جهان در آغاز هزاره سوم با شتابي تصاعدي شاهد شكل گيري تحولات و دگرگونيهاي عميق در بسياري از ابعاد است. اين تحول تنها در ابزار، روش و برنامه نيست، بلكه انديشه و نگرش انسان به خود و جهان اطراف نيز متحول مي شود. ماهيت پيچيده و سرعت تحولات جهاني به گونه اي شتابان و تصاعدي است كه هرگز قابل مقايسه با دهه هاي قبل نيست. اين شتاب تصاعدي نه در تغييرات ابزاري و فناوري كه حتي در ماهيت انساني نيز رخ مي دهد و سبب پيدايش تحولات عميق در نظام تعليم و تربيت مي شود. اما موضوع اساسي آن است كه آيا افراد، خانواده ها و نهادهاي تعليم و تربيت قدرت مقابله با اين تغييرات را دارند؟
بي ترديد اگر آحاد جامعه چه در مقياس فرد و يا گروه بتوانند تغيير را پيش بيني كنند قدرت مقابله و كنترل آن را دارند و مي توانند در راستاي تغييرات در خود تغيير ايجاد كنند. و به اين ترتيب در مسير رشد و بالندگي حركت كنند. آن وقت تغيير نه تنها چيز موهوم، غريب و دهشتناك نخواهد بود، بلكه جذبه زندگي را د رخود مي آفريند و حيات جريان نو در نو شدن مي شود. عدم پيش بيني تغيير ما را بي سلاح خواهد كرد، وقتي خود را با تغييرات كه لاجرم اتفاق مي افتند، روبرو مي بينيم به جاي حركت، سكون و به جاي تعامل، تقابل و فرار را برمي گزينيم.وقتي به جهان امروز و تحولات آن نظر مي افكنيم در مي يابيم كه خانواده ها با مسايل متعددي نظير مشكلات زندگي خانوادگي، اشتغال، بيماريهاي جديد، اعتياد، چگونگي ارتباط با فرزندان تغييرات بنيادي در نظام ارزشي و اشتراك مساعي مواجه شده اند.فراواني و تنوع اين مشكلات باعث گرديده كه اكثر خانواده ها درگير مسايل دروني خود باشند و اين امر در نهايت تأثير سويي بر كاركرد مطلوب خانواده مي گذارد. ديگر اينكه خانواده به جاي آن كه به تعالي و تحقق خويش اهتمام نمايد، مجبور است به درگيريهاي دروني بپردازد و از آن جا كه معمولاً براي حل مسايل خويش از مفروضاتي استفاده مي كند كه صحت آنها زير سؤال است پس به نتيجه مطلوب نمي رسد و روند معيوبي را پيگير خواهد بود كه از درون خود تغذيه مي كند و مدام چرخش غلط آن ادامه پيدا مي كند و مشكلات حل نشده باقي مي ماند. براي خانواده در جهان امروز ضرورت دارد كه مطابق چالشهايي كه در برابرش ايجاد شده دانش افزايي و مهارت آموزي را در خويش به عنوان يك قاعده بپذيرد؛ اما تا زماني كه شناختي نسبت به چالشها و تغييرات نداشته باشد قدرت مقابله با آن را نخواهد داشت. چرا كه توجه به آينده و دورانديشي و پيش بيني تغييرات يكي از مقوله هاي اساسي و مهم در عالم انديشه به شمار مي رود.
اولين نسل حقيقي چند فرهنگي
جهان امروز سراسر در تضادها و تعارضهاست و به نظر "چارلز بي هندي" استاد ميهمان دانشگاه بازرگاني لندن در كتاب "عصر تضاد و تناقض"، گر چه تضادها و تناقضهاي زمان ما تماماً و يك جا قابل حل نيست، ولي حداقل مي توانند تحت قاعده و مديريت در آيند و شناخت تعارضها و تضادهاست كه مي تواند خانواده را در حل چالشهايي كه پيش رو دارد ياري نمايد. يكي از مهمترين اين چالشها مفهوم سلسله مراتب و منابع قدرت در خانواده است.اين چنين تغييراتي مفهوم ساختار قدرت سلسله مراتب، نقشها و مرزها و وظايف را در خانواده تحت الشعاع خود قرار داده و . تغييرات در مفهوم سلسله مراتب نه تنها نقش و موقعيت زنان را در جامعه عوض كرده و آنان را طالب حقوق از دست رفته شان نموده بلكه حتي نقش و موقعيت كودكان را نيز تغيير داده است .امروز با كودكاني سر و كار داريم كه در حال رشد و شكوفايي هستند، در حالي كه والدينشان در پله هاي بسيار عقبتر فرايند رشد، متوقف شده اند. كودكان نسل حاضر كودكان نخستينها هستند. آنها نخستين نسل هستند كه تجربه والدين غير بيولوژيك را تجربه مي كنند. آنها نسلي هستند كه از نخستين روزها به آنان توجه عميق و جدي مي شود. اولين نسل حقيقي چند فرهنگي و نخستين كساني هستند كه در دنياي الكترونيك رشد مي كنند.
