در قسمت اول به بحث و بررسي دربارهي ويژگيهاي بارز دوران جواني؛ استقلالطلبي و هويتطلبي پرداختيم و در اين شماره ارايهي بحث را با تبيين ويژگي «عاشق پيشگي» ادامه ميدهيم.
خصلتسوم: عاشق پيشگي
مرا اسير محبت کن،
که چون پروانه را شمعي نسوزاند نشيند بر سر صد گل سحرگاهان
حالت رؤيا و عاشقپيشگي چنان بر سالهاي جواني سايه ميافکند که پيوسته دل بسته و دل ميکند. البته نميتوان خصوصيات مثبت ديگر مانند عرفانطلبي، اخلاقگرايي و معنويتخواهي را انکار نمود، اما مسالهي اصلي اين است که شرايط گوناگون افراد و حساسيت اين دوره و عدم دسترسي به رهنمودهاي لازم، موجب اشتباه در انتخاب محبوب حقيقي ميشود. در اين نوشته قصد نداريم عاشقي را مذمت کنيم، بلکه ميگوييم، اصلا ما عاشق به دنيا ميآييم و قصد داريم معشوق واقعي را انتخاب کنيم. (1)
نکتهي اصلي اين است که اولا، معشوق انتخاب ما باشد و ثانيا، آن محبوب در شان و شايستهي انسان باشد.
مشکل اساسي اين است که جوانان محبوبهايي را برميگزينند که دردي از آنها دوا نميکند.
در همين راستا مشاهده ميکنيم که قهرمانان بيمعيار و گاه فريبکار، (2) خوانندگان و هنرپيشههايي که بيشتر نقش فضيلت را بازي ميکنند و يا فردي از جنس مخالف سوژهي اين عشق است و متاسفانه اين عشق پايدار نيست، چرا که ريشهي محکمي ندارد;
عشقهايي کز پي رنگي بود عشق نبود عاقبت ننگي بود
البته قهرمانان را ميتوان دوست داشت، اما نميتوان آنها را به عنوان محبوبي که قلب، را اشغال کند، قبول کرد. قلب، اين کانون احساس و عاطفه که نيروي حرکت اعضا را تامين ميکند، نبايد در سيطرهي موجودي محتاج و فقير قرار گيرد. اين قلب خانهي کس ديگري است، قلبي که حتي کار فيزيکي آن را نيز نشناختهايم. (3)
محبوبهاي تحميل شده به دنبال نيازهاي خود هستند و نميتوانند براي رشد و کمال انسان کاري بکنند.
اما عشق به جنس مخالف، چه براي پسر و چه براي دختر، بايد در بستري سالم ارضا شود. از آنجا که در بينش ديني همهي نيازهاي آدمي محترم شناخته شده، آن بستر سالم و پايدار نيز با ازدواج و تشکيل خانواده تامين ميشود; کانوني که عشق و رحمت پالايش شدهي آن تضمين شده است.
در عين حال، همهي اين موارد در شکل مثبتخود نيز برطرف کنندهي نياز گسترده و دل بزرگ آدمي به ويژه جوان نيست.
افسوس که عمري پي اغيار دويديم
از يار بمانديم و به مقصد نرسيديم
سرمايه ز کف رفت و تجارت ننموديم
جز حسرت و اندوه متاعي نخريديم
بر سنگ نموديم که ببينيم رخ دوست
جانها به لب آمد رخ دلدار نديديم
دست نوشتهها و دل نوشتههاي جوانان در تجربهي اين گونه عشقها، داستانهاي نافرجامي را رقم زده است که با همهي تلخيها حاوي تجارب خوبي است. (5)
اما محبوب واقعي کسي است که کامل، بينياز، دارا، توانا، نزديک، زيبا و مهربان باشد. کسي که مرا براي خودم ميخواهد نه براي خودش. آن که مرا نردبان خواستههاي خود قرار نميدهد. خوب استبه قسمتي از گفت و گوي برخي از اين جوانان که با يکديگر ارتباط عاشقانه (6) برقرار کردهاند، توجه کنيد:
س: آيا حاضريد اگر شرايط مهيا شود، با همين دختراني که با آنها ارتباط برقرار کردهايد ازدواج کنيد؟
ج: به هيچ وجه!
