اصل يكم:زن و مرد، وحدت نوع
«يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائللتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم ان الله عليم خبير» (1) .
«هان اى مردم! ما شما را از نرى و مادهاى آفريديم و شماها را دسته دستهو قبيله قبيله ساختيم تا يكديگر را بشناسيد [ولى بدانيد كه]برترين شما درپيشگاه خداوند، پرهيزكارترين شماست; خداوند است داناى آگاه.».
در بعد انسانشناسى، اصل «وحدت نوع» ميان زن و مرد، به عنوانمبنايىترين و فراگيرترين اصل در ارزشگذارى جنس زن و مرد به شمارمىرود. حقيقتى كه فراتر از ملاك «جنسيت» است و در آن مرحله،تفاوتى ميان جنس زن و جنس مرد وجود ندارد. توضيح اينكه در «علممنطق»، وقتى پرسش از «چيستى» اشياء مىشود در واقع از «حقيقت» آنهاسؤال شده است. لذا پاسخ نيز بايد بگونهاى باشد كه «حقيقت» شئ موردسؤال را بيان كند و ذكر مسائل جنبى و عوارض، نمىتواند پاسخ صحيحباشد. به عنوان مثال، اگر در پاسخ به اين پرسش كه «سعيد كيست؟» گفتهشود «فرزند حسين است» پاسخ غلط نيست، اما اگر در پاسخ به اين سؤالكه «سعيد چيست؟» گفته شود فرزند فلانى است، يا سفيدپوست است، يافارسىزبان است، يا فردى درسخوانده است، و امثال اين اوصاف، هيچيك پاسخ صحيحى نخواهد بود; زيرا اين دست امور مىتواند باشد ومىتواند نباشد. اگر «حقيقت» سعيد عبارت از فرزند حسين بودن، يا به رنگ سفيدبودن، يا به فارسى سخن گفتن يا درس خوانده بودن باشد، در صورت «نبود»هر يك از اينها بايد عقلا حقيقتى به نام «سعيد» وجود نداشته باشد; درحالى كه چنين نيست. اما اگر گفته شود: او «انسان» است، پاسخى صحيحخواهد بود. چنان كه اگر گفته شود: «جاندار» است، نيز صحيح است چراكه غير از اين نمىتواند باشد; با اين تفاوت كه عنوان «انسان» فقط برمصاديق و افرادى صدق مىكند كه داراى يك حقيقتباشند، حسن، سعيد،على، زينب، مريم و فاطمه. اما عنوان «جاندار» دايرهاى گستردهتر دارد وشامل موجوداتى كه حقيقتى ديگر دارند نيز مىشود، ولى هر دو عنوان،امرى «كلى» هستند، داراى افراد و مصاديق. در اصطلاح اهل منطق، بهعنوانى چون «انسان»، «نوع» گفته مىشود. چنان كه به «اسب» يا «بلبل»نيز «نوع» گفته مىشود، و به «جاندار»، «جنس» مىگويند. پس «جنس»همواره نقطه اشتراك ميان «انواع» است و از همينروى است كه هميشهدر تعريف كامل از يك «نوع» علاوه بر ذكر نقطه اشتراك، از مشخصهديگرى كه گوياى تمام حقيقت آن نوع باشد نيز نام برده مىشود.
به عنوان مثال در تعريف نوع انسانى مىگوييم: «جاندار عاقل».«جاندار» همان وجه اشتراك ميان انسان و ديگر حيوانات است، و قدرتتعقل و قوه عقلانى همان حد فاصل ميان او و ديگر حيوانات است. يعنىهمان چيزى كه در منطق از آن با عنوان «فصل» نام برده مىشود.
