هر چند خردهفرهنگهاي جوانان در غرب تا مدتها عمدتاً خصلتي براندازانه و مقاومتكننده در برابر نظام مستقر داشتند و يا حداقل اينگونه تلقي ميشدند اما از دههي 1990 به اين سو جهان شاهد غيرسياسي شدن و كالايي شدن آنها بوده است. اشاعهي اين دو خردهفرهنگها به ساير جوامع به ويژه جوامع اسلامي از جمله جامعهي ايراني دو سؤال مهم را برانگيخته است: اول اينكه آيا خرده فرهنگهاي جوانان در ايران نيز از روند ياد شده (حركت از مقاومت به سمت مصرفگرايي) تبعيت كردهاند و دوم اين كه آيا جهاني شدن خردهفرهنگهاي جوانان باعث پيدايش خرده فرهنگهاي همگون جوانان در جهان و از جمله جامعهي ايراني نخواهد شد؟
مقالهي حاضر در پاسخ به سؤالات بالا، چهار قرائت جايگزين را معرفي و نقاط ضعف و قوت هر يك از آنها را به اجمال مورد ارزيابي قرار ميدهد.
1-جهاني شدن يكي از مهمترين چالشهاي جهاني عصر حاضر است.
در دو دههي گذشته شاهد افزايش قابل توجه استفاده از اين واژه در محافل دانشگاهي، مطبوعاتي و حتي در محافل سياسي و اقتصادي جهان بودهايم. اين موضوع در ابعاد مختلف سياسي، اقتصادي و فرهنگي آن، دستمايهي تأليف كتابها، مقالات و بهانهي برگزاري كنفرانسهاي متعددي واقع شده است. برداشتها، تعاريف، مواضع و سياستها در اين زمينه در مقياسهاي بينالمللي و ملي از طيف وسيعي برخوردار بودهاند، به طوري كه اتفاق نظر در خصوص ماهيت، علل و آثار جهاني شدن را به امري دور از دسترس بدل ساخته است. از ميان انواع سؤالاتي كه در خصوص جهاني شدن مطرح شدهاند، شايد مهمترين سؤال اين باشد كه آيا تشديد فرايند جهانيشدن در حال حاضر به چيرگي يك فرهنگ واحد جهاني منجر شده است يا در آينده چنين وضعيتي را باعث خواهد شد؟ آيا جهاني شدن باعث تنوع فرهنگي بيشتر شده و امكان حضور همهي فرهنگها در صحنهي جهاني را فراهم كرده و يا خواهد كرد؟
پاسخ به اين سؤال تلقي ما را از مفهوم جهاني شدن جواني يا جهاني شدن فرهنگ جوانان نيز روشن خواهد كرد. به عبارت ديگر، سؤال اين است كه آيا فرايند جهاني شدن جوامع نيز به معناي همگون شدن تجربهي جواني در همهي جوامع است؟ پيش از پاسخ دادن به اين سؤالات لازم است رويكردهاي مختلف به موضوع جهاني شدن فرهنگها مطرح و نقاط قوت و ضعف آنها مورد توجه واقع شود.
2ـ رويكردهاي نظري به موضوع جهاني شدن فرهنگها
واژهي جهاني شدن معمولاً مفروضهي دهكدهي جهاني «مارشال مك لوهان» (1964) را تداعي ميكند. طبق اين مفروضه، پيدايش «رسانهي سرد» تلويزيون، انفجار زمان و مكان و همگون شدن فرهنگها را به دنبال خواهد آورد. اين مفروضه باعث ترس و هراس فرهنگهاي ضعيفتر و اميدواري فرهنگهاي مسلط در جهان شده است.
البته شواهدي در دست است كه مفروضهي «مك لوهان» را تأييد ميكند. به عنوان مثال، در حال حاضر ما شاهد تشديد فرايند بينالمللي شدن الگوهاي مصرف فرهنگي هستيم (همگرايي ذائقهها و ترجيحات فرهنگي). به علاوه وجود فنآوريهاي ارتباطي نوين (به ويژه تلويزيونهاي ماهوارهاي و شبكهي اينترنت) بر دامنهي تماسها و تجربيات بينفرهنگي افزوده است. انواعي از موسيقي، فيلم و سريالهاي تلويزيوني، ميليونها بيننده را در سراسر جهان و در آن واحد به خود جلب ميكند. اقلام مصرفي همچون لباسها، نوشيدنيها و خوردنيهاي خاصي داراي مشتريان جهاني ميباشند.
سبكهاي زندگي جهانوطنانه در ميان طبقهي متوسط جهاني رو به رشد است. مسابقات ورزشي جهاني همچون بازيهاي المپيك، رقابت كشورها براي تصاحب جام جهاني فوتبال، گسترش توريسم جهاني، همگي نشانههايي از يك دنياي در حال جهاني شدن به شمار ميروند.
با اين همه، تفسيرهاي مختلفي از اين فرايند ارائه شده است. «فيتز پاتريك» (2001) قرائتها و تفسيرهاي ارائه شده در خصوص جهاني شدن فرهنگها را در سه دستهي كلي مورد توجه قرار داده است. ذيلاً به معرفي اين قرائتها ميپردازيم.
2ـ 1ـ قرائت مخالف جهاني شدن فرهنگها
عدهاي از صاحبنظران همچون «گيدنز» (1990) فرايند جهاني شدن فرهنگها را صرفاً محصول و نتيجهي تجدد ميدانند و آن را تحت عنوان «تجدد متأخر» توصيف ميكنند. اين اظهارنظر گيدنز باعث شده است عدهاي از جهاني شدن به عنوان نسخهي ديگري از غربي شدن ياد كنند، در حالي كه خود گيدنز جهاني شدن را با غربي شدن يكي نميداند (روبرتسون و خندكر، 1998). نظريهي نظام جهاني نيز جهاني شدن را معادل گسترش سرمايهداري ميداند. طبق اين رويكرد، ناهمگوني و تنوع فرهنگي فقط ويژگي سطحي فرهنگ جهاني است. در زير اين سطح يك منطق فرهنگي واحد وجود دارد و آن مصرفگرايي است. رفاه فردگرايانه، سودجويي، طمع و آسايش خودخواهانه همگي نمادهايي هستند كه براي مخاطبان جهاني تبليغ ميشوند. تنوع ظاهري سوپرماركتهاي جهاني فقط انحصار قدرت شركتهاي چندمليتي را كتمان ميكند. افراد ممكن است به عنوان مصرفكننده، آزاد باشند، اما مصرفگرايي فقط شكل محدودي از آزادي است كه از طريق آن مصرفكنندگان به قواعد بازي سرمايهدارانه (رقابت و كالايي شدن) تن درميدهند. بنابراين، براساس اين رويكرد، يك فرهنگ جهاني آمريكايي بر جهان سلطه يافته است (فيتز پاتريك، 2001).
اين برداشت از جهاني شدن همان گونه كه «پيترز» (1994 : 163) ميگويد، به معناي آن است كه «جهاني شدن از اروپا و غرب نشأت گرفته است و لذا تاريخ جهاني شدن با تاريخ غرب شروع ميشود». مطابق با اين برداشت، جهاني شدن عبارت است از فرايند هژمونيك اشاعهي جهاني اشكال فرهنگي كه داراي اثرات يكسان بر روي همهي فرهنگهاي گيرنده ميباشد.
