اختلاف و انشعاب را بايد عارضهاي طبيعي براي فرقههايي چون بابيه تلقي كرد. اساساً نزاع و كشمكش، بخشي از فرايند تبلور و زيست آنان را شكل ميدهد. در اين ميان، از قلم نيز به صورت ابزاري در اين ميدان استفاده شده است و نگارش كتب و رسالات عليه يكديگر قسمتي از رويارويي گروههاي منشعب با همديگر ميباشد. كتاب "هشت بهشت"، اثر مشترك ميرزا آقاخان كرماني و شيخ احمد روحي، با هدف بيان عقايد ازليان و رد طريقه بهائيت نمونهاي مثالزدني است كه در اين نوشتار معرفي شده است.
شيخ احمد احسائى سال 1166. ق در احساء (واقع در عربستان) به دنيا آمد و در جوانى براى كسب علم راهى عتبات عاليات شد و از مراجع بزرگ آن ديار مانند سيد مهدى بحرالعلوم، وحيد بهبهانى، شيخ جعفر كاشفالغطاء و صاحب رياض اجازاتى اخذ كرد. [1] بعد از مدتى به منظور زيارت آستان مبارك امام هشتم(ع) عازم ايران شد. در اين كشور فتحعلىشاه قاجار و عدهاي از شاهزادگان و رجال حكومت او را تكريم كردند. احسائي پس از چند سال اقامت در ايران و سفر به شهرهاى آن، به عتبات بازگشت و سرانجام به عربستان رفت و سال 1241 در نزديكى مدينه دار فانى را وداع گفت. جنازهاش را در قبرستان بقيع به خاك سپردند. [2]
شيخ احمد در بعضى از مسائل اعتقادى و كلامى، همچون معاد و معراج، داراى آرا و افكار شاذّى بود و اين امر، حرف و حديثهاى بسيارى نسبت به او در مجامع علمى شيعه ايران و عراق برانگيخت و حتى به تكفير وى توسط بزرگانى همچون حاج ملا محمدتقى "شهيد ثالث" (فقيه وارسته و پرنفوذ قزوين) انجاميد و موجب شد گروهى به نام "شيخيه" پديد آيد كه در تقابل با "متشرّعه" (عامّه شيعيان) قرار داشت. [3]
متأسفانه، شاگرد مشهور و تراز اول شيخ احمد، موسوم به سيد كاظم رشتى، [4] نيز كه پس از مرگ وى رهبرى شيخيان را به عهده گرفت، نتوانست بين اين گروه با ديگران التيام بخشد و حتى به علت تنديهايى كه نسبت به علماى شيعيِ مخالفِ خود داشت، [5] بر عمق اختلافات افزود و در نتيجه، انشعاب تازهاى كه با عنوان شيخيه بين شيعيان ايجاد شده بود در تاريخ، تثبيت شد. او هنگام وفات براى خود جانشينى معيّن نكرد.
پس از مرگ سيد كاظم رشتى (1259. ق) نزاع داغى ميان شاگردان و پيروان وى بهوجود آمد. گروهى رياست حاج محمد كريمخان در كرمان يا ميرزا شفيع تبريزى در آذربايجان را پذيرا شدند و عدهاى نيز پيرو سيد احمد پسر سيد كاظم گرديدند (وى مدت 36 سال رهبرى شيخيان عراق را بر عهده داشت). گروه ديگر نيز پيروى ميرزا علىمحمد شيرازى را قبول كردند كه آهنگى كاملاً جدا از ديگران مىنواخت. وى ابتدا ادعاى "بابيت" (و نيابت خاصّ حضرت ولى عصر "عج") را داشت و به همين مناسبت، پيروانش به "بابيه" شهرت يافتند. [6]
ميرزا علىمحمد باب، بعدها مدعيات بالاترى همچون قائميت و رسالت را مطرح ساخت و در اواخر سال 1264. ق براى اثبات عقايد خود و بهاصطلاح تشريح دين جديد، كتابى به نام "بيان" آورد كه به ادعاى وى، همتراز قرآن كريم و ناسخ آن بود![7]
باب، فردى به نام ميرزا يحيى صبح ازل را به جانشينى خود برگزيد، اما بعدها برادر بزرگش، حسينعلى بهاء (پيشواى بهائيان)، با او به رقابت و مخالفت برخاست و همين امر به انشعاب و انشقاق بابيه به دو گروه "ازلى" (پيروان صبح ازل) و "بهائى" (پيروان بهاء) منجر گرديد.
