هركس افراد تحت اختيارش را براي محيطى كه در نظر دارد، تربيت مى كند. من فرزندم را براى خانه ام، استاد شاگردش را براي جامعه ي محدودش و يك دانشمند، انسان را حداكثر براى اين زمين و براى هفتاد سال زندگى، تربيت مى كند و بر طبق شرايط موجود، بارور و شكوفايش مى سازد. ولى انسان فرزند خانه و جامعه و حتى دنياى محدود و سرزمين خاكى نيست.
انسان سرمايه هاي زيادترى دارد. انسان فرزند تمام هستى است و تا بى نهايت راه در پيش دارد. لذا بايد طورى تربيت شود كه در تمام اين عوالم و در تمام اين مسير بتواند چه بكند و چگونه بماند و چگونه برود.
وقتى كه ما مرزها را برداشتيم و ديوارها را شكستيم و با اين ديد وسيع به هستى و به انسان نگاه كرديم و با اين جهان بينى به فكر تربيت افتاديم ناچار مسائل به صورت ديگرى طرح مى شوند و راه حل پيدا مى كنند.
ديدگاه ها
جواب صحيح اين سؤال در گرو طرح صحيح اين سؤال است. در گرو اين است که ما به هستى و به انسان از چه ديدى نگاه مى كنيم و او را چگونه مى شناسيم. وقتى که انسان يك دهان و يك تن باشد، ناچار بايد طورى تربيتش كرد كه آبخور و آخورش را بدست بياورد و نيازهايش را مرتفع كند و در صورت اصطكاك و برخورد منافع، قدرت از ميدان به در كردن حريف را داشته باشد.
وقتى كه انسان فرزند خاک باشد بايد طورى تربيت شود كه با قانون هاي حاكم بر اين خاك و بر اين سرزمين درگير نشود و بايد طوري تربيت شود که طرز بهره برداري را بشناسد.
وقتى كه انسان محدود به هفتاد هشتاد سال شد، ناچار جورى تربيت مى شود كه استعداد و سرمايه هايش در اين هفتاد سال كارگشا باشند.
دست و پا و دندان و سر و صورت و فكر و عقل او براى هفتاد سال زندگى، بيمه شوند و براى هفتاد سال مورد بهره بردارى قرارگيرند و ناچار با قانون هايى زندگى مى كند که در اين هفتاد سال تجربه شده اند و بدست آمده اند و براي مسائلى مى كوشد كه در اين هفتاد سال آمد و شد دارند.
اما در آن جا كه ما هستى را با وسعتى شناختيم كه تا بى نهايت راه دارد و انسان را به عظمتى شناختيم كه اين هستى را زير پا دارد، ناچار انسان به گونه اى تربيت، مى شود كه با قانون هاى حاكم بر اين عوالم درگير نشود و به گونه اى تربيت، مى شود كه استعداد و سرمايه هايش در تمام اين عوالم كارگشا باشند و با قانون هايى دمخور مى شود كه در تمام اين عوالم تجربه شده اند و شناخته شده اند و وضع شده اند و براى مسائلى مى كوشد كه در اين بى نهايت فرصت، آمد و شد دارند. و ناچار مربى اين انسان عظيم، در اين پهناى هستى و اين وسعت گسترده، وجودى مى تواند باشد عظيم تر و وسيع تر. وجودى محيط و آگاه و در عين حال مهربان و دلسوز.
وجودى آگاه از ما و استعدادهاي بى نهايت ما و آگاه از هستى و قانون هاى بى شمار آن. وجودى مهربان و دلسوز براى رشد ما وكمال ما و سعادت و بهزيستى ما.
و چه وجودى آگاه تر از خداوند هستى و انسان، كه انسان را آفريد و هستى را براى انسان آفريد.
و چه وجودى مهربان تر از او كه مهربانى ها را پديد آورد و محبت ها را در دل ها ريخت و غريزه ى حب بقا و حب نفس را در درون ماگذاشت و ما را با خود مهربان كرد.
راستى كه او از من به من نزديك تر است كه مرا با من او آشتى داد و او آشنا كرد و مرا با خودم او مهربان كرد و غريزه ى حب نفس را در من شعله ور ساخت.
پس بايد بگوييم انسان خانه را پدر مى تواند تربيت كند و انسان جامعه را استاد و انسان زمين را و اين دنيا را دانشمند. اما انسان تمام هستى و انسان رهرو تا آن سوى عوالم را چه كسى جز آفريدگار هستى و انسان؟
دانشمندان، انسان محدود به اين عالم را براى اين عالم مى توانند تربيت كنند، البته آن هم در صورتى كه با تمام قانون هاى اين عالم و با تمام مسائل اين فرصت و اين مدت آشنا شده باشند و ديگر هيچ ابهامى و هيچ سؤالى در اين مرحله نداشته باشند.
