بايد هشداري داد به افرادي که هيچگاهنخواستهاند اندکي مسؤوليتخطيرزندگي زناشويي را تحمل نمايند و باکوچکترين ناملايمتي بانگ جدايي سرميدهند. اينان متاسفانه به رشد و بلوغشخصيت نرسيدهاند. ازدواج را بسانبازيهاي ايام خوش کودکي ميپندارند وتکرار بازي برايشان لذت آور است.
ازدواج از سنتهاي حسنه جامعهاسلامي است و توجه به آن در روايات واحاديث، اهميت مساله را بيش از پيشآشکار ميسازد. ازدواج علاوه بر آرامشزن و مرد، موجب بقاي نسل و سلامتجامعه ميگردد; چنانکه قرآن ميفرمايد:يکي از نشانههاي خداوند اين است کهبرايتان همسري آفريد تا موجب آرامشتانباشد و بين شما الفت و مهرباني قرار داد. (1)
با وجود تاکيد بسيار بر ازدواج، جاييکه پاي شرف، دين و امکان خطر گناهپيش آيد، طلاق ضرورت مييابد. اسلامچون مسيحيت کاتوليک، پيمان ازدواج راناگسستني نميداند و يا چون يهود، به بازبودن نسبي درهاي خروجي اعتقاديندارد; بلکه طلاق را مبغوضترين حلالهاميشمرد (2) و آن را امري آسيبي ولياجتنابناپذير ميداند و معتقد استچنانچه در حدي متعارف نگه داشته شود،ميتواند حايز نتايج مثبتي براي خانواده وجامعه باشد. (3) در جوامع پيشرفتهصنعتي، روابط انساني و در پي آن روابطخانوادگي از ابعاد معنوي تهي و در نتيجهسست، سرد و آسيب پذير شدهاست; تنهاهدف زندگي مشترک، ارضايخواستههاي غريزي است و جسم وخواستههاي آن، محور تمام ارزشها وکوششهاست. چيزي ارزش خواندهميشود يا به نظر داراي ارزش ميآيد کهنيازهاي طبيعي و کششهاي جسماني راپاسخ دهد; پس بمحض يکنواختشدنروابط جسماني، طرفين در جستجويسرچشمههاي ديگر تمتع، به پيوندهايديگر ميانديشند. (4)
متاسفانه در سالهاي اخير در کشور مانيز بويژه در شهرهاي بزرگي چون تهران -که بافت زندگي شهري آن را به يک جامعهصنعتي تبديل نموده است - آمار طلاقنسبتبه ازدواج، حرکتي افزايشي داشتهاستبطوري که طبق آمار بدست آمده درسال 1359، از هر 32377 ازدواج، 5260مورد به طلاق منجر شده و در سال1360، از 57833 مورد ازدواج، 9414مورد آن به طلاق انجاميده است که از اينتعداد در سال 59، 76/15 درصد طلاق بهتهران تعلق داشته و 11/7 درصد به کلکشور و در سال 60، 28/16 درصد بهتهران و 29/8 درصد در کل کشور بودهاست. (5)
دوگانگي وسيعي در آمار طلاق شهر وروستا بويژه تهران و روستا وجود دارد ودر مواردي تا 4 برابر گزارش شده است.علت اين دوگانگي اين است که در جامعهسنتي، سنتها همچون ستونهاي استوارموجب بقاي خانواده شده است در حاليکه جوامع صنعتي طلاق را نفي ميکنند وموجبات استحکام پيوند زناشويي را نيزفراهم نميآورند; به همين دليل الگو قراردادن قوانين غربي در جامعه اسلامي ماکار ساز نبوده، از معضلات پيآمد طلاقنميکاهد; زيرا اين قوانين مطابق با عرفغرب تدوين شده است و نميتواندخواستههاي جوامع اسلامي و سنتي رابرآورده سازد. متاسفانه برخي ازتحصيلکردههاي اين گونه جوامع نيزفريب ظواهر فريبنده اين قوانين را خورده،پس از بازگشتبه وطن بانگ سر ميدهندکه بطور مثال حق طلاق به زن تعلق داشتهباشد و... . بايد به اينان يادآوري کنيم کهآمار طلاق در خانوادههاي بيسواد و يابالاتر از فوق ليسانس و در ميانخانوادههايي که زن استقلال مالي دارد،بيشتر است. (6)
