به عنوان يک واقعيت ، دوره نوجواني را بايد يک مرحله بسيار مهم از زندگي تلقي کرد . دوره اي که با ويژگي هايش از ساير دوران زندگي متمايز مي شود .
نوجواني ، يک دوره مهم به شمار مي رود .
گر چه همه دوران عمر مهم است ولي برخي از آنها مهم تر از سايرين مي باشد . زيرا اين دوره داراي تأثيرات ناگهاني بر رفتار و ديدگاه فرد مي باشد . با در نظر گرفتن اين که ساير دوره هاي زندگي به دليل تأثيرات دراز مدت آن پرمعني و قابل توجه هستند ، ليکن دوره نوجواني يکي از دوره هايي است که از هر دو جنبه تأثيرات ناگهاني و دراز مدت برخوردار و قابل توجه است . برخي از ادوار زندگي به دليل تأثيرات فيزيکي و بدني با اهميت و برخي ديگر از لحاظ تأثيرات رواني قابل اعتنا هستند ، ليکن نوجواني از هر دو جهت مهم مي باشد .
در بحث و بررسي تأثيرات بدني نوجواني « تانر » گفته است :
براي اکثريت اشخاص جوان سال هاي 12تا 16پرحادثه ترين سال هاي زندگي آنها مي باشد ، تا آنجا که رشد و تحول آنها با نگراني آميخته است . مسلماً در طول زندگي جنيني و اولين يا دومين سال پس از تولد ، رشد باز هم سريع تر واقع مي شود و يک محيط هم حسي ( سمپاتيک ) جدي تر به وجود مي آيد . اما نوجوان خودش جذاب و دلربا نيست يا آن گونه نيست که بيننده اي را که شاهد تحولات و يا عدم تحولات نوجوان مي باشد ، متوحش کند . توأم بودن اين تحولات فيزيکي مهم و سريع بخصوص در طول اولين مرحله نو جواني با تحولات پر شتاب ذهني از خصايص اين دوره مي باشد . اين تحولات نياز به ساز گاري رواني را افزايش مي دهد و براي ايجاد ديدگاه ها ، ارزش ها و علايق نوين ، ضروري به نظر مي رسد .
نوجواني ، يک دوره انتقال ( برزخي ) است .
انتقال به معني يک وقفه يا تغيير از آنچه که قبلاً انجام شده نمي باشد ، بلکه بيشتر عبور از مرحله اي از رشد به مرحله ديگر مي باشد . اين به آن معنا است که آنچه قبلاً واقع شده ، نشانه خود را روي آنچه که در زمان حال و آينده اتفاق مي افتد ، باقي مي گذارد . کودکان در زماني که از خردسالي به بزرگسالي مي رسند ، بايد جنبه هاي کودکانه را کنار بگذارند و آنها بايد همچنين الگو هاي جديد رفتاري و نگرشي را بيامورند تا جانشين آن چيز هايي شود که ترک کرده اند به هر حال اين مهم است که ترک کنيم آنچه قبلاً واقع شده است ، نشانه هاي خود را باقي گذاشته است و بر الگو هاي نويني از رفتار ها و نگرش هاي فرد اثر مي گذارد . همچنانکه « استريس » شرح داده است : ساختمان هاي بدني نوجوان پايه هايي در کودکي دارد و بسياري از خصوصياتي که معمولاً به عنوان معرف ظهور نوجواني در نظر گرفته مي شدند ، قبلاً در طول اواخر کودکي حضور داشته اند . تغييرات بدني که در سال هاي اوليه نوجواني اتفاق مي افتد ، بر رفتار موزون شخص اثر مي گذارد و به ارزيابي مجدد ارزش ها و سازگاري اجتماعي آنها منتهي مي شود . در طي هر مرحله انتقالي وضع و جايگاه فرد مبهم است و نوعي گم گشتگي در باره نقش هايي وجود دارد که فرد انتظار دارد آنها را ايفا کند . نوجوان در اين زمان نه کودک و نه بزرگسال است ؛ اگر نوجوانان مانند کودکان رفتار کنند ، به آنها گفته مي شود که به مانند سن خودشان عمل کنند . اگر آنها سعي کنند نظير بزرگسالان عمل کنند ، اغلب متهم مي شوند که براي شلوار هاي کوتاه خود ، خيلي بزرگ شده اند و براي اين تلاشي که انجام مي دهند تا مثل بزرگتر ها عمل کنند ، مورد سرزنش واقع مي شوند . از طرف ديگر ، آزمودن شيوه هاي مختلف زندگي به آنها ياد مي دهد تا آنها تصميم بگيرند که چه الگو هاي رفتاري ، ارزشي و نگرشي بهتر مي توانند نياز هاي آنان را تأمين نمايند .