اما انسان عظيم را هنوز نشناخته اند و هستى وسيع را هنور نفهميده اند كه بتوانند قانون ها و مسائلش را بشناسند و راه تربيت و شكل تربيتش را بشناسند و او را تربيت كنند و حركت دهند. لذا تمام راه هاى تربيتى، هنوز انسانى را ارائه نداده و هنوز مساله اى را حل نكرده است كه خود باعث مسأله هاي بى شمار شده اند و منشأ بدبختى ها و بن بست ها و عصيان ها. و عامل اين عصيان ها و اين فوران ها همان سرمايه هاي اضافى انسان است كه برايش کاربردى نگذاشته بودند و برايش چاره اى نينديشيده بودند.
آن ها مي خواستند با نيروى اتمى، چراغ فتيله اي را روشن كنند در حالى كه آن نيرو، در اين چراغ، جز انفجار، چيزى به بار نمى آورد.
نيروي عظيم انسان در اين عالم محدود و در اين مدت محدود نمى گنجد، اگر در اين جا قرارش دادند همان انفجار است و همان عصيان.
درست مثل اين كه دريايى را در استكانى متراكم و محدود كنند.
مربى انسان جز آفريدگار انسان نيست. رب اوست و مربى اوست. و ديگران بايد درس تربيت را از او بگيرند و راه تربيت را بياموزند. اوست كه به تمام هستى و به تمام قانون ها آشنا است. اما ما قانون هايى را مى شناسيم كه آن ها را تجربه كرده ايم و شناخته ايم. و هنوز عوالمى هست كه ما نه شناخته ايم و نه تجربه كرده ايم. ما مى دانيم در اين عالم چه عواملى بر چشم اثر مى گذارند و چه قانون هايى بايد براى چشم مراعات شود. اما از عوامل ديگر و قانون هاى ديگر بى اطلاعيم و لذا بايد او كه بر ما و بر عوامل و قانون هاى ديگر احاطه دارد ما را هدايت كند و احكام و قانون هايى بگذارد كه با آن نيروها مطابقت داشته باشند.
همان طوركه من هنگامى كه از يك قانون در طبيعت اطلاع پيدا مى كنم كه ميكرب كزاز در خاك هست و از زخم ها به بدن وارد مى شود و بدن را ضايع مى كند، بر اساس اين قانون به فرزندم مى گويم كه با خاك بازى نكن و يا چگونه بازى كن و پس از چه مراعات ها و واكسينه شدن ها بازي كن.
اين بكن و نكن هاى من قانون هايى هستند كه من بر اساس قانون هاى موجود در طبيعت و شناخته شده براى خودم، آن ها را وضع كرده ام و دنبال كرده ام.
اين قانون ها، قانون هاى قيم و پايدار است و اين گونه دين، دين قيم و پايدار. و از آن جا كه قانون هاي شناخته شده ى ما چيزي نيست و آخر سر هم محدود به همين عالم ملموس است، مسأله ى قانونگذارى و راهنمايى به عهده ي خداوندگارى مى افتد كه قانون ها را مى شناسد و ارتباط آن ها را مى داند.
حكم و دستور، تنها براي اوست؟ "ان الحکم الا لله"(1) و ديگران بايد از او بگويند و از او بگيرند.
مربى اوست و ديگران بايد از او درس تربيت بياموزند؛ چون مربى بايد از استعدادها و ازكسري ها و از دردها و درمان ها و عوامل تربيتى آگاه باشد و قانون هاى مؤثر را بشناسد. مربى مانند طبيب است، بايد دردها را بشناسد و داروها را بشناسد و روحيه ها را بشناسد؛ چون هر دارويى در هر روحيه اى مؤثر نيست.
خداوند هستى و مربى انسان، انسان هايى را تربيت مى كند "و يذهب عنهم الرجس و يطهرهم تطهيرا"(2) و پليدى ها را از آن ها مى زدايد و به وسيله ى وحى، آن ها را با قانون ها و دردها و داروها آشنا مى سازد و با نورانيت و پاكى و آگاهى، آن ها را بر روحيه ها و طبيعت ها مسلط مى نمايد و آن ها را پيشوا و مربى و آموزگار و مزكى و مطهر خلق مى سازد؛ "يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمة "(3) و اين ها هستند كه در ميان خلق او به تربيت خلق و شكوفا كردن استعداد و تتميم اخلاق كريمه همت گماشته اند كه: "بعثت لاتمم مکارم الاخلاق"(4)
پي نوشتها:
1- يوسف، 40.
2- برگرفته از آيه ي 33 سوره ي احزاب.
3- آل عمران ، 164.
4- طبرسي ، مکارم الاخلاق، ص 3.
منبع: کتاب مسئوليت وسازندگي/خ