س: چرا؟
ج: چون براي زندگي مشترک در بلندمدت قابل اعتماد نيستند. دختري که اين گونه ساده و بدون هيچ قيد و بندي مرا به دوستي انتخاب ميکند، از کجا معلوم فردا با کس ديگري روي هم نريزد و طرح دوستي نياندازد. به اين گونه دختران براي ازدواج نميتوان اطمينان کرد. به نظر شما آيا دختري که زيباترين عکسها را براي ما ميفرستد و نامههاي عاشقانه مينويسد، بدون اين که ما را دقيقا بشناسد، قابل اعتماد است؟
آدمها در زيباترين شکل عاشقي، پاسخ دهندهي نياز خود هستند. اين محبوب واقعي کسي جز خدا نيست. خدايي که
1. رحمن: بخشنده است و گيرنده نيست.
2. رحيم: مهربان است و در محبتش سياست ندارد که علف بدهد تا شير و پشم و کشک بگيرد، چرا که بينياز (صمد) است.
3. نزديک است: از رگ گردن نزديکتر و فاصلهي بين تو و قلب تو است. (7)
4. داناست، که عليم ناميده شده است.
5. تواناست، چون قدير است.
6. زيباست، چرا که جميل است; حسن آن دارد که يوسف آفريد.
و اين انتخابي درست و جاودانه است که عاشقان فداکار ساخته و پاسخگوي همهي ابعاد وجود آدمي است. پس خدا را سپاس گوييم که به سنگ، جوشش و به خاک رويش و به آسمان بارش و به انسان ارزش داد.
اين عشق همان عشقي است که به انسان مسؤوليت ميبخشد، زيرا بدون ناظري در هستي، مسؤوليت پشتوانهاي ندارد. اما او نور هستي است (8) و بدون نور او نميتوان بار تعهد ريشهداري را بر شانه نهاد. در شهر نابينايان چه با لباس باشي و چه عريان! و در شهر ناشنوايان، چه ناسزا بگويي، چه حرف نيک!
چون بي سر و پا باشد اوضاع فلک چونين در سر هوس ساقي، در دستشراب اولي
پس آن چه او داده بازدهي ميخواهد و نبايد نعمتها را راکد گذاشت که عذاب دارد و اگر هم تحرک و شکري داشتي، زيادي توسعهي خودت و وجودت پاداش توست. (9)
خدا نميخواهد که، از نعمتها بهره نگيريم، بلکه ميخواهد که با نعمتهاي او عصيان و گناه نکنيم، چرا که گناه، مبارزه با قانونمنديها و نظم عالم است و ضديتبا اين قانونها و بياعتنايي به قواعد او ضربه و صدمهي متقابل دارد. وقتي از شهيد چمران پرسيدند، چرا در چهار گوشهي اتاقت آيهي «فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و...» را نوشتهايد، پاسخ داد: «ميخواهم هر لحظه و به هر طرف که نگاه ميکنم، اين پيام را به ياد بياورم که هستي با شعور، با نشاط و آگاه است» .
البته محبوبهاي ديگري هم هستند که عشق به آنها همان عشق به خداست; چنان که فرمودهاند: «احب الله من احب حسينا; خداوند، دوستدار حسين را دوست دارد» .
