كسى كه مى خواهد راه را بيابد و به حقيقتى برسد، تنها اين برايش كافى نيست كه تفكراتى داشته باشد؛ گرچه تفكر زيربناي تربيت و عامل رشد است. ما مى بينيم چه بسيارند كسانى كه با تفكراتى وسيع، نه تنها به حق نرسيده اند، بلكه يا. مايوس شده اند و مانده اند و يا منحرف گرديده و رفته اند. و اين هر دو دسته، كم نيستند و مشخص هم هستند.
كسى كه مى خواهد به مقصد برسد بايد هم راه برود و هم از راه برود و در راه شروع كند؛ وگرنه رفتن تنها، بدون نتيجه است.
يك محقق هنگامى به حق مى رسدكه تحقيق صحيحى را شروع كرده باشد و روش صحيحى را به كارگرفته باشد. و اين است كه بايد محقق قبل از هر چيز خود را از كشش هر عقيده و هر مكتب آزاد كند.
فكر انسان همانند يك قطب نما مى تواند راه را روشن و مشخص كند، به شرط اينكه يك قطب نما تحت تاثيركشش ها و جاذبه ها قرار نگرفته باشد.
هنگامى كه يك قطب نما در كنار يك آهن رباى قوى قرار مى گيرد و حوزه ى مغناطيسى آن دگرگون مى شود، ديگر قطب شمال و جنوب را مشخص نمى كند و راه را نشان نمى دهد و انسانى كه با اعتماد به اين قطب نما حركت مى كند حتما گمراه مى شود. و همان طوركه گفتم، خطر اين قطب نماى گرفتار از بى قطب نما بودن كمتر نيست، كه زيادتر است.
آن ها كه با تفكراتى مغشوش وگرفتار حركت مى كنند، خيلى گمراه تر از آن هايى هستند كه هرگز تفكراتى ندارند و كارى را آغاز نكرده اند.
تفكر انسان چه بسا كه تحت تأثير عادت ها، تقليدها، منافع، غريزه ها و تعصب ها قرار بگيرد و در نتيجه، اين تفكر فقط به همين ها منتهى مى شود نه به حق و همين ها را نتيجه مى دهد نه حق را.
يكى از بزرگان درباره ى آب چاه تحقيقى كرده بود و به اين نتيجه رسيده بود كه آب چاه تا هنگامى كه تغيير نكند و رنگ و بو و طعمش عوض نشود نجس نخواهد شد و قابل استفاده خواهد بود. هنگامى كه از اين تحقيق خلاص شد، متوجه گرديد كه خودش در خانه چاهى دارد. اين بودكه با خودگفت: شايد به خاطر اين چاه و راحتى خودم اين چنين فتوايى را داده ام و به اين نتيجه رسيده ام. از اين رو دستور داد كه چاه را پر كردند و آن گاه دوباره تحقيق را شروع كرد؟ در هنگامى كه چاهى نداشت و منافعى او را منحرف نمى كرد.
انسان قبل از شروع به حركت بايد آزاد بشود و از سودها، هواها، تعصب ها، عادت ها و تقليدها خود را خلاص كند. اكنون به اين سؤال مى رسيم كه انسان چگونه مى تواند خود را ازكشش اين عوامل آزاد بنمايد؟
جواب: انسان از دو نيروي كنجكاوى و حقيقت طلبى برخوردار است.
كنجكاوى فكر را حركت مى دهد و حقيقت طلبى آن را كنترل مى نمايد. و اين نيروي كنترل مى تواند جلوي سودها و هواها و تعصب ها را بگيرد.
كسى كه مى خواهد به سوي مقصدي حرکت كند و مى خواهد به اين مقصد برسد ديگر به اين فكر نمى كند از راهى كه پدرم رفته من هم بروم و يا از اين راه كه پهلوي خانه ي ماست شروع كنم و يا از اين راه چون براي من منفعت دارد و پول وكرايه نمى خواهد راه بيفتم.
ما هنگامى كه مى خواهيم به سوي تهران حركت كنيم و در آن جا كارى داريم، بر فرض كه ماشين هاى مجانى براي اصفهان باشد، بر فرض كه راه كاشان بغل دستمان باشد و يا بر فرض كه پدرم به كاشان رفته باشد، از راه تهران صرف نظر نمى كنيم و آن را رها نمى نماييم.
كسى هم كه مى خواهد به حق برسد و حق را مى خواهد و يافته است كه در حق بهره هايى است و با حق رشدهايى است، ديگر به خاطر سودها و يا هوس ها و يا تعصب هاي غلط از آن صرف نظر نمى كند.
