در دو بـخـش پـيشين بـه بـيان نمونه هايى از ناسازگارى همسران پيامبر, با استناد بـه آيات و روايات پرداختيم. اينك نگاهى بـه نمونه هاى مطرح شده, از ديدگـاهى ديگـر داريم, تـا ميزان مداراى پيامبر را دريابـيم و بـه پرسشهايى ـ كه در قسمتهاى پيشين مطرح بوده است ـ پاسخ گوييم .
فصل دوم
نگاهى به نمونه هاى مطرح شده از ديدگاهى ديگر
پس از بيان حـوادث گــوناگــون و ذكــر نــمونه هاى متعـــدد از ناسازگاريها در زندگى بـرخى همسران پيامبـر سعى مى كنيم آنها را از منظر و ديدى ديگر بـررسـى كنيم, تـا بـتـوانيم مقدار مداراى رسول الله(ص)و بزرگوارى او با همسرانش را دريابيم.
بـا عـرض پـوزش!! مقـدارى از مطالب در اين قـسـمت در هنگام پـردازش افتاده است در صورت نياز بـه اصل مجله مراجعه فرمائيد.
تعدد همسران دليلى بر كرامت و بزرگوارى پيامبر(ص)
به هنگام بـيان فلسفه تعدد همسران پيامبـر اكرم(ص)روشن مى شود آن حضرت بـه خاطر خواسته هاى شخصى يا رسيدن بـه مال و منال و يا بـراى اسـتـعمار زنان و بـهره بـرى از آنها در كارهاى كشاورزى و دامپرورى ازدواج نكرده است. اساسا اين ديدگاههاى منفى كه اكنون مطرح است, در آن زمان مطرح نبوده و بـه همين جهت مخالفان زيادى كه پيامبـر اكرم(ص)در صدر اسلام داشته است و بـر هر كار پيامبـر اشكال مى گرفتـند و دنبـال بـهانه جـويى و اشكال تـراشى بـر حضرت بـودند, هيچ كدام اين مسـإله را بـه عنوان عيب و ايراد بـر او وارد نكرده اند. ابوسفيان كه سخت ترين دشمن آن حضرت است, وقتى كه حضرت با دختر وى
ازدواج مى كند, از فـرط شـادمانى مى گويد: ذلك الفـحـل لا يرغـم انفه; پشت اين مرد بر زمين مباد!
اين سخن با كلام خواهر عمرو بن عبدود برابرى مى كند كه وقتى بـر كشته برادرش وارد شد و ديد كشنده عمرو, زره و وسايل جنگى او را به غنيمت نبـرده است, گفت: مصيبـت تو بـرايم آسان شد, چون واضح است به دست
جوانمردى كشتـه شده اى. كشنده تـو انسانى مال دوست و مقام پـرست نبوده است. حال ابوسفيان مى گويد: پشت اين مرد(پيامبـر اكرم)بـر خاك مباد! شكست و خوارى بر او مبـاد! او چقدر بـزرگوار است! ما با او مى جنگيم, ولى او اين قدر در حق ما رووف و مهربان مى بـاشد و حاضر است دخترم را به همسرى بپذيرد.
بنابـراين روشن است اين ازدواجها مشكلاتى بـراى پيامبـر ايجاد مى كرد كه هر كسى حاضر بـه تـحمل چنين مشكلاتـى نبـود. تـحمل اين مشكلات پيامبر(ص)را در چشم مخالفان و دشمنان, كرامتى والا بخشيده است.
مقايسه دوران ما با صدر اسلام
اولا لازم اسـت مقايسـه اى بـين دوران خـود و آن روزگار داشـتـه باشيم. اگر چه اذعان داريم هر چند تفاوتها بيان شود, باز انسان نمى تـواند خـودش را كاملا در آن وضع قرار دهد و آن اوضاع را بـه طور كامل احساس كند.