اين همان عشقي است که هدايت ميکند، نجات ميدهد و بدون شراب مست ميکند. چنان که در خاطرهي رييس دانشکدهي معارف اسلامي امام صادق (ع) آمده است: يک دانشجوي فرانسوي - که فلسفه ميخواند - در شهر ليون، خواستار شرکت در جلسهي عزاداري امام حسين (ع) ميشود. به او آدرس «مسجد ژيور» که در آن مراسم عزاداري برگزار ميشد، داده ميشود. «آقاي دکتر ايوبي» رييس دانشکده از جوان دانشجو ميخواهد پس از مراسم، احساس خود را از طريق پست الکترونيکي بازگو نمايد. فرداي آن روز دانشجوي فرانسوي در پيامي که براي دکتر ميفرستد، چنين مينويسد:
«دوست گرامي، من به مسجد آمدم، چون قطرهاي از اقيانوس، براي اولين بار در سوگ يک مرده گريستم، مردهاي نه مثل ديگر مردگان، مردهاي که به رغم گذشتبيش از يک هزاره، گويي هنوز زنده است، ديشب را مستسر بر بالين گذاشتم، و براي اولين بار مستبودم، بدون آن که قطرهاي شراب خورده باشم و اين مستي را مديون تو هستم و از تو هزاران بار متشکرم، هزاران بار» . (10)
4. خود شيفتگي
گر چه خداوند، غريزهي خود دوستي و خود خواهي را در وجود ما نهاد و اين حس موجب حفظ و مصونيت انسان در خطرات ميشود، اما هيچ چيز در شکل افراطي آن سرانجام خوبي ندارد.
خودشيفتگي موجب تضعيف حس احترام به ديگران و عدم شناختحق آنها است و علاوه بر اين هرز رفتن انرژيهاي خود جوان را نيز به دنبال دارد.
گاهي مشاهده ميشود که ساعات زيادي از عمر يک جوان در برابر آينه و آرايشگاه ضايع ميشود و لباسهايي خوب با اندک تغييري در مد کنار گذاشته ميشوند، توقعات بالا ميرود و تحمل پايين ميآيد. اين خودشيفتگي به از خود بيگانگي منتهي ميشود.
اين احساس اگر هدايت نشود، موجب از بين رفتن اطمينان و اعتماد به نفس در بين جوانان و نوجوانان ميشود. نويسندهي کتاب «در غرب چيزي نيست» ، چنين گزارش ميکند: «در ميان جوانان، توجه به ظاهر و قيافهي شخصي و نيز جثه و هم شکل شدن با بازيگران زيبا اندام و قويهيکل فيلمهاي ويديويي و تلويزيوني شايع شده است و حدودا 100 هزار جوان دختر و پسر (تحقيقات دسامبر 1992) را به فعاليتهاي بدنسازي در کلوپها و باشگاههاي ورزشي و يا به طور خصوصي جذب کرده است.
تقلب و حقهبازي در مسابقات ورزشي يا نيرومند جلوهدادن با استفاده از داروهاي نيروزا (دوپينگ) نيز مانند ديگر مفاسد و بيبند و باريها، از غرب به ديگر کشورهاي جهان، از جمله ايران سرايت کرده است.
اين داروها در دختران و پسران عوارض جانبي فراواني دارد...» . (11)
در هر حال اين خودخواهي، جامعه را که به ايثار و فداکاري نيازمند است (و البته اين نيرو در جوان نهفته است)، راکد نگه داشته و خود فرد را ساکن، بلکه دچار عقبگرد ميکند. خود شيفتگي طوفاني سهمگين به دنبال دارد.
اما با معيارهايي که در باب عاشق پيشگي گذشت، جوان از خودشيفتگي به خدا شيفتگي ميرسد. اين بينش مراقبت از خويش را با دستورهاي خداوند که براي رويش آدمي است، همراه ميکند: «حي علي الفلاح; بشتابيد براي رويش» !
اين بينش هم چنين روح فداکاري را زنده ميکند و از محور بستهي خويش بيرون ميآورد. جوان با اين حرکت نيروهاي باطني خود را آزاد مينمايد و استعدادهايش بالاتر از شکوفايي جهت مييابد، زيرا عبد آزادهاي است که شکل گرفته. بخار آزاد هرز ميرود، اما در يک سيستم حرکت و نور ميآفريند. پس احساس مسؤوليت نسبتبه انسانها و مشکلات آنان از خدا خواهي ريشه گرفته و آدمي را عاشق سرنوشت مردم ميکند. در اين تلاش گرچه ميخواهيم سودي به ديگري برسد، اما باطن خودمان پالايش ميشود و به رويش ميرسيم.
