جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
علم آموزى زن از ديدگاه اسلام
-(4 Body) 
علم آموزى زن از ديدگاه اسلام
Visitor 504
Category: دنياي فن آوري
از آنجايى‏که شمار دانشمندان زن در تاريخ نظام آموزش اسلامى در مقايسه با مردها کمتر است، بعضى‏هاپنداشته‏اند در اسلام محدوديتى درباره تحصيل زنان و دختران وجود دارد. زنان دانشمندى که کم و بيش‏نامشان در تاريخ برده شده به طور غير رسمى تحصيل کرده‏اند و شيوه آموزشى اسلام ويژه مردان است.
براى رفع اين پندار طرح دو سؤال و پاسخ به آن‏ها ضرورت دارد:
1 - آيا در اسلام تحصيل علم و دانش تنها به مردان اختصاص دارد و يا شامل زنان هم مى‏شود؟
2 - آيا آموزش در ميان زنان و دختران مسلمان در طول تاريخ - به ويژه در صدر اسلام- يک شيوه رايج‏بوده‏است؟
زن و تحصيل علم
اسلام مرد و زن را در تدبير شؤون زندگى به وسيله اراده و کار، مساوى مى‏داند از اين‏رو هر دو در تحصيل‏احتياجات زندگى و آن‏چه مايه قوام حيات انسانى است‏يکسان مى‏باشند. زن مى‏تواند همانند مرد مستقلا کارکند و مالک نتيجه کار و کوشش خود شود. در صدور فرمان الهى فرقى بين زن و مرد نيست مگر در احکامى که‏ويژه يکى از ايشان است.
تحصيل علم و کسب دانش نيز از احکامى است که زن و مرد در آن مشترک مى‏باشند و هرگز دين اسلام جنس راسد راه دانش اندوزى نمى‏داند. مرحوم علامه طباطبائى در تفسيرالميزان، پس از نقل سرگذشت تاسف‏بار زن درطول تاريخ مى‏گويد:
زن در تمام احکام عبادى و حقوق اجتماعى با مرد شريک است و در هر امرى که مرداستقلال دارد، مانند: ارث، کسب، معامله، تعليم و تربيت و دفاع از حقوق و غيره زن هم‏مستقل است، مگر در مواردى که با مقتضاى طبيعتش مخالف باشد. (1)
بررسى آيات و روايات
تمام آيات و رواياتى که درباره تحصيل علم و دانش وارد شده، همانند «ياايهاالناس‏» و «ياايهاالذين آمنوا» عمومى است. و شامل زن‏ها هم مى‏شود. اسلام «علم‏» را نور و «جهل‏» را ظلمت وعلم را بينايى و جهل را کورى مى‏داند. در قرآن آمده است:
«قل هل يستوى الاعمى والبصير ام هل تستوى الظلمات والنور... (2) »;
بگو آيا چشم نابيناى جاهل و ديده بيناى عالم يکسان است؟ آيا ظلمات و تاريکى جهالت‏بانور علم و معرفت مساوى است؟
در آيه ديگر آمده است:
«هل يستوى الذين يعلمون والذين لايعلمون انما يتذکر اولوا الالباب‏» (3)
آيا آنان که به سلاح علم مجهزند با آنان که با جهل و نادانى دست‏به گريبانند، با هم برابرند؟فقط انديشمندان تفاوت اين دو گروه را درک مى‏کنند و امتياز آنان را باز مى‏يابند.
پيامبر اکرم‏صلى الله عليه وآله نيز فرموده‏اند:
«طلب‏العلم فريضة على کل مسلم‏»
وقتى علم در ديدگاه اسلام نور و بينايى است دستيابى به آن بر هر مسلمانى فرض است. آيامى‏توان گفت که از نظر اسلام تنها بر مردها لازم شده که از ظلمت‏خارج شوند و به روشنايى‏برسند، اما زنان چنين وظيفه‏اى ندارند و بايد همچنان در ظلمت جهل و نادانى باقى بمانند؟!
آيه ديگرى درباره پيامبر اکرم‏صلى الله عليه وآله مى‏فرمايد:
«يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب والحکمة... (4) »
پيامبر آمده است که آيات قرآن را بر مردم بخواند و روح آن‏ها را تزکيه کند و به آن‏ها کتاب‏و حکمت‏بياموزد.
در آيه «تزکيه‏» و «تعليم‏» با هم ذکر شده و به صيغه مذکر آمده است. آيا مى‏شود يزکيهم ويعلمهم را منحصر به مردان دانست؟!
فقها مى‏گويند بعضى عمومات و کليات از «تخصيص‏» ابا دارد و لحن و بيان به گونه‏اى است که‏قابل تخصيص نيست و مطلب آن‏چنان است که براى عقل قابل تبعيض نمى‏باشد. مثلا درباره علم‏و تقوى آمده است:
آيا کسانى‏که دانا و عالم هستند با کسانى‏که نادان و جاهلند، مساوى هستنددرباره «تقوا» هم گفته شده:
«ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدين فى‏الارض ام نجعل المتقين کالفجار (5) ».
آيا آنهايى‏که ايمان دارند و عمل صالح انجام داده‏اند، آن‏ها را مانند فساد انگيزها قرارمى‏دهيم و آيا پرهيزگاران و فاسقان را مانند هم قرار مى‏دهيم؟
و باز فرموده:
«ان اکرمکم عندالله اتقاکم (6) ».
در همه اين موارد صيغه‏ها مذکر است. آيا مى‏توان ادعا کرد، آنچه درباره «تقوا» گفته شده‏اختصاص به مردها دارد و شامل زنان نيست؟ در اين صورت زن‏ها بايد از کليه احکام و فرايض‏معاف باشند.
همچنين آيا مى‏توان گفت فرموده پيامبر اکرم‏صلى الله عليه وآله: «طلب العلم فريضة على کل مسلم‏» چون‏«مسلم‏» مذکر است تعبير «کل مسلم‏» شامل زنان نمى‏شود؟ هرگز. زيرااولا در بعضى نقل‏هايى که در کتب شيعه وارد شده کلمه «مسلمه‏» نيز قيد شده است:
«طلب‏العلم فريضة على کل مسلم و مسلمة‏» (7)
تحصيل علم براى تمام مردان و زنان مسلمان واجب است.
ثانيا: اين تعبيرات اطلاق دارد و مقيد به رجوليت نيست و اختصاص از آن فهميده نمى‏شود.«مسلم‏» يعنى: مسلمان، چه مرد باشد چه زن. علاوه بر آن در همه نمونه‏هايى که شبيه اين تعبيرهست، همين‏طور عموميت دارد. مثلا در حديث:
«المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه‏»مسلمان آن است که ساير مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
بديهى است که مقصود روايت اين نيست که فقط مرد مسلمان اينطور باشد.
همچنين در روايت «المسلم اخ المسلم‏»نمى‏توان گفت: چون نفرموده: «المسلمة اخت المسلمة‏» پس دستور مخصوص مردها است.
گرچه کلمه «مسلم‏» دو مفهوم دارد: يکى مسلمان بودن و ديگرى مرد بودن اما بر همگان روشن‏است که در اين موارد جنسيت مورد نظر نيست و در معنا دخالت ندارد. (8)
تنها در مجموع روايات کتب حديثى دو روايت (9) آمده که از آموزش کتابت و سوره يوسف نهى‏کرده است. اين دو روايت اولا: از حيث‏سند داراى اتقان نيستند و ثانيا: جنبه ارشادى و اخلاقى‏دارند. علاوه بر آن در هر دو روايت‏به آموزش سوره «نور» سفارش شده است که خود گواه تاکيد برآموختن است.
استاد شهيد مطهرى نيز درباره آموزش زنان مى‏فرمايند: «خداوند فکر و استعداد درس خواندن‏را و ميل و شوق به آن را همان‏طور که در مرد قرار داده در زن هم قرار داده و منع او چيزى جزجلوى استعداد خدا دادى را گرفتن نيست‏».
آموزش زن در عصر پيامبر اکرم‏صلى الله عليه وآله
پيامبر اکرم‏صلى الله عليه وآله جهاد مقدس پيکار با بى‏سوادى را از خانه خود آغاز کرده بود. بلاذرى با سندروايت مى‏کند که هنگام ظهور اسلام در مکه تنها هفده نفر با سواد بودند. وى پس از شمردن‏اسامى آن‏ها، از يک زن قرشى نام برده که در دوره جاهليت مقارن ظهور اسلام خواندن و نوشتن‏مى‏دانست. نام او «شفا» و دختر عبدالله بن عبد شمس بود. اين زن مسلمان شده بود. و از مهاجران‏اوليه و از زنان فاضله به شمار مى‏رود (10) .
بلاذرى مى‏گويد:
اين زن همان است که به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله به حفصه همسر پيامبر کتابت‏آموخت (11) .
بلاذرى آنگاه چند زن از زنان مسلمان را نام مى‏برد که در دوره اسلام، هم مى‏خواندند و هم‏مى‏نوشتند و يا تنها مى‏خواندند. او نام «حفصه‏» دختر عمر، «ام‏کلثوم‏» دختر عقبة بن ابى معيط‏«عايشه‏» دختر سعد، «کريمه‏» دختر مقداد و بالاتر از همه «شفا» دختر عبدالله بن عدويه رامى‏نگارد. شفا به حفصه درس مى‏داد و پيامبر از او خواست تا به حفصه پس از زناشويى با پيامبرهمچنان درس بدهد. پس حفصه، خواندن و نوشتن مى‏دانسته است و نام او را جزء دارندگان‏مصاحف ضبط کرده‏اند (12) .
از اين جريان معلوم مى‏شود که پيامبر اکرم‏صلى الله عليه وآله براى زنان خود معلم زن انتخاب کرده بودند اين‏عمل پيامبر براى آموختن به دختران و زنان الگو و نمونه‏اى شد و ديرى نپاييد که در مدينه افراد باسواد رو به فزونى نهادند و آمار باسوادها به‏طور چشمگيرى بالا رفت، در ميان زنان و دختران‏کسانى پيدا شدند که خواندن و نوشتن را فرا گرفتند.
