گفتارمان را با سخني از پيامبررحمت(صلي الله عليه و آله و سلم)، خاتم انبياءْ آغاز مي کنيم که فرمودند:
هيچ چيز در پيشگاه خدا محبوب تر از خانه اي که به ازدواج، آباد شده باشد نيست و هيچ چيز، در پيشگاه خدا منفورتر از خانه اي که در اسلام، به جدايي (طلاق) ويران شود، نيست.(1).
و با سخني از الگوي صداقت، صادق آل محمدْ بياراييم که فرمودند:
خداوند خانه اي را که در آن مراسم عروسي باشد، دوست مي دارد و خانه اي را که در آن طلاق باشد، دشمن مي دارد و هيچ چيزي در پيشگاه خداوند، منفورتر از طلاق نيست.(2).
و نيز فرمودند:
هيچ حلالي در نزد خدا منفورتر از طلاق نيست و خداوند کسي را که زياد طلاق مي دهد و زياد زن ها را مي چشد، دشمن مي دارد.(3).
ممکن است با توجه به روايات بالا و يا روايتي که ضمن توصيه به ازدواج و نهي از طلاق، مي فرمايد: (طلاق عرش خدا را مي لرزاند.)(4) اين سؤال براي خوانند گرامي مطرح شود که: چرا اسلام، قانون طلاق را تشريع کرده و حداقل، دست مردان را در گسستن پيوند زناشويي بازگذاشته است! آيا بهتر نبود اسلام نيز همانند مسيحيت، طلاق را منع مي کرد و همچون سدي پولادين، در برابر آن مي ايستاد و جلو بيوه شدن زنان شوهردار و بي سرپرست شدن کودکان را از رهگذر طلاق مي گرفت!.
حقيقت اين است که: به همان ميزان که اسلام به انعقاد پيمان زناشويي اهميت مي دهد، از شکسته شدن آن نيز بيزار و متنفر است و به همين جهت، فقط اختيار طلاق را به دست مردان داده است و چنين نيست که از اين راه، ظلمي به زنان شده باشد، زيرا آنها نيز مي توانند به طور منطقي و قانوني در صورت لزوم، از طريق محاکم شرعي، خود را مطلقه سازند؛ البته اين دليل نمي شود که مردها در استفاده ازحق طلاق، عقل و منطق را زير پا بگذارند.
با همه اهميت و احترامي که زناشويي و تداوم آن در نظر شارع اسلام دارد، گاهي عدم تفاهم و توافق زن و شوهر، چنان به اوج مي رسد و چنان شدت مي يابد که نه داوران خانوادگي و نه خود زوجين از عهده رفع آن بر نمي آيند و اين جاست که قانونگذار حکيم، بايد راه جدايي را باز بگذارد و دو انساني که نمي توانند به يگانگي برسند، مجبور نکند که عمري را در زير يک سقف با يکديگر بگذرانند.
در قلمرو مسيحيت کاتوليک، به خاطر ممنوعيت طلاق، زنان و مردان بسياري هستند که از نظر دفاتر رسمي و شناسنامه، همسر يکديگرند، ولي عملاً از يکديگر جدا شده و هر کدام، براي خود همسري برگزيده اند.
چنين وضعي نشان نقص و نارسايي قانون است و راه گريز از قانون را به روي مردم باز مي گذارد؛ چنان که در کشور خودمان به واسطه اين که در قوانين دوره طاغوت، حداقل سن دختران براي ازدواج، پانزده سال و حداقل سن پسران، هيجده سال، منظور شده، مردم بسياري ناچار شده اند به طور غير رسمي ازدواج کنند و حتي صاحب چند فرزند بي شناسنامه بشوند!.
اگر قانونگذار حکيم اسلام، طلاق را به طور کلي منع مي کرد، مشکل عظيمي براي پيروان خود به وجود مي آورد و حتماً قانون شکني ها نيز رواج پيدا مي کرد.
با توجه به اين که گاهي سازش و تفاهم، براي زوجين غيرممکن مي شود، اسلام راه طلاق و جدايي را بازگذاشته است، اما اين، علت حکم نيست، بلکه حکمت است.
اگر علت بود، درموارد ديگر، طلاق غير مجاز بود، ولي نظر به اين که حکمت است، طلاق در همه جا مجاز و حلال است. منتها بايد طلاق را به دو قسم تقسيم کرد:.
1.طلاق منفور.
