مقدمه:
مبحث مورد تحقيق تحت فصول مختلف مورد بررسى قرار خواهد گرفت در فصل اوّل بنحو خلاصه تاريخچه وهابيت بررسى و سپس در فصل دوّم خلاصه اى از افکار اين فرقه مورد بررسى قرار خواهد گرفت
فصل اوّل: تاريخچه وهابيت:
مسلک وهابى منسوب به شيخ محمد فرزند "عبدالوهاب" نجوى است و اين نسبت از نام پدر او "عبدالوهاب" گرفته شده است.
به گفته برخى از دانشمندان، علت اينکه اين مسلک را بنام خود شيخ محمد نسبت نداده اند يعنى "محمديه" نگفته اند. اين است که مبادا پيروان اين مذهب نوعى شرکت با نام پيامبر (ص) پيدا کنند. و از اين نسبت سوء استفاده نمائيد.
شيخ محّمد در سال 1115 هجرى قمرى در شهر "عُيينَه" از شهرهاى "نجد" تولد يافت. پدرش در آن شهر قاضى بود. شيخ از کودکى به مطالعه کتب تفسير و حديث و عقائد سخت علاقه داشت، و فقه حنبلى را نزد پدر خود که از علماء حنبلى بود، آموخت.
وى از آغاز جوانى بسيارى از اعمال مذهبى مردم "نجد" را زشت مى شمرد در سفرى که به زيارت خانه خدا رفت بعد از انجام مناسک به مدينه رهسپار شد در آنجا توسل مردم را به پيامبر در نزد قبر آن حضرت انکار کرد سپس به نجد مراجعت نمود و از آنجا به بصره رفت به اين قصد که از بصره به شام رود، مدتى در بصره ماند و با بسيارى از اعمال مردم به مخالفت پرداخت، ولى مردم بصره وى را از شهر خود بيرون راندند. در راه ميان "بصره و شام" زبير نزديک بود از شدت گرما و تشنگى و پياده روى هلاک شود، اما مردى از اهل زبير مى خواست از زبير به شام سفر کند ولى چون توشه و خرج سفر به اندازه کافى نداشت مقصد را عوض کرد و رهسپار شهر احسا شد و از آنجا آهنگ شهر حريمله از شهرهاى نجد را نمود.
در اين هنگام که سال 1139 بود، پدرش عبدالوهاب از عينبه به حريمله انتقال يافته بود.
شيخ محمد، ملازم پدر شد و کتابهائى نزد او فرا گرفت و به انکار عقائد مردم نجد پرداخت به اين مناسبت ميان او و پدرش نزاع و جدال در گرفت همچنين بين او و مردم نجد منازعات سختى رخ داد و اين امر چند سال دوام يافت تا اينکه در سال 1153 پدرش شيخ عبدالوهاب از دنيا رفت.
شيخ محمد پس از مرگ پدر به اظهار عقايد خود و انکار قسمتى از اعمال مذهبى مردم ادامه داد و جمعى از مردم حريمله از او پيروى کردند و کار وى شهرت يافت وى از شهر حريمله به شهر عينبه رفت، رئيس وقت عينبه عثمان شيخ محمد نيز در مقابل اظهار اميدوارى کرد که همه اهل نجد از عثمان بن حمد اطاعت کند.
خبر دعوت شيخ محمد و کارهاى او به امير احسا رسيد، وى نامه هايى براى عثمان نوشت که نتيجه اش اين شد که عثمان عذر شيخ محمد را خواست.
شيخ محمد به او پاسخ داد که اگر مرا يارى کنى تمام نجد را مالک مى شوى، اما عثمان از او اعراض کرد و او را از شهر عينبه بيرون راند.
شيخ محمد در سال 1160 پس از آنکه از عينبه بيرون رانده شد رهسپار درعيه از شهرهاى معروف نجد گرديد. در آن وقت امير درعيه محمد بن مسعود (جد آل مسعود) بود وى به ديدن شيخ رفت و عزت و نيکى را به او مژده داد. شيخ نيز قدرت و غلبه بر همه بلاد نجد را بوى بشارت داد و بدين ترتيب ارتباط ميان شيخ محمد و آل مسعود آغاز گرديد.
يکى از بزرگترين نقاط ضعف برنامه زندگى شيخ اين است که با مسلمانانى که از عقائد کذائى او پيروى نمى کردند، معالمه کافر حربى مى کرد و براى جان و ناموى آنان ارزشى قائل نبود.
جنگهائى که وهابيان در نجد و خارج نجد از قبيل يمن و حجاز و اطراف سوريه و عراِ راه انداختند برهمين پايه بوده، هر شهرى که با جنگ و غلبه بر آن املاک خود قرار مى دادند و الّا به غنايمى که بدست مى آوردنداکتفاء مى کردند.
