اتمام ميرساند و ميخواهد يک سناريو بنويسد، حال اگر اين شخص که در دوران تحصيلاتش اطلاعي از علم جامعهشناسي اسلامي ندارد و آنچه را که خوانده اطلاعات بر اساس نظريههاي مادي است بخواهد بفهمد تأثير اين فيلم که او نويسنده سناريو آن است در جامعه چيست، چگونه ميتواند به اين مطلب برسد در حالي که نميتواند کارش را قانونا بر اساس مباني اسلامي ارزيابي نمايد؟ طبيعي است که محتواي آموزشي اين شخص مروج پايگاه ارزشي مادي است و او هم بر اساس همان کار ميکند.
ايجاد سعه يا ضيق براي حجاب متناسب با سياسي حاکم بر جامعه
پس در نهايت به اين نتيجه خواهيم رسيد که ممکن است مسأله توليد، توزيع و تخصيص در قسمت اقتصاد هماهنگ با مسأله حجاب نباشد و آن را نقض کند و همچنين ممکن است که مسايل فرهنگي و سياسي هم بافت با مسأله حجاب نباشد، به عنوان مثال اگر در قسمت سياست، آبرومندي، مطلقا به «تخصص» بازگردد، و اگر متخصصي ضد انقلابي هم که باشد به او کار بدهند و اگر در توزيع قدرت هم به شخص متخصص اين چنيني احترام گذاشته شود، آنگاه بيترديد اين بر مسأله حجاب تأثير ميگذارد، در واقع اينها شؤون مختلف درگيري با حجاب است.
جمع بندي
بنابراين چادر به عنوان يک حجاب آرماني است که ارزش سياسي بسيار بالايي دارد، يعني غرب بيدليل با چادر مقابله و مبارزه نميکند، بلکه علت اين است که غرب به اين وسيله با يک اخلاق (اخلاق اسلامي) مبارزه ميکند. غرب ميداند که اگر نظام ارزشي مردم جهان تغيير کند، آنگاه ابزارهاي مديريت او بيتأثير ميشود و ديگر نميتواند به استکبار خود ادامه دهد. به عبارت ديگر اگر وجدان بشر ارتقاء يابد و بر پايگاه ديگر مستقر شود، چگونه غرب ميتواند مديريت خود و استکبار خود را ادامه دهد؟ چون غرب که نميتواند در آن صورت ( که وجدان بشر متوجه ارزشهاي اسلامي شود) با دعوت به آخرت و دعوت به ايثار مديريت خود را ادامه دهد.
اينکه تمدن غرب دم از انساندوستي و بشردوستي ميزند، اينها تعارف است، غرب سختترين و شديدترين تحقير ممکن را نسبت به انسان داشته است و اين تحقير همان «کالا کردن» انسان است، غرب انسان را کالا ميداند که در آمار بانک مرکزي خود نيروي انساني را در کنار ديگر اشياء گذاشته و به «بازار نيروي کار و بازار کالا و سرمايه و پول و ...» تعبير ميکند، معناي اين تعبيرات اين است که غرب انسان را همسنگ با اشياء ميداند. البته شايد ادعا شود که در اين موارد غرض بيان کارآمدي انسان و اثر انسان است، نه اينکه انسان را کالا بدانند.
ولي ميدانيم که مسأله به اين سادگي نيست، البته جواب دقيق به اين مطلب بايد در جاي خودش بررسي شده و از حوصله اين مقاله خارج است.
در هر حال منظور اين است که حجاب به معناي فقهي آن، که براي رفع نيازمنديهاي فرد است يک سخن است و حجاب به معنايي که رافع نيازمنديهاي تکاملي است، يک سخن ديگر!
به عبارت ديگر وقتي حجاب را به معناي طرفداري نسبت به اسلام و رفراندم عليه اخلاق فاسد استکباري بدانيم و آن را اخلاق ترويج يافته از طرف انبياء بدانيم، آنگاه به نظر ميرسد براي خانمها خيلي آسان است که در مواقعي خاص با چادر باشند.
منبع: پيام زن، شماره 121/س