من با مسئوليت و سازندگى شروع كردم؛ چون مى ديدم ما امروز بيش از هر وقت ديگر، نيازمند اين مسأله هستيم.
ما در سازندگى و تربيت افراد، از روشى سرشار و غنى خودمان بهره نمى بريم و با شعارها و تلقين ها و دردها و رنج ها و محروميت ها، استعدادها را داغ مى كنيم و از ديگران سرمشق مى گيريم، در حالى كه ما در هدف و در راه و در روش، در هيچ كدام با آن ها همانندى و هماهنگى نداريم. ما در راهى مى رويم كه به هدف ما نمى رسد و در نتيجه طعمه ى آن ها مى شويم و نردبان مقاصدشان.
ما در روش تربيتى دو اشکال اساسى داريم:
يک- اين كه شناخت ها و آگاهى ها را بسته بندى مى كنيم و از ديده هاى خودمان مى گوييم و يافته ها را صادراتى مى فرستيم.
از روش هايى كه ما را به شناخت ها رسانده اند حرفى نمى زنيم و ديد نمى دهيم.
ما بر قله ها عروج كرده ايم و از ديدگاه ها و منظره هاى زيبا حرف مى زنيم و اين پايينى ها فقط با گوش خودشان كار مى كنند. آن ها چشم هاشان در تاريکى است و پاهاشان در شهوت عروج، اما ما از راه... تا قله نشانى نمى دهيم و آن ها را سرگرم مى كنيم.
دو- دردناك تر اين كه، اين بسته بندى ها را لااقل زمينه سازى هم نمى نماييم. كاسه ها را پاك نكرده، از شير سرشار مى سازيم و در نتيجه مسموميت مى آفرينيم و نه تنها صاحب كاسه كه هر مهمان محتاجى را به رختخواب مى سپاريم و به مرگ مى دهيم.
اگر ما ا ستعدادها را با كليدها و روش ها و ملاك ها آشنا كنيم و آرمان هايى بزرگ تر از آزادى و عدالت و آگاهى و عرفان و رفاه و تکامل نشان بدهيم و از راه رسيدن به آن حرفى بياوريم، نه به بن بست مى رسيم و نه طعمه مى شويم و نه دركشاكش مكتب ها، بر سر چند راهى انتخاب، حيران مى مانيم. ما مكتبى را مى خواهيم كه بالاتر از تكامل بهره بياورد و راه هم نشان بدهد و به تلقين و رياضت و شعار اكتفا نكند.
استعدادهاى تكامل يافته، تازه، راه و جهت مى خواهند... راهى نه به بن بست نشسته و جهتى نه پست تر و يا برابر، بل برتر و عالى تر.
ما مكتبى را مى خواهيم كه انسان را زيادكند، نه فقط علم و عقل و ثروت و... او را؛ انسان را زياد كند تا او بتواند به استعدادهاى تكامل يافته اش جهت بدهد و آن ها را رهبرى كند؛ كه زياد شدن انسان و رشد انسان؛ يعنى همين جهت دادن به خويشتن و رهبرى كردن خويش.
و همين است كه بلال ها و ابوذرهاى تاريخ، با درك اين ملاك ها و رسيدن به اين آرمان ها زندگى و مرگ و جامعه و حكومت خويش را نقد مى زدند و حتى به عدالت و فتوحات و غنايم عمر هم قانع نمى شدند، كه عمر هدف عظيم حكومتى اسلام را تا سر حد رفاه و استعمار و فتوحات، تنزل داده و آن را مسخ كرده بود؛ و جامعه ى انسانى را در حد يك دامپرورى بزرگ و مرفه درآورده بود.
با اين ملاک رشد و زياد شدن انسان، تمام سوال هاي: چرا زنده باشم؟ درزندگى دنبال چه باشم؟ و چرا خود را زياد كنم؟ و... همه حل مى شوند... چون هنگامى كه انسان نيازهاى عظيم دارد و وقت كم، چاره اى جز اين نيست که خودش را زيادكند و رشد بدهد و زندگى و مرگش را در اين راه بگذارد و جلودار راه باشد و پيشواى راه رفته ها.(1)
اين را هم بگويم كه براى حركت و سازندگى، تنها اين شناخت ها و آگاهى ها كافى نيستند و حتى عشق و طلب هم كافى نيست، كه ورزيدگى و تمرين ضرورى است. من كسانى را مى شناسم كه از عشق و آگاهى برخوردارند و راستى مى خواهند كه گامى بردارند و بارى را به دوش بگيرند... اما بازويشان توانايى ندارد و ورزيده نيست...
اين ها اگر بخواهند به زور بارى را بردارند كمر خود را مى شكنند و پاى خود را زير بار له مى كنند. يا از دست مى روند و يا مأيوس و خسته مى شوند... جوجه هايى كه شور پرواز دارند اما بالشان نيست، ناچار طعمه ى كلاغ مى شوند و بازيچه ى بچه ها و هديه ى مرگ.
آن ها كه مى خواهند وزنه هاى سنگين را بردارند، بايد از وزنه هاى كوچك شروع كنند و ورزيدگى هايى بدست بياورند... تا آماده ى بزرگ ترها شوند.
پس از رسيدن به آگاهى و طلب، آن ها كه مى خواهند حركت هايى و كارهايى داشته باشند، بايد از گام هاى كوچك و پروازهاى كوتاه استفاده ببرند و تمرين كنند و آماده بشوند... آن وقت نه پروازهاى بزرگ مغرورشان مى كند و نه گام هاى بلند به نخوتشان مى كشاند و نه بارهاى سنگين كمرشان را مى شكند.
اگر مى بينى كه با آگاهى ها و عشق ها باز هم مانده اى و قدرت پروازت نيست به تمرين رو بياور و عشق و طلب را در اين راه رهبرى كن تا به آن خواسته ها برسى و به آن مقصدها دست بيابى.
پي نوشت :
1- واجعلنا للمتقين اماماً. فرقان، 74.
منبع: کتاب مسئوليت وسازندگي/س