در دنيايي كه با هر نقطه از آن مي توان تنها با فشار دادن يك دكمه ارتباط برقرار كنند و اطلاعات در هر زمينه اي كه مايلند دريافت كنند. آنها در عصر انفجار دانش زندگي مي كنند. به طوري كه محيط آنها براساس خواسته هاي علم و بر طبق كامپيوتر و شكلهاي جديد تلويزيون تعريف مي شود.آنان اولين نسلي هستند كه طبيعت را بيشتر انتزاعي مي نگرند تا واقعي. نخستين نسلي هستند كه در انواع جديد شهرهاي پراكنده و غيرمتمركز زندگي مي كنند و زندگي كاملاً روستايي و يا كاملاً شهري ندارند، آنها اولين نسلي هستند كه در خانواده هاي خود نيز تعاملات گسترده فرهنگهاي مختلف را تجربه مي كنند و تركيب همه اين نيروها فرايند پويايي را به وجود آورده كه سبب شده حداقل 15 نمره ميانگين و يك انحراف معيار بيشتر از نسل گذشته خود (پدران و مادران) بهره هوشي بالاتر داشته باشند.در عين حال در ساختار خانوادگي كنوني تماسهاي كمتري بين كودكان و والدينشان وجود دارد، در حالي كه تعامل بين آنها از نظر زماني طولاني تر است و ما نيز در جامعه ايراني خود شاهد هستيم كه بسياري از جوانان 20- 25 ساله هنوز با والدين خود زندگي مي كنند. عليرغم همه اين تحولات در مورد والدين، كودكان و همسران، به نظر مي رسد كه ساختار سلسله مراتب بيشتر در تصورات اقليت غير واقع بينانه از جامعه ادامه خواهد داشت. تغيير ديگري كه در خانواده هاي امروزي اتفاق افتاده و خانواده را با يك چالش عظيم روبرو مي كند تغيير در نظام باورها و ارزشهاي والدين و فرزندان و زن و شوهر مي باشد.
به زير سؤال بردن ارزشهاي پيشين
امروزه فرزندان ارزشهاي اعتقادي منطقي تر از ارزشهاي اعتقادي والدينشان دارند.كودكان و جوانان ارزشهاي احساسي والدينشان را به زير سؤال مي كشند و آنها را به چالش دعوت مي كنند و از آن جا كه زبان مشتركي بين آنها وجود ندارد، مباحثه به مجادله كشانده مي شود و عاقبت والدين آنها را نسلي ناسپاس، غيراخلاقي و بي اعتقاد قلمداد مي كنند. نظام باورها و ارزشها كه همچنين مي تواند از نقشها و موقعيت خانوادگي اعضا ناشي شود نيز متزلزل شده است. واقعيت اجتماعي پدر در جوامع كنوني ديگر همراه با اقتدار نيست. فرزندان (پسران) در سنين نوجواني متوجه خواهند شد پدر مقتدر خانواده در جامعه خود فردي فرمانبردار است، نوجوان در خانواده به اقتدار انس گرفته، پس در جامعه نيز در جستجوي افراد مقتدر است، اما از آن جا كه اقتدار با ارزشهاي واقعي همراه نبوده و ارزشهاي او نيز با ارزشهاي جامعه بزرگسال در يك راستا نيست، پس به گروه همسن خود كه به عناوين مختلف اقتداري كسب كرده ملحق مي شود و گروههاي ضد اجتماعي را تشكيل مي دهد.
به اين ترتيب رابطه احساسي نوجوان با والدين دچار صدمه جدي مي شود، زيرا او نه تنها بي اقتداري پدر را در جامعه احساس مي كند بلكه در رابطه با مادر نيز به زودي درك مي كند كه با وجود همه تبليغهاي متعدد براي ارزش و احترام نقش زن، اما جامعه اصولاً به زنان نقشي پست تر و حقيرتر از مردان مي دهد و نوجوان به يك دوگانگي در تكريم نسبت به نقش پدر و مادر و در نتيجه به ارزشهاي آنها دچار مي شود و از اين ناهماهنگي شناختي در رنجش خواهد بود.چالش ديگر در پيش روي خانواده، اشكال جديد خانواده مي باشد. علاوه بر تغييراتي كه در شكل، ساختار، وظايف، نقش و انتظارات خانواده گسترده به هسته اي رخ داده امروزه جهان با اشكال متنوعي از خانواده ها روبروست، خانواده هايي با مرزهاي سيال خانوادگي و خانواده هايي با روابط غيربيولوژيك.