نداي «حي علي الفلاح» در اذان براي به جنبش در آوردن همين قابليتها است; بشتابيد براي روييدن.
وقتي علي (ع) در هواي گرم به کندن زمين ميپردازد و قنات حفر ميکند و ناگهان آب به ضخامت گردن شتر فوران ميکند، در همان جا قلم و پوستي طلبيده و قنات را وقف مينمايد، اين از خودگذشتگي، علي (ع) را بر فراز تاريخ ميآورد و در دلها جاودانه ميسازد; چنان که جواناني چون حضرت علي اکبر (ع) در تاريخ، الگوهاي برتر شناخته ميشوند و در جامعهي ايراني قبل از انقلاب که جوانان فقط به لباس و مو و اداهاي غربي و موسيقيهاي جاز مشغول شده بودند، شوري ديگر ميآفريند و خيزش بزرگ انقلاب اسلامي را شکل ميدهد و جوانان در اين بستر متحول شده و در کورهي گداختهي جنگ، ناب ناب گرديدند; اي کاش اين رود پرخروش از تب و تاب باز نايستد!
اکنون کشور ما از آنان حماسهها، جوانمرديها، ايثارها و عشقها نمونههايي سراغ دارد که سينهي تاريخ گنجايش آن را ندارد.
دربارهي «شهيد مهدي باکري» فرماندهي لشکر عاشورا ميخوانيم: «خودشان را هميشه بسيجي قلمداد ميکردند... حتي نزديکترين افراد لشکر نيز نميدانستند که ايشان مهندس است» .
ناراحتي کتف، مزاحمتي دايمي براي آقا مهدي بود، جايي که قبلا مورد اصابت تير قرار گرفته بود. به همين دليل ميتوانستبارهاي سنگين حمل کند. يک روز تصميم ميگيرد، براي سرکشي و کسب اطلاع از کمبودها از انبار بازديد به عمل آورد. مسؤول انبار «حاج امرالله» بود; پيرمردي با محاسني سفيد و چهرهاي گشاده، وقتي آقا مهدي به آن قسمت ميرسد، حاج امرالله و هشتبسيجي جوان ديگر در حال خالي کردن بار کاميوني بودند که تازه از راه رسيده بود. حاج امرالله که مهدي را از روي قيافه نميشناخت، وقتي ميبيند ايشان در کناري ايستاده و آنها را تماشا ميکند، داد ميزند: جوان! چرا همين طور ايستادهاي ما را تماشا ميکني؟ بيا بابا اين گونيها را تا انبار ببريم. آمدهاي اين جا کار کني! يادت باشد که تا هر وقت که شد بايد پا به پاي اين هشت نفر، اين بارها را خالي کني فهميدي؟
و آقا مهدي با معصوميتي صميمي پاسخ ميدهد: بله، چشم.
سپس با آن که حمل گونيهايي به آن سنگيني روي کتف مجروح بسيار مشکل است، بدون ناراحتي، چابک و تند، گونيها را خالي ميکند. نزديکيهاي ظهر، شخصي به نام «طيب» براي دادن يک سري وسايل به حاج امرالله به آن جا ميرود. بعد از سلام و احوالپرسي، حاجي به او ميگويد: يک بسيجي پر کار هم امروز به ما کمک ميدهد. نميدانم از کدام قسمت است، ميخواهم بروم و از «بصيرتي» بخواهم که او را به قسمت ما منتقل کنند.
او ميپرسد کدام بسيجي؟ او آقا مهدي را نشان ميدهند.
طيب متعجب ميشود و به سرعتبه طرف آقا مهدي ميرود و گونيها را از شانههاي او برداشته و با ناراحتي به حاج امرالله ميگويد: هيچ ميداني اين شخص کيست؟ اين آقا مهدي است، آقا مهدي باکري فرماندهي ما!»
