هر زباني که به ما ارث مي رسد، در آن واحد هم «وسيله»است و هم «دام».وسيله است چون با آن تجربه هايمان را نظم مي دهيم و اطلاعات حاصل از واقعيت جاري پيرامون خود را با واحدهاي زباني کلمه، جمله ها و گزاره ها در مي آميزيم.«دام»است چون در سيطره دانش اکتسابي، خلاقيت، نوانديشي و بازآفريني خود را از دست مي دهيم.«وسيله»است زيرا با آن گستره انديشه آموزي خود را وسيع تر مي کنيم،«دام»است زيرا اقتباس کننده انديشه ديگران مي شويم(1)در واقع بجاي آنکه خلق کننده ي انديشه ها باشيم تقليد کننده ي کلمات هستيم!در اکتساب و تقليد از انديشه هاست که به تعبير «امانوئل کانت»، دانشمنداني ساختگي بار مي آيند که دانش در آنان رشد نکرده و فقط ظاهرشان را به لعابي اندوده کرده اند.به همين دليل است که گاهي به دانشمنداني (يا بهتربگوييم به افراد تحصيل کرده اي)بر مي خوريم که فهم و درک کمي دارند.همچنين به همين دليل است که دانشگاه ها بيش از ساير مؤسسات جامعه، مغزهاي آشفته توليد مي کنند».«کانت»نيز همچون «روسو»مي خواهد که از آموختن انديشه ها خودداري کنيم.و اين مانع بزرگي است براي «انديشه ورزي».وسيله است چون با نظريات، نگرش ها و يافته هاي علمي آشنا مي شويم و «دام»است چون اين گونه اطلاعات بيروني مانع کشف معرفت دروني مي گردد.
بر اين اساس حکايت تربيت و روش ها و مفاهيم تربيتي نيز از اين قاعده مستثني نيست.به همان ميزان که خود را به تعريف تربيت نزديک مي پنداريم، ضرورت بازنگري و نوانديشي نسبت به آن را از دست مي دهيم.به همان نسبت که به تعريفي «جامع»از تربيت مي پردازيم خصوصيات متمايز کننده آن را نسبت به مفاهيم مشابه و مجاور ناديده مي گيريم.
اما به نظر مي رسد در پاره اي از موارد، به ويژه در موضوع و مفهوم تربيت، آن دسته از خصوصياتي که تربيت را از ساير مفاهيم جدا مي کند بيشتر ما را به مفهوم واقعي تربيت نزديک مي کند.همچنان که «اديسون»در ماجراي اختراع خود با همين روش به برق دست يافت.زماني که خبرنگاري اين سؤال مهم را مطرح کرد که کدام راه شما را به اختراع برق رهنمون ساخت، او پاسخي شگفت و در عين حال متناقض نما و ناهمسازگون را بيان داشت و گفت:آنچه مرا به اختراع برق نزديک کرد صدها راهي بود که به برق ختم نمي شد و اين راه هاي متمايز کننده مبناي راه اصلي بود!!
به عبارت ديگر تسلط همه جانبه بر يک پديده پيچيده، مستلزم جدا شدن از آن و نگاه بيروني در کنار نگاه دروني به آن است.به قول شاعر ظريف انديش:رو کناري گير، گر سير جهانت آرزوست
کس در اثناي شنا کي سير دريا مي کند
بر همين اساس پاره اي از فيلسوفان اعتقاد دارند که ما موجودات انساني باطناً مخلوقاتي دور نگريم و زماني به روشن ترين وجه پديده اي را مشاهده مي کنيم که از آن فاصله بگيريم.چرا که جزئيات باعث اختلال است و دانسته هاي اندک، مانع شناخت هاي عميق تر مي گردد.يعني اگر درباره موضوعي دانش سطحي کسب کرده باشيم احتمالاً خود مانعي براي شناخت دقيق تر آن خواهد شد!و هنگامي که با موضوعي بيش از اندازه يگانه مي شويم از آن دور مي شويم و به قول صائب تبريزي:
«طالب حسن غريب و معني بيگانه باش.»
زيرا تنها در تازگي هاست که احساس کنجکاوي تقويت مي شود.
و در فقدان آگاهي است که انگيزه آگاه شدن جوشش مي يابد.
و چه زيبا نقاش هنرمندي گفته بود:
من مايلم به جاي «يک»از «صفر»شروع کنم، زيرا اگر بخواهيم از يک آغاز کنيم اعداد دو و سه و...بيست و يک و سي و يک خودبه خود در اوج قرار مي گيرند.ولي «صفر»در عين حال که خنثي و بي حرکت و پوچ است، اما به هر طرف مي تواند حرکت کند و در عين حال که «هيچ»است همه چيز مي تواند باشد.(2)
«استيس»نيز در کتاب عرفان و فلسفه با صراحت تمام اعلام مي کند که بهتر است گرفتار «ابهام»ولي بر حق باشيم تا گرفتار «دقت»ولي بي راه.(3)چرا که در «ابهام »زمينه براي بسط و تفسير و خلاقيت فراوان است اما در «دقت»همه راه ها از قبل تعيين شده است و انگيزه اي براي اظهار نظر و بيان انديشه اي ديگر نيست!
