خانم طباطبائي- همسر حاج سيد احمد آقا (رحمت الله عليه) – درباره رفتار امام با بچه ها و بازي امام با نوه اش علي چنين مي گويد: علي كوچك بود، گاهي كارهايي مي كرد كه اصلا مناسب نبود، حتي ممكن بود براي آقا ايجاد ناراحتي كند، ولي آقا با كمال خوشحالي و خنده مي گفتند: مساله اي نيست، بچه را آزاد بگذاريد چون آقاي تمام شبانه روز را در خانه بودند و علي هم در كنار ايشان بود لذا آقا با علي مانوس بودند و علي هم به آقا انس گرفته بود. يك بار من پيش آقا رفتم و ديدم علي در كنار ايشان نشسته است و از آقاي تقاضاي ساعتشان را دارد، ايشان فرمودند: «پدرجان! آخر ساعت رنجيرش مي خورد به چشمت و اذيت مي شوي» علي گفت: خوب عينكتان را بدهيد . ايشان فرمودند: عينكم نيز همينطور، به چشمانت مي زني چشمانت اذيت مي شود، چشم تو حالا ظريف است، گل است، علي اصرار كرد كه آقا، عينك را بدهيد ايشان فرمودند: نه دسته اش را مي شكني و من ديگر عينك ندارم، نمي شه بچه به اين چيزها دست بزند. چند دقيقه اي گذشت و علي در خانه چرخي زد و مجددا آمد و گفت: آقا! امام فرمودند: «جانم » علي گفت: آقا: بيا تو بچه شو و من آقا مي شود!! امام فرمودند خيلي خوب باشد. علي گفت: پس پا شو از اين جا، بچه كه جاي آقا نمي نشيند. امام بلند شدند و خودشان را كنار كشيدند و علي گفتند: پس عينك را بده، ساعت را بده بچه كه به عينك و ساعت دست نمي زند!! آقا فرمودند بيا، من به تو چه بگويم؟ راهش را درست كردن و عينك و ساعت را گرفتي. گاهي علي به آقا مي گفتند: شما بنشينيد من شما را حمام كنم، آنوقت ايشان مي نشستند و علي سر و صورت ايشان را مي شستند، علي دستش را به ديوار مي كشيد كه مثلاً صابون است بعد به سر و صورت آقا مي ماليد. من به علي مي گفتم: با اين كار آقا را اذيت مي كني و آقا فرمودند: نه اذيت نمي كند بگذاريد كارش را بكند.
همبازي علي
امام به بچه ها خيلي علاقه داشتند. به آنها خيلي محبت مي كردند و سعي داشتند بچه ها را خوشحال كنند. يك روز داشتم دنبال علي مي گشتم (علي، نوه امام است) اما پيدايش نكردم. با خودم گفتم حتماً رفته توي اتاق امام. رفتم جلوي در اتاق، در زدم و رفتم تو. ديدم علي توپ كوچكش را آورده توي اتاق به اصرار از امام مي خواهد كه با او بازي كند! امام هم با خونسردي، آن طرف اتاق ايستاده بودند و به آرامي توپ را براي علي، قل مي دادند. تعجب كردم و به خود گفتم : «امام با اين همه كار و با اين همه خستگي چه قدر حوصله دارند و چه قدر به بچه ها با محبت هستند»
گردنبند
يك روز از از كشور ايتاليا يك نامه و يك بسته براي امام رسيد. توي آن بسته: يك گردنبند بود. صاحب نامه، نوشته بود من مسلمان نيستم ولي شمار را خيلي دوست دارم و اين گردنبند را هم به شما هديه مي دهم تا هر جوري كه دلتان مي خواهد از آن استفاده كنيد.
چند روز گذشت يك روز صبح، امام صداي گريه يك بچه را شنيدند. گفتند: برويد ببنيد اين بچه كيست و چرا گريه مي كند. براي امام خبر آوردند كه او دختر كوچك يك شهيد است كه با مادرش آمده و مي خواهد شما را ببيند. امام گفتند: او را زود بياوريد اينجا. وقتي دختر كوچولو را آوردند، هنوز داشت گريه مي كرد. امام او را بغل گرفتند و روي زانوهاي خود نشاندند. بعد او را بوسيدند و در گوشش چيزهايي گفتند: دختر كوچولو كم كم گريه را فراموش كرد و خنديد امام هم با او خنديد. بعد امام بلند شدند و آن گردنبند را آوردند و به گردن او انداختند و به او گفتند: «حالا برو پيش مامانت.» بچه هم با خوشحالي امام را بوسيد و رفت.
نامه به دانش آموزان سرخ پوست آمريكا
چندي پيش از سوي دانش آموزان سرخ پوست مدرسه راهنمايي مركزي اسپرينگ دال، در ايالت آركانزاس آمريكا، نامه اي به حضور امام خميني (رحمت الله عليه) مي نويسد و با ارسال يك جفت جوراب به عنوان هديه از طرف دانش آموزان مدرسه، از امام مي خواهند كه يك شي شخصي خود را هر چند يك جوراب كهنه باشد به عنوان يادبود براي آنان ارسال دارد.
امام همراه جواب نامه يك جلد كتاب براي آنان مي فرستد كه نشان دهنده تعالي و ترقي انسان در مطالعه كتاب است نه در نگهداري يك لباس كهنه اما پاسخ امام:
بسم الله الرحمن الرحيم
فرزندان عزيز خوب دبيرستان اسپرينگ دال ايالت اركانزاس آمريكا
نامه محبت آميز و هديه ارزشمند شما عزيزان را دريافت نمودم. من مي دانم كه سرخ پوستان و سياه پوستان در فشار و زحمت هستند. در تعليمات اسلام فرقي بين سفيد و سرخ و سياه نيست، آنچه انسانها را از يكديگر امتياز مي دهد، تقوا و اخلاق نيك و اعمال نيك است. از خداوند بزرگ مي خواهم شما فرزندان عزيز را موفق كند و به راه راست هدايت فرمايد. يك جزوه از كلمات نصيحت آموز پيامبر بزرگ اسلام را كه براي كودكان ايران هديه داده اند براي شما عزيزان مي فرستم و به شما دعاي خير مي كنم. اميد است در ارزش هاي انساني موفق باشيد.
منبع: پايگاه اطلاع رساني حکومت جهاني امام مهدي(عليه السلام)/س