2ـ 2ـ قرائت موافق جهاني شدن فرهنگها
عدهاي ديگر از صاحبنظران (همچون هاروي، 1989) فرايند جهاني شدن فرهنگها را با شرايط فرامدرن، همبسته ميدانند. عدهاي همچون اولف هانرز (1987)، ندروين پيترز (1994)، جيمز لال (1995)، آرجون آپادوراي (1990)، فيثرستون (1990) جهاني شدن را به دو رگهسازي تعبير ميكنند. مطابق با اين برداشت، فرهنگهاي محلي يا بومي در مواجهه با فرهنگهاي بيگانه، محو يا منقرض نميشوند. به عبارت ديگر، عليرغم قدرت همگونكنندهي تجدد، دنيا چه در حال حاضر و چه در آينده استاندارديزه نبوده و نخواهد شد. به عقيدهي جيمز لال (1995: 147) ما در حال حاضر در يك دهكدهي جهاني به سر نميبريم. به گفتهي وي، رسانههاي ارتباطي، محيط فرهنگي را متنوع ميكنند نه استاندارد (لال، 1995: 147). از نظر فرامدرنيستهايي همچون فيثرستون، در فرايند جهاني شدن، فرهنگها ناهمگون و متنوع خواهند شد. اگر در دورهي مدرن شاهد ثبات و عدم تحرك فرهنگي بوديم، در شرايط فرامدرن شاهد دورگهسازي جهانوطنانه خواهيم بود. در چنين شرايطي هويتهاي اجتماعي سيالتر از گذشته ميشوند و انسانها هويت خود را در جريان آزمايش و خطا و چهل تكهسازي و نه از طريق پذيرش آنچه از گذشتگان به آنها رسيده است، ميسازند. بسياري از فرامدرنيستها از جهاني شدن فرهنگ به عنوان نيرويي آزاديبخش كه همگوني تجدد را درهم ميشكند استقبال ميكنند (فيتز پاتريك، 2001). بدين ترتيب، طبق اين رويكرد ما شاهد ظهور يك فرهنگ واحد جهاني نخواهيم بود، بلكه همهي فرهنگها ميتوانند خود را در صحنهي جهاني مطرح كنند.
2ـ 3 رويكرد مظنونين به فرايند جهاني شدن فرهنگها
براساس اين رويكرد، به جاي طرح ناهمگوني منطقهاي متعدد يا همگوني يك منطق واحد، لازم است منطقهاي مسلطي كه در عصر جهاني شدن با همديگر مقابله ميكنند، شناسايي شوند. مثلاً «بنيامين باربر» (1995) اذعان ميكند كه فرهنگ عامهپسند آمريكايي تلاش كرده است تا به لحاظ اقتصادي و فرهنگي جهان را اشباع كند و سنتها، زبانها و رسوم محلي را تضعيف نمايد، اما اين تلاش با واكنشها و عكسالعملهايي (ناسيوناليسم و بنيادگرايي مذهبي) مواجه شده است. هر دوي اين روندها اگرچه در تخاصم با يكديگرند اما وابستگي متقابل به يكديگر نيز دارند و در واقع دو روي سكهي جهاني شدن فرهنگ هستند.
باربر در كتاب «مك ورلد عليه جهاد» از همزماني دو روند متناقض در جهان سخن ميگويد. به نوشتهي وي از يك طرف ما شاهد شكلگيري يك بازار اقتصادي توسعهطلب و همگونساز هستيم كه تحت سلطهي شركتهاي چندمليتي به همگونسازي و ادغام فرهنگهاي محلي در يك فرهنگ جهاني مشغولند (مك ورلد) و از سوي ديگر شاهد رشد محليگرايي، خاصگرايي و طرح سياست هويت در اشكال مذهبي، قومي و نژادي آن هستيم (جهاد). به عقيدهي وي، اين روند همهي اشكال مخالفت بنيادگرايانه با تجدد را دربرميگيرد و در «اسلام، پروتستانيسم، كاتوليسم، هندوئيسم، بوديسم، كنفوسيوسيسم و صهيونيسم تبلور مييابد» (باربر: 1996: 205).
به نظر وي، هر دو روند، دشمن آزاديهاي مدني و تهيهكنندهي جامعهي مدني و آرمانهاي دموكراتيك ميباشند.
ساموئل هانتينگتون (1997) از اين تحليل فراتر ميرود و معتقد است كه «جهان اينك به چند حوزهي تمدني تفكيك شده است و هر يك از اين حوزهها با ساير حوزهها در تضاد ميباشد. اين تضاد، قدرت آمريكا را تضعيف و صلح جهاني را تهديد ميكند». (به نقل از فيتز پاتريك، 2001).
3ـ فرهنگ جوانان در غرب: از مقاومت تا مصرفگرايي
بدون شك، همهي گروههاي اجتماعي كم و بيش تحت تأثير فرايند جهاني شدن قرار گرفته و خواهند گرفت، اما جوانان بيش از هر گروه اجتماعي ديگري از اين فرايند تأثير ميپذيرند و بيش از هر گروه ديگري نيز بر روي اين فرايند تأثير ميگذارند. هر چند فرهنگ جوانان پديدهاي پيچيده است، اما شناخت آن براي درك آيندهي جهاني شدن ضرورت دارد. منظور از فرهنگ جوانان اين است كه به يك منظومهي فرهنگي واحد، همهي افراد 15 تا 30 سال در تمامي طبقات اجتماعي را به خود جذب ميكند. به عبارت ديگر، گروههايي از جوانان كه وجه مشخصهي آنان باورها، ارزشها و هنجارهاي خاص آنها در مقابل فرهنگ مسلط يا نظم اجتماعي حاكم ميباشد، فرهنگ جوانان را تشكيل ميدهند.بروز اين فرهنگ را ميتوان در سبك، كنش، ذائقه و سبك زندگي جوانان مشاهده كرد.
تا قبل از دههي 1960 ميلادي واژهي فرهنگ جوانان چندان در محافل علمي رواج نداشت، اما امروزه تقريباً همه پذيرفتهاند كه فرهنگ جوانان نه تنها يك واقعيت اجتماعي است، بلكه در برخي از جوامع در مخالفت آشكار با وضع موجود فرهنگي ـ اجتماعي قرار گرفته و حتي نشاندهندهي آيندهي جامعه نيز ميباشد (برگر و برگر، 1972: 248).
آغاز فرهنگ جوان بينالمللي كه بر روي موسيقي راك متمركز بود به سال 1956 برميگردد؛ يعني هنگامي كه اولين ترانهي «الويس پرسيلي» تحت عنوان Heart Break Hotel در آمريكا وارد بازار شد. به غير از بريتانيا، ساير كشورهاي اروپايي، تا مدتها جزء مصرفكنندگان و گيرندگان اين فرهنگ بودند. در حال حاضر، مركز و هستهي اصلي اين فرهنگ شبكهي تلويزيوني موسيقي (MTV) است كه موسيقي ويدئويي را در سرتاسر جهان پخش ميكند. بينالمللي شدن موسيقي جوانان تا قبل از پيدايش رسانههاي الكترونيك امكانپذير نبود. ثربورن، 1995: 250).
