جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
نفس و انسان شناسي از منظر فاضلين نراقي
-(0 Body) 
نفس و انسان شناسي از منظر فاضلين نراقي
Visitor 695
Category: دنياي فن آوري

پيشگفتار

دانشوران و صاحبان نظر و انديشه، از جمله فاضلين نراقي (علامه ملا محمد مهدي نراقي و ملا احمد نراقي) در مباحث نفس و انسان‏شناسي، اذعان مي‏دارند آدمي از دو بعد تن و روان ترکيب يافته است . (1) تن همان جسم متعلق به آدمي است و شناختن آن آسان است، به تعبير ملا احمد نراقي:
«هر کسي را از دو چيز آفريده‏اند، يکي اين بدن ظاهر [است] که آن را تن مي‏گويند و مرکب است از گوشت و پوست و استخوان و رگ و پي و غير اين‏ها . . . و يکي ديگر نفس [است] که آن را روح و جان و عقل و دل نيز مي‏گويند . . . و بدان که شناختن حقيقت‏بدن امري است‏سهل و آسان; زيرا [چنان که] دانستي که آن از جنس ماديات است و شناختن حقايق ماديات چندان صعوبتي ندارد» . (2) اما شناخت روح و روان بسي دشوار است .
در اين زمينه تعدادي پرسش به ترتيب زير مطرح مي‏گردد:
حقيقت نفس يا روح چيست؟
نفس از چه قوايي بهره‏مند است؟
روابط قواي نفس با هم چگونه است؟
آيا نفس مادي است‏يا مجرد؟
آيا بعد از مرگ بدن، نفس يا روح آدمي باقي مي‏ماند يا اين که با مرگ، بدن نابود مي‏گردد؟
در صورتي که نفس پس از مرگ بدن باقي بماند، آيا از احساس لذت و الم بهره‏اي دارد يا نه؟
کمال نفس به چه چيزي است؟
نفس از چه راه‏هايي تقويت مي‏شود؟
خير و سعادت نفس به چه معنا است، آيا سعادت بشر مربوط به نفس است‏يا بدن يا هر دو؟
براي وصول به سعادت نفس چه راه‏کارهايي وجود دارد؟
بين روح و بدن آدمي چه نوع ارتباطي برقرار است؟
آيا نفس آدمي از همان آغاز خلقت از يک تعداد خلق و خوي، بهره‏مند است‏يا نه؟
و . . .
ما در اين نوشتار در پي پاسخ گويي به اين گونه پرسش‏ها هستيم . آن هم با محور قرار دادن ديدگاه فاضلين نراقي، ملا محمد مهدي و ملا احمد نراقي .

دو نکته آغازين

پيش از آغاز بحث نفس‏شناسي، ذکر دو نکته را پسنديده مي‏دانيم:
1 . واژگان نفس و انسان
واژه نفس: نفس در لغت‏به چه معنا است و در قرآن در چه جاهايي به کار رفته است؟

نفس در لغت

«طبرسي‏» در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه «وما يخدعون الا انفسهم‏» درباره معناي واژه نفس مي‏نويسد: واژه نفس سه معنا دارد: روح، تاکيد، ذات و اصل شي . (3)
در صحاح اللغة دو معنا براي واژه نفس بيان شده است: يکي به معناي «روح‏» . خرجت نفسه، يعني: روحش خارج شد . و ديگري به معناي «خون‏» . نفس سائله، يعني: خون جهنده . (4)

نفس در قرآن

1 . به معناي روح «الله يتوفي الانفس حين موتها» (5)
2 . به معناي ذات و شخص «واتقوا يوما لا تجزي نفس عن نفس شيئا» (6)
3 . غرايز و تمايلات نفساني «وما ابرئ نفسي ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربي‏» (7)
4 . قلب و باطن شخص «ربکم اعلم بما في نفوسکم‏» (8)
5 . بشر، انسان «يا ا يها الناس اتقوا ربکم الذي خلقکم من نفس واحدة (9) »
بادقت در معاني ياد شده و نظير آن در آيات قرآني، مي‏توان گفت که: واژه نفس در قرآن به دو معنا به کار رفته است:
1 . به معناي غرايز و تمايلات نفساني که اشاره به جنبه حيوانيت نوع بشر است;
2 . به معناي حقيقت انسان که معناي اول، دوم، چهارم و پنجم از معاني مذکور با اندک تسامحي بازگشت‏به همين معنا دارد .
مباحث نفسي که در اين نوشتار دنبال مي‏شود، نفس به معناي اخير است .

واژه انسان

در قرآن 65 بار واژه انسان به کار رفته است . با مراجعه به آن‏ها فهميده مي‏شود که مراد از آن، جسد ظاهري و همين صورت خاکي نيست; بلکه باطن، استعدادها، عواطف و ديگر ابعاد وجودي او نيز منظور شده است . (10)
آياتي که در آن از انسان ياد و توصيف شده، دو نوع است . برخي از آيات در مقام معرفي انسان، بعد منفي او را متذکر شده است و برخي بعد مثبت آن را . در آياتي که در مقام مذمت و بيان بعد منفي انسان نازل شده است، تعبيراتي از قبيل: «ظلوم کفار» (11) ، «عجول‏» (12) ، «يؤوس‏» (13) (نااميد)، «قتور» (14) (بخيل)، «اکثر شي‏ء جدلا» (15) ، (از همه جدل بيش‏تر)، «خلق الانسان من عجل‏» (16) (شتاب کار، آفريده شده از شتاب)، «کفور» (17) (قدرناشناس)، «خصيم مبين‏» (18) (ستيزه‏جوي آشکار)، «يؤوس قنوط‏» (19) (مايوس نااميد)، «کفور مبين‏» (20) (ناسپاس آشکار)، «هلوع‏» (21) (ناشکيبا)، «جزوع‏» (22) (نگران)، «منوع‏» (23) (بخيل)، «يريد الانسان ليفجر امامه‏» (24) (مي‏خواهد در مهلتي که فراروي خويش دارد بدکاري کند)، «ان الانسان ليطغي‏» (25) (انسان سرکش است)، «کنود» (26) (ناسپاس)، «انه لحب الخير لشديد» (27) (او بسيار مال دوست است)، «ان الانسان لفي خسر» (28) (انسان در زيان کاري است)، «ظلوم جهول‏» (29) (بسيار ستم‏گر و بسيار نادان) آمده است .
اما آياتي که در مقام بيان بعد مثبت انسان است، تعبيراتي همانند: «لقد کرمنا علي بني آدم‏» (30) (تکريم انسان از جانب خدا)، «رزقناهم من الطيبات‏» (31) (خداوند بهترين و پاک‏ترين روزي را نصيبش نموده است)، «و فضلناهم علي کثير ممن خلقنا تفضيلا» (32) (برتري بشر بر بسياري از آفريدگان)، «هو الذي خلق لکم ما في الارض جميعا» (33) (همه آفرينش براي انسان است).
انسان امانت‏خداوندي را بر دوش مي‏کشد . «انا عرضنا الامانة علي السماوات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان‏» (34) ، انسان خليفة الله است «و اذ قال ربک للملائکة اني جاعل في الارض خليفة‏» (35) ، بشر توانايي تسخير جهان خلقت را دارد «و سخر لکم ما في السماوات و ما في الارض جميعا» (36) ، روح خداوندي در آدمي دميده شده است «و نفخت فيه من روحي‏» (37) ، انسان گل سرسبد عالم خلقت و احسن المخلوقين است «فتبارک الله احسن الخالقين (38) » .