در دوران ما زندگى شهرى پيشرفتـه اسـت و داراى امكانات وسـيع مى بـاشد. خانه ها نزديك يكديگرند و قواى نظامى و انتـظامى حـافظ امنيت شهر و كشور هستند و در صورت بـروز هر گونه مشكلى, مسوولان مربوطه مطلع مى شوند و نيروها و امكانات لازم با كمترين زمان بـه در خانه مى رسد. اگر خانه آتش گرفته, بـا يك تلفن آتش نشانى حاضر مى شود. آورد و برد محموله ها را پست انجام مى دهد. براى بـيمارى, اورژانس و دكترهاى خصوصى وجود دارد و با گذاشتن دزدگير و امثال آن, از اصابت يك سنگ بـه در منزل همگان آگاه مى شوند. بـراى بـه دست آوردن پـول, كارهاى مختلف شخصى و دولتى و داخل خانه و خارج آن بـدون كمترين مشكلى موجود است و تقريبـا بـراى زن و مرد شغل يكسان وجود دارد و گاه مشاغل زنان بيش از مردان است. بـراى فرا گرفتن علم, مدارس خصـوصـى و عمومى و اسـاتـيد خـصـوصـى و انواع امكانات آموزشى و كمكآموزشى هست.
مى تـوان گفت در چـنين جـامعه اى زن و مرد هر يك مى تـوانند بـه تنهايى بسيارى از كارهاى خود را انجام دهند و ازدواج فقط بـراى فرزنددار شدن و ارضاى قواى شهوانى است. در اين صورت ظاهرا تعدد زوجات دليل بر شهوت زياد و خروج از حد اعتدال است.
اما در آن زمان اولا: اعراب مردمى بدوى بودند. بدو يعنى انسان خانه به دوش كه هر جا آب پيدا مى كند, در كنار آن پهلو مى گيرد و اگر آب تمام شود, يا همان جـا از تـشنگى جـان مى دهد و يا بـراى يافتن آب راهى بيابـانها مى شود. محيط سوزان و كمآب حجاز, زندگى بدوى اعراب, نبـود كشت و زرع, انسانهايى ساخته بـود كه بـه هيچ چـيز غير از خود فكر نمى كردند. مثـلا دو بـرادر بـا فرزندان خود كنار بركه آبـى قرار مى گرفتند. بـا نزديك شدن گرما و كم شدن آب مى ديدند هر دو نمى توانند تا اواخر پـاييز ـ كه بـاران شروع بـه باريدن مى كند ـ بـا اين وضـع زندگى كـنند و آب كـفـاف هر دو را نمى دهد و ديگر وقت كوچ نيز گذشتـه است و بـر فرض امكان كوچ, هر كسى به ديگرى مى گويد بايد كوچ كنى. اين بـود كه جنگ درمى گرفت و چنان مى جنگيدند كه يكى نابود شود و ديگرى باقى بماند. بـه همين جهت ضرب المثل معروفى داشتند: من و پـسرعمويم بـا هم هستيم و ضد هم هسـتـيم; يعنى اگر قبـيله ديگرى بـر ما وارد شـوند و بـا ما بـجنگند, ما بـا هم هستيم و قبـيله جديد را از آب و چراگاه خود مى رانيم; ولى پس از آن ما نيز بايد بـا خود بـجنگيم و ديگرى را از ميدان خارج كنيم. اين مسإله يا به خاطر نبود امكانات بود ـ كه سخن حـقى است ـ و يا بـه خـاطر حـس زياده طلبـى ـ كه اين نيز مسإله اى درخور تـوجـه است و حكايت از زياده خواهى انسان مى كند.
نهى قرآن از كشتن فرزندان
قرآن در چند آيه مردم آن عصر را از كشتـن فرزندان نهى مى كند; پس معلوم مى شود در برخى موارد كمى امكانات بـاعث مى شد دختران و پسران و بـه مسلخ بـبـرند و آنان را از دم تيغ بـگذرانند, زيرا بقاى خويش را در نبود غير خويش مى دانستند. قرآن بـه آنان بـانگ مى زند: ((الا تشركوا بـه شيئا و بـالوالدين احسانا و لا تـقتـلوا اولادكم من املاق نحـن نرزقكم و اياهم; (1)بـه خـدا هيچ گونه شرك نورزيد و به پدر و مادر احسان كنيد و بـه خاطر فقر فرزندان خود را نكشيد. ما شما و آنها را روزى مى دهيم.))