کسانى که با عقائد او موافقت مى کردند و دعوت او را مى پذيرفتند بايد با او بيعت مى کردند و اگر کسانى به مقابله برخيزند بايد کشته شوند و اموالشان تقسيم گردد، طبق اين رويه از اهالى قريه مضول در شهر احسا سيصد مرد را به قتل رسانيدند و اموالشان را به غارت بردند. شيخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 درگذشت. و پس از شيخ محمد پيروان او به همين روش ادامه دادند مثلاً در سال 1216 امير مسعود و هابى سپاهى مرکب از بيست هزار مرد جنگى تجهير کرد و به شهر کربلا حمله ور شد. کربلا در اين ايّام در نهايت عظمت و شرف بود. زائرين ايرانى و ترک و عرب بدان روى مى آوردند، مسعود پس از محاصره شهر سرانجام وارد آن گرديد و کشتار سختى از ملاضمين و ساکنين آن نمود.
سپاه وهابى در شهر کربلا رسوائى به بار آورد و پنج هزار تن را به قتل رسانيدند پس از آن به طرف خزينه هاى مردم امام حسين (ع) حمله ور شده و اموال آنرا به غارت بردند.
از زمانيکه شيخ محمد بن عبدالوهاب عقائد خود را ابراز و مردم را به پذيرفتن آنها دعوت کرد، گروه زيادى از علماى بزرگ به مخالفت با عقائد او پرداختند، نخستين کسى که به شدت با او مخالفت برخاست پدرش عبدالوهاب و سپس برادرش شيخ سليمان بن عبدالوهاب بودند که هر دو از علماى حنبلى محسوب مى شوند.
در خاتمه اين فصل بايد دانست که شيخ محمد بن عبدالوهاب مبتکر و آورنده عقايد وهابيان نيست بلکه قرنها قبل از او اين عقائد بصورتهاى گوناگون از افرادى مانند ابن تيميه و شاگرد او ابن القيم اظهار شده است ولى بصورت مذهب تازه اى در نيامده و طرفداران زيادى پيدا نکرده بود.
ابوالعباس احمد بن عبدالحليم معروف به ابن تيميه از علماى حنبلى که در 728 هجرى قمرى در گذشته است.
وى عقائد و آرائى برخلاف معتقدات عموم فرقه هاى اسلامى اظهار مى داشت و پيوسته مورد مخالفت علماى ديگر قرار داشت و به عقيده محققين همين عقائد بعداً اساس معتقدات وهابيان را تشکيل داده است.
در مقابل عقائد ابن تيميه از طرف علماء اسلام، بالاخص علماء اهل سنت دو کار صورت گرفت:
1) نقد عقائد و آراء او و تأليف کتب فراوان از جمله اين کتب:
ـ شفاء السقام فى زيارة قبر خير الا نام ـ نويسنده تقى الدين سبکى.
ـ دفع الشبهه ـ تقى الدين المصنى و...
2) مراجع فتوى اهل تسنن در عصر ابن تيميه به تفسيق و تکفير وى برخاسته و او را بدعت گذارى مى دانستند.
غائله ابن تيميه با مرگ او در سال 728 در زندان شام فروکش کرد و شاگرد معروف او ابن القيم هر چند به ترويج افکار استاد خود پرداخت ولى آثارى از آن باقى نبود تا اينکه فرزند عبدالوهاب تحت تأثير افکار اين تيميه قرار گرفت و آل مسعود براى تحکيم پايه هاى امارت خود در منطقه نجد به حمايت از او برخاستند و باعث زنده شدن و رشد اين افکار گرديد و متأسفانه باعث ايجاد فرقه اى جديد در جامعه مسلمين گرديد.
فصل دوّم: خلاصه اى از افکار فرقه وهابيت
بحث اوّل: وهابيان و تعمير قبور اولياء خدا:
از مسائلى که وهابيان درباره آن حساسيت خاصى دارند مسأله تعمير قبور و ساختن بنا بر روى قبور پيامبران و اولياء الهى و صالحان است.
براى نخستين بار اين مسأله را ابن تيميه و شاگرد معروف او ابن القيم عنوان کرد و بر تحريم ساختن بناء و لزوم ويرانى آن، فتوى داده اند:
يجبُ هَدْمُ المشاهِدِ التّى بُنيت على القُبور، و لايُجوزُ ابقاءَهابَعد القدرةِ على هَدُمِها و إبطالُما يومّا و احداً.
ترجمه: ويران کردن بنائى که روى قبور ساخته شده است، واجب است و سپس از قدرت بر ويران کردن آن، ابقاءاش بهمان صورت حتى يک روز هم جائز نيست.