ارزش معرفت نفس

معرفت نفس هم در چهار چوب انديشه بشري از ارزش و جايگاه ويژه‏اي بهره‏مند است، و هم در چهار چوب انديشه ديني .
از زاويه انديشه بشري، چگونگي شناسايي نفس، در شکل‏گيري، هدف‏مندي و معنادار بودن زندگي بشر تاثير مهمي را به عهده دارد; و از زاويه انديشه ديني در گام نهادن فرد در حکمت نظري و حکمت عملي و نيل به سعادت جاودانه‏اش تاثير قطعي دارد . بدين منظور است که در قرآن، بشر را در جريان جست و جوي حقيقت‏به او گوشزد مي‏کند تا در راه خويشتن شناسي گام بردارد «سنريهم آياتنا في الآفاق وفي انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق‏» (39)
در روايت نبوي آمده است معرفت نفس خمير مايه خداشناسي است «اعلمکم بنفسه اعلمکم بربه‏» داناترين شما به خويشتن، داناترين شما به پروردگار است‏» (40)
نيز در روايت آمده است: «ان بعض ازواج النبي‏صلي الله عليه وآله سالته متي يعرف الانسان ربه؟ فقال: اذا عرف نفسه‏» (41) يکي از زنان پيامبرصلي الله عليه وآله از حضرت پرسيد: چه زماني آدمي خدايش را مي‏شناسد؟ حضرت در پاسخ فرمود: آن گاه که به معرفت نفس خويش دست پيدا کند .
امام علي بن ابي طالب‏عليه السلام: معرفت نفس را با فضيلت‏ترين معرفت، (42) پر سودترين دانش (43) و بزرگ‏ترين حکمت (44) توصيف نموده و خدا شناسي را منوط به آن دانسته است . (45)
ملا احمد نراقي معرفت نفس راهم مقدمه خداشناسي معرفي مي‏کند و هم مقدمه خود سازي و تهذيب نفس همو مي‏گويد:
«بدان که کليد سعادت دو جهاني، شناختن نفس خود است; زيرا که شناختن آدمي خويش را اعانت‏بر شناختن پروردگار خود مي‏نمايد . چنان که حق تعالي مي‏فرمايد: «سنريهم آياتنا في الآفاق وفي انفسهم حتي يتبين لهم ا نه الحق‏» (46) يعني زود باشد که بنماييم به ايشان آثار و قدرت کامله خود را در عالم نفس‏هاي ايشان، تا معلوم شود ايشان را که او است پروردگار حق ثابت . و از حضرت رسول‏صلي الله عليه وآله منقول است که: «من عرف نفسه فقد عرف ربه‏» يعني هر که بشناسد خود را به تحقيق که شناخته است پروردگار خود را . و خود اين ظاهر روشن است که هر که خود را نتواند بشناسد، به شناخت ديگري چون تواند رسيد؟ ! زيرا که هيچ چيز به تو نزديک‏تر از تو نيست . چون خود را نشناسي ديگري را چون شناسي؟ !
تو که در علم خود زبون باشي
عارف کردگار چون باشي
و نيز شناختن خود موجب شوق تحصيل کمالات و تهذيب اخلاق و باعث‏سعي در دفع رذايل مي‏گردد; زيرا بعد از آن که آدمي حقيقت‏خود را شناخت و دانست که حقيقت او جوهري است از عالم ملکوت که به اين عالم جسماني آمده باشد که به اين فکر افتد که چنين جوهر شريف را عبث و بي فايده به اين عالم نفرستاده‏اند و اين گوهر قيمتي را به بازيچه در صندوقچه بدن ننهاده‏اند و بدين سبب در تحصيل فوايد تعلق نفس به بدن بر مي‏آيد و خود را به تدريج‏به سر منزل شريفي که بايد مي‏رساند .» (47)

حقيقت نفس

درباره حقيقت نفس سفره انديشه عالمان بسي گسترده و متنوع است . «ميرفندرسکي‏» در قصيده معروفش به برخي از مهم‏ترين اقوال دانش‏مندان درباره حقيقت نفس بدين شرح اشاره نموده است:
گفت دانا نفس ما را بعدما حشر است و نشر
هر عمل کامروز کرد او را جزا فرداستي
نفس را نتوان ستود او را ستودن مشکل است
نفس بنده عاشق و معشوق او مولاستي
گفت دانا نفس ما را بعد ما باشد وجود
در جزا و در عمل آزاد و بي همتاستي
گفت دانا نفس را آغاز و انجامي بود
گفت دانا نفس بي انجام و بي مبداستي
گفت دانا نفس ما را بعد ما نبود وجود
مي‏نمايد بعدما نفسي که او ماراستي
گفت دانا نفس هم با جا و هم بي جا بود
گفت دانا نفس ني بي جا و ني با جاستي
گفت دانا نفس را وصفي نيارم هيچ گفت
نه به شرط شي‏ء باشد نه به شرط لا ستي
گفت دانا اين سخن‏ها هر کسي از وهم خويش
در نيايد گفته را کاين گفته معماستي
هر يکي دارد دليل از گفته‏اي
جمله در بحث و نزاع و شورش و غوغاستي
شيخ بهايي چهارده قول درباره حقيقت نفس بيان داشته است . او در کشکول (48) مي‏نويسد: «مذاهب و اقوال در حقيقت نفس; يعني آن که هر کس به قول خود «من‏» به آن اشاره مي‏کند، سيار است . و آن چه بر السنه داير است و در کتاب‏هاي مشهور آمده است، چهارده قول يا مذهب است . بدين شرح:
1 - اين هيکل محسوس که از آن به بدن تعبير مي‏شود;
2 - قلب; يعني عضو صنوبري لحماني مخصوص;
3 - دماغ;
4 - اجزاي لا يتجزاي در قلب;
5 - اعضاي اصليه رشد و نمو يافته از ماء الحياة بشري;
6 - مزاج;
7 - روح حيواني;
8 - آب [آب ساري در بدن] ;
9 - آتش و حرارت غريزي;
10 - نفس [دم] ;
11 - خود واجب الوجود (49) ;
12 - ارکان اربعه، يا اخلاط اربعه (صفرا، دم، بلغم و سودا) ;
13 - صورت نوعيه قائم به ماده;
14 - جوهر مجرد از ماده جسماني و عوارض جسماني، او در تدبير و تصرف به بدن تعلق دارد، و با مرگ، اين تعلق قطع مي‏شود .
شيخ بهايي بعد از نقل اين اقوال مي‏نويسد:
اين قول چهاردهم، مذهب حکماي الهي و بزرگان صوفيه و اشراقيون است، و نيز بزرگان علم کلام، مانند امام «فخر رازي‏» ، «غزالي‏» ، «محقق طوسي‏» و ديگران همين نظر را پذيرفته‏اند و تمامي کتاب‏هاي آسماني و همه اخبار پيامبران و امارات حدسي و مکاشفات ذوقي به همين قول ختم مي‏شود . (50)
ملا محمد مهدي فاضل نراقي نيز همين قول را پسنديده و در معناي نفس بيان داشته است:
«تعريف نفس اين است که جوهري ملکوتي است که در حاجات خود بدن را به کار مي‏گيرد و همو حقيقت و ذات انسان است و اندام‏ها و قوا آلات او است; زيرا که فعل آن‏ها به نفس وابسته است، و او را بر حسب اعتبارات مختلف نام‏هايي است . گاهي او را «روح‏» نامند; زيرا زندگي تن به آن بستگي دارد، و گاهي «عقل‏» نامند; زيرا ادراک معقولات مي‏کند، و زماني «قلب‏» خوانند; زيرا به وسيله خاطرات دگرگون مي‏شود .» (51)
همين جوهر مجرد به لحاظ تعلق به بدن و تدبير در آن «نفس‏» است و با قطع نظر از اين لحاظ «عقل‏» است . تجرد عقل هم در ذات است و هم در فعل; ولي تجرد نفس تنها در ذات است .
نفس را چون بندها بگسيخت‏يابد نام عقل
چون به بي بندي رسي بند دگر برجاستي