و در آيه ديگر آمده است: ((و لا تقتـلوا اولادكم خشيه املاق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطا كبيرا; (2)فرزندان خود را بـه خـاطر تـرس از فقر نكشيد. ما آنان و شما را روزى مى دهيم. مسلما كشتن آنان خطاى بزرگى است.)) نظم كلام و طبيعت صحبت اين بـود كه مانند سوره انعام بـگويد: نرزقكم و اياهم; بـه شما و آنان روزى مى دهيم, چون اول روزى بـه بـزرگتـرها مى رسـد و آنان هسـتـند كه مقدارى از طعام و غذا را به كودك مى دهند, ولى در سوره اسرا نظم كلام را بـر هم زد و فرمود: نحـن نرزقهم و اياكم; ما بـه آنان و شما روزى مى دهيم, تا به انسانها بگويد: شما از پرتو فرزندانتان روزى مى خوريد و چـون مى خواهيم بـه آنان روزى دهيم, بـه شما نيز چيزى مى رسـد. پـس آنان ولى نعمت و اصل هسـتـند و كشتـن آنان كار خطرناكى است.
كلمات نهج البلاغه در باره وضع اقتصادى دوران جاهليت
عـلاوه بـر آيه هاى قرآن مولاى متـقيان(ع), آن سـرزمين را چـنين توصيف مى كند:
((ان الله بـعث محمدا ... و انتم معشر العرب على شر دين و فى شر دار, منيخون بـين حـجـاره خشن و حـيات صم, تـشربـون الكدر و تإكلون الجشب و تسفكون دمائكم و تـقطعون ارحامكم, الاصنام فيكم منصوبه و الانام بـكم معصوبـه; (3)خداوند در حـالى محـمد را بـه پيامبرى برانگيخت كه شما گروه عرب بر بـدترين دين و در بـدترين سرزمين بـوديد. در بـين سـنگهاى سـخـت و مارهاى كر, رحـل اقامت مى گشوديد. آبـهاى لجن دار سياه مى نوشيديد. غذاهاى خشن مى خورديد.
خونهاى يكديگر را مى ريختيد. قطع رحم مى كرديد. بتها در ميان شما نصب شده و گناهان بر شما پيچيده شده بود.))
مقصود از سنگهاى سخت سنگهاى سياه و بسيار تيز حجاز است كه با اندك بـرخورد بـا بـدن آن را مجروح مى كرد و مراد از مارهاى كر, مارهاى خـطرناكى اسـت كه از هياهوى انسـانها نمى تـرسـند و فرار نمى كنند و مقصود از كدر آبـهاى بـركه ها اسـت كه مملو از لجـن و سـاير كثـافات اسـت و از كثـرت آلودگى سـياه رنگ بـود. مقصود از خـوراكهاى خـشن غذاهايى بـود كه از آرد جـو, آرد هستـه خـرما و سوسمار و امثـال آن درست مى كردند و مراد از خونريزى و قطع رحـم وقايعى بود كه نمونه اى از آن براى بـهره بـردارى از آب گفته شد.
سخـنان حـضـرت زهرا(س)در بـاره وضـع اقتـصـادى دوران جـاهليت حضرت زهرا(س)وضع آنان را اين طور بيان مى كند:
((و كنتـم على شفا حفره من النار, مذقه الشارب و نهزه الطامع و قبسه العجلان و موطىء الاقدام تشربـون الطرق و تـقتـاتـون القد [الورق], اذله خاسئين تخافون ان يتـخطفكم الناس من حولكم; (4)و شما بر لب پـرتـگاهى از آتـش بـوديد. محل چشيدن تـشنگان و فرصت طمع كاران و اقتبـاس شتاب زدگان و قرار گرفتن قدمها. آبـهاى كثيف مى نوشيديد. پـوسـت دبـاغى شده مى خـورديد. ذليل و مطرود بـوديد و مى ترسيديد مردم شما را بربايند.))
