به انسانهايي که شايستگي داشته باشند و در محدوده کسب شايستگي، قابليت و استعداد قرار گيرند عنايت خواهد شد و در ذات اقدس فياض عليالاطلاق بخل راه ندارد. گر گدا کاهل بود تقصير صاحبخانه چيست؟!
صد البته:
روي جانان طلبي آينه را قابل ساز
ورنه هرگز گل و نسرين ندمد ز آهن و روي
باران که در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شورهزار خس
اين جريان فيض حضرت ربالعالمين است.
بايد قابليتها و استعدادها و ظرفيتها آمادگي و شايستگي لازم را براي کسب فيض داشته باشند. امام راحل در تفسير اين جمله از دعاي شريف شعبانيه که ميفرمايد: “وانر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليک حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظم” بيان ميدارند:
“ضيافه الله همان معدن عظمت است. خداوند تبارکوتعالي براي ورود به معدن نور و عظمت از بندگانش دعوت فرموده است...(1)
بايد حجابهاي ظلماني را پاره کرد و از دار غرور گذشت و به کانون نور و قدرت و عزت و عظمت و حکمت نايل شد. شيخ بهايي(ره) عليرغم آنکه خود از فحول رجال علمي عصر خويش بود ضمن تقبيح علم ورزي محض و گرايش هاي علم زده مطلق ميفرمايد:
علم رسمي سر به سر قيل است و قال
نه از او کيفيتي حاصل نه حال
طبع را افسردگي بخشد مدام
مولوي باور ندارد اين کلام
وه چه خوش ميگفت در راه حجاز
آن عرب شعري، به آهنگ حجاز
“کل من لم يعشق الوجه الحسن
قرب الجل اليه و الرسن”
يعني: “آن کس را که نبود عشق يار
بهر او پالان و افساري بيار”
گر کسي گويد که از عمرت همين
هفت روزي مانده وان گردد يقين
تو در اين يک هفته مشغول کدام
علم خواهي گشت اي مرد تمام
فلسفه يا نحو يا طب يا نجوم
هندسه يا رمل يا اعداد شوم
علم فقه و علم تفسير و حديث
هست از تلبيس ابليس خبيث
چند و چند از حکمت يونانيان
حکمت ايمانيان را هم بدان
در اينجا بيان نوراني اميرالمومنين علي بن ابيطالب(ع) به کميل بن زياد نخعي در ارتباط با علماي رباني که ميفرمايد: “الناس ثلاثه، عالم رباني” قابل توجه است.
آن حضرت مردم را به سه گروه تقسيم ميفرمايد:
الف) علماي رباني
ب) متعلماني در راه نجات
ج) فرومايگاني که به دنبال هر صدايي در حرکتاند. (همج رعاع)
همج به انسانهاي سست و بياراده و فرومايه (سفله) و نيز بيريشه اطلاق ميگردد و رعاع(از رع به معني فرومايه و سفله است) و کساني که تدبير درستي در معاش ندارند (و مانند آن)؛ به نظر ميرسد عبارت قيد توضيحي و توصيفي است.