بنابراين آنچه «حقيقت» سعيد را تشكيل مىدهد همان «انسان» بودناو است، يعنى همان جنس و فصل (جاندارى و عقل); لذا در پاسخ به پرسشيادشده كه «سعيد چيست؟» بايد گفت «انسان» است. و انسانيت، حقيقتىكلى است كه اختصاص به «سعيد» ندارد، «سعيده» نيز چنين است و ازهمين روى است كه «نوع» را يكى از «كليات» شمردهاند. البته اين «كلى»يعنى اين «نوع»، خود با توجه به ملاكهاى مختلف، تقسيمات بسيارى دارد;تقسيم به دستهها و «اصناف»، مثل سفيدپوست و سياهپوست، موحد و غيرموحد، ايرانى و غيرايرانى، و نيز مذكر و مؤنث، چنان كه خردسال وبزرگسال. و نيز داراى «افراد» است; مثل حسين، سعيد، سعيده و زينب. و يافرزند فلانى، مخترع برق و كاشف ميكرب. و روشن است كه اين تقسيماتبر اساس ملاكها و جهاتى است كه در حقيقت نوع انسانى دخالت ندارد واز همين جا است كه در دانش منطق، در ترسيم مراتب طولى واقعيت وحقيقت اشياء، از انسان و ديگر حيوانات به عنوان «نوع پايانى» نام بردهشده است.
آنچه نوع انسانى را هويت مىبخشد همان حقيقتى است كه از آن، باتعبير «خود» يا «من» نام مىبريم. يعنى همان «نفس» انسانى كه به گفتهحكماى الهى، حداقل پس از حدوث، جزء مجردات است و امرى بسيط وغير قابل تجزيه و تفكيك مىباشد. البته «نفس» در عين تجرد و بسيطبودن، داراى جنبهها و مظاهر گوناگون است و در عين «وحدت» منشا«كثرت» مىباشد. «من» انسانى كه معمولا افعال و رفتار خويش را به آننسبت مىدهيم همان حقيقتى است كه با كم و زياد شدن اجزاء جسم وقسمتهاى مختلف بدن تغييرى در اصل واقعيت و حقيقت آن ايجادنمىشود. يعنى فردى كه فاقد اجزاء مادى بدن، اعم از گوش، چشم، دست وپا و حتى قلب اصلى نيز باشد همانگونه مىگويد «من» كه يك فرد كاملمىگويد. در آگاهى و «علم حضورى» نسبتبه «خويشتن» خويش، مياناين دو هيچ تفاوتى نيست و اولى در «خوديت» خود، احساس كاستى وفقدان نمىكند. اين واقعيت غيرقابل تجزيه كه از آن با عناوينى چون «من»،«خود»، «خويشتن»، «نفس»، «روح»، «ذات» و امثال اينها نام مىبريم،«حقيقت» و «نوع» انسان و «انسانيت» او را تشكيل مىدهد.
سخن ما اين است كه زن و مرد از نظر اين حقيقتيكسانند و فرقى ميانآن دو نيست و هر دو، مصداق اين «نوع» كه حقيقت آدمى نيز چيزى جز آننيست، مىباشند. پديده «جنسيت» و تفاوت ميان زن و مرد از اين نظر،امرى عارضى و خارج از ذات و حقيقت انسانى آن دو مىباشد تفاوتهاىجنسى و اختلافاتى كه در ساختار مادى بدن وجود دارد و حتى تفاوتهايىكه در برخى غرائز آنان مشاهده مىشود، همه امورى خارج از ذات و نوعانسانى است و قهرا بيرون از حوزه داورى در باره ماهيت انسانى زن و مرداست. همانگونه كه مثلا، رنگ پوست و اختلاف آن در آدميان، نمىتواندو نبايد نقشى در نوع ارزيابى ما در باره هويت انسانى آنان داشته باشد،ساير تفاوتهايى كه به واقعيتهاى بيرون از هويت و نوع انسانى آدمى ازجمله جنسيت، برمىگردد نيز نمىتواند ملاكى براى تعيين و تعريفحقيقت و «هويت انسانى» و ارزشگذارى اين «جنس» يا آن «جنس» باشد.اين اصلى مسلم و ترديدناپذير در بينش انسانشناسى اسلام است; هر چندهمين حقيقت مسلم در خارج از مرزهاى انديشه اسلامى كرارا موردترديد يا نفى قرار گرفته است و حقيقت انسانى «زن» ناديده انگاشته شدهاست. چنان كه خلط ميان شناخت و ارزيابى ذات و حقيقت انسانى، با«عوارض» و واقعيتهايى كه بيرون از حوزه «نوع» و «هويت» انسان قراردارند، منشا بسيارى قضاوتها و ارزشگذاريها، و در نتيجه، بايدها ونبايدهاى ناصحيح شده است. و اين خطائى فاحش در حوزه انسانشناسى ودر واقع يك «خلط مبحث» آشكار مىباشد.