حسن ختام بحث
در پايان اين بررسي لازم است از دو نکتهي مهم ديگر ياد کنيم:
1. تحول در مفهوم زيبايي 2. مسالهي اشتغال جوان
حس جمال خواهي و زيباييطلبي آن چنان با فطرت آدمي آميخته است که نيازي به اثبات ندارد، اما بايد در معناي آن تامل نمود.
زيبايي به سه مفهوم تعريف شده است:
1. هماهنگي يا تناسب يک چيز با خودش (هارموني) .
2. هماهنگي يک چيز با فضايي که در آن است.
3. هماهنگي يک چيز با هدف آفرينش خودش (حسن) .
بديهي است که تناسب يک چيز با خودش زيبايي دارد، مانند تناسب صورت يک آدم با اعضاي بدن او و تناسب يک ماشين با قطعات خودش. هماهنگي يک شيء با فضايي که در آن است، بخشي از مفهوم زيبايي است، مانند آن که نميتوان لوستر بزرگ يک مسجد را براي يک اتاق دوازده متري نصب نمود که زيبايياي ندارد. در اين دو مرحله نميتوان بسياري از چيزها و فراز و نشيبهاي زندگي مانند بيماري، رنج، غم و شکستها را زيبايي ديد. چنان که «راسل» گفته است: «من به سهم خودم در کرم کدو، زيبايي نميبينم. اما اگر مفهوم زيبايي را درست تحليل کنيم (مفهوم سوم) آن گاه ميبينيم که همه چيز زيباست» ; حتي خون، دود و آتش. چنان که زينب کبري (س) در پاسخ به اين جملهي ابن زياد (لع) که گفت: «کار خدا را با برادرت چگونه ديدي؟» فرمود: «ما رايت الا جميلا» من از خداوند جز زيبايي نديدم! (بحار الانوار جلد 45، ص 116)
آري! در تفکر بالندهي ديني زيبايي چنين تعريف ميشود: «هماهنگي يک چيز با هدف و کاري که از او خواستهاند» .
اين است که از زيبايي با کلمهي حسن ياد ميشود و حسن يعني هر چيزي که موافق با مقصودي که از نوع آن در نظر گرفتهاند، باشد. (12) با اين تصور بلند از زيبايي ديگر نميتوان زيبايي را در چهرهاي متناسب ديد که در مسير و هدف آفرينش خود نيست; يعني هر چند اين چهره زيبا باشد، اما چون در جهت اصلي خود نيست، زشت و نازيبا است و به عکس انساني که خودش را بدبو و با پوستسياه توصيف ميکند، زيباست و وجودش معطر است. چنان که امام باقر (ع) از امام سجاد (ع) نقل ميکند: پس از عاشورا که مردم براي دفن کشتهها به ميدان آمدند، پس از چند روز بدن «جون» (غلام سياه ابوذر غفاري که در کربلا به شهادت رسيد) را در حالي يافتند که بوي مشک از آن به مشام ميرسيد. (13)
دقيقا به همين دليل بايد قبول کنيم که شبدر با گل لاله فرقي ندارد و کرکس نيز مثل بلبل زيبا است.
«پس، چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد» . (14)
در اين نگاه، انساني که از خط عبوديت و پيوند با تصويرگر هستي قهر کرده و عصيانگري ميکند و به اين نور هستي کفر ميورزد، زشت است. هر چند خويش را به هفت قلم بيارايد و در نظرها جلوه کند. با اين نگاه است که ميتوان اين خاطرههاي بلند را فهميد:
«شهيد بابايي بيشتر وقتها سرش را با ماشين نمرهي چهار ماشين ميکرد. اين موضوع علاوه بر وضعيت ظاهري و نوع لباسي که به تن ميکرد، موجب ميشد که ما در راه بندهاي مناطق عملياتي با مشکل مواجه شويم، زيرا معمولا نام يک سرهنگ شکل و شمايل خاصي را براي عام مردم القا ميکند... .
يک روز در طول مسير که با هم ميرفتيم، ايشان به طور خصوصي در مورد طرز لباس پوشيدن من صحبت کردند و گفتند: اين لباسهاي امريکايي که شما به تن ميکنيد، معنويت جبهه را به هم ميزند.