امام(ع) در اين بيان حکمتآموز مطالب مهم و ارزشمندي را در طبقهبندي علما و ارباب معرفت و جايگاه علم و عرفان در تعالي انسان بيان فرموده و مقايسه بسيار ارزشمندي بين اهل علم و اهل مال انجام داده و هفت امتياز براي ارباب معرفت ذکر فرموده که ارباب دنيا و مال و ثروت از آن بيبهرهاند و آنگاه به طبقهبندي علما و مدعيان علم و معرفت اشاره فرموده و چهار گروه از اين مدعيان را شايسته مقامات قدس و انس و ذکر شمرده و ميفرمايند: “لاذا و لا ذاک و لاذاو لا ذاک” آنگاه به توصيف گروه پنجم ميپردازد که من گروهي ميشناسم از جرگه اوليا که اهل اسرار و لطايف و درک حقايق و معارف هستند و باطني با صفا و چشمي بينا و گوشي شنوا دارند و از کدورات بشري و تعلقات مادي آزاد و رها هستند و قلبشان تجلي ملکوت الهي و بارگاه قدس است(2) و باطنشان به نور حقايق عالم متجلي است و اهل احوال و مجاهدات و مقامات و مشاهدات هستند و با پاي صدق در وادي معرفت قدم نهادهاند “و جعلنا لهو لسان صدق عليا”
تبارک صنع صورت آفريني
چه صورت ساخت از ماء مهيني
ادريس گونه در وادي ولايت پرواز ميکنند؛ اينها اهل علوم ذوقيهاند و از چشمه علوم الهي سيراب شدهاند و به علمالاسماء و الصفات دست يافتهاند و اهل احسان هستند که فرمود: “الاحسان ان تبعد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فهو يراک” و اهل قرب نوافل و فرائضاند که چون به چنين مقامي رسند روزنههاي حکمت به برکت مجاهدت و رياضت شکوفا و حاصل خواهد شد و گاهي کربلا کاظم ساروقي و شيخ رجبعلي خياط و يا انسانهاي پاک و پاکيزه ديگر يکساله ره صدساله خواهند پيمود و به درجاتي از علم و معرفت نايل خواهند آمد که در مدرسه و کلاس به دست نخواهد آمد؛ اميرالمومنين(ع) در توصيف اين فرزانگان چنين بيان ميدارد که:
“اللهم بلي لاتخلو الارض من قائملله بحجه اما ظاهرا مشهورا او غائبا مغمورا” (حکمت 137)
اين بخش و فصل از سخنان نوراني امام البيان، اميرالکلام اميرالمومنين علي(ع) توصيف عالمان رباني و عارفان صمداني و اولياءالله و بلکه ولي اولياء حضرت بقيهالله اروحنا فداه است. و يا به نوعي آن حضرت اتم و اکمل و اعلي مصاديق اين بيان و ولي اوليا و قافله سالار انصارالله و ارباب “هم و اولي العزائم” است و اسوه اسوهها و امام الاتقيا و آخرين سر از اسرار الهي در عالم وجود و بلکه سرالاسرار است. در هر صورت اين توصيف مطلق و جامع امام(ع) نشاندهنده ابعاد عرفاني و معنوي و قربي و مکانت ويژه اصحاب بارگاه انس و دارالقدس و التشرف است.
او حجت بالغه الهي و ديگران هريک به سهم خود حجت بر خلايق و نماد مذهب و مکتب و ولايت و مظهر عبوديت و بندگي خداوند منان هستند که “هجم بهم العلم علي حقيقه البصره و بالسر و روح اليقين و استلانوا ما استوده المترفون انسوا بما استوحشن منه الجاهلون”
آري در سايه معرفت و وصول به عاليترين درجه کمال، به حقيقت و بصيرت دست يافتهاند و با روحاليقين مباشرت دارند و آنچه براي مترفان و مرفهان به درد و ناز پروردگان دنيا سخت و مشکل و سنگلاخ است براي ايشان نرم ولين و ملايم و باب طبع است.
پيش صاحبنظران ملک سليمان باد است
بلکه آن است که سليمان که ز ملک آزاد است
ايشان خود را به لذائذ و شهوات عادت ندادهاند. و از بوريا و نان خشک جوين و گنج عزت و عزلت و زهادت جدا نشدهاند.
به قول مولوي:
يک دهان خواهم به پهناي فلک
تا بگويم شرح آن رشک ملک
گر نيابم صد بيان و اين چنين
تنگ آيد در بيان آن امين
اين قدر هم گر نگويم اي صنم
شيشه دل از غريبي بشکند
در روايات اسلامي آمده است.
