از آنجايىکه شمار دانشمندان زن در تاريخ نظام آموزش اسلامى در مقايسه با مردها کمتر است، بعضىهاپنداشتهاند در اسلام محدوديتى درباره تحصيل زنان و دختران وجود دارد. زنان دانشمندى که کم و بيشنامشان در تاريخ برده شده به طور غير رسمى تحصيل کردهاند و شيوه آموزشى اسلام ويژه مردان است.
براى رفع اين پندار طرح دو سؤال و پاسخ به آنها ضرورت دارد:
1 - آيا در اسلام تحصيل علم و دانش تنها به مردان اختصاص دارد و يا شامل زنان هم مىشود؟
2 - آيا آموزش در ميان زنان و دختران مسلمان در طول تاريخ - به ويژه در صدر اسلام- يک شيوه رايجبودهاست؟
زن و تحصيل علماسلام مرد و زن را در تدبير شؤون زندگى به وسيله اراده و کار، مساوى مىداند از اينرو هر دو در تحصيلاحتياجات زندگى و آنچه مايه قوام حيات انسانى استيکسان مىباشند. زن مىتواند همانند مرد مستقلا کارکند و مالک نتيجه کار و کوشش خود شود. در صدور فرمان الهى فرقى بين زن و مرد نيست مگر در احکامى کهويژه يکى از ايشان است.
تحصيل علم و کسب دانش نيز از احکامى است که زن و مرد در آن مشترک مىباشند و هرگز دين اسلام جنس راسد راه دانش اندوزى نمىداند. مرحوم علامه طباطبائى در تفسيرالميزان، پس از نقل سرگذشت تاسفبار زن درطول تاريخ مىگويد:
زن در تمام احکام عبادى و حقوق اجتماعى با مرد شريک است و در هر امرى که مرداستقلال دارد، مانند: ارث، کسب، معامله، تعليم و تربيت و دفاع از حقوق و غيره زن هممستقل است، مگر در مواردى که با مقتضاى طبيعتش مخالف باشد. (1)
بررسى آيات و رواياتتمام آيات و رواياتى که درباره تحصيل علم و دانش وارد شده، همانند «ياايهاالناس» و «ياايهاالذين آمنوا» عمومى است. و شامل زنها هم مىشود. اسلام «علم» را نور و «جهل» را ظلمت وعلم را بينايى و جهل را کورى مىداند. در قرآن آمده است:
«قل هل يستوى الاعمى والبصير ام هل تستوى الظلمات والنور... (2) »;
بگو آيا چشم نابيناى جاهل و ديده بيناى عالم يکسان است؟ آيا ظلمات و تاريکى جهالتبانور علم و معرفت مساوى است؟
در آيه ديگر آمده است:«هل يستوى الذين يعلمون والذين لايعلمون انما يتذکر اولوا الالباب» (3)
آيا آنان که به سلاح علم مجهزند با آنان که با جهل و نادانى دستبه گريبانند، با هم برابرند؟فقط انديشمندان تفاوت اين دو گروه را درک مىکنند و امتياز آنان را باز مىيابند.
پيامبر اکرمصلى الله عليه وآله نيز فرمودهاند:
«طلبالعلم فريضة على کل مسلم»
وقتى علم در ديدگاه اسلام نور و بينايى است دستيابى به آن بر هر مسلمانى فرض است. آيامىتوان گفت که از نظر اسلام تنها بر مردها لازم شده که از ظلمتخارج شوند و به روشنايىبرسند، اما زنان چنين وظيفهاى ندارند و بايد همچنان در ظلمت جهل و نادانى باقى بمانند؟!
آيه ديگرى درباره پيامبر اکرمصلى الله عليه وآله مىفرمايد:
«يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب والحکمة... (4) »
پيامبر آمده است که آيات قرآن را بر مردم بخواند و روح آنها را تزکيه کند و به آنها کتابو حکمتبياموزد.
در آيه «تزکيه» و «تعليم» با هم ذکر شده و به صيغه مذکر آمده است. آيا مىشود يزکيهم ويعلمهم را منحصر به مردان دانست؟!
فقها مىگويند بعضى عمومات و کليات از «تخصيص» ابا دارد و لحن و بيان به گونهاى است کهقابل تخصيص نيست و مطلب آنچنان است که براى عقل قابل تبعيض نمىباشد. مثلا درباره علمو تقوى آمده است:
آيا کسانىکه دانا و عالم هستند با کسانىکه نادان و جاهلند، مساوى هستنددرباره «تقوا» هم گفته شده:
«ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدين فىالارض ام نجعل المتقين کالفجار (5) ».
آيا آنهايىکه ايمان دارند و عمل صالح انجام دادهاند، آنها را مانند فساد انگيزها قرارمىدهيم و آيا پرهيزگاران و فاسقان را مانند هم قرار مىدهيم؟
و باز فرموده:
«ان اکرمکم عندالله اتقاکم (6) ».
در همه اين موارد صيغهها مذکر است. آيا مىتوان ادعا کرد، آنچه درباره «تقوا» گفته شدهاختصاص به مردها دارد و شامل زنان نيست؟ در اين صورت زنها بايد از کليه احکام و فرايضمعاف باشند.
همچنين آيا مىتوان گفت فرموده پيامبر اکرمصلى الله عليه وآله: «طلب العلم فريضة على کل مسلم» چون«مسلم» مذکر است تعبير «کل مسلم» شامل زنان نمىشود؟ هرگز. زيرااولا در بعضى نقلهايى که در کتب شيعه وارد شده کلمه «مسلمه» نيز قيد شده است:
«طلبالعلم فريضة على کل مسلم و مسلمة» (7)
تحصيل علم براى تمام مردان و زنان مسلمان واجب است.
ثانيا: اين تعبيرات اطلاق دارد و مقيد به رجوليت نيست و اختصاص از آن فهميده نمىشود.«مسلم» يعنى: مسلمان، چه مرد باشد چه زن. علاوه بر آن در همه نمونههايى که شبيه اين تعبيرهست، همينطور عموميت دارد. مثلا در حديث:
«المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه»مسلمان آن است که ساير مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
بديهى است که مقصود روايت اين نيست که فقط مرد مسلمان اينطور باشد.
همچنين در روايت «المسلم اخ المسلم»نمىتوان گفت: چون نفرموده: «المسلمة اخت المسلمة» پس دستور مخصوص مردها است.
گرچه کلمه «مسلم» دو مفهوم دارد: يکى مسلمان بودن و ديگرى مرد بودن اما بر همگان روشناست که در اين موارد جنسيت مورد نظر نيست و در معنا دخالت ندارد. (8)
تنها در مجموع روايات کتب حديثى دو روايت (9) آمده که از آموزش کتابت و سوره يوسف نهىکرده است. اين دو روايت اولا: از حيثسند داراى اتقان نيستند و ثانيا: جنبه ارشادى و اخلاقىدارند. علاوه بر آن در هر دو روايتبه آموزش سوره «نور» سفارش شده است که خود گواه تاکيد برآموختن است.
استاد شهيد مطهرى نيز درباره آموزش زنان مىفرمايند: «خداوند فکر و استعداد درس خواندنرا و ميل و شوق به آن را همانطور که در مرد قرار داده در زن هم قرار داده و منع او چيزى جزجلوى استعداد خدا دادى را گرفتن نيست».
آموزش زن در عصر پيامبر اکرمصلى الله عليه وآلهپيامبر اکرمصلى الله عليه وآله جهاد مقدس پيکار با بىسوادى را از خانه خود آغاز کرده بود. بلاذرى با سندروايت مىکند که هنگام ظهور اسلام در مکه تنها هفده نفر با سواد بودند. وى پس از شمردناسامى آنها، از يک زن قرشى نام برده که در دوره جاهليت مقارن ظهور اسلام خواندن و نوشتنمىدانست. نام او «شفا» و دختر عبدالله بن عبد شمس بود. اين زن مسلمان شده بود. و از مهاجراناوليه و از زنان فاضله به شمار مىرود (10) .
بلاذرى مىگويد:
اين زن همان است که به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله به حفصه همسر پيامبر کتابتآموخت (11) .
بلاذرى آنگاه چند زن از زنان مسلمان را نام مىبرد که در دوره اسلام، هم مىخواندند و هممىنوشتند و يا تنها مىخواندند. او نام «حفصه» دختر عمر، «امکلثوم» دختر عقبة بن ابى معيط«عايشه» دختر سعد، «کريمه» دختر مقداد و بالاتر از همه «شفا» دختر عبدالله بن عدويه رامىنگارد. شفا به حفصه درس مىداد و پيامبر از او خواست تا به حفصه پس از زناشويى با پيامبرهمچنان درس بدهد. پس حفصه، خواندن و نوشتن مىدانسته است و نام او را جزء دارندگانمصاحف ضبط کردهاند (12) .
از اين جريان معلوم مىشود که پيامبر اکرمصلى الله عليه وآله براى زنان خود معلم زن انتخاب کرده بودند اينعمل پيامبر براى آموختن به دختران و زنان الگو و نمونهاى شد و ديرى نپاييد که در مدينه افراد باسواد رو به فزونى نهادند و آمار باسوادها بهطور چشمگيرى بالا رفت، در ميان زنان و دخترانکسانى پيدا شدند که خواندن و نوشتن را فرا گرفتند.