طلاق وقتي منفور است که انسان داراي همسري باشد که اگر صد درصد، مطلوب و ايدآل نيست، ولي هفتاد، هشتاد درصد و حتي بالاي پنجاه درصد، مطلوب و ايدآل است و خلاصه، آن چنان است که مي شود عمري را با اوگذرانيد و از مزاياي زندگي مشترک برخوردار شد. همه مطالبي که در بيانات پيشوايان معصوم، درباره مذمت طلاق ملاحظه کرديم، در همين زمينه است.
باز روايت زير را اضافه مي کنيم که:.
وقتي پيامبر خدا شنيد که يکي از اصحاب - يعني ابو ايوب انصاري - مي خواهد همسر خود را طلاق دهد، فرمود: طلاق ام ايوب، گناه است.(5).
تعبير فوق، مي تواند الهام بخش يک نکته تازه اي باشد و آن اين که: گاهي ممکن است طلاق، حلال هم نباشد؛ زيرا چيزي که حلال است، نمي تواند گناه باشد.
در حقيقت، بايد توجه داشته باشيم که اگر چيزي حلال باشد - اعم از اين که حلال منفور باشد يا حلال محبوب و مطلوب - گناهي ندارد و اگر گفته شد که: چيزي گناه دارد، دليل اين است که حلال نيست.
آخر چگونه مي شود پذيرفت که مردي بدون هيچ دليل موجهي و صرفاً به خاطر هوا و هوس، زن و فرزند خود را دربه در کند و دنبال هواي نفساني خود برود و در عين حال لکه گناهي دامن عصمتش! را نيالايد!.
آيا باور کردني است که گفته شود: عملي از شدت قبح و وقاحت چنان است که موجب لرزيدن عرش خدا مي شود و در عين حال، حلال و مباح است و در پيشگاه عدل خدا کيفر و مؤاخذه اي ندارد!.
به هر حال، طلاق منفور، منحصر در آنچه گذشت نيست، تکرار طلاق نيز در نظر اسلام، منفور است؛ يعني ممکن است طلاق هايي که شخص مي دهد، به خودي خود موجه و منطقي باشد، اما همين که شخص نمي تواند همسري را مطابق ذوق و سليقه خود انتخاب کند و مرتب به ازدواج و طلاق روي مي آورد، مورد بغض و نفرت شارع است.
امام باقر(عليه السلام)فرمودند:
إنَّ اللّهَ يُبْغِضُ کُلَّ مِطْلاقٍ وَذَوّاقٍ؛(6).
خداوند، کسي را که کارش طلاق و چشيدن زن هاست، دشمن مي دارد.
و نيز در روايت است که:.
تَزَوَّجُوْا وَلا تُطَلِّقُوا فَإنَّ اللّهَ لايُحِبُّ الذوّاقِينَ وَالذَوّاقاتِ؛(7).
ازدواج کنيد و طلاق ندهيد که خداوند مرداني را که زن مي چشند و زناني را که مرد مي چشند، دوست نمي دارد.
با اين توصيف، ممکن است با توجه به روايت زير بگوييم: تکرار طلاق در صورتي منفور است که دليل موجهي براي طلاق نباشد و بنابراين، دو روايت فوق، اگر چه اطلاق دارند، ولي اين اطلاق، به وسيله روايت زير تقييد مي شود:.
پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) به مردي گذشت و از او پرسيد: زنت را چه کردي گفت: طلاقش دادم. پرسيد: بدون هيچ عيبي گفت: بدون هيچ عيبي! پس از مدتي آن مرد، با زن ديگري ازدواج کرد. روزي پيامبر خدا بر او گذشت و به او گفت: چه کردي گفت: ازدواج کردم، چندي بعد، پيامبر خدا به او برخورد و پرسيد: زنت را چه کردي گفت: طلاقش دادم! پرسيد: بدون هيچ عيبي! پاسخ داد بدون هيچ عيبي! فرمودند:
إنَّ اللّهَ يُبْغِضُ أوْ يَلْعَنُ کُلَّ ذَوّاقٍ مِنَ الرِجالِ وَکُلَّ ذوّاقةٍ مِنَ النِساءِ؛(8).
خداوند دشمن مي دارد يا لعنت مي کند مردي را که زنان را بسيار مي چشد و زني را که مردان را بسيار مي چشد!.