خاستگاه بسيارى، بلكه نزديك به تمام احكام حقوقى و شرعى، اعم ازفردى و اجتماعى، و اعم از «معاملات» به معناى عام آن و «جزائيات» وحتى «عبادات»، عبارت از آن دسته از «عوارض» و شؤونى است كه خارج ازحقيقت «ذات» و «نوع» انسان است، و بسيارى از آنها صرفا امورى اعتبارىو قراردادى به تناسب نيازهاى فردى و بويژه اجتماعى، و به انگيزه حفظمصالح فرد و جامعه است و نه برخاسته از هويت و ذات انسانى. بنابراين،هيچگاه تفاوتهاى حقوقى و حكمى، حتى اگر به منزلتهاى متفاوتاجتماعى بيانجامد دليل و گواه بر وجود تفاوت در هويت انسانى «جنسزن» و «جنس مرد» نيست.
آن دسته از خطابهاى قرآن و رهنمودهاى دينى كه مخاطب آن، هويتيادشده، يعنى ذات و نوع انسانى مىباشد، مثل اصل ايمان به توحيد، نبوت،معاد و اصولا مقوله اعتقادات، همه اينها نسبتبه جنس زن و جنس مرديكسان است و «تفاوت»، امرى بىمعناست. و اين بدان جهت است كه اموراعتقادى، مستقيما با «خويشتن» و «نفس» آدمى مرتبط است و به آن گرهمىخورد و چون در آن مرحله تفاوتى وجود ندارد، بىمعناست كه مثلانوع ايمان مطلوب در زن نسبتبه خداوند تعالى، متفاوت با مرد باشد. واگر پذيرفتيم عمدهترين و اصلىترين ارزشهاى دينى، در بخش اعتقاداتشكل مىگيرد، چنان كه همينگونه نيز هست، اذعان خواهيم كرد كه در«نگرش مجموعى به مسايل زنان»، در بعد انسانشناسى، و در مبنايىترينارزشها يعنى اعتقادات، احتمال «تبعيض جنسى» راه نخواهد داشت.
نگاه به خطابات قرآن از جمله 65 موردى كه عنوان «انسان» آمدهاست، نشان خواهد داد كه وجهه اصلى آيات الهى و شريعت مقدس همانحقيقت آدمى و انسانيت او است و نه جنسيت او، و در چنين مواردىهمانگونه كه از منظر دينى، «رنگ» پوستسهمى در نگرش و شناختمسايل آدمى ندارد «جنس» او نيز چنين است. و چقدر به خطا مىروندآنان كه در بررسى مسايل زنان و ارزيابى ضوابط اعتبارى و مسايلى چوناحكام ارث، ديه و قصاص، بدون توجه به ادبيات فهم مسايل دينى و به دوراز نگرشى همهجانبه دچار خلط مبحث مىشوند و مثلا موازين اعتبارىموجود در احكام يادشده را ميزانى براى ارزشگذارى جان زن و جان مردقرار مىدهند و حقيقت انسانى او را با محكى اعتبارى و قراردادى و خارجاز هويت انسانى او، مىسنجند. و نيز آنان كه در بررسى مسايل زنان وترسيم چهره زن بگونهاى عمل مىكنند كه گويا زن را موجودى ثانوى باحقيقتى ديگر و نه از سنخ نوع انسانى مىدانند و آن دسته از تفاوتهاىاعتبارى و ضوابط قراردادى را كه اسلام براى تنظيم صحيح مناسباتاجتماعى و روابط افراد قرار داده است، شاهد نگرش ناصواب خود تلقىمىكنند و مثلا آيه شريفه «الرجال قوامون على النساء ...» را به مرتبهحقيقت انسانى زن و مرد نيز سرايت مىدهند، در اشتباهند.