اين نيروي حقيقت طلبى و اين عامل نيرومند، انسان را از هواها،سودها و تعصب ها آزاد مى نمايد.
اما عادت ها و تقليدها، اين دو به وسيله ي رشد شخصيت و ايجاد شخصيت از بين مى روند. تقليد لازمه ي نبود شخصيت است و هنگامى كه در انسان شخصيتى راه يافت، تقليد و عادت كنار مى روند.
عواملى كه بتواند شخصيت را در انسان زياد كند و او را بزرگ سازد متعدد است. تلقين، مقايسه، رقابت، بزرگداشت و احترام، مى تواند به رشد شخصيت كمك كند.
آخر من از ديگرى چه كم دارم و يا او چه چيزي از من بيشتر داردكه من به دنبال او بيفتم و از او پيروى كنم؟ و اگر او دليلى دارد و منطقى دارد، چرا بدون منطق از او بپذيرم؟ و اگر منطقى دركار نيست چرا من خودم طرحى نريزم؟ اگر بناست من مقلد و تابع باشم، پس حق، بهترين الگو و بهترين متبوع است؛ "افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع ام من لا يهدي الا ان يهدي".(1)
ما دلى داريم و مغزي و استعدادهايى و سرمايه هايى و مى خواهيم اين ها را مصرف كنيم. در برابر ما راه ها و مصرف هاي مختلفى وجود دارد؛مثلاً دل ما، دل مردم، دنيا، شيطان و الله؛ اين ها مى توانند موارد مصرف استعدادهاى ما باشند. اكنون بايد ببينيم كدام يكى از اين راه ها سود زيادترى مى دهند و بازده زيادترى خواهند داشت.
نفس، خلق، دنيا، شيطان و الله كدام يك براى ما مفيدترند. من نمى گويم كه الله درگذشته به ما چيزى داده و نعمتى بخشيده، فرض مى كنيم كه اين نعمت ها به هيچكس مربوط نيست.
و باز نمى گويم كه الله در آينده به ما چيزى مى دهد و پاداش هايى مى بخشد. فرض مى كنيم هيچ پاداشى دركار نيست. با اين دو فرض مى خواهيم ببينيم كدام يك از اين ها سزاوارترند، لايق ترند و بى نيازترند و زيباتر وكامل تر. كدام يك از اين ها بر ديگرى تسلط و حكومت دارند؟ و كدام يك از اين ها نيرومندتر و عزيزتر هستند؟
ما كه در اين عالم خود را خرج مى كنيم، خرج چه كسى شويم كه سزاوارتر با شد؟(2)
ما اگر اينگونه آزاد شويم و اينگونه آزاد فكركنيم و مقايسه كنيم به نتيجه خواهيم رسيد. بگذر از اين كه نفس و خلق و دنيا و شيطان اين ها فقط مصرف كننده هستند و هيج سودى نخواهند آورد و فقط استعدادهاى ما را خواهند بلعيد.
اين ها چيزي ندارند و چيزى نمى دهند و بر فرض كه بدهند بيش از آن كه مى دهند پس مى گيرند و باز مى ستانند. اين ها سراسر نيازند. بر فرض هم كه نخواهند ما اسير نيازهايشان خواهيم شد و در يكى از سوراخ هايشان مدفون خواهيم گرديد.
ولى، الله نيازى ندارد و چيزى نمى خواهد تا ما را در راه آن فدا كند و به بازى بگيرد. بر فرض كه ما به ثروت ها و لذت ها برسيم و از اوناسيس هم بگذرانيم و در هر دقيقه چند ميليون تومان به چنگ بياوريم، آيا اين همه ثروت و لذت در ما چه استعدادى را زياد مى كند؟ اين ما هستيم كه ثروت ها را زياد كرده ايم اما ثروت ها، چه؟ فقط نيروى ما را مصرف كرده اند و روي هم جمع شده اند. و بر فرض اين كه به ما رفاه و آسايشى بدهند بيشتر از اين ها از ما گرفته اند. ما براي رفاه به اين همه استعداد نياز نداشتيم. ما براى رفاه به انسان بودن نياز نداشتيم. يك بزغاله، يك گوسفند و يا يك زنبور عسل به رفاه در سطح عالى ترى رسيده بدون اين كه اين همه استعداد داشته باشد. بدون اين كه از فكر، عقل، اختيار، وجدان و فرقان برخوردار باشد. آن ها لباسشان همراهشان است و خوراكشان دم دستشان و هيچ گاه خودكشى هم نكرده اند، زيرا خودآگاهى نداشته اند.
خلاصه عبوديت در راه نفس و خلق و دنيا و شيطان، چيزى جز از دست رفتن و چيزي جز خسارت نيست.
