جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
گفتگويي درباره ي فيض
-(1 Body) 
گفتگويي درباره ي فيض
Visitor 521
Category: دنياي فن آوري
( مصاحبه با دکتر ديناني درباره فيض کاشاني )

اشاره :

آنچه پيش رو داريد متن مصاحبه ي روزنامه همشهري با دکتر ديناني است که درباره زندگي و آثار و تفکرات فيض بحث مي کند .

سوار بر سفينه نجات

ملامحسن كاشاني، معروف به فيض- لقبي كه ملاصدرا استاد و پدر زنش بر وي نهاد- از عالمان بزرگ جهان اسلام است كه در حوزه‌هاي حديث، فلسفه، عرفان، شعر، تفسير و فقه صاحب انديشه و اثر است.
از او كتاب‌هاي زيادي در اين حوزه‌ها به يادگار مانده است. يكي از جنجال‌برانگيزترين نظريات وي در حوزه فقه است. اگرچه او فقيهي اخباري بود ولي روشي كه در بررسي روايات داشت، او را از ساير فقهاي اخباري متمايز مي‌‌كرد. به انگيزه سالروز درگذشت ملامحسن فيض كاشاني به سراغ دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني رفتيم و با وي درباره زواياي ميراث فكري فيض كاشاني به گفتگو نشستيم.
جايگاه ملامحسن فيض كاشاني در مجموعه فرهنگ و معارف اسلامي چيست؟ به عبارت بهتر، وي حول چه محورها و مسائلي به تفكر و تامل پرداخته است؟
ملامحسن فيض كاشاني يكي از شخصيت‌هاي چندجانبه و بهتر است بگوييم جامع عالم اسلام است. دليل جامعيت وي اين است كه (او) فقيه، فيلسوف، مفسر، محدث و عارف بزرگي است. او كتابي در عرفان به نام كلمات مكنونه دارد. كلمات مكنونه، كلماتي است كه بايد از غير اهل آن پوشيده بماند و تنها براي عده خاصي بايد آشكار شود.
او در عين حال يكي از بهترين شاگردان و نيز داماد ملاصدرا است. فيض كاشاني، فلسفه را به خوبي از ملاصدرا فرا گرفت و لقب «فيض» را هم ملاصدرا به وي اعطا كرد، همچنان كه لقب «فياض» (لاهيجي) را به شاگرد ديگرش داد. بنابراين، فيض كاشاني، در علوم مختلف اسلامي تبحر داشت و حتي ذوق شاعرانه هم داشت. ديوان شعري از وي باقي مانده است. البته شعر فياض لاهيجي در مقايسه با اشعار ملامحسن كاشاني، از والايي بيشتري برخوردار بوده است.
گفته‌اند كه ملامحسن كاشاني، بيشتر به عرفان و حكمت ذوقي گرايش داشته است، در مقايسه با ملا عبدالرزاق معروف به فياض لاهيجي كه بيشتر از علوم عقلي بهره داشته است، به همين دليل اشاره كرده‌اند كه ملاعبدالرزاق، به نحو بهتر و منسجم‌تري طرح فلسفي ملاصدرا را به پيش برد. نظر شما چيست؟
البته برخي اشاره كرده‌اند كه ملامحسن فيض كاشاني در مقايسه با فياض لاهيجي به عرفان تمايل بيشتري داشت؛ اما اين مسئله بدان‌گونه كه گفته مي‌‌شود، صحيح نيست. البته ذوق عرفاني ملامحسن ملموس‌تر و ظاهرتر است؛ يعني هركس آثار فيض كاشاني را بخواند، زودتر به مذاق عرفاني وي پي مي‌‌برد تا آثار فياض لاهيجي.
با اين حال، حتي در مقام عرفان، فياض را كمتر از فيض نمي‌دانم؛ اما ظهور سخنان فيض به ويژه در كتاب «كلمات مكنونه» و نيز برخي از مواضع وي در تفسير، نشان مي‌‌دهد كه گرايش عرفاني وي ظهور بيشتري داشته است.
