پيشگفتار
دانشوران و صاحبان نظر و انديشه، از جمله فاضلين نراقي (علامه ملا محمد مهدي نراقي و ملا احمد نراقي) در مباحث نفس و انسانشناسي، اذعان ميدارند آدمي از دو بعد تن و روان ترکيب يافته است . (1) تن همان جسم متعلق به آدمي است و شناختن آن آسان است، به تعبير ملا احمد نراقي:
«هر کسي را از دو چيز آفريدهاند، يکي اين بدن ظاهر [است] که آن را تن ميگويند و مرکب است از گوشت و پوست و استخوان و رگ و پي و غير اينها . . . و يکي ديگر نفس [است] که آن را روح و جان و عقل و دل نيز ميگويند . . . و بدان که شناختن حقيقتبدن امري استسهل و آسان; زيرا [چنان که] دانستي که آن از جنس ماديات است و شناختن حقايق ماديات چندان صعوبتي ندارد» . (2) اما شناخت روح و روان بسي دشوار است .
در اين زمينه تعدادي پرسش به ترتيب زير مطرح ميگردد:
حقيقت نفس يا روح چيست؟
نفس از چه قوايي بهرهمند است؟
روابط قواي نفس با هم چگونه است؟
آيا نفس مادي استيا مجرد؟
آيا بعد از مرگ بدن، نفس يا روح آدمي باقي ميماند يا اين که با مرگ، بدن نابود ميگردد؟
در صورتي که نفس پس از مرگ بدن باقي بماند، آيا از احساس لذت و الم بهرهاي دارد يا نه؟
کمال نفس به چه چيزي است؟
نفس از چه راههايي تقويت ميشود؟
خير و سعادت نفس به چه معنا است، آيا سعادت بشر مربوط به نفس استيا بدن يا هر دو؟
براي وصول به سعادت نفس چه راهکارهايي وجود دارد؟
بين روح و بدن آدمي چه نوع ارتباطي برقرار است؟
آيا نفس آدمي از همان آغاز خلقت از يک تعداد خلق و خوي، بهرهمند استيا نه؟
و . . .
ما در اين نوشتار در پي پاسخ گويي به اين گونه پرسشها هستيم . آن هم با محور قرار دادن ديدگاه فاضلين نراقي، ملا محمد مهدي و ملا احمد نراقي .
دو نکته آغازين
پيش از آغاز بحث نفسشناسي، ذکر دو نکته را پسنديده ميدانيم:
1 . واژگان نفس و انسان
واژه نفس: نفس در لغتبه چه معنا است و در قرآن در چه جاهايي به کار رفته است؟
نفس در لغت
«طبرسي» در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه «وما يخدعون الا انفسهم» درباره معناي واژه نفس مينويسد: واژه نفس سه معنا دارد: روح، تاکيد، ذات و اصل شي . (3)
در صحاح اللغة دو معنا براي واژه نفس بيان شده است: يکي به معناي «روح» . خرجت نفسه، يعني: روحش خارج شد . و ديگري به معناي «خون» . نفس سائله، يعني: خون جهنده . (4)
نفس در قرآن
1 . به معناي روح «الله يتوفي الانفس حين موتها» (5)
2 . به معناي ذات و شخص «واتقوا يوما لا تجزي نفس عن نفس شيئا» (6)
3 . غرايز و تمايلات نفساني «وما ابرئ نفسي ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربي» (7)
4 . قلب و باطن شخص «ربکم اعلم بما في نفوسکم» (8)
5 . بشر، انسان «يا ا يها الناس اتقوا ربکم الذي خلقکم من نفس واحدة (9) »
بادقت در معاني ياد شده و نظير آن در آيات قرآني، ميتوان گفت که: واژه نفس در قرآن به دو معنا به کار رفته است:
1 . به معناي غرايز و تمايلات نفساني که اشاره به جنبه حيوانيت نوع بشر است;
2 . به معناي حقيقت انسان که معناي اول، دوم، چهارم و پنجم از معاني مذکور با اندک تسامحي بازگشتبه همين معنا دارد .
مباحث نفسي که در اين نوشتار دنبال ميشود، نفس به معناي اخير است .
واژه انسان
در قرآن 65 بار واژه انسان به کار رفته است . با مراجعه به آنها فهميده ميشود که مراد از آن، جسد ظاهري و همين صورت خاکي نيست; بلکه باطن، استعدادها، عواطف و ديگر ابعاد وجودي او نيز منظور شده است . (10)
آياتي که در آن از انسان ياد و توصيف شده، دو نوع است . برخي از آيات در مقام معرفي انسان، بعد منفي او را متذکر شده است و برخي بعد مثبت آن را . در آياتي که در مقام مذمت و بيان بعد منفي انسان نازل شده است، تعبيراتي از قبيل: «ظلوم کفار» (11) ، «عجول» (12) ، «يؤوس» (13) (نااميد)، «قتور» (14) (بخيل)، «اکثر شيء جدلا» (15) ، (از همه جدل بيشتر)، «خلق الانسان من عجل» (16) (شتاب کار، آفريده شده از شتاب)، «کفور» (17) (قدرناشناس)، «خصيم مبين» (18) (ستيزهجوي آشکار)، «يؤوس قنوط» (19) (مايوس نااميد)، «کفور مبين» (20) (ناسپاس آشکار)، «هلوع» (21) (ناشکيبا)، «جزوع» (22) (نگران)، «منوع» (23) (بخيل)، «يريد الانسان ليفجر امامه» (24) (ميخواهد در مهلتي که فراروي خويش دارد بدکاري کند)، «ان الانسان ليطغي» (25) (انسان سرکش است)، «کنود» (26) (ناسپاس)، «انه لحب الخير لشديد» (27) (او بسيار مال دوست است)، «ان الانسان لفي خسر» (28) (انسان در زيان کاري است)، «ظلوم جهول» (29) (بسيار ستمگر و بسيار نادان) آمده است .
اما آياتي که در مقام بيان بعد مثبت انسان است، تعبيراتي همانند: «لقد کرمنا علي بني آدم» (30) (تکريم انسان از جانب خدا)، «رزقناهم من الطيبات» (31) (خداوند بهترين و پاکترين روزي را نصيبش نموده است)، «و فضلناهم علي کثير ممن خلقنا تفضيلا» (32) (برتري بشر بر بسياري از آفريدگان)، «هو الذي خلق لکم ما في الارض جميعا» (33) (همه آفرينش براي انسان است).
انسان امانتخداوندي را بر دوش ميکشد . «انا عرضنا الامانة علي السماوات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان» (34) ، انسان خليفة الله است «و اذ قال ربک للملائکة اني جاعل في الارض خليفة» (35) ، بشر توانايي تسخير جهان خلقت را دارد «و سخر لکم ما في السماوات و ما في الارض جميعا» (36) ، روح خداوندي در آدمي دميده شده است «و نفخت فيه من روحي» (37) ، انسان گل سرسبد عالم خلقت و احسن المخلوقين است «فتبارک الله احسن الخالقين (38) » .
ارزش معرفت نفس
معرفت نفس هم در چهار چوب انديشه بشري از ارزش و جايگاه ويژهاي بهرهمند است، و هم در چهار چوب انديشه ديني .