من در پاسخ گفتم: من به لباس شيک پوشيدن علاقه دارم.
در ادامه گفتم: حالا ميخواهم بپرسم، چرا شما هميشه سرتان را ماشين ميکنيد. آخر حيف نيست که اين موهاي مجعد و زيبا را ميتراشيد، ناسلامتي شما جوان هستيد.
ايشان سکوت کردند و چيزي نگفتند. آن روز گذشت. در يکي از روزها که در منطقهي عملياتي بوديم، من پس از خواندن نماز صبح به جلو آيينه رفتم و مشغول شانه زدن موهايم شدم. با توجه به بلند بودن موهايم اين عمل مدتي طول کشيد. تا اين که صداي خندهي آهستهاي مرا به خود آورد. به طرف صدا برگشتم، متوجه شدم شهيد بابايي است که در کنار سوله دراز کشيده است. او از جايي که خوابيده بود، نيم خيز شده و به من نگاه ميکرد.
من شانه را داخل جيبم گذاشتم. بابايي رو به من کرد و گفت: ميخواهي يکي از دلايل تراشيدن موي سرم را برايتبگويم؟ من الان يک ربع تمام است که ميبينم شما جلو آيينه ايستادهاي و موهايت را چپ و راست ميکني. ميداني که زير هر تار مويتيک شيطان خوابيده؟ غرور اين موها تو را در جلوي آيينه نگه داشته و فکر ميکني که اگر موهايت را به طرف چپ شانه کني خوشتيپتر خواهي شد و يا بالعکس. ولي من سرم را از ته تراشيدهام و يک قيافهي معمولي به خود گرفتهام. قيافهي معمولي هم هيچ وقت انسان را مغرور نميکند.
من ديگر حرفي براي گفتن نداشتم. از صحبتهاي او دريافتم که چقدر با نفسش مبارزه کرده و به همين خاطر انسان کاملي شده است.» (15)
و در خاطرهاي زيبا از همسر شهيد چمران ميخوانيم:
«روزي يکي از دوستانم به من گفت: غاده! تو ميگفتي که از مرد طاس و بي مو خوشت نميآيد، پس چطور با چمران ازدواج کردي؟
من گفتم: راستي چمران طاس است؟ بايد ببينم.
آن روز هنگامي که چمران به منزل آمد، به او نگاه کردم و گفتم: مصطفي تو واقعا طاس هستي؟»
اين پرسش حاصل تاثير همان ديدگاهي است که همسر چمران، او را در اندازههاي هدف و آرمان حقيقي خود، به عنوان يک مسلمان ميبيند و در نتيجه همه چيز او را حسن ميبيند. او واقعا تا به حال به کم بودن موي سر دکتر چمران فکر نکرده بود (16) و درستبه همين دليل است که پيامبر (ص) به فردي که سعي ميکند نقص پاي خود را بپوشاند، ميگويد: «هرگز لازم نيست چنين کاري بکني! در خلقتخداوند زشتي نيست» .
اما نکتهي دوم:
آن چه گذشت تصحيح فکري و رواني انديشهي جوان در باب مسايل او بود و قطعا در عمل تاثير خود را ميگذارد، چنان که در نمونههاي مختلف مشاهده گرديد.
