اشاره:
"كريستين بونو" كه نام خود را به "يحيي بونو" تغيير داده از مسلمانان انديشه مند فرانسوي است. وي در نزد استادان حوزوي ايران منجمله آيت اللّه آشتياني از شاگردان حضرت امام خميني (رحمت الله عليه) به تحصيل فلسفه اشتغال داشته است و اينك در دانشگاه سوربن فرانسه تز دكتراي خود را در زمينه فلسفه و عرفان امام خميني مي گذراند.
"بونو" ـ چنان كه خود مي گويد ـ تحصيلات ابتدايي و دبيرستاني خود را در فرانسه گذرانده است. لكن تحصيلات دانشگاهي خود را نيمه تمام رها مي كند، زيرا درس و تحصيلات بيهدف، روح جستجوگر او را راضي و سيراب نمي سازد. او در پي كشف رمز و رازهاي هستي، گسترهاي وسيع تر از جهان مادي را جستجو مي كند.
بعد از ترك تحصيل به مكاتب شرقي رو مي آورد. لكن گمشده ي خود را باز نمييابد. سرانجام با مطالعه آثار "اوونهگينو" فيلسوف مسلمان فرانسوي با فلسفه و عرفان اسلامي آشنا مي شود و دين اسلام را مي پذيرد و تحصيلات دانشگاهي خود را در رشته ي ادبيات عرب و اسلامشناسي از سر ميگيرد. از آن پس به مطالعه ي كتابهاي استاد علامه ي طباطبايي و استاد شهيد مرتضي مطهري مي پردازد. در جريان اين مطالعات كتاب "مصباحالهدايه" امام خميني را پيدا ميكند كه به گفته خودش اين كتاب براي او به صورت كشف بسيار عظيمي در مي آيد و او را به جهان بي انتهاي عرفان اصيل اسلامي رهنمون ميشود. وي زبان فارسي را فرا مي گيرد و براي ادامه طريق به ايران اسلامي سفر ميكند.
متن ذيل، تنظيم شده ي گفتگوي "حضور" با اين متفكر شيعه فرانسوي است كه به زبان فارسي صورت پذيرفته است.
حضور: ابتدا بفرمائيد چطور شد رشته فلسفه را براي تحصيل در ايران انتخاب كرديد؟
يحيي بونو ـ بسم اللّه الرحمن الرحيم. اين سئوال تقريباً راجع به تمام زندگي من است، چون انتخاب رشته ي فلسفه و انتخاب اسم در زندگي من توام بوده من قبل از اين كه مسلمان بشوم، حتي مسيحي مذهب درستي نبودم. مثل همين اروپائي هاي عادي و معمولي كه بيشتر لامذهب هستند در حقيقت، يعني عنوان مسيحيت داريم ولي حقيقتش را نداريم. حتي انتصاب درستي به اين آئين خيالي مسيحيت نداريم، ولي من تقريباً از مدرسه و از دوران دبيرستان در طلب چيزي بودم. من ناراضي بودم از اين راهي كه جلوي من باز بود. يعني راهي كه درس ميخوانيم براي يك كار. براي كار چرا؟ كار براي زندگي مادي؟ به اين برنامه ي خيالي غرب قناعت نكردم و راضي نبودم. خوب بيشتر در آغاز حركت آن چه در غرب رواج داشت از اديان شرقي مخصوصاً "بوديسم" و "هندوئيسم" بود و اين آئين ها را پي گيري ميكردند. بررسيمي كردند و دنبال مي كردند. خوب من هم اين طور، تماس من با فلسفه ي شرق، اول توسط آئين بوديسم بوده. آن زمان دانشجو نبودم. من درس را اصلاً ترك كرده بودم كه منقطع بشوم، براي اين بحث، در يك فلسفه ماوراي طبيعت، يك چيزي كه مهمتر از اين دنيا و پايدارتر از اين دنيا باشد. در جريان اين بررسيها در بوديسم كتابهاي شخصي را پيدا كردم به اسم "اوونه گينو"، يك فيلسوف فرانسوي است كه مسلمان شده شايد از نخستين فرانسويها كه در زمان معاصر مسلمان شدند. ايشان در سال 1951 فوت كرده. ايشان قبل از جنگ جهاني اول در اوج استعمار، اسلام آوردند. اين يك خصوصيت مهم بود. او كتابهاي زيادي درباره ي اسلام و فلسفه و عرفان نوشته است. من تمام كتابهاي ايشان را خواندم و با اين مطالعات مسلمان شدم. يعني توسط بحث فلسفي و عرفاني و شايد هم بيشتر عرفاني. آن وقت تصميم گرفتم كه زبان عربي را ياد بگيرم. در فرانسه الان يك رشته دانشگاهي است كه بعداً تخصص پيدا
مي كند، بعد از ليسانس، مثلاً تخصص رشته ادبيات عرب يا رشته ي زبان شناسي يا رشته ي تاريخ يا رشته اسلام شناسي. وقتي مسلمان شدم رفتم براي ادامه تحصيل. از مسيله شيعه و سني و فرق و اختلاف بين اين دو هم من اصلاً خبر نداشتم. رفتم مسجد براي مسلمان شدن و مسلمان شدم ولي خبر نداشتم كه "سني" چيست و "شيعه" چيست. در اين يك سال اول كه مسلمان شدم با كتابهاي استاد مطهري كه شاگرد علامه ي طباطبائي بودند، آشنا شدم. با تشيّع آشنا شدم و دانستم اول كه مسلمان شدم، سني بودم. به خاطر اين به فلسفه و عرفان بيشتر گرايش پيدا كردم و به گروههاي متصوفه كه در جهان سني مذهب هستند، مخصوصاً در شمال آفريقا كه در رابطه بيشتر با فرانسه است. يكي از اساتيد بزرگ كه استاد من هم از كشور مالي بود در آفريقاي سياه. ايشان با اين كه در گروه تيجاني بود اما در حقيقت شيعه بود و الان فوت كرده است. ظاهراً آنها يك سلسله اساتيد بودند كه تشيّع را مخفيانه ابلاغ ميكردند، در بين شاگردان خصوصيشان. او به من هم توصيه كرد توسط يكي از فاميلشان كه دامادش هم بود كه تشيّع را انتخاب كنم. من هم از طريق متون عرفاني اصيل شيعه، از متون عرفاني و فلسفي با شيعه آشنا شدم. يك سال بعد از اسلام آوردن، من تشيّع را انتخاب كردم و تمركز و تفحص در رشته فلسفي و عرفان شيعه نمودم. اينجوري بود كه بعد از گرفتن ليسانس و فوق ليسانس، در رشته تصوف تز نوشتم در فرانسه، در دانشگاه سوربن فرانسه. تز فوق ليسانس خود را درباره ي تفسير صوفي "احمد تيجاني" موسس گروه تيجاني در مراكش نوشته ام. بعد هم براي دكترا انتخاب كردم كه درباره عرفان اصيل شيعه كار كنم، در مورد نظريات امام خميني.