خوشبختانه زن مسلمان، از الگويکامل خويش، بانوي دو عالم حضرتفاطمه زهرا«عليها السلام» پيروي ميکند که بهدست مبارک خويش دستاس ميکردند وبراي فرزندانشان لباس ميدوختند. زنجامعه ما علاوه بر رسيدگي به امور خانه،همسر و فرزندان، به اقتصاد منزل چه درخانه بعنوان خود اشتغالي (بافتني،خياطي، فرشبافي) و چه خارج از خانهکمک موثري ميکند و همواره با رضايتکامل ايثار کرده، زندگي را بخوبي در کنارهمسر و فرزندان ادامه ميدهد. او مصداقاين ضرب المثل معروف است که:
زن خوب و فرمانبر پارسا کند مرد درويش را پادشا
عدهاي از تحصيلکردگان ما که دادسخن سر ميدهند و خواستار يکسانشدن قوانين طلاق کشورمان با جوامعغربي هستند و دادن حق طلاق به زن،تقسيم دارايي و... را با همسر بعنوانپيشرفت و تمدن مطرح ميسازند، آگاهنيستند که در غرب آمار ازدواج اصولابسيار پايين است و روابط جنسي از چنانآزادي برخوردار است که تفاوت چندانياز لحاظ حقوقي ميان فرزندان نامشروع وديگر فرزندان وجود ندارد و يا اگرازدواجي انجام ميگيرد اغلب بر اثرخيانت زن و شوهر و بيتفاوتي جامعه بهاين امر به طلاق ميانجامد. مرداک، جامعهشناس معروف، در بررسي طلاقدر چهل کشور به اين نتيجه رسيد که دربرخي جوامع، افکار عمومي با طلاقموافق است و حتي چنان آن را موردتشويق قرار ميدهند که اگر مردي برايمدت زيادي با يک زن زندگي کند، مورداستهزا قرار ميگيرد. حال اين را مقايسهکنيد با خانوادههاي سنتي ما که با وجودمقصر نبودن در طلاق دخترشان، چنان ازاين قضيه سرافکنده و شرمگين ميشوندکه ممکن استبه خاطر شدت سرزنشدختر خود را به بيماري رواني يا به کاممرگ بکشانند.
جامعه ما طلاق را ننگ و علت آن رامعمولا بيکفايتي زن ميداند و اين مسالهخود کمک بسيار مؤثري در حفظ بنيانخانواده است; البته اگر ادامه زندگي بهگونهاي با درد و رنج همراه شود که خودموجب فساد بيشتر گردد طلاق در عينمذموم بودن، جايز شمرده ميشود. (7)
در مذمت طلاق پيامبر اکرم«صلي الله عليه وآله»فرمودهاند: طلاق ندهيد زنان را الا ازتهمتي، که خداي تعالي ذوا قان را دوستندارد يعني کساني که هر وقتخواهندزني نو کنند از مردان و زنان که هر وقتخواهند شوهري نو کنند. (8)
طلاق در لغت جدا شدن زن از مرد،رها شدن از قيد نکاح و رهايي از زناشويياست. (9) دهخدا طلاق را بيزاري نامهميخواند و ميگويد در عرف، معنايجدايي، از آن در ذهن متبادر ميشود.
