چكيده
عنوان تحقيق حاضر «پيامدهاي كودك آزاري و نوجوانآزاري و ارتباط آن با ويژگيهاي شخصيتي و پايگاه اقتصادي ـ اجتماعي والدين» ميباشد. نمونه تحقيق شامل 15 كودك و نوجوان آسيبديده از طرف والدينِ آزارگر و 15 والد آزاررسان ـ كه به دادگاه اطفال، پزشكي قانوني و مراكز مشاوره مراجعه كرده بودند ـ به صورت هدفمند انتخاب گرديدند. جمعآوري اطلاعات به صورت مصاحبه و مشاهده صورت گرفت. روش تحقيق جزو تحقيقات كيفي است كه اطلاعات گردآوري شده از اين روش به صورت توصيفي گزارش شدهاند. در اين تحقيق، فرضيه مشخصي تدوين نشده است، اما پژوهش با سه سؤال اصلي آغاز و در نهايت، با يك نتيجهگيري جامع به پايان ميرسد. يافتههاي مهم تحقيق حاكي از آن است كه كودكان و نوجوانان آزارديده دچار حالات افسردگي، گوشهگيري و خشم پنهانشده ميباشند، در امر تحصيل دچار افت تحصيلي و در دوستيابي دچار مشكلاند، نسبت به ديگران بياعتماد و به دنبال آن، دچار احساس حقارت و ناكامي هستند و در دوره نوجواني دچار رفتارهاي ضد اجتماعي (بزهكاري)، دزدي، فرار از منزل، اعتياد و فرار از مدرسه ميگردند.
از ويژگيهاي شخصيتي بارز بزرگسالانِ آزارگر، ترسو بودن، تعصب بيجا به خرج دادن، سوء ظن و بدبيني، داشتن افكار كليشهاي و قالبي و رفتارهاي وسواسي ميباشد. در عين حال، هر چه والدين از سطح تحصيلي پايينتر و از نظر شغلي به مشاغل سطح پايينتر مشغول باشند، از رفتارهاي آزارگرانه بيشتري برخوردارند.
مقدّمه
خانواده كوچكترين نهاد اجتماعي است كه با پيوند زن و مرد شكل ميگيرد. به تدريج كودكان به اين جمع كوچك افزوده شده، تحت سرپرستي آنان قرار ميگيرند. كودك كه داراي روحي پاك، و جلوه آغازين كمال بشر است، بارها و بارها مورد بحث و گفتوگوي انديشمندان و مربيان تعليم و تربيت قرار گرفته است. به گفته برخي انديشمندان، به جرئت ميتوان قرن بيست و يكم را «عصر كودكان» ناميد؛ از اينرو، بخش مهمي از منابع مادي و معنوي كشورهايي كه به توسعه اقتصادي و اجتماعي مطلوبتري دست يافتهاند، صرف توجه به مسائل كودكان و حمايت رواني و جسمي آنان ميشود. در اين زمينه، علاوه بر افزايش امكانات بهداشتي، آموزشي، هنري و پرورشي، دامنه حقوق كودك نيز به عنوان موجودي نيازمند حمايت ويژه در جهت تعالي مادي و معنوي نسل آينده و ادارهكننده فرداي جامعه، وسعت يافته است. اطلاعات در مورد آزار فيزيكي 1 يا جنسي 2 كودك، همسرآزاري و ساير اشكال خشونت در خانواده، سبب گرديد متخصصان به اين نتيجه برسند كه معضل خشونت در خانواده به صورت فراگير در دو دهه گذشته افزايش يافته است. امروزه خشونت در خانواده توجه قابل ملاحظهاي را به خود معطوف ساخته، به گونهاي كه اين پديده نه تنها در خانوادههاي آمريكايي، بلكه در انگلستان، اروپاي غربي و بسياري از كشورها و جوامع كره خاكي به چشم ميخورد. 3
نظريات در حيطه كودكآزاري
1ـ الگوي انتقالي [4]