اين دو گروه، با هم ضدّيتى عميق و نبردى بىامان داشتند و عليه يكديگر به نگارش كتابها و رسالات گوناگونى دست زدند كه نمونه آن را در فرقه بهائيت، مىتوان در الواح حسينعلى بهاء (در كتاب اشراقات)، "لوح قرن" شوقى و نيز "اسرار الآثار" نوشته فاضل مازندرانى (مدخل "يحيى" و...) ديد. ديدگاه و اظهارات ازليان بر ضدّ بهاء و پيروان او را نيز، از جمله، مىتوان در كتاب "تنبيهالنائمين" (منتشر شده از سوى عزّيه: خواهر حسينعلى بهاء) و همچنين كتاب "هشت بهشت" مشاهده كرد.
كتاب "هشت بهشت"، را ميرزا آقاخان كرمانى و شيخ احمد روحى تأليف كرده كه از پيروان مكتب باب (شاخه ازلى) و هر دو داماد يحيى صبح ازلاند. اين كتاب، ضمناً حكم ادعانامه اين فرقه عليه بهائيان را دارد. مبناى فكرى و اعتقادى "هشت بهشت"، همان مطالب مندرج در كتاب "بيان" نوشته علىمحمد باب است و نويسندگان آن، خود را پيرو بيان معرفى كردهاند. [8]
ميرزا آقاخان، البته، نسبتى هم با "روشنفكرى سكولار" در عصر قاجار دارد و از همكاران ميرزا ملكمخان در روزنامه "قانون" بوده است، چنانكه مدتى نيز در اواخر عمر (همراه شيخ احمد روحي) در پايتخت عثمانى با مرحوم سيدجمالالدين اسدآبادى در خطّ تبليغ "اتحاد اسلام" گام زده است. نكته اخير، همراه تعرضات وى در بعضى از آثارش به باب و بابيان، [9] دستهاي از پژوهشگران را به اين نظر رسانده است كه آقاخان نخست به آيين باب گرويد و سپس تحت تأثير گرايش به غرب، در جهت تلفيق و التقاط فرهنگ اسلامى با تفكر جديد مغربزمين برآمد و در همين راه بود كه به اومانيسم (و درواقع: مذهب لامذهبى) رسيد كه تقيّد به هيچ آيينى (حتى بابيت) را برنمىتابد. [10] سير انديشه و احياناً تحولات و تناقضهاى فكرى او را بايد براساس اين ديدگاه ارزيابى كرد.
معرفى اجمالى كتاب "هشت بهشت"
كتاب "هشت بهشت"[11] اثر مشترك آقاخان كرمانى و شيخ احمد روحى است. البته در اينكه كدام يك بيشتر در نگارش آن سهيم بودهاند اختلاف وجود دارد. بههرروى، اين كتاب را بايد فلسفه نظرى شريعت بيان تعبير نمود كه افراد نامبرده تحت تأثير عقايد سيد جواد كربلايى (از پيروان اوليه باب و "حروف حىّ" او) آن را تأليف كردهاند. [12]
هدف از تأليف "هشت بهشت"، طبق گفتار نويسندگان آن، عبارت است از: 1ــ بيان عقايد ازليان؛ 2ــ ردّ طريقه بهائيت؛ 3ــ ذكر علل و اسباب تقسيم بابيه به دو گروه ازلى و بهائى؛ 4ــ بيان فلسفه مسلك جديد؛ 5ــ دادن اطلاعاتى راجع به تاريخ وقايع دوره اول بابيه؛ 6ــ شرح حال عده كثيرى از قدماي اين فرقه.
علت نامگذارى كتاب به هشت بهشت نيز، وجود هشت بابى است كه در اين مجموعه شرح داده شده است. [13] بابهاى هشتگانه كتاب از اين قرار است: باب اول: در حقوق الهيه، باب دوم: در تهذيب اخلاق، باب سوم: در تدبير و حكمت منزل، باب چهارم: در حقوق مدنيه، باب پنجم: در حقوق و نواميس عامّه، باب ششم: در حقوق ملكوتيه، باب هفتم: در احوال قيامت و دلائل ظهور قائم آل محمد(ص)، و باب هشتم: در وقايع قيامت و ظهور نقطه بيان و اصحاب او. [14]
از ديگر مطالب اين كتاب مىتوان به عناوين زير اشاره كرد: 1ــ مقدمه و بيان مختصرى از شرح حال و زندگى آقاخان كرمانى و شيخ احمد روحى؛ 2ــ تعريف شريعت بيان؛ 3ــ خصايص و امتيازات آن؛ 4ــ دعاوى اهل بيان؛ 5ــ مناسبات اين شرع با شرايع ديگر؛ 6ــ شرح حال حضرت ثمره؛ [15] 7ــ شرح حال عجل سامرى[16] و سرانجام در خاتمه بيان شرح فتنه صيلم[17] آمده است.