از سوي ديگر، تغييرات ناگهاني دروني خانواده ها نيز تغييرات افراطي در اشكال خانواده به وجود آورده است، خانواده هايي مانند خانواده هاي تك والدي، زندگي تجردي، ازدواجهاي متعدد، ازدواجهاي قراردادي غير سنتي، پدرخواندگي و مادر خواندگي، خانواده هاي بدون فرزند و ...
بنابراين، گسترش شكلهاي گوناگون خانواده موجب شده است كه افراد انتقال در خانواده را طي دوره هاي مختلف زندگي خويش در مقايسه با نسل پيشين تجربه كنند. طلاق، ازدواج مجدد، تعدد زوجات، روابط با ناپدري و نامادري و فرزند خواندگي علاوه بر مسايل عاطفي فراوان، معضلات شخصي و قانوني زيادي را نيز فراهم مي آورد. بسياري از مفروضاتي كه اعضا در خانواده اول خود داشته اند و براساس آن عمل مي كرده اند در خانواده دوم قابل استفاده نيست.متأسفانه در جامعه امروز با ميزان بالاي طلاق به عنوان يك واقعيت مجبور مي شويم كه زندگي خانوادگي را بيشتر سيال ببينيم تا دايمي. ما بيشتر با خانواده هاي در حال انتقال روبرو هستيم تا خانواده هاي ثابت و حتي در خانواده هاي ثابت تنها با حضور فيزيكي والدين، يك حضور تك بعدي، به جاي حضور چند جانبه و واقعي، روبرو هستيم.
"خانواده" بدون سلسله مراتب سني و جنسيتي
جامعه امروز با چالش بزرگ خانواده هايي با مرزهاي سيال روبروست. خانواده هايي كه در آن ساختار سلسله مراتب سني و جنسيتي وجود ندارد. شايد حتي لازم باشد كه "از خانواده" بر اساس فراواني تعامل و نه مبناي ژنتيكي آن تعريف جديدي به عمل آورد. به طوري كه در تحقيقاتي كه به عمل آمده اخيراً شركتي در توكيو با عنوان "كارآيي ژاپن" به وجود آمده است كه متخصص اجاره دادن "خانواده ها" به شهروندان سالمندي است كه فرزندي ندارند و يا خانواده آنها قادر به ملاقات كردن با آنها نيست. گذراندن يك بعد از ظهر در يك "رابطه گرم انساني" همراه با افراد متظاهر به خويشاوندي، پسر، عروس و نوه براي فرد سالمند چيزي حدود 350 دلار هزينه برمي دارد. چالش مهم ديگري كه پيش روي خانواده هاست و محور اصلي يك خانواده را تشكيل مي دهد شغل و پارادوكسهاي مرتبط با آن است. مسايل و مشكلات ناشي از مسأله دو شغلي بودن زوجها اختلافات درون فردي و بين فردي فراواني را به وجود مي آورد. كار زياد و كشيدن بار مسؤوليتهاي زياد از مهمترين عوامل ايجاد شكافهاي متداول در بيشتر روابط است كه اين موضوع در زوجهاي دو شغلي صد چندان خود را نشان مي دهد. به دليل قالبهاي جنسيتي موجود ناشي از شرايط اجتماعي متأسفانه سنگيني اين معضل بيشتر بر عهده زنان خواهد بود.