بـخـش اول اين سخـن ضعف دينى و معنوى اعراب را بـيان مى كند و چهار بـخش بـعدى ضعف اجتماعى آنان را. هر كس مى خواست بـه قدرتى بـرسـد و بـر گروهى پـيروز شود و جـنگى راه بـيندازد, از اعراب استـفاده مى كرد و نيرو و شمشير عرب بـاديه نشين در اختـيار رئيس بود و فرمان, فرمان او.
((تـشربـون الطرق)) وضع آب آنها را بـيان مى كند. ((طرق)) بـه معـناى گودالهايى اسـت كه در وسـط راه از آب بـاران پـر شـده و حيوانات مختـلف از آن استـفاده مى كنند و آب را آلوده مى كنند, و ((تقتاتـون القد)) يا ((تـقتـاتـون الورق)) غذاى آنها را بـيان مى كند كه پوستهاى دباغى شده و يا بـرگ درختان بـود. اين دو بـخش بيانگر ضعف مادى آنان است.
و دو بخش باقى مانده ضعف روحى آنان را بـيان مى كند كه هيچ گاه در امـان نبـودند و پـيوسـتـه از اين و آن طرف در هراس بـودند.
وضع زنان در دوران پيش از اسلام
در چنين جامعه اى كه پسران را به خاطر ترس از گرسنگى مى كشند و آب و امكانات بـسـيار كم اسـت, و خـويشاوند بـر خـويشاوند رحـم
نمى كند, زن بـه عنوان عضوى زايد, فردى كه قدرت جـنگيدن, قدرت دفاع از آب و مرتع را ندارد و در جنگها ممكن است اسير شود و در هنگام كوچ از منطقه اى بـه منطقه ديگر, سـرعـت مردان را ندارد و كارى توليدى و مفيد انجام نمى دهد, بـلكه مصرف كننده اى است كه آب و غذاى گرانقيمتى را ـ كه بـراى هر قطره آن خونهاى زيادى ريخته مى شود ـ مصرف مى كند, مطرح است. به همين جهت بود كه آنان از خبر دختردار شدن رنگشان كبـود مى شد و بـه فكر بـدبـختيهاى پس از آن بودند. قرآن حال آنان را چنين بيان مى كند:
((و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشر بـه ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب إلا سإ ما يحكمون; (5)وقتـى كه بـه يكى از آنان خبـر دختـردار شدن برسد, صورتش كبـود مى گردد و در حالى كه خشم خود را فرو مى خورد, به خاطر اين خبـر بـد از قوم خود متوارى مى شود و فكر مى كند آيا بـا سستـى و خوارى او را نگه دارد يا او را در زير خاك, پـنهان سازد. واقعا چقدر بد حكم مى كنند!))
آنان تـصور مى كردند همه چـيز در تـيراندازى و غارت است و همه امكانات منحصر در آبهاى بركه است. آيا خداوند نمى توانست بـاران بيشترى نازل كند, تا بركه بىآب نشود؟ آيا نمى توانست بـاد سوزان نفرستـد تـا زندگى آنان فلج نشود؟ و آيا واقعا زن در آن زمان و مكان موجودى بى ثمر بود؟ آيا بـا نبـود زن, امكان بـه وجود آمدن مرد هست؟! آيا واقعا بعد از اسلام كه دختـران را نكشتـند و زنان را احـتـرام كردند, از گرسنگى و تـشنگى مردند, يا اينكه بـرعكس ثروتهاى زيادى از جهان اسلام به آن سو سرازير شد؟! بالاخره انسان از روى جهالت, فكر مى كند مخلوقات خدا همان استـفاده اى را كه او در نظر دارد, بايد داشته بـاشند و گرنه بـى فايده اند و بـاز فكر مى كند امكانات جهان منحصر به آنچه كه او كشف كرده است. بله پشه يا كرمى كه درون سيب قرار گرفته است, زمين و آسمان را همان سيب مى داند!