كتاب "هشت بهشت" را درواقع مىتوان آينه تمامنماى يك گروه بدعتگذار و نو دينى دانست؛ زيرا نويسندگان آن در جاىجاى كتاب درصددند اين مدعا را بيان كنند كه دين مبين اسلام متعلق به زمانهاى گذشته است و آنچه نياز بشر امروز است چيزى فراتر از اسلام و تعاليم آن است كه تعابير و اضافات جديدى را مىطلبد. البته نويسندگان كتاب در نوشته خود تماماً از آيات و روايات اسلامى استفاده كرده، اما بر پيكر اين همه، لباسى از تأويلات جديد پوشاندهاند؛ تأويلاتى كه البته در درستى و بجايى آنها جاى هزاران حرف است. چنانكه وجود عناوينى همچون ظهور قائم آل محمد(ص)؛ عِجل (گوساله) سامرى...، نشاندهنده آن است كه اينان تحت تأثير ادبيات اسلامى در پى تأسيس مفاهيم دينى جديد بودهاند؛ گرايش و نحلهاى كه البته هيچگاه نتوانست در جامعه اسلامى ايران رشد و بالندگى طبيعى و معقول را بيابد و لاجرم، دانسته و ندانسته، ابزارى در دست قدرتهاى استعمارى آن زمان گرديد.
اما آنچه جنبش نودينى بابى ــ ازلى را به لحاظ تأثير تاريخى، تا حدودى مؤثر و لاجرم داراى اهميت بحث مىسازد، حضور و نفوذ عدهاي از هواداران (يا منسوبان به اين) جنبش همچون يحيى دولتآبادى در بين مشروطهخواهان سكولار است.
اما بايد توجه كرد كه متن "هشت بهشت" به گونهاى است كه خواننده را دچار سردرگمى و تحيّر مىكند؛ زيرا نويسندگان آن، مدعياند كه آيين بيان، تعريفى نو از انديشه الهى است، اما خواننده نكتهسنج آنچه در كتاب مىخواند تغييرات ظاهرى در عناوين و آداب اسلامى است. مثلاً در آيه "ما فرّطنا فى الكتاب من شىء و لا رطباً و لا يابساً الا فى كتاب مبين و انّ فى البيان حكم كل شىء كل شىء احصيناه فى امام مبين"، [18] لفظ مبين و بيان را دال بر دين جديد مىدانند. اينان اصرار دارند كه بگويند آيين اختراعىشان جامع همه اديان است[19] و در عين اينكه ناسخ اديان ديگر نيست، [20] اديان ديگر را مطرود مىسازد. [21] از طرفى اعتراف كردهاند كه "دين اسلام، جامع و عقلانى است"، [22] ولى در عبارتى ديگر، بعضى از احكام اسلام مانند حجاب و حرمت شرب خمر را نسبى دانسته[23] و گفتهاند: "... همچنين احكام شريعت اسلام مناسب به عصر جاهلي و عشاير و اقوام وحشى باديهنشين است و هرگز مردم متمدن را سيراب نتواند كرد. "[24]
آنان، با اينكه به عقلانيت اسلام معترفاند، در جايى نوشتهاند: "دين [اسلام] با عقل سازگار نيست و آن كس كه توانست دين را با عقل سازگار كند شيخ احمد احسائى بود و بعد از آن در ظهور بيان [مرام باب]، روح شرع و حكمت، يكي شد. "[25]
گذرى بر تعاليم مسلك ازلى
سازندگان اين نحله شبهمذهبى، با چند تغيير (بىمبنا) در احكام اسلام، نبوغ! خود را آشكار كردهاند و توقع هم دارند كه با اين عمل، دنيايى نو بسازند! مثلاً نماز در مسلك ازلى نوزده ركعت است (صبح 6 ركعت؛ ظهر 3 ركعت؛ عصر 4 ركعت؛ مغرب 3 ركعت و عشا نيز 3 ركعت) و اذان و اقامه نمازها نيز شكلى جديد يافته است. روزه نيز نوزده روز است كه قبل از عيد نوروز گرفته مىشود. [26] حج آنان هم در شهر شيراز و زادگاه علىمحمد باب بهجا آورده مىشود. [27] بسيار خوب، با اين تغييرات چه انقلابى ايجاد مىشود؟!