درباره گرايش عرفاني ملامحسن فيض كاشاني، گفته‌اند كه تمايلبه مشرب ابن‌عربي داشته است. حتي فيض در كتاب‌هايش، مرتب تكرار مي‌‌كند كه «قال بعض العارفين»؛ آيا مقصود وي از برخي از عارفان «ابن‌عربي» نبوده است؟ ديگر آن‌كه آيا عرفان وي متمايل به ابن‌عربي بوده يا چون شاگرد ملاصدرا بود، با تاثير از وي گرايشي تواما عرفاني- فلسفي داشته است؟
كسي كه با فلسفه ملاصدرا آشنايي داشته باشد، به خوبي متوجه مي‌‌شود كه فلسفه ملاصدرا با عرفان نيز آميخته است. بي‌ترديد ملاصدرا چونان هر فيلسوف ديگري، از عارفي چون ابن‌عربي بهره برده بود؛ ولي نه اين‌كه مقلد وي بوده باشد.
بنابراين هم ملاصدرا و هم ملامحسن با انديشه‌هاي ابن‌عربي بيگانه نبوده‌اند. البته بيشتر عارفان و فيلسوفاني كه پس از ابن‌عربي آمدند، با آراي وي بيگانه نبودند، مگر كساني كه موضع خاصي در برابر ابن‌عربي داشتند.
مثلاً ازجمله كساني كه به آراي ابن‌عربي توجهي نداشتند، مولوي بود. جالب است كه مولوي تقريبا با جانشين و شاگرد بلامنازع ابن‌عربي، يعني صدرالدين قونوي معاصر است.
آيا اين عدم توجه مولانا به مشرب عرفاني ابن‌عربي، دليل خاصي داشت؟
به اين دليل كه مولانا تحت تاثير شمس بوده و شمس هم ميانه خوبي با مشرب عرفاني ابن‌عربي نداشت.
آيا اين مسئله، به علت نظام خاص وحدت وجودي ابن‌عربي بوده است؟ بدين معنا كه شمس و مولانا با اين نظام همسخن نبوده‌اند؟
البته همه عارفان «وحدت وجودي» هستند. عارفي كه وحدت وجود را در انديشه عرفاني‌اش راه ندهد، عارف نيست. منتها همان‌گونه كه در سئوال شما مطرح بود، برداشت‌ها از اين نظام وحدت وجودي متفاوت بوده است و عارفان مختلف تعبيرهاي گوناگوني از آن كرده‌اند. به هر صورت، فيض هم با عرفان مولوي و هم با عرفان ابن‌عربي ناآشنا نبوده است.
نيز در همين باره گفته‌اند كه ملامحسن فيض كاشاني، كتابي درباره «وحدت وجود» نوشت و برخي از علماي هم‌عصرش وي را تكفير كردند.
همين طور است. ملاخليل وي را تكفير كرد ولي بعدها از اين كار پشيمان شد. ظاهرا ملاخليل خوابي ديد و شبانه با حالت توبه به خانه فيض كاشاني آمد گفت: «يا محسن قد اتاك المسيء...». اي محسن اكنون گناهكار به نزد تو آمده است. بدين سبب بود كه وي از تكفير فيض كاشاني پشيمان شد.
آيا فيض كاشاني برداشت خاصي از مفهوم وحدت وجود داشت؟
نه! من شخصا برداشت خاصي از ملامحسن فيض كاشاني درباره مسئله وحدت وجود نديده‌ام.
ملامحسن فيض كاشاني از فقها و محدثان بزرگ عصر خود نيز بود. نگاه فلسفي و عرفاني ملامحسن طبعا بر سامانه فقاهتي وي تاثير خاصي مي‌‌گذاشت. آيا همين مسئله نبود كه منجر به تكفير وي از سوي برخي از علماي عصر در باب مسائل اعتقادي و فقهي شد.