در سال 1344 هجرى قمرى که سعوديها بر مکه و مدينه و اطراف آن تسلط پيدا کردند، به فکر افتادند که براى تخريب مشاهر بقيع و آثار خاندان رسالت و صحابه پيامبر مستمسکى بدست آوردند و با گرفتن فتوا از علماء مدينه، راه تخريب آنرا هموار کنند، از اين جهت قاضى القضات نجد سليمان بن بليهد را روانه مدينه کردند که وى مسائل مورد نظر آنان را از علماء آنجا استفتاء کند، از اين جهت او سؤالها را به گونه اى طرح کرد که پاسخ آنها مطابق با نظريه وهابيان در خود سؤال گنجانيده شده بود، قسمتها از سؤالها به شرح ذيل است:
سؤال:
علماء مدينه منوره که خدا فهم و دانش آنان را زياد کند درباره ساختن بناء بر قبور، و مسجد قرار دادن آن چه مى گويند، آيا جائز است يا نه و اگر جائز نيست و به شدّت در اسلام ممنوع مى باشد، آيا تخريب و ويران کردن و جلوگيرى از گزاردن نماز در کنار آن لازم و واجب است يا نه
اگر در يک زمين وقفى مانند بقيع که قبه و ساختمان بر روى قبور مانع از استفاده از قسمتهائى است که روى آن قرار گرفته است. آيا اين کار غصب قسمتى از وقف نيست که هر چه زودتر بايد رفع گردد و تا ظلمى که بر مستحق شده است از بين برود.
علماء مدينه در محيط پر از ارعاب و تهديد به سؤال شيخ چنين پاسخ گفتند:
بناء بر قبور بطور اتفاِ ممنوع است. به گواهى احاديثى که بر ممنوعيت آن دلالت مى کنند بدين جهت گروهى بر تخريب و ويران کردن آن فتوى داده اند و در اين مطلب به حديثى که ابى الهياج از على نقل کرده است استناد جويند که به او فرمود: من تو را بر کارى مبعوث مى کنم که رسول خدا مرا براى آن برانگيخت، هيچ تصويرى را نمى بينى مگر اينکه آنرا محو کن و قبرى را مشاهده نمى کنى مگر اينکه آنرا مساوى و برابر بنما.
بطور خلاصه مى توان گفت وهابيان درباره تعمير قبور غالباً به دو دليل تکيه کرده اند :
1ـ اتفاِ علماء اسلام بر تحريم آن.
2ـ حديث ابى الهياج از اميرالمؤمنان على (ع).
تحليل دليل وهابيان:
براى بررسى دقيق دليل وهابيان، آنرا با قرآن محک مى زنيم و سپس اجماع علماء و سيره مسلمين و حديث ابى الهياج را مورد بررسى قرار مى دهيم.
الف) نظريه قرآن درباره تعمير قبور
آيه اى که بطور خاص در اين موضوع وارد شده باشد وجود ندارد امّا از کليات بعضى آيات مى توان حکم مسئله را به دست آورد.
"وَ من يُعّظِم شمائِرَ اللهِ فانّها مِن تَقْوَى القُلوب.
هر کس شمائر الهى را تنظيم و بزرگ شمرد به درستى آن نشانه تقوى دلهاست.
مقصود از شمائر خدا چيست
شمائر جمع شمير، و به معناى علامت و نشانه است و مقصود از آن در اين آيه نشانه هاى دين خداست.
لذا هر آنچه که شمار و نشانه دين الهى است بزرگداشت آن مايه تقواست و مسلماً انبياء و اوليا الهى از بزرگترين نشانه هاى دين خدا هستند زيرا وسيله ابلاغ دين و گسترش آن در بين مردم بوده اند و يکى از طرِ بزرگداشت آنها حفظ آثار و قبور آنهاست.
ب) سيره مسلمين و اجماع ادعا شده در مورد تعمير قبور:
پيامبرانى که در شبه جزيره مدفون شده داراى بارگاه و قبه بودند و در حال حاضر قسمتى از آن به همان شکل قبلى باقى است.
در خود مکه قبر اسماعيل و مادرش هاجر در حجر قرار گرفته است و قبور ابراهيم خليل، اسحاِ و يعقوب و يوسف همگى در فلسطين اشغالى است و داراى بنا هستند و مسلمانان در طول تاريخ دستور تخريب اينها را نداده اند و اگر واقعاً تعمير قبور از نظر اسلام و مسلمانان حرام بود بايد مسلمانان اقدام به تخريب آن مى کردند و حال آنکه نه تنها تخريب نکردند بلکه تجديد بنا نيز کرده اند و اين داّل بر بطلان دليل وهابيان است زيرا اگر اين سيره مقبول نبود بايد توسط پيامبر و ائمه و... مورد اعتراض قرارى گرفت و عدم اعتراض به آن نشانه جواز تعمير قبور است.
بعلاوه چگونه مى توان ساختن بناء بر قبور را حرام دانست در حاليکه مسلمانان پيامبر گرامى را در اطاقى که عايشه در آن زندگى مى کرد دفن کردند و ابوبکر و عمر نيز در کنار حضرت دفن شدند و در زمانهاى مختلف بر آن عمارتها مى ساختند.
