سازگاري، مهرباني، مديريت پيامبراکرم(صلي الله عليه و آله و سلم) در خانه
در دو قسمت پيشين به بيان نمونههايي از ناسازگاري همسران پيامبر، با استناد به آيات و روايات پرداختيم. اينک نگاهي به نمونههاي مطرح شده، از ديدگاهي ديگر داريم، تا ميزان مداراي پيامبر را دريابيم و به پرسشهايي ـ که در قسمتهاي پيشين مطرح بوده است ـ پاسخ گوييم.
فصل دوم
نگاهي به نمونههاي مطرح شده از ديدگاهي ديگر
پس از بيان حوادث گوناگون و ذکر نمونههاي متعدد از ناسازگاريها در زندگي برخي همسران پيامبر سعي ميکنيم آنها را از منظر و ديدي ديگر بررسي کنيم، تا بتوانيم مقدار مداراي رسولاللّه(صلي الله عليه و آله و سلم) و بزرگواري او با همسرانش را دريابيم.
همان گونه که قبلاً نيز بيان شد، امور اجتماعي در يکديگر تأثير و تأثر متقابل دارند و هيچ گاه نميتوان يک يا چند عامل را ثابت فرض کرد، تا نقش ديگر عوامل به طور واضح روشن شود. علاوه بر اينها، بررسي شخصيتهايي مثل پيامبر خاتم(صلي الله عليه و آله و سلم) که الگو و اسوه زندگي است و قرآن او را به عنوان اسوه معرفي کرده، حساسيت و دقت خاصي را ميطلبد و بيان هر کلمه در باره آن وجود شريف و زندگي وي همگان را حساس ميکند و مسلمانان به طور عموم به آن گفته حساس هستند، زيرا زندگي پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم) براي آنان الگو است. شيعيان نيز نسبت به آن کلام حساسند، زيرا علاوه بر الگو گرفتن از وي، آنان پيامبر را در تمامي امور معصوم ميدانند و معتقدند او نه تنها به واجبات عمل ميکرده بلکه از مکروهات نيز اجتناب ميکرد و اگر بر سر دو راهي واقع ميشد، راهي را که بهتر بود، برميگزيد. از دو مستحب، آنچه را که مستحبتر بوده انجام ميداد و از دو کار مباح آنچه را که داراي مصلحت بيشتري بود، رعايت ميکرد.
حتي برخي از غير مسلمانان نيز نسبت به زندگي حضرت رسول(صلي الله عليه و آله و سلم) حساسند، زيرا يا افراد معمولي هستند و ميخواهند او را بشناسند، تا اگر الگوي مناسبي براي زندگي است، او را سرمشق و اسوه خود قرار دهند و از وي پيروي کنند، و يا اگر عناد دارند، باز نسبت به زندگي او حساسند، زيرا به گمان خود ميخواهند نقطه ضعفي بيابند و با مطرح کردن آن از ايمان آوردن مردم به آيين محمدي جلوگيري کنند و حتي اگر توانستند مسلمانان را از دين خارج کنند.
بنابراين هر قسمت از زندگي ايشان نياز به بحث مفصل دارد. به هر حال در هر بحث بايد جوانب مختلف را در نظر داشت و مورد بررسي قرار داد و در جنبههايي که شبههاي وجود دارد و غباري بر آن چهره زلال و الگوي بينظير ميافکند، بحث کرد، تا شبهه از ذهنهايي که به دنبال حقيقت ميگردند، زايل شود.
بديهي است که کساني که اکنون شبههاي را مطرح ميکنند، پس از هزار و چهارصد سال پا به صحنه گيتي گذاردهاند و در اين مدت، بسياري از آداب و رسوم تغيير کرده، بسياري از امکانات ايجاد و يا تکميل شده و به اصطلاح زمين و زمان تغيير کرده است؛ به همين جهت براي پاسخگويي به هر شبههاي بايد با بيان زمان و مکانِ آن حادثه، خود را در آن جوّ قرار دهيم، تا معلوم شود آيا در آن اوضاع، پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم) بهترين راه را انتخاب کرده است يا نه؟ بنابراين جواب دادن به هر پرسش و شبهه نياز به بحثهاي جنبي دارد که بدون توجه به آنها نميتوان جوابي به شبهات داد.