در دنياي امروز كار محور اصلي زندگي ما را تشكيل مي دهد و بنا به علل مختلف مثل ساعات طولاني كار، تغييرات در هنجارهاي اجتماعي و كمبود منابع حمايت اجتماعي- عاطفي و رواني مناسب اگر چه كيفيت زندگي زوجهاي دو شغلي نسبتاً بالاست. زن شاغل ممكن است تجارب مثبت تري را داشته باشد مثلاً اين كه درگير شدن با كار، تنوع، چالش انگيزي و قدرت كه ممكن است در صرف نقش خانه داري با همه اهميتش ارضا نشود و براي مرد نيز رضايتمندي مناسبي مطرح باشد و در كل رضايت زناشويي در روابط زن و مرد شاغل بيش از روابط سنتي است ولي در نهايت زن فشار و تعارض نقش بيشتري را تحمل مي كند. چرا كه رضايت زن و شوهر در گرو آن است كه شوهر در كارهاي خانه همكاري كند و درآمد خانواده نيز افزايش يابد و اين اصل در جامعه در حال گذاري چون جامعه ما بيشتر خود را نشان مي دهد. اگر چه جامعه ما پله هاي مدرنيته را يكي پس از ديگري طي مي كند ولي باورها و ارزشهاي جامعه همچنان سنتي باقي مانده و نقشهاي كليشه اي جنسيتي كماكان نقش خود را ايفا مي كنند و مفهوم نقش مشاركتي زن و شوهر و انعطاف پذيري در تكاليف و انتظارات هنوز بسيار مهم و كمرنگ است. اكنون دو بزرگسال خانواده به طور متوسط 80-90 ساعت در هفته خارج از خانه كار مي كنند در حالي كه ميزان كار يك نسل قبل فقط 40 ساعت بوده (گوگنيز 1991) كه نتيجه چنين تغييرات و واقعيتهايي تعارضهاي كار و خانواده و تنيدگيهاي شغلي است. در نهايت فشارهاي رواني داراي كيفيت واگير است و به جنبه هاي ديگر زندگي فرد و از يك زوج به زوج ديگر سرايت مي كند.
از اين رو، خانواده سه دسته كلي تعارض كار و خانواده را تجربه مي كند:
- تعارضهاي مبتني بر زمان
- تعارضهاي مبتني بر فشار رواني
- تعارضهاي مبتني بر رفتار
همچنين پديده رو به فزون اشتغال زن به عنوان يك چالش اساسي باعث گوشه گيري فرايند اعضاي خانواده نسبت به يكديگر مي شود. زن و شوهر شاغل نسبت به خانواده هاي سنتي فرصت و انرژي كمتري براي سرمايه گذاري روي ديگران دارند. ارزشها و اولويتها تغيير پيدا كرده و از آن جا كه زمان كار درآمدزا بر زندگي خانوادگي غلبه دارد ارزشها و انتظارات فرد شاغل، تفكر و تصميم گيريهاي او را نيز سخت تحت تأثير قرار مي دهد.
وجود تعارض بين كار و خانواده
اكثر تعارضهاي موجود بين كار و خانواده، از اين امر ناشي مي شود كه نهادهاي اجتماعي مانند مدارس، بهزيستي، منابع حمايتي مناسبي نيستند و ساختار خود را بر مفاهيم منسوخ خانواده و جامعه سازمان داده اند و هنوز قاب تصوير خانواده سنتي بر ذهن و روح بسياري از سردمداران و منابع حمايتي جامعه آويخته است. به همان اندازه كه پارادوكس كار- خانواده افزايش مي يابد، برقراري تعادل بين مسؤوليتهاي خانوادگي و كاري، پيچيده تر مي گردد و نياز به حمايت بيشتر مي شود. يكي از چالشهاي عمده در سالهاي جاري و هزاره سوم از نو شكل دادن روابط كار و خانواده، افزايش بهره وري و ايجاد فرصتهاي جديد براي نزديكي اين دوست. اين چالش مستلزم افزايش آگاهي و صداقت در مورد پيچيدگي مسايل خارج از خانه است. نهادهاي اجتماعي كه در برابر تغييرات مقاومت مي كنند بايد كم كم فرآيند انطباق و از نو شكل گيري را آغاز كنند. تصوير مناسب و منطقي از خانواده واقعي ايجاد مي شود نه خانواده هايي كه در اذهان دودمان جاي گرفته و هنوز مطابق آن مي خواهيم قوانين، انتظارات و مصاديق خود را اعمال نماييم. مدارس و مؤسسات بايد ساعتهاي كاري و سياستهاي مرخصي دادن خود را تغيير دهند و خدمات اجتماعي لازم را براي خانواده ها تدارك ببينند. يكي ديگر از چالشهاي جهان امروز توجه افراطي به نقش زن و حمايتهاي فمينيستي از اين قشر است. بايد توجه داشت كه همواره توجه به نقاط برش موجب انحراف معيار از ميانگين خواهد بود. توجه افراطي صرف به دو جنس راه را به خطا مي برد.
بايد مراقب بود كه مصلحان جامعه و آحاد عمومي جامعه به واسطه دفاع از حقوق زن، حقوق مردان را ضايع نكنند و يا زنان در تب و تاب به دست آوردن حقوق خود از حقوق كودكان خود كه زنان و مردان آينده جامعه خواهند بود منحرف نشوند و به تعلل گرايش نيابند.