تعليمات دينى پيامبرصلى الله عليه وآله براى زنانپيامبر اکرمصلى الله عليه وآله بخشى از اوقات خود را به آموزش زنان در مسايل دينى اختصاص داده بود.بخارى به سند خود روايت کرده است که زنان به پيامبر گفتند:
مردان در استفاده از محضر شما بر ما پيشى گرفتهاند. پس خود، روزى را بهما اختصاص بده.آن حضرت قبول کرد و روزى را به ايشان اختصاص داد و در آن روز به وعظ و ارشاد زنانپرداخت (13) و مرتب آنان را براى آموختن و دلگرم ساختن ديدار مىکرد.دختر پيامبر اکرم و همسران او در زمان حيات و پس از رحلت آن حضرت مرجع در مسايلدينى و فقهى بودند و «خانه هريک از ايشان به منزله مدرسهاى بود که طالبان دانش و حديث در آناجتماع مىکردند و به فراگرفتن احکام شريعت و انواع دانش و حکمتسرگرم مىشدند. بين مردمو همسران پيامبر نيز پردهاى آويخته بود تا کسى نتواند ايشان را ببيند». (14)بزرگان صحابه بسيارى مسايل دقيق و مهم را از زنان پيامبر مىپرسيدند. (15) با اين ترتيب زن درروزگار پيامبر و صدر اسلام يکى از مصادر دانش و مورد تاييد دين و پذيرش جامعه بود (16) رفتن زنانبه مساجد براى اداى نماز در آن زمان کارى عادى و معمول بود. و اين رفت و آمد فرصت مناسبىبود تا در مجالس علمى که از سوى بزرگان صحابه در مساجد برپا مىشد حضور يابند. داستان آنزن که پيشنهاد عمر را درباره پايين آوردن ميزان مهريهها رد کرد و عمر پس از شنيدن دليل وى،رجوع به حق کرد، مشهور است و اين خود دليلى استبر اينکه آزادى انديشه براى مردها و زنهايکسان بوده است. (17)
زنان معلم و محدثبرخى از زنان در تعليم مردم به همسران پيامبر اقتدا مىکردند. بنا به گفته ابن خلکان مادر حسنبصرى که در سده اول هجرى زندگى مىکرده براى زنان داستانهاى دينى تعريف مىکرد و باسخنان پندآميز آنان را موعظه و ارشاد مىکرد و اين در زمانى بود که پسرش حسن به نقلداستانهاى دينى و تشکيل مجالس درس براى مردها مىپرداخت (18) .
مساجد، مراکز تعليمات عمومى بود که زنان نيز مىتوانستند به آن رفت و آمد کنند و درمجالس علمى آن حضور يابند. زنان در صدر اسلام نه تنها از حق تحصيل دانش برخوردار بودندبلکه اين حق را هم داشتند که به تعليم و نشر دانش بين زنان و مردان بپردازند و در بين آنان معلمانو استادانى در بخشهاى مختلف علوم اسلامى وجود داشت، به ويژه در زمينه علم حديث کهزنان مىتوانستند در آن رشته به درجه استادى نايل شوند و در اينباره با محدثان و حافظان بزرگبه قابتبرخيزند و نمونه بارزى در امانت و عدالتباشند. کار زنان محدث به جايى رسيد کهعلما و ناقدان حديث اعتبار و اعتماد کاملى براى آنان قايل شدند که بسيارى از بزرگان از بيندانشمندان مشهور اسلام نتوانستند به اين مرتبه از اعتماد نايل شوند.
ذهبى در کتاب ميزانالاعتدال فىنقدالرجال که آن را به نقد راويان حديث و ميزان صداقت و جايگاهعلمى ايشان اختصاص داده، در باب زنان محدث مىگويد:
من از بين زنان محدث کسى را نمىشناسم که در اين زمينه متهم و متروکشده باشد. (19)
استادان زن غالبا در مساجد و يا اماکن عمومى به تدريس و بيان حديث مىپرداختند و شنيدنحديث و مسايل علمى در محضر زنان در خانهها و با اجازه از همسران ايشان صورت مىگرفت (20) .
ابن حجر عسقلانى در کتاب خود الاصابه از تعداد 1552 نفر (21) ابن اثير در کتاب «اسدالغابة» بيشهزار از نفر از زنان صحابه رسول خدا نام مىبرند، که مصادر فقه و حديث و تفسير و تاريخ و سيرهبودهاند (22) و هر کدام مانند مردها به علوم مختلف وارد بودهاند.
مشهورترين دانشمندان زن از صحابهام سلمهاو داراى منزلتى والا در علم و روايتحديث مىباشد و پس از خديجه فاضلترين وپرهيزگارترين زنان پيغمبرصلى الله عليه وآله و داناترين آنها به کتاب و سنت است. تا جايى که عايشه به او گفتهاست:
تو نخستين بانوى مهاجر از زنان رسول خداصلى الله عليه وآله مىباشى و تو بزرگ مادرانمؤمنان هستى و جبرئيل بيشتر در خانه تو مىبود. (23)
ام سلمه از فقهاى زنان صحابه بهشمار مىرفت (24) درباره علم و اجتهاد او کافى است که بگوييمجابربن عبدالله انصارى صحابى بزرگوار با همه شکوهى که در ميان صحابه داشتبه او مراجعهمىکرد و به فتواى او عمل مىنمود. (25)
احاديثى که امسلمه از پيغمبر روايت کرده است، بالغ بر 378 حديث مىباشد (26) و روايات او درفضيلت علىعليه السلام معروف است (27) و اشعارى که مورخان از اين بانوى گرانقدر ذکر کردهاند دربارهولايت اهل بيتعليهما السلام مىباشد. (28)
ام اسلماو از زنان صحابه بوده و زمان امام سجادعليه السلام و فيض حضور آن حضرت را نيز درک کرده بود.ايشان کتب بسيارى خوانده و به همين جهتبه «قاريةالکتب» موصوف بوده همچنين به جهتروايت قضيه سنگ ريزه (29) به «صاحبةالحصاة» نيز معروف شد. و به مدلول همين روايتبسيار باجلالت و مورد توجه خاندان عصمتبوده است. (30)
ام جميلفاطمه دختر مجلل بن عبدالله بن قيس، از فضلا و ادباى زنان و از سابقين به دين مقدس اسلامبود. او با حاطب بن حارث بن مغيره ازدواج کرد و دو پسر بهنامهاى محمد و حارث از وىبهوجود آمد. ايشان با شوهرش به حبشه رفته و بعد از مرگ شوهر با پسرهايش به مدينه برگشتهاست. او براى بهبودى پسرش محمد که به آتش سوخته بود، شرفياب حضور مبارک پيامبرصلى الله عليه وآلهگرديد و تقاضاى دعاى خير کرد و در اثر دعاى آن حضرت پسرش شفا يافت. (31)
ام رعله قشيريهوى از زنان صحابه و عالم و شاعر و بسيار فصيح بود و از پيامبر اکرمصلى الله عليه وآله روايت نقل کرده است.روزى به خدمت پيامبر اکرمصلى الله عليه وآله رسيد و عرض کرد:
السلام عليک يا رسولالله و رحمةالله و برکاته انا ذوات الخدور و محل ازرالبعول و مربيات الاولاد و ممهدات المهاد و لاحظ لنا فى الجيش الاعظم فعلمناشيئا يقربنا الى الله عزوجل.
پيامبر اکرمصلى الله عليه وآله در جواب او فرمود:
اگر شما زنان از ذکر خدا غافل نباشيد و چشم خود را از نامحرم ببنديد و به گونهاى صحبتنکنيد که مرد اجنبى بشنود، شما ماجور و مثاب خواهيد بود. (32)
ام رعله بعد از رحلت پيامبر اکرمصلى الله عليه وآله، حسنينعليهما السلام «در برگرفته و کوچههاى مدينه را گرديده واشک مىريخته است و چون به در خانه فاطمهعليها السلام رسيد اين بيت را انشا کرد:
يادار فاطمه المعمحور ساحتها هيجت لى حزنا حييت من دار (33)
نسيبه بنت الحارث ام عطيهايشان از زنان فاضله صحابه پيامبر اکرمصلى الله عليه وآله شمرده مىشد که در بيعت رضوان و جنگهاىپيامبرصلى الله عليه وآله شرکت داشته و مجروحين را مداوا مىکرد. جمعى از صحابه و علماى تابعين در بصره«غسل ميت» را از او گرفتند و از پيامبر اکرم روايت نقل کرده است. (34)
معاذه غفاريهاز زنان فاضل و عالم عصر خود و انيس رسول خدا در سفرها بود. وى مىگويد:
من با رسول خدا انس بسيارى داشتم -يعنى به خانهاش رفت و آمد مىکردم- چون در سفرهابراى مداواى زخميان و پرستارى بيماران با وى مىرفتم. روزى داخل خانه عايشه شدم، ديدمعلىعليه السلام بيرون مىآيد و رسول خدا در غياب علىعليه السلام به عايشه مىگويد:
«ان هذا احب الرجال الى و اکرمهم على فاعرفى له حقه و اکرمى مثواه».