در ارزشگذارى مقام انسانى زن و مرد، «وحدت نوع» اقتضاء مىكند كهميان آن دو، از بعد جنسيت، هيچ تفاوتى نباشد. تفاوتها امورى عارضى وقراردادى است كه از جمله ناشى از ميزان كرامتها و ارزشهاى اعتقادى،عملى و اخلاقى هر يك از آن دو مىباشد كه كسب مىكنند. هيچ يك از زنو مرد، وجود تبعى و ثانوى ندارد. يك حقيقت هستند و از يك سنخ«نفس» مىباشند. در آفرينش اوليه، نيز چه آدم(ع) و حوا و چه فرزندانآنان، هيچ يك، طفيلى ديگرى نبوده و نيست و حتى در جريان آفرينش آدمو حوا بر خلاف اين گفته كه «حوا» از دنده آدم آفريده شد، قرآن كريم چنانكه علامه طباطبايى نيز تاكيد نموده است، چنين دلالتى ندارد و منظور ز«خلقتحوا از آدم» همان وحدت «نوع» و تماثل و تشابهى است كه دراصل انسانيت و حقيقت انسانى دارند. (2) شاهد اين گفته ايشان، سخنى ازامام صادق(ع) است كه طى آن، از اين گفته مردم كه حوا از دنده آدم آفريدهشد، اظهار ناراحتى نموده و به شدت آن را رد مىكند. (3) و به هر حال اگر دربرخى روايات نيز آمده استبه اين معنا نيست كه زن در اصل آفرينش،طفيلى وجود مرد است. بلكه حتى در برخى از همين روايات آمده است كهوقتى آدم(ع) به حوا گفت: پيش من بيا، حوا گفت: نه، تو پيش من بيا! وخداوند نيز به آدم(ع) دستور داد كه او به سراغ حوا برود و رسمخواستگارى مرد از زن نيز، از همانجا ناشى شده است. (4) .
اصل دوم: نياز متقابل، تسخير متقابل
«اهم يقسمون رحمة ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياةالدنيا و رفعنا بعضهمفوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا ورحمة ربك خير مما يجمعون» (5) .
«آيا اينان رحمت پروردگارت را قسمت مىكنند! ما ميانشان امكاناتشاندر زندگى دنيا را تقسيم كرديم و آنان را بر يكديگر برتريهايى داديم تايكديگر را به خدمت گيرند، و رحمت پروردگارت از آنچه آنان گرد هممىآورند بهتر است.».