از اين رو، اگر بدانيم که تربيت چه چيز نيست و بتوانيم به قلمرو آنچه که غير تربيت است وارد شويم به مراتب بهتر مي توانيم به قلمرو آنچه که تربيت هست تسلط يابيم.هرچند اين برهان خلف که از موضع سلبي به تربيت مي نگرد تعريف دقيقي از تربيت بدست نمي دهد، اما همين ابهام و نفي ذهن، ما را بيش از پيش به موضوع بسيار رايج و عادي و بديهي مانند تربيت حساس و عميق مي کند!
براين اساس و با تعمد و تأمل حساب شده اي تلاش کرده ايم تا به جاي اين که ويژگي هاي تربيت را در ده ها مورد فهرست وار رديف کنيم(کما اينکه تاکنون اين کار را ديگران با انبوه سازي تمام انجام داده اند) ويژگي هاي سلبي يعني آن دسته از خصوصياتي که ربطي به تربيت ندارد اما به اشتباه در هم تنيده و در هم آميخته با آن است، جدا کرده و به بحث بگذاريم.در واقع مرز ميان تربيت و شبه تربيت را از هم جدا کنيم.
هرچند روي آوردن به اين وادي بيگانه و وارد شدن در اين قلمرو نابهنجار و غيرمتعارف، منجر به ايجاد ابهامات ذهني در خوانندگان و وارد شدن اتهامات علمي به نگارنده اين سطور مي گردد، اما به نظر مي رسد قائل شدن به اين تفکيک که منجر به کندن خندقي عميق و طويل بين آنچه که تربيت «هست»و آن که تربيت «نيست»مي گردد لازمه پديد آمدن مقدمات نگاهي «غيرعادي»به اين عادي ترين مفهوم در قلمرو زندگي بشر باشد!به گفته ي «آنتوني تاپيس»فيلسوف بزرگ و ژرف انديش معاصر، غيرعادي ترين و شگفت ترين لايه هاي حقيقت در عادي ترين و بديهي ترين لايه هاي واقعيت نهفته است!اگر بتوانيم نگاه خود را به چيزهاي عادي و پيش پا افتاده،غيرعادي و معني ياب کنيم، همه چيز معني تازه و شگفتي به خود خواهد گرفت!(4)زيرا به علت خو گرفتن اذهان به بسياري از تعاريف، معاني و اصطلاحات رايج در حوزه تعليم و تربيت نمي توان حتي براي يکبار از قيد و بند قالب هاي از پيش تعين شده و کليشه هاي رايج جدا گرديد.
البته اگر موفق شويم به مفهوم واقعي تربيت و روش هاي درست آن دست يابيم مي توان با اطمينان اعلام کرد که به بخش عمده اي از چيستي، و چرايي و چگونگي رشد و تکامل انسان نيز دست خواهيم يافت. زيرا براي حل مسأله تعليم و تربيت بايد به سه سؤال اصلي در حکمت و تحقيقات علمي بشري پاسخ گفت:
1- آدمي از زندگي در اين عالم چه مي خواهد و يا چه بايد بخواهد؟ و يا چه مي تواند بخواهد؟
2-مقصود از تعليم و تربيت بشري چيست؟
3-افرادي که تحت تعليم و تربيت قرار مي گيرند بايد داراي چه صفاتي باشند تا منظور حاصل شود؟( 5)
در همه اين موارد در وهله اول بايد ديد هدف از تربيت چيست؟ (6)
بنا بر نظر «سقراط»هدف از تعليم و تربيت عبارت است از «عشق به زيبايي»، چرا که اگر اين نياز و يا به عبارتي ديگر احساس زيبايي شناسي در بشر تقويت گردد در متعالي ترين شکل خود ديدار جمال الهي را باعث خواهد گشت و غايت کمال خود را درعشق به زيبايي خواهد جست.همچنين افلاطون مي گويد: هدف از تعليم و تربيت مبارزه عليه زشتي، تصنع و ساختگي است.(7)اگر اين هدف برآورده شود بشر از رياکاري، تظاهر، دروغ و آنچه که زيبنده اخلاق و صفات متعالي آدمي نيست دوري مي جويد.همين دوري گزيني و مبارزه با موانع کمال، مسير هدايت و رشد سازنده را فراهم مي سازد.
از طرف ديگر «روسو»معتقد بود که هدف آموزش و پرورش تأمين آزادي براي کشف طبيعت کودک و انسان است.زيرا با آزادي است که انسان به خلاقيت، استقلال، اعتمادبه نفس، سعه صدر، نيک انديشي و
بزرگي روح دست مي يابد و تربيت دروني همانا تحقق تماميت خود توسط خويشتن است!