اما دولت و جامعه و خانواده هم بايد جوان را در اين شناختياري دهند. از جمله کارهايي که از وظايف نظام محسوب ميشود، به کار گرفتن ساز و کارهايي در جهت اشتغال جوان است، زيرا اگر جوان مشغول نباشد و انرژي خود را مصرف نکند شکار شيطان ميشود، به ويژه کساني که با فکر و انديشه هم سر و کاري ندارند. امام علي (ع) فرمود: «المهمل لاوقاته فهو صيد الشيطان; بيهوده گذرانندهي اوقات شکار شيطان است» . (18)
نگارنده پاسخ خود را به عهدهي خود جوان ميگذارد. چنان که در ادامهي مصاحبهاي که از يک روزنامهي صبح نقل شده، خبرنگار از جوان ميپرسد:
خود شما جوانان چه راه حلهايي را براي جلوگيري از اين فاجعه پيشنهاد ميکنيد؟
ج: براي جوانان فرصتهاي شغلي ايجاد کنند، براي پر کردن اوقات فراغت آنها برنامهريزي کنند، امکانات ورزشي رايگان را در اختيار آنها قرار دهند، شرايط و فرهنگ ازدواج جوانان را آسان کنند و جوانان را با شعارهايشان براي نردبان ساختن و بالا رفتن از آنها فريب ندهند. آن وقتخواهيد ديد تمام اين مواردي که شما معضل اخلاقي و... ميدانيد، برطرف خواهد شد.
البته اين کار با شعار حل نميشود. اگر در جامعه کساني هستند که دلسوز جوانان هستند، بروند و اين کارها را حتي با همکاري خود جوانان انجام دهند، آن وقتخواهيد ديد، همين جوانان با تلاش و نشاط بيشتر کشور خود را آباد خواهند کرد. (19)
پينوشتها:
1. خدا ايمان (عشق) را محبوب شما قرار داد و در دلهايتان مزين نمود.
2. موضوع استفاده از مواد انرژيزا در غالب رشتهها فاجعهي مداومي در ورزش است. / سورهي حجرات.
3. قلب در هر دقيقه هفتاد بار و در هر ساعت چهار هزار و دويستبار و در شبانه روز 100800 و در يک سال 36792000 بار، باز و بسته ميشود. دمي آسايش ندارد. کدام فلزي را سراغ داريد که در يک سال سي و شش ميليون بار اصطکاک پيدا کند و ساييده نشود؟ دانشمندان محاسبه کردهاند، انرژي و نيرويي که در 12 ساعت از قلب به دست ميآيد، قادر استيک وزنهي 65 تني را از زمين بلند کند. قلب از لحاظ سرعت، حيرتانگيز ميباشد. جريان خون که از قلب شروع ميشود 7500 کيلومتر راه، معين مسافت تهران تا نيويورک را طي ميکند. مقدار خوني که به وسيلهي تلمبهي قلب در ظرف يک سال زده ميشود، حدود دو ميليون و شش صد هزار ليتر ميباشد که براي حمل آن دست کم به 81 تانکر عظيم نياز است. اگر به ماهيچهي قلب نگاه کنيد آن را جسمي ضعيف و سست ميبينيد. اين قدرت عظيم و اين نيروي خستگيناپذير را، چه کسي به اين ماهيچهي کوچک داده است؟ چه کسي قلب را به اين وظايف سنگين راهنمايي ميکند؟ چرا قلب استراحت نميکند؟ اگر استراحت کند انسان ميميرد، چه کسي به وي گفته استراحت تو براي صاحبت مرگ ميآورد؟
4. روم / 21.
5. کتابهايي مانند: «پشت ديوارند امت» ، چاپ انتشارات کيهان، نمونهي خوبي براي مراجعهي جوانان است.
6. مصاحبه با جمعي جوانان بيکار، روزنامهي جمهوري اسلامي، سوم ارديبهشت 1380.
7. ق / 16; انفال / 24.
8. نور.
9. ابراهيم / 7.
10. مجلهي پيام صادق، شمارهي 28.
11. در غرب چه ميگذرد؟ ص 116- 117.
12. تفسير الميزان، ترجمه، ج 5، ص 12.
13. فرهنگ عاشورا، ص 131، به نقل از بحارالانوار، ج 45، ص 23.
14. سهراب سپهري.
15. پرواز تا بينهايت، ص 211، خاطرهي سرهنگ صراف دربارهي سرلشکر شهيد عباس بابايي.
16. مصاحبه با همسر شهيد چمران، انتشارات بنياد چمران.
17. ميزان الحکمة، باب خلقت و خلق.
18. غرر الحکم.
19. جمهوري اسلامي، سوم ارديبهشت 1380.
منبع: پايگاه حوزه/خ