ولف، 1987 (نقل از: همپتون و همكاران)، 1993 با ارائه الگوي انتقالي چگونگي شدت كشاكش والد ـ فرزند را، كه منجر به آزار فيزيكي كودك نيز ميشود، توصيف ميكند. طبق اين الگو، استرس به عنوان عنصري كليدي كه احتمال كشاكش در درون نظام خانواده را افزايش ميدهد، در نظر گرفته ميشود. الگوي انتقالي از سه مرحله تشكيل شده و در برگيرنده سازههاي نامتعادلكننده، 5 چندگانه و سازههاي جبراني 6 است. مراحل، مجزّا و ناپيوسته نيستند، ولي همپوش بوده و نشانگر رشد پيشرونده كشاكش والد ـ فرزند ميباشد. مرحله اول، عواملي را كه در كاهش تحمل استرس توسط والدين و توانايي آنها در بازداري پرخاشگري مؤثرند توصيف مينمايد. عوامل نامتعادلكننده شامل وجود رويدادهاي استرس بار زندگي و آمادگي ناكافي براي والد شدن است. رفتارهاي والدين در اين مرحله بيانگر تلاشهاي حاشيهاي براي سازگاري با عوامل فشارزاي زندگي و كنترل رفتارهاي ناسازگار 7 كودك خويش است؛ و همچنين عواملجبراني ثبات اقتصادي و حمايتهاي اجتماعي را، كه ميتواند تأثير استرس را تعديل نمايد، دربر ميگيرد.
مرحله دوم، زماني شروع ميشود كه والدين به طور مؤثر در اداره استرس زندگي و رفتار كودك خويش شكست ميخورند. طي اين مرحله، والدين به طور فزاينده نسبت به رويدادهاي استرسبار واكنش نشان ميدهند، مسئوليت رفتار منفي با كودك را به خود نسبت ميدهند و به كودك به عنوان فردي كه عمدا بياعتنايي ميكند مينگرند و خود را فاقد توان كنترل وي مييابند. همچنين مرحله دوم زماني رخ ميدهد كه رويدادهاي استرسبار زندگي و مهارتهاي محدود، منجر به مراقبت والدين آزارنده خواهد شد. عوامل جبراني شامل فراگيري مهارتهاي والدين جديد و اصلاح رفتار كودك ميشود.
مرحله سوم وضعيتي را توصيف ميكند كه والدين الگوهاي مداوم تحريكي و كودك آزاري را آغاز مينمايند. طي اين دوره، والدين با محركهاي استرسبار چندگانه مواجه ميشوند كه در سازگاري ناموفقاند، الگوي تحريكي و سرزنش كودك غالبا مورد استفاده قرار ميگيرد و احساسات نااميدكننده ظاهر ميشود و والدين در تلاش براي كسب مجدد كنترل، بر شدت و فراواني رفتار پرخاشگرانه ميافزايند. سازههاي جبراني در اين مرحله شامل نارضايتي رو به گسترش والدين همراه با تنبيه جسمي شديد، تسليم كودك در برابر مقررات و انضباط غيرآزارنده و مداخله اجتماع ميشود. در اين مرحله، سازههاي جبراني تأثير ناچيزي بر الگوهاي عادتي كودكآزاري دارد كه تكامل يافته است. 8
2ـ الگوي رفتاري ـ شناختي [9]
تونتيمن و همكارانش آزار (Azar)، اميش (Amish)، روهربك (Roherbeck) الگوي شناختي رفتاري چهار مرحلهاي را براي تعيين كودكآزاري مطرح نمودند. عنصر كليدي اين الگو انتظارات غير واقعي والدين و اسنادهاي بد با قصد منفي كه واسطههاي رفتار آزارگر هستند، ميباشد. در مرحله اول، والدين انتظارات غيرواقعي از كودك دارند؛ در مرحله دوم، كودك هماهنگ با انتظارات والدين رفتار نميكند؛ در مرحله سوم، والدين رفتار كودك را به اشتباه قصد و نيت منفي تعبير ميكند؛ در مرحله چهارم، والدين واكنش افراطي نشان ميدهند. در اين الگو، ويژگيهاي ديگري نيز وجود دارد كه شامل شناختهاي والدين، توان آنان در كنترل تكانه و تعاملات والد ـ فرزند و همچنين سطوح استرس خانواده و حمايت اجتماعي ميگردد.