تعليمات دينى پيامبرصلى الله عليه وآله براى زنان
پيامبر اکرم‏صلى الله عليه وآله بخشى از اوقات خود را به آموزش زنان در مسايل دينى اختصاص داده بود.بخارى به سند خود روايت کرده است که زنان به پيامبر گفتند:
مردان در استفاده از محضر شما بر ما پيشى گرفته‏اند. پس خود، روزى را به‏ما اختصاص بده.آن حضرت قبول کرد و روزى را به ايشان اختصاص داد و در آن روز به وعظ و ارشاد زنان‏پرداخت (13) و مرتب آنان را براى آموختن و دلگرم ساختن ديدار مى‏کرد.دختر پيامبر اکرم و همسران او در زمان حيات و پس از رحلت آن حضرت مرجع در مسايل‏دينى و فقهى بودند و «خانه هريک از ايشان به منزله مدرسه‏اى بود که طالبان دانش و حديث در آن‏اجتماع مى‏کردند و به فراگرفتن احکام شريعت و انواع دانش و حکمت‏سرگرم مى‏شدند. بين مردم‏و همسران پيامبر نيز پرده‏اى آويخته بود تا کسى نتواند ايشان را ببيند». (14)بزرگان صحابه بسيارى مسايل دقيق و مهم را از زنان پيامبر مى‏پرسيدند. (15) با اين ترتيب زن درروزگار پيامبر و صدر اسلام يکى از مصادر دانش و مورد تاييد دين و پذيرش جامعه بود (16) رفتن زنان‏به مساجد براى اداى نماز در آن زمان کارى عادى و معمول بود. و اين رفت و آمد فرصت مناسبى‏بود تا در مجالس علمى که از سوى بزرگان صحابه در مساجد برپا مى‏شد حضور يابند. داستان آن‏زن که پيشنهاد عمر را درباره پايين آوردن ميزان مهريه‏ها رد کرد و عمر پس از شنيدن دليل وى،رجوع به حق کرد، مشهور است و اين خود دليلى است‏بر اينکه آزادى انديشه براى مردها و زن‏هايکسان بوده است. (17)
زنان معلم و محدث
برخى از زنان در تعليم مردم به همسران پيامبر اقتدا مى‏کردند. بنا به گفته ابن خلکان مادر حسن‏بصرى که در سده اول هجرى زندگى مى‏کرده براى زنان داستان‏هاى دينى تعريف مى‏کرد و باسخنان پندآميز آنان را موعظه و ارشاد مى‏کرد و اين در زمانى بود که پسرش حسن به نقل‏داستان‏هاى دينى و تشکيل مجالس درس براى مردها مى‏پرداخت (18) .
مساجد، مراکز تعليمات عمومى بود که زنان نيز مى‏توانستند به آن رفت و آمد کنند و درمجالس علمى آن حضور يابند. زنان در صدر اسلام نه تنها از حق تحصيل دانش برخوردار بودندبلکه اين حق را هم داشتند که به تعليم و نشر دانش بين زنان و مردان بپردازند و در بين آنان معلمان‏و استادانى در بخش‏هاى مختلف علوم اسلامى وجود داشت، به ويژه در زمينه علم حديث که‏زنان مى‏توانستند در آن رشته به درجه استادى نايل شوند و در اين‏باره با محدثان و حافظان بزرگ‏به قابت‏برخيزند و نمونه بارزى در امانت و عدالت‏باشند. کار زنان محدث به جايى رسيد که‏علما و ناقدان حديث اعتبار و اعتماد کاملى براى آنان قايل شدند که بسيارى از بزرگان از بين‏دانشمندان مشهور اسلام نتوانستند به اين مرتبه از اعتماد نايل شوند.
ذهبى در کتاب ميزان‏الاعتدال فى‏نقدالرجال که آن را به نقد راويان حديث و ميزان صداقت و جايگاه‏علمى ايشان اختصاص داده، در باب زنان محدث مى‏گويد:
من از بين زنان محدث کسى را نمى‏شناسم که در اين زمينه متهم و متروک‏شده باشد. (19)
استادان زن غالبا در مساجد و يا اماکن عمومى به تدريس و بيان حديث مى‏پرداختند و شنيدن‏حديث و مسايل علمى در محضر زنان در خانه‏ها و با اجازه از همسران ايشان صورت مى‏گرفت (20) .
ابن حجر عسقلانى در کتاب خود الاصابه از تعداد 1552 نفر (21) ابن اثير در کتاب «اسدالغابة‏» بيش‏هزار از نفر از زنان صحابه رسول خدا نام مى‏برند، که مصادر فقه و حديث و تفسير و تاريخ و سيره‏بوده‏اند (22) و هر کدام مانند مردها به علوم مختلف وارد بوده‏اند.
مشهورترين دانشمندان زن از صحابه
ام سلمه
او داراى منزلتى والا در علم و روايت‏حديث مى‏باشد و پس از خديجه فاضل‏ترين وپرهيزگارترين زنان پيغمبرصلى الله عليه وآله و داناترين آن‏ها به کتاب و سنت است. تا جايى که عايشه به او گفته‏است:
تو نخستين بانوى مهاجر از زنان رسول خداصلى الله عليه وآله مى‏باشى و تو بزرگ مادران‏مؤمنان هستى و جبرئيل بيشتر در خانه تو مى‏بود. (23)
ام سلمه از فقهاى زنان صحابه به‏شمار مى‏رفت (24) درباره علم و اجتهاد او کافى است که بگوييم‏جابربن عبدالله انصارى صحابى بزرگوار با همه شکوهى که در ميان صحابه داشت‏به او مراجعه‏مى‏کرد و به فتواى او عمل مى‏نمود. (25)
احاديثى که ام‏سلمه از پيغمبر روايت کرده است، بالغ بر 378 حديث مى‏باشد (26) و روايات او درفضيلت على‏عليه السلام معروف است (27) و اشعارى که مورخان از اين بانوى گرانقدر ذکر کرده‏اند درباره‏ولايت اهل بيت‏عليهما السلام مى‏باشد. (28)
ام اسلم
او از زنان صحابه بوده و زمان امام سجادعليه السلام و فيض حضور آن حضرت را نيز درک کرده بود.ايشان کتب بسيارى خوانده و به همين جهت‏به «قارية‏الکتب‏» موصوف بوده همچنين به جهت‏روايت قضيه سنگ ريزه (29) به «صاحبة‏الحصاة‏» نيز معروف شد. و به مدلول همين روايت‏بسيار باجلالت و مورد توجه خاندان عصمت‏بوده است. (30)
ام جميل
فاطمه دختر مجلل بن عبدالله بن قيس، از فضلا و ادباى زنان و از سابقين به دين مقدس اسلام‏بود. او با حاطب بن حارث بن مغيره ازدواج کرد و دو پسر به‏نام‏هاى محمد و حارث از وى‏به‏وجود آمد. ايشان با شوهرش به حبشه رفته و بعد از مرگ شوهر با پسرهايش به مدينه برگشته‏است. او براى بهبودى پسرش محمد که به آتش سوخته بود، شرفياب حضور مبارک پيامبرصلى الله عليه وآله‏گرديد و تقاضاى دعاى خير کرد و در اثر دعاى آن حضرت پسرش شفا يافت. (31)
ام رعله قشيريه
وى از زنان صحابه و عالم و شاعر و بسيار فصيح بود و از پيامبر اکرم‏صلى الله عليه وآله روايت نقل کرده است.روزى به خدمت پيامبر اکرم‏صلى الله عليه وآله رسيد و عرض کرد:
السلام عليک يا رسول‏الله و رحمة‏الله و برکاته انا ذوات الخدور و محل ازرالبعول و مربيات الاولاد و ممهدات المهاد و لاحظ لنا فى الجيش الاعظم فعلمناشيئا يقربنا الى الله عزوجل.
پيامبر اکرم‏صلى الله عليه وآله در جواب او فرمود:
اگر شما زنان از ذکر خدا غافل نباشيد و چشم خود را از نامحرم ببنديد و به گونه‏اى صحبت‏نکنيد که مرد اجنبى بشنود، شما ماجور و مثاب خواهيد بود. (32)
ام رعله بعد از رحلت پيامبر اکرم‏صلى الله عليه وآله، حسنين‏عليهما السلام «در برگرفته و کوچه‏هاى مدينه را گرديده واشک مى‏ريخته است و چون به در خانه فاطمه‏عليها السلام رسيد اين بيت را انشا کرد:
يادار فاطمه المعمحور ساحتها هيجت لى حزنا حييت من دار (33)
نسيبه بنت الحارث ام عطيه
ايشان از زنان فاضله صحابه پيامبر اکرم‏صلى الله عليه وآله شمرده مى‏شد که در بيعت رضوان و جنگ‏هاى‏پيامبرصلى الله عليه وآله شرکت داشته و مجروحين را مداوا مى‏کرد. جمعى از صحابه و علماى تابعين در بصره‏«غسل ميت‏» را از او گرفتند و از پيامبر اکرم روايت نقل کرده است. (34)
معاذه غفاريه
از زنان فاضل و عالم عصر خود و انيس رسول خدا در سفرها بود. وى مى‏گويد:
من با رسول خدا انس بسيارى داشتم -يعنى به خانه‏اش رفت و آمد مى‏کردم- چون در سفرهابراى مداواى زخميان و پرستارى بيماران با وى مى‏رفتم. روزى داخل خانه عايشه شدم، ديدم‏على‏عليه السلام بيرون مى‏آيد و رسول خدا در غياب على‏عليه السلام به عايشه مى‏گويد:
«ان هذا احب الرجال الى و اکرمهم على فاعرفى له حقه و اکرمى مثواه‏».