حضور: از كي با حضرت امام آشنا شديد و اين آشنايي چه تاثيري در كار و فعاليت شما داشت؟
بونو ـ آشنايي با امام براي من خيلي مهم و موثر بود. من از زمان انقلاب درباره ي امام شنيده بودم، حتي ايشان كه در نوفل لوشاتو بودند من در جنوب فرانسه بودم. آن وقت هم تازه مسلمان شده بودم. همان سال كه انقلاب اسلامي در جريان بود، مسلمان شدم ولي خيلي با مسائل سياسي و با تشيّع آشنا نبودم. خيلي اعتماد هم نداشتم. متاسفم كه از اين فرصت استفاده نكردم و بي بهره ماندم. بعداً وقتي كه درسم پيش رفت و در سطح معرفت زبان عربي تسلطم بر زبان عربي بيشتر شد و توانستم متون عربي را خودم بخوانم يعني در دوره ي ليسانس و
فوق ليسانس، در يك كتاب فروشي، يكي از دوستان يك مغازه كتاب فروشي داشت، يك لبناني، كتاب مصباح الهدايه و كتاب ديگري از امام را پيدا كردم. در خود مغازه كتاب را باز كردم و نگاه كردم ديدم عجيب است. همه شرح كلمه ي ابن عربي، بلكه محكمترين كلام كه ديدم در بين معاصرين و حتي در سالهاي گذشته تا برسد به خود شاگردان ابن عربي، تعجب كردم، اين دو تا كتاب را خريدم. اين اولين برخورد من با اثر امام بود. خوب آن وقت يك تحول عجيبي براي من پيدا شد چطور ممكن است كه اين مرد كه همه مي گويند فقط يك مرد سياسي است، يعني تبليغات غربي اين جور مي گفتند، چنين آثاري داشته باشد. وقتي كه يك كتاب درباره ابن عربي نوشته شد در فرانسه، توي روزنامه ها مي نوشتند كه آن اسلام خوبي است ولي آن اسلام كه (امام)خميني ميخواهد، اين اسلام سياسي است و هيچ فايده ندارد. همان اسلام اخوان المسلمين است. برادران ديني من هم در دست چيزي نداشتند كه بتوانند مقايسه كنند. بدانند كه اين جور نيست. همه خيال مي كرديم و يعني الان هنوز خيال مي كنند كه بله امام خميني مثل بعضي از اين اخوان المسلمين است كه اصلاً از عرفان، فلسفه و معنويت اسلام خبر ندارد و فقط در كار سياسي و مرد سياسي بوده اند. من هم اين جور خيال مي كردم. وقتي كه اين كتابها را ديدم حقيقت را فهميدم. خيلي علاقه شديد پيدا كردم نسبت به حضرت امام. تصميم گرفتم كه اين آثار را معرفي كنم به ديگران. بعداً زبان فارسي را هم ياد گرفتم. كساني كه نه زبان عربي نه زبان فارسي بلد نيستند نمي توانند بدانند كه اين آقا و اين امام كيست؟!، اصلاً يعني برعكس تبليغاتي است كه غربيها ميكنند كه حتي ميگويند ابن عربي براي امام خميني كافر است.من هم تصميم گرفتم كه كار بكنم و تز دكترا بنويسم كه معرفي كنم و مطرح كنم شخصيت عرفاني امام خميني را. چون در غرب اين چهره ي امام و اين وجهه ي امام ميتواند خيلي اثر داشته باشد. الان غربي ها از حرفهاي سياسي و اقتصادي خسته شده اند دويست سال است دارند حرفهاي اقتصادي و سياسي مي شنوند. يعني از انقلاب فرانسه تا انقلاب شوروي تا الان از اين حرفها خسته شده اند. بلكه تشنه معنويت هستند و دنبال اين معنويت مي روند و ما مقصريم كه اين معنويت و عرفان اصيل منبعث از تعليمات ائمه را مطرح نمي كنيم. ديگران آمدند حرفهايشان را مطرح كردند. "بودي ها" آمدند، "صوفيه" آمدند، "بهائيه "آمدند و همه آمدند گفتند كه معنويت مي خواهي ما داريم. آنوقت ما از جانب ديگر، از راه ديگر ميآمديم.مي گفتيم كه ما سياست داريم و متاسفانه همه ي غربي ها يا بيشتر آنها كه نزديك به معنويت شده اند يعني راه معنويت كه انتخاب كرده اند مسلمان نشده اند. اكثراً در فرقه هاي ضالّه هند و بوديسم وارد شده اند. اگر هم مسلمان شده اند. اغلب در فرقه هاي صوفيه يا ... يا نمي دانم اهل حق و اينها وارد شده اند. خوب فعلاً تقصير از ماست كه ما مطرح نكرديم جهان بيني كامل خود را. فكر كرديم مهم اين است كه بگوئيم كه بله سياست و اقتصاد هم داريم ولي مهم قلب عرفان و راس فلسفه اسلامي است كه از ائمه داريم. اسلام براي هر جاي بدن چيزي دارد هم براي قلب، هم براي راس، هم براي اعضاي ديگر بدن، الان ما فقط چيزهاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي را مطرح كرديم. خوب اين چيزها كه براي قلب و براي مغز است كمتر مطرح شده است.