علت تعدد همسران پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم)
قبل از هر چيز لازم است در باره اين نکته بحث شود که چرا پيامبر گرامي اسلام همسران متعدد انتخاب کرد. شبههاي که مخالفان روي آن زياد پافشاري ميکنند و آن را نقطه ضعفي در زندگي آن حضرت ميدانند و گاه با تعدد زوجات در زمان ما که معمولاً ناشي از شهوتراني و رسيدن به مال و منال پدر زن و استعمار زنان براي کارهاي شخصي است، آن را مقايسه ميکنند و گاه نسبتهاي ناروايي به آن حضرت ميدهند.
تعدد همسران دليلي بر کرامت و بزرگواري پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)
به هنگام بيان فلسفه تعدد همسران پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم) روشن ميشود آن حضرت به خاطر خواستههاي شخصي يا رسيدن به مال و منال و يا براي استعمار زنان و بهرهبري از آنها در کارهاي کشاورزي و دامپروري ازدواج نکرده است. اساسا اين ديدگاههاي منفي که اکنون مطرح است، در آن زمان مطرح نبوده و به همين جهت مخالفان زيادي که پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم) در صدر اسلام داشته است و بر هر کار پيامبر اشکال ميگرفتند و دنبال بهانهجويي و اشکال تراشي بر حضرت بودند، هيچ کدام اين مسأله را به عنوان عيب و ايراد بر او وارد نکردهاند. ابوسفيان که سختترين دشمن آن حضرت است، وقتي که حضرت با دختر وي ازدواج ميکند، از فرط شادماني ميگويد: ذلک الْفَحل لا يرغم انفه؛ پشت اين مرد بر زمين مباد!
اين سخن با کلام خواهر عَمْرو بنعبدودّ برابري ميکند که وقتي بر کشته برادرش وارد شد و ديد کشنده عَمْرو، زره و وسايل جنگي او را به غنيمت نبرده است، گفت: مصيبت تو برايم آسان شد، چون واضح است به دست
جوانمردي کشته شدهاي. کشنده تو انساني مالدوست و مقامپرست نبوده است. حال ابوسفيان ميگويد: پشت اين مرد (پيامبر اکرم) بر خاک مباد! شکست و خواري بر او مباد! او چقدر بزرگوار است! ما با او ميجنگيم، ولي او اين قدر در حق ما رؤوف و مهربان ميباشد و حاضر است دخترم را به همسري بپذيرد.
بنابراين روشن است اين ازدواجها مشکلاتي براي پيامبر ايجاد ميکرد که هر کسي حاضر به تحمل چنين مشکلاتي نبود. تحمل اين مشکلات پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را در چشم مخالفان و دشمنان، کرامتي والا بخشيده است.
مقايسه دوران ما با صدر اسلام
اولاً لازم است مقايسهاي بين دوران خود و آن روزگار داشته باشيم. اگر چه اذعان داريم هر چند تفاوتها بيان شود، باز انسان نميتواند خودش را کاملاً در آن وضع قرار دهد و آن اوضاع را به طور کامل احساس کند.
در دوران ما زندگي شهري پيشرفته است و داراي امکانات وسيع ميباشد. خانهها نزديک يکديگرند و قواي نظامي و انتظامي حافظ امنيت شهر و کشور هستند و در صورت بروز هر گونه مشکلي، مسؤولان مربوطه مطلع ميشوند و نيروها و امکانات لازم با کمترين زمان به در خانه ميرسد. اگر خانه آتش گرفته، با يک تلفن آتشنشاني حاضر ميشود. آورد و بُرد محمولهها را پست انجام ميدهد. براي بيماري، اورژانس و دکترهاي خصوصي وجود دارد و با گذاشتن دزدگير و امثال آن، از اصابت يک سنگ به در منزل همگان آگاه ميشوند. براي به دست آوردن پول، کارهاي مختلفِ شخصي و دولتي و داخل خانه و خارج آن بدون کمترين مشکلي موجود است و تقريبا براي زن و مرد شغل يکسان وجود دارد و گاه مشاغل زنان بيش از مردان است. براي فرا گرفتن علم، مدارس خصوصي و عمومي و اساتيد خصوصي و انواع امکانات آموزشي و کمکآموزشي هست.