ارتباط نفس و بدن

حال همين نفس، يا روح با بدن چگونه و چه نحوه ارتباط دارد؟
براي پاسخ اين سؤال لازم است از منظر ديگري به حقيقت نفس پرداخته شود .
درباره اين که نفس چيست و چه نوع ارتباطي با بدن دارد، چهار ديدگاه وجود دارد:
1 - نفس «جسمانية الحدوث و جسمانية البقاء» است; يعني نفس يا روح انساني با پيدايش بدن شکل مي‏گيرد و با مرگ بدن هم زندگي‏اش پايان مي‏يابد و نيست و نابود مي‏شود . به ديگر سخن: روح چيزي جز بدن، حالات و بازتاب‏هاي آن نيست .
اين قول به «جالينوس طبيب‏» منتسب است . و تمامي کساني که ماترياليستي مي‏انديشند، همين نظر را پسنديده‏اند .
ليکن پيروان مکتب انبيا، از جمله مسلمانان اين ديدگاه را مردود مي‏شمارند، چرا که اعتقاد به معاد و زندگي پس از مرگ در دايره حد نصاب ايمن در اديان آسماني قرار دارد .
2 - نفس «روحانية الحدوث و جسمانية البقاء» است; يعني روح قبل از پيدايش بدن وجود داشته است، و با مرگ بدن زندگي‏اش به پايان مي‏رسد .
اين ديدگاه به طايفه‏اي از تناسخيه منسوب شده است . وقتي که تناسخ، با دليل، باطل گرديده بطلان اين نظريه هم در پي آن است .
3 - نفس «روحانية الحدوث و روحانية البقاء» است; يعني نفس از نظر حدوث و پيدايش، پيش از تکون بدن وجود داشت; سپس به بدن تعلق گرفت و با مرگ بدن، تعلق او به بدن گسيخته مي‏شود، انگار که از زندان تن رهايي مي‏يابد . اين شعر گوياي اين ديدگاه است:
مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاک
چند روزي قفسي ساخته‏اند از بدنم
و يا
من ملک بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد بدين دير خراب آبادم
بسياري از حکماي اسلامي ما به ويژه پيروان فلسفه اشراق و عرفا اين ديدگاه را پذيرفته‏اند . (52)
4 - نفس «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» است; يعني نفس از نظر حدوث و پيدايش وابسته به بدن است و با حرکت استکمالي بدن محقق مي‏شود . براي حدوث و فعل، احتياج به بستر جسماني دارد، سپس بر اثر حرکت جوهري و سير کمالي بدن، همانند ميوه‏اي که از درخت جدا مي‏شود و مستقل به حيات خويش ادامه مي‏دهد، از بدن مستقل مي‏شود، که اين استقلال با مرگ بدن به دست مي‏آيد .
بنابراين، مي‏توان گفت که نفس، محصول تکامل عالي ماده است و سپس در سير تکاملي خويش لطيف‏تر و مجردتر مي‏شود، همانند ميوه‏اي که در روند رشد خويش به درخت تعلق دارد و بعد از رسيدن، از درخت مستقل و جدا مي‏شود و بدون آن به زندگي خويش ادامه مي‏دهد . نفس آدمي نيز چنين است، در پيدايش و تکامل به بستر جسماني نيازمند است و بعد از تلطيف و تعالي در تجرد، با قطع علاقه از بدن به زندگي خويش ادامه مي‏دهد .
پيروان «حکمت مشاء» اين ديدگاه را در بحث روح پذيرفته‏اند . (53)
«صدر المتالهين شيرازي‏» که با بهره‏گيري از حرکت جوهري کوشيد تا اين ديدگاه را به خوبي مدلل نمايد . در اين باره مي‏نويسد:
«فالحق ان النفس الانسانية جسمانية الحدوث والتصرف و روحانية البقاء والتعقل، فتصرفها في الاجسام جسماني وتعلقها لذاتها و ذوات جاعلها روحاني‏» (54)

ديدگاه فاضل نراقي:

ملا احمد نراقي، با صراحت، يکي از اين دو ديدگاه اخير را - که مورد پذيرش دانشيان مسلمان است - بيان نکرده است; ليکن از حيث دلالت ملازمه، با دقت در برخي از تعبيرات ايشان در باب ارتباط بين نفس و بدن مي‏توان گفت که نام برده، ديدگاه سوم - روحانية الحدوث و روحانية البقاء - را پسنديده است; يا به عبارت ديگر، کلام ايشان با «روحانية الحدوث‏» بودن نفس بيش‏تر هم خواني دارد .
کلام فاضل نراقي در معراج السعادة چنين است:
بدان که حقيقت آدمي و آن چه به سبب آن بر ساير حيوانات ترجيح دارد، همان «نفس‏» است که از جنس ملايکه مقدسه است . و بدن امري است عاريت و حکم مرکب از براي نفس دارد که بدان مرکب سوار شده و از عالم اصلي و موطن حقيقي به اين دنيا آمده [است] ; تا از براي خود تجارتي کند و سودي اندوزد و خود را با انواع کمالات بيارايد و اکتساب صفات حميده و اخلاق پسنديده نمايد و باز مراجعت‏به وطن اصلي خود نمايد .» (55)
از اين که فاضل نراقي رابطه بين نفس و بدن را رابطه راکب و مرکوب معرفي کرده است و بدن را امري عاريتي معرفي کرده است، مي‏توان گفت که ايشان در باب نفس به «روحانية الحدوث و روحانية البقاء» اعتقاد پيدا کرده; مگر آن که گفته شود اين گونه تعبيرات و تشبيهات به عنوان تقريب به ذهن است، اين‏ها جنبه خطابي دارد نه برهاني . هم چنان که «علامه حسن زاده‏» نيز در اين باره چنين تقرير کرده است:
اين انسان صاحب نفس و بدن يک شخص است و ترکيب آن دو ترکيب انضمامي چون ترکيب بياض و جدار نيست که در واقع ديوار و سفيدي از يکديگر ممتازند; اگر چه سفيدي عارض بر ديوار است و قائم به او است، بلکه يک نحو ترکيب اتحادي نفس با بدن دارد که يک هويت و شخصيت است و همه افعال صادره از او به يک هويت انتساب دارد .
بنابراين، آن چه که در سر زبان‏ها رايج است و حتي در کتاب‏ها هم آورده‏اند که جان مرغ است و تن قفس يا لانه، و يا اين که نسبت نفس به بدن چون نسبت ربان به سفينه است; يعني نسبت ناخدا به کشتي است، و يا «نفس‏» سوار است و «بدن‏» سواري و يا «نفس‏» ملک است و «بدن‏» مملکت، و از اين گونه تعبيرات و تشبيهات همه اين‏ها خطابي است، نه برهاني; زيرا که هر يک از مرغ و لانه، و ناخدا و کشتي و سوار و سواري، و ملک و کشور از ديگر ممتازند و اضافه بين دو امر، جداي از يکديگر است و هر يک شخصيت و هويت است; ولي نفس و بدن دو امر جداي از هم نيستند و دانستي که يک شخصيت و هويت است .» (56)
ايشان به جاي واژه راکب و مرکوب واژه گل و عطر گل را در ارتباط بين نفس و بدن به کار برده، مي‏گويد:
روح يک موجود مستقلي است غير از جسم و جسمانيات و از عالم امر است . نمي‏شود گفت در کدام مکان قرار گرفته و به چه شکل و ترکيب است . ممکن است‏به بدن متعلق باشد و ممکن است از بدن خارج شود و بيرون بدن باز موجود است; مانند عطر مشک و بوي گلاب يا گل که مدتي بعد از مشک و گل در اطاق مي‏ماند . با اين که گل پوسيده و پژمرده يا پرپر شده و پراکنده مي‏گردد، بوي آن هست و نمي‏توان گفت اين بو در کجاي اطاق است و شبيه به روشني چراغ نيست که بعد از تمام شدن نفت‏به کلي روشنايي تمام شود . (57)
در روايتي منسوب به امام علي‏عليه السلام آمده است که حضرت رابطه بين نفس و بدن را همانند رابطه بين لفظ و معنا بيان نمود:
«نقل عن امير المؤمنين‏عليه السلام انه قال: الروح في الجسد کالمعني في اللفظ .» (58)

