براي موضعگيري صحيح در برابر هر پديده و هر مرحله از زندگي بايد واقعيت آن را فهميد و به جوان شناساند. اين يک برخورد صادقانه است، چنان که علي ( عليه السّلام ) در نامهاي به امام حسن ( عليه السّلام ) ميگويد:
«پسرم! بدان که پيش روي تو گردنهايست رنج زا، در عبور از اين گردنه حال مردم سبک بار بهتر است از سنگين باران...
... و جز اين نيست که قلب جوان مانند زمين خالي است هر چه در آن کاشته شود همان را ميپذيرد (اگر بادام شيرين; نتيجه شيرين و اگر بادام تلخ; نتيجه تلخ)
... و اين وصيت پدري است رو به فنا، اعتراف کننده به تغيير و تحولات زمان، در منزلگه مردگان آرميده، که فردا از آنجا کوچ خواهد کرد، به فرزندي که چيزي را آرزو ميکند که آن را نخواهد يافت. انساني که راهروي کساني است که از هستي برخوردار بوده و هلاک شدند، هدف بيماريها و گروگان روزگار است، در تيررس ناگواريها و بندهي دنيا و سوداگر فريبندهها، وامدار زوال و فنا، در بند اسارت مرگ و هم پيمان اندوهها و همدم غصهها و نشانههاي آفات و زمين خوردهي تمايلات و جانشين مردگان است.» (1)
چنان که ميبينيد امام (عليه السلام) در گفتوگو با يک نوجوان يا جوان تلاش نموده از همهي واقعيتهاي زندگي سخن بگويد تا مخاطب بتواند موضع صحيحي را در مقاطع مختلف حيات انتخاب کند. او خواسته است که جوان فقط يک روي سکه را نبيند تا توقع يکنواختخوشي داشته باشد و چنين بينشي است که ميتواند تحمل را در فرد زياد نموده و براي برخورد صحيح با فراز و نشيبهاي زندگي، او را مهيا کند.
بعد از اين پيش درآمد، خواهيم کوشيد تا بيپيرايه از ويژگيهاي جواني سخن برانيم و هدف، راهيابي به درستترين راه است نه آن که جنبههاي منفي در نظر ما باشد و از آنجا که در حوصلهي جوان مقدمهچيني ملالآور استبه اصل مطلب ميپردازيم.
سنين نوجواني و جواني در ديدگاهها و نظريات متفاوت است، اما معمولا بين 12 تا 25 سالگي را شامل ميشود. (12 تا 18 سالگي را دورهي نوجواني و 18 تا 25 سالگي را محدودهي جواني دانستهاند.) (2)
اين تقسيم بندي ممکن استبا تغييرات کمي در نگاه کارشناسان مطرح شود; زيرا تغذيه، جغرافيا، محيط و فرهنگ تفاوتهايي را باعث ميشود، اما مهم آن است که فردي که خود را جوان ميداند، دشواري اين دوران را درمييابد. جوان در اين مرحله ميکوشد تا هويتخويش را از هويتخانوادگي جدا کند و به استقلال دستيابد. به ويژه آن که در اين سير شتابنده، با بلوغ که تولدي ديگر ناميده شده، رو به روست، جرياني که زمينه ساز تحولات سرنوشتساز جسمي، روحي و عاطفي ميباشد.
در اين مطالعه ميخواهيم جوان مثل يک مسافر با ما همراه شود و از خويشتن شناخت مفيدي به دست آورده و با حقيقتخود آشنا گردد و در سايهي اين شناخت، کاستيها را ترسيم نموده و از سرمايههاي ارزشمند خويش بهره گيرد.
پس آنچه پي ميگيريم دستيابي به سه بهرهي بزرگ است:
1.پي بردن به عظمت و ارزش خود;
2.نجات از صيادان و بازارهايي که کمبها ميخرند و بهاي واقعي جواني و جوان را نميپردازند;
3.آگاهي به راههاي برون رفتن از مشکلات و بحرانها.
از آنجا که جوان بيشتر براساس عواطف و احساسات خويش حرکت ميکند، پس بايد از اين دل پاسداري نمود، چنان که علي ( عليه السّلام ) فرمود: «اين دل مثل زميني خالي است که هر بذري در آن افشانده گردد پذيرفته و ميروياند. مبادا که بدخواهان دانهاي فاسد بکارند که به جاي گل، خار برآرد.»