اين مرد، محبوب‏ترين و گرامى‏ترين مردان است نزد من. حق او را بشناس و احترامش راداشته باش. (35)
ام حکيم بيضا، دختر عبدالمطلب و عمه رسول اکرم‏صلى الله عليه وآله‏او از زنان فاضله و خردمند بنى هاشم و اديب و فصيح و بليغ بود و به هر يک از «بيضا» و«قبة‏الديباج‏» موصوف و ملقب و در نظم شعر نيز طبعى وقاد داشته است، حسب‏الامر پدر در حال‏حياتش مرثيه‏اى براى او گفته که از ابيات آن است:
الا يا عين جودى و استهلى و بکى ذا الندى والمکرمات الا يا عين و يحک اسعدينى بدمع من دموع‏هاطلات (36)
ام الدرداء
خيره دختر ابو حدرد اسلميه و زن ابوالدرداء عامربن حارث از فضلا و محدثين زنان صحابى‏بوده که احاديث‏بسيارى از رسول اکرم‏صلى الله عليه وآله و شوهرش استماع و روايت کرده است. (37)
ام‏الدرداء هجيمه دختر حبى زن ديگر ابوالدرداء
او نيز محدث و عالم و زاهد بوده از سلمان و شوهر خود روايت مى‏کرد. پيوسته به نماز وعبادت اشتغال داشت و دوستدار مجالس علما بود. شش ماه در بيت‏المقدس و شش ماه دردمشق اقامت مى‏کرد (38) .
اسماء بنت عميس
خواهر ميمونه همسر رسول‏خداصلى الله عليه وآله:
او از زنان فاضل و بزرگوار روزگار خويش و از اولين گروندگان به اسلام بود که همراه همسرش‏جعفر طيار، براى پيشبرد اسلام به حبشه مهاجرت کرد و در سال فتح خيبر در سال هشتم به مدينه‏بازگشت او پس از شهادت جعفر، در سال هشتم با ابوبکر ازدواج کرد.
اسما، اين صحابى جليل‏القدر و راوى موثق رسول خداصلى الله عليه وآله مادر محمدبن ابى‏بکر است که‏درباره او گفته‏اند: نجابت محمدبن ابى‏بکر از جانب مادرش بود. (39)
اسما از شهود و از تکذيب کنندگان حديث جعلى «نحن معاشر الانبياء لانورث، ما ترکناه‏صدقة‏» (40) و از راويان معروف حديث «ردالشمس‏» براى على‏عليه السلام در زمان پيامبر است. (41) اسما ازراويان حديث غدير است. قريب سى تن از بزرگان حديث‏شيعه و سنى از اسما روايت نقل کرده واو را توثيق کرده‏اند (42) . شيخ صدوق نيز در «فقيه‏» از ايشان رواياتى نقل کرده است. در کتب روايى‏تعداد رواياتى که از ايشان نقل شده به شصت عدد مى‏رسد.
اروى دختر حارث بن عبدالمطلب
صحابى رسول اکرم‏صلى الله عليه وآله و از بانوان فصيح و بليغ بود. وى در برابر معاويه، ناحق بودن خلافت اوو اسلام نياوردن او را (تا فتح مکه) به رخش کشيد و از امانتدارى على‏عليه السلام و عمل آن حضرت به‏احکام الهى سخن گفت و عمر و بن عاص و سعيد بن عاص و مروان را مفتضح ساخت و شعرى‏در فضايل اميرالمؤمنين سرود و صفات آن حضرت را برشمرد. (43)
ام سنان
او دختر جشمه يا خيثمة و از شعرا و فضلاى عرب و موصوف به حسن ادب است و در نظم ونثر مهارت داشت. لطافت معانى را با فصاحت الفاظ توام مى‏داشت، اشعار او، که در مدح اهل‏بيت طهارت‏عليهما السلام سروده و قبيله خود «بنى مذحج‏» را به نصرت و يارى ايشان ترغيب نموده برهان‏قاطع اين مدعا است. (44)
اينها نمونه‏هايى بودند از زنان صحابه که در زمان پيامبر اکرم به فضل و دانش معروف بودند.طبق گزارش‏هاى مورخان بسيارى از زنان در عصر پيامبر در کهولت‏سواد آموختند. (45)
اسلام براى پيکار با جهل و بى‏سوادى، روزنه‏اى تازه و وسيع به سوى افق‏هاى بى‏کران دانايى وآگاهى گشود و زنجير از پاى درک و شوق انسان‏ها برگرفت. دانستن و علم آموختن براى همگان‏نه‏تنها آزاد که يک «فريضه‏» شد.
به برکت تعاليم اسلام و دستور پيامبر خيرانديش اسلام بود که زنان همدوش مردان به‏دانش‏آموزى روى آوردند. اين‏کار، با توجه به شرايط دشوار و ناسازگارى که آن زمان فراروى زنان‏قرار داشت‏به راستى يک انقلاب بود، روش نوين پيامبرصلى الله عليه وآله در آموزش زنان و يکسان شمردن آنان‏با مردان يک انقلاب عظيم فرهنگى بود که جهان اسلام را فرا گرفت و فضا را عطرآگين ساخت. (46)
آموزش زنان در دولت علوى
در دولت علوى نيز مبارزه با جهل و بى‏سوادى در اولويت‏بود. اصرار امام به اين بود که جهل راريشه‏کن کند و علم را به‏جاى آن در مغزها جايگزين سازد. جهان اسلام همه آشيان علم گردد وگرنه دست کم مراکز حکومت اسلامى کانون علم باشد. و درس نخوانده و تحصيل نکرده شاغل‏شغلى در دولت نباشد. امام على‏عليه السلام در خطبه‏اى که ذکرى از آل محمدصلى الله عليه وآله و آشيانه آن‏ها مى‏کندمى‏فرمايد:
«فانهم عيش العلم و موت الجهل. هم‏الذين يخبرکم حکمهم عن علمهم و صمتهم عن‏منطقهم...» (47)
آنان حيات علم و مرگ جهل‏اند، آنان که حکمشان شما را از علمشان و خاموشى‏شان ازگفتارشان و ظاهرشان از باطنشان آگاه مى‏سازد.
بر اهل دقت فرق عبارت «عيش علم‏» با تعبيرات ديگر مثل عالم‏اند و ذوعلم‏اند، پوشيده‏نيست. کسى «عيش علم‏» خواهد بود که تمام زندگيش مصروف علم شود و وسايل تحصيل علم رافراهم کند، اهل علم را تشويق کند و آن‏ها را بزرگ شمارد و راه به کوى علم براى همه باز کند.
از اين رو دربار کوفه در عهد امام‏عليه السلام غلغله‏اى از علم و تعلم بوده و شعاع علمش تا امروزمى‏تابد. چه نشانى بهتر از «نهج‏البلاغه‏» که جمع‏آورى اندکى از بسيار کوفه است و تاکنون مانده و هنوزستاره‏وار مى‏درخشد و بر همه تفوق دارد.
به‏طور کلى، اين خاندان معدن علم و معارف و گنجينه حکمت‏بوده‏اند وابستگان به اين بيت‏نيز عمدتا همه از فضل و کمال آنان بهره‏مند بوده و همسران و دختران اين خاندان عالم‏ترين وفاضل‏ترين زنان زمان خود بوده‏اند که چند نمونه از آنان را در زير مى‏آوريم:
ام کلثوم
او که دختر اميرالمؤمنين‏عليه السلام و فاطمه زهراعليها السلام است در سال ششم هجرى به‏دنيا آمد و در سال‏54 هجرى در حال حيات برادرانش امام حسن و امام حسين‏عليهما السلام در مدينه رحلت فرمود. صاحبان‏کتب انساب و سيره، او را زينب صغرى، ام‏کلثوم کبرى و رقيه ناميده‏اند. (48)
ام‏کلثوم را در زمره اصحاب رسول خدا نيز ذکر کرده‏اند. (49) ليکن ابن سعد او را از جمله کسانى نام‏برده که از غير رسول خداصلى الله عليه وآله روايت کرده‏اند. (50) مرحوم مامقانى درباره او مى‏نويسد:
«زنى جليل‏القدر زيرک و بليغ بود و من او را از ثقات مى‏دانم‏» (51)
زينب کبرى
دختر اميرالمؤمنين‏عليه السلام و فاطمه زهراعليها السلام است و يکى ديگر از راويان حديث از امير مؤمنان‏است که در زمان حيات پيامبر اکرم به دنيا آمد و به سال 61 يا 62 بدرود حيات گفت، از ايشان به‏صديقه صغرى، عقيله بنى‏هاشم، عالمه غير معلمه و غير مفهمه ياد شده است اين بانوى بزرگواردر فصاحت و بلاغت، زهد و تقوا، عبادت و تهجد همانند پدر و مادر گرامى‏اش بود. هر گاه لب به‏سخن مى‏گشود چنان بود که گويا على‏عليه السلام سخن مى‏گفت. مرتبه عقل و دانش و عفت و عصمت آن‏حضرت بر همگان مشهود است. سخنان زينب کبرى پس از شهادت برادرش و خطبه‏هاى او دربازار کوفه و مجلس يزيد همگان را به حيرت واداشت. امام سجادعليه السلام خطاب به ايشان فرمود:
«انت‏بحمدالله عالمة غير معلمه و فهمة غير مفهمه‏» (52) امام سجادعليه السلام و جابربن عبدالله انصارى، فاطمه بنت‏الحسين، محمدبن عمرو، عطاءبن سائب‏و عباد عامرى از زينب کبرى روايت نقل کرده‏اند و آن حضرت از مادرش و پدرش و اسماء بنت‏عميس وام ايمن روايت کرده است. (53)
مؤلف کتاب «خصايص زينبيه‏» مى‏نويسد:
حضرت زينب مجلس تعليم و تدريس داشته و در زمان اقامت پدرش در کوفه براى زنان تفسيرقرآن مى‏گفت، يک روز در تفسير «کهيعص‏» صحبت مى‏کرد که پدرش وارد شد و فرمود مى‏شنيدم‏براى زنان تفسير «کهيعص‏» مى‏گويى، عرض کرد بلى فرمود:
نور ديده من اين رمزى است‏براى مصيبتى که بر عترت رسول خدا وارد مى‏شود.
عرض کرد آن مصيبت چگونه است، امام‏عليه السلام شرح داد و زينب کبرى سخت گريست. (54)
خطبه‏هاى ايشان قطره‏اى از درياى بيکران علوم و معارف اهل بيت‏عليهما السلام است.