بطور کلي طلاق علل متعددي ازجمله علل فرهنگي، اجتماعي وتفاوتهاي تربيتي، ايماني، اقتصادي،سياسي و علل زيستي دارد. (10) از ديدجامعه شناسان طلاق پديدهاي استاجتماعي که تنها با يک عامل پديدنميآيد و با يک عامل نيز از بين نميرود.از آنجا که در اين گفتار کوتاه به طورمبسوط فرصت پرداختن به طلاق ازديدگاههاي مختلف نيست، تنها بهتوضيحي کوتاه بسنده کردهايم که هدف ازآن جلب نظر خوانندگان گرامي بهپيامدهاي شوم طلاق براي فرزندان است.قبل از توضيح هر يک از عوامل، بهتقسيمبندي زير توجه شود. (11)
با وجودي که در اسلام براي تحکيمبنيان خانواده در گزينش همسر، شرايطيچون کفو بودن زوجين در شؤون زندگيتاکيد شده، متاسفانه در خانوادههاي مقيدو متدين نيز گاهي بيتوجهي به اين امرمهم ديده ميشود.
طلاق زماني اسف انگيزتر است کهيک يا چند فرزند نيز قرباني اين مسالههولناک باشند. بنابراين نه تنها لزومپرداختن به علل طلاق ضروري استبلکهوالدين بايد از سرنوشتشوم فرزندانشانپس از جدايي، آگاه شوند تا شايد اندکيبه خود آيند و دريابند که آزادي ايشان ازقيد پيمان زناشويي چه غرامتسنگينيخواهد داشت.
عوامل مؤثر در جدايي همسران راميتوان به دو دسته عوامل فردي ومحيطي تقسيم کرد; عوامل فردي عبارتنداز:
الف) سستي اراده مرد و دهنبينياو - يکي از نتايج مثبت پيوند زن و مرد،رشد همه جانبه فکري و شخصيتي آنها درزندگي مشترک زناشويي و گرفتنتصميمهاي مهم و ارزنده در امور مشترکخود و فرزندان است. متاسفانه اغلبهمسران بويژه شوهر به جهت وابستگيشديد به مادر و نقش مهمتر او نسبتبهپدر در زندگي گذشتهاش، بعد از تشکيلخانواده مستقل به توصيههاي او گوش فراميدهد و باعث دلسردي همسر خودميشود. چنين امري باعث نزاعهايخانوادگي، فاصله زوجين از يکديگر وسرانجام جدايي خواهد شد.
ب) پرخاشگري - پرخاشگري انسانکه ناشي از يک واکنش کلي در برابرناکاميهاي زندگي است گاهي در درون ويسرکوب ميشود که از نظر سلامت روانبسيار نامطلوب و خطرناک است، و گاهيبصورت انتقادهاي شديد با زد و خورد وفحاشي بروز ميکند. متاسفانه چون بر اثرعدم شناخت طرفين در ابتداي زندگي،احساس منفي پرخاشگري درکنميشود، پس از گذشت مدتي کشمکش،طرف مورد پرخاش براي رهايي ازنزاعهاي پي در پي تن به جدايي ميدهد.اگر طرفين يکديگر را درک کنند، مسالهبمرور بر طرف خواهد شد، بطور مثالمرد بر اثر عدم توانمندي در محيط کار، ازطرف کارفرما سرزنش ميشود و بااحساس شديد ناکامي وارد محيط منزلميگردد; در نتيجه بهانهجويي ميکند وبگو مگوهاي طرفين آغاز ميشود. اگرهمسر با اندکي حوصله و تحمل بتواندريشه پرخاشگري شوهر را دريابد، سريعاچاره انديشي نموده، با مهرباني وعطوفت قضيه را حل ميکند. اما اغلبمسائل اينگونه حل نميشود بلکه خودخانم که طي روز از فعاليت درون منزل وگاهي هم فعاليتخارج از منزل خستهاست در پي دفاع برميآيد; پرخاشطرفين به يکديگر و کشمکشها آغازميشود و در اين ميان فرزندان بيگناهقرباني ميشوند زيرا ادامه بيرويه اين امرطلاق را به دنبال دارد.