وقتي پيامبر اکرم (ص) ميفرمايد: «بهترين جوانان شما کسي است که به پيران (از لحاظ تجربه و دور انديشي) شبيه گردد» (3) و باز هم اميرالمؤمنين ( عليه السّلام ) ميگويد: «نظر و راي پيران را از چالاکي جوان بيشتر ميپسندم» ; (4) پس سزاوار است که جوان در جذب تجربهها، تلاشي پيگير داشته باشد. در اين صورت اين استعداد شگرف، که دروازهي خوبيهاست (5) شکوفا ميگردد.
البته جواني با قدر و قيمتي همراه است که در برخي موارد ميخوانيم: جواني مايهي مباهات و افتخار خداست، آنجا که پيامبر (ص) فرمود: «محبوبترين مردم نزد خدا، جواني کم سن و سال است که در زمان زيبايي و طراوت، از راه منحرف نگرديد و در فرمانبري پروردگار خويش درآمد. اين همان کسي است که خداوند فرشتگان را شاهد گرفته و ميگويد: نگاه کنيد اين به قيقتبندهي من است.» (6)
پس چنين گنجي بايد خود را بشناسد و سپس نيروهاي خود را استخراج نمايد و بعد از آن که آنها را شکل داد، به جهت دادن استعدادها و قابليتهاي خود بپردازد، (7) آن هم در مسير بهترين مقصد و هدف.
اين يک حقيقت است که پيامبر اکرم (ص) در يک تمثيل بيان کردهاند: آنها معدن هستند، مثل معدن طلا و نقره (8) و روشن است که کمال معدن در اين است که چهار مرحله را طي کند: کشف، استخراج، شکليابي، جهت. از اين رو لازم است جوان ويژگيهايي را که نقش اصلي دارند، شناسايي کند; خصوصيتهايي که در عين مفيد بودن ميتوانند به يک خصلت منفي تبديل شوند و جوان با درک ظرفيتها ميتواند نه تنها به کنترل خويش و هماهنگ کردن نيازهايش با موازين متعالي دين و اخلاق بپردازد، بلکه رفتاري نسبتا قابل پيش بيني را سامان دهي کند، که اين در انرژيها و تواناييهاي جوان نهفته است.
خصلتهايي که نقش بسيار اساسي دارند و يک جوان آگاهانه يا ناخودآگاه با آنها انس داشته و بيشتر حرکتهاي او مثل منش و طرز رفتار، لباس پوشيدن، آرايش، الگوها و هدفهايش را شکل ميدهد، عبارتند از:
1.استقلال طلبي
2.هويت طلبي
3.عاشق پيشهگي
4.خود شيفتهگي
روشن است که شاخصهاي جواني در اين موارد محدود نميشود و ممکن استبرخي از اين عناوين، در ابتداي امر، چهرهاي منفي ارايه دهند، اما جوان خصوصيات ديگري دارد که ذاتا مثبت است و بايد پرورش پيدا کند، چنان که حس فداکاري و گذشت، مبارزه با ستم و ستمگري، دفاع از مظلوم و حقپذيري در جوانان مشهود است.
در حديثي از امام معصوم آمده است: «آنان (نوجوانان و جوانان) براي هر کار خوبي با شتاب تلاش ميکنند.» (9)
بررسي ويژگيها
1.استقلالطلبي
جواني که از بحران بلوغ عبور ميکند در حقيقت مقدار زيادي از وابستگيهاي خانوادگي را پشتسر ميگذارد و ميرود تا هويتي جديد و مستقل را تجربه کند. گرچه او هنوز نيازمند حمايتهاست; اما در بسياري موارد با خود يا در اعتراض به ديگران ميگويد: شما خيال ميکنيد من هنوز بچه هستم؟ !
اين نوع گفتارها، گوياي همين روحيه است و به دليل واقعيت موجود در اين روحيه، سزاوار پذيرش و تناسب در برخورد است. البته برخوردي منطقي و خارج از افراط و تفريط، نه به آن صورت که در غرب از هيجده سالگي و يا کمتر، جوان به حال خود رها شده و گويي ميخواهند از شر او راحتشوند و شکل تفريطي آن است که اين حالت انکار شده و به هيچ انگاشته گردد.
در توصيههاي پيامبر اکرم (ص) ميبينيم که جوان بايد چون مشاوري امين، مورد مشورت قرار گيرد. (10)
اما خود جوان نبايد فکر کند که بينياز شده و تحت تاثير شور و نشاط و قدرتهاي جواني، از تجربيات افراد سالخورده رويگردان شود.