“من اخلصلله اربعين صباحا جريالله الحکمه من قلبه علي لسانه”
اين علم قلوب است نه علم اسماع و آذان
عالماني که تو را ميجويند
هريک از عجز و قصور اين گويند
ماند کم چيز که مفهوم نشد
آخر اسرار تو معلوم نشد
گرچه با علم و بيان متصفند
به ندانستن خود معترفند(3)
خداوند متعال ميفرمايد:
“کنت سمعهالذي يسمع به و بصره الذي يبصر به ويده التي يبطش بها و رجله التي يسعي بها”
علمي که نور است و ثمره حضور، نشانه آن خشوع در برابر ذات قدس حضرت احديت:
علم فقها ز شرع و سنت باشد
حکم حکما بيان حجت باشد
ليکن سخنان اوليا ملکوت
از کشف و عيان نور حضرت باشد
“ان في ذلک لذکري لمن کان له قلب او القي السمع و هو شهيد” و اگر تلقي هم باشد تلقي لدني است نه تلقي ظاهري” و تلقي آدم من ربه کلمات”
البته سلوک در اين رابطه بسيار تعيين کننده است و براي اهل معرفت و مودب به آداب الهي رياضت و مجاهدت چراغ راه است و تقوي خود يکي از عوامل بزرگ اين راه است که:
و اتقوالله و يعلمکم الله
و يا فرمود: و من يتق الله يجعل له مخرجا
و يا ميفرمايد: يجعل له نورا من العمي
و نيز اقامه کتاب الله کليد توفيق است. چنانکه قرآن ميفرمايد:
“ولوانهم اقاموا التوراه و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم”
آنچه را قرآن کريم درباره انبيا و اوليا(ع) به ما ميآموزد و از آدم ابوالبشر (سلاماللهعليه) و علم تعليم اسماء تا پيامبر خاتم(ص) بازگو مينمايد.
و درباره انسانهاي صاحب عرفان و ولايت و اخلاص نيز مانند لقمان حکيم(ع) و مريم عذرا(ع) و اصحاب طالوت و صاحب يس(ع) و مومن آل فرعون و همسر فرعون و ديگر اولياي خدا مثل ميزند. همه پويندگان اين راه و جويندگان اين طريق و رهروان وادي رياضت و معرفت و اخلاص و شاگردان حکمت ايماني هستند نه آموزش ديدگان مدرس درس و بحث و حکمت يونانيان.
اين علم، علم الاذواق است نه علم الاسماء و علم وراثتي است نه علم دراستي و علم شهودي و حضوري و عرفاني است نه علم تحصيلي و کلاسيک و مدرسهاي و البته براي رسيدن به اين مرحله همرهي خضر لازم است تا انسان به علم وجداني برسد که فرمود: “فوجدا عبدا” من عبادنا آتينا علما و حکما”
اکنون با عنايت به نکات ياد شده به زندگي و سيره علمي و عملي و اخلاق و عرفاني شيخ بهايي(ره) و مراتب توحيد و عبوديت از منظر گاه وي، نظري خواهيم افکند و در آيينه شخصيت اين چهره جامع تلمذي خواهيم نمود.
شيخ بهايي در علوم مدرسي و دراستي از جامعيت و کامليت مثالزدني و بينظير برخوردار بود؛ چه بسا بتوان ادعا کرد به جامعيت شيخ در دنياي اسلام و تشيع کمتر فرزانهاي جلوهگري نموده است البته خود آن بزرگوار ميفرمايد تمرکز بر يک يا چند رشته اولي از استادي در علوم و دانستنيهاي فراوان است و اين جمله معروف آن فرزانه روزگار است که: “غلبت کل ذي فنون و غلبت کل ذي فن”
بر هر ذيفنوني پيروز شدم وليکن هر ذيفني بر من غالب و پيروز شد. چون او در رشته خود غور کرده بود و به اعماق علم در آن رشته نايل آمده و سرآمد روزگار خود بود ليکن در جامعيت بر هر ذيفنوني پيروز گرديده و ما در دهر به جامعيت او کمتر ديده است. ليکن شيخ با آن همه طي مراحل و منازل و مقامات به دنبال کشف سبحات جلال و قرب است و به خوبي ميداند اگر در علوم ظاهري، انسان علامه روزگار هم باشد ولي عين بصيرت انسان بينا نباشد پشيزي ارزش نخواهد داشت.