اگر چه بيان پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) در مورد مبغوض يا ملعون بودن زنانِ مرد چشنده و مردان زن چشنده، مطلق است، ليکن هر بار که آن مرد از طلاق همسرش خبر مي داد، پيامبر خدا بي درنگ مي پرسيد: آيا زن، عيبي داشته يا نه از اين جا مي توان فهميد که اگر مردي زن خود را به واسطه عيب و نقص اخلاقي طلاق بدهد و چند بار هم تکرارشود، مبغوض و ملعون نخواهد بود.
2.طلاق غير منفور
طلاق، هنگامي غير منفور است که زندگي خانوادگي و ادامه آن غير ممکن باشد. بارها گفته ايم که: زندگي خانوادگي، نياز به وحدت و مودت و رحمت دارد و اين هم چيزي نيست که يک طرفه و يک جانبه باشد، بلکه بايد جذب و کشش از هر دو طرف باشد. به گفته بابا طاهر عريان:.
چه خوش بي مهرباني از دو سر بي!
زيکسر مهرباني درد سر بي!.
حال اگر در هيچ کدام جاذبه نيست، يا در يکي جاذبه و در ديگري دافعه است، راه درماني جز طلاق وجود ندارد.
خطاب بن مسلمه مي گويد:.
خدمت امام کاظم(ع) رفتم و مي خواستم از بدخلقي زنم شکايت کنم. حضرت فرمود: پدرم زني برايم گرفته بود که بدخلق بود و من پيش او شکوه بردم. فرمودند:
ما يَمْنَعُکَ مِنْ فِراقِها قَدْ جَعَلَ اللّهُ ذلِکَ إلَيْکَ؛.
چه چيز مانع تو مي شود که از او جدا شوي اين کار را خداوند به دست تو گذاشته است.
پيش خودم گفتم: گره از مشکل من گشودي.(9).
نکته جالب اين است که اسلام، هم پيروان خود را به دعا کردن تشويق کرده و هم وعده استجابت داده است، مع الوصف، روايت زير، خواندني و جالب است:.
خَمسَة لايُستَجابُ لَهُم: رَجُل جُعِلَ بِيَدِهِ طَلاقُ امرأتِهِ فَهِيَ تُؤذِيهِ وَعِنْدَهُ ما يُعطِيها وَلَم يُخلِّ سَبِيلَها...؛(10).
دعاي پنج کس مستجاب نمي شود: مردي که طلاق زن به دست اوست و آن زن او را اذيت مي کند و او مي تواند مهرش را بدهد و رهايش کند....
مي بينيم که برخورد پيشوايان اسلام با مسأله طلاق به اين صورت است که: گاهي آن را منفور و مبغوض تلقي کرده اند و گاهي با لحني که نسبتاً تشويق آميز است تفهيم مي کنند که: چه مانعي دارد که از حق خدايي خود براي نجات از غرقابي به اسم خانواده و درحقيقت، گردابي مهلک، استفاده نمي کنيد! از اين گونه برخورد با مسأله بر مي آيد که حکمت تشريع طلاق، خلاص شدن از گردابِ و غرقاب است و بنابراين، اگر چه حليّت آن مطلق است، ولي نبايد سوء استفاده کرد.
اسلام، نه تنها طالب اين است که زندگي خانوادگي، شکلي معروف و جامعه پسند داشته باشد و زن و شوهر از لحاظ اخلاقي و نحوه معاشرت با يکديگر، در حد مطلوب و ايدآل باشند، بلکه جدا شدن آنها نيز بايد به شکل معروف و جامعه پسند و خدا پسندانه باشد.
اگر زندگي خانوادگي معروف و پسنديده است، طلاق و جدايي، منکر و ناپسند است و اگر زندگي خانوادگي منکر و ناپسند است، بايد طلاق، معروف و پسنديده باشد و جادارد که زن و مرد مسلمان، در بريدن از يکديگر نيز معيارهاي اسلامي را رعايت کنند و به راه هاي غلط و غير متعارف - از نظر انسانيت - گام ننهند.
به همين جهت است که: اگر سيري در آيات مربوط به طلاق، در قرآن مجيد کنيم، مي بينيم همه جا بحث درباره اين است که آشتي کردن ها و بريدن ها همه و همه بايد به معروف و احسان باشد.
يک جا قرآن مي فرمايد:
الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإمْساک بِمَعْرُوفٍ أوْ تَسْريح بِإحْسانٍ؛(11).
(طلاقي که قابل بازگشت و رجوع است) دوبار است (و براي بار سوم قابل رجوع و آشتي نيست، بنابراين) يا بايد زن را به گونه اي که معروف و متعارف است، نگاه داري کرد، يا او را به احسان ونيکوکاري رها نمود، (تا عده اش تمام شود و پي کار خود رود).