از زاويه انديشه بشري، چگونگي شناسايي نفس، در شکلگيري، هدفمندي و معنادار بودن زندگي بشر تاثير مهمي را به عهده دارد; و از زاويه انديشه ديني در گام نهادن فرد در حکمت نظري و حکمت عملي و نيل به سعادت جاودانهاش تاثير قطعي دارد . بدين منظور است که در قرآن، بشر را در جريان جست و جوي حقيقتبه او گوشزد ميکند تا در راه خويشتن شناسي گام بردارد «سنريهم آياتنا في الآفاق وفي انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق» (39)
در روايت نبوي آمده است معرفت نفس خمير مايه خداشناسي است «اعلمکم بنفسه اعلمکم بربه» داناترين شما به خويشتن، داناترين شما به پروردگار است» (40)
نيز در روايت آمده است: «ان بعض ازواج النبيصلي الله عليه وآله سالته متي يعرف الانسان ربه؟ فقال: اذا عرف نفسه» (41) يکي از زنان پيامبرصلي الله عليه وآله از حضرت پرسيد: چه زماني آدمي خدايش را ميشناسد؟ حضرت در پاسخ فرمود: آن گاه که به معرفت نفس خويش دست پيدا کند .
امام علي بن ابي طالبعليه السلام: معرفت نفس را با فضيلتترين معرفت، (42) پر سودترين دانش (43) و بزرگترين حکمت (44) توصيف نموده و خدا شناسي را منوط به آن دانسته است . (45)
ملا احمد نراقي معرفت نفس راهم مقدمه خداشناسي معرفي ميکند و هم مقدمه خود سازي و تهذيب نفس همو ميگويد:
«بدان که کليد سعادت دو جهاني، شناختن نفس خود است; زيرا که شناختن آدمي خويش را اعانتبر شناختن پروردگار خود مينمايد . چنان که حق تعالي ميفرمايد: «سنريهم آياتنا في الآفاق وفي انفسهم حتي يتبين لهم ا نه الحق» (46) يعني زود باشد که بنماييم به ايشان آثار و قدرت کامله خود را در عالم نفسهاي ايشان، تا معلوم شود ايشان را که او است پروردگار حق ثابت . و از حضرت رسولصلي الله عليه وآله منقول است که: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» يعني هر که بشناسد خود را به تحقيق که شناخته است پروردگار خود را . و خود اين ظاهر روشن است که هر که خود را نتواند بشناسد، به شناخت ديگري چون تواند رسيد؟ ! زيرا که هيچ چيز به تو نزديکتر از تو نيست . چون خود را نشناسي ديگري را چون شناسي؟ !
تو که در علم خود زبون باشي
عارف کردگار چون باشي
و نيز شناختن خود موجب شوق تحصيل کمالات و تهذيب اخلاق و باعثسعي در دفع رذايل ميگردد; زيرا بعد از آن که آدمي حقيقتخود را شناخت و دانست که حقيقت او جوهري است از عالم ملکوت که به اين عالم جسماني آمده باشد که به اين فکر افتد که چنين جوهر شريف را عبث و بي فايده به اين عالم نفرستادهاند و اين گوهر قيمتي را به بازيچه در صندوقچه بدن ننهادهاند و بدين سبب در تحصيل فوايد تعلق نفس به بدن بر ميآيد و خود را به تدريجبه سر منزل شريفي که بايد ميرساند .» (47)
حقيقت نفس
درباره حقيقت نفس سفره انديشه عالمان بسي گسترده و متنوع است . «ميرفندرسکي» در قصيده معروفش به برخي از مهمترين اقوال دانشمندان درباره حقيقت نفس بدين شرح اشاره نموده است:
گفت دانا نفس ما را بعدما حشر است و نشر
هر عمل کامروز کرد او را جزا فرداستي
نفس را نتوان ستود او را ستودن مشکل است
نفس بنده عاشق و معشوق او مولاستي
گفت دانا نفس ما را بعد ما باشد وجود
در جزا و در عمل آزاد و بي همتاستي
گفت دانا نفس را آغاز و انجامي بود
گفت دانا نفس بي انجام و بي مبداستي
گفت دانا نفس ما را بعد ما نبود وجود
مينمايد بعدما نفسي که او ماراستي
گفت دانا نفس هم با جا و هم بي جا بود
گفت دانا نفس ني بي جا و ني با جاستي
گفت دانا نفس را وصفي نيارم هيچ گفت
نه به شرط شيء باشد نه به شرط لا ستي
گفت دانا اين سخنها هر کسي از وهم خويش
در نيايد گفته را کاين گفته معماستي
هر يکي دارد دليل از گفتهاي
جمله در بحث و نزاع و شورش و غوغاستي
شيخ بهايي چهارده قول درباره حقيقت نفس بيان داشته است . او در کشکول (48) مينويسد: «مذاهب و اقوال در حقيقت نفس; يعني آن که هر کس به قول خود «من» به آن اشاره ميکند، سيار است . و آن چه بر السنه داير است و در کتابهاي مشهور آمده است، چهارده قول يا مذهب است . بدين شرح:
1 - اين هيکل محسوس که از آن به بدن تعبير ميشود;
2 - قلب; يعني عضو صنوبري لحماني مخصوص;
3 - دماغ;
4 - اجزاي لا يتجزاي در قلب;
5 - اعضاي اصليه رشد و نمو يافته از ماء الحياة بشري;
6 - مزاج;
7 - روح حيواني;
8 - آب [آب ساري در بدن] ;
9 - آتش و حرارت غريزي;
10 - نفس [دم] ;
11 - خود واجب الوجود (49) ;
12 - ارکان اربعه، يا اخلاط اربعه (صفرا، دم، بلغم و سودا) ;
13 - صورت نوعيه قائم به ماده;
14 - جوهر مجرد از ماده جسماني و عوارض جسماني، او در تدبير و تصرف به بدن تعلق دارد، و با مرگ، اين تعلق قطع ميشود .
شيخ بهايي بعد از نقل اين اقوال مينويسد:
اين قول چهاردهم، مذهب حکماي الهي و بزرگان صوفيه و اشراقيون است، و نيز بزرگان علم کلام، مانند امام «فخر رازي» ، «غزالي» ، «محقق طوسي» و ديگران همين نظر را پذيرفتهاند و تمامي کتابهاي آسماني و همه اخبار پيامبران و امارات حدسي و مکاشفات ذوقي به همين قول ختم ميشود . (50)
ملا محمد مهدي فاضل نراقي نيز همين قول را پسنديده و در معناي نفس بيان داشته است:
«تعريف نفس اين است که جوهري ملکوتي است که در حاجات خود بدن را به کار ميگيرد و همو حقيقت و ذات انسان است و اندامها و قوا آلات او است; زيرا که فعل آنها به نفس وابسته است، و او را بر حسب اعتبارات مختلف نامهايي است . گاهي او را «روح» نامند; زيرا زندگي تن به آن بستگي دارد، و گاهي «عقل» نامند; زيرا ادراک معقولات ميکند، و زماني «قلب» خوانند; زيرا به وسيله خاطرات دگرگون ميشود .» (51)
همين جوهر مجرد به لحاظ تعلق به بدن و تدبير در آن «نفس» است و با قطع نظر از اين لحاظ «عقل» است . تجرد عقل هم در ذات است و هم در فعل; ولي تجرد نفس تنها در ذات است .
نفس را چون بندها بگسيختيابد نام عقل
چون به بي بندي رسي بند دگر برجاستي
ارتباط نفس و بدن
حال همين نفس، يا روح با بدن چگونه و چه نحوه ارتباط دارد؟
براي پاسخ اين سؤال لازم است از منظر ديگري به حقيقت نفس پرداخته شود .
درباره اين که نفس چيست و چه نوع ارتباطي با بدن دارد، چهار ديدگاه وجود دارد:
1 - نفس «جسمانية الحدوث و جسمانية البقاء» است; يعني نفس يا روح انساني با پيدايش بدن شکل ميگيرد و با مرگ بدن هم زندگياش پايان مييابد و نيست و نابود ميشود . به ديگر سخن: روح چيزي جز بدن، حالات و بازتابهاي آن نيست .
اين قول به «جالينوس طبيب» منتسب است . و تمامي کساني که ماترياليستي ميانديشند، همين نظر را پسنديدهاند .
ليکن پيروان مکتب انبيا، از جمله مسلمانان اين ديدگاه را مردود ميشمارند، چرا که اعتقاد به معاد و زندگي پس از مرگ در دايره حد نصاب ايمن در اديان آسماني قرار دارد .
2 - نفس «روحانية الحدوث و جسمانية البقاء» است; يعني روح قبل از پيدايش بدن وجود داشته است، و با مرگ بدن زندگياش به پايان ميرسد .
اين ديدگاه به طايفهاي از تناسخيه منسوب شده است . وقتي که تناسخ، با دليل، باطل گرديده بطلان اين نظريه هم در پي آن است .
3 - نفس «روحانية الحدوث و روحانية البقاء» است; يعني نفس از نظر حدوث و پيدايش، پيش از تکون بدن وجود داشت; سپس به بدن تعلق گرفت و با مرگ بدن، تعلق او به بدن گسيخته ميشود، انگار که از زندان تن رهايي مييابد . اين شعر گوياي اين ديدگاه است:
مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاک
چند روزي قفسي ساختهاند از بدنم
و يا
من ملک بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد بدين دير خراب آبادم
بسياري از حکماي اسلامي ما به ويژه پيروان فلسفه اشراق و عرفا اين ديدگاه را پذيرفتهاند . (52)
4 - نفس «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» است; يعني نفس از نظر حدوث و پيدايش وابسته به بدن است و با حرکت استکمالي بدن محقق ميشود . براي حدوث و فعل، احتياج به بستر جسماني دارد، سپس بر اثر حرکت جوهري و سير کمالي بدن، همانند ميوهاي که از درخت جدا ميشود و مستقل به حيات خويش ادامه ميدهد، از بدن مستقل ميشود، که اين استقلال با مرگ بدن به دست ميآيد .
بنابراين، ميتوان گفت که نفس، محصول تکامل عالي ماده است و سپس در سير تکاملي خويش لطيفتر و مجردتر ميشود، همانند ميوهاي که در روند رشد خويش به درخت تعلق دارد و بعد از رسيدن، از درخت مستقل و جدا ميشود و بدون آن به زندگي خويش ادامه ميدهد . نفس آدمي نيز چنين است، در پيدايش و تکامل به بستر جسماني نيازمند است و بعد از تلطيف و تعالي در تجرد، با قطع علاقه از بدن به زندگي خويش ادامه ميدهد .
پيروان «حکمت مشاء» اين ديدگاه را در بحث روح پذيرفتهاند . (53)
«صدر المتالهين شيرازي» که با بهرهگيري از حرکت جوهري کوشيد تا اين ديدگاه را به خوبي مدلل نمايد . در اين باره مينويسد:
«فالحق ان النفس الانسانية جسمانية الحدوث والتصرف و روحانية البقاء والتعقل، فتصرفها في الاجسام جسماني وتعلقها لذاتها و ذوات جاعلها روحاني» (54)
ديدگاه فاضل نراقي:
ملا احمد نراقي، با صراحت، يکي از اين دو ديدگاه اخير را - که مورد پذيرش دانشيان مسلمان است - بيان نکرده است; ليکن از حيث دلالت ملازمه، با دقت در برخي از تعبيرات ايشان در باب ارتباط بين نفس و بدن ميتوان گفت که نام برده، ديدگاه سوم - روحانية الحدوث و روحانية البقاء - را پسنديده است; يا به عبارت ديگر، کلام ايشان با «روحانية الحدوث» بودن نفس بيشتر هم خواني دارد .
کلام فاضل نراقي در معراج السعادة چنين است:
بدان که حقيقت آدمي و آن چه به سبب آن بر ساير حيوانات ترجيح دارد، همان «نفس» است که از جنس ملايکه مقدسه است . و بدن امري است عاريت و حکم مرکب از براي نفس دارد که بدان مرکب سوار شده و از عالم اصلي و موطن حقيقي به اين دنيا آمده [است] ; تا از براي خود تجارتي کند و سودي اندوزد و خود را با انواع کمالات بيارايد و اکتساب صفات حميده و اخلاق پسنديده نمايد و باز مراجعتبه وطن اصلي خود نمايد .» (55)
از اين که فاضل نراقي رابطه بين نفس و بدن را رابطه راکب و مرکوب معرفي کرده است و بدن را امري عاريتي معرفي کرده است، ميتوان گفت که ايشان در باب نفس به «روحانية الحدوث و روحانية البقاء» اعتقاد پيدا کرده; مگر آن که گفته شود اين گونه تعبيرات و تشبيهات به عنوان تقريب به ذهن است، اينها جنبه خطابي دارد نه برهاني . هم چنان که «علامه حسن زاده» نيز در اين باره چنين تقرير کرده است:
اين انسان صاحب نفس و بدن يک شخص است و ترکيب آن دو ترکيب انضمامي چون ترکيب بياض و جدار نيست که در واقع ديوار و سفيدي از يکديگر ممتازند; اگر چه سفيدي عارض بر ديوار است و قائم به او است، بلکه يک نحو ترکيب اتحادي نفس با بدن دارد که يک هويت و شخصيت است و همه افعال صادره از او به يک هويت انتساب دارد .
بنابراين، آن چه که در سر زبانها رايج است و حتي در کتابها هم آوردهاند که جان مرغ است و تن قفس يا لانه، و يا اين که نسبت نفس به بدن چون نسبت ربان به سفينه است; يعني نسبت ناخدا به کشتي است، و يا «نفس» سوار است و «بدن» سواري و يا «نفس» ملک است و «بدن» مملکت، و از اين گونه تعبيرات و تشبيهات همه اينها خطابي است، نه برهاني; زيرا که هر يک از مرغ و لانه، و ناخدا و کشتي و سوار و سواري، و ملک و کشور از ديگر ممتازند و اضافه بين دو امر، جداي از يکديگر است و هر يک شخصيت و هويت است; ولي نفس و بدن دو امر جداي از هم نيستند و دانستي که يک شخصيت و هويت است .» (56)
ايشان به جاي واژه راکب و مرکوب واژه گل و عطر گل را در ارتباط بين نفس و بدن به کار برده، ميگويد:
روح يک موجود مستقلي است غير از جسم و جسمانيات و از عالم امر است . نميشود گفت در کدام مکان قرار گرفته و به چه شکل و ترکيب است . ممکن استبه بدن متعلق باشد و ممکن است از بدن خارج شود و بيرون بدن باز موجود است; مانند عطر مشک و بوي گلاب يا گل که مدتي بعد از مشک و گل در اطاق ميماند . با اين که گل پوسيده و پژمرده يا پرپر شده و پراکنده ميگردد، بوي آن هست و نميتوان گفت اين بو در کجاي اطاق است و شبيه به روشني چراغ نيست که بعد از تمام شدن نفتبه کلي روشنايي تمام شود . (57)
در روايتي منسوب به امام عليعليه السلام آمده است که حضرت رابطه بين نفس و بدن را همانند رابطه بين لفظ و معنا بيان نمود:
«نقل عن امير المؤمنينعليه السلام انه قال: الروح في الجسد کالمعني في اللفظ .» (58)
تجرد نفس
اگر چه برخي از متکلمان اهل حديث و اخباري، به تجرد نفس اعتقادي ندارند; ليکن قاطبه حکماي اسلامي به آن معتقدند و آن را با برهانهاي متعدد و قوي ثابت و مبرهن نمودهاند .