ميتوان گفت در چنين جامعهاي زن و مرد هر يک ميتوانند به تنهايي بسياري از کارهاي خود را انجام دهند و ازدواج فقط براي فرزنددار شدن و ارضاي قواي شهواني است. در اين صورت ظاهرا تعدد زوجات دليل بر شهوت زياد و خروج از حد اعتدال است.
اما در آن زمان اولاً: اعراب مردمي بدوي بودند. بَدو يعني انسان خانه به دوش که هر جا آب پيدا ميکند، در کنار آن پهلو ميگيرد و اگر آب تمام شود، يا همان جا از تشنگي جان ميدهد و يا براي يافتن آب راهي بيابانها ميشود. محيط سوزان و کمآب حجاز، زندگي بدوي اعراب، نبود کشت و زرع، انسانهايي ساخته بود که به هيچ چيز غير از خود فکر نميکردند. مثلاً دو برادر با فرزندان خود کنار برکه آبي قرار ميگرفتند. با نزديک شدن گرما و کم شدن آب ميديدند هر دو نميتوانند تا اواخر پاييز ـ که باران شروع به باريدن ميکند ـ با اين وضع زندگي کنند و آب کفاف هر دو را نميدهد و ديگر وقت کوچ نيز گذشته است و بر فرض امکان کوچ، هر کسي به ديگري ميگويد بايد کوچ کني. اين بود که جنگ درميگرفت و چنان ميجنگيدند که يکي نابود شود و ديگري باقي بماند. به همين جهت ضربالمثل معروفي داشتند: من و پسرعمويم با هم هستيم و ضدّ هم هستيم؛ يعني اگر قبيله ديگري بر ما وارد شوند و با ما بجنگند، ما با هم هستيم و قبيله جديد را از آب و چراگاه خود ميرانيم؛ ولي پس از آن ما نيز بايد با خود بجنگيم و ديگري را از ميدان خارج کنيم. اين مسأله يا به خاطر نبود امکانات بود ـ که سخن حقي است ـ و يا به خاطر حسّ زيادهطلبي ـ که اين نيز مسألهاي درخور توجه است و حکايت از زيادهخواهي انسان ميکند.
نهي قرآن از کشتن فرزندان
قرآن در چند آيه مردم آن عصر را از کشتن فرزندان نهي ميکند؛ پس معلوم ميشود در برخي موارد کمي امکانات باعث ميشد دختران و پسران و به مسلخ ببرند و آنان را از دم تيغ بگذرانند، زيرا بقاي خويش را در نبود غير خويش ميدانستند. قرآن به آنان بانگ ميزند: «اَلاّ تشرکوا به شيئا و بالوالدين احسانا و لا تقتلوا اولادکم مِنْ اِملاقٍ نحن نرزقکم و ايّاهم؛(1) به خدا هيچ گونه شرک نورزيد و به پدر و مادر احسان کنيد و به خاطر فقر فرزندان خود را نکشيد. ما شما و آنها را روزي ميدهيم.»
و در آيه ديگر آمده است: «وَ لا تَقْتُلوا اَوْلادَکُمْ خَشْيَةَ اِملاقِ نَحنُ نَرْزُقُهُمْ وَ اِيّاکُمْ اِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کبيرا؛(2) فرزندان خود را به خاطر ترس از فقر نکشيد. ما آنان و شما را روزي ميدهيم. مسلما کشتن آنان خطاي بزرگي است.» نظم کلام و طبيعت صحبت اين بود که مانند سوره انعام بگويد: نرزقکم و اياهم؛ به شما و آنان روزي ميدهيم، چون اول روزي به بزرگترها ميرسد و آنان هستند که مقداري از طعام و غذا را به کودک ميدهند، ولي در سوره اسرا نظم کلام را بر هم زد و فرمود: نحن نرزقهم و اياکم؛ ما به آنان و شما روزي ميدهيم، تا به انسانها بگويد: شما از پرتو فرزندانتان روزي ميخوريد و چون ميخواهيم به آنان روزي دهيم، به شما نيز چيزي ميرسد. پس آنان ولينعمت و اصل هستند و کشتن آنان کار خطرناکي است.