در خانوادههايي که اين گونه نزاعهاولو خفيفتر همواره وجود داشته باشد،نسلي ترسو، مضطرب، نااميد وضعيفالنفس پرورش مييابد.
اگر هر يک از طرفين اندکي بينديشندو مجسم نمايند که پس از هر گونه رفتاريکه از وي سر زند، طرف مقابل چهواکنشي را نشان خواهد داد و پس از آنچه خواهد گذشت، جلوي خيلي ازاتفاقات ناگوار گرفته ميشود، وليمتاسفانه بدون اندکي انديشه، همانواکنشهاي سريع به هنگام برخوردها مرتباتوسط زن يا مرد تکرار ميشود و هر بارشدت خشونت رفتار و واکنشهاي منفيطرفين افزونتر ميشود بطوري که چارهکار را فقط در جدايي ميبينند.
ج) خودخواهي - اين خصلت ازويژگيهاي دوران طفوليت است. کودک دراين دوران بايد بتواند بتدريجبا ديگرانارتباط عاطفي برقرار کند و بياموزد که درقبال محبت ديگران محبت کند و اطرافيانرا مورد توجه قرار دهد. هر چه روابطاجتماعي او گسترده شود، از خودپسندياو کاسته ميگردد; بر عکس هر چه روابطاو محدودتر شود، خودپسندي او بيشترميگردد. (12)
اگر والدين نتوانند رابطه سالمي را ازلحاظ تربيتي با کودک برقرار نمايند وبالعکس عامل تشديد کننده رابطه يکجانبه و نامطلوب براي فرزندشان باشند،کودک در بزرگسالي و در زندگي مشترکانتظار دارد چون ايام خوش کودکي، تنها ازطرف مقابل محبت و ايثار ببيند و چونخواستهاش برآورده نميگردد، اختلافشروع ميشود; بويژه اگر هر دو طرفداراي چنين خصيصهاي باشند خيلي زودنزاعهاي خانوادگي آغاز ميگردد.
د) بيماريهاي جسمي و جنسي - اينموضوع هم از ديگر عوامل طلاق است.خوشبختانه رافتي که در خانوادههايمسلمان وجود دارد، تداوم بخش زندگيزناشويي است; بويژه اگر بيمار، شوهرباشد زن نهايت گذشت و فداکاري را نشانميدهد. وليکن گاه فقر شديد مانع گذشتميگردد. متاسفانه طبق آمار به دستآمده (13) 75/57 درصد طلاقها بر اثربيماري نازايي زن بوده است. عطوفت وگذشت زن اغلب مانع از تقاضاي طلاقميگردد وليکن در مورد مردان اين مسالهکمتر صدق مينمايد; حتي ديده شدهبخاطر فرزند، مرد به ازدواج دوم و حتيسوم روي آورده است که غرور زن مانع ازادامه زندگي او شده است و در اين حالتزن تقاضاي طلاق ميکند.
ه) عامل اعتياد - معتاد بودن مرد درخانواده از عوامل مهم جدايي است; چوناين بلاي خانمانسوز باعث ميشود که اوتنها به اعتياد و بدست آوردن مواد مخدربينديشد و خانواده برايش هيچگونهارزشي نداشته باشد. زن درمانده نيزبمرور آماده جدايي از همسر ميگردد.
و) انحراف يکي از طرفين - انجاماعمال خلافي چون ارتباط نامشروع،دزدي، جنايت و قاچاق ميتواند موجبجدايي باشد.