«ولز»مي گويد هدف آموزش و پرورش، بيرون آوردن فکر است از بن بستها و «پيترز»معتقد است تربيت فرايندي است که به توسعه ي مطلوب ذهني که خود هدف ارزشمندي است منجر مي شود.
«برتراند راسل»باور داشت هدف از تربيت پرورش انساني است که با شک،انديشه را از قيد و بند عادات و عقايد تلقين شده آزاد کند و بياموزد که چگونه در وضع و حالت عدم اطمينان به زندگي ادامه دهد و در عين حال از اظهار نظر و اقدام خودداري نکند.(8)
حال اگر با نگاهي مجدد به اهداف تربيت که از زبان فيلسوفان تعليم و تربيت نقل گرديد، توجه کنيم خواهيم ديد که اغلب آنچه که در مدرسه به نام تعليم و تربيت رخ مي دهد نه تنها ارتباطي با اين اهداف ندارد بلکه در پاره اي از موارد ارتباط وارونه اي را به دنبال دارد.
آنچه که پيش رو داريد تلاشي است براي نشان دادن اين وارونگي ها و راه يابي به فراسوي آنچه که بنام تربيت اتفاق مي افتد اما مغاير با اهداف والاي تربيتي است و پرده برداري ازلايه هاي پنهان و مخوفي که بنام تعليم و تأديب رخ مي دهد و بازنمايي دستکاري هاي تباهي زايي که بر روح و روان کودکان و نوجوانان صورت مي گيرد.همچنين، نمايان ساختن روش هاي مسموم و مصدوم کننده اي که در فرآيند تعليم و تربيت انجام مي گيرد، زيرا اينگونه روش ها و اقدامات موجب مي شود تا افراد طوري تربيت شوند که نه بخواهند و نه بتوانند به شيوه انساني و فطري خود زندگي کنند.بر اساس اين ديدگاه اغلب دانش آموزان به مانند جامعه زنبوران دسته دسته در پيرامون اجبارها و القاهاي آموزشي و تربيتي خيمه مي زنند و با اقتباس از ديگران خود را فراموش مي کنند، و با تکيه بر آموخته هاي تلقيني، قدرت کشف وابداع را از دست مي دهند.پيداست که بديهي ترين محصول اين نوع تربيت، محو فرديت و قرباني شدن جوهره نا متعين هر فرد در فضاي مغشوش و مخدوش تعليم و تربيت يک جانبه و صوري نگر است که حاصلي جز عقيم شدن تفکر در بعد ذهني، عايق شدن قلب در بعد عاطفي و صوري شدن رفتار و اخلاق در بعد ارزشي ندارد.
اين گونه است که «تربيت»عليه «تربيت»شکل مي گيرد، و آنچه که تربيت «نيست»به جاي آنچه که بايد باشد، مي نشيند.اما پرده برداري از اين جابه جايي نيازمند کالبد شکافي نگرش هاي موجود نسبت به مفاهيم و فرآيندهايي است که در امر تربيت مداخل گري هاي آسيب زا دارند.و اين اثر در پي بازنمايي مجموعه اقداماتي است که در قلمرو تربيت قرار نمي گيرد اما به اشتباه جايگزين تريت شده است.
پي نوشت:
1- (مقايسه کنيد با نقد عقل نظري)به نقل از تعليم و تربيت؛ تأليف امانوئل کانت، ترجمه دکتر غلامحسين شکوهي، انتشارات دانشگاه تهران، سال 1372، ص 3.
2- «حرکت ممتد روي يک دايره مثل صفر»؛ گزارش از نمايشگاه آثار يوسف شريف کاظمي، نوشته پريسا فقيه، نشريه معيار، شماره 20، ص 36.
3- عرفان و فسلفه؛ نوشته و.ت.استيس، ترجمه بهاءالدين خرم شاهي، انتشارات سروش، سال 1361، ص 14.
4- ر.ک:نشريه پيام يونسکو، شماره 289، تيرماه 1373، مصاحبه با آنتوني تاپيس.
5- مجله فروغ تربيت، سال اول، شماره سوم، سال 1323.
6- به نظر کانت هدف تربيت در هر فرد، پرورش هر گونه کمالي است که او آمادگي آن را داراست. اما منظور از کمال چيست؟ در اينجاست که اختلاف نظرها شروع مي شود و پاسخ هاي ارائه شده خود پرسش هاي ديگري را به ذهن متبادر مي سازد.
7- ر.ک:فلسفه تعليم و تربيت؛ نظريه افلاطون، دفتر همکاري حوزه و دانشگاه، انتشارات سمت، سال 1372.
8- بنگريد به کتاب «علم ما به عالم خارج»، ترجمه منوچهر بزرگمهر، چاپ دوم، انتشارات نيلوفر. و نيز ر.ک.به کتاب «مقدامه اي بر تجزيه و تحليل مفاهيم تربيتي»ترجمه ي دکتر سجادي.
منبع:تربيت چه چيز نيست؟/خ