فاطمه بنت على‏عليه السلام
او که مادرش زن ديگرى غير حضرت فاطمه‏عليها السلام بود، يکى ديگر از راويان اميرالمؤمنين است‏که طبق گفته مورخان در سال 117 هجرى دنيا را وداع کرد. (55) وى از بزرگانى چون حضرت على‏عليه السلام‏و اسماء بنت عميس و محمدبن حنفيه و... روايت کرده و جمعى از بزرگان حديث چون: حارث‏بن کعب کوفى، رزين بياع الانماط ابوبصير و... از او حديث نقل کرده‏اند. (56)
از ايشان به عنوان «عالمه‏» و «محدثه‏» و «مجاهده‏» ياد شده است. به گفته مرحوم کلينى در«کافى‏» امام حسين‏عليه السلام کتابى نزد ايشان به امانت گذاردند تا آن را به امام سجادعليه السلام بسپارند. (57) ازايشان خطبه‏اى فصيح و بليغ که آن را در کوفه در مجلس ابن‏زياد ايراد فرمود به يادگار مانده است.
سکينه دختر امام حسين‏عليه السلام
مادر ايشان «رباب‏» دختر امرء القيس است. امام حسين‏عليه السلام علاقه زيادى به ايشان داشت اين‏علويه شريفه در کربلا حضور داشت و حوادث کربلا را با چشم خود ديده و در زمره اسراى کربلابود. اشعار بلند ايشان در رثاى پدر بزرگوارش در تاريخ ثبت است.
ابن خلکان در وفيات الاعيان در ترجمه او مى‏نويسد:
سکينه بزرگترين زنان عصر خود بود و زيباترين و ظريف‏ترين و نيکوترين‏آن‏ها در اخلاق و فضيلت‏به‏شمار مى‏رفت (58) .
آرى سکينه از زنان فاضله و دانشمند عصر و از شخصيت‏هاى علمى و ازمفاخر علم و کمال بود، که منزلش پايگاه اديبان و شاعران شده و آنان از پشت‏پرده سخنان منظوم خود را به گوش آن بزرگوار مى‏رساندند و او قضاوت‏مى‏کرد (59) .
مامقانى او را از راويان حديث مى‏داند.
خديجه دختر امام محمدباقرعليه السلام‏شيخ طوسى او را راوى و از اصحاب امام محمدباقرعليه السلام شمرده است (60) و در اعلام‏النساءالمؤمنات از ايشان به عنوان فاضله و مؤمنه و متقى ياد کرده است.
ام‏الحسن دختر عبدالله‏بن محمدبن على بن الحسين‏عليه السلام
ايشان نوه امام محمد باقرعليه السلام و از راويان حديث مى‏باشد و شيخ در رجال، ايشان را از اصحاب‏امام صادق‏عليه السلام شمرده است. (61)
فاطمه معصومه دختر امام کاظم‏عليه السلام
او در سال 183 در مدينه متولد شد. در خاندان امامت و ولايت و در آغوش ايمان و طهارت‏پرورش يافت. القاب ايشان محدثه، عابده، عالمه، راويه و کريمه‏اهل بيت است. جماعتى ازارباب علم و حديث رواياتى از ايشان نقل کرده‏اند و او نيز رواياتى از آباى طاهرين خود نقل کرده‏است. (62)
خديجه دختر عمربن على بن‏الحسين‏عليه السلام
ايشان نوه امام سجادعليه السلام و از بانوان فاضله و راوى حديث‏بوده است. مرحوم کلينى در کتاب‏کافى از ايشان روايت نقل کرده است. مرحوم مامقانى ايشان را جزء روات به‏شمار آورده است.
عليه دختر امام سجادعليه السلام
ارباب رجال درباره ايشان مى‏گويند; اين بانوى فاضله داراى کتابى بوده است که ابوجعفرمحمدبن عبدالله بن قاسم با طريق خود از زرارة‏بن اعين و زراره از عليه بنت على بن الحسين‏عليه السلام‏اين کتاب را روايت کرده است. (63)
رقيه دختر اسحاق بن موسى‏عليه السلام
ايشان دختر اسحاق فرزند امام کاظم است. اين بانوى فاضله و جليل‏القدر، عمرى طولانى‏داشت و قبر ايشان در بغداد است. شيخ صدوق در خصال از ايشان روايت نقل کرده است و علماى‏رجال او را از روات حديث دانسته‏اند. (64)
مشهورترين زنانى که تحصيلات عاليه داشتند
علوم اسلامى به ويژه فقه و حديث موضوعاتى هستند که زنان به آن‏ها علاقه‏مند بودند، ازاين‏رو، در ميان محدثان و فقيهان، زنانى هستند که از چهره‏هاى برجسته به‏شمار مى‏روند. شرح‏حال 1543، زن حديث دان که در کتب تراجم گنجانده شده است، حکايت از اين دارد که در آن‏زمان براى آموزش زنان بستر مناسبى وجود داشت. در اينجا گزارش کوتاهى از تعدادى از زنان‏سرشناس براى نشان دادن شايستگى آنان در تحصيلات عاليه، نقل مى‏کنيم:
سيده نفيسه دختر ابومحمد حسن بن زيد از تبار امير مؤمنان على‏عليه السلام
وى از زنان صالح و پرهيزگار بود و در علم حديث آنچنان تبحر داشت که امام شافعى به هنگام‏اوج نام‏آورى خود در «فسطاط‏» مصر پاى درس او مى‏نشست و استماع حديث مى‏کرد (65) .
در حلقه درس اين بانوى با فضيلت، بسيارى از دانشمندان نامى و مجتهدان حضور مى‏يافتند.مصرى‏ها به اين بانو علاقه‏زيادى داشتند. هنگامى که امام شافعى فوت کرد، جنازه او را به خانه‏سيده نفيسه بردند و او نماز خواند (66) . سيده نفيسه در سال 208 ه ق در گذشت و شوهرش اسحاق‏بن جعفرالصادق‏عليه السلام خواست جنازه او را به مدينه انتقال بدهد، که مصرى‏ها جلوگيرى کردند. و اورا در قاهره دفن کردند. هم‏اينک مزار ايشان معروف است.
شهده دختر ابو نصر احمدبن فرج ابرى دينورى
شيخه شهده که «فخرالنساء» نام گرفته بود در مسجد جامع بغداد براى انبوهى از دانشجويان‏علاوه بر علوم دينى، ادبيات و فنون بلاغت و شعر تدريس مى‏کرد. ابن خلکان درباره وى‏مى‏نويسد:
او از زنان دانشمند بود و خطى زيبا داشت و گروه زيادى نزد وى سماع حديث کردند. ازبزرگان علما کسى به پاى او نمى‏رسيد. وى از ابوالخطاب نصربن احمد بطروانى و ابوعبدالله‏حسين‏بن‏احمدبن طلحه نعالى و طلحة بن محمد زينبى و افراد ديگر چون ابوالحسن على بن‏حسين بن ايوب و ابوالحسن احمدبن عبدالقادر بن يوسف و فخرالاسلام ابوبکر محمدبن احمدشاشى سماع حديث کرد و شهرت و آوازه‏اش عالم‏گير شد. (67) او در ميان علماى بزرگ اسلام‏مقامى همتاى برجسته‏ترين علما را پيدا کرد. يکى از شاگردان اين زن ابن تيميه حرانى بود که ازوى سماع حديث کرد. او در سال 574 درگذشت.
عروضيه
او از موالى ابوالمطرف عبدالرحمن‏بن غليون کاتب بود. وى در بلنسيه (والنسيا) سکونت‏داشت و از مولاى خود، نحو و صرف و لغت آموخت و در اين علوم بر وى برترى يافت و در علم‏عروض استاد شد. او کامل مبرد و نوادر قالى را از حفظ داشت و شرح مى‏کرد. ابو داود سليمان دوکتاب مذکور را نزد وى خواند و از او عروض آموخت. عروضيه در سال 540 ه ق در دانيه از دنيارفت (68)
زينب دختر عبدالرحمن شعرى
اين زن عالمه در نيشابور مى‏زيست و بانويى دانشمند بود که نزد فقهاى برجسته و بنام آن روزدرس خوانده بود و به دريافت اجازه روايت از ايشان نايل شده بود.
زينب از ابو محمد اسماعيل بن ابى‏القاسم بن ابى بکر نيشابورى قارئى و ابوالقاسم زاهر وابوبکر وجيه ابن طاهر که هر دو شامى بودند و ابوالمظفر عبدالمنعم بن عبدالکريم‏بن هوازن‏قشيرى و ابوالفتح عبدالوهاب بن شاه شادياخى و ديگران سماع حديث کرد.
حافظ ابوالحسن عبدالغفار بن اسماعيل بن عبدالغافر فارسى و علامه محمودبن عمرزمخشرى صاحب کشاف و ديگر بزرگان از طبقه حفاظ به وى اجازه روايت دادند.