در بريتانيا اولين خردهفرهنگ ويژهي جوانان، در سال 1953 در مناطق كارگرنشين جنوب و شرق لندن با عنوان «تدي بويها» شكل گرفت و تا اواخر 1960 نيز به حيات خود ادامه داد. اين جوانان كه با كت و شلوار سبك «ادواردي» و موهاي ژل و روغنزده قابل تشخيص بودند، از موسيقي «راك اند رول» وارداتي از آمريكا (يعني آهنگهاي الويس پريسلي، بيل هيلي، ادي كوچران) استفاده ميكردند. در دههي 1960 خردهفرهنگهاي جوان ديگري در بريتانيا به وجود آمدند از جمله نوگراها و راكرها و همچنين كلهپوستيها و هيپيها. در دههي 1970جامعهي بريتانيا شاهد پيدايش پانكها و در دههي 1980 شاهد پيدايش «اسيدهاوس» بود. نوگراها در اوايل دههي 1960 در شرق لندن و شهرهاي جنوب شرقي انگلستان به وجود آمدند و به لحاظ طبقاتي به بخشهاي در حال رشد و پيشرفت طبقهي كارگر تعلق داشتند. موسيقي مورد علاقهي آنها اسكا يا موسيقي پاپ هند غربي بود. راكرها از كارگران يدي غيرماهر و كمدرآمد تشكيل شده بودند. از نظر سبك پوشش از ژاكتهاي چرمي مشكي، پوتين و جين استفاده ميكردند و علاقهي زيادي به موتور سيكلت سواري (به عنوان نماد آزادي) داشتند. موسيقي مورد علاقهي آنها «راك اند رول» بود.
در سال 1964 درگيريهاي شديدي بين نوگراها و راكرها در شهر بندري كلاكتون انگلستان به وقوع پيوست كه موجي از هراسهاي اخلاقي را در آن كشور به دنبال داشت (ويدي كمب و ووفيد، 1995: 8 ـ9) در سال 1976 خرده فرهنگ يا جنبش پانك در حومهي شهر لندن و از ميان طبقه كارگر به وجود آمد. پانكها جدايي بين هنرمند و مخاطب را رد ميكردند و براي نزديك شدن هنرمند و مخاطب به همديگر معمولاً در كنسرتهاي موسيقي آب دهن به سمت همديگر پرتاب ميكردند تا از اين طريق بر منزلت برابر هنرمند و مخاطبان او تأكيد كرده باشند. آنها هر نوع موضعگيري سياسي آشكار را انكار ميكردند و در عوض، سبكهاي زندگي پوچگرايانه و لذتطلبانه را دنبال ميكردند. پانكها در واقع در مقابل خانوادهها، محل كار و تحصيل، اخلاقيات، مذهب و نظام سلطنتي بريتانيا شورش ميكردند و آنارشي را جايگزين آنها مينمودند (همان: 12ـ 11).
در دههي 1980، جامعهي بريتانيا شاهد كاهش فعاليت خردهفرهنگهاي ويژهي جوانان بود و به جز خردهفرهنگ اسيدهاوس، خردهفرهنگهاي ديگري در اين دهه به وجود نيامد. اعضاي اين خرده فرهنگ به علت مصرف مواد مخدر، قرصهاي نشاطآور و ال.اس.دي در پارتيهاي بزرگ چند هزار نفري، نگرانيهاي شديدي را در ميان افكار عمومي به وجود آوردند. (همان: 14)
از دههي 90 به اين سو ما شاهد غيرسياسي شدن خردهفرهنگهاي ويژهي جوانان در زادگاه اصلي آنها (آمريكا و بريتانيا) و تبديل شدن آنها به اقلام مصرفي براي خوشايند مخاطبان بينالمللي (حتي مخاطبان زير 15 سال و بالاي 30 سال) آنها هستيم. صنايع سرگرمي غربي به ويژه گردانندگان شبكههاي تلويزيوني موسيقي (مثل شبكهي MTV) نقش مهمي در تضعيف پتانسيل راديكالي و انقلابي اين خردهفرهنگها ايفا نمودهاند. تجاري شدن خردهفرهنگهاي جوانان در سطح بينالمللي موجب رونق بازار جوانان براي شركتهاي چندمليتي شده است. وجود 3 ميليارد جوان زير 25 سال در جهان با علائق نسبتاً يكسان موجب وسوسهي دستاندركاران صنايع فرهنگي بينالمللي به ويژه در عرصهي فرهنگ عامهپسند جهاني شده است. بدون ترديد موفقيت صنايع فرهنگي «جوان ـ محور» در جهان، وابسته به كنترل انحصاري آنان بر تبليغات و بازاريابي جهاني است. حال سؤال اين است كه آيا چنين خردهفرهنگهايي در جامعهي ايراني امروز نيز وجود دارند؟ اگر وجود دارند آيا همان روند پيش گفته در جوامع غربي را طي كرده و يا خواهند كرد؟
4ـ خردهفرهنگهاي جوانان در ايران
پيدايش پديدهاي تحت عنوان «مسأله جوانان» در ايران به رشد سريع شهرنشيني در دههي 1340 بازميگردد و اين خود تا حد زيادي ناشي از اجراي طرح اصلاحات ارضي به عنوان بخشي از برنامهي اصلاحات 6 مادهاي موسوم به «انقلاب سفيد» بود. هجوم مهاجران جوان از روستاها به شهرها موجب شد كه در شيوهي زندگي جوانان در حوزههايي مثل سبك پوشش، تحصيلات، مناسبات اجتماعي، عادات غذايي، الگوي گذران اوقات فراغت و نظاير اينها تحولاتي تازه پديد آيد. «مهاجرت باعث افزايش تعداد مردان جوان در شهرهاي بزرگ شد و تعادل نسبت مردان و زنان را بر هم زد». (صاحبالزماني، 1343 به نقل از رجالي، 1999: 87).
برخي جامعهشناسان ايراني از پيدايش گروههاي بزهكاران جوان، افزايش بيبندوباري اخلاقي در ميان جوانان شهري «خصوصاً اقشار بالاي اجتماعي»، ايجاد انحرافات و جرايم جنسي همچون تجاوز، روسپيگري و همجنسگرايي در ميان جوانان طبقات پايين و افزايش تعداد مواليد خارج از پيوند زناشويي خبر دادند (بهنام و راسخ به نقل از رجالي، 1994: 87).
نوع نگاه جامعهشناسان ايراني به جوانان در آن زمان بيشباهت به نگاه جامعهشناسان مكتب شيكاگو به رابطهي ميان بزهكاري جوانان و ظهور شهرها و رشد شهرنشيني نبود. جامعهشناسان اين مكتب بر اين باور بودند كه محيط اجتماعي شهري همانند اكولوژي طبيعي داراي يك حالت تعادلي است كه هجوم مهاجران جديد به شهرها اين حالت تعادل را بر هم ميزند و سازمان گسيختگي اجتماعي، نابساماني فرهنگي، سست شدن كنترلهاي هنجاري غيررسمي و نهايتاً پيدايش خردهفرهنگهاي بزهكار را باعث ميشود. جامعهشناسان ايراني نيز چنين استدلال ميكردند كه «وجود نسبت جنسي نامتعادل در جمعيت شهري دو ميليون نفري تهران در طول سالهاي حساس جواني و از منظر انباشت انرژي جنسي سركوب شده به معني يك خطر رفتاري و پزشكي است. تحت چنين شرايطي بازار روسپيگري به سرعت رونق مييابد. (صاحبالزماني، 1342 به نقل از رجالي، 1994: 86).