چهارچوب تحليلي [10]
اين تحليل، كه به تبيين بدرفتاري با كودكان در كشورهاي غيرصنعتي ميپردازد، در سه سطح صورت ميگيرد. به نظر ميرسد بهتر است سطوح عملياتي تمايز بين سطوح فرهنگي و اجتماعي را، كه در تعيين و تحليل بدرفتاري مؤثرند، مشخص نمايند. (بنكووسكي و كربلو، 1989) سطح اول، سطح كلي ناميده ميشود. 11
بدرفتاري در شرايط ساختاري نظم اقتصادي ـ اجتماعي جهاني قابل رديابي است. كودكان در كشورهاي غيرصنعتي قربانيان نقايص ساختاري نظام جهانياند.
اصلاح 12 و ريشهكني بدرفتاري تنها در سايه تبديل ريشهاي جامعه يا بازسازي نظم جهاني مقدور است.
در سطح دوّم (سطح فرهنگي)، بدرفتاري به فعاليتهاي مربوط به پرورش كودك برميگردد كه ممكن است در نظر برخي قابل قبول باشد.
اما در نظر برخي ديگر، نه تنها اين فعاليتها بدرفتاري محسوب ميشود، بلكه كودكآزاري نيز تلقّي ميگردد. (كمپ، هلفر، 1980) بدرفتاري با كودك در اين سطح نهادينه ميشود و كودك قرباني انضباط خشن يا ساير فعاليتهاي عادي، كه مورد تاييد هنجارهاي جامعه است، ميگردد؛ انضباطي كه براي كودك ناخوشايند ميباشد.
در اين سطح، تلاشها بايد براي تغيير هنجارهاي اجتماعي و ارزشهاي حاكم بر پرورش كودك جهت داده شوند.
در سطح سوم، كه سطح فردي است، بدرفتاري انحراف از هنجارهاي قابل قبول فرهنگي و اجتماعي است. اين انحراف حالت فردي دارد و تلاشهايي كه براي ريشهكني بدرفتاري در اين سطح صورت ميگيرد، بايد به طرف والدين و سرپرستان كودك جهت داده شوند. 13
بدرفتاري تنبيهي [14]
اشميت ميگويد: آموزش انضباط به كودكان از راههاي دردآور يا تنبيه بدني، بدرفتاري تنبيهي ميباشد.
در كل، هنجارها و ارزشهاي پرورش كودك در بسياري از كشورهاي غيرصنعتي، استفاده از تنبيه فيزيكي را به عنوان يك راه تحميل انضباط به كودك تأييد مينمايد. براي مثال، در مطالعه جيمزهوك (James Huke) در نيجريه مشاهده شد كه %86/2پسران و %82 دختران توسط والدين و سرپرست خويش تنبيه بدني شدهاند. 15
اطلاعات مربوط به پژوهش
پرسشهاي پژوهش
پرسشهاي پژوهش عبارتند از:
1. ويژگيهاي روانشناختي والدين آزارگر كدامند؟
2. ساختار خانوادگي والدين آزارگر كدام است؟
3. ويژگيهاي اقتصادي ـ اجتماعي والدين آزاررسان چگونه است؟
روش پژوهش
پژوهش حاضر يك پژوهش كيفي است كه هدف آن بررسي ويژگيهاي روانشناختي، خانوادگي، اقتصادي و اجتماعي والدين و كودكان آزارديده است.