توطئه طلاق دادن دختران پيامبر(ص)
به هر حال دختردارى و زن دارى چنان كار مشكلى بود كه طرف حاضر مى شد براى نجات از آن بر عاطفه و مهر پدر و فرزندى پا بگذارد و آن را لگدكوب كند, تا خود زنده بماند.
باز براى اينكه بـيشتر بـا آن محيط آشنا شويم, داستان ذيل را از سيره ابن هشام نقل مى كنيم: ((قريش به يكديگر گفتند: شما محمد را از اندوه مخـارج آسـوده خـاطر كرده ايد. دخـتـرانش را بـه او بـازگردانيد, تا بـه تإمين زندگى آنها سرگرم شود. در پى اجراى اين نقـشـه, بـه دامادهاى رسـول خـدا مراجـعـه كردند و از آنان خواستند دختران پيامبـر را طلاق دهند و در عوض قريشيان دو تن از بهترين دخترهايشان را به آنان بـدهند. يكى از دامادهاى پيامبـر به نام عتبه گفت: اگر دختر ابان بن سعد را به من مى دهيد, حاضرم. و او رقيه دختـر پـيامبـر را طلاق داد, ولى ابـوالعاص شوهر زينب حاضر به طلاق دادن همسرش نشد.)) (6
اين واقعه تاريخى وضع زن در آن سرزمين را بيان مى كند و معلوم مى شود داشتن دختر در خانه چه مشكلاتى داشته است.
آثار و تبعات متفاوت زندگى عصر ما با عصر پيامبر(ص)
الف)تعصب طايفه اى
1ـ در آن دوران يك فـرد ـ چـه زن و چـه مـرد ـ خـود را كـامـلا وابـستـه بـه قبـيله و طايفه خود مى ديد, زيرا هيچ گونه امكانات زندگى را نمى توانست تإمين كند و قوت ديگران بـود كه بـا نيروى او جمع مى شد, تـا از آب و مرتـعى و يا از حيثـيت قبـيله اش دفاع كند; از اين رو افراد تعصب خاصى نسبـت بـه افراد قبـيله و اسامى پدران و حفظ و بـر شمردن آنها و شعر گفتن در وصف پدران و امثال آن داشتند; به طورى كه هر فرد نسب خود را تا بـالاترين جد و حتى تا سام پـسر نوح ـ كه نسل عرب بـه او مى رسيد ـ حفظ داشتـند, در حالى كه فرد معمولى زمان ما نوعا نام پـدر جد خود يا جد جد خود را نمى داند و هيچ گونه افتخارى به او نمى كند.
در آن روزگار هيچ گاه فكر تـخـلف از رييس قبـيله بـه ذهن كسى خطور نمى كرد, تا چه رسد به اينكه به فكر زدن يا كشتن او بيفتد. رييس قبيله هرچند پير و فرتوت مى شد, ولى بـاز احترام خود را در بين فرزندان و افراد قبيله داشت.
2ـ عشق وافر بـه قبـيله و رييس, در آن دوران بـاعث مى شد فكر, شمشير و تـمامى نيروهاى قبـيله در اختـيار رييس قرار گيرد. اگر رييس قبيله, اسلام مىآورد, تمامى و يا اكثر قبيله مسلمان مى شد و اگر اعلام جنگ بر ضد اسلام مى كرد, تمامى يا اكثر افراد شمشير بـر دوش با اسلام مى جنگيدند. نگاهى به جنگهاى صدر اسلام از اين حقيقت پرده برمى دارد.
آيات زيادى از قرآن كه مشركان را به توحيد دعوت مى كند و آنان مى گويند ما پـدران خـود را اين گونه يافتـه ايم و ما پـيرو آنان هستيم, بيانگر همين حقيقت است:
((و اذا قيل لهم اتـبـعـوا ما انزل الله قالوا بـل نتـبـع ما الفينا عليه ابـائنا; (7)و هنگامى كه بـه آنان گفته شد: پـيروى كنيد آنچه را كه خدا نازل كرده است, گفتند: بـلكه پيروى مى كنيم آنچه را كه پدرانمان را بر آن يافتيم.))