چنان که از اميرالمؤمنين خوانديم که راي و تدبير پير، نزد من محبوبتر از چالاکي و استقامت جوان است. (11)
اين نياز آن قدر محسوس است که جواني در مصاحبهاي ميگويد: کلاف سردرگمي هستيم که هيچ کسي راهنماييمان نميکند (پيشگامان، ماهنامهي فرهنگي، سال سوم شمارهي 25) .
روشن است که استفاده از مشورتها به معني کورکردن چشم خود نيستبلکه همانا استفاده از تجربه و انديشهي پيشکسوت هاست. با اين توضيح معلوم ميشود فرضيهي شکاف نسلها آن قدر هم که ميگويند واقعيت ندارد، بلکه گاهي به دليل مقاصد سياسي تبليغ ميشود تا جوانان را از فرهنگ و ارزش اصيل و سنت ديني اصيل بيگانه کنند. اين دشمنان جوانان نميدانند که اگر استقلالطلبي به مفهوم پشت پا زدن به فرهنگ و ارزشهاي اصيل باشد که به غلط، سنتي کهنه ناميده ميشود; اعتراض رهبران غربي را سازمان نميداد. مشاور امنيت ملي امريکا استاد علوم سياسي دانشگاه جانهاپکينز و مشاور فعلي مرکز مطالعات استراتژيک بينالمللي ميگويد: تلويزيون (امريکا) خاصه در تخريب و عدم تداوم سنتها و انتقال ارزشها از نسلي به نسل ديگر تاثير مهمي داشته است. برنامههاي سرگرم کنندهي تلويزيون و حتي اخبار آن در شورانگيزي و احساساتي نشان دادن واقعيات به عنوان نوآوريها که از ارزشهاي اخلاقي جدا شدهاند و در ارايهي ارزشهاي مادي و ارضاي تمايلات نفساني و جنسي به عنوان يک امر عادي و حتي رفتاري قابل ستايش، به افراط گراييده است.
ملاحظهي ميزان تاکيد مشهورترين برنامههاي تلويزيوني که براي بينندگان جوان طراحي شده است و همين طور پربينندهترين نمايشهاي بحث و گفتوگوي تلويزيوني براي انحطاط و هرزگي و تحسين و تبليغ عدم پذيرش اقتدار ارزشهاي سنتي، تکان دهنده است... .
با چنين پديدههايي، والدين مشکل بتوانند ارزشهاي اجتماعي را به فرزندان خود انتقال دهند. انحطاط بارز هستهي خانواده، به عنوان بنياديترين واحد اجتماعي، پريشاني فلسفي - فرهنگي جامعه معاصر امريکا را شدت ميبخشد. (12)
پس حس استقلالطلبي به معناي پذيرش شخصيت جوان و اعتماد به نفس خوب است و بايد جوان خود را داراي قابليتها بداند. اما نه به مفهوم جداييطلبي و غرور بيجا.
2.هويتطلبي
جوان در جست و جوي هويتخويش است و به همين خاطر به تلاشها و برون فکنيها و خود نماييها و گاه سکوت و انزوا پناه ميبرد. اين مجموعه نشان از بالندگي و تحرک اوست.
او حق دارد بداند کيست و چه تواناييها، احساسات و عواطفي دارد; تا براي آنها برنامه بريزد و اهداف راستين خود را تحقق ببخشد.
اين آگاهي باعث ميشود که جوان کرامت انساني خود را حفظ نموده، ارزش واقعي خود را دانسته و خود را به بهاي کم نفروشد. راز تسليم شدن به هوسهاي زود گذر، الگوهاي ناسالم و وارداتي همين عدم شناخت است. اشتباه بزرگ اين است که با تحليل سطحي از خويش، اين هويت ارزشمند را با خواستههاي ابتدايي و تلقيني اشتباه بگيرد. گاه ديده ميشود که وقتي جواني دستبه خلافهايي زده و افراط ميکند و سپس مورد اعتراض واقع ميشود، بلافاصله ميگويد: شما جوان را نميشناسيد! جوان خواسته هايي دارد و آنگاه نمونه هايي از کارهاي جوانان غربي و آزادي (بخوانيد بيبند وباري) آنها را فهرست ميکند.