مثلا برخي از مسائلي كه باعث تكفير وي شده بود عبارتند از: 1- عدم خلود كافران در دوزخ 2- عدم نجات اهل اجتهاد 3- حلال بودن غنا و موسيقي 4- عدم نجاست آبي كه به چيز نجسي رسيده باشد. بر اين پايه آيا مي‌‌توان گفت كه فيض كاشاني نسبت به علماي زمانه‌اش، آزادانديش‌تر بود؟ و آيا اين آزادانديشي با مشرب فلسفي- عرفاني وي هماهنگ نيست؟
در اين سئوال شما چندين پرسش نهفته است. نخست بايد گفت كه بي‌ترديد، ملامحسن در فقه روش ممتازي داشته است. فيض يك اخباري تمام‌عيار است. البته برخي مي‌‌خواهند در اخباري بودن وي شك كنند؛ اما من هيچ ترديدي در اين مورد ندارم.
آيا اين اخباري بودن مشرب فقهي فيض، منافاتي با روش عقلي و فلسفي وي ندارد؟
ظاهراً اين اشكال پيش مي‌‌آيد كه چگونه مي‌‌شود كه فردي اخباري باشد و به فلسفه و عرفان هم علاقه‌مند باشد؟
واقع قضيه اين است كه اينها هيچ منافاتي با هم ندارند. علت اين‌كه اين سئوال مطرح مي‌‌شود، اين است كه بسياري مي‌‌انديشند كه اخباري بودن يعني جمود داشتن. بله! برخي از اخباريون جمود فكري دارند و تنها به ظاهر آيات و روايات توجه دارند. تا جايي كه عقل را حجت نمي‌دانند، مثل ميرزا محمد اخباري، ملا امين استرآبادي و... اما اخباري بودن فيض قدري متفاوت است.
اخباري بودن فيض به معناي جامع بودن وي است نه جمود وي. فيض ضمن اين‌كه اخباري است به حجيت عقل نيز قائل است. اهل استدلال و سخت (اهل) شهود و عرفان است. پس به چه معنا اخباري است؟ به اين معنا كه او براي علم اصول (فقه) هيچ اصالتي قائل نيست.
آيا او علم اصول را فاقد مباني دقيق عقلي مي‌‌داند و به همين دليل با آن مخالفت مي‌‌ورزد؟
ملا محسن براي فلسفه و عرفان جايگاه خاصي قائل است. به اين دليل كه فلسفه را برهان عقلي و عرفان را راه سلوك حق تعالي مي‌‌داند؛ اما معتقد است كه علم اصول فاقد مبناي مستحكمي است و اين علم (اصول) چيزي است كه از اين طرف و آن طرف گردآوري شده و فاقد اصالت است.
به نظر فيض، علم اصول، از آغاز وجود نداشت؛ چرا كه از زمان شافعي پيدا شد و بعدها رشد كرد و فقها هم آن را منطق كار خود قرار دادند. بنابراين، فيض علم اصول را ساختگي مي‌‌داند.
اگر فيض كاشاني منطق فقه؛ يعني علم اصول را معتبر نمي‌دانست، خود وي بر چه اساسي و با چه روشي به استنباط احكام مي‌‌پرداخت؟
فيض معتقد است كه خود آيات و روايات آن اندازه روشن هستند كه نياز به چنين علمي (اصول) نباشد. اگر هم زماني در اين حوزه نياز به استدلال داشتيم، استدلال عقلي مي‌‌كنيم. به هر صورت به اين دلايل او به علم اصول خوشبين نيست. پس، فيض به اين معنا اخباري است، نه به اين معنا كه فردي منجمد و داراي فكر بسته‌اي است.
اين‌گونه كه به نظر مي‌‌رسد، فيض «اخباري» ويژه‌اي است و شايد نتوان كس ديگري را مثل وي در جهان اسلام سراغ گرفت.