در ايران اين شهرنشيني سريع با غربگرايي قهري همراه بود. ابزارهاي اين غربگرايي عبارت بودند از: راديو، تلويزيون، سينما، تبليغات بازرگاني، سبك معماري، سبك پوشش، عادات غذايي، نظام آموزشي و البته باشگاهها و سازمانهاي جوانان كه تعداد آنها به گفتهي ناصرالدين صاحبالزماني (1342: 578) به بيش از 19 مورد ميرسيد. به نوشتهي حميد مولانا (1979: 108) مجلات عامهپسند آن زمان تبليغكنندهي آزادي جنسي، انواع لوازم آرايش غربي، لباسهاي مد روز، مسابقهي انتخاب دختر شايسته و محل انتشار شايعات هاليوودي بودند. جوانان ايراني به شدت تحت تأثير قهرمانان فيلمهاي داخلي و خارجي، خوانندگان و سبك زندگي آنها قرار داشتند. دو فرايند شهرنشيني و غربگرايي پايهها و زمينههاي سياسي فرهنگي يك نبرد تاريخي و سرنوشتساز را فراهم آوردند. فاتحان يا برندگان اين نبرد، انقلابيوني بودند كه شعار مشترك آنان نفي نظام استبداد سلطنتي و شيوهي نوسازي آن بود.
با وقوع انقلاب اسلامي و تأسيس جمهوري اسلامي، بازسازي هويتهاي فرهنگي و سياسي به صورت مهمترين دغدغهي دولت انقلابي درآمد. دولت اسلامي وظيفهي خود دانست كه براي ايجاد جامعهي مبتني بر اخلاق اسلامي، حوزهي خصوصي و عمومي حيات انساني را كنترل كند. مذهب به عنوان مؤلفهي اصلي هويت فرهنگي نقش مهمي در بازسازي هويت فرهنگي و سياسي ايفا نمود، بدون آنكه فرايند نوسازي به طور كامل طرد شود. بازسازي نظم اخلاقي از طريق برنامهي اسلاميسازي در همهي جنبههاي حيات فردي و اجتماعي دنبال شد. برنامهي اسلاميسازي مبتني بر يك رويكرد فقهي به اسلام بود كه براساس آن، اولين وظيفهي حكومت ديني، منطبق كردن همهي جنبههاي حيات فردي و اجتماعي با شريعت اسلامي است. از اين نقطه نظر، همهي جنبههاي حيات انساني بايد منعكسكنندهي باورهاي اسلامي باشد.
بنابراين، پاكسازي جامعهي ايراني از مفاسد و پليديهاي جامعهي شبه مدرن و احياي ارزشهاي اسلامي در دستور كار نظام اسلامي قرار گرفت. اسلامي كردن روابط و مناسبات اجتماعي زن و مرد، احياي هنجارهاي اسلامي در مورد سبك پوشش زنان، اجراي سياست تفكيك جنسي زن و مرد در نهادهاي آموزشي (به جز دانشگاهها)، ورزشي و تفريحي و در وسايل حمل و نقل عمومي (اتوبوسهاي شهري)، منع سرگرميها و تفريحات غيراسلامي (مثل ديسكوها، كلوپهاي شبانه، قمارخانهها و مشروبفروشيها و …)، نظارت بر مراكز تفريحي سالم همچون پاركها، پاكسازي اماكني همچون رستورانها، باشگاهها و هتلها، همگي بيانگر تلاش، ميل و ارادهي نظام اسلامي به تحقق جامعهي مطلوب اسلامي بود. سياستگذاران فرهنگي كشور چنين استدلال ميكردند كه به منظور اثربخشي برنامهي اسلاميسازي لازم است از فضاي فرهنگي كشور در برابر تهاجم فرهنگي غرب حمايت و حراست به عمل آيد.
بنابراين، منع فعاليتهاي ويدئويي در دههي اول پس از پيروزي انقلاب و ادامهي چنين ممنوعيتي در مورد تلويزيونهاي ماهوارهاي و تا حدي ارتباطات اينترنتي و مبارزه با غربگرايي در رفتار جوانان همگي پيامد التزام نظام جمهوري اسلامي به حمايتگرايي فرهنگي است. اين حمايتگرايي فرهنگي در سياستگذاري امور جوانان نيز منعكس شده است. يكي از اهداف مندرج در منشور تربيتي نسل جوان «حفظ هويت و استقلال فرهنگي از طريق اتكا به فرهنگ بومي و دور نگه داشتن جوانان از تشبه و همانندگردي با مظاهر نامناسب فرهنگ و تمدن غربي» عنوان شده است (دبيرخانهي شوراي عالي جوانان: 1374).
در طول بيش از دو دهه پس از پيروزي انقلاب اسلامي نسل جوان ايراني همواره براي همنوايي تحت فشارهاي داخلي و بينالمللي قرار گرفته است. آنان از يك طرف در معرض نيروهاي محلي، برنامههاي اسلاميسازي و هويت ملي قرار گرفتهاند و از طرف ديگر تحت تأثير نيروهاي جهاني، جهان وطني و هويت شخصي واقع شدهاند.
عليرغم تلاش دستاندركاران امور جوانان در جهت پرورش فرزندان انقلاب بر اساس ارزشها و هنجارهاي اسلامي، بخش نسبتاً قابل ملاحظهاي از جوانان ايراني حداقل در برخي از حوزههاي حيات اجتماعي خود، تعريف ديگري از بهنجاري و «زندگي خوب» دارند. اگر در ميان جوانان «متعارف» و جوانان «فعال سياسي» پذيرش «ارضاي معوق» به خاطر برخورداري از آيندهاي بهتر رهيافت ارزش اصلي محسوب ميشود، در ميان جوانان عضور خردهفرهنگ، «ارضاي آني» يا «لذتطلبي لحظهاي»، جستوجوي غيرمسوولانهي لذت، هوس اجتماعي، مدگرايي و ماجراجويي رهيافت ارزش اصلي به شمار ميآيد.
سبك زندگي اين دسته از جوانان نيز منطبق با رهيافت ارزشي ياد شده است. بنابراين، شركت در مهمانيهاي خصوصي غيرمجاز، ارتباطات و معاشرتهاي خارج از چارچوب ازدواج با جنس مخالف، الگوپذيري از ستارههاي موسيقي و فيلم در عرصهي فرهنگ عامهپسند جهاني، سبك و مصرف رسانهاي اين دسته از جوانان در عرصهي موسيقي، ويدئو، تلويزيونهاي ماهوارهاي، اينترنت و مانند آن بخشي از دنياي جوانان عضو خردهفرهنگ را تشكيل ميدهد.