از آن دسته افرادي که به تجرد نفس باورمند شده و آن را مدلل و مبرهن نموده است، فاضل نراقي ملا محمد مهدي نراقي است . ايشان در کتاب پر ارزش «جامع السعادات» شش دليل براي تجرد و غير جسماني بودن نفس متذکر شده است . يکي از آنها دلايلي است که پيش از ايشان «ابو علي مسکويه» در کتاب «طهارة الاعراق» با شرح و بسط بيشتري بيان داشته است .
علامه نراقي مينويسد: از جمله دلايل تجرد روح اين است که:
1 - هيچ جسمي صور و اشکال متعدد نميپذيرد; زيرا در جسم، هر صورت يا شکلي با آمدن صورت و شکل تازه از ميان ميرود تا جاي خود را به آن صورت جديد بسپارد; اما نفس، هنوز متعدد و مختلف، اعم از محسوسات و معقولات، را ميپذيرد، بي آن که با آمدن يکي، ديگري زايل شود . بلکه هر گاه صورتي را پذيرفت استعداد و نيروي بيشتري براي قبول صورت ديگر پيدا ميکند; و به همين دليل با ورزشها و ممارستهاي فکري و بسيار انديشيدن و نظر کردن، قوه ادراک اشيا و امور بيشتر ميشود . پس ابتشد که نفس از نوع جسماني نيست .
2 - اختيار کردن ابعاد سه گانه براي جسم جز با اين راه که داراي طول و عرض و عمق باشد، قابل تصور نيست و حصول رنگها و طعمها و بوها براي جسم جز اين که داراي رنگ و طعم و بو شود، متصور نيست; ليکن همه اينها را نفس و قوه واهمه، ادراک ميکند، بدن اين که داراي طول و عرض و عمق و رنگ و طعم و بو گردد; و نيز حصول بعضي از اين عوارض براي جسم مانع حصول ضد و مقابل آن است; و حال آن که حصول اينها در نفس مانعي ندارد، بلکه در آن واحد همه آنها را يکسان ادراک ميکند . (59)
3 - ما مشاهده ميکنيم که افعال و آثار بدن و قواي آن به تدريج ضعيف و ناتوان ميشوند، و حال آن که نفس در ادراکات و صفات خود نيرومندتر و تواناتر ميشود، و اين امر در سن کهولت قابل رؤيت استيا به عکس در سن جواني بدن و قواي جسماني در افعال خود نيرومند و فعال است، ليکن نفس و قواي ادراکي آن ضعيف است; پس اگر نفس، جسم يا جسماني بود، بايد در ضعف و قوت تابع بدن و امور بدني باشد . . . (60)
بقاء و جاودانگي نفس
آيا نفس مجرد بعد از نابودي بدن، به زندگي خود ادامه ميدهد؟ يا اين که با فناي بدن، او هم از ميان ميرود؟ ملا محمد مهدي نراقي با اعتقاد به مجرد بودن نفس، بقاي آن را قطعي ميداند، و در پي استدلال و مدلل نمودن اين بخش از بحثبر نميآيد، تنها به اين جمله بسنده ميکند:
«اما مساله ديگر; يعني بقا و فنا ناپذيري نفس بعد از مفارقت از بدن، پس از اثبات تجرد آن، روشن است، به اين دليل که موجود مجرد، فساد و تباهي نميپذيرد .» (61)
ليکن خلف صالحش، ملا احمد نراقي در «معراج السعادة» متعرض بحث تجرد نفس نميشود، به جاي آن به بحثبقاي نفس بعد از فناي بدن ميپردازد . ايشان در اين بحث از روش فلسفي و برهان عقلي مدد نميگيرد; بلکه به جاي آن از روش ره يافتهاي نقلي و حيات استفاده ميکند و مينويسد:
«و بدان که بدن امري است فاني و بي بقا که بعد از مردن از هم ريخته ميشود و اجزاي آن از يکديگر متفرق ميگردد و خراب ميشود . تا باز وقتي که به امر پروردگار - تعالي شانه - اجزاي آن مجتمع ميشود و به جهت ثواب و حساب و عقاب زنده کرده شود . اما نفس امري استباقي که اصلا و مطلقا از براي او فنايي نيست و بعد از مفارقت او از اين بدن و خرابي تن از براي او خرابي و فنايي نخواهد بود و از اين [جهت] است که خداوند - سبحانه - ميفرمايد: «ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون» (62) .
ديگر ميفرمايد: «ارجعي الي ربک» (63) ، يعني اي نفس رجوع و بازگشت کن به نزد پروردگارت هم چنان که در اول از نزد او - سبحانه - آمدي .
و نيز اين است که پيامبر خداصلي الله عليه وآله در روز بدر به شهدا ندا ميفرمود (64) : «هل وجدتم ما وعد ربکم حقا» . . . اصحاب عرض کردند: يا رسول الله اينان مردهاند چگونه آوازشان ميدهي؟ حضرت فرمود: «انهم اسمع منک» (65) ايشان از شما شنواترند و فهم و ادراک ايشان، حال از شما بيشتر است و ظاهر است که شنيدن ايشان در آن وقت نه با آن بدن ميبود که در صحراي بدر افتاده بودند; بلکه با همان نفس مجرده باقيه بود» (66)
در اين چند سطر مذکور، فاضل نراقي براي بقاي نفس بعد از فناي بدن به دو آيه تمسک نمود: دلالت آيه اول براي اثبات مدعا تمام است; چرا که آيه، مربوط به حيات برزخي روح است، يعني روح آدمي بعد از مفارقت از بدن به حيات خويش ادامه ميدهد و باقي است . و شهيدان در عالم برزخ در جوار قرب خداوندي روزي ميخورند . و آيه در ادامه ميگويد که شهيدان به هم رزمانشان بشارت ميدهند که از کشته شدن بيم نداشته باشيد; چرا که ما با شهيد شدن به حيات خويش بهتر از قبل ادامه ميدهيم .
دلالتحديث نبوي هم، براي بقاي نفس دليل خوبي است . اما دلالت آيه «ارجعي الي ربک» چون که مربوط به روز قيامت است، قابل مناقشه است . ممکن است کسي بگويد که روح آدمي بعد از مرگ بدن تا روز قيامت از حيات منقطع ميشود و در روز يامتبه حيات مجدد نايل ميگردد . اين آيه اين ادعا را باطل نميکند .