شيخ(ره) پس از يک دوره مسئوليت و خدمت در ايران و اصفهان و قزوين و مشهد و هرات عازم سفر حج و مکه مکرمه و عتبات عاليات و قدس شريف و سوريه و حلب شد و مدت طولاني در اين ديار به سير و سياحت و سلوک و زهادت و عبادت پرداخت و پس از يک دوره نسبتا طولاني و آنگاه که بويژه در حلب شناسايي شد و از تردد ديدارکنندگان و زائران خود بويژه از منطقه جبع و جبل و شرايط آن سرزمين و آن عصر نگران بود، مجددا به بازگشت و يک دوره حدود 27 ساله در ايران و اصفهان تا پايان عمر آغاز کرد و مجددا مسئوليتهاي فراوان در اصفهان پذيرفت و کمر به عزم و اراده و همت بست تا گامهاي بلندي در کليه زمينهها و عرصهها بردارد و از علوم سرشار خود همچون زاينده رود هم تشنگان را سيراب و هم عاشقان را دلبسته يار سازد. او با همتي بلند و عزمي راسخ و ارادهاي استوار در جهت فرهنگ و تمدن اسلامي گامهاي بلندي برداشت. و جان شيرين را در طبق اخلاص و برکت و خير و خدمت نهاد. و مناصب حکومتي را براي احياي حيات طيبه اسلامي و ولايي پذيرفت و گرچه در باطن او عارفي سالک و سالکي عارف و تشنه وادي معرفت و شيفته ديار شرف و عزت و فقر و مسکنت بود. ليکن در ظاهر براي توسعه علوم و معارف و گسترش فرهنگ و هنر و علم و ادب و شعر و آثار ماندگار تلاش همه جانبهاي را آغاز کرد که تا امروز آثار گرانسنگ و باقيات الصالحات و برکات او چشم همگان را خيره کرده که هرکسي ببيند و بداند انگشت حيرت به دندان ميگزد؛ البته که آثار او به ايران اختصاص ندارد و هنر ماثر او جهان بلکه جهان بشريت را بهرهمند ساخته و خواهد ساخت.
آه “شوقا الي قائهم”
امام(ع) مشتاق ملاقات اين چنين فرهيختگان و ارباب بصيرت و يقين است. اين فرزانگان در کلاس معرفت و زهادت به اين مراحل رسيدهاند و درس و مدرسه را پشتوانه وصول به حقيقت قرار دادهاند. و البته درک اين منازل بيهمرهي خضر ميسر نخواهد شد و بايد عبدي از عبادنا و آينهاي زنگار زدوده باشد که خداوند بر او عنايت فرموده و علم و معرفت آموخته و حقايق را به او القا کرده و به واسطه شهود ملکوتي، راهنماي تشنگان و سقاي شيفتگان قرار دهد. شرط اساسي براي وصول به اين منازل و درک اين مراتب و درجات، اخلاص و ايمان و تقوي و حسن معرفت و کمال بصيرت و مجاهدت و رياضت و استمرار و تداوم در طاعت و پرهيزاز آلودگيها و گناهان، غفلتها و معصيت است.
و بقول مرحوم شيخ بهايي قدسسره:
در اول پاکي از انجاس و ارجاس
دوم از معصيبت و از شر وسواس
سوم پاکي ز اخلاق رذيله
که با وي آدمي همچون بهيمه
چهارم پاکي قلب است از غير
در اينجا منتهي ميگرددت سير
در اين دوره است که شيخ(ره) گاهي از شرايط سخت روزگار و امکانات مادي و رفاهي و لذائذ و تشريفات ظاهري جانش به ستوه آمده و زبان به گلايه و شکوه گشوده که:
گر نباشد اتاق و فرش حرير
کنج مسجد خوش است و کهنه حصير
اي خوش ايام شام و مصر و حجاز
فارغ از فکرهاي دور و دراز
خاک بر فرق اعتبار کنم
خنده بر وضع روزگار کنم
شيخ قدس سره الشريف کنج خلوت را بر گنج قدرت و ثروت ترجيح ميدهد و او کهنه حصير و نان جوين را بر حرير و سفره شاهان و اتراف مترفان و قدرت زورمندان بر ميگزيند او تشنه ديدار يار و شيفته وصال محبوب است نه تشنه قدرت و شيفته مکنت. او براي اعتبارات زودگذر دنيا ارزشي نميشناسد. جز اينکه از اين طريق توشه براي آخرت برگيرد و از اين موقعيت باري از دوشي برگرفته و چراغ اسلام و ولايت و فقاهت و خدمت را روشن سازد و عدالت را حاکم کند.