يكي از ويژگيهاي تحقيق كيفي اين است كه در موقعيت طبيعي اجرا ميشود، به گونهاي كه ميزان تعميمپذيري آن كم و ممكن است با خطا همراه باشد، ولي با تكرار ميتوان از ميزان خطاي آن كاست.
تحليل دادهها در تحقيق حاضر به صورت توصيفي است؛ همواره توصيف با پديده حاضر شروع شده و با نتيجهگيري به پايان رسيده است. در اين تحقيق، فرضيهاي از پيش تعيين شده وجود ندارد و سؤالات نيز حالت پويا دارد.
جامعه آماري مورد استفاده، كليه والدين و كودكان آزارديده زير 18 سال است كه به مراكز مشاوره، بهزيستي و مراكز پزشكي قانوني و دادگاه اطفال شهر تهران مراجعه كرده بودند. نمونه تحقيق شامل 15 والد آزاررسان و 15 كودك آزارديده ميباشد، كهآزارهابهصورتجسماني، عاطفي و رواني بوده است.
ابزار پژوهش
الف. مصاحبه جامع در حيطههاي خانوادگي، اقتصادي، اجتماعي و روانشناختي؛
ب. مشاهده مستقيم؛ شامل ثبت رويدادها، رفتارها و موضوعاتي كه در محيط و مكان خاصي وجود داشت.
بحث و نتيجهگيري
نتيجهگيري نهايي فرم مصاحبه كودكان
در اين پژوهش، نتايج به دست آمده در مورد كودكان آزارديده به شرح زير است:
1. بيشتر كودكان آزارديده دختر بودند.
2. برخي از كودكان طول مدت بدرفتاري والدين را از سه سال تا هشت سال و برخي ديگر، ساليان طولاني بيان كردند.
3. شدت جراحت كودكان در حد متوسط بود.
4. نوع جراحت كودكان بيشتر به صورت كبودي و گازگرفتگي بود و بيشتر در صورتشان آثار ضرب و شتم و جراحت ديده ميشد.
5. ارتباطكودكانباوالدينشان در حد متوسط به پايين بود.
6. كودكان علاقه كمي به مدرسه و تحصيل نشان ميدادند و روابط دوستانهاي باهمكلاسيهايشان نداشتند.
7. خيالبافي كودكان بيشتر در مورد مسائل عاطفي و احساسي بود.
8. كودكان بيشترين آزار و تنبيه را از طرف والدين، و نوع تنبيه را بيشتر شلاق زدن و سيلي زدن گزارش كردند.
9. كودكان هرگاه از طرف والدين خود آسيب ميديدند، ناراحتي و مشكلشان را بيشتر با خواهر و برادرشان مطرح ميكردند.
10. كودكان آزارديده، اغلب پدر خود را آزارگر ميدانستند.
نتيجه كلي از مشاهدات رفتاري والدين آزارگر
نتيجه كلي كه ميتوان از اين مشاهدات رفتاري گرفت، بدين شرح است:
1. بيشتر والدينِ آزارگر ظاهري بسياري عصبي و پرخاشگر داشتند و اغلب از لحاظ سواد در سطح پاييني بودند.
2. رفتارهاي تهاجمي و تكانهاي و حالتهاي افسردگي، انزوا و گوشهگيري در بيشتر والدين آزار گرديده ميشد.
3. بيشتر والدين آزارگر از نظر اقتصادي و مالي در حد پاييني به سر ميبردند و مضطرب و نگران بودند.
4. والدين آزارگر حالتهاي يأس و نااميدي داشتند و ارتباط اجتماعي و انعطاف در آنها ضعيف بود.
5. بيشتر والدين آزارگر داراي عقيده سنتي بودند و نظرشان اين بود كه ـ براي مثال ـ دختر بايد بيعيب و نقص باشد، حرف مرد مقدم بر زن است و كودك با تنبيه ادب ميشود.