ز) سوء ظن - بدبيني و سوء ظن بيشاز حد که غالبا از طرف شوهر سر ميزنداغلب بر اثر يادگيري ايام کودکيست وميتواند پايههاي زندگي مشترک را سستنمايد. در گذشته، طفل اينگونه رفتار را ازپدر ديده و بتدريج آموخته است و امروزآن را درباره همسر خود به کار ميبرد.رفتار خيانت آميز مادر هم ميتواند چنانآسيبي به روان کودک وارد کند که او را بهکري يا کوري رواني مبتلا سازد، يعنيبدون ضايعهاي در گوش يا چشم نشنود ونبيند. وقتي کودک در ايام کودکي خيانتپدر يا مادر خود را ميبيند در جواني بهجنس مخالف ظنين بوده، خواهدانديشيد که همه زنها يا مردهاخيانتکارند. چنين کسي اصولا از ازدواجبيم دارد و اگر بر اثر اصرار مجبور بهازدواج شود، سوء ظن بيش از اندازهاشموجب آزردگي شديد همسر و در نتيجهدلسردي او شده، رفته رفته جدايي آنها رافراهم خواهد آورد.
ح) ارزشها و اعتقادات - نظام ارزشيو اعتقادي نيز در زندگي زناشويي امرياست که در فرد بالغ بصورت يکي ازمشخصههاي شخصيتي ظاهر شده وعموما غير قابل تغيير است. از فردي کهبطور مثال در يک خانواده متدين پرورشيافته و بمرور زمان اعتقادات و انجامتکاليف شرعي برايش به منزله يک اصلمسلم در آمده است، نميتوان انتظارداشت پس از تشکيل خانواده از عقايدشدستبردارد. متاسفانه چه بسيارندازدواجهايي که عدم دقتبه اين اصل مهمدر ابتدا زن و شوهر را دچار مشکلاساسي ميکند و هر يک از طرفين درصدد تغيير ديگري برميآيد غافل از آنکهراه عبثي ميپيمايد; البته توبه و متحولشدن انسانها در اسلام اين نويد را به دختريا پسر آماده ازدواج ميدهد که پس ازازدواج همسر خويش را دگرگون ساخته واز وي فردي متدين و معتقد سازد وليگاهي اين عمل ميخ بر سنگ کوفتن استو تداوم زندگي را غير قابل تحملميسازد. عوامل فردي بسياري باعثجدايي ميشود که از حوصله اين مقالهبدور است.
در اين راستا مسائل جانبي يااجتماعي نيز همواره نقش مهمي دراختلال روابط همسران دارند که ميتوانبه برخي از آنها اشاره کرد; از جمله:
? عدم استقلال اقتصادي، کهنتيجه آن زندگي زوجين با اعضاي خانوادههمسر مانند پدر، مادر و مشکلتر از آنخواهران و برادران همسر است. اينزندگي با بحران اوليه که همان عدماستقلال فکري است، آغاز ميشود و درانتظار جرقهاي است تا آتش بحرانشعلهور گردد. از آن فاجعه آميزتر هنگامياست که مادر زن يا مادر شوهر، همسرخويش را از جواني از دست داده باشد و بامشقت و فقر فرزندش را بزرگ کرده باشد;چرا که انتظار محبت و رسيدگي بيشترياز فرزند خود دارد و اگر فرزند - معمولاشوهر - نتواند با مديريت صحيح، رعايتاحترام به مادر و همسر را با هم جمع کندو موجب برانگيختن حسادت ديگريشود، پس از گذشت زمان بهکشمکشهايي فراوان براي پيروزي درجلب حمايت طرف خواهد انجاميد.مشکل زماني به اوج ميرسد که شوهر درتصميم گيري به سوي مادر کشانده شود.البته خوشبختانه در خانوادههاي متدينکه فرزندان همواره به پيروي از آيات واحاديث و سرمشق قرار دادن بزرگترها وبه تبعيت از آيه «و بالوالدين احسانا»احترام مادر و پدر را فريضه دانسته و آنهارا مقدم بر خويش ميدانند کمتر اختلافبروز ميکند; وليکن شيوع طلاق درخانوادههاي غير مذهبي به مراتب بيشتراست و چاره کار مديريت صحيح شوهراست که بتواند در عين احترام به همسرمحبتبه مادر را نيز داشته باشد.