اين مرد، محبوبترين و گرامىترين مردان است نزد من. حق او را بشناس و احترامش راداشته باش. (35)
ام حکيم بيضا، دختر عبدالمطلب و عمه رسول اکرمصلى الله عليه وآلهاو از زنان فاضله و خردمند بنى هاشم و اديب و فصيح و بليغ بود و به هر يک از «بيضا» و«قبةالديباج» موصوف و ملقب و در نظم شعر نيز طبعى وقاد داشته است، حسبالامر پدر در حالحياتش مرثيهاى براى او گفته که از ابيات آن است:
الا يا عين جودى و استهلى و بکى ذا الندى والمکرمات الا يا عين و يحک اسعدينى بدمع من دموعهاطلات (36)
ام الدرداءخيره دختر ابو حدرد اسلميه و زن ابوالدرداء عامربن حارث از فضلا و محدثين زنان صحابىبوده که احاديثبسيارى از رسول اکرمصلى الله عليه وآله و شوهرش استماع و روايت کرده است. (37)
امالدرداء هجيمه دختر حبى زن ديگر ابوالدرداء
او نيز محدث و عالم و زاهد بوده از سلمان و شوهر خود روايت مىکرد. پيوسته به نماز وعبادت اشتغال داشت و دوستدار مجالس علما بود. شش ماه در بيتالمقدس و شش ماه دردمشق اقامت مىکرد (38) .
اسماء بنت عميسخواهر ميمونه همسر رسولخداصلى الله عليه وآله:
او از زنان فاضل و بزرگوار روزگار خويش و از اولين گروندگان به اسلام بود که همراه همسرشجعفر طيار، براى پيشبرد اسلام به حبشه مهاجرت کرد و در سال فتح خيبر در سال هشتم به مدينهبازگشت او پس از شهادت جعفر، در سال هشتم با ابوبکر ازدواج کرد.
اسما، اين صحابى جليلالقدر و راوى موثق رسول خداصلى الله عليه وآله مادر محمدبن ابىبکر است کهدرباره او گفتهاند: نجابت محمدبن ابىبکر از جانب مادرش بود. (39)
اسما از شهود و از تکذيب کنندگان حديث جعلى «نحن معاشر الانبياء لانورث، ما ترکناهصدقة» (40) و از راويان معروف حديث «ردالشمس» براى علىعليه السلام در زمان پيامبر است. (41) اسما ازراويان حديث غدير است. قريب سى تن از بزرگان حديثشيعه و سنى از اسما روايت نقل کرده واو را توثيق کردهاند (42) . شيخ صدوق نيز در «فقيه» از ايشان رواياتى نقل کرده است. در کتب روايىتعداد رواياتى که از ايشان نقل شده به شصت عدد مىرسد.
اروى دختر حارث بن عبدالمطلبصحابى رسول اکرمصلى الله عليه وآله و از بانوان فصيح و بليغ بود. وى در برابر معاويه، ناحق بودن خلافت اوو اسلام نياوردن او را (تا فتح مکه) به رخش کشيد و از امانتدارى علىعليه السلام و عمل آن حضرت بهاحکام الهى سخن گفت و عمر و بن عاص و سعيد بن عاص و مروان را مفتضح ساخت و شعرىدر فضايل اميرالمؤمنين سرود و صفات آن حضرت را برشمرد. (43)
ام سناناو دختر جشمه يا خيثمة و از شعرا و فضلاى عرب و موصوف به حسن ادب است و در نظم ونثر مهارت داشت. لطافت معانى را با فصاحت الفاظ توام مىداشت، اشعار او، که در مدح اهلبيت طهارتعليهما السلام سروده و قبيله خود «بنى مذحج» را به نصرت و يارى ايشان ترغيب نموده برهانقاطع اين مدعا است. (44)
اينها نمونههايى بودند از زنان صحابه که در زمان پيامبر اکرم به فضل و دانش معروف بودند.طبق گزارشهاى مورخان بسيارى از زنان در عصر پيامبر در کهولتسواد آموختند. (45)
اسلام براى پيکار با جهل و بىسوادى، روزنهاى تازه و وسيع به سوى افقهاى بىکران دانايى وآگاهى گشود و زنجير از پاى درک و شوق انسانها برگرفت. دانستن و علم آموختن براى همگاننهتنها آزاد که يک «فريضه» شد.
به برکت تعاليم اسلام و دستور پيامبر خيرانديش اسلام بود که زنان همدوش مردان بهدانشآموزى روى آوردند. اينکار، با توجه به شرايط دشوار و ناسازگارى که آن زمان فراروى زنانقرار داشتبه راستى يک انقلاب بود، روش نوين پيامبرصلى الله عليه وآله در آموزش زنان و يکسان شمردن آنانبا مردان يک انقلاب عظيم فرهنگى بود که جهان اسلام را فرا گرفت و فضا را عطرآگين ساخت. (46)
آموزش زنان در دولت علوىدر دولت علوى نيز مبارزه با جهل و بىسوادى در اولويتبود. اصرار امام به اين بود که جهل راريشهکن کند و علم را بهجاى آن در مغزها جايگزين سازد. جهان اسلام همه آشيان علم گردد وگرنه دست کم مراکز حکومت اسلامى کانون علم باشد. و درس نخوانده و تحصيل نکرده شاغلشغلى در دولت نباشد. امام علىعليه السلام در خطبهاى که ذکرى از آل محمدصلى الله عليه وآله و آشيانه آنها مىکندمىفرمايد:
«فانهم عيش العلم و موت الجهل. همالذين يخبرکم حکمهم عن علمهم و صمتهم عنمنطقهم...» (47)
آنان حيات علم و مرگ جهلاند، آنان که حکمشان شما را از علمشان و خاموشىشان ازگفتارشان و ظاهرشان از باطنشان آگاه مىسازد.
بر اهل دقت فرق عبارت «عيش علم» با تعبيرات ديگر مثل عالماند و ذوعلماند، پوشيدهنيست. کسى «عيش علم» خواهد بود که تمام زندگيش مصروف علم شود و وسايل تحصيل علم رافراهم کند، اهل علم را تشويق کند و آنها را بزرگ شمارد و راه به کوى علم براى همه باز کند.
از اين رو دربار کوفه در عهد امامعليه السلام غلغلهاى از علم و تعلم بوده و شعاع علمش تا امروزمىتابد. چه نشانى بهتر از «نهجالبلاغه» که جمعآورى اندکى از بسيار کوفه است و تاکنون مانده و هنوزستارهوار مىدرخشد و بر همه تفوق دارد.
بهطور کلى، اين خاندان معدن علم و معارف و گنجينه حکمتبودهاند وابستگان به اين بيتنيز عمدتا همه از فضل و کمال آنان بهرهمند بوده و همسران و دختران اين خاندان عالمترين وفاضلترين زنان زمان خود بودهاند که چند نمونه از آنان را در زير مىآوريم:
ام کلثوماو که دختر اميرالمؤمنينعليه السلام و فاطمه زهراعليها السلام است در سال ششم هجرى بهدنيا آمد و در سال54 هجرى در حال حيات برادرانش امام حسن و امام حسينعليهما السلام در مدينه رحلت فرمود. صاحبانکتب انساب و سيره، او را زينب صغرى، امکلثوم کبرى و رقيه ناميدهاند. (48)
امکلثوم را در زمره اصحاب رسول خدا نيز ذکر کردهاند. (49) ليکن ابن سعد او را از جمله کسانى نامبرده که از غير رسول خداصلى الله عليه وآله روايت کردهاند. (50) مرحوم مامقانى درباره او مىنويسد:
«زنى جليلالقدر زيرک و بليغ بود و من او را از ثقات مىدانم» (51)
زينب کبرىدختر اميرالمؤمنينعليه السلام و فاطمه زهراعليها السلام است و يکى ديگر از راويان حديث از امير مؤمناناست که در زمان حيات پيامبر اکرم به دنيا آمد و به سال 61 يا 62 بدرود حيات گفت، از ايشان بهصديقه صغرى، عقيله بنىهاشم، عالمه غير معلمه و غير مفهمه ياد شده است اين بانوى بزرگواردر فصاحت و بلاغت، زهد و تقوا، عبادت و تهجد همانند پدر و مادر گرامىاش بود. هر گاه لب بهسخن مىگشود چنان بود که گويا علىعليه السلام سخن مىگفت. مرتبه عقل و دانش و عفت و عصمت آنحضرت بر همگان مشهود است. سخنان زينب کبرى پس از شهادت برادرش و خطبههاى او دربازار کوفه و مجلس يزيد همگان را به حيرت واداشت. امام سجادعليه السلام خطاب به ايشان فرمود:
«انتبحمدالله عالمة غير معلمه و فهمة غير مفهمه» (52) امام سجادعليه السلام و جابربن عبدالله انصارى، فاطمه بنتالحسين، محمدبن عمرو، عطاءبن سائبو عباد عامرى از زينب کبرى روايت نقل کردهاند و آن حضرت از مادرش و پدرش و اسماء بنتعميس وام ايمن روايت کرده است. (53)
مؤلف کتاب «خصايص زينبيه» مىنويسد:
حضرت زينب مجلس تعليم و تدريس داشته و در زمان اقامت پدرش در کوفه براى زنان تفسيرقرآن مىگفت، يک روز در تفسير «کهيعص» صحبت مىکرد که پدرش وارد شد و فرمود مىشنيدمبراى زنان تفسير «کهيعص» مىگويى، عرض کرد بلى فرمود:
نور ديده من اين رمزى استبراى مصيبتى که بر عترت رسول خدا وارد مىشود.
عرض کرد آن مصيبت چگونه است، امامعليه السلام شرح داد و زينب کبرى سخت گريست. (54)
خطبههاى ايشان قطرهاى از درياى بيکران علوم و معارف اهل بيتعليهما السلام است.