در اين كتاب عناوينى چون حجهالله، امام زمان، دجّال، قائم آلمحمد نيز آمده است كه هر كدام از آنها مصاديق خاص و خودتراشيدهاى دارند. مثلاً دجال را ميرزا آقاسى مىدانند[28] و معتقدند كه قائم آل محمد بايد سيدى باشد ايرانى كه در آخرالزمان به دنيا مىآيد و قيام مىكند و او همان علىمحمد باب است. [29] پس بين امام زمان(ع) كه در قرن سوم هجرى غايب شد با قائم آل محمد تفاوت وجود دارد! به عبارتى ديگر، اينان به مهدويت نوعى معتقدند نه مهدويت شخصى. [30] سفيانى نيز در اين كتاب حاج محمد كريمخان كرمانى معرفى شده است. [31]
كتاب "هشت بهشت"، ضمناً در زمينه تبليغ به سود گروه و مسلك خاص از طريق دروغپردازى و تحريف واقعيات تاريخى نيز، يد طولايى دارد. نويسندگان، مدعياند كه بزرگوارانى چون شيخ مرتضى انصارى ــ آن عالم فرهيخته ــ در پى اظهار دوستى و مودّت با اين گروه بودهاند، يا حاج ملا على كنى خود را حامى ازليها مىدانست و حاج ملا هادى سبزوارى برايشان شعر مىسرود. [32] و اين در حالى است كه شيخ انصارى، به روايت شاگردش، حاج ميرزا نصراللَّه تراب دزفولى، در كتاب "لمعاتالبيان" حتى نسبت به سيد كاظم رشتى احتياط مىكرد و او را لايق در تصرّف مال امام(ع) نمىدانست، [33] چه رسد به باب و صبح ازل! حاج ملا على كنى نيز فقيه متنفذ تهران در عصر ناصرالدينشاه بود كه به گواه اسناد و مدارك موجود، از مخالفان سرسخت و پابرجاى باب به شمار ميرفت و نوشته او در اين زمينه را مىتوان در كتاب "عهد اعلى... " (از منابع بهائى و نوشته ابوالقاسم افنان) ديد. حاج ملا هادى سبزوارى نيز حكيم پارسا و نامآشناى شيعه در عهد ناصرى است كه در زندگىنامه خودنوشت خويش، بخش مربوط به ايام تحصيل در اصفهان، پايه علمى شيخ احمد احسائى را نازل شمرده و در منظومه حكمت خويش نيز، قسمت مربوط به بحث از اصالت وجود، ادعاى احسائى مبنى بر اصالت داشتن وجود و ماهيت (هر دو) را خرق اجماعى ناشى از راه نيافتن به كنه مطلب دانسته است. وقتى كه شخصى چون احسائى در نظر حكيم سبزوارى چنين رتبتى داشته باشد، تكليف امثال باب و ازل با آن مدعيات عجيب و غريب معلوم است!
انشعاب در بابيت و بهائيت
پس از اعدام علىمحمد باب، فرقه هوادار او، بر اثر ادعاى چند تن از پيروان او دچار انشعابات متعدد گرديد: 1ــ ميرزا اسدالله ديّان كه كاتب صبح ازل بود؛ [34] 2ــ ميرزا عبدالله متخلص به غوغا؛ 3ــ حسين ميلانى مشهور به حسينجان؛ 4ــ كاشانى؛ 5ــ اصفهانى؛ 6ــ ميرزا محمد نبيل. اين شش نفر كه جزء اولين پيروان اين فرقه بودند ادعاى من يظهره اللهى و خليفه اللهى كردند. [35] البته، اين همه، غير از يحيى صبح ازل بود كه از نظر نويسندگان "هشت بهشت"، وصىّ واقعى باب بهشمار ميرفت (و چنانكه گفتيم، بعداً با رقابت و مخالفت سخت برادر بزرگش روبهرو شد و اين امر، به افتراق بابيه به ازليان و بهائيان منجر گرديد).