حال با اين سيره قطعى وهابيان چگونه ادعاى اتفاِ علماء اسلام بر تحريم قبور را دارند.
ج) بررسى حديث ابى الهياج
براى بررسى حديث ابتداء آن را نقل مى کنيم
"حَدّثنا يحيى بن يحيى و ابوبکر ابى شَيبه و زُهبُر بنُ حرب .
قال: يحيى اَخبرنا و قالَ الاخران، حدّثنا وکيعٌ عن سفيان
عن حبيب بن اُبّى ثابت عن اَبى وائل عن ابى الّهياج الاسرى.
قال لى على بن ابى طالب اَلا اَبْعَثُک على ما بَعَثنى عليه
رسولُ الله (ص) أن لاتَدَعَ تِمْثا لاً الاّ طَمستَه و لاقبراً
مُشْرِفاً الاّ سَوّيته.
مؤلف صحيح مسلم از سه نفر به نامهاى يحيى و ابوبکر و زهير نقل مى کند که وکيع از سفيان از حبيب از ابى وائل از ابى الهياج نقل مى کنند که على به ابى الهياج گفت ترا به سوى کارى بر انگيزم که پيامبر خدا مرا بر آن برانگيخت تصويرى را ترک مکن مگر اينکه آن را محو کنى و نه قبر بلندى را مگر اين که آن را مساوى و برابر نسازى.
بعد از نقل حديث آن را از نظر سند و دلالت مورد بررسى قرار مى دهيم:
1) سند حديث
در سند حديث افرادى نظير وکيع، سفيان الثورى، حبيب بن ابى ثابت وجود دارد.
حافظ ابن حجر عقلانى در کتاب تهذيب التهذيب اين افراد را مورد انتقاد قرار داده است.
از امام احمد حنبل درباره وکيع نقل مى کند
"انه اخطاء فى خمص ماةِ حديث.
درباره سفيان ثورى از ابن مبارک نقل مى کند.
"حَدَثَ سفيانُ بحديث فجئُته و هو يُدِلّسه فلما رانى استحيى.
سفيان حديث مى گفت ناگهان من رسيدم ديدم که در حديث تدليس مى کند وقتى مرا ديد خجالت کشيد.
درباره حبيب ابن ابى ثابت از ابى حبان نقل مى کند که:
کان مُدّلسنا
درباره ابى وائل مى گويند: وى از نواصب و از منحرفان از امام امير مؤمنان على (ع) بود.
باتوجه به مطالب فوِ در صحت حديث شک و ترديد وجود دارد.
2) دلالت حديث:
دلالت حديث نيز مانند سند حديث مخدوش مى باشد زيرا محل استشهاد در حديث جمله "و لاقبراً تشرفا الاّ سويته" است.
دو لفظ نياز بدقت دارد:
الف) مُشْرفاً
ب) سويته
الف) لفظ "مشرف" در لغت به معنى عالى و بلند آمده
"المُشرف من الاماکن المالى و المُطَلّ على غيره"
مشرف، مکان بلند و مسلط بر ديگرى است.
صاحب قاموس مى فرمايد:
"الشَرَف محرکة: المُلّو و مِنَ البير سَنامُه.
شرف با حرکت راء: بلند و از شتر به قسمت کوهان آن مى گويند.
در نتيجه لفظ مشرف به معنى مطلق بلندى و بالاخص آن بلندى که به شکل کوهان شتر باشد گفته مى شود.
ب) لفظ "سويته" در لغت، مساوى قرار دادن و برابر کردن و کج و معوج را راست کردن است.
با عنايت به توضيح فوِ در حديث دو احتمال وجود دارد.
1) حضرت به ابى الهياج دستور داد که قبرهاى بلند را ويران کند و آنرا با زمين يکسان سازد.
اين احتمال همان نظرى است که وهابيان بدان تمسک شده اند که از جهاتى مردود است.
اولاً: لفظ سويته به معنى ويران کردن نيامده است و الاّ بايد در حديث امام مى فرمود:
"و لاقبراً مشرفا الا سويته بالارض".
يعنى آنرا با زمين يکسان نمائى.
در صورتيکه امام چنين لفظى در حديث نفرمودند.
ثانياً: اگر مقصود همان چيزى باشد که وهابيان ادعا کرده اند چرا احدى از علماء اسلام بدان فتوى نداده است!
دليل اين امر روشن است زيرا برابرى قبر با زمين برخلاف سنت اسلامى است، و سنت اسلامى اين است که قبر مقدارى بلندتر از زمين باشد لذا تمام فقهاى اسلام بر استجاب بلندى قبر از زمين به مقدار يک وجب فتوا داده اند.
"و ينوُبُ ارتفاعُ التراب فَوَِْ القبر بقدر شبر.