در چنين جامعهاي که پسران را به خاطر ترس از گرسنگي ميکشند و آب و امکانات بسيار کم است، و خويشاوند بر خويشاوند رحم نميکند، زن به عنوان عضوي زايد، فردي که قدرت جنگيدن، قدرت دفاع از آب و مرتع را ندارد و در جنگها ممکن است اسير شود و در هنگام کوچ از منطقهاي به منطقه ديگر، سرعت مردان را ندارد و کاري توليدي و مفيد انجام نميدهد، مطرح است.
کلمات نهجالبلاغه در باره وضع اقتصادي دوران جاهليت
علاوه بر آيههاي قرآن مولاي متقيان(عليه السلام)، آن سرزمين را چنين توصيف ميکند:
«اِنَّ اللّه بَعَث محمدا ... و انتم مَعشَرَ الْعَرَبِ علي شَرِّ دينٍ وَ في شَرِّ دارٍ، مُنيخُونَ بين حِجارَةٍ خشنٍ و حَيّاتٍ صُمٍّ، تَشرَبُونَ الْکَدِرَ وَ تَأکُلُونَ الْجِشِبَ وَ تَسْفِکُونَ دِمائکُم و تَقطَعوُن ارحامَکُم، اَلأصْنامُ فيکم منصوبة و الآنامُ بکم معصُوبَةٌ؛(3) خداوند در حالي محمد را به پيامبري برانگيخت که شما گروه عرب بر بدترين دين و در بدترين سرزمين بوديد. در بين سنگهاي سخت و مارهاي کر، رحل اقامت ميگشوديد. آبهاي لجندار سياه مينوشيديد. غذاهاي خشن ميخورديد. خونهاي يکديگر را ميريختيد. قطع رَحِم ميکرديد. بتها در ميان شما نصب شده و گناهان بر شما پيچيده شده بود.»
مقصود از سنگهاي سخت سنگهاي سياه و بسيار تيز حجاز است که با اندک برخورد با بدن آن را مجروح ميکرد و مراد از مارهاي کر، مارهاي خطرناکي است که از هياهوي انسانها نميترسند و فرار نميکنند و مقصود از کَدِر آبهاي برکهها است که مملو از لجن و ساير کثافات است و از کثرت آلودگي سياهرنگ بود. مقصود از خوراکهاي خشن غذاهايي بود که از آرد جو، آرد هسته خرما و سوسمار و امثال آن درست ميکردند و مراد از خونريزي و قطع رحم وقايعي بود که نمونهاي از آن براي بهرهبرداري از آب گفته شد.
سخنان حضرت زهرا(سلام الله عليها) در باره وضع اقتصادي دوران جاهليت
حضرت زهرا(سلام الله عليها) وضع آنان را اين طور بيان ميکند:
«و کنتم علي شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مَذْقَةَ الشَّاربِ وَ نُهْزَةَ الطّامِعِ و قُبْسَةَ الْعِجلانِ وَ موطِيءَ الاَقدام تَشْربونَ الطَّرَق و تقتاتوُنَ الْقَدَّ [الورق]، اَذِلَّةً خاسئينَ تَخافوُنَ اَنْ يَتَخَطَّفَکُم النّاسُ مِن حَولِکُم؛(4) و شما بر لب پرتگاهي از آتش بوديد. محل چشيدن تشنگان و فرصت طمعکاران و اقتباس شتابزدگان و قرار گرفتن قدمها. آبهاي کثيف مينوشيديد. پوست دباغيشده ميخورديد. ذليل و مطرود بوديد و ميترسيديد مردم شما را بربايند.»