به نوشته نويسندگان "هشت بهشت": "در ميان مدعيان مزبور، آن كس كه در اين آشفتهبازار توانست كار خود را پيش برد ميرزا حسينعلى معروف به "بهاءالله" بود كه نحله بهائيت را بنيان گذارد. "[36] در "هشت بهشت" آمده است: "آقاجان كچل صابونفروش كاشانى كه سامرى وقت بود طريقه مداهنه و چاپلوسى را پيش گرفت. ميرزا حسينعلى بيچاره را به اين طمع انداخت. آن گوساله نيز مخفيانه به تدارك پرداخت. "[37] نويسندگان "هشت بهشت" با اين پيشپرده، به سراغ حسينعلى بهاء رفته و صابونفروش (مشاور بهاء) را "سامرى" امت و خود بهاء را نيز عِجل (گوساله) سامرى خطاب كردهاند. طبق گفته اينان: فعاليت بهائيت بر دو پايه اصلى استوار است: 1ــ دروغ و داستانسرايى؛ 2ــ قتل مخالفان خويش. [38]
جالب اين است كه به گزارش "هشت بهشت": بهائيت نيز بعد از مرگ بهاء (1309. ق)[39] دچار تشتت و تفرقه شد و افرادى از آنها به خيالاتى افتادند كه بعضاً برايشان هزينهاى سنگين (= ترور) را دربرداشت: 1ــ ميرزا زرندى موسوم به نبيل، "در اين اثنا به خيال داعيه افتاد... پسران خدا خبردار شده دو نفر فرستادند آن لنگ بيچاره را خفه كردند. "[40] 2ــ "پهلوان كچل صابونپز... به حيفا رفت و در آنجا رأيت دعوى برافراشت.... عباس افندى نيز در مقابل، كاغذى به خط ميرزا حسين بها (پدرش) بيرون آورد كه اى اعضاى من عبد حاضر مدتهاست كافر و مرتد شده... آنگاه به سيف قهر او را بزنيد... ناچاراً... باز اظهار ندامت كرده عود به قراول خود نمود. "[41] 3ــ جعفر كفاش با سيد اسماعيل صباغ با چند نفر ديگر در يزد اين ادعا را دارند؛ [42] 4ــ حاج ميرزا احمد مشرفزاده كرمانى نيز در بمبئى اوراق و الواح بسيار چاپ نموده است. [43]
تعابيرى كه در "هشت بهشت" نسبت به بهائيت آمده تعابيرى بسيار تند و گزنده است كه نشاندهنده خشم بسيار نويسندگان آن نسبت به دكانسازى رقيب، و رقيب دكانساز، ميباشد. نمونههايى از اين تعابير چنين است: "و هر يك از اصحاب خود را عناوينى جديد بخشيد. تابعين ميرزا حسينعلى در بلاد ايران و روم [عثمانى] به اغواء و اضلال مردم مشغول شدند... و الواح خوشخط بىمعنى زحرف و به هر هوشيار نمود... و براى هر يك از اين اوباش بىحس و بىشعور كه چون يربوع كور از هر شعاع و نورى بىبهره و محروم بودند آن قدر تمجيد و تبجيل، لفظاً و كتباً، گفت و نوشت كه براى آن بيچارگان احمق هم امر مشتبه شد.. و عجبتر اينكه اين اشخاص از رذالت فطرت و فساد اخلاق و كراهت صورت و سيرت، آن قدر جاهل و بىشعور و چشمبسته مىباشند... آن قدر قشرى و احمق و چشمبسته و مقلد هستند كه گويا رايحه علم و تحقيق به مشامشان نرسيده" است. [44]
تصوير ميرزا حسينعلى بهاء (پيشواى بهائيان) از نگاه نويسندگان "هشت بهشت"، و در واقع از ديدگاه ازليان، چنين است: "ميرزا هم جز اباطيل و اكاذيب و قصص بىاصل و دروغ چيزى بهدست نداد. در كلمات اين خدا اين قدر ساختهكارى و تصنّع و استراق[45] موجود است كه هيچ ذهن سليمى نمىتواند تصور كند.... در وقت نزول آيات خودش با يك صداى كريهِ مُنكَرِ بسيار خنكى راه مىرود... و كچلك هم قلم اعلى را برداشته و روى كاغذ خطهاى لايقرء مىكشد.... "[46] در جاى ديگر نوشتهاند: "شگفتتر از همه چيز اينكه آقا ميرزا خدا [= حسينعلى بهاء] بعد از اين همه ظلمهاى فاحش و نابكاريهاى بَيِّن و خيانتهاى آشكار و دزديهاى برملا و سفك دماء[47] و قتل نفوس و غصب حقوق و نقض عهود، خود را حسين مظلوم... مىخواند"![48]
ادعاى غريب حسينعلى بهاء: من خداي خدايانم!