علت اين که: نگاهداري و امساک زن را مقيد به اين مي کند که: معروف باشد، به خاطر اين است که ممکن است کسي بعد از طلاق بر گردد و با همسر خود آشتي کند و منظورش از آشتي کردن، ايجاد زحمت و درد سر براي او باشد. اسلام، چنين روشي را نمي پسندد، بلکه آشتي کردن، صرفاً بايد به خاطر برقرارکردن تفاهم و گذشت و مودت و رحمت باشد.
همچنين، علت اين که (تسريح) و رها کردن زن را مقيد به احسان - که از معروف هم جالب تر و مهم تر است - مي کند، اين است که: ممکن است بعد از پايان عده، او را گرفتار محدوديت هايي بکند و احياناً او را از ازدواج، مانع شود، قرآن مي خواهد بگويد: چنين روشي پسنديده نيست، بلکه بايد به حکم اخلاق اسلامي، چنين زني مورد احسان شوهر سابق خود باشد. مخصوصاً که ما گفته ايم: ممکن است آنها داراي فرزند باشند و بنابراين، چاره اي جز همفکري و تفاهم ندارند، بلکه بايد کاري کنند که بتوانند پس از طلاق، وظايف پدري و مادري را به نحو احسن، ايفا کنند. قطعاً شوهر است که بايد احسان کند، تا اين برنامه درست اجرا شود.
و نيز قرآن براي تحکيم و تأکيد مطلب فوق مي فرمايد:
وَإذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أجَلَهُنَّ فَأمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ...؛(12).
هنگامي که همسر خود را طلاق داديد و در آستان پايان گرفتن عده قرار گرفتند، يا رجوع کنيد و آنها را به گونه متعارف و معروف نگاه داري نماييد، يا رجوع نکنيد و آنها را به طور متعارف، رها و آزاد سازيد.
مردي که در زندگي خانوادگي رفتار غلط و غيراخلاقي دارد و زن را پژمرده و افسرده و مظلوم قرار مي دهد و در جداشدن از زن، به حرکات و گرايش هاي غير اخلاقي و غير اسلامي روي مي آورد، مرد ايدآل و مسلمان متعهد و مکتبي نيست.
مرد وظيفه دارد که خواه در زندگي زناشويي و خواه در طلاق و جدايي، شخصيت انساني زن را محترم بداند و از برخوردهاي نامطلوب و منکر و خلاف احسان بپرهيزد و تقواي خود را زير پا نگذارد.
مرد بايد بداند که قرآن، به همان اندازه که براي زن وظيفه مقرر داشته است، براي او حق قايل شده و خلاف عدالت است که اگر انسان از زن انتظار وظايفي بيش از حقوق او، از او داشته باشد، حتي طلاق هم اين قانون را نمي تواند بشکند. به همين لحاظ است که باز در ضمن آيات طلاق مي فرمايد: وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ بِالمَعْرُوفِ؛(13).
در برابر هر وظيفه اي که به نحو متعارف فطرت انساني بر عهده زنان است، براي آنها حقي است.
پى نوشت:
1.... مِا منْ شيءٍ أحبُّ إلي اللّهِ منْ بيتٍ يعمرُ بالنکاحِ، وما مِنْ شيءٍ أبغضُ إلي اللّهِ منْ بيتٍ يخرَبُ فِي الإسلامِ بالفُرقةِ، يعني الطلاقَ.( وسائل الشيعه، ج16، ص266 و 267.).
2.أن اللّهَ يُحِبُّ البَيتَ الذي فيهِ العرسُ، ويبغضُ البيتَ الذي فيه الطلاقُ، وما من شيءٍ أبغضُ إلي اللّهِ من الطلاقِ. (همان جا.).
3.ما مِنْ شيءٍ ممّا أحلّهُ اللّهُ أبغضُ إليهِ منَ الطلاقِ، وإنّ اللّهَ يبغضُ المطلاقَ الذوّاقَ.( همان جا).
4.تزوّجُوا ولا تطلِّقُوا فإنّ الطلاقَ يهتزُّ منهُ العرشُ.(همان، ص268.).
5.إنّ طلاق اُمِّ أيوبَ لحوب .(همان، ص267.).
6.همان جا.
7.همان، ص268.
8.همان، ص267.
9.همان، ص270.
10.همان، ص271.
11.بقره (2) آيه 229.
12.همان، آيه 231.
13.همان، آيه 228.
منبع: خانواده در قرآن/خ