حضور: طبعاً بعد از چند قرن حكومت عقل گرايي مادي بر جهان غرب و طرد ايمان و ارزشهاي الهي، ضعف و نقص تفكر غربي در زمينه حقيقت و معنويت مشهود است و فلسفه هم كه بايد علم برهاني به هستي و چيستي اشيأباشد در خدمت بياعتقادي غربي قرار ميگيرد و آثار آن در روابط و مناسبات اجتماعي، اقتصاد و سياست مغرب زمين كاملاً ظاهر است. حال آن كه فلسفه در اسلام در خدمت معارف الهي است اگر غربيها معترفند كه در علومي مانند جامعهشناسي، روانشناسي و نظاير آن هرگز پيشرفت ساير علوم يعني تكنولوژي را نداشتهاند علت آن همين يك بعدي نگريستن و از ديد مادي نگريستن به تمامي وجوه هستي است. هر نوع عطش روحي انسان با ارزشهاي مادي و سودآور سنجيده ميشود. فلسفه هم در خدمت توليد و مصرف است. ايدهآل ثابت و مقدسي وجود ندارد. غربيها خود را طرفدار فلسفه واقعگرا مي دانند. و اين كه انسان چه هست و چه بايد باشد ديگر وجود ندارد. انسان غربي آرماني فراتر از خود نمي بيند. ميخواستم در اين زمينه بحثي بفرماييد و بطور كلي به وضعيت تفكر فلسفي جهان غرب در حال حاضر نگاهي داشته باشيد.
بونو ـ به نظر من فلسفه الان در غرب در حال زوال است. چطور؟ يعني الان فلسفه بيشتر تاريخ فلسفه شده است. يعني فلسفهشناسي شده است. به خاطر چي؟ به خاطر اين كه اصلاً حرف حقيقت و حق ديگر مطرح نيست. دنبال حقيقت و حق رفتن مطرح نيست. الان به عنوان روليتيويسم هر زمان يا هر شخص مي تواند يك حقيقت مخصوص خودش داشته باشد. همه چيز نسبي و رولي تيويستي است. وقتي كه اين جور شد دنبال حقيقت نمي روند. آن وقت درس فلسفه مي شود درس تاريخ فلسفه. بله در آن زمان براي فلان شخص حقيقت اين بوده، در زمان ديگر براي فلان شخص ديگر، حقيقت جور ديگر بوده الان مقايسه كنيم كه كدام راست گفته يا كدام نگفته اين مطرح نيست. اول فلان كس اين جوري گفت حالا ديگري جور ديگر مي گويد. اين فلسفه نيست تاريخ فلسفه يا فلسفه شناسي است.
حضور: آيا اين وضعيت به خاطر اين نيست كه در غرب انسان و نه انسان، بلكه اميال او محور قرار گرفته است؟
در واقع مفهوم آزادي و اومانيزم در غرب نهايتاً نتيجه اي جز روگرداندن از حق و حقيقت و معنويت ندارد. در اسلام محور، اللّه است و همان طور كه اشاره كرديد بهمين دليل اسلام جوابگوي همه ي نيازهاي بشري اعم از مادي و معنوي است. ولي در غرب انسان به تنهايي متصدي زندگي و آينده خويشتن است و همه چيز به او برمي گردد. آزادي انسان بر همين مبنا شكل مي گيرد. عشق فطري انسان به جاودانگي، در تفكر غرب به پوچي مي رسد و آزادي غربي منجر به دلزدگي و سرگرداني انسان شده است. بنظر شما مفهوم آزادي در غرب چگونه درك و تفسير مي شود؟
بونوـ بله، تحول مهم در تاريخ فلسفه غرب اين بود كه انسان را محدود كردند به همينها كه فرموديد، به بعد دنيوي انسان. حال بعد دنيوي شامل مغز هم مي شود. آنها مخالف تفكر نيستند ولي با تفكري كه ميخواهد برتر از اين دنيا برود مخالفند. آنجا اصلاً راه ندارد. يا اصلاً مي گويند چيزي نيست يا اگر چيزي هست راه ندارد. پس انسان محدود ميشود به جسم و اگر بيشتر هم قبول دارند نفسانيت يعني الان به اصطلاح پسيكولوژي. ولي روح اصلاً مطرح نيست. ما كه ميخواهيم نفس را تسليم كنيم براي آزادي براي آزادي روح، آزادي روح مطرح نيست. هر چه هست توي همين شخصيت دنيوي كه داريم، همين است. پس مي خواهند الان از آن بهره ببرند. نمي خواهند محدودش كنند. اگر محدوديتي هم باشد فقط مصلحت اجتماعي است كه بله نظام به هم نخورد، كه شلوغ نشود در اين دنيا. ولي بيشتر مطرح نيست. در اين امور چند دفعه تجربه كردم و ديدم كه نمي شود حتي توضيح بدهيم به خيلي ها. وقتي كه مي خواهيم توضيح بدهيم كه مثلاً چرا براي نماز صبح زودتر بيدار بشويم. مي گويد چرا اين قدر مرا اذيت مي كنيد. خوب نياز دارم بخوابم بايد بخوابم.اصلاً نمي تواند بفهمد. چون كه جز دنيا تصوري ندارد. الان دويست سال از انقلاب فرانسه كه انقلاب ضد دين بوده گذشته است. بعد از دويست سال تقريباً در فكر مردم عادي شده كه تصور نداشته باشند از آخرت. نه فقط بحث بكنيم و قبول نكند، اصلاً تصور هم نمي كند. غير از ا ينها كه وزن دارد و عدد دارد، قيمت دارد تصور نمي كند. بعضي از مفكرّين اسلامي اشتباه مي كنند، خيال مي كنند كه اگر ما خوب اسلام را مطرح كنيم اسلام زياد و تند پيشرفت خواهد كرد. اين جور نيست. ولي اگر مثل ائمه مطرح كنيم. اصلاً چيزهايي كه ائمه ميگفتند ما بگوئيم زمينه سازي مي شود. براي اين كه زمينه سازي بشود، بايد كار بكنيم ولي اين انتظار را داشته باشيم كه غرب خيلي پذيرش و استعداد دارد و مي آيند قبول مي كنند، نه! بايد يك زمينه باشد. الان دويست سال زمينهسازي شده و برعكس آن ما بايد زمينه بسازيم. براي كار، يعني براي كار طولاني در بلند مدت. الان ما بايد شروع كنيم براي آنها كه استعداد دارند و آنها كه اقليت هستند ولي اين اقليت را اگر بتوانيم جذب بكنيم به طرف اسلام اصيل محمدي(صلي الله عليه وآله)، اسلام ائمه (عليهم السلام)اين چند نفر خودشان زمينه ميسازند و حتي اگر حرف نزنند فقط وجودشان يك بركتي است كه در جو عمومي اثر مي گذارد.