ابن خلکان مى‏گويد:
در سال 610 ه هنگامى که دو ساله بودم زينب به من اجازه کتبى داد. (69)
دکتر شبلى مى‏گويد:
رسمى که در آن زمان براى تشويق و دلگرمى کودکان رايج‏بود تا به کوششى‏پى‏گير برخيزند و در آينده شايستگى خود را براى داشتن اين اجازه نشان‏دهند. (70)
زينب در سال 615 در نيشابور در گذشت. (71)
فاطمه فقهيه دختر علاءالدين محمدبن احمد سمرقندى
وى از زنان دانشمند در فقه و حديث‏بود و از گروهى از فقها فقه آموخته بود وبسيارى نيز از وى کسب دانش کردند. فاطمه خود حلقه تدريس داشت و گروهى‏از بزرگان دانش به وى اجازه روايت دادند، او آثار بسيارى در فقه و حديث تاليف‏کرد که بين دانشمندان انتشار يافت. وى با ملک عادل نورالدين شهيد معاصر بودو مدت‏ها در پاره‏اى از امور داخلى کشور طرف شور او بود. نورالدين برخى ازمسايل فقهى را از وى فراگرفت و همواره در حق اين زن انعام و او را يارى مى‏کرد.فاطمه در شهر حلب از دنيا رفت. (72)
ام‏الخير بغداديه
او از مشاهير محدثين و زنان عالم قرن هفتم بغداد مى‏باشد که در فقه وحديث‏بسيار مهارت داشت و به تدريس علوم مشغول بود. از ابن‏البطى وابوالمظفر کاغذى و بعضى از بزرگان ديگر اخذ علم حديث کرده است. از اساتيدو مشايخ اجازه‏اسمعيل بن عساکر و ابن شحنه و قاضى تقى‏الدين سليمان وجمعى ديگر از فضلاى آن زمان محسوب مى‏شود. از آن رو که داراى اوصاف‏حميده و اخلاق پسنديده بود، به لقب «جمال‏النساء» شهرت داشت و در سال‏640 ه. ق درگذشت. (73)
فاطمه دختر شيخ امام مقرى محدث (620-708 ه. ق)
وى زنى دانشمند، حديث‏دان و صادق در نقل روايت‏بود از پدر خود وبزرگان معاصر اخذ حديث کرد و کسانى چون صفدى و ديگران از وى حديث‏آموختند. جمعى از بزرگان علماى سده هفتم هجرى در شام و عراق و حجاز وفارس و ديگر بلاد اسلامى به او اجازه روايت دادند. اين زن علاوه بر دانش،ثروت زيادى داشت که آن رادر کارهاى خير از قبيل ايجاد مدارس و بيمارستان‏هاانفاق مى‏کرد. (74)
ام عبدالله دختر قاضى شمس‏الدين (624-717 ه )
ايشان نواده علامه وجيه‏الدين حنبلى و دختر عمربن سعدابن ابى‏البرکات‏شامى حنبلى و از مشاهير حديث دانان قرن هشتم هجرى مى‏باشد. او صحيح‏بخارى و مسند امام شافعى را در محضر ابوعبدالله زبيدى فرا گرفت. بنا به‏روايت صلاح‏الدين صفدى محدثه زمان خود بود و چون وارد مصر شد اميرارغون و قاضى کريم‏الدين از وى اخذ حديث کردند. بارها صحيح‏بخارى راتدريس کرده و مرجع استفاده جمعى از افاضل وقت‏بوده است. و بسيارى ازدانشمندان مشهور از او روايت‏حديث کرده‏اند. (75) چهار شوهر کرده بود او را«وزيره‏» و «ست‏الوزرا» نيز مى‏گفتند. (76)
زينب دختر يحيى سلمى (648-735 ه )
نوه دانشمند مشهور عزالدين بن عبدالسلام سلمى سلطان‏العلما بود و سبطسلفى به او اجازه روايت داد. زينب تنها کسى بود که کتاب «المعجم‏الصغير»طبرانى را با سماع متصل روايت کرده است و ذهبى درباره او گفته است:
وجودش آکنده از نيکى و عبادت و عشق به روايت‏بود. (77) زينب مقدسى (646-740 ه )
معروف به «بنت‏الکمال‏» دختر احمدبن عبدالرحيم. او را بسيارى ازدانشمندان معاصر در شام و مصر و عراق اجازه روايت دادند. به گفته ذهبى:
او تنها کسى بود که به قدر يک‏بار شتر از اجزاه (حديثى) اجازه روايت داشت.زينب زن ديندار، نيکوکار و کثيرالروايه بود. دانش پژوهان به محضر وى رفت وآمد بسيار داشتند و آثار بزرگان دانش را بر وى مى‏خواندند. بيشتر اوقات روزرا دانشجويان حديث‏به سماع در محضر وى اشتغال داشتند. زينب آخرين‏کسى بود که با اجازه از سبط سلفى و گروهى ديگر از محدثان روايت کرد. (78) ابن بطوطه - جهانگرد معروف- در کتاب خود از وى ياد کرده است. زينب درسال 726 ه. ق در شهر دمشق به ابن بطوطه اجازه‏اى عام داد و اين جهانگرد او رابه «رحلة‏الدنيا» ستوده است. (79)
فاطمه‏ام الحسن دختر شهيد اول
وى زن عالمه و فاضله و عابده و صالحه بوده و در کلمات بعضى از بزرگان به:
زبدة‏الخواص و زينة اهل العلم و الاخلاص و فقيهه و شيخة الشيعة وست‏المشايخ.
موصوف است. از مشايخ بسيارى استماع کرده و از پدر بزرگوار خود و سيد ابن معيه استادوالدش اجازه روايت داشته است. پدرش او را بسيار مى‏ستود و زنان را به اقتدا و مراجعه به او دراحکام امر مى‏کرد.
لفظ «ست‏المشايخ‏» که لقب مشهور او مى‏باشد، مخفف سيدة‏المشايخ است. يعنى: رئيس‏روات و نقله اخبار. (80)
جويريه دختر احمدبن احمد (م 782 ه )
وى از بسيارى از دانشمندان زمان خود چون ابن شحنه وست‏الوزرا و حسن بن عمر کردى وجلال بن طباع حديث‏ شنيد و بارها از شنيده‏هاى خود روايت‏حديث کرد. جويريه عمرى طولانى‏کرد و از او روايت‏بسيار کردند. ابن حجر درباره او گفته است:
بسيارى از استادان و همگنان ما از وى سماع حديث کردند. (81)
زينب دختر عبدالله‏بن عبدالحليم.
وى حنبلى مذهب و برادر زاده شيخ تقى‏الدين بود. حافظ ابن حجر درباره او گفته بود:
از ابن حجار و ديگران سماع حديث کرد و خود نيز به روايت‏حديث‏پرداخت و مردم از دانش وى بهره بردند. و من نيز از او اجازه روايت داشتم.زينب از زنان مشهور در حديث‏بود. (82)
زينب دمشقى دختر محمدبن عثمان
وى در گفتار و فصاحت و منطق و دانش فقه و حديث از بهترين زنان زمان خود بود و شاگردان‏زيادى داشت که‏ابن حجر عسقلانى يکى از آنان بود که از وى اجازه روايت داشت. در حلقه درس‏حديث او کمتر از 50 دانشجو نبود. درباره او گفته‏اند:
شنيده نشده که زنى چون او حلقه درس بگشايد و تا اين اندازه طلاب درجلسه درس او اجتماع کنند. زينب با اجازه عام از فخرالدين ابن حجار و ديگران‏روايت‏حديث مى‏کرد. (83) زينت دمشقى دختر عثمان بن محمد لؤلؤ (م، 800 ه ق)
او از فاضل‏ترين زنان دانشمند بود و در علوم سنت دستى قوى داشت. از حافظ ابن حجارسماع حديث کرد و ابن حجر عسقلانى از وى اخذ حديث نمود. وى درباره فقه و سنت رسايلى‏داشت که بسيارى از دانشمندان به آن‏ها استناد مى‏کرده‏اند. (84)
عايشه دمشقى دختر على بن محمد
او دانشمندى پرکار و با کمال بود. وى پس از تحصيل صرف و نحو و بيان و عروض و حديث،حلقه تدريس داير کرد. وى از شوهر خود حافظ نجم‏الدين حسنى و امام ابن الخباز و مرداوى‏سماع حديث کرد و خود به روايت‏حديث پرداخت و مردم از معلومات و علوم وى بهره بردند. ودر علم و ادب از معاصران خود برترى يافت (85)
ام‏الخير، خديجه (م، 730 ه )
از محدثين معروف بوده و در انشا و حسن خط نيز مهارت داشت، اجازه‏ها را با خط خودش‏مى‏نوشته و به «ضوءالصباح‏» ملقب بوده است. (86)
ام‏البهاء فاطمه دختر فهد
دختر حافظ تقى‏الدين محمدبن محمدبن فهد هاشمى بوده و از مشاهير محدثين و از مشايخ‏جلال‏الدين سيوطى مى‏باشد. از بسيارى از مشايخ وقت اجازه داشته و از کثرت جلالت‏به «ست‏قريش‏» معروف بوده است. (87)
ام سعيد يا سعدونه
او دختر عصام حميرى و از ادباى زنان اندلس مى‏باشد که در علم و فضل داراى مقامى عالى‏بود و قوه حافظه کامل داشت. گويند در باب نعال حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله سؤالى از اديبى کردند وچون آن اديب به زيارت آن مشرف نشده و اطلاعى در اين موضوع نداشت در جواب گفت:
سالتم التمثال اذلم اجد للثم نعل المصطفى عن سبيل
سعدونه نيز ابيات زير را ضميمه آن شعر کرد:
لعلنى احظى بتقبيله فى جنة الفردوس اسنى مقيل فى ظل طوبى ساکنا آمنا القى باکواب عن السلسبيل وامسح القلب به علمه يسکن ماجاش به من غليل فطا لما استشفى باطلال من يهواه اهل الحب من کل جيل (88)
عايشه دختر عبدالهادى مقدسى (م، 816 ه )
منسوب به صالحيه و حنبلى مذهب و بزرگ محدثان دمشق بود. وى صحيح بخارى را درمحضر حافظ ابن حجار شنيد. حافظ ابن حجر از وى روايت‏حديث کرد و کتاب‏هاى بسيار نزد وى‏خواند وى در آخر عمر خود تنها به علم حديث پرداخت و در تعليم علوم شيوه‏اى ساده داشت. (89)
آمنه مجلسى
ايشان دختر ملامحمدتقى مجلسى اول و همسر محمد صالح مازندرانى از زنان فاضله و عالمه‏عصر خويش بود و همسر ايشان با وجود آن که خود صاحب حاشيه بر معالم و در غايت فضل وعلم بود اما در بعضى امور و قواعد الاحکام از ايشان (آمنه‏بيگم) استفسار مى‏کرد. آمنه بيگم ازشعر و ادب نيز بهره داشت و شرحى نيز بر «الفيه‏» و «شواهد» سيوطى دارد. (90)
حميده رويدشتى
او دختر شمس‏الدين محمد رويدشتى اصفهانى و از زنان دانشمند و فاضله بود، به علم رجال‏آشنايى داشت و تعليم تعدادى از زنان را به عهده داشت. حواشى ايشان بر کتب حديث مثل‏«استبصار» شيخ طوسى و غيره گواهى بر غايت فهم و دقت و اطلاع اين بانوى دانشمند دارد ونشانه تعمق و دقت‏نظر ايشان در علم رجال است.