همين‌طور است. شبيه وي در جهان اسلام كس ديگري را سراغ نداريم. فيض در روش فقهي‌اش، اهل استدلال است، حال آن‌كه ديگر فقهاي اخباري، تنها به ظاهر روايات عمل مي‌‌كنند و به بيان بهتر، كر و فر اجتهادي ندارند. امروز يك روايت را ديدند، بر مبناي آن عمل مي‌‌كنند و اگر روزي ديگر روايت ديگري يافتند، به گونه‌اي ديگر عمل مي‌‌كنند.
استدلال عقلي كردن به ويژه در حوزه فقه، نيازمند داشتن وجهي ديدگاه تاريخي است. آيا فيض از چنين نگرشي (تاريخي) برخوردار بود؟
اصلاً فيض كاشاني در نظام فقهي‌اش اهل استدلال است. مثلا در مورد مسئله غنا – كه به آن اشاره‌اي هم شد- روايات مختلفي را كه در مورد غنا وجود دارد، نقل مي‌‌كند و حرف‌هاي فقهاي پيش از خود را مي‌‌بيند و آنگاه اجتهاد مي‌‌كند. به اين شكل كه مي‌‌گويد رواياتي كه در حرمت غنا وارد شده، ناظر به رواياتي در زمان خلفاي بني‌عباس است.
بدين معنا كه در آن روزگار، زن و مرد به دور هم جمع مي‌‌شدند و تغني مي‌‌كردند و وسايل ساز و طرب و عيش و نوش برپا مي‌‌كردند. سپس او چنين نتيجه مي‌‌گرفت: رواياتي كه در حرمت غنا وارد شده، مربوط به آن زمان خاص است. بله! از اين منظر، فيض نگاه تاريخي- اجتهادي دارد.
يعني اين نگاه تاريخي سبب مي‌شدكه فيض در حد ظاهر روايات نماند؟
بله! او جهات تاريخي روايات و سنديت آنها را به بررسي مي‌‌گذارد و اگر تعارضي بين روايات ديد، درصدد رفع آن برمي‌آيد. بنابراين، درست مثل يك فقيه در مسائل فقهي كر و فر دارد ولي با علم اصول ميانه‌اي ندارد. نيز آزادانديشي فيض بي‌مبنا نيست.
او برپايه مباني خاصي به استنباط احكام مي‌‌پردازد. فيض كاشاني كتابي در رد علم اصول و علماي آن دارد، به نام «سفينه النجاه». او در اين كتاب با علماي علم اصول دشمني ورزيده و حرف‌هاي تندي زده است.
با توجه به پيشرفت‌هايي كه هم‌اكنون در حوزه هرمنوتيك جديد و تفسير متن شده،آيا مي‌‌توان صورت‌بندي جديدي از نحوه مواجهه فيض كاشاني با متن و سنت ارائه داد؟
اشاره كردم كه ملامحسن به شدت به روايات پاي‌بند است؛ اما از طرفي هم به اسناد و صحت و سقم روايات توجه دارد. او در انتقاد از علماي ديگر معتقد است كه آنها به جاي آن‌كه در ظاهر روايات اهل بيت توجه و تامل كنند، به مجعولات علم اصول پرداخته‌اند.
لذا بر اين نظر است كه علما بايد عمرشان را صرف توجه روايات كنند و عمرشان را در راه علم اصول نگذارند. بنابراين، اگرچه فيض به هرمنوتيك (تفسير متن) توجه داشته؛ اما در نحوه مواجهه وي با روايات، بحث هرمنوتيك موضوعيت ندارد.
به همين خاطر، در آغاز كتاب «سفينه النجاه» كه بيشتر نصايح آن به پسرش (علم‌الهدي) است، ملامحسن مي‌‌نويسد:
« اي پسركم، در كشتي روايات اهل بيت سوار شو تا نجات پيدا كني و اگر در كشتي روايات اهل بيت سوار نشوي، غرق خواهي شد.»