انسان طبيعتى مدنى و روحيهاى اجتماعى دارد. جوامع انسانى از هميننقطه آغاز مىشوند. تفاوتهاى گستردهاى كه ميان افراد جامعه وجود دارداز يك سو، و احساس نياز متقابل از ديگر سو، اساسىترين و گستردهترينعامل پيوندها، روابط و مناسبات اجتماعى انسان را پديد مىآورد; نيازمتقابل و به دنبال آن، استخدام و تسخير متقابل. نياز همهجانبهاى كه انسانو زندگى او را فرا گرفته است، ناتوانى او در رفع همه نيازهاى خويش،توانايى ديگران در رفع بخشى از نيازهاى او، و احساس لزوم پيوند خوردنبا ديگران براى دستيابى به خواستهاى خويش، افراد جامعه را به سوى ايجادروابط نيازآلود متقابل و به خدمت گرفتن و به خدمت درآمدن، مىكشاند.توانايى، امكانات مادى و معنوى ديگران را به تسخير خويش درمىآورد وخود نيز متقابلا در تسخير خواستها و نيازهاى ديگران قرار مىگيرد. حتىطفلى كه همه وجودش نياز به مادر است اين توانايى را دارد كه مادر راتسخير كند و به خدمتخويش گمارد، چرا كه مادر نيز به او نيازمند استو اين نياز را تنها، فرزند او است كه مىتواند برآورده كند. و اين چنين استكه انسانها در روابط اجتماعى خويش دائما در حال «بده و بستان» متقابلهستند. هم به خدمت مىگيرند و هم به خدمت درمىآيند. هم «تسخير»مىكنند و هم «تسخير» مىشوند. و اين يعنى همان تعاون و همكارىاجتماعى. همه «در خدمت» يكديگرند و همه «از خدمت» يكديگر بهرهمىبرند، چه با واسطه و چه بىواسطه. آيه شريفه نيز اشاره به همينواقعيت دارد; واقعيتى كه دستحكمت و تدبير الهى به وجود آورده است.مفاد آيه تقسيمبندى جامعه به افراد با درجه و افراد بىدرجه، يعنى افرادىكه فقط ديگران را به خدمت و «تسخير» مىكشند و افرادى كه فقط بهخدمت و «تسخير» ديگران درمىآيند نيست، بلكه اشاره به رابطهنيازآميز متقابلى مىكند كه تسخير متقابل را در پى دارد.
شرايع الهى نيز در صدد هدايتبشر به تنظيم روابط و مناسبات عادلانهاجتماعى و معرفى «حقوق متقابل» اعضاى جامعه بودهاند. تبيين تكاليف ومسؤوليتهاى متقابل اجتماعى و تقسيم وظايف در جهت ايجاد روابطعادلانه، كارى است كه در حوزه مسؤوليت انبياء الهى بوده است. نيازمتقابل زن و مرد، و در نتيجه، در خدمت و تسخير يكديگر بودن نيز بهعنوان يكواقعيت تكوينى و اجتماعى، موضوع بخشى از احكام وهدايتهاى دينى مىباشد. نمود روشن، عميق و گسترده آن در شكلىسازمانيافته و كنترلشده همراه با حقوق و تكاليف ترسيم شده، در قالبنهاد خانواده شكل مىگيرد و زن و مرد به خدمت متقابل يكديگردرمىآيند و ثمره آن برآورده شدن بخش عمدهاى از اساسىترين نيازهاىفردى و اجتماعى آنان و جامعه بشرى و نيز ضمانتبقاى حيات آدمى واستمرار حضور جامعه بشرى خواهد بود. سمت و سوى اين رابطهتسخيرآميز و نياز آلود، نه فقط در سطح ايجاد زمينههاى همزيستىمسالمتآميز، بلكه پاسخگويى به ندايى است كه از عمق فطرت و از نهانعواطف، غرايز و وجود آدمى به گوش مىرسد و «مايه» آرامش و سكونتنفس، مىطلبد:
«و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها وجعل بينكم مودة و رحمة».
اين از نشانههاى حكمت و تدبير الهى است كه از جنس خودتانهمسرانى را براى شما آفريد تا مايه آرامش و سكونتشما باشند وميانتان دوستى و عطوفت قرار داد. (6) .
و يا آنجا كه به گونهاى بسيار گويا به اين پيوند متقابل الهى و مناسبتبسيار نزديك ميان زن و مرد اشاره مىكند:
«هن لباس لكم و انتم لباس لهن».
آنها لباس شمايند و شما لباس آنانيد. (7) .