صاحب «رياض‏العلما» مى‏گويد:
نسخه‏اى از «استبصار» را ديدم که حواشى بانو حميده تا آخر کتاب بر آن موجود بود و گمان‏مى‏کنم که حواشى به خط خود وى باشد. پدر من بسيارى از اوقات مطالب ايشان را در حواشى‏کتب حديث نقل مى‏کرد و آن را مى‏ستود (91) .
صاحب «الذريعه‏» درباره ايشان مى‏گويد:
ايشان فاضل و کامل بود و کتابى رجالى به نام «رجال حميده‏» از وى به جاى مانده است. علماايشان را از جمله مصنفين کتب علم‏رجال شمرده‏اند. (92)
فاطمة‏العکبرى
در «رياض‏العلما» آمده است:
شيخه فاطمه دختر شيخ محمدبن احمدبن عبدالله‏بن حازم العکبرى، فاضله عالمه فقيهه بود وسيد تاج‏الدين محمدبن معيه که استاد شهيد اول مى‏باشد از وى نقل روايت مى‏کند و شهيد اول‏نيز توسط سيدابن معيه از ايشان نقل حديث مى‏کند و از مشايخ اجازه فاطمة‏العکبرى شيخ‏عبدالصمدبن احمدبن عبدالقادربن ابى‏الجيش بود. (93)
امة‏الواحد
او دختر حسين بن اسماعيل قاضى محاملى (م، 377 ه)، عالم فاضل و فقيه متفقه در مذهب‏شافعى و حافظ قرآن و مسلط به قراءآت سبع بود. پدرش يک دانشمند سرشناس شافعى بود.محاملى درس‏هاى رسمى را در خانه تدريس مى‏کرد. دخترش بيش از همه بخت آن را داشت که ازپدر و اساتيد ديگر که در آنجا تدريس مى‏کردند، علم بياموزد. از اين رو آن دختر يکى از نامى‏ترين‏دانشمندان روزگار خود شد و در کنار ابوعلى‏بن ابى هريره، استاد نامدار شافعى، مفتى مذهب‏شافعى شد. (94)
فاطمه دختر عباس بن ابى‏الفتح (م، 714 ه )
بغدادى از بانوان عالمه و فقيه و زبده زاهدان عصر خود بود. مدرسه رباطيه بغداد به اومنسوب است. در تعليم و ربيت‏بانوان بسيار جدى بود و با علماى عصر مباحثه‏ها داشت و باصدرالدين وکيل که از علماى بزرگ آن عصر بود، در مسايل حيض مباحثه کرد و بر او غالب آمد وگفت که شما آنچه در اين باره مى‏دانيد فقط علم است ولى من علما و عملا مى‏دانم و چون معاصرابن تيميه بود در مذهب با او مخالف بود. ابن تيميه خواست او را از منبر پايين بکشد گويا شب‏رسول خدا را در خواب ديد که او را عتاب مى‏کند و مى‏فرمايد:
ترا با فاطمه چه‏کار است که او زنى صالحه و پرهيزگار مى‏باشد. (95)
ام‏الکرام دختر معتصم بن حماد
از اکابر ادباى اندلس به‏شمار مى‏رود و وقايعى که ما بين او و ادباى وقت‏به ظهور پيوست‏مشهور مى‏باشد. در عروض و فنون شعرى بسيار مهارت داشت و زنان عرب به وجود وى افتخارمى‏کردند. (96)
ام عبدالوهاب، عايشه باعونى (م، 932 ه )
وى اديب مشهور و برخوردار از علم و عمل و در دانش و فضل و ادب و پارسايى از نوادرروزگار خود بود. از بزرگان معاصر خويش دانش آموخت و به او اجازه افتاد و تدريس دادند. وى‏چندين کتاب در ادب و تصوف نوشت. از وى ديوان شعرى در دارالکتب مصر باقى مانده است. ازمشهورترين آثار او «الفتح‏المبين فى‏مدح‏الامين‏» مى‏باشد. قصيده‏اى زيبا که خود شرح جالبى از آن‏کرده با اصل قصيده در ضمن کتاب خزانة‏الادب حموى چاپ شده است. (97) بسيارى از اعلام‏دانشمندان از اين زن فاضله کسب دانش کردند و گروه زيادى از طالبان دانش از محضر وى بهره‏عملى گرفتند.
علاوه بر آنچه آورده شد، بسيارى از زنان دانشمند بودند که شرح حال آن‏ها در منابع تاريخى وترجمه‏ها آمده است. بعضى از آنان به قدرى مهم بودند که بسيارى از دانشمندان مرد عميقا خودرا مرهون دانش و راهنمايى آنان مى‏دانند.
به عنوان نمونه خطيب بغدادى دانشمند برجسته، شاگرد «کريمه‏» دختر احمد مروزى بود. اوصحيح بخارى را براى خطيب شرح و تفسير کرده است. (98)
همچنين در بيان استادان بى‏شمار «على‏بن عساکر» هشت زن به چشم مى‏خورد (99) . يکى از آن‏هاعين‏الشمس دختر ابوالفرج اصفهانى است که از زبان او به قلم خود حديث‏ها نگاشت و در«معجم‏» خويش فراهم آورد (100) . ابوحيان به هنگام شمارش استادانش به ويژه از سه بانوى دانشمندبه‏نام‏هاى: «مونسه‏» دختر ملک کامل، «شاميه‏» دختر حافظ و «زينب‏» دختر عبداللطيف بغدادى‏ياد مى‏کند. ابوحيان در ليست اساتيد خود از 81 زن نام برده است. (101) سمعانى، که درحديث‏شناسى و رجال، سرآمد روزگار خويش است، توانست در اصفهان از چهار زن حديث‏شناس اصفهان اجازه وايت‏حديث‏بگيرد. (102)
اينها نمونه‏هايى است از زنان دانشمند از صدر اسلام، تا اواخر قرن دهم. مسلم است که بررسى‏تاريخ هزار و چهارصد ساله اسلام و حتى ذکر اسامى و شرح حال زنان فقيه و حديث‏دان ودانشمند محتاج به تاليف کتب زيادى مى‏باشد و آنچه بيان شد براى نشان دادن ميزان برخوردارى‏و مقام والاى زن مسلمان در تعليم اسلامى است و نشانگر آن است که هيچگونه مانعى براى‏تحصيل زنان وجود نداشته است و زن مسلمان مقام و منزلتى را بدست آورده است که در قرون‏وسطى براى هيچيک از زنان يونانى و مسيحى فراهم نبوده است.
چنانکه بانو اسماء فهمى نويسنده کتاب «مبادى‏التربية الاسلاميه‏» مى‏گويد:
در مقايسه زندگى زن در جامعه اسلامى با نحوه زندگى زن يونانى و مسيحى‏در قرون وسطى به روشنى مى‏توان در يافت که زن مسلمان در آن روزگار به‏چه پايگاه بلندى از رشد عقلى و روحى و تاثير فعال در زندگى جامعه اسلامى‏دست‏يافته بود. زيرا در بين دانشمندان يونانى چنانچه آراى اسپرطيين وافلاطون را کنار بگذاريم به‏رغم آن تمدن و پيشرفتى که در علوم و برنامه‏هاى‏اجتماعى داشتند نسبت‏به زن و حق برابرى او در زندگى اجتماعى با مرد بخل‏ورزيده و اين طبقه را به عنوان کالايى براى کامجويى به‏شمار آورده‏اند. زن‏مسيحى نيز در آن جهل و بى‏خبرى که بر اروپاى قرون وسطايى سايه افکنده‏بود با مرد مسيحى شريک بود و اگر چند مورد زنانى را که سهم قابل ملاحظه‏اى‏در تعليم داشتند در برخى از دانشگاه‏هاى جنوبى اروپا به کار تدريس‏پرداخته‏اند از بقيه جدا کنيم، در دانشگاه‏هاى شمالى براى پذيرش زن هيچگونه‏گذشتى روا نگرديده و محتمل است که دانشگاه‏هاى جنوبى اروپا تحت تاثير آراو رسوم اسلامى قرار گرفته باشد، زيرا که پيوند فرهنگى بين دنياى شرق و غرب‏در نقاط جنوبى اروپا شدت داشته است. (103)
زن و رشته‏هاى ديگر علوم
درس‏هاى دينى اگر چه بيشتر مورد علاقه زنان بود ولى زنانى هم بودند که به رشته‏هاى ديگرعلوم بيشتر تمايل داشتند. آنان در بسيارى موارد همپايه يا چه بسا فراتر و بهتر از مردان روزگارشان‏در اين راه گام برداشتند.
همسر «فرزدق‏» به قدرى اديب و نکته سنج‏بود که شوهرش او را به داورى ميان شعر خود ورقيبش «جرير» نشاند. داورى او در بهترين تعبيرها اين بود:
شعر جرير در شيرينى بر شعر تو چيره آمده است ولى در تلخيش با آن توانباز است (104) .
«زينب‏» و «حميده‏» دختران زياد، شاعرانى توانا بودند و در رشته‏هاى گوناگون، شعرمى‏سرودند، آنان دختران زيبا و با شرم و حيا بودند، عشق به ادبيات آن دو را به همنشينى بادانشمندانى که پرهيزگار و نيک روش بودند مى‏کشانيد ولى اين دو هرگز جنسيت‏خود را فراموش‏نمى‏کردند (105) .
مريم دختر ابو يعقوب انصارى شاعر و معلمى خوب در ادبيات بود و انجمن درسى ويژه‏بانوان داير کرد که براى استفاده از دانش او گردش حلقه مى‏زدند. (106)
«بدانيه‏» کنيز پيش اربابش «ابومطرف عبدالرحمن‏» درس خواند، ولى از او برتر بود و در عروض‏استاد بود «ابو داود سليمان نجاح‏» مى‏گويد که من دو کتاب کامل و نوادر را پيش اين زن خواندم ودانش عروض را از او آموختم (107) .