سؤالي كه اينك مطرح ميشود آن است كه چه تبييني ميتوان از رابطهي جوانان عضو خردهفرهنگ و مصرف فرهنگي آنان ارائه كرد؟ آيا مصرف فرهنگ عامه پسند جهاني از سوي جوانان ايراني به همگون شدن فرهنگ جوانان ايراني با همتاهاي غربي خود خواهد انجاميد؟ به عبارت ديگر چه قرائتي از دلايل، انگيزهها و دلالتهاي مصرف فرهنگي اين دسته از جوانان ميتوان ارائه نمود. ذيلاً چهار تبيين يا قرائت متفاوت در پاسخ به دو سؤال فوقالذكر معرفي ميگردند.
4ـ 1- قرائتها
در خصوص رابطهي بين خردهفرهنگهاي ويژهي جوانان و فرهنگ عامهپسند (جهاني) دو موضع متخالف از سوي دانشمندان نظريهي انتقادي و مطالعات فرهنگي اتخاذ شده است. از يك طرف اين رابطه تحت عنوان رابطهاي بيمعنا، منفعلانه، كوركورانه، منحرفانه، دستكاري شده، لذتطلبانه و مصرفگرايانه محكوم شده است و از طرف ديگر، به عنوان رابطهاي آگاهانه، خلاقانه، مستقلانه، گزينشگرانه، معنيدار و نمادين، تحسين و ستايش شده است. موضع اول از آن نظريهپردازان فرهنگ تودهوار در سنت انتقادي مكتب فرانكفورت و برخي از منتقدان آمريكايي مثل «نيل پستمن» است. موضع دوم نيز از آن مطالعات فرهنگي بريتانيا (در آثار كساني مثل ويليز، 1997؛ هال و جفرسون، 1978؛ هبديج، 1979)، مطالعات فرهنگي آمريكا (به ويژه جان فيسك، 1986)، برخي از اعضاي مطالعات فرهنگي فرانسه (دو سرتو، 1984؛ باختين، 1968) ميباشد.
مواضع و ديدگاههايي كه در مورد خرده فرهنگهاي ويژهي جوانان ايران و رابطهي آنها با فرهنگ عامه پسند در داخل و خارج از كشور مطرح شده است، در درون دو ديدگاه فوقالذكر قرار ميگيرند. تصور «جوانان خرده فرهنگ» به مثابهي فريبخوردگان فرهنگ تودهوار غرب يا مصرفكنندگان منفعل از آن سوي بخشي از فرهنگ رسمي و نيز از سوي بخشي از روشنفكران نخبهگرا مطرح شده است. اما تصور از اين جوانان به مثابهي چهلتكهسازان خودآگاه و مقاوم از سوي معترضان و مخالفان نظام جمهوري اسلامي در خارج از كشور تبليغ شده است. در اينجا ضمن معرفي اجمالي اين دو قرائت، دو موضع يا قرائت ديگر نيز ارائه خواهد شد.
4ـ 1 ـ 1ـ خردهفرهنگهاي ويژهي جوانان به مثابهي فريبخوردگان فرهنگ تودهوار
از نقطه نظر فرهنگ غالب، جوانان خردهفرهنگ، اغفالشدگان و قربانيان تهاجم فرهنگي غرب محسوب ميشوند يعني كساني كه كوركورانه و مقلدانه محصولات فرهنگي وارداتي غرب را مصرف ميكنند و دنبالهرو مدلهاي غربي هستند. توسعهي معنايي و مصداق مفهوم «غربزدگي» براي توصيف جوانان خرده فرهنگ، بيانگر طرز تلقي فرهنگ غالب، نسبت به اين خردهفرهنگهاست. در واقع تصويرسازي فرهنگ غالب از خردهفرهنگهاي جوانان به مفهوم «شياطين قوم» در آثار كوهن (1992) بسيار نزديك است. مطابق با اين ديدگاه، جهاني شدن فرهنگهاي جوانان به معني همگون شدن آنها با فرهنگ جوانان غربي است.
4ـ 1ـ 2ـ خرده فرهنگهاي ويژهي جوانان به مثابه چهلتكهسازان خودآگاه و برانداز
از نقطه نظر منتقدان، مخالفان و يا معترضان به سياستهاي فرهنگي حاكم به ويژه در ميان نويسندگان و فعالان سياسي خارج از كشور، نفس وجود اين خردهفرهنگها و الگوي مصرف فرهنگي آنها نشانهي مقاومت نمادين و يا غير مستقيم در برابر فرهنگ غالب يا مسلط تلقي شده است. از نظر قائلان به اين ديدگاه، در نبود كانالهاي نهادينهي بيان آزاد انديشهي سياسي، فرهنگ (و به ويژه فرهنگ عامه پسند)، سياسي شده، استفاده از زبان نمادين يا صداي غيرمستقيم رواج مييابد. شكلگيري خرده فرهنگ «پانك» در ايران در دههي 1360 از سوي مخالفان سياسي نظام جمهوري اسلامي به مقاومت آگاهانهي نمادين عليه اين نظام تعبير شد. بدحجابي زنان ايراني در دو دهه گذشته نيز از سوي برخي فمينيستهاي ايراني و هواداران خارجي آنها اين گونه تعبير شد.
وجود بازار سياه فرهنگي براي انواع اشياء و محصولات ممنوعه و وجود برخي فعاليتهاي خردهفرهنگي زيرزميني همگي حمل بر چهلتكهسازي براندازانه شد. اين قرائت كه قرائتي كاملاً سياسي از پيدايش خرده فرهنگهاي جوان و مصرف فرهنگي آنان است، از لحاظ نظري بر نظريهي «بريكولاژ» مبتني است. اين نظريه همان گونه كه توسط دو محقق مركز مطالعات فرهنگي بيرمينگام انگلستان به نامهاي «جان كلارك» و «ديك هبديج» (1979) در تجزيه و تحليل خردهفرهنگهاي جوانان بريتانيايي پس از جنگ دوم جهاني به كار برده شد به معني «پديد آوردن خلاقانهي معنا از طريق بكارگيري عناصر گفتماني پيشين» است. به عقيدهي كلارك، بريكولاژ عبارت است از «تنظيم مجدد و قرار دادن اشياء در يك زمينهي جديد به منظور ارسال پيام يا معناي جديد» (كلارك، 1976: 177).
طبق ديدگاه «ديك هبديج»، كالاهاي مصرفي، فعاليتهاي تفريحي و به طور كلي فرهنگ عامهپسند (از جمله سبك پوشش و موسيقي) از طريق مصرف خردهفرهنگي و تحت مكانيسم بريكولاژ به فعاليتهاي معنيدار تبديل ميشوند (هبديج، 1976: 102). انتقادي كه بر قرائت سياسي از وجود خردهفرهنگهاي جوانان در ايران و مصرف فرهنگي آنان وارد است اين است كه اين قرائت همهي فعاليتهاي خردهفرهنگي جوانان را «كنشهاي سياسي پوشيده در لفاف» تلقي ميكند، بدون آنكه اين تعميم بر يافتههاي علمي و تجربي استوار باشد. تنها از طريق انجام تحقيقات تجربي و قومنگارانه ميتوان به اين سؤال پاسخ داد كه آيا فعاليتهاي خردهفرهنگي جوانان ايراني انگيزه سياسي دارد يا خير.