بخش اول اين سخن ضعف ديني و معنوي اعراب را بيان ميکند و چهار بخش بعدي ضعف اجتماعي آنان را. هر کس ميخواست به قدرتي برسد و بر گروهي پيروز شود و جنگي راه بيندازد، از اعراب استفاده ميکرد و نيرو و شمشير عرب باديهنشين در اختيار رئيس بود و فرمان، فرمان او.
«تشربون الطرق» وضع آب آنها را بيان ميکند. «طَرَق» به معناي گودالهايي است که در وسط راه از آب باران پر شده و حيوانات مختلف از آن استفاده ميکنند و آب را آلوده ميکنند، و «تقتاتون القد» يا «تقتاتون الورق» غذاي آنها را بيان ميکند که پوستهاي دباغيشده و يا برگ درختان بود. اين دو بخش بيانگر ضعف مادي آنان است.
و دو بخش باقيمانده ضعف روحي آنان را بيان ميکند که هيچ گاه در امان نبودند و پيوسته از اين و آن طرف در هراس بودند.
وضع زنان در دوران پيش از اسلام
در چنين جامعهاي که پسران را به خاطر ترس از گرسنگي ميکشند و آب و امکانات بسيار کم است، و خويشاوند بر خويشاوند رحم نمي کند،ازدواج پيامبر با «جويريه» دختر رييس قبيله بنيمصطلق باعث شد مسلمانان، آن قبيله را خويشاوندان پيامبر بدانند و تمامي اسيران آن قبيله را آزاد سازند. از خوشحالي ازدواج پيامبر با دختر رييس قبيله، تمامي افراد قبيله به اسلام گرويدند.
نميکند، زن به عنوان عضوي زايد، فردي که قدرت جنگيدن، قدرت دفاع از آب و مرتع را ندارد و در جنگها ممکن است اسير شود و در هنگام کوچ از منطقهاي به منطقه ديگر، سرعت مردان را ندارد و کاري توليدي و مفيد انجام نميدهد، بلکه مصرفکنندهاي است که آب و غذاي گرانقيمتي را ـ که براي هر قطره آن خونهاي زيادي ريخته ميشود ـ مصرف ميکند، مطرح است. به همين جهت بود که آنان از خبر دختردار شدن رنگشان کبود ميشد و به فکر بدبختيهاي پس از آن بودند. قرآن حال آنان را چنين بيان ميکند:
«و اذا بُشِّرَ اَحَدُهُم بِالاُنثي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّا و هو کظيمٌ يَتَواري مِن القَومِ مِن سُوءِ ما بُشِّرَ بِه اَيُمْسِکْهُ علي هُونٍ اَم يَدسُّه فِي التّراب ألا ساء ما يحکمون؛(5) وقتي که به يکي از آنان خبر دختردار شدن برسد، صورتش کبود ميگردد و در حالي که خشم خود را فرو ميخورد، به خاطر اين خبر بد از قوم خود متواري ميشود و فکر ميکند آيا با سستي و خواري او را نگه دارد يا او را در زير خاک، پنهان سازد. واقعا چقدر بد حکم ميکنند!»
آنان تصور ميکردند همه چيز در تيراندازي و غارت است و همه امکانات منحصر در آبهاي برکه است. آيا خداوند نميتوانست باران بيشتري نازل کند، تا برکه بيآب نشود؟ آيا نميتوانست باد سوزان نفرستد تا زندگي آنان فلج نشود؟ و آيا واقعا زن در آن زمان و مکان موجودي بيثمر بود؟ آيا با نبود زن، امکان به وجود آمدن مرد هست؟! آيا واقعا بعد از اسلام که دختران را نکشتند و زنان را احترام کردند، از گرسنگي و تشنگي مردند، يا اينکه برعکس ثروتهاي زيادي از جهان اسلام به آن سو سرازير شد؟! بالاخره انسان از روي جهالت، فکر ميکند مخلوقات خدا همان استفادهاي را که او در نظر دارد، بايد داشته باشند و گرنه بيفايدهاند و باز فکر ميکند امکانات جهان منحصر به آنچه که او کشف کرده است. بله پشه يا کرمي که درون سيب قرار گرفته است، زمين و آسمان را همان سيب ميداند!