لذت و الم نفس
بعد از شناخت تجرد نفس و بعد از آن که دانستيم نفس بعد از جدا شدن از بدن باقي و جاودانه است، اينک سخن در اين خواهد بود که آيا نفس بعد از جدايي از بدن لذت و الم دارد يا نه؟ و اگر لذت و الم دارد، هر يک از اين دو، وابسته به چه چيزي هستند؟
فاضلين نراقي در دو کتاب پر ارزش «جامع السعادات» و «معراج السعادة» به اين بحث پرداختهاند . «ملا محمد مهدي نراقي» در جامع السعادات ميگويد:
«نفس بعد از مفارقت از بدن از لذت و الم بهرهمند است . لذتش به اين است که قبل از مفارقتبا دو بال انديشه راستين و کردار شايسته پرواز ميکند و به کمال انساني نايل ميگردد . و الم و عذابش به اين است که به جاي تلاش براي رسيدن به تعالي و کمال انسانيت، به پليديها روي ميآورد . لذتش در پرتو فضايل اخلاقي و عذابش وابسته به رذايل اخلاقي است . ايشان ميگويد:
«نفس [بعد از جدايي از بدن] يا در لذت و نعمت هميشگي يا در عذاب و درد جاويد خواهد بود . و التذاذ نفس بسته به اين است که به کمال در خور خود نايل شده باشد، و چون نفس دو قوه نظري و عملي دارد، کمال قوه نظري احاطه به حقايق موجودات و مراتب آنها و آگاهي به جزييات نامتناهي از طريق ادراک کليات آنها است . و پيش رفت و ترقي نفس به وسيله معرفت مطلوب حقيقي و غايت کل [هستي] حاصل ميشود، تا اين که به مقام توحيد برسد و از وسوسههاي شيطان رها گردد و قلبش به نور عرفان روشني و آرامش يابد اين مرتبه کمال همان «حکمت نظري» است . و کمال قوه عملي تخليه و پاک سازي آن است از رذايل و صفات پست و آراستن آن به اخلاق پسنديده و سپس پيش رفتبه سوي تطهير و تزکيه درون و خالي کردن باطن از غير خداي سبحان، و اين کمال، همان «حکمت عملي» است .» (67)
فرزند صالحش «ملا احمد نراقي» در معراج السعادة، همين سخن را از زاويهاي ديگر مورد بحث قرار داده است; ليکن بحثي که ايشان از لذت و الم نفس بيان کرده است از يک نظر گستردهتر هست; چون که ايشان بحث را به نشئه عالم برزخ و بعد از مفارقت روح از بدن منحصر نکرده است . عبارت ايشان چنين است:
«چون که دانستي که آدمي را روحي و بدني است که هر کسي مرکب است از اين دو، بدان که هر يک از اين دو جزء را المي و لذتي و راحتي و مرضي و صحتي است . و آلام و محنتهاي بدن عبارت است از امراض و بيماريها که عارض بدن ميگردد و جسم را لاغر و نحيف ميکند و او را از درک لذات جسمانيه باز ميدارد . . . و آلام و بيماريهاي روح عبارت است از اخلاق ذميمه و صفات رذيله که موجب هلاکت و بدبختي روح است و باز ميدارد او را از درک لذات روحانيه و رسيدن به سعادت ابديه و او را محروم ميگرداند از موافقت محرمان خلوت خانه انس و مجاورت عالم قدس . و صحت و راحت روح عبارت است از: اتصاف او به اوصاف قدسيه و ملکات ملکيه که موجب قرب حضرت باري و باعث نجات و رستگاري است .» (68)
قواي نفس
ملا محمد مهدي نراقي و ملا احمد نراقي براي نفس چهار قوه به نامهاي قوه عاقله، قوه شهويه، قوه غضبيه و قوه واهمه ذکر کردهاند و در دو کتاب اخلاقي «جامع السعادات» و «معراج السعادة» مباحث اخلاقي را بر اساس همين چهار قوه تبويب نمودهاند .
ملا محمد مهدي نراقي مينويسد:
نفس را چهار قوه يا نيرو است: قوه عقلاني فرشته صفت، قوه غضب درنده خو، قوه شهوت حيواني و قوه وهمي شيطاني .» (69)
سپس در بيان ميدان فعاليت و فوايد اين قوا مينويسد:
کار و شان نيروي عقلاني، ادراک حقايق امور و تمييز بين خير و شر و فرمان دادن به افعال نيک و نهي از صفات زشت است .
نيروي خشم موجب صدور افعال درندگان از قبيل کينه و دشمني و آزار رساندن به مردم است .
و از نيروي شهوت جز کارهاي حيوانات; يعني شکم پرستي و شهوت راني جنسي بر نميآيد .
و کار قوه واهمه (شيطاني) استنباط انواع مکر و حيله و رسيدن به اغراض خود با نيرنگ و فريب است . اما هر يک از اين قوا را فايدهاي است .
فايده قوه شهويه حفظ و ادامه حيات بدن است که آلت تحصيل کمال براي نفس است .
و فايده وجود قوه غضبيه اين است که حدت و تندي قواي شهوي و شيطاني را در هم بشکند و هنگامي که آن دو بخواهند در شهوات و فريب کاري فرو روند و در آنها پافشاري کنند آنها را تحت قهر و غلبه خود درآورد زيرا آن دو قوه به آساني از عقل اطاعت نميکنند .» (70)
تقابل بين قوا
فاضل نراقي سپس در صدد بيان روابط قواي مذکور برمي آيد و چنين مينويسد:
و چون قواي نفس، متخالف و در کشمکشاند مادام که يکي از آنها غلبه نکند، نفس در مرتبه و عالم خاص خود وارد نميشود، بلکه همواره عرصه نزاع و کشمکش براي آثار مختلف و احکام متباين است تا آن که يکي از آنها پيروز و چيره شود و آثار آن پديدار گردد و به عالم ويژه خود در آيد .
و چون قوه عاقله از سنخ ملايکه و قوه واهمه از حزب ابليسيان و قوه غضبيه از مرتبه و افق درندگان و قوه شهويه از عالم چهار پايان است; بنابراين، بر حسب غلبه يکي از اينها، نفس يا فرشته، يا شيطان، يا سگ و يا گراز خواهد بود .» (71)
نفس و عقل
به نظر ميرسد که با توجه به متون ديني و رواياتي که در زمينه نفس موجود است، براي نفس دو قوه متخالف و يا متضاد وجود دارد; نه چهار قوا . يکي قوه عاقله است و متضاد آن هواي نفس که به آن جهل و شهوت هم گفتهاند; البته شهوت به معناي عام که برابر استبا هواي نفس و همه آن قواي سه گانهاي را که در برابر عقل قرار گرفتهاند . دليل اين سخن روايات فراواني است که از پيامبرصلي الله عليه وآله و اهل بيت آن حضرت به ما رسيده است که «مرحوم ثقةالاسلام کليني در کتاب «العقل و الجهل» اصول کافي آنها را جمع کرده است . نام گذاري کتاب به «کتاب عقل و جهل» گوياي همين سخن است که در نفس آدمي دو نيروي متضاد به نام عقل و ضد آن جهل وجود دارد .