6. ويژگيهاي شخصيتي نكتهسنجي، خيالاتي، ترسويي، تعصبي، افكار كليشهاي، بدبيني، سوء ظن نسبت به خانواده (كودكان و همسر)، حالتهاي ناسازگاري، افكار وسواسي و غرور و خودخواهي در والدين آزارگر مشهود بود و به نوعي اختلالات نوروز، بخصوص اختلال شخصيت از نوع پارانوئيدي، ضد اجتماعي، بزرگمنشي، دوريگزيني و مواردي از اين قبيل در آنها ديده ميشد.
7. از بين 15موردي كه بررسي گرديد، چهار مورد (%26/6 آنها) اعتياد داشتند.
نتيجه كلي از مشاهدات رفتاري كودكان آزارديده
مشاهدات رفتاري كودكان آزارديده به شرح زير بود:
1. در اغلب كودكان حالتهاي گوشهگيري، انزوا، اضطراب و نگراني و عدم امنيت به طور واضح ديده ميشد.
2. همواره در چهره كودكان آزارديده خشم پنهاني مشهود بود.
3. از گفتههاي كودكان آزارديده چنين برميآمد كه بيشتر آنان در رؤيا و خيالبافي به سر ميبرند و به دليل فقدان حس اطمينان و اعتماد به ديگران، كمتر با كسي دوست ميشوند.
4. كودكان آزارديده اغلب از نظر تحصيلي ضعيف بودند؛ اين امر به دليل كند ذهني آنها نبود، بلكه از بيتوجهي و عدم تمركز حواس و اعتماد به نفس ضعيف آنان ناشي ميشد.
5. كودكان آزارديده احساس حقارت و كمبود، حالتهاي عصبانيت، افسردگي و نااميدي داشتند و اغلب از لحاظ ظاهري داراي اندامي لاغر و ضعيف بودند. در اين رابطه، يك مورد شب ادراري در پسران (%6/6) و دو مورد لكنت زبان در دختران (%13/3) گزارش شد.
6. در افرادي كه در سنين نوجواني قرار داشتند آشفتگي هويت، افكار خودكشي و دروغگويي، سابقه فرار از مدرسه و خانه، سابقه دزدي، سيگار كشيدن، حس جاهطلبي و اختلال شخصيت ضد اجتماعي مشاهده گرديد.
7. روي بدن كودكان آزارديده، بخصوص روي صورت و دستهاي آنان، آثار كبودي، قرمزي، خراش، سوختگي و گازگرفتگي ديده ميشد و در دو مورد (يك مورد پسر، يك مورد دختر) شكستگي پا و بيني نمايان بود.
پي نوشت :
1 - Physical Abuse.
2 - Sexual Abuse.
3 ـ بنكووسكي (1989)، به نقل از: شيلا تقيخاني، «پيامدهاي كودكآزاري»، نشريه دنياي روانشناسي، تهران، دانشگاه الزهراء1380.
4 - Transitional Model.
5 - Destabilizing.
6 - Compensatory.
7 - Non ـ Compiant.
8 ـ همپتون و همكاران، 1993 به نقل از: حسين اسدبيگي، «كودكآزاري در خانوادههاي مبتلا به سوء مصرف مواد مخدر»، ژرفاي تربيت، ش3، 1380.
9 - Cognitive Behavioral Modal.
10 - The Analytical Framwork.
11 ـ زهرا شفيعپور، سهلانگاري و سوء رفتار با كودك، تهران، نشر سالمي، 1380.
12 - Amelioration.
13 ـ به نقل از: زهرا شفيعپور، پيشين.
14 - Punitive.
15 ـ بنكووسكي و كربلو، 1989، به نقل از: شيلا تقيخاني، پيشين.
منابع
1. Defining Child abuse htm (2002) Defining Child maltreatment, National Clearing house on child abuse and Neglect.
2. Cale Group (2002) Many blunttrauma injuries are duct child abuse, manisses communications group, Inc.
3. Cale Group (2002) conflict in families chiefly toblame. causes of child abuse
منبع: فصلنامه معرفت/س