نوجواني ، يک دوره تغيير است.
ميزان تغيير در نگرش ها و رفتار در طي دوره نوجواني با ميزان تغيير در وضعيت بدني برابر است . در طي سال هاي اوليه نوجواني ، زماني که تغييرات بدني با سرعت انجام مي شود ، تغييرات در نگرش ها و رفتار همچنين با شتاب به وجود مي آيد . همچنان که تغييرات بدني آرام به پيش مي رود ، به همان نسبت نگرش ها و رفتار نيز تغيير مي يابند . تقريباً پنج نوع تغييرات ملازم و عمومي وجود دارد که در طي دوره نوجواني واقع مي شود :
? حيات عاطفي ( انفعالي ) توسعه مي يابد ، شدت آن به سرعت و ميزان تغييرات بدني و رواني بستگي دارد که در اين زمان واقع مي گردد . زيرا اين تغييرات ، معمولاً در اوايل نوجواني سريعتر اتفاق مي افتد . توسعه حيات عاطفي معمولاص در آغاز نو جواني بيشتر از انتهاي نوجواني مطرح مي شود .
? سرعت تغييراتي که با رشد جنسي همراه است ، نوجوانان را ازخودشان و از استعداد ها و علايقشان نا مطمئن مي سازد . آنها قوياً احساس بي ثباتي مي کنند ، احساسي که اغلب با تعابير مبهمي که آنها از سوي معلمان و والدين دريافت مي کنند ، تشديد مي شود .
? تغييراتي که در بدن ، علايق و نقش هايي که در گروه هاي اجتماعي از آنان انتظار مي رود ايفا نمايند ،به وجود مي آيد و مسايل جديدي را مي آفريند . براي نوجوانان کم سن و سال ، اين تغييرات بسيار زياد است و کمتر از آنجه که قبلاً تصور مي کردند قابل حل به نظر مي رسد . قبل از اينکه آنها مسايل شان را حل کرده و به رضايت برسند ، با خودشان و مسايل شان درگير خواهند بود .
? همچنانکه الگو هاي علايق و رفتار تغيير مي يابد ، ارزش ها نيز متغيير خواهند بود . آنچه که در زمان کودکي برايشان مهم بود ، اکنون که در آستانه بزرگسالي قرار دارند ، کمتر اهميت پيدا مي کند ؛ به عنوان مثال ، براي بيشترين نوجوانان مسئله دوستاني که از همسالان همتيپ و جذاب باشند ، مهم تر از تعداد زيادي دوست مي باشد که سنخيت روحي با او نداشته باشند ، آنها اکنون به مسئله کيفيت ، بيشتر از کميت ، اهميت مي دهند .
? بيشتر نوجوانان در مورد تغييرات ، حالتي دمدمي دارند . زماني که آنها درخواست و تقاضاي استقلال دارند ، اغلب از مسئوليت هايي که همراه با استقلال و ارزيابي توانايي آنهاست هراس دارند .
نوجواني يک سن مسئله آفرين است.
گر چه هر سني مسايل خاص خودش را دارد ، با اين حال ، مسايل نوجوانان اغلب براي پسران و دختران به گونه اي است که آنها به سختي از عهده حلشان بر مي آيند . دو دليل براي اين مسئله وجود دارد :
1) در سر تا سر دوره کودکي ، به مسايل آنها بالاخره توسط والدين و معلمان حل مي شود ، در حالي که بسياري از نوجوانان به دليل بي تجربگي ، به تنهايي از عهده حل مسايل شان بر نمي آيند. 2) نوجوانان دوست دارند احساس کنند که افرادي مستقل و آزاد هستند . آنها درخواست ارائه راهي را دارند که خودشان بتواننداز عهده حل مسايل برآيند و کوشش هايي را که از جانب والدين و معلمان براي کمک به آنها ارائه مي شود نمي پذيرند . به دليل ناتواني نوجوانان در غلبه بر مسايل شان به تنهايي ، به همان اندازه که آنها اعتقاد دارند از توانايي برخوردارند ، بسياري از آنها حل مسايل و مشکلات را مافوق انتظارات خود مي يابند .
