شما مىگوييد پيامبر اكرم(ص) در غدير خم على(ع) را به عنوان جانشين و خليفه بلافصل خود معرفى كرد، - با توجه به اين كه رحلت پيامبر اكرم(ص) كمتر از سه ماه بعد از حادثه غدير تحقق يافت و طبعاً مردم هنوز غدير را فراموش نكرده بودند - چرا اميرالمؤمنين(ع) به آن اشاره نكرد؟ آيا اين خود دليلى بر اين نكته نيست كه ولايت مطرح شده در حديث غدير به معناى حكومت و خلافت نبوده است؟ به جرأت مىتوان گفت بعد از ارتحال رسول خدا(ص) هيچ كس به اندازه شخص اميرالمؤمنين(ع) در تبليغ و ترويج حديث غدير و انتقال آن به نسل بعدى اهتمام نورزيده و براى حفظ و تبيين آن قدم برنداشته است. در ميان ادلّه و براهينى كه حضرت على(ع) براى اثبات ادعاى خويش مبنى بر جانشينى پيامبر(ص) و امامت مسلمانان اقامه فرمود، بيشترين تأكيد بر حديث غدير بود. آن حضرت در فرصتهاى گوناگون بارها به اين روايت تمسك جست. شمارى از مواردى كه اميرالمؤمنين(ع) به حديث غدير استدلال كرده، به اختصار چنين است:
1. بلافاصله پس از ارتحال پيامبر اكرم(ص) در مناظرهاى، به عنوان مخالفت با بيعت با خليفه اول، در مسجد مدينه فرمود: «آيا بايد پيكر رسول خدا(ص) را بر روى زمين رها مىكردم و قبل از كفن و دفن آن حضرت، درباره خلافت و جانشينى وى نزاع مىكردم؟ مسأله خلافت چنان روشن بود كه گمان نمىكردم كسى در صدد دستيابى به آن باشد و در اين موضوع با اهل بيت پيامبر(ص) درگير شود! مگر رسول خدا(ص) در روز غدير خم حجت را بر مردم تمام نكرد؟ و مگر جاى عذرى براى كسى باقى مانده بود؟»1 2. حضرت على(ع) هفت روز پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) - وقتى از جمع آورى قرآن فارغ شد - به ميان مردم رفت؛ خطبه خواند و پس از مدح خدا، رسول خدا و بيان طريق نجات، چنين فرمود: صريحترين كلام رسول خدا(ص) در معرفى من به جانشينى خود هنگامى بود كه آن حضرت شنيدند عدهاى در مجالس و محافل خود زمزمه مىكنند كه ما جانشينان آن حضرت هستيم و بعد از ايشان زمامدارى امت را برعهده خواهيم گرفت. پيامبر(ص) با شنيدن آن زمزمهها و سخنان به سفر حج كه واپسين حج وى بود، تشريف برد و بعد از پايان مراسم حج، هنگام بازگشت، در غدير خم دستور داد شِبه منبرى برايش آماده كردند. آن گاه بر منبر فراز آمد و بازوى مرا گرفت و بلند كردند - بدانسان كه زير بغلش نمودار شد - و با صداى بلند و رسا در ميان انبوه جمعيت فرمود: «هر كه من سرور و مولايش هستم، على سرور و مولاى او است. خدايا دوست بدار هر كه دوستش دارد و دشمن بدار هر كه دشمنش دارد.» بااين كلام صريح رسول خدا(ص) پذيرش ولايت من عين ولايت الاهى شد.2 3. پس از حادثه تلخ سقيفه و بىاثر ماندن روشنگرىهاى اميرالمؤمنين(ع) خليفه اول كه در پى فرصتى بود تا از آن حضرت دلجويى كند، روزى نزدش شتافت و به گفت و گو با وى پرداخت. على(ع) در اين مناظره پيوسته سوابق و امتيازات خود را بيان مىداشت و خليفه اول آن را تصديق مىكرد تا آن كه حضرت به او فرمود: «تو را به خدا سوگند، آيا با استناد به حديث رسول خدا(ص) در روز غدير، من مولاى تو و هر مسلمانى هستم يا تو؟ خليفه اول جواب داد: شما هستيد.» اين مناظره تا آن جا ادامه يافت كه ابوبكر منقلب شد و گريست و از حضرت مهلت خواست تا درباره گفتارش بيشتر بينديشد.3 4. بعد از مرگ خليفه دوم، قبل از اعلام رسمى انتخاب عثمان، حضرت على(ع) فرصتى خواست تا سخنانى را با اعضاى شورا در ميان بگذارد. اين سخنان كه حديث انشاد شدت دارد، متواتر است و اهل سنت و شيعه نقل كردهاند.4 در اين حديث حضرت براى اتمام حجت بيش از 190 امتياز و فضيلت اختصاصى خود، را بيان داشت و جانشينى خويش را اثبات كرد. امام(ع) در بخشى از سخنانش فرمود: شما را به خدا سوگند مىدهم، آيا در بين خود جز من كسى را سراغ داريد كه رسول خدا(ص) در پى اجراى دستور خداوند متعال او را در روز غدير خم برگزيده و دربارهاش گفته باشد: «هر كه من مولاى او هستم، على مولاى او است...» همگى جواب دادند جز تو كسى را سراغ نداريم. 5. در روزگار عثمان، مجلسى در مسجد النبى برگزار شد كه بيش از دويست تن از شخصيتهاى برجسته در آن حضور داشتند. اين جلسه در پى اعتراضات مردم به حكومت عثمانى بر پاشده بود. در اين محفل، حضرت على(ع) به واقعه غدير اشاره كرد و ضمن توضيحى مفصل درباره حوادث آن روز فرمود:... پيامبر(ص) فرمود هر كه من مولاى او هستم اين على مولاى او است. پس از پايان اين جمله، سلمان برخاست و از رسول خدا پرسيد: آيا ولايت على مانند ولايت شما است؟ پيامبر پاسخ داد: آرى. ولايت او مانند ولايت من است. هر كس من صاحب اختيار و سزاوارتر به او از خودش هستم، على نيز صاحب اختيار او است و از وى به خودش سزاوارتر است».5 6. حضرت على(ع) در جنگ جمل، هنگام مناظره با طلحه، واقعه غدير را باز گفت و به آن استناد كرد.6 7. حضرت، پس از جنگ جمل، در نامهاى منظوم به معاويه واقعه غدير را ياد آور شد و او را از مخالفت با خود بر حذر داشت.7 8. امام در سخنرانى خود، بعد از جنگ جمل، در كوفه و در اعتراض به معاويه بر خلافت خود تأكيد ورزيد و در كنار استناد به بيعت مردم، مسأله خلافت انتصابى خويش در غدير خم را يادآور شد.8 9. هنگامى كه معاويه به خونخواهى عثمان برخاست، ابودردا و ابوهريره را نزد حضرت على(ع) فرستاد. حضرت - پيش از آن كه مسأله خونخواهى را پاسخ گويد - مشروعيت خلافت خودرا ثابت كرد و فرمود: «اگر خداوند مسأله خلافت را به دست مردم داده است و رأى آنان ملاك مشروعيت است، مهاجران و انصار، پس از سه روز مشورت، همراه مردم با من بيعت كردند و اين بيعت از بيعت با خلفاى پيشين سنگينتر است؛ زيرا در سه بيعت پيشين با مردم مشورت نشد؛ و اگر خداوند است كه بايد انتخاب كند و اختيار در دست او است كه ولايت من در قرآن و سنت اثبات شده است؛ و اين دليل براى من قوىتر است و حق مرا واجبتر مىكند.» سپس در خطبهاى به حديث غدير استدلال كرد و بر معناى ولايت كه همان اولويت است، تأكيد ورزيد.9 10. هنگام ورود اميرالمؤمنين(ع) به كوفه، حدود 30 سال از جريان تاريخى غدير خم مىگذشت و مردم كوفه اسلام را به روايت رسمى كه توسط خلفاى وقت ترويج داده شده بود، آموخته بودند. حضرت در ميدان بزرگ كوفه به سخنرانى پرداخت؛ براى اثبات خلافت خود به حديث غدير استناد كرد و از اصحاب پيامبر كه در غديرخم بودند خواست تا واقعه را - آن گونه كه شنيده بودند - بيان كنند. جريان استشهاد اميرالمؤمنين(ع) به حديث غدير در ميدان بزرگ شهر كوفه را بسيارى از بزرگان شيعه و سنى نقل كردهاند.10 11. حضرت امير(ع) بارها در مسجد كوفه سخنرانى فرمود و از صحابه پيامبر درباره حديث غدير شهادت گرفت تاتفسيرى صحيح و غير قابل انكار از اين واقعه ارائه دهد.11 12. حضرت على(ع)، در سىامين سالگرد غدير خم، اين روز را عيد بزرگ مسلمانان خواند و در خطبهاى براى اثبات خلافت خويش به واقعه غدير استدلال فرمود. اين خطبه آن حضرت خطبه غدير شهرت دارد و در مصباح المتهجد شيخ طوسى (صفحه 725) و مصباح كفعمى (صفحه 695) نقل شده است. 13. در پاسخ به شبهاتى كه معاويه درباره حقانيت حضرت على(ع) مىپراكند، آن حضرت؛ در نامهاى به واقعه غدير تمسك جست و به عبدالله بن ابى رافع دستور داد آن را هر جمعه براى مردم بخواند. آن بزرگوار همچنين ده نفر را معين كرد تا به پرسشهاى مردم درباره مضمون نامه پاسخ گويند.12 14. روزى امام على(ع) از صحابه درباره واقعه غدير شهادت گرفت. شش تن از آنها از شهادت دادن پرهيز كردند. ظاهراً انگيزه آنان در پرهيز از شهادت به حمايت آنها از خلفاى پيشين باز مىگشت. آنان از خلفاى پيشين حمايت كرده بودند و چنين شهادتى تكذيب كردار قبلىشان به شمار مىآمد. از سوى ديگر، احتمال پيروزى معاويه نيز وجود داشت و آنان نمىخواستند موقعيت آينده خود را به خطر اندازند. حضرت از خدا خواست آنان را به بلايى گرفتار سازد كه شناخته شوند و حتى براى برخى از آنها بلايى خاص در خواست كرد. پس از آن كه خداوند نفرين آن حضرت را اجابت فرمود، آنها به كتمان شهادت اعتراف كردند. اين افراد عبارتند از: زيد بن ارقم13، انس بن مالك14، براء بن عازب، جرير بن عبدالله15، اشعث بن قيس و خالدبن يزيد16.
پىنوشت:
1. الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 184.
2. روضة كافى، ج 8، ص 18 و 25 و 27.
3. خصال، شيخ صدوق، ج 2، ص 551-594؛ الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص307؛ تاريخ طبرى، طبرى، ج2، ص236.
4. تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 3، ص 113؛ مناقب، خوارزمى، ص 313؛ الخصال، شيخ صدوق، ج 2، ص 533.
5. الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 213، كمال الدين صدوق، ج 1، ص274.
6. مناقب، خوارزمى، ص 182؛ مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 364.
7. الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 429؛ تذكرة الخواص، ابن جوزى، ص 107 و 108.
8. ارشاد، شيخ مفيد، ج 1، ص 260؛ الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 406.
9. الغيبة، نعمانى، ص 69؛ كتاب سليم بن قيس، ح 25.
10. مسند حنبل، ج1، ص 119 و ج4، ص 370؛ اسدالغابه، ابن اثير، ج 3، ص 307 و ج 5، ص 205.
11. ينابيع الموده، قندوزى، ج 1، ص 41؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 288؛ ارشاد، مفيد، ج 1، ص 352.
12. كشف المحجه، سيد بن طاووس، ص 269-235.
13. ارشاد، مفيد، ج 1، ص 352؛ مناقب، ابن مغازلى، ص 23؛ مجمع الزوائد، هيثمى، ج 9، ص106.
14. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج19، ص 217.
15. انساب الاشراف، بلاذرى، ج 2، ص 156؛ مسند حنبل، ج 1، ص 119.
16. خصال، صدوق، ج 1، ص 219.