? دوستيهاي خانوادگي - گاهيدوستيهاي زوجهاي جوان با ديگردوستان و يا افراد مجرد بقدري از حداعتدال خارج ميشود که منجر به ايجادزمينههاي گناه و در نتيجه طلاقميگردد; بويژه آنکه در اينگونه روابطمساله حسادت اطرافيان و دوستان نيزافزوده شود.
? بيماريهاي لاعلاج اطفال -متاسفانه هنگامي که معلول جسمي ياذهني در خانواده متولد ميگردد، زوجينبشدت احساس گناه نموده و هر يکسعي دارد ديگري را عامل معلوليت فرزندمعرفي کند; در عين حال همه افرادخانواده را ترک کرده تمام توجه خويش رابه کودک معلول معطوف ميسازد. اين امرمعمولا در مادر بيشتر ديده ميشودبطوري که همسر و ديگر فرزندان رافراموش ميکند. پس از گذشت زمانناچار شوهر براي کسب محبتبه دنبالپناهگاه ديگري ميگردد و متاسفانه خودعاملي براي جدايي ميشود.
? مشاجرات لفظي و نزاعها يکي ازعوامل بسيار مهم در طلاق نزاعها وکشمکشهاي زوجين بر اثر عدم درکمتقابل و در عين حال پايين بودن سطحفرهنگ آنهاست; بويژه آنکه زن در اينراستا به استقلال اقتصادي نيز رسيدهباشد. متاسفانه 57 درصد طلاقهايي کهاداره آمار دادگستري منتشر کرده است،بعلت عدم تفاهم در خانوادههاي کارمندانو کارگران بوده است. (14) که نياز به تحقيق ومطالعه بيشتري دارد. البته عوامل جداييرا نميتوان به تنهايي موجب طلاقدانستبلکه ممکن است هر يک از آنها ويا جمعي از آنها در يک مجموعه به نام«بهم ريختگي خانواده» ظاهر شده، چونانموريانه در درون درخت تنومند زندگيعمل نمايد و وقتي زوجين به خود آيندکه از زندگي جز پوستهاي پوک و شکنندهچيزي باقي نمانده است و با کوچکترينتلنگري از هم پاشيده ميشود.
منظور از گفتار فوق، بررسي اجماليعلل طلاق و هدف اصلي توجه دادنعاملان طلاق به اين سؤال است که: آيالحظهاي از قلمرو خودخواهي بيرونآمدهايد تا ديگران هم براي شما اهميتداشته باشند؟ آيا جگر گوشهاي کهوجودش از شماستبرايتان هيچ ارزش واعتباري دارد؟
لحظهاي به خود آييد و به دنبال راهفرار براي آزادي از قيد ازدواج نباشيد. شماخواهرم، برادرم بويژه شما خواهرم بانگبر نياور که چرا آنقدر قوانين جلوي جداييسنگ اندازي ميکنند؟ چرا نميتوان ازبند زندگي مشقتباري که بر وجودمسايه شوم افکنده، رها شوم؟ بايد هشداري داد به افرادي که هيچگاهنخواستهاند اندکي مسؤوليتخطيرزندگي زناشويي را تحمل نمايند و باکوچکترين ناملايمتي بانگ جدايي سرميدهند. اينان متاسفانه به رشد و بلوغشخصيت نرسيدهاند. ازدواج را بسانبازيهاي ايام خوش کودکي ميپندارند وتکرار بازي برايشان لذت آور است.
نتايج تحقيقات وسيعي که انجام شدهو همچنين تحقيقي که بوسيله نگارنده درمورد 50 تن از فرزندان خانوادههايمطلقه بصورت طولي و طي 12 سالصورت گرفته است، عدم سلامت روانکودکان طلاق را در آينده نشان ميدهد.دليل آن نيز نياز کودک به زندگي درمحيطي سرشار از عشق و محبت استوليکن برعکس شبانهروز در نزاعهايشديد والدين و در بدترين وضعيترواني بسر ميبرد.