در يکي از روايات اين کتاب آمده است که امام صادقعليه السلام فرمود:
«خداوند عقل را آفريد و براي آن لشکريان فراوان قرار داد . و سپس جهل را آفريد و براي آن نيز لشکريان فراوان قرار داد . حضرت در ادامه ميفرمايد: هفتاد و پنج لشکر براي عقل است همانند: ايمان، عدل، رحمت، عفت و . . . و هفتاد و پنج لشکر براي جهل است، هم چون: کفر، جور، غضب، تهتک و . . . .» (72)
امام صادقعليه السلام در اين روايت تمامي صفات خوب و ملکات فاضله را به عنوان لشکر عقل بر شمردند و متضاد آنها را به عنوان لشکريان جهل، که يکي از آنها غضب است . و غضب را نيز يکي از لشکريان جهل به حساب آورده است; يعني غضب يک قوه در برابر و همعرض با قوه شهويه نيست . بلکه يکي از ابعاد قوه شهويه است .
در روايتي از امام عليعليه السلام نقل شده است که حضرت فرمود:
شيطان کل انسان نفسه .
شيطان هر فردي هواي نفسش است . (73)
در روايتي ديگر آمده که امام عليعليه السلام در مقايسهاي بين خلقت فرشتگان، چهارپايان و انسان ميفرمايد:
در خلقت و سرشت فرشتگان تنها عقل قرار دارد، نه شهوت و در خلقتحيوانات و چهار پايان تنها شهوت نهفته است نه عقل . اما در خلقتبشر هم عقل قرار دارد و هم شهوت . حضرت سپس ميافزايد که ميدان زندگي اختياري بشر تضاد و تنازع بين همين دو قوه عقل و شهوت است . اگر آدمي در اين کشمکش بين عقل و شهوت جانب عقل را بگيرد و شهوت را مغلوب نمايد، مقام او از فرشتگان برتر است; اما اگر جانب هواي نفس را بگيرد و عقل را مغلوب نمايد، او از مقام انسانيت تنزل ميکند و به موقعيت چهارپايان ميرسد . (74)
کوتاه سخن اين که: در نفس آدمي دو قوه متضاد وجود دارد، يکي عقل است که آدمي را به سوي ملکوت رهبري ميکند و ديگري هواي نفس و يا شهوت که آدمي را به پستي و پرتگاه سقوط ميکشاند . و انسان با قدرت تصميمگيري و اختياري که دارد هر کدام را گزينش کند، به همان سمت و سوي انتخاب شده، زندگي خويش را ورق ميزند .
اوصاف نفس
نفس با توجه به دو قوه متضادي که دارد، از وصفهايي بهرهمند است . قرآن از نفس انساني با وصفهاي «مطمئنه» ، «لوامه» و «اماره» ياد کرده است .
مرحوم ملا محمد مهدي نراقي در اين باره گفته است:
گفته شده است که آن چه در قرآن به عنوان نفس «مطمئنه» (با آرامش) و نفس «لوامه» (ملامتگر) و نفس «اماره» (امر دهنده) به بدي و گناه، وارد شده است، اشاره به اين قواي سه گانه; يعني «عاقله» ، «سبعيه» و «بهيميه» است .» (75)
فاضل نراقي سپس اين گفته را مردود ميشمارد و ميگويد:
و حق اين است که اينها اوصاف سه گانه نفس بر حسب اختلاف احوال نفس است; يعني اگر قوه عاقله نفس بر سه قوه ديگر پيروز شد و آنها مقهور و مطيع آن شدند و اضطراب قوه عاقله که حاصل از دفاع او استبر طرف شد، به دليل سکون و آرامشي که در آن موقع تحت اوامر و نواهي او برايش پديد آمده است و به واسطه ميل به ملايمات خود که مقتضي و فراخور طبيعت و خلقت او است، «مطمئنه» ناميده ميشود .
و اگر قوه عاقله به چنين غلبهاي دست نيافته و در مقام کشمکش و دفاع است، هر زمان که عقل به سبب ارتکاب معاصي مغلوب شد، ولي براي نفس، ملامت و ندامت رخ نمود «لوامه» ناميده ميشود .
و اگر قوه عاقله بدون دفاع تسليم و مغلوب شد، «امارة بالسوء» ناميده ميشود; زيرا هنگامي که نيروي عقل را از دست داد و بدون مدافعه مطيع قواي شيطاني شد، چنان است که گويي امر کننده به بدي است .» (76)
خلق و خوي نفس
آيا نفس در همان اوان خلقت و زندگي خود از يک تعداد ملکات اخلاقي بهرهمند استيا نه؟ و اگر بهرهمند است، اين خلق و خويها، فضايل اخلاقي است، يا در زمره رذايل اخلاقي؟ و اگر نفس فاقد خلق و خوي است، چگونه اينها براي او حاصل ميشود؟
فاضل نراقي، ملا محمد مهدي در مورد سؤال اول ميگويد:
نفس از آغاز خلقت از همه خلق و خويها و ملکات عاري و تهي است و فعليتي ندارد، بلکه صرفا بالقوه است . (77)
اما اين که اينها چگونه براي نفس حاصل ميشود، ميگويند: اينها با تکرار و ممارست در عمل حاصل ميشوند; چون که براي اخلاق، ملکات راسخهاي در ذهن وجود دارد، در معناي ملکه، ممارست و تکرار در عمل نهفته است . اگر کسي براي اولين بار به فقيري کمک کند، به او نميگويند که سخي و بخشنده است چون که هنوز صفت اخلاقي جود و بخشندگي و سخاوت در نفس او رسوخ نکرده است . کم کم بر اثر تکرار و ممارست در عمل صفت جود و بخشندگي در نفس او جا ميگيرد و سخي ميشود . علماي اخلاق آن اولي را ميگويند «حال» (حال يعني صفت نفساني زود گذر) و اين دومي را ميگويند «ملکه» (ملکه، يعني صفت نفساني ريشه دار و راسخه در ذهن).
بنابراين ملکات و خلق و خوي آدمي با ممارست، تمرين و تکرار حاصل ميشود .