خاستگاه بسيارى از تكاليف و حقوق در زمينه روابط اجتماعى وخانوادگى، تقويت اين پيوند تكوينى و طبيعى و حمايت از عوامل وزمينههايى است كه به استحكام اين روابط مىانجامد. هدف برتر و انگيزهاصلى، ايجاد آشتى و مسالمت ميان دو بيگانه و دو دشمن نيستبلكهسازماندهى و جهتدهى به روابط و پيوندها و جاذبههايى است كه مياندو قطب از يك حقيقت وجود دارد و برخاسته از عمق جان آدمى است.سخن از نزاع و كشمكش و تلاش براى ايجاد روابطى صرفا قراردادى واعتبارى همچون دو شريك تجارى نيست، سخن از آميختگى روحى، عاطفى و قلبى و نيز منافع همهجانبه و مشتركى است كه ميان زن و مردوجود دارد.
اصل سوم: تفاوتهاى طبيعى، واقعيتى حكيمانه
«لله ملك السموات و الارض يخلق ما يشاء، يهب لمن يشاء اناثا ويهب لمن يشاء الذكور، او يزوجهم ذكرانا و اناثا و يجعل من يشاءعقيما انه عليم قدير» (8) .
«از آن خداوند است ملك آسمانها و زمين، هر چه بخواهد مىآفريند، بههر كس بخواهد فرزندان دختر مىدهد و به هر كس بخواهد فرزندان پسرمىدهد، يا پسران و دختران را با هم مىدهد، و هر كس را بخواهد نازا قرارمىدهد، كه او داناى تواناست.».
در نخستين اصل به تفصيل بر اين حقيقت تاكيد شد كه حقيقت هستىزن و مرد عبارت از «نوع انسانى» آنهاست و از اين نظر يكسانند و تصورتفاوت، امرى موهوم است. اما بيرون از اين حقيقت، و در فضاى عوارضوجودى آنان، روشن است كه تفاوت زيادى وجود دارد. تفاوتهايى كه«جنس زن» و «جنس مرد» را قوام مىبخشد. زن را «زن» قرار مىدهد ومرد را «مرد». تفاوتهاى جنسيتى، واقعيتهايى حكيمانهاند كه دست تدبيرالهى، آنها را به عنوان بخشى از «نظام احسن» وجود قرار داده است:
«خلق السماوات و الارض بالحق و صوركم فاحسن صوركم واليه المصير». (9) .
همين تفاوتهاست كه منشا كمال و موجب احساس نياز متقابل و زمينهبقاء حيات انسانى و اجتماعى و تحكيم پيوندها مىشود. ناديده انگاشتن اينتفاوتها كه چيزى جز رحمت و حكمت الهى نيست، به معناى مبارزه باواقعياتى است كه بود و نبود آنها به خواست و نوع داورى اين و آن بستگىندارد. در تنظيم روابط و مناسبات اجتماعى و تقسيم مسؤوليتهاى فردى وجمعى، و در معرفى سيماى اجتماعى هر يك از زن و مرد، چه در حوزهمسؤوليتها و مسائل خانوادگى، و چه در زمينههاى اجتماعى، طبيعى ومنطقى است كه تفاوتهاى يادشده به عنوان واقعياتى غير قابل انكار پذيرفتهو لحاظ شود و منشا موقعيتها و مسؤوليتهايى خاص، در هر يك از دوجنس زن و مرد باشد، حقوق و امتيازاتى را بطلبد و حقوق و امتيازاتى رامتقابلا براى ديگرى قائل شود. به عنوان مثال، مرد را در موقعيتمسؤوليتسنگين تامين هزينه زندگى خود و خانواده قرار دهد و زن را برخوان زندگى بنشاند، و در مقابل، زن را در موقعيت عهدهدارى فرزند قراردهد و اين بار گران را بر دوش او نهد. چنان كه قرآن كريم به دنبال تاكيد برنيكى به پدر و مادر، تنها از بار گران و دشوار «فرزنددارى» كه اختصاصاتوسط مادر انجام مىشود ياد مىكند:
«و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعتهكرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا».
و به انسان سفارش احسان و نيكى به پدر و مادرش نموديم.مادرش او را به دشوارى باردارى كرد و به دشوارى او را وضع نمود،و باردارى و شيرخوارى او سى ماه است. (10) .