اين زندگي سراسر آشفته از او فرديبي اعتماد، ترسو، گوشهگير، پرخاشگر ومتزلزل ميسازد زيرا هرگز طعم ثبات رادر زندگي نچشيده است. کودک هر لحظهبيم رها شدن را دارد چرا که قدرتتجزيه و تحليلش آنقدر رشد نکرده کهبتواند با دليل قانع کنندهاي بهقضاياي اطراف بپردازد. او نميتواندمنشا محبتبه ديگري باشد.
ذات نايافته از هستي بخش کي تواند که شود هستيبخش
آمار به دست آمده (15) نشان ميدهد که40 درصد طلاقهابين سنين 19-26 سال و80 درصد آن تا 45 سالگي رخ ميدهد.
در سالهاي نخست ازدواج بر اثربيتجربگي، شناخت طرف مقابل کمترميسر است در نتيجه خواستهها کمتر موردتوجه قرار ميگيرد. زوجهاي جوان هنوزبه بلوغ شخصيتي نرسيدهاند و لذت وراحتي زمان مجردي را فراموش نکردهاند.براي دلسوزي خويش از وضعيت آشفتهزندگي فرصتبيشتري دارند; لذا در اينسنين منحني طلاق عکس منحني ازدواجاست و هر چه بر سنين زوجين افزودهميشود امر طلاق کمتر صورت ميگيرد،بطوري که در سنين ميانسالي و کهنسالياغلب مرگ موجب تنهايي زن و شوهرميشود و در اين زمان است که بر اثرعلاقه، عادت و تفاهم هيچکدام قادر بهترک ديگري نيست. کودکاني که والدين رابر اثر جدايي از دست ميدهند اغلب درسنين 1 الي 10 ساله هستند. کابوستجديد ميثاق والدين، در اين کودکان بيدادميکند، ترس از رها شدن در ذهنشانريشه دوانده است و براي انتخاب يکي ازوالدين دچار تعارض ميگردند. آنها پس ازطلاق والدين همچون توپي به مادربزرگ، عمه، مادر، پدر و ديگران پاس دادهميشوند. در چنين وضعيتي چگونهميتوان ثبات را به مفهوم واقعي از اوطلب کرد. کودک در چنين شرايطي استکه وجود مشترک والدين را ميطلبد به هراقدامي متوسل ميشود، عمل خلافانجام ميدهد، لجبازي ميکند، از خوردنامتناع ميکند، به درس بي توجه ميشود،بهانه مادر را ميگيرد تا شايد پدر را واداربه آشتي نمايد. متاسفانه پدر در ينحالتبسرعت وارد عمل ميشود وعجولانه به زندگي دوم تن در ميدهد. وباز هم کودک ميماند و کوهي ازمشکلات، زيرا بمجرد ازدواج دوم،نامادري به فکر فرزند جديد و دور نمودنطفل شوهر از پدر ميافتد پس از گذشتزماني کوتاه همان کسي که براي نگهداريفرزند به اين خانه وارد شده است، آنچنانوضعيتي ايجاد ميکند که پدر را وادار بهسپردن طفل به ديگران ميکند. کنايههاياطرافيان مرتبا در گوش اين طفل غوغاميکند، نفرت و خشم از والدين سراسروجودش را فراميگيرد و به فکر انتقام ازخويش و ديگران بر ميآيد. او به همهمردان و زنان بدبين و مشکوک است. اگرمادر عامل جدايي بوده او را عنصري پليدو گناهکار ميداند. در آينده ممکن استبه تحصيلات عالي و شغلي موجه دستيازد وليکن ريشه سوءظن و بدبينيهيچگاه از وجودش رختبرنخواهدبست.