مستحب است که خاک قبر، به اندازه يک وجب از زمين بلندتر باشد.
2) مقصود از اين که قبر را مساوى کن اين است که روى قبر را صاف و هم سطح و يکنواخت ساز. در برابر قبرهائى که بصورت پشت ماهى و کوهان شتر ساخته مى شوند.
در اين صورت حديث ناظر به اين است که بايد روى قبر صاف و مساوى باشد، نه به صورت پشت ماهى و کوهان شتر که در ميان برخى از اهل تسنن مرسوم است و از چهار امام معروف اهل تسنن جز شافعى همگى به استجاب آن فتوى داده اند.
مؤيد اين نظر در بين کتب اهل سنت صحيح مسلم است که حديث را تحت عنوان باب الامر بستويه القبر آورده و اگر مقصود اين بود که قبرهاى باب الامر بتخريب القبور و هوئها.
بعلاوه اگر مقصود از سفارش اين بود که قبه ها و ابنيه اى که روى قبرها قرار دارد ويران کند. چرا على (ع) قبه هاى موجود در زمان حکومت خود را که بر روى قبور پيامبران الهى بود، ويران نکرد.
بر فرض که امام به ابى الهياج دستور داده است که تمام قبرهاى بلند را با زمين يکسان کند اين دستور هرگز بر لزوم تخريب بناء و ساختمانى که روى قبرها قرار دارد. دلالت ندارد
زيرا امام فرمود:
"و لا قبراً الاّ سويته"
و نفرمود "و لابناء و لاقُبه الاّ سويتها"
در حاليکه سخن ما درباره خود قبر نيست بلکه بحث درباره بناها و ساختمانى است که روى قبر انجام گرفته است.
مبحث دوّم: وهابيان و زيارت قبور:
در بين فرِ اسلامى گروه وهابى اصل زيارت قبور را حرام نمى دانند ولى سفر براى زيارت قبور اولياء را حرام و ممنوع اعلام کرده اند امّا علماء اسلام به پيروى از آيات قرآن و احاديث مختلف زيارت قبور را تجويز کرده اند.
براى بررسى اين بحث را در آئينه قرآن و احاديث مى نگريم.
1) قرآن:
"وَ لاتُصَل على اَحَد مِنُهم ماتَ اَبَداً و لاتَقُم على قَبْرِه اِنّهُم کَفِرُوا باللهِ وَ رَسُولِهِ و ماتُوا وَهُمْ فاسِقُونَ.
براى کسى از آنان(منافقان)اگر بميرد هيچ گاه نماز نگزار و بر قبر آنان براى طلب مغفرت نايست آنان به خدا و پيامبر او کفر ورزيده ودر حاليکه فاسق و بدکارندمرده اند.
آيه مى فرمايد درباره منافقين نماز نگزار و طلب مغفرت نکن، مفهوم آيه آنست که درباره غير منافق اشکال ندارد.
2) حديث:
رسول گرامى فرمود: زُورُا القبورَ فإنّها تُذَکِّرُکم الاخرةَ.
قبرها را زيارت کنيد زيرا زيارت آنها، يادآورى آخرت مى گرد.
خلاصه اينکه از قرآن و حديث اصل جواز زيارت قبور بدست مى آيد و بعلاوه از احاديث فراوان مى توان حکم به فضيلت زيارت قبور داد از جمله در مورد رسول خدا (ص) وارد شده است:
"زارالنبى قبَ اُمهِ فَبَکى و أبکى مَنِ حَوْلَه... إستاذنتُ ربىّ فى اَنْ ازُورَ قَبرها فاَذِنَ فَزوروُا القبور فإنها تُذکّرُکم الموتَ.
پيامبر قبر مادر خود را زيارت کرد و در کنار قبر او گريست و کسانى را که دور او بودند گرياند، و فرمود: از خدايم اجازه گرفته ام که قبر مادرم را زيارت کنم، شما نيز قبرها را زيارت کنيد زيرا زيارت آنها مايه يادآورى خداست.
دلائل وهابيان بر تحريم سفر براى زيارت قبور:
دليل مهمى که بر تحريم سفر براى زيارت قبور اقامه کرده اند حديثى است که در صحاح نقل شده است.
راوى حديث ابوهريره است که مى گويد پيامبر فرمود:
"لاتُسَّثدُ الرحالُ الاّ إلى خلاثَهِ مساجدَ مَسجدى هذا وَمَسجُدِالحرام و مسجدِالاقصى".
بار سفر بسته نمى شود مگر براى سه مسجد، مسجد خودم، مسجدالحرام و مسجدالاقصى.
لفظ "الاّ" در اين حديث استثناء است و نياز به مستثنى منه دارد لذا تقدير انگونه مى شود: "لامُتشَدُ الرحال الى مسجد منَ المساجد الاّ ثلاثةِ مساجدَ.
