«بارآوردن مانع پروراندن است.»
فرق است بين «پروراندن»و «بارآوردن»؛ بارآوردن مفهومي است که براي پديد آوردن دگرگوني هاي معيني که «ديگري» و «ديگران»آن را مطمح نظر دارند به کار مي رود.يعني در «بار آوردن»، طبيعت دروني يا اساساً در نظر گرفته نمي شود و يا فرع بر خواسته ها و اهدافي بيروني است.اما در «پروراندن»،اصل و بنياد مايه هاي تربيت و جهت گيري هاي آن از درون نشأت مي گيرد.در مفهوم اخير مربي همچون پرورش دهنده گل، گياهاني را مراقبت مي کند تا از گزند آسيب هاي احتمال بر حذر بماند و به طبيعت خويش رشد کند.از اينجاست که چه بسا ميان طبيعت از يکسو و هدف هاي از پيش تعيين شده بزرگسال (فرهنگ و محيط)از سوي ديگر، ناسازگاري هايي نمايان مي شود و کار آموزش و پرورش به صورت ستيز دائمي با طبيعت کودک در مي آيد.
پس، «پروراندن»يعني فراهم آوردن زمينه براي نماياندن توانايي هايي که بر اساس فعاليت آزاد پرورش يابنده شکل مي گيرد.اما «بار آوردن»شکل دادن طبيعت کودک بر اساس قالب ها و هدف هاي بيروني و ساختگي است، که غالباً به شکل فرمان دادن، تحميل کردن، عادت دادن، شرطي کردن و در نتيجه محدود کردن و مسخ کردن شخصيت و تماميت وجودي فرد است.روش آن نيز بيش از هر چيز تلقين و تکرار و «واداشتن»و «بازداشتن»است.آن هم بدون ميل دروني و اراده وجودي و دل آگاهي پرورش يابنده!(1)
در «بارآوردن»، هدف از تربيت «رام کردن»، «اهل ساختن»و دست پرورده سازي کودک است. ولي در «پروراندن»، آزاد ساختن است.آزاد ساختن از وابستگي ها و موانع رشد و اجازه دادن براي شکفته شدن آن چيزي که در طبيعت و فطرت پاک متربي به وديعه نهاده شده است.زيرا به تعبيري «پستالوزي»(2).برترين مقصد تربيت، آماده کردن انسان است براي به کار آوردن توانايي هايي که آفريدگار در «طبيعت»او به وديعه نهاده است.مايه کار مربي يعني چيزي که مربي بايد آن را به شکلي آفريننده در آورد، طبيعت انسان و فطرت او يعني شاهکار آفرينش است.از اين رو، مربي بايد کل هستي و وجود متربي را بشناسد و مراقب او باشد، همچون پرورنده يک گياه کمياب و منحصر به فرد که از آغاز رشد تا هنگامي که گياه گل مي دهد.مراقب آن باشد.راه کودک فقط هنگامي مشخص مي شود که خود آن را در طبيعت خويش بيابد و بپيمايد.بنابراين، بايد دانست که در پروراندن هيچ دستورالعمل و نسخه اي از پيش تعيين شده وجود ندارد که چه جور بايد آن کار را کرد، بلکه روش ها، بايدها و نبايدها در فرآيند «پروراندن»و در تکوين تحول تربيت«بنا»مي شود و شخصيت «شکوفا»مي شود.
در «بارآوردن»فرهنگ مطرح نيست و آداب و سنن اجتماعي نيز به فرد تحميل مي شود.اما در «پروراندن»داشتن و يا برخوردار شدن از فرهنگ هدف نيست بلکه فراتر از آن رو کردن و کوشش براي کشف و بازآفريني آن مطرح است.در اين صورت مي توان مدعي بود که انسان را از ابزاري بودن در آورده ايم و به جاي آنکه افراد خود را مطابق فرهنگ موجود شکل بدهند و همچون بردگاني هنجار پذير بار آيند خود در شکل دهي فرهنگ و ارتقاء و تعالي آن نقش فعال و خلاقي به عهده مي گيرند.