همچنانکه « آنا فرويد » شرح داده است :
بسياري از شکست هايي که اغلب با نتايج غم انگيزي در اين رابطه همراه است ، آنچنانکه تصور مي شود به دليل بي استعدادي فرد نيست . بلکه صرفاً مبتني بر اين حقيقت است که اين گونه درخواست هايي که از او در لحظه هايي از زندگي اش وجود دارد ، انرژي هاي اورا به کار مي گيرد ؛ انرژي هايي که در تلاش براي حل اکثر مسائلي که به وجود مي آيند ، کافي به نظر نمي رسد .
نوجواني ، زمان جستجوي هويت است .
در سراسر سن گروه گرايي اواخر کودکي ، انطباق با معيار هاي گروه به مراتب بسيار مهم تر از فردگرايي است . همچنانکه قبلاً اشاره شد ، کودکان ارشد در لباس ، گفتار و رفتار علاقه مندند که تقريباً و در حد امکان شبيه افراد گروه باشند . هر گونه انحراف از معيار گروه به تهديد عليه تعلق به گروه شباهت دارد . در سال هاي اوليه نوجواني تطابق با گروه هنوز براي دختران و پسران حائز اهميت است . به تدريج آنها در صدد جستجوي هويت برمي آيند و تمايل چنداني به اينکه شبيه همسالان خود در گروه باشند ، ندارند . به هر حال موقعيت مبهم نوجوان در فرهنگ امروز ما يک مسئله غامض را به وجود مي آورد و موجب مي شود که در اين زمينه بيشترين همکاري را با نوجوان داشته باشيم . مسئله « بحران هويت » با مشکل « هويت خود » همچنانکه « اريکسون » شرح داده است بدين قرار مي باشد :
هويتي را که نوجوان درصدد است که تا به طور روشن با آن مواجه شود اين است که « اوکيست » ؟ نقشي را که بايد در جامعه ايفا نمايد ، چيست ؟ آيا او يک کودک است يا بزرگسال ؟ آيا او توانايي آن را دارد که روزي به عنوان يک همسر يا پدر باشد ؟ آيا او عليرغم نژاد ، مذهب يا زمينه هاي ملي که او را از نظر مردم کم ارزش جلوه مي دهد احساس اعتماد به نفس داد ؟
« اريکسون » در سطور بعدي توضيح مي دهد که جستجوي هويت بر رفتار هاي نوجوان اثر مي گذارد :
در جستجوي آنها براي احساس جديدي که از استمرار و يکنواختي دارند ، نوجوانان بايد مبارزه اي را از نو آغاز کنند . اگر چه آنها ناچار باشند که کار هايي را تصنعي انجام دهند و در نظر مردم افرادي خوش نيت تلقي شوند و نقش حريف را در مبارزه اجرا کنند و آنها به هر حال آماده هستند تا آرمان ها و معبود هاي ثابت را به مانند نگاهبان هويت نهايي براي خود بنا کنند . اکنون يکپارچگي شکل مي گيرد و در هيأتي از هويت خود که بيشتر از شخصيت سازي دوران کودکي است ، تجلي مي يابد . يکي از راه هايي که نوجوانان تلاش مي کنند تا خود را به مانند افراد بزرگسال نشان دهند اين است که از موقعيت هاي نمادين ( سمبليک ) نظير ماشين ها ، لباس ها و ساير وضعيت هاي قابل مشاهده بهره گيرند . آنها اميدوارند در اين راه افرادي قابل توجه و جذاب به نظر برسند . اهميت موقعيت هاي نمادين در نوجواني ، در مباحث بعدي توضيح داده خواهد شد .
نوجواني يک سن هراس مي باشد .
همچنانکه « ماژريس » اشاره نموده است بسياري از عقايد عمومي درباره نوجوانان ، به طور مدلل به شرح وضعيت آنها و ارزيابي هايي در اين زمينه پرداخته است و متأسفانه تعدادي از آنها ، حاوي نظري منفي نسبت به نوجوانان مي باشد . پذيرش قالب هاي فرهنگي در مورد « تين ايجرها » ( 13تا 19 ساله ها ) ( افرادي نامرتب و غير قابل اعتماد که داراي استعداد تخريب ، ويرانگري و رفتار ضد اجتماعي هستند . ) بسياري از بزرگسالاني را که بايد راهنمايي و حمايت از نوجوانان را عهده دار شوند به اين مرحله هدايت کرده است که از چنين مسئوليتي در قبال نوجوانان بهراسند و در نگرش هاي خود نسبت به آنان و تدابيري که در رابطه با رفتار نوجوانان بايد اتخاذ شود ، احساس همدلي نداشته باشند .