نزديك به همين مفاد را در آيهاى ديگر نيز يادآور شده است:
«و وصينا الانسان بوالديه حملته امه وهنا على وهن و فصالهفى عامين ان اشكر لى و لوالديك الى المصير». (11) .
كما اينكه وقتى حكم سرپرستى و قيمومت مردان (شوهرها) بر زنان راصادر مىكند، در اشاره به خاستگاه اين حكم، همين تفاوت طبيعى ميان زنو مرد را نيز يادآور مىشود:
«الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض وبما انفقوا من اموالهم». (12) .
بنابراين كاملا منطقى است كه برخى تفاوتهاى حكيمانه «تكوينى»،منشا برخى اختلافات حقوقى و مسؤوليتهاى فردى و اجتماعى و احكام«تشريعى» باشد و موقعيتهاى متفاوتى ايجاد كند و تعدد نقشها را موجبشود.
اصل چهارم: تعادل حقوق، موازنهاى فراگير
«فالحق اوسع الاشياء في التواصف و اضيقها في التناصف، لا يجرىلاحد الا جرى عليه، و لا يجرى على احد الا جرى له.» (13) اميرالمؤمنين على(ع).
«حق گستردهترين چيزهاست در توصيف و گفتگو، و تنگترين چيزهاستدر كردار و انصاف دادن با هم. كسى را بر ديگرى حقى نيست مگر اينكه آنديگرى را هم بر او حقى است، و كسى را بر او حقى نيست مگر اينكه او نيزبر ديگرى حق دارد.»
تفاوتهاى طبيعى ميان زن و مرد و تعدد مسؤوليتها و نقشهايى كه بهتناسب اين تفاوتها به وجود مىآيد، واقعيتهايى انكارناپذيرند. مثلا «پدر»بودن و «فرزند» بودن، دو نقش و موقعيت متفاوت است كه هر يكحقوقى و تكاليفى را مىطلبد. چنان كه «استادى» و «شاگردى» نيز دو نقشمتفاوت استبا حقوقى و تكاليفى. قرار گرفتن در موقعيت مديريتجامعه، شرايط و حقوقى متفاوت با موقعيت و نقش رعيت و توده مردم راايجاب مىكند. زن و مرد نيز، چه در چارچوب روابط خانوادگى و«همسرى» و «پدر و مادرى»، و چه در مناسبات اجتماعى، به خاطر تعددنقش و تفاوت برخى موقعيتهايى كه دارند، در كنار حقوق و مسؤوليتهاىمشترك، حقوق و مسؤوليتهاى متفاوتى نيز دارند و تساوى و تشابههمهجانبه آنان امرى ناممكن و غير معقول است.
اين بخش از حقوق و مسؤوليتهاى متفاوت، هر چند در مقايسه باوظايف و حقوق مشترك، اندك است ولى بسيار مهم و راهگشاست وناديده گرفتن آن باعث مىشود كه آن بخش ديگر نيز آسيب ببيند. بنابراينشعار تساوى همهجانبه زنان و مردان اگر به معناى ناديده گرفتن اين دستهاز نقشها و موقعيتهاى متفاوت باشد، ادعايى غير منطقى و ناشدنى است.آنچه كه در نگرش مجموعى ما، در شناخت مسايل زنان به عنوان يك اصلبه شمار مىرود تعادلى است كه ميان حقوق و تكاليف زن و مرد وجوددارد. دو كفه حقوقى زن و مرد هر چند تفاوتهايى را در درون خود دارد، امادر مجموع بايد با يكديگر برابرى كند و اين يعنى «تساوى» برخاسته از«تعادل».