تجرد نفس

اگر چه برخي از متکلمان اهل حديث و اخباري، به تجرد نفس اعتقادي ندارند; ليکن قاطبه حکماي اسلامي به آن معتقدند و آن را با برهان‏هاي متعدد و قوي ثابت و مبرهن نموده‏اند .
از آن دسته افرادي که به تجرد نفس باورمند شده و آن را مدلل و مبرهن نموده است، فاضل نراقي ملا محمد مهدي نراقي است . ايشان در کتاب پر ارزش «جامع السعادات‏» شش دليل براي تجرد و غير جسماني بودن نفس متذکر شده است . يکي از آن‏ها دلايلي است که پيش از ايشان «ابو علي مسکويه‏» در کتاب «طهارة الاعراق‏» با شرح و بسط بيش‏تري بيان داشته است .
علامه نراقي مي‏نويسد: از جمله دلايل تجرد روح اين است که:
1 - هيچ جسمي صور و اشکال متعدد نمي‏پذيرد; زيرا در جسم، هر صورت يا شکلي با آمدن صورت و شکل تازه از ميان مي‏رود تا جاي خود را به آن صورت جديد بسپارد; اما نفس، هنوز متعدد و مختلف، اعم از محسوسات و معقولات، را مي‏پذيرد، بي آن که با آمدن يکي، ديگري زايل شود . بلکه هر گاه صورتي را پذيرفت استعداد و نيروي بيش‏تري براي قبول صورت ديگر پيدا مي‏کند; و به همين دليل با ورزش‏ها و ممارست‏هاي فکري و بسيار انديشيدن و نظر کردن، قوه ادراک اشيا و امور بيش‏تر مي‏شود . پس ابت‏شد که نفس از نوع جسماني نيست .
2 - اختيار کردن ابعاد سه گانه براي جسم جز با اين راه که داراي طول و عرض و عمق باشد، قابل تصور نيست و حصول رنگ‏ها و طعم‏ها و بوها براي جسم جز اين که داراي رنگ و طعم و بو شود، متصور نيست; ليکن همه اين‏ها را نفس و قوه واهمه، ادراک مي‏کند، بدن اين که داراي طول و عرض و عمق و رنگ و طعم و بو گردد; و نيز حصول بعضي از اين عوارض براي جسم مانع حصول ضد و مقابل آن است; و حال آن که حصول اين‏ها در نفس مانعي ندارد، بلکه در آن واحد همه آن‏ها را يکسان ادراک مي‏کند . (59)
3 - ما مشاهده مي‏کنيم که افعال و آثار بدن و قواي آن به تدريج ضعيف و ناتوان مي‏شوند، و حال آن که نفس در ادراکات و صفات خود نيرومندتر و تواناتر مي‏شود، و اين امر در سن کهولت قابل رؤيت است‏يا به عکس در سن جواني بدن و قواي جسماني در افعال خود نيرومند و فعال است، ليکن نفس و قواي ادراکي آن ضعيف است; پس اگر نفس، جسم يا جسماني بود، بايد در ضعف و قوت تابع بدن و امور بدني باشد . . . (60)

بقاء و جاودانگي نفس

آيا نفس مجرد بعد از نابودي بدن، به زندگي خود ادامه مي‏دهد؟ يا اين که با فناي بدن، او هم از ميان مي‏رود؟ ملا محمد مهدي نراقي با اعتقاد به مجرد بودن نفس، بقاي آن را قطعي مي‏داند، و در پي استدلال و مدلل نمودن اين بخش از بحث‏بر نمي‏آيد، تنها به اين جمله بسنده مي‏کند:
«اما مساله ديگر; يعني بقا و فنا ناپذيري نفس بعد از مفارقت از بدن، پس از اثبات تجرد آن، روشن است، به اين دليل که موجود مجرد، فساد و تباهي نمي‏پذيرد .» (61)
ليکن خلف صالحش، ملا احمد نراقي در «معراج السعادة‏» متعرض بحث تجرد نفس نمي‏شود، به جاي آن به بحث‏بقاي نفس بعد از فناي بدن مي‏پردازد . ايشان در اين بحث از روش فلسفي و برهان عقلي مدد نمي‏گيرد; بلکه به جاي آن از روش ره يافت‏هاي نقلي و حيات استفاده مي‏کند و مي‏نويسد:
«و بدان که بدن امري است فاني و بي بقا که بعد از مردن از هم ريخته مي‏شود و اجزاي آن از يکديگر متفرق مي‏گردد و خراب مي‏شود . تا باز وقتي که به امر پروردگار - تعالي شانه - اجزاي آن مجتمع مي‏شود و به جهت ثواب و حساب و عقاب زنده کرده شود . اما نفس امري است‏باقي که اصلا و مطلقا از براي او فنايي نيست و بعد از مفارقت او از اين بدن و خرابي تن از براي او خرابي و فنايي نخواهد بود و از اين [جهت] است که خداوند - سبحانه - مي‏فرمايد: «ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون‏» (62) .
ديگر مي‏فرمايد: «ارجعي الي ربک‏» (63) ، يعني اي نفس رجوع و بازگشت کن به نزد پروردگارت هم چنان که در اول از نزد او - سبحانه - آمدي .
و نيز اين است که پيامبر خداصلي الله عليه وآله در روز بدر به شهدا ندا مي‏فرمود (64) : «هل وجدتم ما وعد ربکم حقا» . . . اصحاب عرض کردند: يا رسول الله اينان مرده‏اند چگونه آوازشان مي‏دهي؟ حضرت فرمود: «انهم اسمع منک‏» (65) ايشان از شما شنواترند و فهم و ادراک ايشان، حال از شما بيش‏تر است و ظاهر است که شنيدن ايشان در آن وقت نه با آن بدن مي‏بود که در صحراي بدر افتاده بودند; بلکه با همان نفس مجرده باقيه بود» (66)
در اين چند سطر مذکور، فاضل نراقي براي بقاي نفس بعد از فناي بدن به دو آيه تمسک نمود: دلالت آيه اول براي اثبات مدعا تمام است; چرا که آيه، مربوط به حيات برزخي روح است، يعني روح آدمي بعد از مفارقت از بدن به حيات خويش ادامه مي‏دهد و باقي است . و شهيدان در عالم برزخ در جوار قرب خداوندي روزي مي‏خورند . و آيه در ادامه مي‏گويد که شهيدان به هم رزمانشان بشارت مي‏دهند که از کشته شدن بيم نداشته باشيد; چرا که ما با شهيد شدن به حيات خويش بهتر از قبل ادامه مي‏دهيم .
دلالت‏حديث نبوي هم، براي بقاي نفس دليل خوبي است . اما دلالت آيه «ارجعي الي ربک‏» چون که مربوط به روز قيامت است، قابل مناقشه است . ممکن است کسي بگويد که روح آدمي بعد از مرگ بدن تا روز قيامت از حيات منقطع مي‏شود و در روز يامت‏به حيات مجدد نايل مي‏گردد . اين آيه اين ادعا را باطل نمي‏کند .