حيف باشد از تو اي صاحب هنر
کاندرين ويرانه ريزي بال و پر
تا به کي در چاه طبعي سرنگون
يوسفي يوسف بيا از چه برون
تا عزيز مصر رباني شوي
وارهي از جسم و روحاني شوي
آنچه موجبات تدبر و تذکر انسان را فراهم ميسازد اينکه سراسر زندگي شيخ مشحون از تلمذ و تدبر و تحصيل علوم رسمي است و وي عمر خود را در پي صيد و اکتساب علوم مدرسي و رسمي سپري مينمايد و به تبتع و تورق در فقه و اصول و کلام و هندسه و رياضي و معماري و نظم و نثر ميپردازد ولي در عين حال به شدت از علمزدگي و مسخ شدن در علوم تجربي و اکتسابي پرهيز ميکند و گمگشتگان وادي حيرت تعلم و تفقه بدون تذکر و تعبد و عشقبازي، مردمان را از اين ضمن تقبيح گوشهنشينان علوم رسمي و مجازي و سنخزندگاني بر حذر ميدارد و با عتاب و خطاب توهينآميزي اين علوم صرف را کاسه زهر و سنگ استنجاء و فضله شيطان لقب ميدهد. اگرچه در نظام و سياق انديشه و سلوک اسلامي وجود چنين شخصيتي تعجببرانگيز نيست و اين منش نه مصداق دو گانگي شخصيت و ناسازگاري و تباين دروني است بلکه در اين جهانبيني علوم و عقول فقط و فقط ابزاري هستند و همه مرکبي براي نيل به حقيقتي لايتناهي.
شخصيت جامع شيخ به آن حد از بلوغ و کمال رسيده بود که قيل و قال مدرسه روح پرفتوح او را اقناع نميساخت و جان عطشان او را سيراب نميکرد که “قلوبهم في الجنان و اجسادهم فيالعمل (خطبه 192 نهجالبلاغه)
لذا علم از نگاه او “حيات القلوب و نورالابسار من العمي” است و انسان سالک و رهرو طريق اليالله بايد طالب علمي باشد که:
علمي بطلب که به دل نور است
سينه از تجلي آن طورست
علمي بطلب که نمايد راه
و ز سر ازل کندت آگاه
عقل و درکي که شيخ از آن ميگويد عقلي است که “ما عبدالرحمن و اکتسب به الجنان”
و انديشه و خردي که انسان واصل از آن برخوردار است از سنخ عقول مصلحتانديشاني که با مکيال و ميزان و خطکش اعتباريات دنيايي اقدام به سنجش و ارزيابي مينمايند نيست و بلکه فراتر از محاسبات دون مادي و مجراي تنگ نگاه دنيازدگاني است که سعي و هم و غم خود را در شبستان دنيا به تاراج ميگذرانند و به خيال خود به انديشه و تجربه و محاسبه ادراک و عقل خويش زندگي را به پيش ميبرند.
علمزدگي منقطع از التزام به ايمان و عقلزدگي منفک از اتصال به وحي بيماري دوران نيسان بشود در برابر پروردگار هستي است که ثمره و مولود اين شجره خبيثه را بارها و بارها در دوران معاصر شاهد بوده و هستيم؛ اما منشور چند ضلعي منطقه اسرارآميز شخصيت شيخ بهايي اين رويه را به سخره ميگيرد و با ژرفانديشي بصيرانه و جهانبيني خداباورانه منطق و مبداء و معاد پذيرانه، نسبت به تراوشات ذهني و پندار بافيهاي خيالي و توهمات سرگردان و بياصل و نسب موضعگيري نموده و به اصرار و صراحت رد مينمايد.