لذا مفاد حديث اين مى شود که به هيچ مسجدى از مساجد بار سفر بسته نمى شود مگر به انى سه مسجد، نه اينکه بار سفر بسته شده براى هيچ مکانى ولو مسجد بنا شد جائز نيست.
در نتيجه هرگاه کسى براى زيارت پيامبران و اماملان و انسانهاى صالح، بار سفر ببندد و هرگز مشمول نهى حديث نخواهد بود. زيرا موضوع بحث، عزم سفر براى مساجد است و از ميان تمام مساجد، اين سه مسجد استثناء شده است. اما عزم سفر، براى زيارت مشاهر که از موضوع بحث بيرون است، داخل شهى نمى باشد.
بعلاوه اين حديث با صريح قرآن و سيره پيامبر مخالف است زيرا قرآن مى فرمايد:
فَلَو لانَضَرَ مِنْ کُلِّ فِرقةِ منهم طائفهٌ رليَتَفقَّهُوافِى الدّينَ وَ ليُنْذِرُوا قَوْمُهم إذا رَجَعُوا اليهم ولَعَلَّمُ يَحْذَرُون.
چرا از هر قبيله اى گروهى کوچ نمى کنند که دين را بياموزند و قبيله خود را پس از بازگشت بترسانند شايدم نان بترسند.
اين آيه کوچ کردن براى آموزش دين را جائز مى داند بلکه بدان تشويق و ترغيب مى نمايد و مخالف مدعاى وهابيان است.
همچنين سيره پيامبر گواه برآنست که در هرشنبه پياده و سواره براى زيارت مسجد قبا مى آمدند و فرزند عمر نيز چنين کرد.
مبحث سوّم: وهابيان و توسّل به اولياء الهى:
از روزى که شريعت اسلام بوسيله پيامبر ابلاغ شد توسل به عزيزان درگاه الهى از جمله مسائلى است که بيان مسلمانان جهان رواج کامل دارد.
در اين بين تنها بوسيله ابن تيميه توسّل به اولياء الهى مورد انکار قرار گرفت و سپس از دو قرن محمد بن عبدالوهاب راه او را پيمود و جريان انکار را تشديد کرد و آنرا نامشروع و بدعت دانست.
براى بررسى اين مبحث شايسته است که آنرا در احاديث و سيره مسلمانان جستجو کنيم تا هرگونه شبهه اى دفع شود.
قبل از هر چيز بايد دانست که توسل دو صورت دارد:
1) توسل به ذات اولياء الهى
اللّهُم اِنى اَتَوسلُ اليک بِنبيّک مُحَمد (ص) أن تَقْضِىَ حاجَتى.
بارالها من به پيامبرت محمد (ص) توسل مى جويم که حاجت مرا روا فرما.
2) توسل به مقام و قرب و نزديکى آنها بدرگاه الهى مثل اينکه گفته شود:
اللّهم اِنّى اتوسَلُ الک بجاه مُحَمد (ص) و مرتبه و حقه ان تقضى حاجتى.
بارالها مقام و احترام محمد (ص) را که در نزد تو دارند وسيله اداى حاجتم قرار مى دهم.
به نظر وهابى ها هر دو نوع توسل ممنوع و حرام است و با بررسى احاديث و سيره مسلمين درخواهيم يافت که اين نظريه درست نيست.
احاديث: براى نمونه يک حديث را ذکر مى کنيم:
حديث عثمان بن حنيف:
انّ رجلاً ضريرّا الى النبى (ص) فقال اُدعُ اللهَ أنَ يُعافِينَى فقالُ اِنْ يشئْتَ دَعَوْتُ و اِنْ يِشئتَ صَبَرتُ و هُو خيرٌ قال فَادْعُه فَاَمَره أنْ يَتوضا فَيُحِسنَ وُضؤه ويُصَلّى رَکْعَتينَ وَ يَدْعُو بِهذا الدُعاء: اللّهمِ إنّى أشألک، و اَتَوجّه إليک بنبِّيِک مُحمد نبىّ الرحَمة يا محمدُ إنّى اَتِوجّه يک الى ربّى فى حاجتى.
لِتَقْضِى، أللّهم سُفّعه فّى، قالُ ابن حنيف فوالله ماقَفَرْقنا و قال بنا الحديثُ حتّى دَخَلَ علينا کان لم يکُن به ضُر.
معنا: مرد نابينائى حضور پيامبر رسيد و گفت از خداوند بخواه، به من عافيت بخشد، پيامبر فرمود:
اگر مايل هستى دعا کنم و اگر مايل هستى صبر کن که بهتر است مرد نابينا گفت دعا بفرمائيد:
پيامبر به او دستور داد وضو بگيرد و در وضوى خود دقت کند و دو رکعت نماز بگذارد و اين چنين دعا کند.