لذت و الم نفس

بعد از شناخت تجرد نفس و بعد از آن که دانستيم نفس بعد از جدا شدن از بدن باقي و جاودانه است، اينک سخن در اين خواهد بود که آيا نفس بعد از جدايي از بدن لذت و الم دارد يا نه؟ و اگر لذت و الم دارد، هر يک از اين دو، وابسته به چه چيزي هستند؟
فاضلين نراقي در دو کتاب پر ارزش «جامع السعادات‏» و «معراج السعادة‏» به اين بحث پرداخته‏اند . «ملا محمد مهدي نراقي‏» در جامع السعادات مي‏گويد:
«نفس بعد از مفارقت از بدن از لذت و الم بهره‏مند است . لذتش به اين است که قبل از مفارقت‏با دو بال انديشه راستين و کردار شايسته پرواز مي‏کند و به کمال انساني نايل مي‏گردد . و الم و عذابش به اين است که به جاي تلاش براي رسيدن به تعالي و کمال انسانيت، به پليدي‏ها روي مي‏آورد . لذتش در پرتو فضايل اخلاقي و عذابش وابسته به رذايل اخلاقي است . ايشان مي‏گويد:
«نفس [بعد از جدايي از بدن] يا در لذت و نعمت هميشگي يا در عذاب و درد جاويد خواهد بود . و التذاذ نفس بسته به اين است که به کمال در خور خود نايل شده باشد، و چون نفس دو قوه نظري و عملي دارد، کمال قوه نظري احاطه به حقايق موجودات و مراتب آن‏ها و آگاهي به جزييات نامتناهي از طريق ادراک کليات آن‏ها است . و پيش رفت و ترقي نفس به وسيله معرفت مطلوب حقيقي و غايت کل [هستي] حاصل مي‏شود، تا اين که به مقام توحيد برسد و از وسوسه‏هاي شيطان رها گردد و قلبش به نور عرفان روشني و آرامش يابد اين مرتبه کمال همان «حکمت نظري‏» است . و کمال قوه عملي تخليه و پاک سازي آن است از رذايل و صفات پست و آراستن آن به اخلاق پسنديده و سپس پيش رفت‏به سوي تطهير و تزکيه درون و خالي کردن باطن از غير خداي سبحان، و اين کمال، همان «حکمت عملي‏» است .» (67)
فرزند صالحش «ملا احمد نراقي‏» در معراج السعادة، همين سخن را از زاويه‏اي ديگر مورد بحث قرار داده است; ليکن بحثي که ايشان از لذت و الم نفس بيان کرده است از يک نظر گسترده‏تر هست; چون که ايشان بحث را به نشئه عالم برزخ و بعد از مفارقت روح از بدن منحصر نکرده است . عبارت ايشان چنين است:
«چون که دانستي که آدمي را روحي و بدني است که هر کسي مرکب است از اين دو، بدان که هر يک از اين دو جزء را المي و لذتي و راحتي و مرضي و صحتي است . و آلام و محنت‏هاي بدن عبارت است از امراض و بيماري‏ها که عارض بدن مي‏گردد و جسم را لاغر و نحيف مي‏کند و او را از درک لذات جسمانيه باز مي‏دارد . . . و آلام و بيماري‏هاي روح عبارت است از اخلاق ذميمه و صفات رذيله که موجب هلاکت و بدبختي روح است و باز مي‏دارد او را از درک لذات روحانيه و رسيدن به سعادت ابديه و او را محروم مي‏گرداند از موافقت محرمان خلوت خانه انس و مجاورت عالم قدس . و صحت و راحت روح عبارت است از: اتصاف او به اوصاف قدسيه و ملکات ملکيه که موجب قرب حضرت باري و باعث نجات و رستگاري است .» (68)

قواي نفس

ملا محمد مهدي نراقي و ملا احمد نراقي براي نفس چهار قوه به نام‏هاي قوه عاقله، قوه شهويه، قوه غضبيه و قوه واهمه ذکر کرده‏اند و در دو کتاب اخلاقي «جامع السعادات‏» و «معراج السعادة‏» مباحث اخلاقي را بر اساس همين چهار قوه تبويب نموده‏اند .
ملا محمد مهدي نراقي مي‏نويسد:
نفس را چهار قوه يا نيرو است: قوه عقلاني فرشته صفت، قوه غضب درنده خو، قوه شهوت حيواني و قوه وهمي شيطاني .» (69)
سپس در بيان ميدان فعاليت و فوايد اين قوا مي‏نويسد:
کار و شان نيروي عقلاني، ادراک حقايق امور و تمييز بين خير و شر و فرمان دادن به افعال نيک و نهي از صفات زشت است .
نيروي خشم موجب صدور افعال درندگان از قبيل کينه و دشمني و آزار رساندن به مردم است .
و از نيروي شهوت جز کارهاي حيوانات; يعني شکم پرستي و شهوت راني جنسي بر نمي‏آيد .
و کار قوه واهمه (شيطاني) استنباط انواع مکر و حيله و رسيدن به اغراض خود با نيرنگ و فريب است . اما هر يک از اين قوا را فايده‏اي است .
فايده قوه شهويه حفظ و ادامه حيات بدن است که آلت تحصيل کمال براي نفس است .
و فايده وجود قوه غضبيه اين است که حدت و تندي قواي شهوي و شيطاني را در هم بشکند و هنگامي که آن دو بخواهند در شهوات و فريب کاري فرو روند و در آن‏ها پافشاري کنند آن‏ها را تحت قهر و غلبه خود درآورد زيرا آن دو قوه به آساني از عقل اطاعت نمي‏کنند .» (70)

تقابل بين قوا

فاضل نراقي سپس در صدد بيان روابط قواي مذکور برمي آيد و چنين مي‏نويسد:
و چون قواي نفس، متخالف و در کشمکش‏اند مادام که يکي از آن‏ها غلبه نکند، نفس در مرتبه و عالم خاص خود وارد نمي‏شود، بلکه همواره عرصه نزاع و کشمکش براي آثار مختلف و احکام متباين است تا آن که يکي از آن‏ها پيروز و چيره شود و آثار آن پديدار گردد و به عالم ويژه خود در آيد .
و چون قوه عاقله از سنخ ملايکه و قوه واهمه از حزب ابليسيان و قوه غضبيه از مرتبه و افق درندگان و قوه شهويه از عالم چهار پايان است; بنابراين، بر حسب غلبه يکي از اين‏ها، نفس يا فرشته، يا شيطان، يا سگ و يا گراز خواهد بود .» (71)