او که ناظر نزاع والدين و رهايي آنانبدون اندکي ايثار بوده و ناسازگاري را درکودکي تجربه کرده است، چگونه ميتواندروحيه گذشت را در خويش بپروراند؟ اوهمواره ترسي ناشي از تهمتشباهتبهمادر يا پدر را با خود همراه دارد; در نتيجهدر روابط زناشويي، فردي خوار و زبوناست. اينگونه روابط، رابطه مطلوبي درزندگي مشترک نخواهد بود چون درخانواده علاوه بر گذشت، دارا بودنروحيه تفاهم، طرفين را به تکاملميرساند نه منفعل شدن به معناي تام.زدگي از هر کاري، از جمله تحصيل، نوعديگري از نتايج جدايي والدين است. دراين حالت فرزند رها شده براي کسبآرامش دروني به دامان انحرافات کشاندهميشود. تجربه نشان داده است که پسرانآمادگي بيشتري براي ابتلا به «مشکلاترفتاري» دارند. سرنوشت چنين فرزندانيشوم و هولناک است و وقتي به خودميآيند که به دهها نوع آلودگي گرفتارشدهاند.
به جوانان توصيه ميشود اگر قادرنيستيد انتخاب شايستهاي کنيد و اگرنياموختهايد ديگري را دوستبداريد وروحيه الفت و عطوفت در خانواده ايجادنماييد، تامل کنيد. حال اگر ازدواج کرديدو دريافتيد انتخاب شما غلط بوده وکاميابي شما در جاي ديگريست دربچهدار شدن اندکي درنگ کنيد. تصورنکنيد که فرزند به شما و خانواده روحيهتفاهم مشترک را خواهد آموخت و ضامنخوشبختي شما خواهد شد. خير! چونمتاسفانه پس از جدايي ممکن است جسمفرزند باقي بماند و روح او براي هميشهآزرده و شکننده شود.
خوشبختانه با افزايش خانوادههايمتدين و با ايمان، در زندگيهاي جديد بهارزشهاي اسلامي اهميت داده ميشود ورضاي خداوند اصل مهم تلقي ميشود،در نتيجه آن خانه بر اثر رضاي خداوند،سرشار از برکت و شادابي ميگردد.
باز هم به جوانان بويژه خواهراني کهمتاسفانه خواهان تغيير و آسانتر کردنقوانيندادگاههاي خانواده به شيوهغربياندتوصيه ميشود به هنگام بستن پيمانمقدس ازدواج دقت کنيد که هر چه اينپيمان با ارزشهاي انساني و اسلامي قرينباشد، رشتههاي آن تا ابد ناگسسته خواهدماند; به راههاي درست وصل بينديشيد وتصور يافتن طرق سهل گسستن را برايديگر جوامع بگذاريد.
پي نوشت ها :
1) و من آياته ان خلق لکم من انفسکم ازواجالتسکنوا اليها و جعل بينکم مودة و رحمة ان فيذلک لآيات لقوم يتفکرون (روم، 20)
2) ابغض الحلال عند الله الطلاق
3) ساروخاني - دکتر باقر: طلاق و پژوهشي درشناخت واقعيت و عوامل آن، ص 100
4) همان منبع، ص 120
5) همان منبع، ص 34
6) همان منبع
7) داناي علمي - منيژه: موجبات طلاق درحقوق ايران و اقليتهاي غير مسلمان
8) لا تطلقوا النساء الا من ريبة فان الله لا يحبالذواقين و الذواقات (شيخ طوسي، تفسير مجمعالبيان، ج 1، ص 304
9) فرهنگ عميد، ذيل طلاق
10) قائمي - دکتر علي: روزنامه کيهان،25/1/76، ص 7
11) ساروخاني - دکتر باقر: طلاق و پژوهشي درشناخت واقعيت و عوامل آن، ص 112
12) عليرضا کرمي - رضا کرمي نوري:روانشناسي تربيتي ويژه مراکز تربيت معلم،صص 74-88
13) اداره آمار قضايي دادگستري جمهورياسلامي ايران، سال 1360
14) ساروخاني - دکتر باقر: همان منبع، ص 59
15) توزيع طلاق در تهران در سال 1365، ادارهآمار قضايي دادگستري جمهوري اسلامي ايران
منبع: www.aftab.ir/خ