در قرون وسطي اصطلاحاً نزديكترين فلسفه به غرب فلسفه اسلامي بوده، يعني يك زمينه مشترك بوده كه مي توانستيم گفتگو داشته باشيم و آنهايي كه هنوز متخصصين يا طرفداران فلسفه ديني هستند، البته يك اقليت قليل هستند، ما يك زمينه مشترك داريم كه بتوانيم حرف بزنيم. ولي فلسفه از وقتي كه به جاي متافيزيك يا به اصطلاح ماوراي طبيعت يا الهيات كه براي ما فلسفه نخست بوده و اصل كار اين بوده اين شد فقط يك زمينه ساز براي رسيدن به فيزيك يعني علوم طبيعت. نتيجه و ثمره ي فيزيك، علوم فني بوده، يعني تكنولوژي بوده. حالا درخت فلسفه برعكس شده. آن كه مهمتر بود الان اصلاً مهم نيست فن، تكنيك، صنعت، بالاخره ماترياليسم در غرب مهم است. يك جمله از جملات امام كه در كشف الاسرار هم نوشته بود بخاطرم هست، مضمون آن اينست كه متاسفانه ما به سستي تلقي كرده ايم علوم را، ما كه در اين علوم خبره بوديم و استاد بوديم و هستيم، مخصوصاً در فلسفه، در فلسفه غربي ها در مدرسه ابتدائي هستند، و به فلسفه ابن سينا و ملاصدرا، حتي به ابن سينا هم نرسيده اند.
حضور: شما در مورد فلسفه و عرفان امام مطالعه داريد. حضرت امام مي فرمايند: "فلاسفه غرب الان هم محتاج به اين هستند كه از فلاسفه شرق ياد بگيرند" از نوشته ها و گفتههاي حضرت امام بينش فلسفي ايشان نسبت به وجود و موجودات بدست مي آيد. بنظر شما از ديدگاه امام خميني فلسفه اسلامي و تفكر فلسفي چگونه است؟ آيا صورت تقليدي دارد؟ و اگر دارد چطور بيان مي شود؟
بونو ـ خوب، امام كه خيلي معتقد است به فلسفه ملاصدرا و مي توانيم بگوئيم كه ثمره قرنها مباحثه است. در زمينه ي فلسفه و اعتقادشان به ملاصدرا كه نياز به استدلال ندارد. جملات امام واضح است و مطلب را مي رسانند و احترامشان به ملاصدرا را ميرسانند. البته در فلسفه اسلامي، كلا ً هيچ وقت يك مكتب تقليدي نشده كه بگوئيم چون كه امام احترام مي ورزند به ملاصدرا، پس هر چه او گفته است حرف و بحث ندارد، نه، امام حتي گاهي وقتها در حقيقت اشكال مي گرفتند. در كتابهاي ايشان اشكال گرفته اند به ملاصدرا، چون كه فلسفه اسلامي يك فلسفه زنده است. يعني يك جمودي نشده كه مثلاً حرفهاي كسي را كه چهارصد سال قبل گفته است تكرار بكنيم. نه، بحث مي كنيم اگر راست بود، تكرار مي كنيم اگر نبوده است، كه برعكس مي گوييم، يا تصحيح مي كنيم يا چيزي اضافه مي كنيم. خوب امام در اين باره هم اضافات و حواشي مهمي دارند. ايشان فقط يك استاد يا معلم ماهر نبوده، يك به اصطلاح مشرح يعني شارح هم نبوده. خيلي نوآوريها داشته، هم در حواشي، هم بعضي جاهاي مهم و اساسي كه بعضي از اين نوآوريها را در تز و رساله ي تحقيقي ام اشاره كرده ام. اين نوآوريها هم در بعضي مواضع فرعي و هم در بعضي مواضع اصلي است.
حضور: لطفاً بفرمائيد كدام يك از آثار امام را بيشتر مطالعه كرده ايد و بيشتر در تز دكتراي خودتان مورد طرح بوده است و اساس كار شما در اين تز چه بوده است؟
بونو ـ آثاري كه مورد بررسي بوده اند تمام آثار عرفاني امام هستند، هم به زبان عربي، هم به زبان فارسي، و چهل حديث و شرح حديث عقل و جهل كه چاپ نشده، ولي توسط موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(رحمت اللهعليه) كپي دست خط امام در اختيار من قرار گرفت و خيلي سپاسگزارم و تفسير سوره ي حمد و مبارزه ي با نفس و جهاد اكبر، اينها اساس بررسي من در اين تز بوده و خلاصه همه ي آثاري كه خبر از آنها داشتم. يك فصل كامل هم در مورد كتابهاي فقهي و اصولي امام نوشته ام ولي آنها مورد بررسي نبودند فقط يك خلاصه كه اين كتابها هم هست و محتواي اين كتابها جمله اين است. از كتاب كشف الاسرار هم استفاده كردم چون كه چند تا مطالب مربوط به تز داشت با اين كه در مورد فلسفه و عرفان نيست. هم چنين از كتابهاي ديگر ايشان هم استفاده كرده ام.
