نويسنده: سيد احمد علم الهدي
در حدود يک هزار و چهارصد و بيست و شش سال پيش، در قسمت شمالي اين درهي باستاني، کاخي مجلل و باشکوه وجود داشت که بانوي زيبا و باکمالي را در خود ميپرورانيد؛ بانوئي که آوازهي جلال و عظمتش در دنياي عرب طنين انداخت و وصف جمال و کمالش زينتبخش محافل سلاطين و رؤساي قبايل بود.
از نظر ثروت و دارايي که يگانه ملاک شخصيت آن زمان و محيط بود، در ميان زنان قريش بينظير، و تالار پذيرائيش مرکز انجمن ادبي مکه بشمار ميرفت.
از گوشه و کنار، از دربار سلاطين عرب و از نزد بعضي رؤساي قبايل، پيامهايي برايش ميآمد و با کمال ادب به او پيشنهاد ازدواج ميشد. از آنجا که عشقي ملکوتي در ضمير داشت، تمام مقامات مادي در نظرش پست بود، گويا در انتظار يک بشر آسماني بسر ميبرد.
تا اينکه روزي جواني بيست و چهار ساله با قامت رعنا و رخسارهاي ماهوش از جلوي درب قصر عبور کرد. خديجه با جمعي از زنان و يکي از احبار يهود بر بام قصر نشسته بود... به مجرد اينکه چشم عالم يهودي به او افتاد، از خديجه خواهش کرد کنيزي را به دنبالش فرستاده و از او تقاضا کند که در جمعشان شرکت کند.
خديجه يکي از کنيزان را بدنبال آن حضرت فرستاد. مرد يهودي در حاليکه چشمان خود را به سيماي آسماني پيغمبر دوخته بود و گويا در جبين مبارکش يک دنيا معنويت مطالعه ميکرد، عرضه داشت: «آقا! ممکن است شانهي خود را به من نشان بدهي؟«
پيغمبر (ص) بيدرنگ پيراهن بالا زد. مرد کليمي به نشانهي آنجناب نگاه کرد و چون نوري تابناک ديد، سري تکان داده و با لباني لرزان اما مطمئن فرياد زد: «اين مهر نبوت است؛ اين نشانهي پيغمبري است.» اين را که گفت،... سر بلند کرد و گفت: «اين شخص، پيغمبر آخرالزمان است و هيچکس قدرت ندارد به او آسيب برساند. من در تورات خواندهام که او خاتم پيامبران خواهد بود. سپس بسوي خديجه اشاره کرد و گفت: «او با زني از قريش ازدواج ميکند که در کمال و ثروت و زيبايي در عرب نظير ندارد. اين سخن، خديجه را به فکر انداخت. مرد يهودي، در حال رفتن بود. آخرين کلام او با خديجه اين بود که: مواظب باش محمد را از دست ندهي«.
اين جريان موجي در خديجه بوجود آورد. تا اينکه روزي با جمعي از زنان و دختران عرب در مسجدالحرام نشسته بود، يک يهودي ديگر- در حاليکه از جلويشان عبور ميکرد- فرياد زد: «در ميان شما، قريش پيغمبري مبعوث ميشود. اي دختران و زنان عرب! بکوشيد تا به افتخار همسري وي نائل شويد«.
در آن هنگام، زنها سنگريزه به طرف مرد يهودي پرت کرده، او را مسخره کردند، اما خديجه به آنچه قبلاً رخ داده بود، بيشتر واقف شد و قيافهي محمد بن- عبداللّه (ص) در نظرش مجسم گرديد.
متن کتاب " زهرا مولود وحي " /خ