توطئه طلاق دادن دختران پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)
به هر حال دخترداري و زنداري چنان کار مشکلي بود که طرف حاضر ميشد براي نجات از آن بر عاطفه و مهر پدر و فرزندي پا بگذارد و آن را لگدکوب کند، تا خود زنده بماند.
باز براي اينکه بيشتر با آن محيط آشنا شويم، داستان ذيل را از سيره ابنهشام نقل ميکنيم: «قريش به يکديگر گفتند: شما محمد را از اندوه مخارج آسوده خاطر کردهايد. دخترانش را به او بازگردانيد، تا به تأمين زندگي آنها سرگرم شود. در پي اجراي اين نقشه، به دامادهاي رسول خدا مراجعه کردند و از آنان خواستند دختران پيامبر را طلاق دهند و در عوض قريشيان دو تن از بهترين دخترهايشان را به آنان بدهند. يکي از دامادهاي پيامبر به نام عُتبه گفت: اگر دختر ابان بنسعد را به من ميدهيد، حاضرم. و او رقيّه دختر پيامبر را طلاق داد، ولي ابوالعاص شوهر زينب حاضر به طلاق دادن همسرش نشد.»(6)
اين واقعه تاريخي وضع زن در آن سرزمين را بيان ميکند و معلوم ميشود داشتن دختر در خانه چه مشکلاتي داشته است.
آثار و تبعات متفاوت زندگي عصر ما با عصر پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)
الف) تعصب طايفهاي
1ـ در آن دوران يک فرد ـ چه زن و چه مرد ـ خود را کاملاً وابسته به قبيله و طايفه خود ميديد، زيرا هيچ گونه امکانات زندگي را نميتوانست تأمين کند و قوت ديگران بود که با نيروي او جمع ميشد، تا از آب و مرتعي و يا از حيثيت قبيلهاش دفاع کند؛ از اينرو افراد تعصّب خاصي نسبت به افراد قبيله و اسامي پدران و حفظ و بر شمردن آنها و شعر گفتن در وصف پدران و امثال آن داشتند؛ به طوري که هر فرد نَسَب خود را تا بالاترين جدّ و حتي تا سام پسر نوح ـ که نسل عرب به او ميرسيد ـ حفظ داشتند، در حالي که فرد معمولي زمان ما نوعا نام پدر جدّ خود يا جدّ جدّ خود را نميداند و هيچ گونه افتخاري به او نميکند.
در آن روزگار هيچ گاه فکر تخلف از رييس قبيله به ذهن کسي خطور نميکرد، تا چه رسد به اينکه به فکر زدن يا کشتن او بيفتد. رييس قبيله هرچند پير و فرتوت ميشد، ولي باز احترام خود را در بين فرزندان و افراد قبيله داشت.
2ـ عشق وافر به قبيله و رييس، در آن دوران باعث ميشد فکر، شمشير و تمامي نيروهاي قبيله در اختيار رييس قرار گيرد. اگر رييس قبيله، اسلام ميآورد، تمامي و يا اکثر قبيله مسلمان ميشد و اگر اعلام جنگ بر ضد اسلام ميکرد، تمامي يا اکثر افراد شمشير بر دوش با اسلام ميجنگيدند. نگاهي به جنگهاي صدر اسلام از اين حقيقت پرده برميدارد.
آيات زيادي از قرآن که مشرکان را به توحيد دعوت ميکند و آنان ميگويند ما پدران خود را اين گونه يافتهايم و ما پيرو آنان هستيم، بيانگر همين حقيقت است:
«وَ اِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما اَنْزَلَ اللّهُ قالوُا بَلْ نَتَّبِعُ ما اَلْفينا عَلَيهِ اَبائنا؛(7) و هنگامي که به آنان گفته شد: پيروي کنيد آنچه را که خدا نازل کرده است، گفتند: بلکه پيروي ميکنيم آنچه را که پدرانمان را بر آن يافتيم.»