پروردگارا من از تو درخواست مى کنم وسيله پيامبرت محمد پيامبر تو به خدايم متوجه مى شوم تا خدا حاجتم را برآورده بفرمايد پروردگارا شفاعت او را درباره من بپذير...
در مورد اين حديث از نظر سند و دلالت بايد بحث شود.
اما سند حديث:
در اتقان و صحت سند حديث سخنى نيست و پيشواى وهابيان ابن تيميه نيز سند را صحيح خوانده و گفته است که مقصود از ابوجعفر که در سند حديث است همان ابوجعفر خطمى است که ثقه است.
رفاعى نويسنده معاصر وهابى درباره اين حديث مى گويد:
شکى نيست که اين حديث صحيح و مشهور است.
در نتيجه در سند حديث جاى بحث و مناقشه نيست.
دلالت حديث:
از مضمون حديث بدست مى آيد که پيامبر به فرد نابينا تعليم داد که پيامبر رحمت را وسيله خود قرار دهد و به او توسل بجويد و از خدا بخواهد که حاجتش را برآورده سازد.
به عبارت واضح تر نابينا از خدا بوسيله نبى درخواست برآورده شدن حاجتش را نمود نه اينکه دعا و نبى را وسيله قرار دهد و اگر کسى اين ادعا را کند لازمه اش در تقدير گرفتن لفظ دعا است که عدم تقدير اولى و صحيح است.
ولذا تلاش اين گروه در توجيه حديث و تقدير لفظ دعا درست نيست و اين مطلب که نابينا به خود نبى (ص) توسل جسته است از فقرهاى مختلف حديث بدست مى آيد از جمله
1ـ اللهّم إنى اَسْألُکَ وَاَتَوَجَه اليک بنبيک
بارالها از تو درخواست مى کنم و به تو روى مى آورم بوسيله پيامبرت .
در اين فقره از حديث نابينا بوسيله خود پيامبر خدا (بنبيک) به خداوند روى مى آور.
2) محّمد نبى الرحمه.
در حديث لفظ نبيک را با جمله محمد نبى الرحمه توصيف مى کند تا دقيقاً منظور روشن گردد.
3) يا محمد انى اتوجه بک الى ربى.
لفظ "بک" مى رساند که حضرت محمد (ص) را وجهه دعاء خود قرار داده نه دعاى او را.
در مجموع تقدير گرفتن لفظ دعاء در تمام فقرات و ردّ کردن توسلّ به خود پيامبر توسط رفاعى نويسنده معاصر وهابيت صحيح نيست.
شيخ منصور على ناصف از علماء بزرگ قرن حاضر مصر و مؤلف "التّاجُ لِلُا صُولِ فى احاديثِ الرسول پيرامون حديث مطالبى دارد.
وى پس از نقل حديث و تصديق صحت آن از طريق قرمؤى و ابن ساجه مى نويسد:
"اين نصوصِ صحيح ما را به صحت توسل به صالحان رهبرى مى کند و نشان مى دهد که نه تنها توسل جائز است بلکه مستحب و خواسته شده است.
ما در کتاب نيت، داستان توسل گروهى را که در غار محبوس شده بودند به اعمال صالح خود نقل کرديم، هرگاه توسل به عمل صالح صحيح و پا برجا شد، توسل به صالحان که مبدأ و مصور اعمال صالح مى باشند به نحو شايسته صحيح تر خواهد بود.
انصاف و پيروى از حق بهتر از پيروى از مذهبى است که انسان انتخاب کرده است و بازگشت به حق فضيلت است.
سيره مسلمين در مسأله توسلّ:
سيره مسلمين در زمان پيامبر و پس از او پيوسته بر توسلّ به ذات اولياء الهى و مقام و منزلت آنها جارى بوده است و در اين مورد مى توان به احاديث معتبره رجوع کرد. از جمله اين احاديث توسلّ عمر به عباس عموى پيامبر است.
حديث از اين قرار است:
"در سال و ماده وقتى قحطى به اوج خود رسيد، محمد وسيله عباس طلب باران کرد، خداوند بوسيله او آنان را سيراب کرد. و زمين ها سرسبز گرديد. پس عمر روبه مردم کرد و گفت:
به خدا سوگند عباس وسيله ما است بسوى خدا و مقامى نزد خدا دارد و...
صحيح نجارى اصل مطلب را به گونه اى ديگر نقل کرده است.
"عمر بن الخطاب در مواقع قحطى به عباس بن عبدالمطلب متوسل مى گرددد و مى گفت: پروردگارا ما در گذشته به پيامبرت متوسلّ مى شديم، و رحمت خود را مى فرستادى اکنون به عموى پيامبرت متوسلّ مى شويم، رحمت خود را بفرست، در اين هنگام باران ريزش کرد و همگى سيراب شدند.
در مجموع باتمسک به احاديث و سيره مسلمين بطلان نظر وهابيان در اين مورد نيز مشخص شد.