قرآن در صدد از هم پـاشيدن قبـايل نيست, ولى در اين جـهت گام برمى دارد كه فـكر افـراد را در درون آن مجـموعـه رشـد دهد, تـا خـوبـيهاى قبـيله را پـيروى كنند, اما از بـديها دورى كنند. از اين رو در ذيل همين آيه مى فرمايد: ((ا و لو كان ابائهم لا يعقلون شيئا و لايهتدون; حتى اگر پدرانشان هيچ تعقل نكنند و هيچ هدايتى نداشته بـاشند, بـاز اينان از آنان متابـعت و پيروى مى كنند؟!)) قرآن نشان مى دهد بـا زندگى قبـيله اى مخالفتى ندارد; تنها مخالف تعقل نكردن و هدايت نايافتگى است.
ب ـ ضمان جريره و ضمان عتاق
ضمان جريره و ضمان عتـاق, معلول همان گونه زندگى بـود و گرنه اكنون اين گونه ضمانها وجـود نداشت. در آن زمان اگر فردى پـيدا مى شد كه قبيله اى نداشت, مثلا از جايى تبعيد شده بود, يا بـرده اى بـود كه آزاد شده بـود, مجبـور بـود بـا كسى پـيمان ضمان جريره ببندد, تا اگر
بـا عـرض پـوزش!! مقـدارى از مطالب در اين قـسـمت در هنگام پـردازش افتاده است در صورت نياز بـه اصل مجله مراجعه فرمائيد.
قبـيله اى پيمان بـبـندد تا حيثيت و شرفش منكوب نشود, بـى نياز مى سازد. به همين جهت تبعيد در آن زمان مجازاتى بسيار شديد بود, كه در قرآن آن را براى محارب با خدا و رسول و مفسد فى الارض و در كنار اعدام و قطع دست و پا قرار داده است, زيرا با تبـعيد شدن, شخص از تمامى امكانات محروم مى شد و براى بـه دست آوردن نان خود مشكل بـسـيار داشـت, ولى امروزه زندگى كردن يك فرد در دورتـرين شهرها و در متفاوت ترين وضع بـراحتى امكان پـذير است. بـنابـراين تـبـعـيد نمى تـواند مجـازات سـخـتـى در اين دوران قلمداد شـود.
پ ـ ديه قتل خطايى و بيمه
پرداخت ديه خطايى توسط مردان قبـيله نيز در همين راستا بـود. اگرچـه اين مسإله فقهى است و بـايد در جـاى خود, دلايل آن مورد نقد و بررسى قرار گيرد, ولى فعلا نظر ما در اينجا بيان واقعيتها است, نه احكام. در آن زمان افراد قبـيله, واحد منسجـم بـودند و اگر فردى قتل خطايى انجام مى داد و قبيله مقتول مى خواست بـه زور قاتل را به دادن خون بـها يا قصاص وادار كند, او در صدد مقابـله برمىآمد و قبيله اش بـه حمايت وى مى شتافتند. در اين صورت جنگهاى قبيله اى پـيش مىآمد. گاه قـاتـل را از قـبـيله مى راندند, كه يك شمشيرزن مدافع كم و بـه حـيثـيت قبـيله نيز آسيب وارد مى شد. هر راهى مشكل ايجاد مى كرد; از اين رو بـهتـرين راه تـعاون و همكارى آنان در پرداخت ديه بـود, ولى اكنون نه كم شدن يك فرد از طايفه ضربه مى زند و نه در صورت بودن با طايفه, بـار گرانى از دوش كسى بـرداشتـه مى شود. بـنابـراين اگر قتـل خطايى انجام شد و دادگاه مردان طايفه را جمع كرد و خواست ديه را بـه عهده آنان بـگذارد, فرياد همگان بلند مى شود و حاضرند قاتل را از خود بـرانند و نسب او را از خود قطع كنند و ديه سنگين را نپردازند!
در اين زمان تنها بـيمه است كه از پول و يارى همگانى نيرومند مى شود و در موارد لازم مى تواند جوابگو باشد.