علاوه بر اين، قضاوت در اين زمينه بايد به تفكيك عناصر اين خردهفرهنگها صورت گيرد و نه به صورت خوشهاي يا كلي. به عنوان مثال در تحقيقي كه در سال 1374 توسط نگارنده بر روي مخاطبين ويدئو در ميان دانشآموزان دبيرستاني شهر تهران انجام شد دلايل و انگيزههاي سياسي به هيچ وجه در ميان دلايل و انگيزههاي تماشاي برنامههاي غيرمجاز ويدئويي ديده نشد. به علاوه همان گونه كه قبلاً اشاره شد سبكهاي خردهفرهنگي همچون «پانك» و «رپ» در كشورهاي غربي در درون فرهنگ غالب ادغام شده از سوي صنايع فرهنگي به اقلام مصرفي قابل دسترس براي همگان تبديل شدهاند. اين خردهفرهنگها در جوامع غربي دلالت سياسي خود را از دست داده و توسط صنايع سرگرمي (همچون شبكهي تلويزيوني MTV) به اقلام مصرفي براي لذت بردن همگان تبديل شدهاند. اين تحولات باعث شده تا نظريهپردازي در خصوص رابطهي بين خردهفرهنگهاي جوان و استفادهي آنها از فرهنگ عامه پسند نيز متحول شود. بنابراين «ديك هبديج» يكي از نظريهپردازان «بريكولاژ» آگاهانه و براندازانه در سال 1988 با چاپ كتاب «پنهان شدن در روشنايي» از نظريه سابق خود عدول كرده و با گرايش به سمت فرامدرنيسم رابطه بين خردهفرهنگهاي جوان و مقاومت را انكار كرد (رجوع شود به هبديج، 1988: 8).
4ـ 1 ـ 3ـ خردهفرهنگهاي ويژهي جوانان به مثابه چهلتكهسازان فرامدرن
در مقابل ديدگاه افراطي ياد شده، يك قرائت موزون و متعادل نيز از سوي دو جامعهشناس سوئدي به نامهاي «يوهانسون» و «ميگل» (1992) مطرح شده است.
طبق اين ديدگاه، خردهفرهنگهاي جوانان نه صرفاً مصرفكنندگان منفعل فرهنگ تودهوار يا بردگان منفعل مد و نه صرفاً كاربران خلاق، فعال و آگاه فرهنگ عامهپسند هستند (يوهانسون و ميگل، 1992: 104). اين حقيقت دارد كه بازار جهاني تحت سيطرهي صنايع تفريحي جوانپسند است؛ صنايعي كه موفقيت آنها موكول به كنترل انحصاري تبليغات بازرگاني و بازاريابي جهاني است و نه موكول به ارزشهاي كيفي محصولات توليدي. بنابراين علايق و منابع تجاري اين صنايع ممكن است خلاقيت هنري و حق انتخاب محصولات فرهنگي را از افراد سلب كنند. از اين لحاظ خردهفرهنگهاي جوان براي شركتهاي چندمليتي مصرفكنندگاني بيش نيستند. اما اين نيز حقيقت دارد كه افراد مختلف به دلايل مختلفي عناصر فرهنگ عامهپسند را مورد استفاده قرار ميدهند و اينجا جايي است كه بخش فعال و خلاق فرهنگ مصرفي را ميتوان ملاحظه كرد. (همان: 114).
مردم عادي از فرهنگهاي ديگر آن بخشهايي را اقتباس ميكنند كه با شرايط و ويژگيهاي بومي آنها سازگار باشد. همان گونه كه «زيتومپكا» مينويسد: «فرهنگ كشورهاي مركز از سوي كشورهاي پيراموني به طور گزينشي اخذ و تغيير شكل داده ميشود به طوري كه آن را با ارزشهاي محلي (بومي) غنيتر ساخته، تفسير محلي به ايدههاي اخذ شده ميدهند… يعني تركيبي از عناصر بومي و وارداتي (زيتومپكا، 1993: 94).
بنابراين جريانهاي فرهنگي همديگر را ملاقات كرده و تركيبات جديد يا پيوندي به وجود ميآورند. كارگزاران اصلي واسط در اين فرايند عبارتند از سرمايهگذاران فرهنگي محلي كه محصولات وارداتي را براساس كارآمدي فرهنگي محلي و نيازهاي بازار داخلي گزينش كرده آن را تغيير شكل ميدهند و نيز مردم عادي كه كارشان تجزيه اقلام فرهنگي وارداتي به دو بخش شكل و محتوا و پر كردن شكل يا ظرف جهاني با محتوا يا مظروف محلي است (همان: 94). بنابراين همواره امكان چهلتكهسازي فرهنگي از سوي كاربران يا مصرفكنندگان فعال و خلاق وجود دارد و از اين نظر بريكولرهاي داخلي جزء نيروهاي جهانيكنندهي داخلي به شمار ميآيند، نيروهايي كه عملكردشان باعث پيوندزني فرهنگي ميشود.
نمونههاي اين پيوندزني فرهنگي در ايران را ميتوان در رفتار كاربران و يا مصرفكنندگان فرهنگ عامهپسند مشاهده كرد. عدهاي از جوانان ايراني در حال حاضر ديسكها و كاستهاي مختلفي از موسيقيهاي ايراني و خارجي (عمدتاً غربي) را در منزل نگهداري و مورد استفاده قرار ميدهند. عدهاي ديگر نيز در عين وفاداري به سنتها و شعاير اجتماعي جامعهي ايراني، از طريق استفاده از تلويزيونهاي ماهوارهاي جهاني پيوند خود را با همفكران فرامدرن خود در جهان حفظ ميكنند. آنچه كه در حال رخ دادن است عبارت است از تفكيك هويتهاي مختلف افراد و از آن طريق پاسخ دادن منعطفانه به مقتضيات فرهنگي ـ اجتماعي در حال تحول. اينها نشانههاي چيزي است كه «رايمر» جامعهشناس سوئدي آن را سبك زندگي فرامدرن ميداند.
هستهي مركزي اين سبك زندگي چهلتكهسازي فرامدرن از عناصر فرهنگي متعلق به دنياها و زمانهاي متفاوت است اعم از سنتي و مدرن، عامه پسند و نخبه پسند (رايمر، 1995: 123). اين سبك زندگي فرامدرن معادل تيپ اجتماعي جهان وطن در آثار آقاي «اولف هانرز» است. به عقيدهي وي خصلت جهان وطنانه عبارت است از «داشتن يك نگرش مثبت نسبت به تنوع و نسبت به همزيستي فرهنگهاي مختلف در تجربه فردي، تمايل به قرار گرفتن در كنار «غير» و … داشتن آمادگي براي رهيابي به فرهنگهاي ديگر از طريق گوش دادن، تماشا كردن، تفكر و تأمل» (هانرز، 1990: 239).
بايد توجه داشت كه بيكولرهاي فرامدرن و يا جوانان جهان وطن از نظر فرهنگي، موجوداتي دو رگه هستند اما دو رگه بودن فرهنگي آنان عمدتاً ناخودآگاه است (وربنر، 1997: 12). بنابراين جهاني شدن فرهنگهاي جوانان از اين منظر به معناي فرامدرن شدن فرهنگهاي جوانان و دو رگه شدن يا جهان وطن شدن آنها است.
