براى عشق اسباب گوناگونى مطرح كردهاند كه از همه مهمتر دو سبب است كه هر دو ريشه در فطرت هستى دارد:
1 - 4- كمالجويىهمه هستى ميل به كمال دارد. كمالطلبى آميخته با «حبّ بقا»ست كه هر دو تبلور «حبّ ذاتند». همه موجودات در پى آنند كه چيزهايى را به دست آورند و بهره وجودىاشان را بيشتر كنند. هر موجودى، در پى كمال متناسب با خود است. دانه گندمى كه روى زمين قرار گرفته و با شرايط مساعدى شكافته شده، به تدريج مىرويد، متوجه آخرين مرحله بوته گندم است كه رشد خود را تكميل كند؛ سنبل داده و دانههاى زيادى بار آورد. هسته ميوهاى كه در درون خاك پنهان شده و سپس پوست خود را شكافته و نوك سبزى بيرون مىدهد از همان مراحل آغازين، قصد رسيدن به درجه كمال و برومندى خود را دارد كه درختى پر از ميوه خواهد شد.
انسان نيز مىخواهد سعه وجودى بيشترى بيابد و علم، قدرت، اراده و حياتش نامحدود و مطلق باشد، به صورتى كه به گفته حضرت امام خمينى، اگر قدرت مطلق جهان باشد و عالم را در اختيار داشته باشد و به او بگويند كه جهان ديگرى هم هست، فطرتاً مايل است آن جهان را در اختيار داشته باشد. يا مثلاً هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم ديگرى هم هست، فطرتاً مايل است آن علوم را هم بياموزد.(13)
تمامى اين نمونهها حكايتگر اين حقيقت است كه دستگاه آفرينش با تربيت تكوينى خود كمالخواه و كمالجو است و به همين سبب است كه با وجود تمام سختيها، موانع و مشكلات، عاشق كمال است و براى رسيدن به آن، از هيچ كوشش و تلاشى فروگذار نمىكند. به بيان ديگر، اين فطرت كمالخواهى است كه موجودات را عاشق ساخته است.(14) از اينرو، محرك همه موجودات عشق است.
آتش عشق است كاندر نى فتاد
جوشش عشق است كاندر مى فتاد(15)