فاطمه بنت علىعليه السلاماو که مادرش زن ديگرى غير حضرت فاطمهعليها السلام بود، يکى ديگر از راويان اميرالمؤمنين استکه طبق گفته مورخان در سال 117 هجرى دنيا را وداع کرد. (55) وى از بزرگانى چون حضرت علىعليه السلامو اسماء بنت عميس و محمدبن حنفيه و... روايت کرده و جمعى از بزرگان حديث چون: حارثبن کعب کوفى، رزين بياع الانماط ابوبصير و... از او حديث نقل کردهاند. (56)
از ايشان به عنوان «عالمه» و «محدثه» و «مجاهده» ياد شده است. به گفته مرحوم کلينى در«کافى» امام حسينعليه السلام کتابى نزد ايشان به امانت گذاردند تا آن را به امام سجادعليه السلام بسپارند. (57) ازايشان خطبهاى فصيح و بليغ که آن را در کوفه در مجلس ابنزياد ايراد فرمود به يادگار مانده است.
سکينه دختر امام حسينعليه السلاممادر ايشان «رباب» دختر امرء القيس است. امام حسينعليه السلام علاقه زيادى به ايشان داشت اينعلويه شريفه در کربلا حضور داشت و حوادث کربلا را با چشم خود ديده و در زمره اسراى کربلابود. اشعار بلند ايشان در رثاى پدر بزرگوارش در تاريخ ثبت است.
ابن خلکان در وفيات الاعيان در ترجمه او مىنويسد:
سکينه بزرگترين زنان عصر خود بود و زيباترين و ظريفترين و نيکوترينآنها در اخلاق و فضيلتبهشمار مىرفت (58) .
آرى سکينه از زنان فاضله و دانشمند عصر و از شخصيتهاى علمى و ازمفاخر علم و کمال بود، که منزلش پايگاه اديبان و شاعران شده و آنان از پشتپرده سخنان منظوم خود را به گوش آن بزرگوار مىرساندند و او قضاوتمىکرد (59) .
مامقانى او را از راويان حديث مىداند.
خديجه دختر امام محمدباقرعليه السلامشيخ طوسى او را راوى و از اصحاب امام محمدباقرعليه السلام شمرده است (60) و در اعلامالنساءالمؤمنات از ايشان به عنوان فاضله و مؤمنه و متقى ياد کرده است.
امالحسن دختر عبداللهبن محمدبن على بن الحسينعليه السلامايشان نوه امام محمد باقرعليه السلام و از راويان حديث مىباشد و شيخ در رجال، ايشان را از اصحابامام صادقعليه السلام شمرده است. (61)
فاطمه معصومه دختر امام کاظمعليه السلاماو در سال 183 در مدينه متولد شد. در خاندان امامت و ولايت و در آغوش ايمان و طهارتپرورش يافت. القاب ايشان محدثه، عابده، عالمه، راويه و کريمهاهل بيت است. جماعتى ازارباب علم و حديث رواياتى از ايشان نقل کردهاند و او نيز رواياتى از آباى طاهرين خود نقل کردهاست. (62)
خديجه دختر عمربن على بنالحسينعليه السلام
ايشان نوه امام سجادعليه السلام و از بانوان فاضله و راوى حديثبوده است. مرحوم کلينى در کتابکافى از ايشان روايت نقل کرده است. مرحوم مامقانى ايشان را جزء روات بهشمار آورده است.
عليه دختر امام سجادعليه السلامارباب رجال درباره ايشان مىگويند; اين بانوى فاضله داراى کتابى بوده است که ابوجعفرمحمدبن عبدالله بن قاسم با طريق خود از زرارةبن اعين و زراره از عليه بنت على بن الحسينعليه السلاماين کتاب را روايت کرده است. (63)
رقيه دختر اسحاق بن موسىعليه السلامايشان دختر اسحاق فرزند امام کاظم است. اين بانوى فاضله و جليلالقدر، عمرى طولانىداشت و قبر ايشان در بغداد است. شيخ صدوق در خصال از ايشان روايت نقل کرده است و علماىرجال او را از روات حديث دانستهاند. (64)
مشهورترين زنانى که تحصيلات عاليه داشتندعلوم اسلامى به ويژه فقه و حديث موضوعاتى هستند که زنان به آنها علاقهمند بودند، ازاينرو، در ميان محدثان و فقيهان، زنانى هستند که از چهرههاى برجسته بهشمار مىروند. شرححال 1543، زن حديث دان که در کتب تراجم گنجانده شده است، حکايت از اين دارد که در آنزمان براى آموزش زنان بستر مناسبى وجود داشت. در اينجا گزارش کوتاهى از تعدادى از زنانسرشناس براى نشان دادن شايستگى آنان در تحصيلات عاليه، نقل مىکنيم:
سيده نفيسه دختر ابومحمد حسن بن زيد از تبار امير مؤمنان علىعليه السلام
وى از زنان صالح و پرهيزگار بود و در علم حديث آنچنان تبحر داشت که امام شافعى به هنگاماوج نامآورى خود در «فسطاط» مصر پاى درس او مىنشست و استماع حديث مىکرد (65) .
در حلقه درس اين بانوى با فضيلت، بسيارى از دانشمندان نامى و مجتهدان حضور مىيافتند.مصرىها به اين بانو علاقهزيادى داشتند. هنگامى که امام شافعى فوت کرد، جنازه او را به خانهسيده نفيسه بردند و او نماز خواند (66) . سيده نفيسه در سال 208 ه ق در گذشت و شوهرش اسحاقبن جعفرالصادقعليه السلام خواست جنازه او را به مدينه انتقال بدهد، که مصرىها جلوگيرى کردند. و اورا در قاهره دفن کردند. هماينک مزار ايشان معروف است.
شهده دختر ابو نصر احمدبن فرج ابرى دينورىشيخه شهده که «فخرالنساء» نام گرفته بود در مسجد جامع بغداد براى انبوهى از دانشجويانعلاوه بر علوم دينى، ادبيات و فنون بلاغت و شعر تدريس مىکرد. ابن خلکان درباره وىمىنويسد:
او از زنان دانشمند بود و خطى زيبا داشت و گروه زيادى نزد وى سماع حديث کردند. ازبزرگان علما کسى به پاى او نمىرسيد. وى از ابوالخطاب نصربن احمد بطروانى و ابوعبداللهحسينبناحمدبن طلحه نعالى و طلحة بن محمد زينبى و افراد ديگر چون ابوالحسن على بنحسين بن ايوب و ابوالحسن احمدبن عبدالقادر بن يوسف و فخرالاسلام ابوبکر محمدبن احمدشاشى سماع حديث کرد و شهرت و آوازهاش عالمگير شد. (67) او در ميان علماى بزرگ اسلاممقامى همتاى برجستهترين علما را پيدا کرد. يکى از شاگردان اين زن ابن تيميه حرانى بود که ازوى سماع حديث کرد. او در سال 574 درگذشت.
عروضيهاو از موالى ابوالمطرف عبدالرحمنبن غليون کاتب بود. وى در بلنسيه (والنسيا) سکونتداشت و از مولاى خود، نحو و صرف و لغت آموخت و در اين علوم بر وى برترى يافت و در علمعروض استاد شد. او کامل مبرد و نوادر قالى را از حفظ داشت و شرح مىکرد. ابو داود سليمان دوکتاب مذکور را نزد وى خواند و از او عروض آموخت. عروضيه در سال 540 ه ق در دانيه از دنيارفت (68)
زينب دختر عبدالرحمن شعرىاين زن عالمه در نيشابور مىزيست و بانويى دانشمند بود که نزد فقهاى برجسته و بنام آن روزدرس خوانده بود و به دريافت اجازه روايت از ايشان نايل شده بود.
زينب از ابو محمد اسماعيل بن ابىالقاسم بن ابى بکر نيشابورى قارئى و ابوالقاسم زاهر وابوبکر وجيه ابن طاهر که هر دو شامى بودند و ابوالمظفر عبدالمنعم بن عبدالکريمبن هوازنقشيرى و ابوالفتح عبدالوهاب بن شاه شادياخى و ديگران سماع حديث کرد.
حافظ ابوالحسن عبدالغفار بن اسماعيل بن عبدالغافر فارسى و علامه محمودبن عمرزمخشرى صاحب کشاف و ديگر بزرگان از طبقه حفاظ به وى اجازه روايت دادند.