اشعار نغز و پرمغز شيخ معناگرايانه و هدفمند اين منطق اصولي و مسلک حضوري را گوشزد ميکند:
يک دمي به خود آ، ببين چه کسي
از که دوري و با که هم نفسي
ناز بر بلبلان بستان کن
تو گلي گل، نه خاري و نه خسي
تا که اي عندليب عالم قدس
مايل دام و عاشق قفسي
تو همايي، هما چند کني
گاه جغدي و گاه خرمگسي
بهاي وجود چون جز بهشت دارالقرار نيست*، پس شاگرد مکتب عشق و درسآموز مدرس شفا و شکوه و رهنمود صراط سعادت باش و از غرقهشدن در گرداب و فرو رفتن در مرداب اصطلاحات و اعوجاجات و دنيازدگي و دينفروشي برحذر باش.
بگذر ز علم رسمي که تمام قيل و قال است
من و درس عشق اي دل که تمام وجد و حال است
ز مراحم الهي نتوان بريد اميد
مشنو حديث زاهد که شنيدنش وبال است
طمع وصال گفتي که به کيش ما حرام است
تو بگو که خود عاشق به کدام دين حلال است؟
به جواب دردمندان بگشا لب شکرخا
به کرشمه کن حواله که جواب صد سوالي است
غم هجر را بهايي به تو اي بت ستمگر
به زبان حال گويد که زبان قال لال است
آري او در زمره “عبدالله الرحمن” و در سلک انما يخشيالله من عبادهالعلما” بود و در کسوت علم، از عمل مفارقت نجست و در منصب خردورزي و دانش، از بينش و ايمان اعراضي نکرد (و به قول ملاصدرا) از سفر من الحق با طي اسفار اربعه در منزلگاه چهارم به اليالخلق بازگشت و منشاء برکات و ماثر فراواني گرديد که:
“ما عندکم ينفده و ما عندالله باق”
صدالبته بهترين راه شناخت اين مرد حقبين و حقگو و يگانه دهر توصيف خود وي از خود است که سخن انسان نماينده روح او و گواه سعه وجودي اوست.
اگر کنم گله من از زمانه غدار
به خاطرت نرسد از من شکسته غبار
به گوش من سخني گفت دوش باد صبا
من از شنيدن آن گشتهام ز خود بيزار
که بنده را به کسان کردهاي شها نسبت
که از تصور ايشان مرا بود صد عار
شها شکايت خود نيست گرچه از آداب
ولي به وقت ضرورت روا بود اظهار
رواست گر من از اين غصه خون بگريم، خون
سزاست گر من ازين غصهزار گريم، زار
بپرس قدر مرا گرچه خوب ميداني
که من گلم گل، خارند اين جماعت، خار
من آن يگانه دهرم که وصف فضل مرا
نوشته منشي قدرت به هر در و ديوار
به هر دياري که آيي، حکايتي شنوي
به هرکجا که روي، ذکر من بود در کار
تو قدر من نشناسي، مرا به کم مفروش
بهاييم من و باشد بهاي من بسيار
اميد آنکه با شناختن اين رادمردان، خود را بازشناسي کنيم و با بازخواني مواريث و ماثر و بزرگان ملي و اسلامي براي مجد و عظمت و احياي تمدن اسلامي و ايراني تلاش مجدانهتري مبذول داريم.
پي نوشت :
-1 جهاد اکبر، صص 45-47.
-2 هرکه را اسرار حق آموختند، مهر بستند و دهانش دوختند.
-3 از علامه حسنزاده عاملي
* انه ليس لانفسکم ثمن الاالجنته فلا تبيعوها بغيرها
منبع:روزنامه رسالت/س