ت ـ انتساب به قبايل
يكى از اثرات بـسيار مهم زندگى آن دوران انتساب قبـايل بـود. مثلا فردى كه از قبيله اى كوچك يا پست بود, آرزويش اين بود كه به قبـيله اى صاحب ثـروت و مكنت و شرافت و وجاهت منتـسب شود. بـراى نمونه ((زياد بن ابـيه)) را بـنگريد; وى استاندار حضرت على(ع)در فارس بـود, ولى چون نسب درستـى نداشت, معاويه از همين نقطه ضعف استفاده كرد و از او خواست از على(ع)و يارى او دست بردارد و به صف معاويه بپيوندد و او در عوض ((زياد)) را به ابـى سفيان منتسب سازد. وى به خاطر همين وعده از يارى حـضرت على(ع)و از حـق چـشم پوشيد. اين وعده براى او از ثروت ارزشمندتر بـود و بـالاخره نسب او تغيير كرد و زياد فرزند ابوسفيان شد. پس از فوت معاويه و به حكومت رسيدن يزيد و قيام امام حسين(ع)و دعوت كوفيان از آن حضرت و شروع درگيرى و نزاع در كوفه, يزيد بـه ابـن زياد نامه نوشت كه بـايد بـه هر وسـيله اى شـورش كـوفـه را بـخـوابـانى و ما را از گرفتاريهاى ايجاد شده توسط حسين بن على برهانى و گرنه تو را بـه نسب سابق يعنى ((عبيدالله پسر زياد پسر ابيه)) برمى گردانم و از نسب ابوسفيان جدا مى سازم. ابن زياد, مصلحت را در كشتن امام حسين و باقى ماندن بر نسب ابوسفيان ديد.
به هر حال انتساب به يك قبيله براى بـرخى, حتى بـه قيمت كشتن فرزند پيامبر داراى ارزش بود.
ازدواج راهى براى پيوند قبايل
حال كه قبـيله ها و انتساب افراد بـه آنها و اهميت انتساب بـه اين يا آن قبيله روشن شد, براحتى اهميت پيوند بـين قبـايل روشن مى شود و معلوم مى گردد اگر ازدواج با دختر رييس قبيله اى بـتواند پيمانى عملى بين دو قبيله باشد, يا بتواند دوستى بين دو قبـيله ايجاد كند و دو طايفه اى كه هر لحظه ممكن بود به جان هم بيفتند, به اين طريق در صلح و امنيت به سر برند, فلسفه بـرخى ازدواجهاى پـيامبـر اكرم(ص)روشن مى شود. بـعدا توضيح داده خواهد شد ازدواج پـيامبـر بـا ((جويريه)) دختـر رييس قبـيله بـنى مصطلق بـاعث شد مسلمانان, آن قبـيله را خـويشاوندان پـيامبـر بـدانند و تـمامى اسيران آن قبيله را آزاد سازند. از خوشحالى ازدواج پيامبـر بـا دختر رييس قبيله, تمامى افراد قبيله به اسلام گرويدند. از اين رو روشن مى شود ازدواجهاى آن حضرت بر مبـناى خواسته هاى شخصى نبـود, تا آن را امرى زشت بدانيم, بلكه امرى عقلايى و عاطفى و بـه نوعى شرافت دادن به زن بـود; بـه نحوى كه يك زن مى توانست موجب آزادى صد اسير, مسلمان شدن يك قبـيله و پـايان دادن كينه هاى قبـيله اى بشود و بـالاخره افتـخار همسرى بـا بـهتـرين مخلوق خدا را پـيدا كند.
ادامه دارد.
پىنوشتها:
1ـ انعام(6), آيه 151.
2ـ اسرا(17), آيه 31.
3ـ شرح نهج البلاغه صبحى صالح, خطبه 26.
4ـ بحارالانوار, چاپ قديم, ج8, ص108.
5ـ نحل(16), آيه 58 ـ 59.
6- سيره ابـن هشام, بـه نقل كناب نقش عايشه در تاريخ اسلام, سيد مرتضى عسكرى, ج1, ص53.
7ـ بقره(2), آيه 170.