ابن خلکان مىگويد:
در سال 610 ه هنگامى که دو ساله بودم زينب به من اجازه کتبى داد. (69)
دکتر شبلى مىگويد:
رسمى که در آن زمان براى تشويق و دلگرمى کودکان رايجبود تا به کوششىپىگير برخيزند و در آينده شايستگى خود را براى داشتن اين اجازه نشاندهند. (70)
زينب در سال 615 در نيشابور در گذشت. (71)
فاطمه فقهيه دختر علاءالدين محمدبن احمد سمرقندى
وى از زنان دانشمند در فقه و حديثبود و از گروهى از فقها فقه آموخته بود وبسيارى نيز از وى کسب دانش کردند. فاطمه خود حلقه تدريس داشت و گروهىاز بزرگان دانش به وى اجازه روايت دادند، او آثار بسيارى در فقه و حديث تاليفکرد که بين دانشمندان انتشار يافت. وى با ملک عادل نورالدين شهيد معاصر بودو مدتها در پارهاى از امور داخلى کشور طرف شور او بود. نورالدين برخى ازمسايل فقهى را از وى فراگرفت و همواره در حق اين زن انعام و او را يارى مىکرد.فاطمه در شهر حلب از دنيا رفت. (72)
امالخير بغداديهاو از مشاهير محدثين و زنان عالم قرن هفتم بغداد مىباشد که در فقه وحديثبسيار مهارت داشت و به تدريس علوم مشغول بود. از ابنالبطى وابوالمظفر کاغذى و بعضى از بزرگان ديگر اخذ علم حديث کرده است. از اساتيدو مشايخ اجازهاسمعيل بن عساکر و ابن شحنه و قاضى تقىالدين سليمان وجمعى ديگر از فضلاى آن زمان محسوب مىشود. از آن رو که داراى اوصافحميده و اخلاق پسنديده بود، به لقب «جمالالنساء» شهرت داشت و در سال640 ه. ق درگذشت. (73)
فاطمه دختر شيخ امام مقرى محدث (620-708 ه. ق)وى زنى دانشمند، حديثدان و صادق در نقل روايتبود از پدر خود وبزرگان معاصر اخذ حديث کرد و کسانى چون صفدى و ديگران از وى حديثآموختند. جمعى از بزرگان علماى سده هفتم هجرى در شام و عراق و حجاز وفارس و ديگر بلاد اسلامى به او اجازه روايت دادند. اين زن علاوه بر دانش،ثروت زيادى داشت که آن رادر کارهاى خير از قبيل ايجاد مدارس و بيمارستانهاانفاق مىکرد. (74)
ام عبدالله دختر قاضى شمسالدين (624-717 ه )ايشان نواده علامه وجيهالدين حنبلى و دختر عمربن سعدابن ابىالبرکاتشامى حنبلى و از مشاهير حديث دانان قرن هشتم هجرى مىباشد. او صحيحبخارى و مسند امام شافعى را در محضر ابوعبدالله زبيدى فرا گرفت. بنا بهروايت صلاحالدين صفدى محدثه زمان خود بود و چون وارد مصر شد اميرارغون و قاضى کريمالدين از وى اخذ حديث کردند. بارها صحيحبخارى راتدريس کرده و مرجع استفاده جمعى از افاضل وقتبوده است. و بسيارى ازدانشمندان مشهور از او روايتحديث کردهاند. (75) چهار شوهر کرده بود او را«وزيره» و «ستالوزرا» نيز مىگفتند. (76)
زينب دختر يحيى سلمى (648-735 ه )نوه دانشمند مشهور عزالدين بن عبدالسلام سلمى سلطانالعلما بود و سبطسلفى به او اجازه روايت داد. زينب تنها کسى بود که کتاب «المعجمالصغير»طبرانى را با سماع متصل روايت کرده است و ذهبى درباره او گفته است:
وجودش آکنده از نيکى و عبادت و عشق به روايتبود. (77) زينب مقدسى (646-740 ه )
معروف به «بنتالکمال» دختر احمدبن عبدالرحيم. او را بسيارى ازدانشمندان معاصر در شام و مصر و عراق اجازه روايت دادند. به گفته ذهبى:
او تنها کسى بود که به قدر يکبار شتر از اجزاه (حديثى) اجازه روايت داشت.زينب زن ديندار، نيکوکار و کثيرالروايه بود. دانش پژوهان به محضر وى رفت وآمد بسيار داشتند و آثار بزرگان دانش را بر وى مىخواندند. بيشتر اوقات روزرا دانشجويان حديثبه سماع در محضر وى اشتغال داشتند. زينب آخرينکسى بود که با اجازه از سبط سلفى و گروهى ديگر از محدثان روايت کرد. (78) ابن بطوطه - جهانگرد معروف- در کتاب خود از وى ياد کرده است. زينب درسال 726 ه. ق در شهر دمشق به ابن بطوطه اجازهاى عام داد و اين جهانگرد او رابه «رحلةالدنيا» ستوده است. (79)
فاطمهام الحسن دختر شهيد اولوى زن عالمه و فاضله و عابده و صالحه بوده و در کلمات بعضى از بزرگان به:
زبدةالخواص و زينة اهل العلم و الاخلاص و فقيهه و شيخة الشيعة وستالمشايخ.
موصوف است. از مشايخ بسيارى استماع کرده و از پدر بزرگوار خود و سيد ابن معيه استادوالدش اجازه روايت داشته است. پدرش او را بسيار مىستود و زنان را به اقتدا و مراجعه به او دراحکام امر مىکرد.
لفظ «ستالمشايخ» که لقب مشهور او مىباشد، مخفف سيدةالمشايخ است. يعنى: رئيسروات و نقله اخبار. (80)
جويريه دختر احمدبن احمد (م 782 ه )
وى از بسيارى از دانشمندان زمان خود چون ابن شحنه وستالوزرا و حسن بن عمر کردى وجلال بن طباع حديث شنيد و بارها از شنيدههاى خود روايتحديث کرد. جويريه عمرى طولانىکرد و از او روايتبسيار کردند. ابن حجر درباره او گفته است:
بسيارى از استادان و همگنان ما از وى سماع حديث کردند. (81)
زينب دختر عبداللهبن عبدالحليم.وى حنبلى مذهب و برادر زاده شيخ تقىالدين بود. حافظ ابن حجر درباره او گفته بود:
از ابن حجار و ديگران سماع حديث کرد و خود نيز به روايتحديثپرداخت و مردم از دانش وى بهره بردند. و من نيز از او اجازه روايت داشتم.زينب از زنان مشهور در حديثبود. (82)
زينب دمشقى دختر محمدبن عثمانوى در گفتار و فصاحت و منطق و دانش فقه و حديث از بهترين زنان زمان خود بود و شاگردانزيادى داشت کهابن حجر عسقلانى يکى از آنان بود که از وى اجازه روايت داشت. در حلقه درسحديث او کمتر از 50 دانشجو نبود. درباره او گفتهاند:
شنيده نشده که زنى چون او حلقه درس بگشايد و تا اين اندازه طلاب درجلسه درس او اجتماع کنند. زينب با اجازه عام از فخرالدين ابن حجار و ديگرانروايتحديث مىکرد. (83) زينت دمشقى دختر عثمان بن محمد لؤلؤ (م، 800 ه ق)
او از فاضلترين زنان دانشمند بود و در علوم سنت دستى قوى داشت. از حافظ ابن حجارسماع حديث کرد و ابن حجر عسقلانى از وى اخذ حديث نمود. وى درباره فقه و سنت رسايلىداشت که بسيارى از دانشمندان به آنها استناد مىکردهاند. (84)
عايشه دمشقى دختر على بن محمداو دانشمندى پرکار و با کمال بود. وى پس از تحصيل صرف و نحو و بيان و عروض و حديث،حلقه تدريس داير کرد. وى از شوهر خود حافظ نجمالدين حسنى و امام ابن الخباز و مرداوىسماع حديث کرد و خود به روايتحديث پرداخت و مردم از معلومات و علوم وى بهره بردند. ودر علم و ادب از معاصران خود برترى يافت (85)
امالخير، خديجه (م، 730 ه )از محدثين معروف بوده و در انشا و حسن خط نيز مهارت داشت، اجازهها را با خط خودشمىنوشته و به «ضوءالصباح» ملقب بوده است. (86)
امالبهاء فاطمه دختر فهددختر حافظ تقىالدين محمدبن محمدبن فهد هاشمى بوده و از مشاهير محدثين و از مشايخجلالالدين سيوطى مىباشد. از بسيارى از مشايخ وقت اجازه داشته و از کثرت جلالتبه «ستقريش» معروف بوده است. (87)
ام سعيد يا سعدونهاو دختر عصام حميرى و از ادباى زنان اندلس مىباشد که در علم و فضل داراى مقامى عالىبود و قوه حافظه کامل داشت. گويند در باب نعال حضرت رسولصلى الله عليه وآله سؤالى از اديبى کردند وچون آن اديب به زيارت آن مشرف نشده و اطلاعى در اين موضوع نداشت در جواب گفت:
سالتم التمثال اذلم اجد للثم نعل المصطفى عن سبيلسعدونه نيز ابيات زير را ضميمه آن شعر کرد:
لعلنى احظى بتقبيله فى جنة الفردوس اسنى مقيل فى ظل طوبى ساکنا آمنا القى باکواب عن السلسبيل وامسح القلب به علمه يسکن ماجاش به من غليل فطا لما استشفى باطلال من يهواه اهل الحب من کل جيل (88)
عايشه دختر عبدالهادى مقدسى (م، 816 ه )منسوب به صالحيه و حنبلى مذهب و بزرگ محدثان دمشق بود. وى صحيح بخارى را درمحضر حافظ ابن حجار شنيد. حافظ ابن حجر از وى روايتحديث کرد و کتابهاى بسيار نزد وىخواند وى در آخر عمر خود تنها به علم حديث پرداخت و در تعليم علوم شيوهاى ساده داشت. (89)
آمنه مجلسىايشان دختر ملامحمدتقى مجلسى اول و همسر محمد صالح مازندرانى از زنان فاضله و عالمهعصر خويش بود و همسر ايشان با وجود آن که خود صاحب حاشيه بر معالم و در غايت فضل وعلم بود اما در بعضى امور و قواعد الاحکام از ايشان (آمنهبيگم) استفسار مىکرد. آمنه بيگم ازشعر و ادب نيز بهره داشت و شرحى نيز بر «الفيه» و «شواهد» سيوطى دارد. (90)
حميده رويدشتىاو دختر شمسالدين محمد رويدشتى اصفهانى و از زنان دانشمند و فاضله بود، به علم رجالآشنايى داشت و تعليم تعدادى از زنان را به عهده داشت. حواشى ايشان بر کتب حديث مثل«استبصار» شيخ طوسى و غيره گواهى بر غايت فهم و دقت و اطلاع اين بانوى دانشمند دارد ونشانه تعمق و دقتنظر ايشان در علم رجال است.