نفس و عقل

به نظر مي‏رسد که با توجه به متون ديني و رواياتي که در زمينه نفس موجود است، براي نفس دو قوه متخالف و يا متضاد وجود دارد; نه چهار قوا . يکي قوه عاقله است و متضاد آن هواي نفس که به آن جهل و شهوت هم گفته‏اند; البته شهوت به معناي عام که برابر است‏با هواي نفس و همه آن قواي سه گانه‏اي را که در برابر عقل قرار گرفته‏اند . دليل اين سخن روايات فراواني است که از پيامبرصلي الله عليه وآله و اهل بيت آن حضرت به ما رسيده است که «مرحوم ثقة‏الاسلام کليني در کتاب «العقل و الجهل‏» اصول کافي آن‏ها را جمع کرده است . نام گذاري کتاب به «کتاب عقل و جهل‏» گوياي همين سخن است که در نفس آدمي دو نيروي متضاد به نام عقل و ضد آن جهل وجود دارد .
در يکي از روايات اين کتاب آمده است که امام صادق‏عليه السلام فرمود:
«خداوند عقل را آفريد و براي آن لشکريان فراوان قرار داد . و سپس جهل را آفريد و براي آن نيز لشکريان فراوان قرار داد . حضرت در ادامه مي‏فرمايد: هفتاد و پنج لشکر براي عقل است همانند: ايمان، عدل، رحمت، عفت و . . . و هفتاد و پنج لشکر براي جهل است، هم چون: کفر، جور، غضب، تهتک و . . . .» (72)
امام صادق‏عليه السلام در اين روايت تمامي صفات خوب و ملکات فاضله را به عنوان لشکر عقل بر شمردند و متضاد آن‏ها را به عنوان لشکريان جهل، که يکي از آن‏ها غضب است . و غضب را نيز يکي از لشکريان جهل به حساب آورده است; يعني غضب يک قوه در برابر و هم‏عرض با قوه شهويه نيست . بلکه يکي از ابعاد قوه شهويه است .
در روايتي از امام علي‏عليه السلام نقل شده است که حضرت فرمود:
شيطان کل انسان نفسه .
شيطان هر فردي هواي نفسش است . (73)
در روايتي ديگر آمده که امام علي‏عليه السلام در مقايسه‏اي بين خلقت فرشتگان، چهارپايان و انسان مي‏فرمايد:
در خلقت و سرشت فرشتگان تنها عقل قرار دارد، نه شهوت و در خلقت‏حيوانات و چهار پايان تنها شهوت نهفته است نه عقل . اما در خلقت‏بشر هم عقل قرار دارد و هم شهوت . حضرت سپس مي‏افزايد که ميدان زندگي اختياري بشر تضاد و تنازع بين همين دو قوه عقل و شهوت است . اگر آدمي در اين کشمکش بين عقل و شهوت جانب عقل را بگيرد و شهوت را مغلوب نمايد، مقام او از فرشتگان برتر است; اما اگر جانب هواي نفس را بگيرد و عقل را مغلوب نمايد، او از مقام انسانيت تنزل مي‏کند و به موقعيت چهارپايان مي‏رسد . (74)
کوتاه سخن اين که: در نفس آدمي دو قوه متضاد وجود دارد، يکي عقل است که آدمي را به سوي ملکوت رهبري مي‏کند و ديگري هواي نفس و يا شهوت که آدمي را به پستي و پرتگاه سقوط مي‏کشاند . و انسان با قدرت تصميم‏گيري و اختياري که دارد هر کدام را گزينش کند، به همان سمت و سوي انتخاب شده، زندگي خويش را ورق مي‏زند .

اوصاف نفس

نفس با توجه به دو قوه متضادي که دارد، از وصف‏هايي بهره‏مند است . قرآن از نفس انساني با وصف‏هاي «مطمئنه‏» ، «لوامه‏» و «اماره‏» ياد کرده است .
مرحوم ملا محمد مهدي نراقي در اين باره گفته است:
گفته شده است که آن چه در قرآن به عنوان نفس «مطمئنه‏» (با آرامش) و نفس «لوامه‏» (ملامت‏گر) و نفس «اماره‏» (امر دهنده) به بدي و گناه، وارد شده است، اشاره به اين قواي سه گانه; يعني «عاقله‏» ، «سبعيه‏» و «بهيميه‏» است .» (75)
فاضل نراقي سپس اين گفته را مردود مي‏شمارد و مي‏گويد:
و حق اين است که اين‏ها اوصاف سه گانه نفس بر حسب اختلاف احوال نفس است; يعني اگر قوه عاقله نفس بر سه قوه ديگر پيروز شد و آن‏ها مقهور و مطيع آن شدند و اضطراب قوه عاقله که حاصل از دفاع او است‏بر طرف شد، به دليل سکون و آرامشي که در آن موقع تحت اوامر و نواهي او برايش پديد آمده است و به واسطه ميل به ملايمات خود که مقتضي و فراخور طبيعت و خلقت او است، «مطمئنه‏» ناميده مي‏شود .
و اگر قوه عاقله به چنين غلبه‏اي دست نيافته و در مقام کشمکش و دفاع است، هر زمان که عقل به سبب ارتکاب معاصي مغلوب شد، ولي براي نفس، ملامت و ندامت رخ نمود «لوامه‏» ناميده مي‏شود .
و اگر قوه عاقله بدون دفاع تسليم و مغلوب شد، «امارة بالسوء» ناميده مي‏شود; زيرا هنگامي که نيروي عقل را از دست داد و بدون مدافعه مطيع قواي شيطاني شد، چنان است که گويي امر کننده به بدي است .» (76)

خلق و خوي نفس

آيا نفس در همان اوان خلقت و زندگي خود از يک تعداد ملکات اخلاقي بهره‏مند است‏يا نه؟ و اگر بهره‏مند است، اين خلق و خوي‏ها، فضايل اخلاقي است، يا در زمره رذايل اخلاقي؟ و اگر نفس فاقد خلق و خوي است، چگونه اين‏ها براي او حاصل مي‏شود؟
فاضل نراقي، ملا محمد مهدي در مورد سؤال اول مي‏گويد:
نفس از آغاز خلقت از همه خلق و خوي‏ها و ملکات عاري و تهي است و فعليتي ندارد، بلکه صرفا بالقوه است . (77)
اما اين که اين‏ها چگونه براي نفس حاصل مي‏شود، مي‏گويند: اين‏ها با تکرار و ممارست در عمل حاصل مي‏شوند; چون که براي اخلاق، ملکات راسخه‏اي در ذهن وجود دارد، در معناي ملکه، ممارست و تکرار در عمل نهفته است . اگر کسي براي اولين بار به فقيري کمک کند، به او نمي‏گويند که سخي و بخشنده است چون که هنوز صفت اخلاقي جود و بخشندگي و سخاوت در نفس او رسوخ نکرده است . کم کم بر اثر تکرار و ممارست در عمل صفت جود و بخشندگي در نفس او جا مي‏گيرد و سخي مي‏شود . علماي اخلاق آن اولي را مي‏گويند «حال‏» (حال يعني صفت نفساني زود گذر) و اين دومي را مي‏گويند «ملکه‏» (ملکه، يعني صفت نفساني ريشه دار و راسخه در ذهن).
بنابراين ملکات و خلق و خوي آدمي با ممارست، تمرين و تکرار حاصل مي‏شود .
فاضل نراقي ملا احمد، در اين باره مي‏گويد:
«بدان که هر نفسي در مبادي آفرينش و آغاز طفوليت از جميع صفات و ملکات خالي است; مانند صفحه‏اي که ساده [و خالي] از نقش و صورت باشد، و حصول ملکات و تحقق به واسطه تکرار اعمال و افعال مقتضي آن‏ها است و هر عملي يک مرتبه سر زد اثري از آن در دل حاصل و در مرتبه دوم، آن اثر بيش‏تر مي‏شود تا بعد از تکرار عمل اثر مستحکم و ثابت مي‏گردد و ملکه راسخه مي‏شود» . (78)