مبحث چهارم: وهابيان و تبرکّ و استشفاء به آثار اولياء
وهابيان تبرک به آثار اولياء را شرک مى دانند و کسى که محراب و منبر و ضريح پيامبر را ببوسد مشرک مى خوانند گرچه در آن عمل هيچگونه الوهيتى نباشد بلکه عشق به پيامبر سبب اين اعمال شده باشد.
براى بررسى بطلان اين عقيده در قرآن و احاديث و سيره مسلمين سيرى خواهيم داشت.
1ـ قرآن کريم
"اذهبوا بقيصى هذا فالقوه على وجه ابى يات بصيراً.
يوسف مى گويد: پيراهن مرا ببويد و بر صورت پدرم بيفکنيد تا او بينائى خود را باز يابد.
يعقوب نيز پيراهن يوسف را بر ديدگان خود افکند و بينائى اش را بدست آورد لذا قرآن مى فرمايد:
فلما ان جاء البشير القاه على وجهه فارتو بصيراً.
با اين آيات روش و عمل يعقوب که از پيامبران الهى است آيا تبرکّ و استشفاء به آثار اولياء شرک است!
2ـ احاديث
بررسى زندگانى پيامبر بروشنى گواه بر اين مطلب است که ياران آن حضرت در تبرکّ جستن به آب وضوى پيامبر از يکديگر سبقت مى گرفتند.
در اين مورد احاديث موجود در دو منبع مهم اهل سنت را مورد بررسى قرار مى دهيم:
الف) نجارى در جريان صلح حديبيه مى نويسد:
هرگاه پيامبر وضو مى گرفت، ياران او براى ربودن قطرات آب وضوء آن حضرت بر يکديگر سبقت مى گرفتند.
همچنين نجارى درباره صفات پيامبر از وهب بن عبدالله نقل کرده است که مردم دستهاى پيامبر را به صورت خويش مى کشيدند وى نيز دست آن حضرت را گرفته و به صورت خود کشيدم و دست او خوشبوتر از مشک بود.
ب) مسلم در کتاب خود در اين مورد مى گويد:
پيامبر سر خود را مى تراشيد و ياران او در اطراف او بودند و هر تارى از موى او در دست يکى از آنان بود.
3ـ سيره مسلمين
ذکر خلاصه اى از سيره مسلمين در اين مورد بطلان نظر وهابيان را به اثبات خواهد رساند.
الف) دخت گرامى پيامبر پس از درگذشت و دفن پيامبر گرامى، در کنار قبر وى ايستاد و مقدارى از خاک قبر را برداشت و به صورت گذاشت و گره کرد و دو شعر را سرود.
"ماذا عَلَى من شَمَّ تُرْبَةَ احمدَا***اُن لايَشُمَ مَدى الزمانِ غَوالياً
چه مى شود بر آن کسى که خاک قبر احمد را ببويد، ديگر تا زنده است مشکهاى گران قيمت را ببويد.
"مُبْعتَ عَلَىّ مَصائب لوانها***مُّبعت على الايام ميژن لياليا
مصيبت هائى بر من وارد شد که اگر بروزهاى روشن وارد مى شد به شب تار تبديل مى شدند.
ب) امير مؤمنان على (ع) مى گويد:
سه روز از دفن پيامبر گذشته بود که عرب بيابانى آمد و خود را بر قبر پيامبر افکند و خاک قبر او را بر سر خود پاشيد و شروع به سخن گفتن با پيامبر کرد و گفت اى پيامبر خدا سخن گفتى ما نيز شنيديم، حقائق را از خداوند گرفتى ما نيز از تو گرفتيم از جمله چيزهائى که خداوند بر تو نازل کرده است اين اتس:
وَلَو انّهم إذ ظَلَمو انفُسَهمُ.
من نيز بر خويشتن ستم کرده ام براى من از خدا طلب آمرزش بفرما ناگهان ندائى شنيد که گناهان تو بخشيده شد.
نکته مهم: اين همه نقلهائى که در مورد تبرک و استشفاء به آثار اولياء در کتب تاريخى آمده است هيچگاه نمى تواند دروغ و بى اساس باشند.
و بر فرض بى پايگى و دروغ اين نقلها، باز هر مقصود ما گواهى مى دهند زيرا اگر چنين کارهائى شرک و بدعت و يا نامشروع و حرام به شمار مى رفت هرگز دروغ پردازان آنها را به شخصيت هاى اسلامى نسبت نمى دادند زيرا افراد دروغگو در زمينه هائى دروغ پردازى مى کنند که مورد پذيرش جامه باشد تا مردم سخن آنها را بپذيرند و هرگز اينگونه کارها را به صالحان نسبت نمى دهند. زيرا در اين صورت با مقاومت و عدم پذيرش مردم روبرو مى شوند.
منبع:درگاه پاسخگويي به مسايل ديني/خ