حضور: اگر ممكن است چهارچوب و طرح مباحثي را كه در تز خود نوشته ايد و مي خواهيد اثبات كنيد بيان بفرماييد.
بونو ـ اساس كار اين بوده كه تمام عرفان امام مورد بررسي واقع شود ولي بعد از تقريباً سه سال فيش برداري از آثار امام خميني، ديدم كه مطلب بيشتر از هزار تا هزار و پانصد صفحه خواهد شد. بين كار تصميم گرفتم كه فقط در اين جلد اول الهيات مطرح بشود، يعني انسان، خدا و خداشناسي، هدف راه انسان. جلد دوم انشأاللّه در آينده رهرو و كيفيت راه رفتن مطرح بشود كه يك موضوع ديگر هم هست كه الان فيشهاي آن تقريباً تهيه شده و براي نگارش آماده است، يعني جلد سوم چون كه امام دو كتاب جداگانه درباره ي نماز نوشته اند كه در واقع وسيله راه است اگر بخواهم كامل بكنم جلد سوم درباره ي وسيله راه خواهد بود.
حضور: بعضي از متحجرين اعتقاد داشتند و شايد هنوز هم معتقد باشند كه ميان قرآن و فلسفه تعارض وجود دارد با توجه به اين كه حضرت امام تطبيق برخي از براهين عقلي به آيات قرآن را خارج از دايره تفسير به راي مي دانند و از گفته بعضي محدثان كه قبلاً در اثبات توحيد بر دليل نقلي اعتماد كرده اند تعجب مي كنند با عنايت به نظر ايشان و ساير بزرگان چنان چه در اين مورد هم صحبتي داريد بفرماييد.
بونو ـ بعد از نظريات امام و ساير بزرگان مثل علامه طباطبايي و شاگردان ايشان كه خيلي استدلالشان هم مهم بوده خيلي حرف ديگري نمي ماند فقط مي توانم اثبات كنم فرمايشات ايشان محكم است و مورد اشكالي ندارد نه فقط بايد بگوئيم كه تعارضي نداريم بلكه توافق است. يك چيزي كه مي توانم اضافه كنم مربوط به غرب وغربي هايي است كه مسلمان شده اند. من هنوز نشنيده ام كه حتي يك غربي مسلمان شده بعد از بحث هاي فقهي و اصولي و يا مطالعات در فقه و اصول يعني در فقه اسلامي يا شريعت اسلامي يا اصول فقه اسلام مسلمان شده باشد. من اصلاً
نشنيده ام حتي يك نفر چنين چيزي بگويد. تقريباً نود درصد يا نود و پنج درصد مخصوصاً از آنها كه از طبقات تحصيل كرده مسلمان شده اند و مخصوصاً شيعه شده اند همه از راه فلسفه و عرفان به اسلام وارد
شده اند. پس نه فقط فلسفه تنها مُبعد از قرآن نبوده بلكه از راه فلسفه به عرفان، به قرآن و روايات رسيدند. خوب اگر اين فلسفه و عرفان نبود اصلاً نمي رسيدند به اين روايات و به قرآن و كلام ائمه (عليهم السلام)، پس ما بايد از اين وسيله استفاده كنيم و من هنوز از طرف ديگر هم نشنيده ام كه فرض كنيم از اساتيد فلسفه آنقدر بحث كرده در فلسفه كه كافر شده باشد. يا مثلاً بالاخره نماز را ترك كرده باشد. البته كساني هستند و درك درست ندارند و در فلسفه خطر گم شدن هست، خوب به خاطر اين، خود اساتيد فلسفه و عرفان در انتخاب شاگرد خيلي مواظبند و در گفتن مطلب خيلي خودداري مي كنند و خود امام هم خيلي در انتخاب شاگرد سخت گير بودند. چون كه مي دانيم كه هر ظرف نمي تواند فلسفه يا عرفان را تحمل كند. همين طور كه مي دانيم رواياتي هست كه همه نمي توانند تحمل كنند ولي اينجانب اهميت فلسفه اسلامي و عرفان اسلامي را براي ترويج قرآن و روايات و ترويج اسلام بسيار مهم مي دانم كه بايد حتماً در نظر بگيريم. به همه ي كساني كه مخالف فلسفه و عرفان هستند بگوئيد كه شما يك آمار بگيريد. خودتان برويد غرب بپرسيد، ببينيد مسلمانان كه در غرب مسلمان شده اند از چه راه، مسلمان شده اند ببينيد از كجا به قرآن رسيده اند، از كجا به روايات رسيده اند. بعضي ها به خاطر انقلاب مسلمان شده اند اينها هم هستند. يعني فقط چون كه انقلاب بوده خيلي اثر داشته ولي قبل از انقلاب اصلاً فقط از راه فلسفه و عرفان بوده. نود درصد از راه فلسفه و عرفان بوده و انقلاب هم بالاخره پايه هاي فلسفي ـ عرفاني آن مطرح بوده. وقتي كه مي خواهند به ريشه ي انقلاب اسلامي برسند باز هم مي رسند به فلسفه و عرفان اسلامي. البته از بحث هاي سياسي و اقتصادي و اين چيزها هم كتابهايي هست از "شهيد صدر" و از "شهيد مطهري" ترجمه شده اند. متاسفم كه كتابهايي كه از شهيد مطهري ترجمه شده اند مهمترين كتابهاي ايشان نبوده، چون كه ايشان كتاب چند گونه داشته، از كتابي براي بچه ها،
قصه نويسي تا بحث فلسفي، مشكل مكان و زمان و اين چيزها. بعضي كتابها هست كه براي هميشه مي مانند، مثل بحث هاي حركت و زمان، بعضي كتابهايشان در يك مكان و براي يك مكان و زمان نوشته شده اند مثل بحث هاي ماترياليسم و ماركسيسم. الان كسي دنبال ماركسيسم نمي رود كه نيازي به اين بحث باشد. يك ميليون نسخه بفرستيم به غرب هيچ كس تقريباً نسخه اي هم
نمي خواند چون كسي دنبال ماركسيسم نيست كه برود ماركسيسم بخواند و مقايسه كند. بله وقتي كه در ايران، عراق يا كشورهاي شرق يعني جوانها داشتند گمراه ميشدند به خاطر ماركسيسم، آن وقت اين بحث نه فقط لازم بود، بلكه واجب بود. خوب خيلي اثرش هم مهم بود ولي اين مخصوص يك محيط يك زمان يك شرايطي است. من نمي گويم هيچ كس توسط اين كتابها در غرب هدايت نيافته بله بعضي ها هم توسط اين كتابها هدايت يافتند ولي مقايسه كنيم بحث هاي سياسي اقتصادي و اجتماعي چند نفر از اين راه هدايت يافتند؟
اصلاً هيچ كس حالا فرض كنيم پنج درصد، ده درصد، ولي از بحث هاي فلسفي و عرفاني نود، نود و پنج درصد هدايت
شده اند.