سعادت نفس

فاضلين نراقي مي‏گويند: نفس با حرکت استکمالي خويش به خشنودي و درک لذت معنوي نايل مي‏گردد . حرکت استکمالي نفس در دو قوه متمرکز مي‏شود، يکي قوه نظري است که غايتش دست‏يابي به شناخت راستين و توحيد و عرفان است; و ديگري و «تحليه‏» (80) است . اين تلبس نفس به صفات مثبت، چون که ثابت و راسخ در نفس مي‏شود، هميشگي مي‏گردد; بنابراين، فضايل اخلاقي مايه سعادت جاويدان و رذايل اخلاقي مايه بدبختي هميشگي است . و سعادت نفس با فضايل اخلاقي و تهذيب نفس گره خورده است . هدف از مباحث تربيتي و اخلاقي تهذيب نفس و هدف از تهذيب نفس دست‏يافتن به رستگاري و سعادت است . حال سخن در اين است که رستگاري نفس چيست؟ آيا سعادت به بدن مربوط است؟ آيا رستگاري نفس به زندگي قبل از مرگ مربوط است‏يا نه؟
فاضل نراقي، ملا محمد مهدي، درباه حقيقت‏سعادت مي‏گويد:
از نظر حکما و فلاسفه، حقيقت‏سعادت نفس همان «بهره مندي نفس از عقل و علم‏» است . از نظر عرفا و متصوفه، حقيقت‏سعادت «عشق‏» است . نفس سعادت‏مند، عارف و عاشق پاک باخته ذات اقدس اله است . و از نظر اهل حديث و ظاهر گرايان، ترک دنيا و زاهدانه زيستي، حقيقت و روح سعادت است . اما خود ملا محمد مهدي نراقي مي‏گويد که حقيقت‏سعادت نفس چيزي جز معارف حقيقي و اخلاق پاک نيست که دين حب و انس با خدا، ابتهاجات عقلي و لذات روحاني را شامل مي‏شود . آن گاه مي‏گويد: اين سخن جامع بين ديدگاه‏هاي عرفا، حکما و اهل حديث است . (81)
اما اين که سعادت نفس مربوط به زندگي دنيوي و امور مربوط به بدن هم مي‏شود يا نه؟ فاضل نراقي مي‏گويد: «حکيمان نخستين، از آن جا که سعادت جسماني و بدني را نفي مي‏نمودند، تصريح کردند که سعادت بزرگ مادام که نفس وابسته به بدن و آلوده به کدورت‏هاي طبيعت و اشتغالات مادي است، حاصل نمي‏شود; بلکه حصول آن در اين حالت ميسر نيست; زيرا سعادت مطلق براي نفس مادام که به اشراقات عقلي و انوار الهي روشن نشود، به طوري که تام و تمام ناميده شود، حاصل نخواهد شد . و اين مقام موقوف است‏به رهايي تام او از ظلمت جهان مادي .
اما معلم اول (ارسطو) و پيروان وي بر اين عقيده‏اند که حصول سعادت عظمي براي نفس با تعلق به بدن نيز ممکن است; زيرا حصول آن براي کساني که همه فضايل را در خود جمع دارند و به تکميل ديگران نيز اشتغال مي‏ورزند، آشکار است . و چقدر ناروا و ناپسند است که گفته شود: چنين کساني وقتي زنده‏اند، ناقص‏اند و هنگامي که مرگ آنان فرا رسد تام و کامل مي‏شوند . . . .
اما حکماي اسلام معتقدند که سعادت در زندگاني تمام و کامل نمي‏شود; مگر اين که همه کمالات متعلق به روح و بدن در آنان جمع شود . و پايين‏ترين مرتبه کمالات اين است که سعادت بدني بر سعادت نفساني بالفعل غالب شود; مگر اين که در آن حال شوق به سعادت نفساني و حرص بر اکتساب کمالات انساني فزون‏تر و غالب‏تر باشد . و بالاترين مرتبه سعادت اين است که هم فعليت و هم شوق براي کمال و سعادت روحي بيش‏تر باشد; اگر چه توجه و التفات به اين دنيا و تنظيم امور آن بالعرض رخ خواهد داد .
و اما درباره گذشتگان که از امور بدني بي نيازند سعادتشان فقط به نفس بستگي دارد; يعني سعادت آنان مختص به ملکات فاضله و علوم حقيقي يقيني و وصول به مشاهده جمال ابدي و ديدار جلال سرمدي است‏» . (82)
مرحوم نراقي بعد از بيان اين سه قول در مورد حقيقت و محدوده سعادت نفس مي‏گويد: «و در نزد ما قول درست و حق و شايسته انتخاب همين [قول حکماي اسلام] است‏» . (83)

راهکار سعادت نفس

فاضلين نراقي در «جامع السعادات‏» و «معراج السعادة‏» راهکار سعادت مندي نفس را در ضمن مثالي اين گونه بيان مي‏کنند: عقل تاجر راه آخرت و سرمايه‏اش عمر و مدت دوره زندگاني دنيوي است . و نفس در اين تجارت يار و مددکار و مباشر فعل او است . سود اين تجارت، اخلاق فاضله و اعمال صالحه است که وسيله نيل به نعمت‏هاي ابدي و سعادت سرمدي براي نفس است . و زيانش گناهان و بدي‏ها و اخلاق ناشايست است که موجب عذاب جاويدان و سقوط در جهنم مي‏شود .
همان گونه که بازرگان با مباشر و شريک خويش:
اولا: در آغاز، عهد و پيمان مي‏بندد که چگونه رفتار کند;
ثانيا: مراقب او مي‏شود ;
ثالثا: در موعد مقرر حساب رسي مي‏کند;
رابعا: اگر زياني متوجه سرمايه شد، با او برخورد مي‏کند و او را مورد عتاب و عقاب قرار مي‏دهد; آدمي هم بايد با نفس خود چنين کند .
بايد به مرابطه و نگاه‏باني از نفس خود بپردازد که اين مرکب از چهار چيز است:

1 - مشارطه (شرط کردن)

در اولين قدم بايد با نفس خود شرط کند که مرتکب گناهان نگردد و در طاعات واجب کوتاهي نکند .

2 - مراقبت

بعد از قدم اول بايد مراقب باشد; بدين معنا که در هر کاري که قصد دارد و انجام دهد، بايد مراقب نفس خود باشد . و آن را با چشم پاسبان و نگهبان بنگرد که اگر آن را به خود واگذارد سرکشي و فساد گرايش پيدا مي‏کند . سپس در هر حرکت و سکوني، خدا را در نظر آورد، به اين که خداي تعالي از قلب‏ها، نيت‏ها و امور پنهان و آشکار آگاه است . و بر کارهاي بندگانش مراقبت مي‏کند; خودش فرمود: «ان الله کان عليکم رقيبا» (84) خداوند ديدبان و مراقب شما است .
لازمه گام نهادن به «مراقبت‏» که دومين مرحله «مرابطه‏» شمرده شده، اين است که آدمي به اين باور رسيده باشد که خداي سبحان به تمامي اعمال بندگان، حتي امور پنهاني و نيت‏هاي آنان آگاه است .
انسان‏ها از نظر رسيدن به اين باور و يقين به دو دسته مقربان و پارسايان (اصحاب اليمين) تقسيم مي‏شوند . مقربان کساني هستند که پيوسته مستغرق جلال و عظمت‏خداونداند و هيچ التفاتي به غير خدا ندارند . مراقبت آنان اين است که جز مت‏خداوندي دغدغه‏اي نداشته باشند . پارسايان کساني هستند که نسبت‏به مقربان يک درجه پايين‏تراند . اين‏ها به يقين مي‏دانند که خداوند سبحان بر ظاهر و باطن افراد مطلع است; ليکن در جلال و عظمت او مدهوش و مستغرق نشده‏اند; بلکه شرم از خدا بر آنان غلبه دارد; از اين رو، به کاري اقدام نمي‏کنند، مگر بعد از تاني و درنگ .
حالات پارسايان از سه صورت بيرون نيست: «طاعت‏» ، «معصيت‏» ، «مباح‏» .
مراقبت در اطاعت اين است که کردارش با قصد قربت و اخلاص و حضور دل و طلب کمال و همراه با پاسداري و دور نگه داشتن آن، از آفات و مراعات ادب صورت پذيرد .
مراقبت در معصيت اين است که بعد از معصيت، توبه و پشيماني و باز ايستادن از گناه و شرمنده شدن و پوشاندن گناهان با کفاره پديد آيد .
مراقبت در مباح توسط مراعات ادب است . مانند رعايت آداب غذا خوردن، آداب خوابيدن و . . .