فاضل نراقي ملا احمد، در اين باره ميگويد:
«بدان که هر نفسي در مبادي آفرينش و آغاز طفوليت از جميع صفات و ملکات خالي است; مانند صفحهاي که ساده [و خالي] از نقش و صورت باشد، و حصول ملکات و تحقق به واسطه تکرار اعمال و افعال مقتضي آنها است و هر عملي يک مرتبه سر زد اثري از آن در دل حاصل و در مرتبه دوم، آن اثر بيشتر ميشود تا بعد از تکرار عمل اثر مستحکم و ثابت ميگردد و ملکه راسخه ميشود» . (78)
سعادت نفس
فاضلين نراقي ميگويند: نفس با حرکت استکمالي خويش به خشنودي و درک لذت معنوي نايل ميگردد . حرکت استکمالي نفس در دو قوه متمرکز ميشود، يکي قوه نظري است که غايتش دستيابي به شناخت راستين و توحيد و عرفان است; و ديگري و «تحليه» (80) است . اين تلبس نفس به صفات مثبت، چون که ثابت و راسخ در نفس ميشود، هميشگي ميگردد; بنابراين، فضايل اخلاقي مايه سعادت جاويدان و رذايل اخلاقي مايه بدبختي هميشگي است . و سعادت نفس با فضايل اخلاقي و تهذيب نفس گره خورده است . هدف از مباحث تربيتي و اخلاقي تهذيب نفس و هدف از تهذيب نفس دستيافتن به رستگاري و سعادت است . حال سخن در اين است که رستگاري نفس چيست؟ آيا سعادت به بدن مربوط است؟ آيا رستگاري نفس به زندگي قبل از مرگ مربوط استيا نه؟
فاضل نراقي، ملا محمد مهدي، درباه حقيقتسعادت ميگويد:
از نظر حکما و فلاسفه، حقيقتسعادت نفس همان «بهره مندي نفس از عقل و علم» است . از نظر عرفا و متصوفه، حقيقتسعادت «عشق» است . نفس سعادتمند، عارف و عاشق پاک باخته ذات اقدس اله است . و از نظر اهل حديث و ظاهر گرايان، ترک دنيا و زاهدانه زيستي، حقيقت و روح سعادت است . اما خود ملا محمد مهدي نراقي ميگويد که حقيقتسعادت نفس چيزي جز معارف حقيقي و اخلاق پاک نيست که دين حب و انس با خدا، ابتهاجات عقلي و لذات روحاني را شامل ميشود . آن گاه ميگويد: اين سخن جامع بين ديدگاههاي عرفا، حکما و اهل حديث است . (81)
اما اين که سعادت نفس مربوط به زندگي دنيوي و امور مربوط به بدن هم ميشود يا نه؟ فاضل نراقي ميگويد: «حکيمان نخستين، از آن جا که سعادت جسماني و بدني را نفي مينمودند، تصريح کردند که سعادت بزرگ مادام که نفس وابسته به بدن و آلوده به کدورتهاي طبيعت و اشتغالات مادي است، حاصل نميشود; بلکه حصول آن در اين حالت ميسر نيست; زيرا سعادت مطلق براي نفس مادام که به اشراقات عقلي و انوار الهي روشن نشود، به طوري که تام و تمام ناميده شود، حاصل نخواهد شد . و اين مقام موقوف استبه رهايي تام او از ظلمت جهان مادي .
اما معلم اول (ارسطو) و پيروان وي بر اين عقيدهاند که حصول سعادت عظمي براي نفس با تعلق به بدن نيز ممکن است; زيرا حصول آن براي کساني که همه فضايل را در خود جمع دارند و به تکميل ديگران نيز اشتغال ميورزند، آشکار است . و چقدر ناروا و ناپسند است که گفته شود: چنين کساني وقتي زندهاند، ناقصاند و هنگامي که مرگ آنان فرا رسد تام و کامل ميشوند . . . .
اما حکماي اسلام معتقدند که سعادت در زندگاني تمام و کامل نميشود; مگر اين که همه کمالات متعلق به روح و بدن در آنان جمع شود . و پايينترين مرتبه کمالات اين است که سعادت بدني بر سعادت نفساني بالفعل غالب شود; مگر اين که در آن حال شوق به سعادت نفساني و حرص بر اکتساب کمالات انساني فزونتر و غالبتر باشد . و بالاترين مرتبه سعادت اين است که هم فعليت و هم شوق براي کمال و سعادت روحي بيشتر باشد; اگر چه توجه و التفات به اين دنيا و تنظيم امور آن بالعرض رخ خواهد داد .
و اما درباره گذشتگان که از امور بدني بي نيازند سعادتشان فقط به نفس بستگي دارد; يعني سعادت آنان مختص به ملکات فاضله و علوم حقيقي يقيني و وصول به مشاهده جمال ابدي و ديدار جلال سرمدي است» . (82)
مرحوم نراقي بعد از بيان اين سه قول در مورد حقيقت و محدوده سعادت نفس ميگويد: «و در نزد ما قول درست و حق و شايسته انتخاب همين [قول حکماي اسلام] است» . (83)
راهکار سعادت نفس
فاضلين نراقي در «جامع السعادات» و «معراج السعادة» راهکار سعادت مندي نفس را در ضمن مثالي اين گونه بيان ميکنند: عقل تاجر راه آخرت و سرمايهاش عمر و مدت دوره زندگاني دنيوي است . و نفس در اين تجارت يار و مددکار و مباشر فعل او است . سود اين تجارت، اخلاق فاضله و اعمال صالحه است که وسيله نيل به نعمتهاي ابدي و سعادت سرمدي براي نفس است . و زيانش گناهان و بديها و اخلاق ناشايست است که موجب عذاب جاويدان و سقوط در جهنم ميشود .
همان گونه که بازرگان با مباشر و شريک خويش:
اولا: در آغاز، عهد و پيمان ميبندد که چگونه رفتار کند;
ثانيا: مراقب او ميشود ;
ثالثا: در موعد مقرر حساب رسي ميکند;
رابعا: اگر زياني متوجه سرمايه شد، با او برخورد ميکند و او را مورد عتاب و عقاب قرار ميدهد; آدمي هم بايد با نفس خود چنين کند .
بايد به مرابطه و نگاهباني از نفس خود بپردازد که اين مرکب از چهار چيز است:
1 - مشارطه (شرط کردن)
در اولين قدم بايد با نفس خود شرط کند که مرتکب گناهان نگردد و در طاعات واجب کوتاهي نکند .
2 - مراقبت
بعد از قدم اول بايد مراقب باشد; بدين معنا که در هر کاري که قصد دارد و انجام دهد، بايد مراقب نفس خود باشد . و آن را با چشم پاسبان و نگهبان بنگرد که اگر آن را به خود واگذارد سرکشي و فساد گرايش پيدا ميکند . سپس در هر حرکت و سکوني، خدا را در نظر آورد، به اين که خداي تعالي از قلبها، نيتها و امور پنهان و آشکار آگاه است . و بر کارهاي بندگانش مراقبت ميکند; خودش فرمود: «ان الله کان عليکم رقيبا» (84) خداوند ديدبان و مراقب شما است .
لازمه گام نهادن به «مراقبت» که دومين مرحله «مرابطه» شمرده شده، اين است که آدمي به اين باور رسيده باشد که خداي سبحان به تمامي اعمال بندگان، حتي امور پنهاني و نيتهاي آنان آگاه است .
انسانها از نظر رسيدن به اين باور و يقين به دو دسته مقربان و پارسايان (اصحاب اليمين) تقسيم ميشوند . مقربان کساني هستند که پيوسته مستغرق جلال و عظمتخداونداند و هيچ التفاتي به غير خدا ندارند . مراقبت آنان اين است که جز متخداوندي دغدغهاي نداشته باشند . پارسايان کساني هستند که نسبتبه مقربان يک درجه پايينتراند . اينها به يقين ميدانند که خداوند سبحان بر ظاهر و باطن افراد مطلع است; ليکن در جلال و عظمت او مدهوش و مستغرق نشدهاند; بلکه شرم از خدا بر آنان غلبه دارد; از اين رو، به کاري اقدام نميکنند، مگر بعد از تاني و درنگ .
حالات پارسايان از سه صورت بيرون نيست: «طاعت» ، «معصيت» ، «مباح» .
مراقبت در اطاعت اين است که کردارش با قصد قربت و اخلاص و حضور دل و طلب کمال و همراه با پاسداري و دور نگه داشتن آن، از آفات و مراعات ادب صورت پذيرد .
مراقبت در معصيت اين است که بعد از معصيت، توبه و پشيماني و باز ايستادن از گناه و شرمنده شدن و پوشاندن گناهان با کفاره پديد آيد .