حضور: در اينصورت از نظر شما لازمترين مباحث براي ترجمه و ارسال به جهان غرب همين مباحث فلسفي و عرفاني است.
بونو ـ بله، چون كسي نمي تواند جلوگيري كند كه شما ترويج انقلاب مي كنيد و ما به كتاب شما اصلاً اجازه انتشار نمي دهيم. بعضي كشورها، الان مشكل است كتابهاي اقتصادي و سياسي پخش كنيم و ترويج كنيم. اصلاً نمي شود، از اين بحث ها ميتوانيد وارد بشويد، چون پايه هاي تفكر انسان را تقويت مي كند.
اين راه بهتر است براي ترجمه، براي ترويج افكار امام، نه ترويج مثلاً انقلاب، اصلاً انقلاب اسلامي خودش پرتوي از افكار امام بود. افكار عرفاني و فلسفي امام.
در ايران بعضي ها كه مخالف فلسفه هستند با من تماس گرفتند كه چرا شما فلسفه مي خوانيد، بهتر است كه شما اول فقه و اصول بخوانيد، بعداً درس فلسفه. هميشه به آنها مي گفتم كه ببينيد پيغمبر اسلام در زندگيشان دو دوره داشته اند، يك دوره، دوره مدينه. قوانين فقه، شريعت اسلام همه اش در دوره ي مدينه تقريباً آمده چون كه اول بايد يك جامعه بسازيم، جامعه ي مومنين، بعد قوانين براي اين جامعه بيايد. اين جامعه الان در غرب نيست. در دوره ي مكه چي بوده؟ دوره ي دعوت به توحيد، بحث در توحيد بحث در معاد و اين مسايل. توحيد و معاد. ما الان با توحيد و معاد بايد بحث كنيم و بايد جوابگو باشيم به تمام مشكلات فلسفي و مادي گرايي كه در آنجاست. اين كار با فلسفه درست مي شود، با فلسفه و عرفان درست مي شود، نه با فقه و اصول.
حضور: حضرت امام از عدم تحقق حكومت اسلامي حقيقي در طول تاريخ ابراز تاسف مي كردند و موانع تحقق اسلام ناب محمدي صلي اللّه عليه و آله را بيان فرموده اند و جهل و خرافه و مقدس مآبي و تحجرگرايي و هم چنين استعمار را موانع اصلي مي دانند و مردم را همواره از اسلام آمريكايي و اسلام متحجرين برحذر مي دارند. بويژه در وصيت نامه سياسي ـ الهي خود تصوير زيبا و جامعي از اسلام ناب محمدي ارايه مي دهند. نظر شما راجع به اسلام ناب محمدي صلي اللّه عليه و آله چيست؟
بونو ـ درباره اين اصطلاح، "اسلام ناب محمدي" كه امام به كار برده اند، آن چه مي توانم مطرح كنم، فقط اين كه من متخصص اسلام ناب نيستم. اصلاً جوابگو نيستم. ولي به نظرم يكي از خصوصيات مهم اين اسلام ناب محمدي همان كامل بودن آن است. يعني اين كه همه ابعاد رعايت بشود. در هشتمين كنفرانس انديشه اسلامي من يك سخنراني داشتم كه به عربي هم ترجمه شده و توسط سازمان تبليغات هم منتشر شده است. در آنجا گفتم در اسلام آوردن من فقط به همان بعد عرفاني و فلسفي اهتمام داشتم. چون كه متاسفانه مسلمانان قبل از امام بين دو چيز بودند. در جهان سني صوفي گري يا اخوان المسلمين. يعني در اسلام اگر كسي بيشتر از نماز خواندن پنج گانه و روزه گرفتن مي خواهد جلوتر يا بيشتر برود و تعمق در عرفان كند صوفي گري است يا به مسايل سياسي و اجتماعي مي پردازد مي شود مثل اخوان المسلمين. هر كدام هم ديگري را قبول ندارد. اخوان المسلمين، عرفا و فلاسفه را صوفي مي گويند، يعني آنها گمراه هستند و از قلب اسلام مثلاً دور شده اند. خوب بسياري از برادران ديني ما هم گرايش پيدا كرده اند به اسلام از راه فلسفه و عرفان. متاسفانه مجبورند كه بين اين دو تا يكي را انتخاب كنند. واضح است كه صوفي گري و اين حركت را انتخاب مي كنند، چون كه با كار اخوان المسلمين و اين چيزها موافقت ندارند و نمي توانند موافقت پيدا كنند. اين بي فكري است. بله، ولي وقتي كه اثر امام را كشف كردند يك كشف بزرگ بوده يك اكتشاف جديد كه برخلاف تمام تبليغات غرب بود كه مثل نهج البلاغه هم عرفان دارد هم سياست دارد. هم اين را دارد، هم آن را دارد، يعني تمام ابعاد را. اصلاً هيچ اختلاف بين ابعاد خود نداشته بلكه تمام و كامل وحدت كامل مثل وحدت انسان كه چند تا جزء دارد، قلب و مغز و شكم. امام يك اسلام مطرح مي كنند مثل يك شخصيت كامل كه البته در اين اسلام بعضي چيزها مهمتر است و بعضي چيزها اهميت كمتر دارند مثل "قلب" و "مغز" كه از همه مهمتر است يا بازو كه مثلاً براي دفاع اهميت دارد. ولي پائين تر از مغز است و يا شكم كه مثلاً مربوط به حيات اقتصادي انسان است، حيات اقتصادي جمعيت و جامعه هم اهميت دارد ولي كمتر از مغز و قلب. ولي همه، ابعاد يك وحدت و يك شخصيت واحد هستند. براي من "اسلام ناب محمدي" اين طور است.