3 - محاسبه

در سومين گام در مسير مرابطه بايد در هر شبانه روز، وقتي را براي محاسبه نفس اختصاص دهد . و کارهايي را که در طول روز انجام داده است، با دقت‏حسابرسي کند (قبل از آن که در قيامت‏خداوند اعمالش را محاسبه نمايد).
طي کردن محاسبه به اين است که ابتدا از نفس خويش واجبات را حساب‏رسي کند; اگر خوب به جا آورده است، به پاس اين موفقيت‏خداي را سپاس گويد، و نفس خويش را براي انجام مانند آن ترغيب نمايد و اگر چيزي از واجبات را ترک کرده است، قضاي آن را مطالبه نمايد . و اگر به نحو کامل به جا نياورده است، خويشتن را به انجام نوافل مجبور نمايد، که با اين کار نقص فرايض جبران مي‏شود .
و اگر گناهي مرتکب شده است، در مقام نکوهش و عتاب بر آيد و آن را به تلافي و تدارک آن چه را که کوتاهي کرده است، وا دارد.

4 - معاقبه

بعد از محاسبه، در گام چهارم نوبت‏به معاقبه مي‏رسد . حال اگر بعد از محاسبه، معلوم شد که نفس در انجام واجبات و ترک محرمات از خود ضعفي نشان داده است، آن را با عتاب مورد خطاب قرار دهد و مؤاخذه‏اش کند و سپس به پند و اندرز آن مبادرت ورزد و سرانجام، نفس را ملزم کند که ضعف‏ها را تدارک نمايد .

راه علاج

الزام نفس به تدارک و جبران ضعف‏ها مشکل است . براي موفقيت در اين حرکت دو راه وجود دارد:
راه اول: يادآوري و تذکر نفس به اخباري که در فضيلت رياضت نفس وارد شده است; مانند اين روايت که امام هشتم‏عليه السلام فرمود:
«خير و سعادت دنيا و آخرت به اين است که آدمي با خواهش‏هاي نفساني‏اش مخالفت نمايد .» (85)
راه دوم: معاشرت و هم نشيني با اهل مجاهدت است . آدمي با ملاحظه احوال و مشاهده اعمال پارسايان و مقربان در مسير رياضت نفس قرار مي‏گيرد . خود همين هم نشيني با خوبان کمک شاياني است در مسير تهذيب نفس . (86)

پى‏نوشت‏ها:

1) ر ک: ملا مهدي نراقي، جامع السعادات، طبع نجف، ج 1، ص 32 .
2) ملا احمد نراقي، معراج السعادة، ص 8 .
3) طبرسي، مجمع‏البيان، ج 1، ص 46 .
4) صحاح اللغة، کلمه نفس .
5) زمر (39) : 42 .
6) بقره (2) : 48 .
7) يوسف (12) : 53 .
8) اسراء (17) : 25 .
9) نساء (4) : 1 .
10) همان، ج 1، ص 132 .
11) ابراهيم (14) : 34 .
12) اسراء (17) : 11 .
13) اسراء (17) : 83 .
14) اسراء (17) : 100 .
15) کهف (18) : 54 .
16) انبياء (21) : 37 .
17) حج (22) : 66 .
18) يس (36) : 77 .
19) فصلت (41) : 49 .
20) زخرف (43) : 15 .
21) معارج (70) : 19 .
22) معارج (70) : 20 .
23) معارج (70) : 21 .
24) قيامت (75) : 5 .
25) علق (96) : 6 .
26) عاديات (100) : 6 .
27) عاديات (100) : 8 .
28) عصر (110) : 2 .
29) احزاب (33) : 72 .
30) اسراء (17) : 70 .
31) همان .
32) همان .
33) بقره (2) : 29 .
34) احزاب (33) : 72 .
35) بقره (2) : 30 .
36) مجادله (58) : 13 .
37) حج (22) : 12 .
38) مؤمنون (23) : 14 .
39) فصلت (41) : 53 .
40) سيد مرتضي، غرر و درر، ج‏2، ص 329، طبع مصر، نقل از معرفت نفس، حسن زاده، ج‏3، ص 433 .
41) سيد مرتضي، غرر و درر، ج 1، ص 274; نقل از همان، ص 433 .
42) افضل المعرفة الانسان، غرر الحکم، ج‏2، ص 386 .
43) معرفة النفس انفع المعارف، غرر الحکم، آمدي، ج 6، ص 148 .
44) اعظم الحکمة معرفة الناس نفسه، همان، ج‏2، ص 419 .
45) من عرف نفسه عرف ربه، همان، ج 5، ص 194 .
46) فصلت (41) : 53 .
47) ملا احمد نراقي، معراج السعادة، صص 6 و 7 .
48) کشکول، شيخ بهايي، طبع نجم الدوله، ص 564، نقل از معرفت نفس، حسن زاده، 3، صص 437 و 438 .
49) برخي از فلاسفه قديم مي‏گفتند: نفس، قديم بالذات است و قديم بالذات هم يکي بيش نيست .
50) معرفت نفس، همان، ص 438 .
51) جامع السعادات (ترجمه)، ج‏1، ص 69 .
52) ر . ک: صدرالمتالهين شيرازي، اسفار اربعه، ج 8، ص 333 .
53) صدر المتالهين، اسفار اربعه، ج‏8، ص 332 .
54) همان، ص 347 .
55) ملا احمد نراقي، معراج السعادة، ص 10 .
56) معرفت نفس، ج‏1، ص 70 .
57) همان، ج‏3، ص 373 .
58) کشکول شيخ بهايي، ص 231، نقل از معرفت نفس، همان، ص 446 .
59) جامع السعادة (ترجمه)، ج 1، ص 34 .
60) همان، ص 37 .
61) همان، ص 37 و 38 .
62) آل عمران (3) : 169 .
63) فجر (89) : 28 .
64) ظاهرا اين عبارت سهو است، در روز بدر پيامبرصلي الله عليه وآله با کشته‏هاي دشمن سخن مي‏گفت نه با شهداي جنگ بدر .
65) بحار، ج 6، ص 207 .
66) معراج السعادة، صص 10 و 11 .
67) جامع السعادات، ج‏1، ص 35، ترجمه، ج‏1، ص 39 .
68) معراج السعادة، ص 12 .
69) همان، ص 69 .
70) جامع السعادات، همان، صص 69 - 70 .
71) همان، ص 74 .
72) اصول کافي، کليني، ج‏1، صص 21 - 23 .
73) نهج‏البلاغه ابن ابي الحديد، ج 20، ص 292، حکم منسوبه، ش 342 .
74) مجلسي، بحار الانوار، ج 57، ص 299 .
75) همان، ص 71 .
76) همان، ص 71 .
77) همان، ص 73 .
78) معراج السعادة، همان، ص 16 .
79) تخليه، به معناي خالي کردن نفس از صفات ناپسند است .
80) تحليه به معناي زينت دادن نفس با صفات پسنديده است .
81) ر . ک: جامع السعادة، همان، ص 81 .
82) همان، صص 79 - 80 .
83) همان .
84) نساء (4) : 1 .
85) سفينة البحار، ج‏8، ص 298 .
86) ر . ک: جامع السعادة، همان، ج‏3، صص 124 - 137; و ر . ک: معراج السعادة، صص 523 - 532 .

منبع:سايت حوزه
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image