اما پاسخ اين است که هيچ کس منکر خواستهها و شور و نشاط جوان نيست. اما او قبل از اجراي بيمعيار نيازها بايد به کاوش پرداخته و بفهمد که جواني يک بخش از حيات کلي انسان است و دستگاه آفرينش براي انسان، انسانيت و هويتي ارجمند را ترسيم نموده که ارضاي احتياجات بايد در آن چارچوب انجام گيرد، تا اين سرمايهي بزرگ و سترگ آسيب نبيند.
مهمترين بدبختي، جهل دربارهي خويش، پناه بردن به هيجانات مصنوعي به جاي ايمان و کسب رضايت فردي و نسبي شدن همهي ارزشهاست; چون کسي که خود را نشناختخدا را نميشناسد و نتيجه چنان ميشود که برژينسکي از جامعهي امريکا گزارش داده است: «جامعهاي که به هيچ يک از ارزشهاي مطلق اعتقاد ندارد، بلکه در عوض رضايت فردي را هدف قرار ميدهد جامعهاي است که در معرض تهديد و فساد قرار دارد. امريکا به وضوح نيازمند يک دوره باز انديشي، بازنگري فلسفي و انتقاد از فرهنگ خودي است. امريکا بايد به درستي اين واقعيت را بپذيرد که لذتطلبي همراه با نسبيگرايي که راهنماي اصلي زندگي مردم شده است، هيچ گونه اصول ثابت اجتماعي را ارايه نميدهد.» (13)
روش شناخت هويتخويش
دو راه بسيار ساده اما عميق و سازنده براي شناخت داريم:
1.مقايسه؛
2.تحليل; اصل جالبي که ميگويد: هر نيازي در انسان نمايشگر يک استعداد است. (14)
ما در مقايسهي خودمان با ديگر حيوانات درمييابيم که در پنج مورد با آنان اشتراک داريم: هوش، حافظه، ادارکات حسي، احساسات و حواس و چه بسا که آنان در برخي از اين خصوصيات از ما قويتر باشند، اما به خاطر استعدادهاي بزرگي چون تفکر، تعقل، وجدان و روحي برتر ممتاز ميشويم چنانکه قرآن از آن به عنوان آفرينشي ديگر ياد ميکند. (15)
اما معيار دوم که اصل دقيقي است ميگويد هر نيازي در انسان نمايشگر استعدادي بزرگ است. مثلا نياز به اعتراف نمايانگر وجدان، نياز به نجوا نمايندهي روح و نياز به آزادي نمايانگر اراده و انتخاب ميباشد. در نتيجه جوان ميتواند خويشتن را با پرسشي بزرگ روبهرو کند که آيا با اين همه سرمايه ميتوانم به شغلي چون خوردن، خوابيدن و خوش بودن راضي شوم؟
آيا زيستني چنين، حبس شدن در مداري بسته و محدود نيست؟ و انسان را در باتلاق بيهودگي نميبرد؟
اينجاست که بايد اهداف بلند را به رهنمود دين پيدا کنم که پنجرهاي به سوي بالا ميگشايد و هدف برتر را نشان ميدهد.
بيهوده نيست که ما را با اين پرسش بزرگ روبهرو ميکنند که «ارضيتم بالحيوة الدنيا» ؟ آيا به همين زندگي محدود دل خوش کردهايد؟ (16)
چه شکرهاست در اين شهر که قانع شدهاند
شاه بازان طريقتبه مقام مگسي
بال بگشا و صفير از شجر طوبي زن
حيف باشد چو تو مرغي که اسير قفسي (17)
اين درک مختصر از هويتخويش، سوداي سر بالا را در انسان زنده ميکند و جوان از تنوعطلبي و تنزل، به تحرک روي ميآورد.