بندگى اين ها اسارت است و بندگى حق آزادى است.
يك كودك زيبا كه غذايى در دست دارد و لباسى بر تن، هنگامى كه گرفتاركسانى مى شود كه به زيبايي او، به غذاى او، به لباس او نظر دارند، به هركدام كه روكند چيزي را از دست داده. بر فرض چيزى به او بدهند به خاطر اين است كه چيز مهم ترى از او بگيرند.
اگر در اين هنگام كودك اسير پدرش بشود و به او روى آورد و بنده ى او بشود، قطعآ چيزى از دست نمى دهد كه چيزهايى بدست مى آورد.
اسارت پدر، آزادى است و بندگى حق رهايى، رهايي از طاغوت ها و دزدهايى كه هركدام به يك سرمايه ي ما چشم دوخته اند و براى يك قسمت از وجود ما نقشه كشيده اند.
بعضى ها خيال مى كنند كه اگر هم آزاد نشوند و پاك نشوند تفكراتشان نتيجه اي دارد. اين ها درست مثل كسى هستند كه آلوده به نجاست هاست، اما به جاى پاك كردن آن ها، فقط به خود عطرهاى گران قيمت مى پاشد.
اين بيچاره با اين همه خرج، موجود جالبى نخواهد شد و همه كس از او فرار خواهد كرد و حتى بوى عطر را به نجاست خواهد كشيد.
اين ها مانند كسانى هستند كه با وسيله اي تندرو در بيراهه مى شتابند.وسيله ي خوب هنگامى كه در راه نيفتد جز گمراهى چيزى نمى آورد.
پس اگر چند روزى براى يافتن راه درنگ كرديم و اگر ساعتى براى پاك كردن نجاست ها وقت مصرف كرديم، از راه عقب نيفتاده ايم و از مقصد نمانده ايم و بيكار نبوده ايم، كه بزرگ ترين كارها را انجام داده ايم.
قيام از سر عقيده ها و برپا ايستادن از روى عادت ها و تعصب ها و سودها و تقليدها و آزادى از هر چه جز حق و تزكيه و پاكى از نجاست ها و آلودگى ها، مهم تر از تفكر مغشوش و گرفتار و آلوده است.
و براي اين قيام، در مرحله ى اول از دو عامل كنجكاوى و حقيقت طلبى بهره مى گيريم. كنجكاوي ما را حركت مى دهد و حقيقت طلبى اين حركت را كنترل و رهبرى مى كند.
اين در مرحله ى اول و سپس به وسيله ي عوامل زهد و آزادى و شناخت هايى كه از تعليم و آموزشى بدست مى آيد مى توانيم به آزادى هاى زيادتري برسيم.(3)
شناخت عظمت انسان و شناخت وسعت راه و شناخت رحمت الله و شناخت دردها و رنج ها و شناخت مرگ، ما را به آزادي هاى عظيم تر و متنوع تري مى رساند. و اين است که در قرآن گاهى آزادى دادن پس از آموزش دادن مطرح مى شود (4) و گاهى پيش از آن؛ چون مقداري از عوامل آزادى به آموزش نياز ندارند، مانند كنجكاوى و حقيقت طلبى و مقدارى ديگر نتيجه ى آموزش ها و شناخت هاي عظيم و عوامل زهد مي باشند.
پي نوشت :
1- يونس ، 35 و آيه ي " قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا لله" (سبا ، 46) و آيه ي "قم فانذر و ربک فکبر" (مدثر، 2-3) به دو عامل حقيقت طلبي و شخصيت اشاره دارد. "ان تقوموا لله"؛ يعني به خاطر حق به پا بايستيد " افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع" ؛ يعني از تقليدهاي ديگر دست بشوييد. " قم فانذر و ربک فکبر"؛ يعني خدا را در دل ها بزرگ کن تا ديگران کوچک شوند و کنار بروند.
2- که علي مي گفت: "ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا في جنتک بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک".راستى مگر دل من و خلق و دنيا و شيطان چه به من داده اند؟ چه بهشت و جهنمى دارند كه حاضرم آن ها را بپرستم و از تو دست بشويم؟ و اين عبادت احرار و آزاد مردان است نه عبادت تجار و سوداگران و يا عبادت عبيد و بنده ها. (نهج الحق، علامه ي حلى، ص 248)
3- آزادى سه شكل دارد: آزادي از عوامل بيرونى كه انسان را مسخ مى كنند. آزادى از عواملى كه در درون هستند و دستاويز برون مى شوند و آزادى حتى از خود آزادى.
4- آيات "يزکيهم " به معجم مراجعه شود.
منبع: کتاب مسئوليت وسازندگي/س