حضور: درباره اصول گرايي و هدفداري در اسلام از ديدگاه فلسفي و از ديدگاه حضرت امام اگر بحثي داريد بيان بفرماييد، در غرب آن طور كه مشخص است هدف بلند مدت اجتماعي براي وصول به يك جامعه مبتني بر ايمان و معنويت اصلاً مطرح نيست، و همان طور كه "پوپر" هم مي گويد، آنرا وصول به يك ناكجا آباد مي داند، ولي در اسلام اين طور نيست و اصول گرايي و هدفداري با هم مرتبط هستند. غرب با غفلت از ساحت معنوي آرمان خواهي و كمال طلبي انسان را نيز در خدمت تكنولوژي بكار مي گيرد. مسأله بحران اخلاقي در مغرب زمين نيز ناشي از همين طرز تفكر است از نظر آنها انسان يك سلسله اقدام و عمل است، بخصوص از نظر اگزيستانسياليزم و ليبراليزم. در اين طرز تفكر، ايثارگري بي معني است. آرمان طلبي نياز به ايثار دارد. ولو بعضي از نويسندگان غربي توجيه كنند لكن مكتبي كه تابع عقل گرايي مادي است و به مطلق مقدس دعوت نمي كند ذاتاً نمي تواند آرمانخواه و ايثارگر باشد. در غرب حتي هنر و زيباشناسي در چرخه توليد و مصرف و اميال حيواني محدود و خنثي مي شود.
بونو ـ بله، در اسلام همين است كه هم مقصد و هم مبدا يكي هستند. اناللّه و انااليه راجعون. اصل خدا، مبدا خدا و معاد هم به طرفِ خداست. اصل و هدف مشخص است و اين اصل و هدف هم بي پايان است. مشخص هست ولي محدود نيست در انديشه مادي غرب مبدا مشخص نيست. انسان در تاريكي است. مي گويد ما از تاريكي خبر نداريم چند تا استخوان پيدا كرديم نمي دانيم اصل اوليه اش چي بوده. فرض هايي هست كه شايد اين جوري بوده. شايد اين طوري بوده. معلوم نيست. نهايت نيز معلوم نيست. اين نهايت را خودش بايد بسازد. بايد كشف كنيم و خودش هر روز دارد مي سازد و هر چي مي سازد دارد بدتر مي شود. خيلي فرق هست بين اين دو تا بينش، بينش اسلامي و بينش الانِ غربي كه روي پايه ي، مي توانيم بگوئيم ابليسيونيزم استوار است يعني فكر تطوّري باصطلاح. تطوّر و تكامل در اسلام و در فلسفه اسلامي هم مطرح هست ولي نه در اين معني كه آنها دارند، كه ما يعني انسان از صفر رفتيم به هيچ، به يك جايي كه نميشناسيم. درست است، بله انسان از بدو يك تكامل دارد ولي قوس صعودي يعني انسان كه از يك جا آمده، يك كمال هم دارد اين سير تكاملي صعودي به طرف مجهول نيست. انسان چي بود؟ چي هست؟ و چي خواهد بود؟ چون كه انسان از بالا آمده پائين كه لقد خلقنا الانسان في احسن التقويم ثم رددناه اسفل سافلين از بالا آمده پائين. ميتواند برگردد. نه برگشتي به طرف عقب بلكه برگشتي با يك سير تكاملي. چون كه سير صعودي برگشت سير نزولي نيست. تكاملِ سير نزولي است. ولي اگر اين امكانات نبودند انسان نمي توانست برود به طرف درجه ي تكامل. البته اين بحث با ساير جهات فلسفي مانند اثرات وجود و حركت جوهري و غيره مربوط است و تا كسي آنها را بحث نكرده و به نتيجه نرسيده اصلاً نمي تواند به بحث سير تكامل كه چه جوري هست و چه جوري نيست برسد. اضافه ميكنم اين اصول گرايي كه الان در غرب مطرح هست بيشتر منظورشان اصول گرايي سياسي است. خوب آنها اندازه ديدشان خيلي ضعيف و محدود است به اين ميانديشند كه چه جوري يك جامعه را اداره كنيم. اداره شكم چگونه است و غير آن. الان البته اين جوري هم هست اين يك
اصول گرايي است. متاسفانه در غرب حركت اصيل اسلامي و منبعث از وجود پربركت حضرت امام را از روي همين اصول گرايي سني مقايسه مي كنند.
حضور: چنان چه مطلبي، بويژه در زمينه تبليغ صحيح براي تحكيم اتحاد ميان صفوف مسلمين در نظر داريد كه مي تواند جنبه نظري و عملي قوي براي ايجاد اتحاد مسلمين باشد بيان بفرمائيد.