مراقبت در مباح توسط مراعات ادب است . مانند رعايت آداب غذا خوردن، آداب خوابيدن و . . .
3 - محاسبه
در سومين گام در مسير مرابطه بايد در هر شبانه روز، وقتي را براي محاسبه نفس اختصاص دهد . و کارهايي را که در طول روز انجام داده است، با دقتحسابرسي کند (قبل از آن که در قيامتخداوند اعمالش را محاسبه نمايد).
طي کردن محاسبه به اين است که ابتدا از نفس خويش واجبات را حسابرسي کند; اگر خوب به جا آورده است، به پاس اين موفقيتخداي را سپاس گويد، و نفس خويش را براي انجام مانند آن ترغيب نمايد و اگر چيزي از واجبات را ترک کرده است، قضاي آن را مطالبه نمايد . و اگر به نحو کامل به جا نياورده است، خويشتن را به انجام نوافل مجبور نمايد، که با اين کار نقص فرايض جبران ميشود .
و اگر گناهي مرتکب شده است، در مقام نکوهش و عتاب بر آيد و آن را به تلافي و تدارک آن چه را که کوتاهي کرده است، وا دارد.
4 - معاقبه
بعد از محاسبه، در گام چهارم نوبتبه معاقبه ميرسد . حال اگر بعد از محاسبه، معلوم شد که نفس در انجام واجبات و ترک محرمات از خود ضعفي نشان داده است، آن را با عتاب مورد خطاب قرار دهد و مؤاخذهاش کند و سپس به پند و اندرز آن مبادرت ورزد و سرانجام، نفس را ملزم کند که ضعفها را تدارک نمايد .
راه علاج
الزام نفس به تدارک و جبران ضعفها مشکل است . براي موفقيت در اين حرکت دو راه وجود دارد:
راه اول: يادآوري و تذکر نفس به اخباري که در فضيلت رياضت نفس وارد شده است; مانند اين روايت که امام هشتمعليه السلام فرمود:
«خير و سعادت دنيا و آخرت به اين است که آدمي با خواهشهاي نفسانياش مخالفت نمايد .» (85)
راه دوم: معاشرت و هم نشيني با اهل مجاهدت است . آدمي با ملاحظه احوال و مشاهده اعمال پارسايان و مقربان در مسير رياضت نفس قرار ميگيرد . خود همين هم نشيني با خوبان کمک شاياني است در مسير تهذيب نفس . (86)
پىنوشتها:
1) ر ک: ملا مهدي نراقي، جامع السعادات، طبع نجف، ج 1، ص 32 .
2) ملا احمد نراقي، معراج السعادة، ص 8 .
3) طبرسي، مجمعالبيان، ج 1، ص 46 .
4) صحاح اللغة، کلمه نفس .
5) زمر (39) : 42 .
6) بقره (2) : 48 .
7) يوسف (12) : 53 .
8) اسراء (17) : 25 .
9) نساء (4) : 1 .
10) همان، ج 1، ص 132 .
11) ابراهيم (14) : 34 .
12) اسراء (17) : 11 .
13) اسراء (17) : 83 .
14) اسراء (17) : 100 .
15) کهف (18) : 54 .
16) انبياء (21) : 37 .
17) حج (22) : 66 .
18) يس (36) : 77 .
19) فصلت (41) : 49 .
20) زخرف (43) : 15 .
21) معارج (70) : 19 .
22) معارج (70) : 20 .
23) معارج (70) : 21 .
24) قيامت (75) : 5 .
25) علق (96) : 6 .
26) عاديات (100) : 6 .
27) عاديات (100) : 8 .
28) عصر (110) : 2 .
29) احزاب (33) : 72 .
30) اسراء (17) : 70 .
31) همان .
32) همان .
33) بقره (2) : 29 .
34) احزاب (33) : 72 .
35) بقره (2) : 30 .
36) مجادله (58) : 13 .
37) حج (22) : 12 .
38) مؤمنون (23) : 14 .
39) فصلت (41) : 53 .
40) سيد مرتضي، غرر و درر، ج2، ص 329، طبع مصر، نقل از معرفت نفس، حسن زاده، ج3، ص 433 .
41) سيد مرتضي، غرر و درر، ج 1، ص 274; نقل از همان، ص 433 .
42) افضل المعرفة الانسان، غرر الحکم، ج2، ص 386 .
43) معرفة النفس انفع المعارف، غرر الحکم، آمدي، ج 6، ص 148 .
44) اعظم الحکمة معرفة الناس نفسه، همان، ج2، ص 419 .
45) من عرف نفسه عرف ربه، همان، ج 5، ص 194 .
46) فصلت (41) : 53 .
47) ملا احمد نراقي، معراج السعادة، صص 6 و 7 .
48) کشکول، شيخ بهايي، طبع نجم الدوله، ص 564، نقل از معرفت نفس، حسن زاده، 3، صص 437 و 438 .
49) برخي از فلاسفه قديم ميگفتند: نفس، قديم بالذات است و قديم بالذات هم يکي بيش نيست .
50) معرفت نفس، همان، ص 438 .
51) جامع السعادات (ترجمه)، ج1، ص 69 .
52) ر . ک: صدرالمتالهين شيرازي، اسفار اربعه، ج 8، ص 333 .
53) صدر المتالهين، اسفار اربعه، ج8، ص 332 .
54) همان، ص 347 .
55) ملا احمد نراقي، معراج السعادة، ص 10 .
56) معرفت نفس، ج1، ص 70 .
57) همان، ج3، ص 373 .
58) کشکول شيخ بهايي، ص 231، نقل از معرفت نفس، همان، ص 446 .
59) جامع السعادة (ترجمه)، ج 1، ص 34 .
60) همان، ص 37 .
61) همان، ص 37 و 38 .
62) آل عمران (3) : 169 .
63) فجر (89) : 28 .
64) ظاهرا اين عبارت سهو است، در روز بدر پيامبرصلي الله عليه وآله با کشتههاي دشمن سخن ميگفت نه با شهداي جنگ بدر .
65) بحار، ج 6، ص 207 .
66) معراج السعادة، صص 10 و 11 .
67) جامع السعادات، ج1، ص 35، ترجمه، ج1، ص 39 .
68) معراج السعادة، ص 12 .
69) همان، ص 69 .
70) جامع السعادات، همان، صص 69 - 70 .
71) همان، ص 74 .
72) اصول کافي، کليني، ج1، صص 21 - 23 .
73) نهجالبلاغه ابن ابي الحديد، ج 20، ص 292، حکم منسوبه، ش 342 .
74) مجلسي، بحار الانوار، ج 57، ص 299 .
75) همان، ص 71 .
76) همان، ص 71 .
77) همان، ص 73 .
78) معراج السعادة، همان، ص 16 .
79) تخليه، به معناي خالي کردن نفس از صفات ناپسند است .
80) تحليه به معناي زينت دادن نفس با صفات پسنديده است .
81) ر . ک: جامع السعادة، همان، ص 81 .
82) همان، صص 79 - 80 .
83) همان .
84) نساء (4) : 1 .
85) سفينة البحار، ج8، ص 298 .
86) ر . ک: جامع السعادة، همان، ج3، صص 124 - 137; و ر . ک: معراج السعادة، صص 523 - 532 .
منبع:سايت حوزه/خ