قرآن در صدد از هم پاشيدن قبايل نيست، ولي در اين جهت گام برميدارد که فکر افراد را در درون آن مجموعه رشد دهد، تا خوبيهاي قبيله را پيروي کنند، اما از بديها دوري کنند. از اينرو در ذيل همين آيه ميفرمايد: «اَ وَ لَوْ کانَ آبائهم لا يَعْقِلونَ شيئا وَ لاَيَهْتَدون؛ حتي اگر پدرانشان هيچ تعقل نکنند و هيچ هدايتي نداشته باشند، باز اينان از آنان متابعت و پيروي ميکنند؟!» قرآن نشان ميدهد با زندگي قبيلهاي مخالفتي ندارد؛ تنها مخالف تعقل نکردن و هدايت نايافتگي است.
ب ـ ضمان جريره و ضمان عتاق
ضمان جريره و ضمان عِتاق، معلول همان گونه زندگي بود و گرنه اکنون اين گونه ضمانها وجود نداشت. در آن زمان اگر فردي پيدا ميشد که قبيلهاي نداشت، مثلاً از جايي تبعيد شده بود، يا بردهاي بود که آزاد شده بود، مجبور بود با کسي پيمان ضمان جريره ببندد، تا اگر جنايت يا خطايي مرتکب شد، او ضامن خطاهاي اين فرد باشد. در واقع اين فرد در پناه او قرار ميگرفت. در صورتي که اکنون يک فرد تنها در جامعه ميتواند بدون ضمان جريره زندگي کند. اساسا اين لفظ براي جامعه ما ناشناخته است، زيرا هر فرد همه کارهاي خود را با توجه به امکانات موجود در جامعه سر و سامان ميدهد و در مقابل خطاهاي احتمالي خود را بيمه ميکند. انواع و اقسام بيمهها، فرد را از اينکه بخواهد با کسي و قبيلهاي پيمان ببندد تا حيثيت و شرفش منکوب نشود، بينياز ميسازد. به همين جهت تبعيد در آن زمان مجازاتي بسيار شديد بود، که در قرآن آن را براي محارب با خدا و رسول و مفسد فيالارض و در کنار اعدام و قطع دست و پا قرار داده است، زيرا با تبعيد شدن، شخص از تمامي امکانات محروم ميشد و براي به دست آوردن نان خود مشکل بسيار داشت، ولي امروزه زندگي کردن يک فرد در دورترين شهرها و در متفاوتترين وضع براحتي امکانپذير است. بنابراين تبعيد نميتواند مجازات سختي در اين دوران قلمداد شود.
پ ـ ديه قتل خطايي و بيمه
پرداخت ديه خطايي توسط مردان قبيله نيز در همين راستا بود. اگرچه اين مسأله فقهي است و بايد در جاي خود، دلايل آن مورد نقد و بررسي قرار گيرد، ولي فعلاً نظر ما در اينجا بيان واقعيتها است، نه احکام. در آن زمان افراد قبيله، واحد منسجم بودند و اگر فردي قتل خطايي انجام ميداد و قبيله مقتول ميخواست به زور قاتل را به دادن خونبها يا قصاص وادار کند، او در صدد مقابله برميآمد و قبيلهاش به حمايت وي ميشتافتند. در اين صورت جنگهاي قبيلهاي پيش ميآمد. گاه قاتل را از قبيله ميراندند، که يک شمشيرزنِ مدافع کم و به حيثيت قبيله نيز آسيب وارد ميشد. هر راهي مشکل ايجاد ميکرد؛ از اينرو بهترين راه تعاون و همکاريِ آنان در پرداخت ديه بود، ولي اکنون نه کم شدن يک فرد از طايفه ضربه ميزند و نه در صورت بودن با طايفه، بار گراني از دوش کسي برداشته ميشود. بنابراين اگر قتل خطايي انجام شد و دادگاه مردان طايفه را جمع کرد و خواست ديه را به عهده آنان بگذارد، فرياد همگان بلند ميشود و حاضرند قاتل را از خود برانند و نَسَب او را از خود قطع کنند و ديه سنگين را نپردازند!
