ياد بزرگان از زبان آيت الله کشميري (ره) (3)
-(0 Body)
|
ياد بزرگان از زبان آيت الله کشميري (ره) (3)
Visitor
496
Category:
دنياي فن آوري
آقا سيد علي آقا شوشتري پس از تحصيلات مراتب علم و اجتهاد از علماي نجف اشرف به وطن بازگشت و مشغول به تدريس و امر قضاء شد. در يکي از شبها نيمه شب درب خانه اش را زدند، پرسيد کيست؟ گفت: ملاقلي جولا ( بافنده). آقا به خادم فرمود: حالا دير وقت است فردا اگر کاري داري به مدرسه بيايد. عيال جناب سيد عرض مي نمايد: اين بيچاره شايد امري فوري داشته باشد، رخصت دهيد. آقا اجازه مي دهد و ملاقلي وارد اطاق مي شود. آقا مي فرمايد: چه کار داري؟ مي گويد: اين راهي را که مي روي طريق جهنم است، اين بگفت و برفت. عيال آقا مي گويد: چه کار داشت؟ مي فرمايد: گويا جنوني در او پيدا شده است. بعد از هشت شب ديگر همان وقت درب خانه آقا را مي زند، آقا مي فرمايد: گويا هر زمان جنونش طلوع مي کند نزد ما مي آيد. چون داخل خانه مي شود مي گويد: نگفتم اين طريق جهنم است؟! حکم امروز در ملکيت آن موضع باطل است و سند صحيح که به امضاء علماء و معتمدين رسيده است در وقف بودن، در فلان مکان است و نشاني را مي دهد. اين را مي گويد و مي رود، و آقا به فکر فرو مي رود. چون صبح مي شود به مدرسه مي رود و با بعضي خواص به نشاني معهود مي روند، جعبه اي را درمي آورند، و آنچه ملا قلي گفته بود را پيدا مي کنند، که حکم آقا باطل بوده است، مدعي را طلب مي کند و وقف نامه را نشان مي دهد و حکم را باطل مي کند. پس از هشت شب ديگر باز همان وقت ملا قلي درب را مي زند، آقا خودش مقدم او را گرامي داشته و د ر صدر مي نشاند، عرض مي کند: صدق گفتار شما معلوم شد، حالا تکليف چيست؟ ملا قلي مي گويد: معلوم شد که جنون ما گل نمي کند، آنچه داري بفروش و پس از اداء ديون ، باقيمانده را بردار و به نجف اشرف برو و به اين دستور العمل مشغول باش تا آنجا باز بتو برسم. سيد به دستورش عمل مي کند و به نجف مي رود تا روزي دروادي السلام ملا قلي را مي بيند که دعا مي خواند، خدمتش مي رسد و ملا قلي مي گويد: فردا من در شوشتر خواهم مرد، دستورالعمل تو اينست و آقا را وداع مي کند و مي رود... آيت الله سيد عبدالهادي شيرازي استاد مي فرمود: آية الله سيد عبدالهادي شيرازي از مراجع گذشته فرموده بود: در بدو ورود ما به حوزه علميه نجف، هيجده حوزه تدريس اخلاق و عرفان وجود داشت. آخوند ملا حسينقلي همداني در درس اخلاق او 70 فقيه شرکت مي کردند، ولي الآن کسي نيست. نبود استاد اخلاق يک علت است، علل ديگر هم دارد مانند اختلاف استعدادها و کمبود ظرف وجود تلامذه. آيت الله فکور يزدي درباره آيت الله فکور يزدي مي فرمودند: او رفيق خاص من بود و گاهي بمن مي گفت : من به نجف آمدنم مشترک است نيمي بخاطر اميرالمؤمنين عليه السلام و نيمي هم بخاطر شما. وقتي من و ايشان به ديدن طلبه اي به مدرسه مي رفتيم، تعارف زيادي کردم بخاطر اينکه سنش از من بيشتر بود او را جلو انداختم. که موجب ناراحتي آن طلبه که از شاگردان مرحوم قاضي بود گرديد چه آنکه آقاي قاضي عيب مي دانست کسي جلوتر از سيد وارد جائي شود.
منبع : سايت صالحين الف
|
|
|