نويسندگان "هشت بهشت"، در عبارات فوق، از ميرزا حسينعلى بهاء، به تعريض با تعابيرى چون "خدا" و "آقا ميرزا خدا" ياد كردهاند؛ تعابيرى كه تعريض به ادعاى خدايى توسط بهاء دارد. از جمله ايرادهاى مهمى كه مخالفان حسينعلى بهاء (از هر گروه و دسته) به وى گرفتهاند و چنانكه مىبينيم در كتاب "هشت بهشت" نيز بازتاب آشكار دارد، ادعاى الوهيت از سوى بهاء است كه منشأ آن هم بعضى از سخنان حسينعلى است كه صراحتاً بوى ادعاى خدايى، بلكه خدا آفرينى، مىدهد. به عنوان مثال ميتوان به اين سخن كه در زندان عكا نوشته است اشاره كرد: "انّه لا اله الا انا المسجون الفريد"[49] (نيست خدايى جز من زندانى يكتا)! نيز او در كتاب "مبين" نوشته است: "ينادى المنادى بين الارض و السماء السجن لله المقتدر العزيز الفريد"[50] (منادى بين زمين و آسمان ندا مىكند كه: زندان، ويژه خداى تواناى عزيز يكتاست). نيز: "قد افتخر هواء السجن بما صعد اليه نفس الله لو كنتم من العارفين"[51] (به تحقيق افتخار مىكند هواى زندان به سبب آنچه را كه بالا رفت به سوى آن نَفَس خدا، اگر باشيد شما از دانايان). نيز: "تفكّر فى الدنيا و شأن اهلها، انّ الذى خلق العالم لنفسه قد حبس فى اخرب الديار بما اكتسبت ايدى الظالمين"[52] (در خصوص دنيا و حالات مردم آن بينديش، زيرا آن كس كه جهان را براى خود خلق كرد، در خرابترين مكانها زندانى ستمگران است). نيز: "قل لايرى فى هيكلى الا هيكل الله و لا فى جمالى الا جماله و لا فى كينونتى الا كينونته و لا فى ذاتى الا ذاته و لا فى حركتى الا حركته و لا فى سكوتى الا سكوته و لا فى قلمى الا قلمه العزيز المحمود"[53] (بگو در هيكل و جمال و كينونيت و ذات و حركت و سكون و قلم من، جز هيكل و جمال و كينونيت و ذات و حركت و سكون و قلم خداوند ديده نمىشود). و در لوح روز ولادتش ادعا شده است كه در چنين وقتى، خداى لميلد و لميولد به دنيا آمد: "فيه وُلِدَ من لميلد و لميولد"![54] و به مريدانش سفارش كرده كه از خداوند (يعنى بهاء)، به حرمت گيسوانى كه بر چهرهاش افشان است درخواست حاجت كنند و بگويند: "اللهم انّى اسئلك بِشَعَراتِك التى يتحرّك على صفحات الوجه"![55] و بالاخره: خود را كسى دانسته كه جهان را آفريده، ولى (البته آن قدر مظلوم است كه) نمىگذارند يكى از مريدانش را ببيند: "انّ الذى خلق العالم لنفسه منعوه أن ينظر الى أحدٍ من احبائه"![56]
البته به محنت و ذلتش در زندان عكا و در چنگ مأموران سلطان عبدالمجيد عثمانى ننگريد، كه مقام اين آخدا، يا ميرزا خدا! به قدرى والا و بالاست كه به قول خود او در قصيده "ورقائيه": همه خدايان از اثر فرمان من خدا شدند و همه پروردگاران از حكم من پروردگار گشتند:
كلّ الالوه من رشح أمرى تألّهت
و كل الرّبوب عن طفح حكمى تربت[57]
بر بنياد اين ادعاهاى شگفت، فرزند و جانشين بهاء، عباس افندى، نيز تصريح كرده است كه "مقام مظاهر قبل" يعنى پيامبران الهى و حضرت محمد(ص)، "نبوّت كبرى بود و مقام حضرت اعلى"، يعنى علىمحمد باب، "الوهيت شهودى و مقام جمال اقدس" يعني حسينعلي بهاء، "احديّت ذات هويت وجودى... "![58] و "... اين ظهور اعظم، نفس ظهور الله است، نه به عنوان تجلّى و مَجلى... "![59] و با اين كلام، راه را بر بهائيان (كه براى توجيه كلمات بهاء، به "مظهريت" و اين گونه حرفها متمسك مىشوند) يكسره مىبندد!