در اين زمان تنها بيمه است که از پول و ياري همگاني نيرومند ميشود و در موارد لازم ميتواند جوابگو باشد.
ت ـ انتساب به قبايل
يکي از اثرات بسيار مهم زندگي آن دوران انتساب قبايل بود. مثلاً فردي که از قبيلهاي کوچک يا پَست بود، آرزويش اين بود که به قبيلهاي صاحب ثروت و مکنت و شرافت و وجاهت منتسب شود. براي نمونه «زياد بنابيه» را بنگريد؛ وي استاندار حضرت علي(عليه السلام) در فارس بود، ولي چون نسب درستي نداشت، معاويه از همين نقطه ضعف استفاده کرد و از او خواست از علي(عليه السلام) و ياري او دست بردارد و به صف معاويه بپيوندد و او در عوض «زياد» را به ابيسفيان منتسب سازد. وي به خاطر همين وعده از ياري حضرت علي(عليه السلام) و از حق چشم پوشيد. اين وعده براي او از ثروت ارزشمندتر بود و بالاخره نسب او تغيير کرد و زياد فرزند ابوسفيان شد. پس از فوت معاويه و به حکومت رسيدن يزيد و قيام امام حسين(عليه السلام) و دعوت کوفيان از آن حضرت و شروع درگيري و نزاع در کوفه، يزيد به ابنزياد نامه نوشت که بايد به هر وسيلهاي شورش کوفه را بخواباني و ما را از گرفتاريهاي ايجاد شده توسط حسين بنعلي برهاني و گرنه تو را به نَسَب سابق يعني «عبيداللّه پسر زياد پسر ابيه» برميگردانم و از نسب ابوسفيان جدا ميسازم. ابنزياد، مصلحت را در کشتن امام حسين و باقي ماندن بر نسب ابوسفيان ديد.
به هر حال انتساب به يک قبيله براي برخي، حتي به قيمت کشتن فرزند پيامبر داراي ارزش بود.
ازدواج راهي براي پيوند قبايل
حال که قبيلهها و انتساب افراد به آنها و اهميت انتساب به اين يا آن قبيله روشن شد، براحتي اهميت پيوند بين قبايل روشن ميشود و معلوم ميگردد اگر ازدواج با دختر رييس قبيلهاي بتواند پيماني عملي بين دو قبيله باشد، يا بتواند دوستي بين دو قبيله ايجاد کند و دو طايفهاي که هر لحظه ممکن بود به جان هم بيفتند، به اين طريق در صلح و امنيت به سر برند، فلسفه برخي ازدواجهاي پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم) روشن ميشود. بعدا توضيح داده خواهد شد ازدواج پيامبر با «جويريه» دختر رييس قبيله بنيمصطلق باعث شد مسلمانان، آن قبيله را خويشاوندان پيامبر بدانند و تمامي اسيران آن قبيله را آزاد سازند. از خوشحالي ازدواج پيامبر با دختر رييس قبيله، تمامي افراد قبيله به اسلام گرويدند. از اينرو روشن ميشود ازدواجهاي آن حضرت بر مبناي خواستههاي شخصي نبود، تا آن را امري زشت بدانيم، بلکه امري عقلايي و عاطفي و به نوعي شرافت دادن به زن بود؛ به نحوي که يک زن ميتوانست موجب آزادي صد اسير، مسلمان شدن يک قبيله و پايان دادن کينههاي قبيلهاي بشود و بالاخره افتخار همسري با بهترين مخلوق خدا را پيدا کند.ادامه دارد.
پي نوشت :
1 ـ انعام (6)، آيه 151.
2ـ اسرا (17)، آيه 31.
3ـ شرح نهجالبلاغه صبحي صالح، خطبه 26.
4ـ بحارالانوار، چاپ قديم، ج8، ص108.
5ـ نحل (16)، آيه 58 ـ 59.
6ـ سيره ابنهشام، به نقل کناب نقش عايشه در تاريخ اسلام، سيد مرتضي عسکري، ج1، ص53.
7ـ بقره (2)، آيه 170.
منبع: ماهنامه پيام زن، ش95/س