زنى بنام «حفصه رکونيه‏اى غرناطه‏اى‏» دختر حاج رکونى در نجابت و استعداد زبانزد مردم بود.شعرهايى که «ياقوت‏» و «ابن خطيب‏» از او باز نويس کرده بسيار لطيف‏اند او در کاخ خليفه «منصورعبدالمؤمن ابن على‏» آموزگار و مربى زنان دربار بود. (108)
«تقيه ام على‏» دختر ابوالفرج غيث‏بن على سلمى ارمنازى همسر حمدون معروف به فاضل‏بابويى زنى با استعداد و شاعرى برجسته بود و در علم و فضل و شعر و فصاحت‏شهرتى به سزاداشت. وقتى در اسکندريه ملازم خدمت‏حافظ سلفى احمد بود روزى مکتوبى را ديد که سلفى‏بدين مضمون نوشته است:
در حجره‏اى که سابق بودم پايم به ميخى برخورد و زخم شد دخترک کوچک مقنعه خود رابپايم بست.
پس تقيه به مجرد ديدن آن مکتوب بالبداهة انشا نمود:
لو وجدت السبيل جدت بخدى عوضا عن خمار تلک الوليده کيف لى ان اقبل اليوم رجلا سلکت دهرها الطريق الحميده
قصايد و قطعات فصيح و لطيف وى بسيار است. او در شوال 579 هجرى در 74 سالگى‏درگذشت (109) خنساء، تماضر دختر عمر (ام عمر) (م، 26 ه ق) از مشاهير شعراى زنان بود و هر دودوره جاهليت و اسلام را درک کرده بود. او با قبيله خود از بنى‏سليم شرفياب حضور مبارک رسول‏خداصلى الله عليه وآله شدند و به شرف قبول دين مقدس اسلام مفتخر شدند. به تصديق کسانى که در فنون‏شعرى خبره هستند، زنى شاعرتر از خنساء پيش از او يا بعد از او نيامده است. جرير شاعر گويد:
من اشعر شعرا بودم اگر اين زن نبود.
بشار گويد:
«در اشعار هر زنى که شعر گفته ضعفى ظاهر است مگر خنساء» .
در جنگ قادسيه با چهار پسرش حاضر بود و آنان را با تلاوت آيات قرآن و تذکر بقاى آخرت وفناى دنيا و مانند اينها تحريص به قتال مى‏کرد. تا آن‏که هر چهار نفر به شهادت رسيدند، خنساء به‏مجرد شنيدن گفت:
حمد خداى را که مرا با شهادت فرزندانم معزز گردانيد و اميدوارم که مرا نيز در آخرت با آنان‏در محل رحمت‏خود، يکجا جمع نمايد. (110) ديوان خنساء در بيروت چاپ شده است. او را به جهت زيبايى و شهامتش خنساء گفته‏اند.
برخى از زنان مسلمان به هنر خطاطى و خوشنويسى علاقه‏مند بودند و خط کوفى را نيکومى‏نوشتند و بعضى از آنان از اين راه امرار معاش مى‏کردند. چنانکه در محله الرباط الشرقى در شهرقرطبه دارالملک اندلسى، 160 کدبانو که خط کوفى خوب مى‏نوشتند به نسختگرى روزگارمى‏گذراندند (111) .
زنان و درمان بيماران
کارهاى انسانى را در بيشتر جنگ‏هاى اسلام زنان عهده‏دار مى‏شدند، چنانکه در جنگ خيبر،«اميه‏» دختر قيس غفاريه با گروهى از بانوان نزد پيامبر آمدند و از او درخواست کردند به آنان اجازه‏دهد که با سپاه براى درمان زخمى‏ها حرکت کنند و هر کمکى که مى‏توانند انجام دهند. پيامبرصلى الله عليه وآله‏به آنان اجازه داد و بانوان وظايف خود را انجام دادند. (112)
گزارش‏هايى از زنان در دست هست که بعضى از آن‏ها پزشک ماهرى بودند. «زينب‏» دختر«بنى‏اود» چشم پزشک کاردان و ماهرى و ميان عرب بسيار مشهور بود. حمادابن اسحاق از پدرش‏نقل مى‏کند که مى‏گفت:
پيش زنى از قبيله «بنى‏اود» رفتم تا چشم دردم را درمان کند و او درمان کردو آنگاه گفت: کمى چشمت را فرو بند تا دارو درون آن رود، چشمم را فرو بستم‏و اين شعر را مثال آوردم:
امخترمى ريب المنون و لم ازر طبيب بنى اود على الناى زينبا
آن زن چشم پزشک تبسم کرد و گفت: مى‏دانى اين شعر درباره چه کسى سروده شده است؟ گفتم:نه! گفت: به خدا درباره من، من همان زينبم که در شعر است و پزشک قبيله بنى اود. (113)
«ام‏الحسن‏» دختر قاضى «ابوجعفر طنجانى‏» در همه رشته‏هاى علوم آن عصر به ويژه در طب نامداربود. (114)
خواهر «حفيد بن زهر وزير» و دخترش که در زمان «منصوربن ابى عامر» مى‏زيستند، در پزشکى‏ماهر و زبردست‏بودند و در بيمارى‏هاى زنان تجربه و مهارت خاصى داشتند و اين‏ها پزشکانى‏بودند که براى درمان بانوان دربار دعوت مى‏شدند. (115)
البته زنان مسلمان در ديگر زمينه‏ها هم نقش بزرگى داشتند و فرهنگشان بدان پايه رسيده بود که به‏کارهاى سياسى و ادارى نيز مى‏پرداختند.
بنا بر آنچه گذشت معلوم شد، آموزش در ميان زنان مسلمان در طول تاريخ شيوه رايجى بوده‏است. اشارتهايى هست که نشانگر برپايى کلاس‏هاى ويژه و جداگانه براى دانشجويان زن است،مثلااحمدبن حنبل که خانه خود را به يک نهاد آموزشى تبديل کرده بود، در آغاز شب در خانه‏خود براى زنان کلاس جداگانه‏اى داشت. (116)
با يک بررسى گذرا از زندگى‏نامه‏هاى دانشمندان زن به اين نتيجه مى‏رسيم که بيشتر آنان ازخانواده‏هاى علما و دانشمندان بودند. معمولا همه زنان اين بخت را نداشتند که در جلسات درس‏اساتيد بزرگ شرکت کنند، ولى براى زنانى که از بستگان و خويشان استادان و دانشمندان بودند،اين امکان فراهم‏تر بود.
بدين جهت‏بعضى‏ها معتقد شده‏اند که زن مسلمان سده ميانه، خصوصى درس مى‏خوانده است.در ديباچه ادب المعلمين ابن سحنون مى‏خوانيم:
بارها پدر به دختران خود در خانه درس مى‏دهد، چنانکه «ابن مسکين‏» (م، 278 ه) عادت درنشستن به تدريس شاگردان تا نماز عصر داشت و آنگاه دو دختر برادر و نوه‏هايش را فرامى‏خواند و به آنان قرآن و دانش ديگر مى‏آموخت‏». (117)
«اعشى‏» شاعر نامى به دخترش درس مى‏داد تا اينکه زنى دانشمند شد و چنان ذوقى يافت که‏شعرهاى تازه سروده پدر را به نقد مى‏کشيد. (118)
گاهى مربيان و آموزگاران خصوصى براى آموزش وابستگان و خويشاوندان همسر اميران وثروتمندان گمارده مى‏شدند. (119)
گرچه زنان اجازه شرکت در کلاس‏هاى عمومى و خصوصى را داشتند، ولى شمار کسانى که از آن‏بهره مى‏گرفتند، در مقايسه با مردها بسيار کم بود. شمار کسانى که در ميان آنان به عنوان دانشمندشهرت و آوازه به‏دست آوردند چه بسا کمتر بوده است. دکتر منيرالدين احمد در اين باره مى‏گويد:
در برابر 7799 مرد دانشمندى که نامشان به وسيله تاريخ بغداد در کتابش‏آمده است. تنها نام 32 زن دانشمند گنجانده شده است. ديگر دانشمندان،تاريخ زندگى زنان دانشمند بسيارى ثبت کرده‏اند. (120)
در کنار اينها بايد توجه داشته باشيم که با توجه به شرايط خاص زنان و مسؤوليت‏هاى آنان درخانواده فرصت آموختن براى آنان، بسيار کوتاه بود. زن ناچار بود حجاب داشته باشد. و از اختلاطنيز بايد پرهيز مى‏کرد. علاوه بر اين سفرهاى دور و دراز بر آن‏ها مقدور نبود و سفرهايى که انجام‏شده، معمولا به شهرهاى مقدس اسلام بود. و همچنين حضور محارمى از مردان براى همراهى‏ضرورت داشت. و علاوه بر اين کار عمده زنان آن روزها خانه‏دارى و بچه‏دارى بود و با آن همه‏مشکلاتى که آن روزها وجود داشت، فرصت درس و بحث و مطالعه را از زن مى‏گرفت، علاوه برهمه اينها بعضى از مورخان نيز از آوردن نام و زندگى‏نامه بانوان دانشمند خوددارى کرده‏اند. براى‏همين است که تعداد دانشمندان زن در مقايسه با مردها کم بوده است.
در عين حال امروزه از برکت انقلاب و نظام اسلامى بستر مناسبى براى آموزش زنان چه درزمينه علوم اسلامى و علوم ديگر فراهم آمده است و تعداد محصلان و تحصيل کردگان زنان‏افزايش بسيارى يافته است

پي نوشت ها :


1) تفسير الميزان، ج‏2، ص 284، ترجمه ج‏2، ص 383.
2) رعد (13): 16.
3) زمر (39): 9 .
4) جمعه (62): 2.
5) ص (38): 28 .
6) حجرات (49): 13.
7) بحارالانوار، ج‏1، ص 172.