کليشه هاي عمومي همچنين بر تصوري که نوجوانان از خود و نگرش هايشان دارند تأثير مي گذارد . همچنانکه « آنتوني » در گفتگو هاي خود از قالب هاي فرهنگي نوجوانان شرح داده است :
قالب هاي فرهنگي بايد همچنين به عنوان آينه اي که عکس العمل هاي مناسب اجتماع را در خود منعکس و به معرض نمايش نوجوان مي گذارد ، عمل نمايد . چنين تصويري که به عنوان نوجوان ارائه مي شود ، به تدريج او را به عنوان فردي قابل اعتماد در نظر مي آورد و بر طبق آن رفتار خويش را شکل مي دهد .
پذيرش اين کليشه ها ( قالب ها ) توسط نوجوانان و اعتقاد به اينکه بزرگسالان ، نگرش حقيرانه اي نسبت به آنها دارند انتقال آنان را به مرحله بزرگسالي دشوار مي سازد . چنين امري در نوجوانان ، به حساسيت زيادي نسبت به والدين آنها منجر مي شود و مانعي بين آنها و والدين شان ايجاد مي کند و از برگشتن نوجوانان به سوي آنها براي کمک خواستن در حل مسايل شان جلوگيري مي کند .
نوجواني ، مرحله آرمان گرايي است .
نوجوانان تمايل دارند که به زندگي از وراي عينک سايه و روشن نگاه کنند . آنها به خود و سايرين آن چنان مي نگرند که دوست دارند بهتر از آنچه که هستند خود را باور کنند . اين مطلب به ويژه در مورد آرزو هاي نوجوانان صادق است اين آرزو هاي غير واقعي نه فقط درباره خودشان بلکه ، همچنين براي وابستگان و دوستان آنها نيز وجود دارد . اين آرزو ها در اوايل نوجواني با توسعه عواطف همراه هستند . بيشتر حالات غير واقعي آنان شامل رنجش زياد ، آزار و ناکامي است و نوجوانان زماني که احساس کنند ديگران آنها را دست کم بگيرند و يا به اهدافشان دست نمي يابند اين حالات را از خودشان نشان مي دهند . با توسعه تجارب اجتماعي و شخصي و با افزايش قدرت تفکر عقلاني ، نوجوانان رشد يافته تر ، به خود ، خانواده دوستان و زندگي به طور کلي واقع بينانه تر مي نگرند . درنتيجه آنها کمتر از نااميدي و توهم نامعقول رنج مي برند و نسبت به سال هايي که جوانتر بودند واقع گراتر مي باشند . اين يکي از موقعيت هايي است آنهارا در شادي هاي بيشتري که خاص نوجوانان رشد يافته تر است ، مشارکت مي دهد . همچنان که دوره نوجواني ادامه مي يابد دختران و پسران به طور يکسان از آرمان گرايي متأثر مي شوند . آرمانگرايي که از زندگي سبکبار ، بي خيال و مجرد ناشي مي شود . نوجوانان به تدريج خود را از آرمان گرايي رها نموده و به موقعيت بزرگسالان نايل مي شوند . احساس اينکه دوره نوجواني از دوره بزرگسالي و مسايل مربوط به آن از قبيل نيازمندي ها و مسئوليت هايش ، شاد تر و بانشاط تر است ، تمايلي را به وجود مي آورد که نوجواني را به يک دوره فريبنده ، شاد و سبکبار مبدل نمايد .
نوجواني ، آستانه بزرگسالي است .
همچنان که نوجوانان به بلوغ قانوني مي رسند ، آنها نگران کنار گذاشتن کليشه هاي تين ايجرها ( 13تا 19 ساله ها ) بوده و مي خواهند اين باور را پيدا کنند که نزديک بزرگسالان هستند ، مثل آنها لباس مي پوشند و مانند آنهاعمل مي کنند ولي با اين حال تصور مي کنند که اينها کافي نيست . بنابراين ، آنها روي رفتار هايشان متمرکز مي شوند تا بتوانند با بزرگسالان معاشرت نمايند . نوجوانان معتقدند که اين رفتار ها تصويري دلخواه از آنان را به وجود مي آورد .
منبع:سايت آفتاب/خ