ميرزا آقاخان كرمانى و احمد روحى، اين ادعاى غريب ميرزا حسينعلى بهاء را آنقدر دور از عقل ميشمارند كه معتقدند جز افراد بيخرد، كسي اينگونه ادعاها را از مدّعيان آن نميپذيرد. لذا در "هشت بهشت" نوشتهاند: "ميرزاى مزبور، مردم را آن قدر... [كلمهاي توهينآميز به معناي مطيع چشم و گوش بسته] ديده كه به الوهيت هم قناعت نكرده، خود را خدا آفرين، بلكه بندهاى از بندگان خود را، خدا آفرين مىداند... خلاصه، غريبتر از اين خدا، آن احمقانى هستند كه اين مزخرفات بىمعنى را شنيده و تندردادهاند. "[60]
پي نوشت :
[1]ــ سيد سعيد زاهد زاهداني، بهائيت در ايران، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1380، صص120ــ112
[2]ــ محمدحسين حسيني جلالي، فهرس التراث، ج2، ص118
[3]ــ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ج1، ص123
[4]ــ محمدحسين حسيني جلالي، همان، ج2، ص137، بخش: السيدكاظم بن قاسم الحسيني الرشتي الحائري.
[5]ــ ميرزا محمدتنكابني، رك: قصص العلماء، ص58
[6]ــ يوسف فضايي، شيخيگري و بابيگري و بهائيگري و...، صص38ــ35
[7]ــ سعيد زاهد زاهداني، همان، صص100ــ99
[8]ــ البته بعضي از مطالب مندرج در كتاب هشت بهشت، با بيان مطابقت ندارد كه در پاورقي كتاب توضيح داده شده است.
[9]ــ در رساله "سه مكتوب" ميگويد: طايفه بابيه جماعتياند كه "طاقت كشيدن بار شريعت عربي... و كولهبارهاي شيخ احمد احسايي را نياورده، طناب را بريده و از زير بار مذهب شيعه كه واقعاً لايتحمّل است بيرون خزيده، ولي... زير باز غُلُنبههاي عرفان سيدباب رفتهاند كه غصني است از همان دَوحه، و گردهاي است از همان نقشه. " رك: فريدون آدميت، اميركبير و ايران، ص444
[10]ــ كسروي نوشته است: ميرزاآقاخان كرماني و شيخ احمد روحي كرماني "نخست در ايران همچون ديگران شيعي ميبودهاند، سپس در... [اسلامبول] ازلي گرديدهاند و دختران صبح ازل را به زني گرفتهاند. سپس به يكباره بيدين گرديده و آشكاره "طبيعيگري" نمودهاند.... " (احمد كسروي، همان، ص136)
[11]ــ نسخه مورد مراجعه و استناد ما از اين كتاب، نسخه چاپي آن است كه مشخصاً كتابشناسي آن چنين است: چاپ سربي، بينا، بيتا، موجود در كتابخانه مؤسسه آموزشي ــ پژوهشي امامخميني قم.
[12]ــ در مقدمه هشت بهشت (ص الف) آمده است: "آقا سيدجواد كربلايي كه ا زحروف حيّ نقطه اول و مولد موطنش شيراز بوده است. "
[13]ــ هشت بهشت، ص29
[14]ــ نقطه بيان، مقصود عليمحمد باب است.
[15]ــ مقصود، ميرزا يحيي صبح ازل است.
[16]ــ منظور حسينعلي بهاء، بيانگذار نحله بهائيت است.
[17]ــ منظور، چگونگي انزواي صبح ازل است.
[18]ــ اين عبارت، تلفيقي از آيات 38 و 59 سوره انعام و 12 سوره يس است.