چون ملامحسن فيض كاشاني مفسر هم بوده است و كتاب «صافي» در تفسير قرآن از وي بر جا مانده است، آيا در روش تفسيرش روايات را با آيات قرآن تطبيق مي‌‌داد؟
بله! وي در تفسير به روايات توجه داشت. دو نوع روايات داريم: روايات مربوط به اعتقادات و ديگر روايات مرتبط با فقه؛ كه قسم دوم كمتر در تفسير وي ورود پيدا مي‌‌كرده است. از اين ‌رو، ملامحسن هم در فقه و هم در تفسير به روايات توجه مي‌‌كرد و البته تعارض روايات و يا در اصطلاح جمع ميان روايات را براساس روش عقلي رفع و رجوع مي‌‌كرد. در تفسير هم با روش استدلالي با آيات مواجه مي‌‌شد.
اگر ديدگاه ملامحسن فيض در حوزه فقه تداوم مي‌‌يافت، مي‌‌توانست موجد تحولي در نظام فقاهتي شود؟
به اين مسئله اعتقادي ندارم. بي‌ترديد اين ديدگاه تحول در فقاهت به وجود نمي‌آورد.
اگر بگوييم كه ملامحسن فيض كاشاني به علم اصول و روش فقها در پيروي از اين منطق (علم اصول) به اين دليل انتقاد وارد مي‌‌كرده كه آن را عرصه نظرات شخصي و جولان منافع متكي بر آن مي‌‌ديده، نه حقيقت موضوع (كه البته با توجه به فيلسوف بودن فيض، شكي نيست كه وي دغدغه تحري حقيقت و آزدانديشي را داشته است)، آيا اين منظر فقاهتي نويدگر نگرشي تازه در اين حوزه مي‌‌تواند باشد؟
اتفاقا اگر چنانچه نگاه فيض كاشاني به فقه تداوم مي‌‌يافت، تحول فقه كمتر مي‌‌شد و شايد از اين جهت، سنتي‌تر مي‌‌شد؛ چرا كه علم اصول بهتر مي‌‌تواند موجد تحول در فقه شود. اصول علمي است حاوي منطق فقاهت. در واقع اصول براي فقاهت، مانند منطق است براي فلسفه.
بنابراين، فيض بيشتر سنت‌گرا بود؛ اما اين سنت‌گرايي موجب اين نبود كه در اصول عقايد فكر نكند. او معتقد بود كه بايد در فقه سنتي بود؛ اما در اصول عقايد آزادانديش‌تر . در واقع اصول عقايد را جاي آزادي‌ انديشه مي‌‌دانست و معتقد به تفكر در آن بود. او فقه را جاي استدلال‌هاي عقلي نمي‌دانست و معتقد بود كه فقه جايگاه عمل است و لذا تنها بايد عمل كرد.
با توجه به آن‌كه ملامحسن فيض كاشاني هم شاگرد ملاصدرا بوده و هم شاگرد شيخ بهايي، به نظر شما رويكرد فلسفي وي به كداميك نزديك‌تر بوده است؟
فلسفه فيض، همان فلسفه صدرايي است و من نديدم كه وي تحول عمده‌اي در فلسفه صدرايي ايجاد كرده باشد. اصولا پس از ملاصدرا ما با هيچ تحول مهمي در فلسفه اسلامي مواجه نيستيم.
در مجموع فكر مي‌‌كنيد كه امروزه ميراث ملامحسن فيض كاشاني چه اهميتي مي‌‌تواند براي ما داشته باشد؟
اين ميراث براي ما از جهات مختلف مي‌‌تواند اهميت داشته باشد. بي‌ترديد نظرگاه‌هاي فقهي وي مثلا در غنا و مسائل ديگر فقهي، اهميت دارند و قابل بحثند. فيض در تفسير و حديث نيز ديدگاه‌هاي جالبي دارد و در عرفان هم به نكته‌هاي ظريفي اشاره كرده است. از اين‌رو، ميراث فكري ملامحسن فيض كاشاني امروزه مي‌‌تواند محل توجه و بحث‌هاي روشنگرانه قرار گيرد.
منبع:همشهري
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image