صاحب «رياضالعلما» مىگويد:
نسخهاى از «استبصار» را ديدم که حواشى بانو حميده تا آخر کتاب بر آن موجود بود و گمانمىکنم که حواشى به خط خود وى باشد. پدر من بسيارى از اوقات مطالب ايشان را در حواشىکتب حديث نقل مىکرد و آن را مىستود (91) .
صاحب «الذريعه» درباره ايشان مىگويد:
ايشان فاضل و کامل بود و کتابى رجالى به نام «رجال حميده» از وى به جاى مانده است. علماايشان را از جمله مصنفين کتب علمرجال شمردهاند. (92)
فاطمةالعکبرىدر «رياضالعلما» آمده است:
شيخه فاطمه دختر شيخ محمدبن احمدبن عبداللهبن حازم العکبرى، فاضله عالمه فقيهه بود وسيد تاجالدين محمدبن معيه که استاد شهيد اول مىباشد از وى نقل روايت مىکند و شهيد اولنيز توسط سيدابن معيه از ايشان نقل حديث مىکند و از مشايخ اجازه فاطمةالعکبرى شيخعبدالصمدبن احمدبن عبدالقادربن ابىالجيش بود. (93)
امةالواحداو دختر حسين بن اسماعيل قاضى محاملى (م، 377 ه)، عالم فاضل و فقيه متفقه در مذهبشافعى و حافظ قرآن و مسلط به قراءآت سبع بود. پدرش يک دانشمند سرشناس شافعى بود.محاملى درسهاى رسمى را در خانه تدريس مىکرد. دخترش بيش از همه بخت آن را داشت که ازپدر و اساتيد ديگر که در آنجا تدريس مىکردند، علم بياموزد. از اين رو آن دختر يکى از نامىتريندانشمندان روزگار خود شد و در کنار ابوعلىبن ابى هريره، استاد نامدار شافعى، مفتى مذهبشافعى شد. (94)
فاطمه دختر عباس بن ابىالفتح (م، 714 ه )بغدادى از بانوان عالمه و فقيه و زبده زاهدان عصر خود بود. مدرسه رباطيه بغداد به اومنسوب است. در تعليم و ربيتبانوان بسيار جدى بود و با علماى عصر مباحثهها داشت و باصدرالدين وکيل که از علماى بزرگ آن عصر بود، در مسايل حيض مباحثه کرد و بر او غالب آمد وگفت که شما آنچه در اين باره مىدانيد فقط علم است ولى من علما و عملا مىدانم و چون معاصرابن تيميه بود در مذهب با او مخالف بود. ابن تيميه خواست او را از منبر پايين بکشد گويا شبرسول خدا را در خواب ديد که او را عتاب مىکند و مىفرمايد:
ترا با فاطمه چهکار است که او زنى صالحه و پرهيزگار مىباشد. (95)
امالکرام دختر معتصم بن حماداز اکابر ادباى اندلس بهشمار مىرود و وقايعى که ما بين او و ادباى وقتبه ظهور پيوستمشهور مىباشد. در عروض و فنون شعرى بسيار مهارت داشت و زنان عرب به وجود وى افتخارمىکردند. (96)
ام عبدالوهاب، عايشه باعونى (م، 932 ه )وى اديب مشهور و برخوردار از علم و عمل و در دانش و فضل و ادب و پارسايى از نوادرروزگار خود بود. از بزرگان معاصر خويش دانش آموخت و به او اجازه افتاد و تدريس دادند. وىچندين کتاب در ادب و تصوف نوشت. از وى ديوان شعرى در دارالکتب مصر باقى مانده است. ازمشهورترين آثار او «الفتحالمبين فىمدحالامين» مىباشد. قصيدهاى زيبا که خود شرح جالبى از آنکرده با اصل قصيده در ضمن کتاب خزانةالادب حموى چاپ شده است. (97) بسيارى از اعلامدانشمندان از اين زن فاضله کسب دانش کردند و گروه زيادى از طالبان دانش از محضر وى بهرهعملى گرفتند.
علاوه بر آنچه آورده شد، بسيارى از زنان دانشمند بودند که شرح حال آنها در منابع تاريخى وترجمهها آمده است. بعضى از آنان به قدرى مهم بودند که بسيارى از دانشمندان مرد عميقا خودرا مرهون دانش و راهنمايى آنان مىدانند.
به عنوان نمونه خطيب بغدادى دانشمند برجسته، شاگرد «کريمه» دختر احمد مروزى بود. اوصحيح بخارى را براى خطيب شرح و تفسير کرده است. (98)
همچنين در بيان استادان بىشمار «علىبن عساکر» هشت زن به چشم مىخورد (99) . يکى از آنهاعينالشمس دختر ابوالفرج اصفهانى است که از زبان او به قلم خود حديثها نگاشت و در«معجم» خويش فراهم آورد (100) . ابوحيان به هنگام شمارش استادانش به ويژه از سه بانوى دانشمندبهنامهاى: «مونسه» دختر ملک کامل، «شاميه» دختر حافظ و «زينب» دختر عبداللطيف بغدادىياد مىکند. ابوحيان در ليست اساتيد خود از 81 زن نام برده است. (101) سمعانى، که درحديثشناسى و رجال، سرآمد روزگار خويش است، توانست در اصفهان از چهار زن حديثشناس اصفهان اجازه وايتحديثبگيرد. (102)
اينها نمونههايى است از زنان دانشمند از صدر اسلام، تا اواخر قرن دهم. مسلم است که بررسىتاريخ هزار و چهارصد ساله اسلام و حتى ذکر اسامى و شرح حال زنان فقيه و حديثدان ودانشمند محتاج به تاليف کتب زيادى مىباشد و آنچه بيان شد براى نشان دادن ميزان برخوردارىو مقام والاى زن مسلمان در تعليم اسلامى است و نشانگر آن است که هيچگونه مانعى براىتحصيل زنان وجود نداشته است و زن مسلمان مقام و منزلتى را بدست آورده است که در قرونوسطى براى هيچيک از زنان يونانى و مسيحى فراهم نبوده است.
چنانکه بانو اسماء فهمى نويسنده کتاب «مبادىالتربية الاسلاميه» مىگويد:
در مقايسه زندگى زن در جامعه اسلامى با نحوه زندگى زن يونانى و مسيحىدر قرون وسطى به روشنى مىتوان در يافت که زن مسلمان در آن روزگار بهچه پايگاه بلندى از رشد عقلى و روحى و تاثير فعال در زندگى جامعه اسلامىدستيافته بود. زيرا در بين دانشمندان يونانى چنانچه آراى اسپرطيين وافلاطون را کنار بگذاريم بهرغم آن تمدن و پيشرفتى که در علوم و برنامههاىاجتماعى داشتند نسبتبه زن و حق برابرى او در زندگى اجتماعى با مرد بخلورزيده و اين طبقه را به عنوان کالايى براى کامجويى بهشمار آوردهاند. زنمسيحى نيز در آن جهل و بىخبرى که بر اروپاى قرون وسطايى سايه افکندهبود با مرد مسيحى شريک بود و اگر چند مورد زنانى را که سهم قابل ملاحظهاىدر تعليم داشتند در برخى از دانشگاههاى جنوبى اروپا به کار تدريسپرداختهاند از بقيه جدا کنيم، در دانشگاههاى شمالى براى پذيرش زن هيچگونهگذشتى روا نگرديده و محتمل است که دانشگاههاى جنوبى اروپا تحت تاثير آراو رسوم اسلامى قرار گرفته باشد، زيرا که پيوند فرهنگى بين دنياى شرق و غربدر نقاط جنوبى اروپا شدت داشته است. (103)
زن و رشتههاى ديگر علومدرسهاى دينى اگر چه بيشتر مورد علاقه زنان بود ولى زنانى هم بودند که به رشتههاى ديگرعلوم بيشتر تمايل داشتند. آنان در بسيارى موارد همپايه يا چه بسا فراتر و بهتر از مردان روزگارشاندر اين راه گام برداشتند.
همسر «فرزدق» به قدرى اديب و نکته سنجبود که شوهرش او را به داورى ميان شعر خود ورقيبش «جرير» نشاند. داورى او در بهترين تعبيرها اين بود:
شعر جرير در شيرينى بر شعر تو چيره آمده است ولى در تلخيش با آن توانباز است (104) .
«زينب» و «حميده» دختران زياد، شاعرانى توانا بودند و در رشتههاى گوناگون، شعرمىسرودند، آنان دختران زيبا و با شرم و حيا بودند، عشق به ادبيات آن دو را به همنشينى بادانشمندانى که پرهيزگار و نيک روش بودند مىکشانيد ولى اين دو هرگز جنسيتخود را فراموشنمىکردند (105) .