4ـ 1ـ 4ـ خردهفرهنگهاي ويژه جوانان به مثابه كاربران سردرگم و آنوميك فرهنگ عامهپسند جهاني
از منظر افراد بدگمان به فرايند جهاني شدن، مصرف فرهنگ عامهپسند جهاني به معني دست كشيدن از هويتهاي اجتماعي پيرامون آنها نيست. اين ديدگاه هم اثر همگونكنندهي فرهنگ عامهپسند جهاني را انكار ميكند و هم تمايل كاربران جهاني به همانندگردي با فرهنگ غربي. «جان فيسك» يكي از نظريهپردازان مكتب مطالعات فرهنگي آمريكا در اين زمينه مينويسد:
«هاليوود و تا حد كمتري اروپا ممكن است بر جريان بينالمللي اخبار و برنامههاي سرگرمكننده مسلط باشند اما هيچ مدركي دال بر افزايش جهاني محبوبيت كشورهاي غربي و ارزشهاي آنها وجود ندارد. سلطه در حوزهي اقتصاد لزوماً به سلطهي مشابهي در عرصه فرهنگ منجر نميشود. (فيسك، 1987: 320)
«بنيامين باربر» نيز جوانان را از پيوند زدن بين هويت جهاني و هويتهاي محليشان عاجز ميبيند:
«صحنهي تقابل «جهاد» و «مك ورلد» نه شهرها و نه حومه شهرها، بلكه روح متناقض نسل جديد است. همه كشورها ممكن است مورد حمله واقع شوند اما مخاطب اصلي جوانان هستند… در هر كشوري در جهان، نسل جوان در معرض كششهاي متضاد گذشته و آينده است. چرا كه اين جوانان هستند كه براي آي.آر.آي (ارتش جمهوري خواه ايرلند) و شبهنظاميان صرب ميجنگند و نيز اين جوانان هستند كه از واكمنهاي شركت سوني و «نين تندو» استفاده ميكنند. اين جوانان هستند كه با موسيقي MTV و شبكهي تلويزيوني استار به رقص درميآيند و اين جوانان هستند كه با ساز پرطنين هويت قومي و نفرت از «غير» ميرقصند… آنان در ميانه كشتارگاه، لحظهاي درنگ ميكنند تا با نوشيدن يك نوشيدني جهاني همچون پپسي يا كوكاكولا نفسي تازه كنند … آنان «جهاد» و «مك ورلد» را در روح عاريتي خود به حال تعليق درميآورند چرا كه نه توان طرد يكي از آن دو را دارند و نه قادر به تلفيق و ادغام آن هستند». (باربر، 1996: 4ـ 193)
آقاي «سام جرج» نيز در مقالهي خود از دو واژهي ديگر براي توصيف دو روند ياد شده استفاده ميكند. فرهنگ فنآوري در مقابل فرهنگ ترور. وي از دو روند فرهنگي در ميان جوانان جهان ياد ميكند: «جهاني شدن از بالا» و «جهاني شدن از پايين» كه به ترتيب معادل دو مفهوم «مك ورلد» و «جهاد» ميباشند. فرهنگ در حال ظهوري كه «جهاني شدن از بالا» را تعريف ميكند عبارت است از تكنولوژي يا فرهنگ تكنولوژيك. يكي از ويژگيهاي اصلي نسل جوان در حال ظهور در سراسر جهان علاقه و اشتياق آنان به فنآوري است. شكل فنآوري و دانش و كاربرد مربوط به آن ممكن است در ميان جوانان متغير باشد اما گرايش آنان به سمت فنآوري و ظرفيت آنان براي كسب مهارتها و دانش فني، امري جهاني است. وجه مشترك فرهنگ تكنولوژيك جوانان جهان عبارت است از: رايانه، اينترنت و دستگاههاي بيسيم.
وي از روند ديگري در فرهنگ جوانان جهان ياد ميكند و آن عبارت است از فرهنگ تروريسم يا فرهنگ ترور كه جهاني شدن از پايين را شكل ميدهد. اين فرهنگ به ويژه پس از رويداد 11 سپتامبر 2001 افكار عمومي مردم جهان را به خود جلب كرده است. از نظر وي جوانان، ارتش شبكههاي تروريستي جهان را تشكيل ميدهند و ميل به خشونت در ميان آنان رو به افزايش است. هر دو فرهنگ ويژگيهاي جوانان امروز را بيان ميكنند. جوانان امروز در كشاكش اين دو حد افراطي قرار گرفتهاند. اگرچه جوانان دسته اول عمدتاً در كشورهاي پيشرفته صنعتي و جوانان دسته دوم در بخشهاي فقيرتر جهان زندگي ميكنند اما نمايندگان هر دو دسته در همه كشورها با شدت و ضعف متفاوت حضور دارند. هر دو فرهنگ خصلتي براندازانه دارند و به يك اندازه براي جوانان جاذبه دارند. نسلهاي در حال ظهور به راحتي فريفتهي مزايا، وعدهها و ادعاهاي اين دو فرهنگ و پيرو ايدئولوژيهاي آنها ميشوند و در آنها نويد تحقق آمال و آرزوهاي خود را ميبينند.
اين دو، نقطهي تلاقي نيز دارند. استفاده از فنآوري مدرن توسط گروههاي تروريستي و اثرات فنآوري مدرن روي همه جوامع، امروزه امري واضح و انكار ناشدني است. شبكههاي تروريستي امروزي داراي دانش و مهارت خاصي در استفاده از ابزارهاي مدرني چون اينترنت، ارتباطات سيار، هواپيما، مواد منفجره و نظاير آنها هستند. (جرج، 2002: 2ـ1).
بنابراين ميتوان گفت از منظر «باربر»« و «جرج» جهاني شدن موجب ايجاد و تشديد «آنومي» و سردرگمي جوانان در انتخاب راه و روش زندگي شده است. اين دو جوانان را فاقد توانايي لازم براي تلفيق جهانگرايي و محليگرايي ميدانند. باربر در بخش ديگري از كتاب خود نااميدي خويش را از همزيستي «جهاد» و «مك ورلد» چنين بيان ميكند:
«مك ورلد» و «جهاد»، «غير»هاي همديگرند. ارتباط عقلاني بين اين دو اصلاً امكانپذير نيست چرا كه از نظر چريكهاي «جهاد» هم عقل و هم ارتباط، ابزارهاي اغواگرانهي شيطان محسوب ميشوند در حالي كه براي چريكهاي «مك ورلد» عقل و ارتباط هر دو ابزارهاي مصرفگرايياند. به دليل تعامل ديالكتيكي آنها با توجه به مقوله دموكراسي، «جهاد» و «مك ورلد» اضداد اخلاقي يكديگرند. هيچ جايي براي «نين تندو» در مسجد وجود ندارد، هيچ جايي براي عيسي مسيح بر روي اينترنت وجود ندارد، تاريخ براي ما «جهاد» را به عنوان نقطه مقابلي در برابر «مك ورلد» قرار داده است و آنها را از همديگر گريزي نيست؛ ولي افراد نميتوانند در آن واحد در هر دو حوزه زندگي كنند و چارهاي جز انتخاب ندارند. (باربر، 1996: 6ـ 215).