8) مقايسه شود با مقاله استاد شهيد مطهرى در کتاب «گفتار ما» سال دوم صص 122-136.
9) وسايل‏الشيعه، ج‏14، صص 127-126.
10) الاصابه، کتاب النساءات، ص 619 و تهذيب التهذيب، ج‏12، ص 428 و طبقات ابن سعد، ج‏8، ص 196.
11) فتوح‏البلدان بلاذرى، صص 459-458، طبع مصر.
12) تاريخ قرآن، دکتر راميار، ص 385.
13) صحيح بخارى، ج‏1، ص 30، کتاب‏العلم.
14) فى‏ميدان‏الاجتهاد صعيدى، صص 35-34 .
15) سعيدافغانى، الاسلام‏والمراة، ص 102.
16) فى‏ميدان‏الاجتهاد، ص 39 .
17) تاريخ دانشگاه‏هاى اسلامى، ترجمه: دکتر نورالله کسائى، ص 366.
18) وفيات الاعيان، ابن خلکان، ج 1، ص 160.
19) ميزان الاعتدال ذهبى، ج‏3، ص 395.
20) تاريخ دانشگاه‏هاى اسلامى; ترجمه: کسائى ص 369.
21) الاصابة فى‏تمييزالصحابة ابن حجر عسقلانى، ج‏5، صص 219-483 .
22) اسدالغابة ابن اثير، ج‏5، ص 389 تا آخر.
23) ام سلمه، زکى بيضون، ص 132.
24) مرآة‏الجنان ذهبى، ج‏1، ص 37.
25) ام سلمه، دخيل، ج ، ص 28.
26) الاعلام، زرکلى، ج‏9، ص 104.
27) المستدرک على الصحيحين، ج‏3، ص 130 .
28) المناقب، ج‏3، ص 130 .
29) مدينة‏المعاجز بحرانى.
30) اعيان‏الشيعه، ج‏13، ص 464 .
31) الدرالمنثور، ص 366، به نقل از ريحانة‏الادب، ج‏8، ص 295.
32) اسدالغابة، ج‏5، ص 584.
33) ريحانة‏الادب، ج‏8، ص 305.
34) اسدالغابة، ج‏5، ص 554; اعلام النساء، ج‏5، ص 171.
35) اسدالغابة، ج‏5: ص‏547 و ابن‏حجرالاصابه، ج‏8، ص‏183 و الرياض‏النضرة، ج‏2، ص‏161 و اعلام‏النساء، ج‏5، ص‏61.
36) تذکرة‏الخواتين، ص 36 و الدرالمنثور، ص 55.
37) تذکرة‏الخواتين، ص 40 و الدرالمنثور، ص 539، و ريحانة‏الادب، ج‏8، 304.
38) همان مدارک.
39) معجم رجال الحديث، آية‏الله خويى، ج 14، ص 230 .
40) شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى‏الحديد، ج‏19، ص 2.
41) المعجم الکبير، طبرانى، ج‏24، ص 149، طبع قاهره.
42) تهذيب التهذيب ابن حجر عسقلانى ج‏12، ص 389. - الطبقات الکبرى ص 280.
43) العقدالفريد، ج‏1، ص 58 - 357 و الدرالمنثور فى طبقات ربات الخدور، زينب فواز العاملى ص 25 و بلاغات النساء، ابن طيفور، ص‏43.
44) اعيان‏الشيعه، ج‏13، ص 491 و الدرالمنثور، ص 60 و ريحانة‏الادب، ج‏8، ص 308.
45) به نقل از کتاب نهاد آموزش اسلامى، ص 47.
46) براى آگاهى بيشتردر زمينه آموزش زنان در اسلام مراجعه شود به کتاب تاريخ آموزش در اسلام ترجمه محمدحسين ساکت،صص 277-260.
47) نهج‏البلاغه، خطبه 147.
48) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحديد، ج‏2، ص 475، چاپ دوم بيروت و ارشاد شيخ‏مفيد، ص 186، بيروت الاعلمى .
49) الاستيعاب، ص 1954 و اسدالغابة، ج‏5، ص 614 و الاصابه، ج‏4، ص 468.
50) الطبقات الکبرى، ص 463.
51) تنقيح‏المقال، ص 73.
52) رياحين‏الشريعه، ج‏3، صص‏134-133.
53) محدثات شيعه، ص 189.
54) خصايص زينبيه، فاضل جزايرى، به نقل مرحوم عمادزاده، و فاطمة‏الزهراعليها السلام، ص 530.
55) ارشاد، ص 186 و الطبقات الکبرى، ص 465 و اعلام‏النساء، ج‏4، ص 81 و تهذيب‏التهذيب، ج‏12، ص 443.
56) الطبقات الکبرى، ص 466.
57) بنا به نقل مقاله «زن، روايت و فقاهت‏» از خانم سبحانى.
58) وفيات‏الاعيان ابن خلکان، ج‏2 ص 131، شماره 254.
59) رياحين‏الشريعه، ج‏3، ص 258 .
60) رجال الطوسى، ص 142، چاپ قم.
61) همان، ص 341 .
62) سفينة‏البحار، ج‏2، ص 376; تاريخ قم; ص 7 و بحارالانوار، ج‏60، ص 216; عيون‏اخبارالرضا، ج‏2، ص 267.
63) رجال نجاشى، جامع‏الرواة اردبيلى، ج‏1، ص 611.
64) رياحين‏الشريعه، ج‏4، ص 256.
65) ابن خلکان، ج‏5، ص 56.
66) همان ج‏5، ص 57.
67) ابن خلکان، ج‏2، ص 172، شماره 276.
68) الدرالمنثور فى طبقات ربات الخدور، زينب بنت على العاملى، ص 331.
69) ابن خلکان، ج‏2، ص 92، ش 237.
70) تاريخ آموزش در اسلام، دکتر شبلى ترجمه: محمدحسين ساکت، ص 267.
71) ابن خلکان همانجا.
72) الدرالمنثور فى‏طبقات ربات الخدور، ص 367.
73) تذکرة‏الخواتين، صص 38-80 و ريحانة‏الادب، ج‏8، ص 302.
74) الدرالمنثور فى‏طبقات ربات‏الخدور، ص 366.
75) الدرالمنثور ص 239، الدرالکامنه، ج‏2، ص 129، البدايه والنهايه، ج‏14، ص 79.
76) ريحانة‏الادب، ج‏8، ص‏311.
77) ابن حجر عسقلانى، الدرالکامنه، ج‏2، ص 122.
78) همان کتاب، ج‏2، صص‏117-118.
79) رحله ابن بطوطه، ج‏1، ص 67.
80) رياض‏العلما و امل الامل به نقل ريحانة‏الادب، ج‏8، ص 297.
81) الدرالکامنه، ج‏1، ص 544.
82) الدرالمنثور، ص 227.
83) الدرالمنثور، ص 228 .
84) الدرالمنثور، ص 228.
85) همان، ص 292 .
86) خيرات حسان، ج‏1، ص 45 و ج‏2، ص 139 .
87) خيرات حسان، ج‏2، ص 54.
88) خيرات حسان، ج‏2، ص‏65; الدرالمنثور، ص 537; تذکرة‏الخواتين، ص 41.
89) الدرالمنثور، ص 293.
90) رياض‏العلما، ج‏5، ص‏407، اعيان‏الشيعه، ج‏3، ص 607، الکنى والالقاب، ج‏2، ص 17 و 62.
91) همان مدرک.
92) الذريعه، ج‏1، ص‏114، و ج 2، ص‏15 و ج‏6، ص 18.
93) اعيان‏الشيعه، ج‏8، ص 391 و رياحين‏الشريعه، ج‏5، ص 23.
94) تاريخ بغداد، ج‏14، ص 443 و اعلام‏النساء، ج‏1، ص 90.
95) خيرات حسان، به نقل از رياحين الشريعه، ج‏5، ص 4.
96) الدرالمنثور، ص 54 و ريحانة‏الادب، ج‏8، صص‏322-321.
97) الدرالمنثور، صص 293-303 .
98) ياقوت، معجم‏الادبا، ص 247.
99) همان کتاب ج‏5، ص 140.
100) اعلام‏النساء، ج‏3، ص 382.
101) مقرى، نفح‏الطيب، ج‏1، ص 607.
102) التحبير، ج‏2، ص‏420 ; اعلام‏النساء، ج‏3، ص 382 .
103) مبادى‏التربية الاسلاميه، اسماء فهمى، ص 152، به نقل استاد غنيمه، تاريخ دانشگاه‏هاى بزرگ اسلامى، ترجمه: دکتر نورالله کسايى،ص 376.
104) البيان و التبيين، حاحظ، ج‏2، ص 93.
105) نفح‏الطيب، مقرى، ص 1142 ; ياقوت، ج‏4، ص 144.
106) نفح‏الطيب، ص 1143.
107) همان کتاب، ص 1078.
108) ارشاد، ياقوت، ج‏4، صص 120-119; الاحاطه ج‏1، صص 318-316.
109) ابن خلکان، ج‏1، ص 266; خيرات حسان، ج‏1، ص 84; ريحانة‏الادب، ج‏8، ص 315.
110) معجم‏المطبوعات، ص 837; خيرات حسان، ج‏1، ص 117; الدرالمنثور، ص 109.
111) زندگى مسلمانان، در قرون وسطا، نوشته: مظاهرى، ترجمه: مرتضى راوندى، ص 221.
112) المراة‏العربيه، عبدالله عفيفى، ج‏2، صص 46-44.
113) عيون‏الانباء فى‏طبقات الاطباء، ص 181، چاپ بيروت يک جلدى.
114) ابن خطيب، الاحاطه فى‏اخبار، غرناطه، ج‏1، صص 266-265.
115) ابن ابى اصيبمه، طبقات الاطباء، ص 524.
116) تاريخ بغداد، ج‏14، ص 435.
117) التعليم عندالقابسى، دکتر اهوائى، ص 22.
118) الاغانى، 15، ص 106.
119) ادب المعلمين، ص 23.
120) نهاد آموزش، ص 171. ترجمه محمدحسين ساکت.

Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image