مريم دختر ابو يعقوب انصارى شاعر و معلمى خوب در ادبيات بود و انجمن درسى ويژهبانوان داير کرد که براى استفاده از دانش او گردش حلقه مىزدند. (106)
«بدانيه» کنيز پيش اربابش «ابومطرف عبدالرحمن» درس خواند، ولى از او برتر بود و در عروضاستاد بود «ابو داود سليمان نجاح» مىگويد که من دو کتاب کامل و نوادر را پيش اين زن خواندم ودانش عروض را از او آموختم (107) .
زنى بنام «حفصه رکونيهاى غرناطهاى» دختر حاج رکونى در نجابت و استعداد زبانزد مردم بود.شعرهايى که «ياقوت» و «ابن خطيب» از او باز نويس کرده بسيار لطيفاند او در کاخ خليفه «منصورعبدالمؤمن ابن على» آموزگار و مربى زنان دربار بود. (108)
«تقيه ام على» دختر ابوالفرج غيثبن على سلمى ارمنازى همسر حمدون معروف به فاضلبابويى زنى با استعداد و شاعرى برجسته بود و در علم و فضل و شعر و فصاحتشهرتى به سزاداشت. وقتى در اسکندريه ملازم خدمتحافظ سلفى احمد بود روزى مکتوبى را ديد که سلفىبدين مضمون نوشته است:
در حجرهاى که سابق بودم پايم به ميخى برخورد و زخم شد دخترک کوچک مقنعه خود رابپايم بست.
پس تقيه به مجرد ديدن آن مکتوب بالبداهة انشا نمود:
لو وجدت السبيل جدت بخدى عوضا عن خمار تلک الوليده کيف لى ان اقبل اليوم رجلا سلکت دهرها الطريق الحميده
قصايد و قطعات فصيح و لطيف وى بسيار است. او در شوال 579 هجرى در 74 سالگىدرگذشت (109) خنساء، تماضر دختر عمر (ام عمر) (م، 26 ه ق) از مشاهير شعراى زنان بود و هر دودوره جاهليت و اسلام را درک کرده بود. او با قبيله خود از بنىسليم شرفياب حضور مبارک رسولخداصلى الله عليه وآله شدند و به شرف قبول دين مقدس اسلام مفتخر شدند. به تصديق کسانى که در فنونشعرى خبره هستند، زنى شاعرتر از خنساء پيش از او يا بعد از او نيامده است. جرير شاعر گويد:
من اشعر شعرا بودم اگر اين زن نبود.
بشار گويد:
«در اشعار هر زنى که شعر گفته ضعفى ظاهر است مگر خنساء» .
در جنگ قادسيه با چهار پسرش حاضر بود و آنان را با تلاوت آيات قرآن و تذکر بقاى آخرت وفناى دنيا و مانند اينها تحريص به قتال مىکرد. تا آنکه هر چهار نفر به شهادت رسيدند، خنساء بهمجرد شنيدن گفت:
حمد خداى را که مرا با شهادت فرزندانم معزز گردانيد و اميدوارم که مرا نيز در آخرت با آناندر محل رحمتخود، يکجا جمع نمايد. (110) ديوان خنساء در بيروت چاپ شده است. او را به جهت زيبايى و شهامتش خنساء گفتهاند.
برخى از زنان مسلمان به هنر خطاطى و خوشنويسى علاقهمند بودند و خط کوفى را نيکومىنوشتند و بعضى از آنان از اين راه امرار معاش مىکردند. چنانکه در محله الرباط الشرقى در شهرقرطبه دارالملک اندلسى، 160 کدبانو که خط کوفى خوب مىنوشتند به نسختگرى روزگارمىگذراندند (111) .
زنان و درمان بيمارانکارهاى انسانى را در بيشتر جنگهاى اسلام زنان عهدهدار مىشدند، چنانکه در جنگ خيبر،«اميه» دختر قيس غفاريه با گروهى از بانوان نزد پيامبر آمدند و از او درخواست کردند به آنان اجازهدهد که با سپاه براى درمان زخمىها حرکت کنند و هر کمکى که مىتوانند انجام دهند. پيامبرصلى الله عليه وآلهبه آنان اجازه داد و بانوان وظايف خود را انجام دادند. (112)
گزارشهايى از زنان در دست هست که بعضى از آنها پزشک ماهرى بودند. «زينب» دختر«بنىاود» چشم پزشک کاردان و ماهرى و ميان عرب بسيار مشهور بود. حمادابن اسحاق از پدرشنقل مىکند که مىگفت:
پيش زنى از قبيله «بنىاود» رفتم تا چشم دردم را درمان کند و او درمان کردو آنگاه گفت: کمى چشمت را فرو بند تا دارو درون آن رود، چشمم را فرو بستمو اين شعر را مثال آوردم:
امخترمى ريب المنون و لم ازر طبيب بنى اود على الناى زينبا
آن زن چشم پزشک تبسم کرد و گفت: مىدانى اين شعر درباره چه کسى سروده شده است؟ گفتم:نه! گفت: به خدا درباره من، من همان زينبم که در شعر است و پزشک قبيله بنى اود. (113)
«امالحسن» دختر قاضى «ابوجعفر طنجانى» در همه رشتههاى علوم آن عصر به ويژه در طب نامداربود. (114)
خواهر «حفيد بن زهر وزير» و دخترش که در زمان «منصوربن ابى عامر» مىزيستند، در پزشکىماهر و زبردستبودند و در بيمارىهاى زنان تجربه و مهارت خاصى داشتند و اينها پزشکانىبودند که براى درمان بانوان دربار دعوت مىشدند. (115)
البته زنان مسلمان در ديگر زمينهها هم نقش بزرگى داشتند و فرهنگشان بدان پايه رسيده بود که بهکارهاى سياسى و ادارى نيز مىپرداختند.
بنا بر آنچه گذشت معلوم شد، آموزش در ميان زنان مسلمان در طول تاريخ شيوه رايجى بودهاست. اشارتهايى هست که نشانگر برپايى کلاسهاى ويژه و جداگانه براى دانشجويان زن است،مثلااحمدبن حنبل که خانه خود را به يک نهاد آموزشى تبديل کرده بود، در آغاز شب در خانهخود براى زنان کلاس جداگانهاى داشت. (116)
با يک بررسى گذرا از زندگىنامههاى دانشمندان زن به اين نتيجه مىرسيم که بيشتر آنان ازخانوادههاى علما و دانشمندان بودند. معمولا همه زنان اين بخت را نداشتند که در جلسات درساساتيد بزرگ شرکت کنند، ولى براى زنانى که از بستگان و خويشان استادان و دانشمندان بودند،اين امکان فراهمتر بود.
بدين جهتبعضىها معتقد شدهاند که زن مسلمان سده ميانه، خصوصى درس مىخوانده است.در ديباچه ادب المعلمين ابن سحنون مىخوانيم:
بارها پدر به دختران خود در خانه درس مىدهد، چنانکه «ابن مسکين» (م، 278 ه) عادت درنشستن به تدريس شاگردان تا نماز عصر داشت و آنگاه دو دختر برادر و نوههايش را فرامىخواند و به آنان قرآن و دانش ديگر مىآموخت». (117)
«اعشى» شاعر نامى به دخترش درس مىداد تا اينکه زنى دانشمند شد و چنان ذوقى يافت کهشعرهاى تازه سروده پدر را به نقد مىکشيد. (118)
گاهى مربيان و آموزگاران خصوصى براى آموزش وابستگان و خويشاوندان همسر اميران وثروتمندان گمارده مىشدند. (119)
گرچه زنان اجازه شرکت در کلاسهاى عمومى و خصوصى را داشتند، ولى شمار کسانى که از آنبهره مىگرفتند، در مقايسه با مردها بسيار کم بود. شمار کسانى که در ميان آنان به عنوان دانشمندشهرت و آوازه بهدست آوردند چه بسا کمتر بوده است. دکتر منيرالدين احمد در اين باره مىگويد:
در برابر 7799 مرد دانشمندى که نامشان به وسيله تاريخ بغداد در کتابشآمده است. تنها نام 32 زن دانشمند گنجانده شده است. ديگر دانشمندان،تاريخ زندگى زنان دانشمند بسيارى ثبت کردهاند. (120)
در کنار اينها بايد توجه داشته باشيم که با توجه به شرايط خاص زنان و مسؤوليتهاى آنان درخانواده فرصت آموختن براى آنان، بسيار کوتاه بود. زن ناچار بود حجاب داشته باشد. و از اختلاطنيز بايد پرهيز مىکرد. علاوه بر اين سفرهاى دور و دراز بر آنها مقدور نبود و سفرهايى که انجامشده، معمولا به شهرهاى مقدس اسلام بود. و همچنين حضور محارمى از مردان براى همراهىضرورت داشت. و علاوه بر اين کار عمده زنان آن روزها خانهدارى و بچهدارى بود و با آن همهمشکلاتى که آن روزها وجود داشت، فرصت درس و بحث و مطالعه را از زن مىگرفت، علاوه برهمه اينها بعضى از مورخان نيز از آوردن نام و زندگىنامه بانوان دانشمند خوددارى کردهاند. براىهمين است که تعداد دانشمندان زن در مقايسه با مردها کم بوده است.
در عين حال امروزه از برکت انقلاب و نظام اسلامى بستر مناسبى براى آموزش زنان چه درزمينه علوم اسلامى و علوم ديگر فراهم آمده است و تعداد محصلان و تحصيل کردگان زنانافزايش بسيارى يافته است
پي نوشت ها :
1) تفسير الميزان، ج2، ص 284، ترجمه ج2، ص 383.
2) رعد (13): 16.
3) زمر (39): 9 .