[19]ــ در تعريف شريعت بيان، به اين مطلب اشاره ميكنند (هشت بهشت، ص2).
[20]ــ همانجا.
[21]ــ هشت بهت، ص23؛ البته پيروان باب در بَدَشت (از توابع شاهرود) دين اسلام را منسوخ اعلام كردهاند. رك: سعيد زاهد زاهداني، همان، صص100ــ99
[22]ــ هشت بهشت، ص27
[23]ــ همان، ص3
[24]ــ همان، ص13
[25]ــ همان، ص19
[26]ــ همان، ص37
[27]ــ همانجا.
[28]ــ همان، ص232
[29]ــ همان، ص250ــ244
[30]ــ همان، ص263ــ262؛ يعني هركس ميتواند مهدي باشد و دليلي نيست بگوييم فقط يك نفر بخصوص (نظير حجهبن الحسن العسكري "عج") هم قائم و هم مهدي است.
[31]ــ همان، ص232
[32]ــ همان، ص284
[33]ــ رك: زندگاني و شخصيت شيخ انصاري قدّس سرّه، مرتضي انصاري، تهران، حسينعلي نوبان، چ3، 1369، ص110ــ109
[34]ــ ديّان به دست عوامل حسينعلي بهاء ترور شد.
[35]ــ هشت بهشت، ص303؛ من يُظهرهالله كسي است كه قرار بوده است خداوند او را پس از باب، ظاهر سازد و باب به كرات در آثار خود، از وي سخن گفته است.
[36]ــ همانجا.
[37]ــ همان، ص304
[38]ــ هشت بهشت، ص308، يكي از موارد آن است.
[39]ــ همان، ص309
[40]ــ همان، ص310
[41]ــ همان، ص311
[42]ــ همان، ص320
[43]ــ همانجا.
[44]ــ همان، ص309
[45]ــ صورتسازي و دزدي از اين و آن.
[46]ــ هشت بهشت، ص314
[47]ــ ريختن خونها.
[48]ــ همان، ص309
[49]ــ حسينعلي بها، مبين، 1308. ق، ص286
[50]ــ همان، ص308
[51]ــ همانجا.
[52]ــ همانجا.
[53]ــ همان، ص21
[54]ــ عبدالحميد اشراق خاوري، مائده آسماني، تهران، موسسه ملي مطبوعات امري، ج2، ص344؛ همچنين رك: عبدالحميد اشراق خاوري، "رساله ايام تسعه"، تهران، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 121 بديع، ص50
[55]ــ ادعيه حضرت محبوب، مصر، 1339. ق، چاپ دوم، مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ص 123، با توجه به بيان "فيضى" در كتاب: "بهاءالله"، ص 240، مبنى بر "افشان بودن گيسوان و محاسن ميرزاحسينعلى"، توجيه و پاسخ سيد مهدى گلپايگانى، مبلغ بهايى همدوره عباس افندى، مندرج در كتاب: "مصابيح هدايت"، ج 3، صص 27ــ26 را به ياد مىآوريم: "آخوندها اعتراض مىكنند درباره اللهم انى اسئلك بشعراتك...، سيد مهدى مىگويد: خدايى كه دست دارد و چشم دارد، مگر نبايد مو داشته باشد و شما مىدانيد اگر خدا با داشتن ساير اعضا سرش بىمو باشد البته كچل خواهد بود و ما بهائيان به خداى كچل اعتقاد نداريم"؟... اين كتاب، توسط لجنه ملى نشريات امرى، 1328. ش، در 647 صفحه 20 سطرى چاپ و منتشر شده است.
[56]ــ همان، ص233
[57]ــ رك: عباس افندي، مكاتيب، مطبعه كردستان العلميه، به اهتمام فرجالله زكيالكردي، مصر، 1330. ق، ج2، ص254؛ براي كل قصيده نيز رك: آثار قلم اعلي، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 121 بديع، بخش 3، صص215ــ196
[58]ــ نصرالله رستگار، تاريخ صدرالصدور، ص207
[59]ــ همان، ص26
[60]ــ هشت بهشت، ص215؛ براي بازتاب ايرادات ازليان بر ادعاي خدايي حسينعلي بهاء در آثار خود بهاء، همچنين رك: حسينعلي بهاء، بديع، چاپ 1286. ق
منبع:ماه نامه زمانه - شماره 61/س