5ـ بحث و نتيجهگيري
برخلاف ديدگاه باربر علائم و نشانههاي موجود، حاكي از تمايل و توانايي جوانان جهان به تلفيق دنياهاي متفاوت «جهاد» و «مك ورلد» است. بخشي از جوانان امروز در حال تلفيق «مسجد و ماهواره» (1) هستند و ظاهراً با اين تلفيق احساس آنومي، تضاد و تناقض هم نميكنند. فرايند اختلاط فرهنگي همان گونه كه «ولف» ميگويد در دو دهه گذشته روبه رشد بوده و «علايق نظري را نيز به خود جلب كرده است به طوري كه مفاهيمي همچون چهل تكه سازي و دورگگي را جايگزين مفاهيمي همچون امپرياليسم فرهنگي، آمريكايي شدن و مك دونالدي شدن كرده است». (ولف، 1995: 63).
بنابراين همانگونه كه يكي از مصاحبهشوندگان جوان تهراني در پاسخ به سؤال نگارنده ميگويد آنها چشم بسته از همتايان غربي خود تقليد نميكنند. «ما با طرفداران موسيقي رپ و هويمتال در غرب دقيقاً يكي نيستيم، آنها كارهاي عجيبي ميكنند كه ما نميكنيم، ما فقط لباسها و سبكهاي آنها را دوست داريم». (شهابي، 1998: 219).
جوان ديگري نيز ميگويد «من دوست دارم پوتين و جين بپوشم، من دوست دارم از مدهاي روز دنيا پيروي كنم اما به شرطي كه با معيارها و باورهايم همخواني داشته باشد، مثلاً من مدهايي مثل جين پاره را تعقيب نميكنم چون با اعتقاداتم در تضاد است». (همان).
چنين وضعيتي خاص جامعهي ايراني نيست. در بسياري از كشورهاي در حال گذار يا در حال توسعه، نشانههايي از اين چهلتكهسازي فرهنگي را ميتوان ديد. «هانا ديويس» مصاديقي از اين روند فرهنگي را در يكي از شهرهاي مراكش ثبت كرده است (ديويس، 1990: 12).
تلفيق عناصر سنتي و مدرن همانگونه كه «جيمز لال» ميگويد هم منطقي است و هم عملي. «محيطهاي فرهنگي امروز از عناصر باواسطه و بيواسطه، از عناصر نخبهپسند و عامهپسند، از عناصر شخصي و تودهوار، از عناصر عمومي و خصوصي، از عناصر اينجايي و آنجايي، آشنا و غريب، از عناصر ديروز، امروز و فردا ساخته شدهاند». (لال، 1995: 4ـ 163). آنچه كه چنين تلفيقي را امكانپذير ساخته است تقطيع و تفكيك هويتهاي مختلف فرد و پاسخگويي منعطفانه به مقتضيات فرهنگي ـ اجتماعي در حال تغيير است. جوانان امروز خير دو دنيا را ميخواهند هم احساس تعلق به محيط پيرامون خود و هم اعمال فرديت خود از طريق توريسم مجازي و ماجراجويانه حتي فراتر از دايرهي تأييد محيط پيراموني خود، اين چيزي است كه «رايمر» جامعهشناس سوئدي از آن تحت عنوان «سبك زندگي فرامدرن» ياد ميكند (رايمر، 1995: 123).
تفاوت بريكولاژ فرامدرن با بريكولاژ مدرن در انگيزهمندي و آگاهانه بودن دومي است (انگيزه سياسي). چهلتكهسازي فرامدرن ميتواند بدون داشتن انگيزههاي سياسي صورت گيرد.
گفتن اين نكته كه بريكولاژ فرامدرن فاقد انگيزه سياسي خودآگاه است به اين معني نيست كه اين پديده و يا به طور كلي فعاليتهاي خردهفرهنگي جوانان در ايران فاقد پيامدهاي سياسي است. نظام جمهوري اسلامي ايران با نسخهي ناخواستهاي از تجدد در درون مرزهاي خود روبهروست. «نيروي جهانيسازي» بخشي از فشارهاي خود براي همنوايي را از طريق بيكولرهاي داخلي اعمال ميكنند و اين به معني اخلال در تحقق فرايند جامعهپذيري مطلوب از نظر فرهنگ مسلط يا غالب است. البته فرهنگ غالب نيز تحت تأثير نيروهاي جهاني شدن و نيز پويايي فكري خود، انعطاف و تحولپذيري نسبتاً قابل ملاحظهاي از خود نشان داده است.
تحول در سياستهاي ارتباطي در زمينهي ويدئو و احتمالاً تلويزيونهاي ماهوارهاي، اينترنت و … نيز تحولاتي كه در عرصه مسايل زنان و جوانان در شرف وقوع است نشانگر وجود انعطاف در سياستها، روشها و نگرشها در فرهنگ غالب است. البته اين انعطاف حد و مرز دارد كه فراتر رفتن از آن غيرمحتمل و غيرممكن به نظر ميرسد. اين امر به معني آن است كه بخشهايي از هويتهاي خردهفرهنگي همچنان در زيرزمين باقي خواهند ماند اما بخشهايي نيز تحت تأثير رابطه ديالكتيك بين فرهنگهاي رسمي و غيررسمي ممكن است حداقل به صورت تعديل شدهاي نهادينه شوند.
خردهفرهنگهاي جوان و به طور كلي فرهنگهاي غيررسمي، امكانات و فرصتهاي جديدي در اختيار فرهنگ غالب براي تحقق يك نوع تحول فرهنگي تدريجي، برگشتناپذير و پايدار قرار ميدهند. خردهفرهنگهاي جوانان، شاخص شرايط و مقتضيات و مسير حركت جامعه هستند. آنها دماسنج تحولات آينده محسوب ميشوند. نتيجهي نهايي ديالكتيك بريكولاژ رسمي و بريكولاژ غيررسمي پيوندزني فرهنگي است كه در دو سطح و به وسيله دو نوع كارگزار متفاوت تحقق ميپذيرد:
يكي به وسيله كارگزاران فرهنگ رسمي از طريق توسل به راهحلهاي هرمنوتيك در تفسير و تعريف از واقعيت اجتماعي و ديگري به وسيله كارگزاران يا كاربران فرهنگ عامهپسند از طريق اعمال نوين بريكولاژ يا چهل تكهسازي فرامدرن با هدف فرار از آنومي و ارائه يك تفسير موافق و معنيدار از همنشيني اضداد.
پي نوشتها:
1ـ اين تعبير از يك جامعهشناس مراكشي (خانم فاطمه مرنيسي) گرفته شده است. وي در يك مصاحبه راديويي در سال 1993 و در پاسخ به اين سؤال كه به عنوان يك فمينيست چگونه با اسلام كنار آمده است؟ ميگويد: «به عنوان يك زن مسلمان كه در سال 1993 زندگي ميكند مايلم در آن واحد دو چيز را داشته باشيم: مسجد و ماهواره (ر.ك ديويس، سوزان و ديويس، داگلاس، 1995).
* (استاديار جامعهشناسي دانشگاه علامهطباطبايي)
منبع: خبرگزاري فارس/خ