بونو ـ يك پيش نهاد هست كه قبلاً هم در مجمع جهاني اهل بيت مطرح شد. ما متاسفانه كمتر در اين زمينه كار كرده ايم ، منظور من بيشتر غربيهاست كه چطور ميتوانيم فلسفه اسلامي را براي آنها مطرح كنيم. و هم چنين براي آنها كه مسلمان هستند، متاسفانه با گروههاي صوفيه كه بين سني ها هستند كمتر رابطه داشته ايم. با اين كه اگر ما بتوانيم طرف نزديكتري براي گفتگو پيدا كنيم آنها هستند. زيرا زمينه مشترك بيشتري با ما دارند، هم در طريق، زيرا آنها گاه سلسله عقايد خود را برمي گردانند به يكي از ائمه، هم در عقايد و هم در عرفان. يعني با آنها زمينه مشترك داريم. من كه اوّل در گروه "تيجاني" بودم در بررسي آثار "شيح احمد تيجاني" خيلي چيزها پيدا كردم كه اساساً فقط با تشيّع مي خواند. فقط با مكتب تشيع قابل تجزيه و تحليل است. مثلاً اين كه "شيخ احمد تيجاني" با اين كه هيچ وقت از شمال آفريقا خارج نشده، فقط يك دفعه رفته حج، معهذا اعتقاد دارد تفضيل و برتري حضرت زهرا (سلام الله عليها)را، نه فقط بر همه ي زنها، بلكه ميگويد بالاتر از همه ي صحابه ي پيغمبر است. حرف او يك حرف استثنايي است، بين سنيها. ما بايد كتابهاي آنها را بررسي كنيم و اين مطالب را استخراج كنيم يا مثلاً همان حديث نورين كه حضرت رسول خدا فرمود: خلقتُ اَنَا و عليّ بن ابي طالب من نور واحدٍ فلمّا ان خلقَ اللّه آدم عليه السلام جَعَل ذلك النورَ في صلبه... تا آنجا كه ميگويد فَلَم يَزَلْ يَنْقِلنَا اللّه عزّ وجلّ من اصلابٍ طاهرةٍ اِلي ارحامٍ طاهرةٍ حَتّي انتهي بنا الي عَبْدِ المطّلب فَقَسمنا بِنصفين... تا آخر.
در كتاب شيخ احمد تيجاني كه موضوع رساله فوق ليسانس من بود، اين حديث را آورده كه در هيچ كدام از آثار سني الان تقريباً اين حديث پيدا نمي شود. از كجا اين حديث را آورده؟ اين نشان دهنده يك سلسله ي شيعه مخفي در بين گروههاي صوفيه بوده است. خوب، ما اين را دليل مي كنيم كه اين حديث در كتاب خود شما هست. موضع شما چيست؟ ما كه با اين حديث موافقيم. شما كه موافقيد. پس ما يك زمينه مشترك داريم. وقتي ما يك گفتگو ايجاد كرديم،
مي توانيم بعداً بحثهاي ديگري را مطرح كنيم. بعداً ببينيم كجا اصالت اين مشرب حفظ شده. كجا اين آب سالمتر مانده. آنجا كه تعليمات ائمه هست يا آنجا كه تعليمات ائمه با چيزهاي ديگر مخلوط شده.
مي توانيم از چيزهاي ديگر نيز استفاده كنيم مثلاً همان مرقد "اويس قرني" كه در سوريه است. او در جنگ صفين شهيد شده. در محلي به اسم رقّه چند تن از شهداي صفين مشخص شده اند. يكي قبر "اويس قرني" است. ديگري "عمار بن ياسر" است و سومي الان خاطرم نيست. جمهوري اسلامي هم شروع كرده به ساختن يك زيارتگاه در آنجا. مي شود آنجا محلّي باشد براي مثلاً يك كنفرانس راجع به عرفان. ما مي توانيم روساي صوفيه اهل سنت را كه استقبال دارند دعوت كنيم براي يك سمينار. اوّل كه وحشت ندارند زيرا آنجا سوريه است و حالا اگر بعضي از آنها تمايل نداشته باشند بيايند ايران مسأله اي نيست. ثانياً "اويس قرني" مربوط به هيچ يك از فرقه ها نيست ولي همه او را قبول دارند. پس كسي نمي تواند بگويد كه حالا ما مثلاً مي خواهيم پتو را بطرف خودمان بكشيم. بعد مي شود مطرح كرد كه ما مثلاً با اصول عرفان شما موافقيم. سوال اين است كه چرا "اويس قرني" آمده اينجا دفن شده. شما كه خودتان مي دانيد او حتي در زمان رسول خدا از يمن به مدينه نيامده، در زمان ابوبكر و عمر نيامده. چرا در زمان علي آمده مدينه و بعد رفته صفين و در جنگ صفين شهيد شده. پس چيز ديگري هم هست. از اين راه مي توانيم گفتگو ايجاد كنيم و بعد از اين رابطه و گفتگو عميقاً بحث كنيم. چون ما با آنها زمينه داريم. ولي با وهابي ها هيچ زمينه نداريم. حتي با اخوان المسلمين هم زمينه ي مشترك كم و ضعيف داريم البته بعد بايد بگوئيم حالا اصالت كجاست، سرچشمه كجاست. اصل كجاست، فرع كجاست.
من با بعضي از مسئولين جمهوري اسلامي مثلاً در كشور سودان يا سنگال صحبت كردم مي گويند بهترين روابط ما با همين گروههاي صوفيه است. اصلاً خود اين گروهها هستند كه تابحال از وهابيت جلوگيري كردند. اگر وهابيت در كشور سودان يا كشورهاي آفريقا با اينكه فرهنگ مردم خيلي پائين است، اطلاعشان از اسلام پائين است پيشرفت نكرده، چون گروههاي صوفيه آنجا بوده اند. آنها از ولايت دفاع كردند. ما بايد بپرسيم اين تعليمات ائمه كه آنجا هست از كجا آمده؟
حضور: براي شما كه در راه حق و حقيقت قدم و قلم مي زنيد آرزوي موفقيت داريم و از حضور شما در اين مصاحبه سپاسگزاريم.
بونو ـ من هم خيلي متشكرم. بنده با وجود اينهمه دانشمندان اسلامي استحقاق چنين بحثي را نداشتم. از اين كه براي من موقعيتي قايل شديد شرمنده ام. از مجله "حضور" و موسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام هم بسيار متشكرم.
منبع:پايگاه حوزه/خ