چنين است که همتهاي بلند شکل ميگيرد و جوان به شکوفايي خود ميانديشد نه آن که به صورت تصنعي خود را به اين و آن تشبيه کند. چه خوب گفته است دانشمندي:
آدم ديوانه ميگويد اي کاش من فلاني بودم، آدم عصبي ميگويد اي کاش جاي فلاني بودم و آدم عاقل ميگويد کاش خودم همان باشم که بايد باشم. در حالتهاي سردار رشيد اسلام، جوانمردي چون حاج همت ميخوانيم:
قبل از عمليات، يک شب که حاجي خانه آمد، سراپا خاک آلوده بود. چشمانش از بيخوابي ورم کرده و قرمز شده بود. فصل سرما بود و او به خاطر سينوزيتشديدي که داشت، احساس ناراحتي ميکرد. وقتي وارد خانه شد، ديدم ميخواهد نماز بخواند، گفتم: لااقل يک دوش بگير، غذايي بخور، بعد نمازت را بخوان. با تعجب گفت: من اين همه خودم را به زحمت انداختهام و با سرعتبه خانه آمدهام که نماز اول وقت را از دست ندهم، حالا چه طور ميتوانم نماز نخوانده غذا بخورم؟ (18)
راستي که در مقابل اين رادمردان بايد گفت:
همتم بدرقهي راه کن اي طاير قدس
که دراز است ره مقصد و من نو سفرم
آري جوان ما بايد فريب زرق و برقها را نخورد و با واقعيتخود آشنا گردد. در غير اينصورت دچار بن بستهاي جوانان در غرب ميشود که با همهي درخشش، نوري ندارند. شعارهاي جوانان در غرب حاکي از نااميدي و گم گشتگي هويت است. آنان در برخي گفتهها و چيزهايي که بر لباسهايشان نقش بسته ميگويند: :are live we ,we dont live ما زندهايم زندگي نميکنيم! يا در شعاري ديگر: no futher يعني آيندهاي نيست. و چنين است که به جاي دلسپاري به ايمان، در جست و جوي هر چه بيشتر لذت فردي و هيجان (excitement) ، ديوانه وار به هر دري ميزنند.
گزارشات عيني نويسندهي کتاب «در غرب خبري نيست» از اعتياد به حشيش و مواد مخدر، خشونت، تجاوز، سرقت، قمار و موسيقي پر سر و صداي ديسکو، بسيار تکان دهنده است. (19) اما چنان که در اين گذر کوتاه درخودشناسي ديديد، بينش ديني با نشان دادن سرمايههاي زيادتر انسان به او عظمتش را ياد آور ميشود، تا به کارهاي حقير و آرمانهاي کوچک قانع نشود و حتي استمرار و ادامهي بعد از مرگ را درک کند. اين شناخت درست از خويش، جوان را با هويتي شگرف روبهرو مينمايد که زندگي با مرگ تمام نميشود و به عينيت عالم ايمان ميآورد، (20) که زمينه ساز نماز و پيوند و باطن هستي و ايجاد شور و نشاط او نجات از نوميدي است.
اين ادراک از استعدادهاي بزرگ انساني پرسشي را در ذهن آدمي زنده ميکند که در سکوت نيز فرياد دارد.
آن پرسش اين است: آيا براي زندگي 60- 70 سال، همان غريزهها کافي نبود؟
آيا براي اهداف کوتاه مدت مثل خوردن و خوابيدن و خوش بودن، نياز به اين همه استعداد، آن هم استعدادهاي مزاحم خوشي بود؟
زيرا عقل و فکر آدمي را آرام نميگذارد مگر از کارش بياندازيم.
پينوشتها:
1. نهج البلاغه، ترجمهي علامه محمد تقي جعفري، وصيتبه امام حسن (عليه اسلام)، ص 817.
2. مسايل نوجوانان و جوانان، دکتر محمد خدا ياري فرد، ص 11.
3. ميزان الحکمة، ج 5، ص 7.
4. نهج البلاغه، کلمات قصار.
5. ميزان الحکمة، ج 5.
6. ميزان الحکمة، ج 5، ص 9.
7. روضهي کافي.
8. روضهي کافي.
9. ميزان الحکمة، ج 5، ص 7.
10. در تقسيم بندي معروف رسول اکرم: فرزند در هفتسال اول فرمانروا و هفتسال دوم فرمانبر و هفتسال سوم، وزير است. (جوان و احساسات، مرحوم فلسفي) .
11. نهج البلاغهي صبحي صالح، کلمات قصار، شمارهي 86.
12. خارج از کنترل، زي بيگنوبرژينسکي، ص 128.
13. خارج از کنترل، ص 129.
14. مسؤوليت و سازندگي، استاد علي حائري، ج 1.
15. سورهي مؤمنون آيهي 14 بعد از سير تکاملي نطفه تا انسان از آفرينش ديگر ياد ميکند که همان ترکيب ممتاز آدمي است.
16. توبه / 38.
17. ديوان حافظ.
18. سردار خيبر، خاطراتي از حاج ابراهيم همت، فرمانده لشگر محمد رسول الله ( صلي الله عليه و آله)، ص 143.
19. در غرب خبري نيست، منوچهر دبيرسياقي، ص 111، 112، 118، 119 تا 122.
20. آنان که به غيب ايمان آورده و نماز به پاي ميدارند. (بقره/ 2) .
منبع: پايگاه حوزه/خ