4) جمعه (62): 2.
5) ص (38): 28 .
6) حجرات (49): 13.
7) بحارالانوار، ج1، ص 172.
8) مقايسه شود با مقاله استاد شهيد مطهرى در کتاب «گفتار ما» سال دوم صص 122-136.
9) وسايلالشيعه، ج14، صص 127-126.
10) الاصابه، کتاب النساءات، ص 619 و تهذيب التهذيب، ج12، ص 428 و طبقات ابن سعد، ج8، ص 196.
11) فتوحالبلدان بلاذرى، صص 459-458، طبع مصر.
12) تاريخ قرآن، دکتر راميار، ص 385.
13) صحيح بخارى، ج1، ص 30، کتابالعلم.
14) فىميدانالاجتهاد صعيدى، صص 35-34 .
15) سعيدافغانى، الاسلاموالمراة، ص 102.
16) فىميدانالاجتهاد، ص 39 .
17) تاريخ دانشگاههاى اسلامى، ترجمه: دکتر نورالله کسائى، ص 366.
18) وفيات الاعيان، ابن خلکان، ج 1، ص 160.
19) ميزان الاعتدال ذهبى، ج3، ص 395.
20) تاريخ دانشگاههاى اسلامى; ترجمه: کسائى ص 369.
21) الاصابة فىتمييزالصحابة ابن حجر عسقلانى، ج5، صص 219-483 .
22) اسدالغابة ابن اثير، ج5، ص 389 تا آخر.
23) ام سلمه، زکى بيضون، ص 132.
24) مرآةالجنان ذهبى، ج1، ص 37.
25) ام سلمه، دخيل، ج ، ص 28.
26) الاعلام، زرکلى، ج9، ص 104.
27) المستدرک على الصحيحين، ج3، ص 130 .
28) المناقب، ج3، ص 130 .
29) مدينةالمعاجز بحرانى.
30) اعيانالشيعه، ج13، ص 464 .
31) الدرالمنثور، ص 366، به نقل از ريحانةالادب، ج8، ص 295.
32) اسدالغابة، ج5، ص 584.
33) ريحانةالادب، ج8، ص 305.
34) اسدالغابة، ج5، ص 554; اعلام النساء، ج5، ص 171.
35) اسدالغابة، ج5: ص547 و ابنحجرالاصابه، ج8، ص183 و الرياضالنضرة، ج2، ص161 و اعلامالنساء، ج5، ص61.
36) تذکرةالخواتين، ص 36 و الدرالمنثور، ص 55.
37) تذکرةالخواتين، ص 40 و الدرالمنثور، ص 539، و ريحانةالادب، ج8، 304.
38) همان مدارک.
39) معجم رجال الحديث، آيةالله خويى، ج 14، ص 230 .
40) شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحديد، ج19، ص 2.
41) المعجم الکبير، طبرانى، ج24، ص 149، طبع قاهره.
42) تهذيب التهذيب ابن حجر عسقلانى ج12، ص 389. - الطبقات الکبرى ص 280.
43) العقدالفريد، ج1، ص 58 - 357 و الدرالمنثور فى طبقات ربات الخدور، زينب فواز العاملى ص 25 و بلاغات النساء، ابن طيفور، ص43.
44) اعيانالشيعه، ج13، ص 491 و الدرالمنثور، ص 60 و ريحانةالادب، ج8، ص 308.
45) به نقل از کتاب نهاد آموزش اسلامى، ص 47.
46) براى آگاهى بيشتردر زمينه آموزش زنان در اسلام مراجعه شود به کتاب تاريخ آموزش در اسلام ترجمه محمدحسين ساکت،صص 277-260.
47) نهجالبلاغه، خطبه 147.
48) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج2، ص 475، چاپ دوم بيروت و ارشاد شيخمفيد، ص 186، بيروت الاعلمى .
49) الاستيعاب، ص 1954 و اسدالغابة، ج5، ص 614 و الاصابه، ج4، ص 468.
50) الطبقات الکبرى، ص 463.
51) تنقيحالمقال، ص 73.
52) رياحينالشريعه، ج3، صص134-133.
53) محدثات شيعه، ص 189.
54) خصايص زينبيه، فاضل جزايرى، به نقل مرحوم عمادزاده، و فاطمةالزهراعليها السلام، ص 530.
55) ارشاد، ص 186 و الطبقات الکبرى، ص 465 و اعلامالنساء، ج4، ص 81 و تهذيبالتهذيب، ج12، ص 443.
56) الطبقات الکبرى، ص 466.
57) بنا به نقل مقاله «زن، روايت و فقاهت» از خانم سبحانى.
58) وفياتالاعيان ابن خلکان، ج2 ص 131، شماره 254.
59) رياحينالشريعه، ج3، ص 258 .
60) رجال الطوسى، ص 142، چاپ قم.
61) همان، ص 341 .
62) سفينةالبحار، ج2، ص 376; تاريخ قم; ص 7 و بحارالانوار، ج60، ص 216; عيوناخبارالرضا، ج2، ص 267.
63) رجال نجاشى، جامعالرواة اردبيلى، ج1، ص 611.
64) رياحينالشريعه، ج4، ص 256.
65) ابن خلکان، ج5، ص 56.
66) همان ج5، ص 57.
67) ابن خلکان، ج2، ص 172، شماره 276.
68) الدرالمنثور فى طبقات ربات الخدور، زينب بنت على العاملى، ص 331.
69) ابن خلکان، ج2، ص 92، ش 237.
70) تاريخ آموزش در اسلام، دکتر شبلى ترجمه: محمدحسين ساکت، ص 267.
71) ابن خلکان همانجا.
72) الدرالمنثور فىطبقات ربات الخدور، ص 367.
73) تذکرةالخواتين، صص 38-80 و ريحانةالادب، ج8، ص 302.
74) الدرالمنثور فىطبقات رباتالخدور، ص 366.
75) الدرالمنثور ص 239، الدرالکامنه، ج2، ص 129، البدايه والنهايه، ج14، ص 79.
76) ريحانةالادب، ج8، ص311.
77) ابن حجر عسقلانى، الدرالکامنه، ج2، ص 122.
78) همان کتاب، ج2، صص117-118.
79) رحله ابن بطوطه، ج1، ص 67.
80) رياضالعلما و امل الامل به نقل ريحانةالادب، ج8، ص 297.
81) الدرالکامنه، ج1، ص 544.
82) الدرالمنثور، ص 227.
83) الدرالمنثور، ص 228 .
84) الدرالمنثور، ص 228.
85) همان، ص 292 .
86) خيرات حسان، ج1، ص 45 و ج2، ص 139 .
87) خيرات حسان، ج2، ص 54.
88) خيرات حسان، ج2، ص65; الدرالمنثور، ص 537; تذکرةالخواتين، ص 41.
89) الدرالمنثور، ص 293.
90) رياضالعلما، ج5، ص407، اعيانالشيعه، ج3، ص 607، الکنى والالقاب، ج2، ص 17 و 62.
91) همان مدرک.
92) الذريعه، ج1، ص114، و ج 2، ص15 و ج6، ص 18.
93) اعيانالشيعه، ج8، ص 391 و رياحينالشريعه، ج5، ص 23.
94) تاريخ بغداد، ج14، ص 443 و اعلامالنساء، ج1، ص 90.
95) خيرات حسان، به نقل از رياحين الشريعه، ج5، ص 4.
96) الدرالمنثور، ص 54 و ريحانةالادب، ج8، صص322-321.
97) الدرالمنثور، صص 293-303 .
98) ياقوت، معجمالادبا، ص 247.
99) همان کتاب ج5، ص 140.
100) اعلامالنساء، ج3، ص 382.
101) مقرى، نفحالطيب، ج1، ص 607.
102) التحبير، ج2، ص420 ; اعلامالنساء، ج3، ص 382 .
103) مبادىالتربية الاسلاميه، اسماء فهمى، ص 152، به نقل استاد غنيمه، تاريخ دانشگاههاى بزرگ اسلامى، ترجمه: دکتر نورالله کسايى،ص 376.
104) البيان و التبيين، حاحظ، ج2، ص 93.
105) نفحالطيب، مقرى، ص 1142 ; ياقوت، ج4، ص 144.
106) نفحالطيب، ص 1143.
107) همان کتاب، ص 1078.
108) ارشاد، ياقوت، ج4، صص 120-119; الاحاطه ج1، صص 318-316.
109) ابن خلکان، ج1، ص 266; خيرات حسان، ج1، ص 84; ريحانةالادب، ج8، ص 315.
110) معجمالمطبوعات، ص 837; خيرات حسان، ج1، ص 117; الدرالمنثور، ص 109.
111) زندگى مسلمانان، در قرون وسطا، نوشته: مظاهرى، ترجمه: مرتضى راوندى، ص 221.
112) المراةالعربيه، عبدالله عفيفى، ج2، صص 46-44.
113) عيونالانباء فىطبقات الاطباء، ص 181، چاپ بيروت يک جلدى.
114) ابن خطيب، الاحاطه فىاخبار، غرناطه، ج1، صص 266-265.
115) ابن ابى اصيبمه، طبقات الاطباء، ص 524.
116) تاريخ بغداد، ج14، ص 435.
117) التعليم عندالقابسى، دکتر اهوائى، ص 22.
118) الاغانى، 15، ص 106.
119) ادب المعلمين، ص 23.
120) نهاد آموزش، ص 171. ترجمه محمدحسين ساکت.