کانت، در اين باره صراحتاً مي گويد که مي توان بار آوردن آدمي را مورد بررسي قرار داد:«سگ و اسب را با ايجاد عادت طبق دلخواه خود بار مي آورند.همچنين مي توان با ايجاد عادت به بار آوردن مردم پرداخت.»در تعليم و تربيت عملي و عيني انضباط از بسياري جهات با بار آوردن قابل مقايسه است.کانت، بنا بر يک استدلال علم الاشتقاق جالب مي گويد:بار آوردن، از يک انگليسي (to dress)به معني لباس پوشاندن، متمدن ساختن، به طور خلاصه صيقل دادن است.افلاطون مي گويد:از ميان حيوانات وحشي اداره کردن کودک از همه دشوارتراست.همان اندازه که نزد کودک منشأ فکر-منشأ فکري که هنوز مجهز نيست-از هر حيوان ديگري فيّاض تراست، به همان اندازه هم از لحاظ دوز و کلک باروتر است!خشن است؛ توأم با سرکشي هايي که در حيوان ديگري مشابه ندارد.به همين جهت بايد با دهنه و لجام زايد جلوي او را گرفت.با اين همه «کانت»مي گويد:«تعليم و تربيت با «بار آوردن»و ايجاد عادت به پاياني نمي رسد.»به راستي «بارآوردن»چنانکه علم الاشتقاق نشان مي دهد تغيير طبيعتي بيروني است.بار آوردن از خارج هدف هايي بر موجود تحميل مي کند که موجود واقعاً نمي تواند آنها را از آن خود کند و در نتيجه به معني واقعي کلمه طالب آنها نيست.شکي نيست که «بار آوردن»نوعي اطاعت ايجاد مي کند اما چنين اطاعتي مستقيماً با آزادي در ارتباط نيست.مفهوم بار آوردن به ما اجازه مي دهد به ياري نوعي استدلال معکوس صفت خاصّي را تمييز دهيم که بايد مفهوم اساسي، مهم و حتي مرکزي، که واسطه بين طبيعت و فرهنگ، حيوانيت و آدميت و انضباط و حرّيت مي شود، واجد آن باشد.بار آوردن مفهوم ترکيبي نيست، مفهومي يک طرف است.فقط تصوري ترکيبي که تبعيت و حريّت و اجبار و اراده را به هم مرتبط کند مي تواند تعليم و تربيت را واقعاً پايه ريزي کند.(3)
خلّاقيت و نوآفريني زماني فرا مي رسد و اجازه ظهور و بروز مي يابد که ذهن آدمي اسير هيچگونه حسّ اجبار، ترس، سود جستن، رقابت، پيروز شدن و اهداف دست ساخته ديگران نباشد.
در «بارآوردن»کودک تابع شخصيت بار آورنده شکل مي گيرد و در پروراندن، متناسب با شاکله واقتضاي وجود خويش متحول مي شود.اين چنين است که «نيچه»در حمله به آن دسته از پدران و مادراني که سعي در بار آوردن و رام کردن فرزندان خود دارند مي نويسد:
پدران و مادران، ناخواسته از فرزندان خود چيزي همانند خود مي سازند،و اين کار را «تربيت»مي نامند.هيچ مادري درته دل شک ندارد که کودکي که زاده است «مال»اوست و هيچ پدري از اين حق چشم نمي پوشد که فرزند را تابع دريافت ها و ارزش گذاري هاي خود کند.(4)
پي نوشت:
1-براي مطالعه بيشتر در تمايز اين دو واژه مشابه و مجاور هم، بنگريد به کتاب «نگاهي به فلسفه تعليم و تربيت»، تأليف نقيب زاده، انتشارات طهوري، سال 1374، ص 18.
2- بنگريد به نظريه پستالوزي درباره تربيت، همان منبع ص 146.
3-ر.ک.«تعليم و تربيت»؛ تأليف امانوئل کانت، ترجمه دکتر شکوهي،انتشارات دانشگاه تهران، سال 1372، ص 29.
4- فراسوي نيک و بد، ص 147.
منبع:تربيت چه چيز نيست؟/خ