در بازشناسى و فهم مسايل زنان، اين تعادل بايد به عنوان يك مبنا واصل مورد توجه قرار گيرد. چنان كه در مديريت جامعه و سياستگذاريهاو تنظيم مناسبات و روابط اجتماعى نيز بايد به عنوان يك اصل حاكم ومبناى قطعى، ايفاى نقش كند. مفاد اصل مذكور اين است كه در ترسيمحقوق متقابل ميان افراد جامعه، همه افراد به همان ميزان كه بر عهدهديگران «حق» دارند، ديگران نيز به همان ميزان بر آنان «حق» دارند. يعنىهمواره حق «عليه» با حق «له» يكسان است. چنين نيست كه دستهاى ازانسانها فقط داراى «حق» باشند و نه بار مسؤوليت و تكليف، و دستهاى نيزفقط مسؤول و مكلف باشند و نه برخوردار از «حق». به فرمودهاميرالمؤمنين(ع) «لا يجرى لاحد الا جرى عليه و لا يجرى عليه الاجرى له»، حق به همان ميزان كه به نفع كسى جريان مىيابد، بر عهده او نيزمىآيد و بالعكس. در روابط حكومت و جامعه نيز چنين است و تعادلبرقرار، چنان كه حضرت(ع) در آغاز به اين امر اشاره مىكند و آنگاه اصلمورد بحث را به عنوان يك قاعده كلى بيان مىفرمايد:
«لكم على من الحق مثل الذي لى عليكم».
به همان ميزان كه من بر شما حق دارم شما نيز بر من حق داريد.
اگر بنا بود در نظام آفرينش، اين رابطه يكسويه باشد، به گفتهاميرالمومنين(ع)، اين فقط براى خداوند بود و بس، چرا كه او تواناى عادلاست، اما خداوند نيز به لطف و فضل خويش چنين رابطه يكسويهاى راميان خود و بندگانش قرار نداده است، بلكه در مقابل اطاعتى كه بر آنانتكليف كرده پاداش دو چندان را قرار داده است. (14) از اينرو بايد در بررسىحقوق و تكاليف فردى، خانوادگى و اجتماعى زن و مرد، و نيز تعيين حدودو مرزهاى موقعيتها و نقشهاى هر يك، بگونهاى عمل كرد كه در مجموع،تعادل ميان مسؤوليتها و امتيازات حفظ شود و مرد به همان ميزان كهعنصرى ذىحق و برخوردار است، مسؤول و بدهكار نيز باشد و زن نيز بههمان ميزان كه مسؤول و بدهكار است ذىحق و برخوردار باشد.
اصل پنجم: زن و مرد، مكمل يكديگر
«و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعلبينكم مودة و رحمة، ان في ذلك لآيات لقوم يتفكرون» (15) .
«يكى از نشانههاى خداوند اين است كه براى شما از جنس خودتانهمسرانى آفريد تا مايه سكونت و آرامش شما باشند و ميانتان دوستى ومهربانى قرار داد. در اين كار براى آنان كه انديشه مىكنند نشانههايى است.».
«هن لباس لكم و انتم لباس لهن» (16) .
«آنها لباس شمايند و شما لباس آنانيد.».
«انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض» (17) .
«من عمل هيچ عملكنندهاى از شما را، مرد باشد يا زن، ضايع نمىكنم; شمااز يكديگريد.».
زن و مرد در نقشها و مسؤوليتهايى كه بر عهده دارند، چه در سطحجامعه و چه در محيط خانواده مقابل يكديگر نيستند، بلكه مكملهمديگر مىباشند. بسيارى نقشها و مسؤوليتهاست كه فقط زن مىتواندايفا كند و بسيارى موقعيتها و تكاليف است كه از عهده مرد برمىآيد. چنانكه بسيارى از كارها و مسؤوليتهاى زندگى و امور اجتماعى، بهتر استبرعهده زنان باشد و بسيارى از همينها شايسته استبر عهده مرد باشد. زن ومرد، هر يك، نيمه يك پيكرهاند و تنها در سايه همكارى مشترك و تقسيمعادلانه و حكيمانه مسؤوليتها و ايفاى نقش تكميلى نسبتبه يكديگر استكه اين پيكره جان مىگيرد. جنس زن و جنس مرد با توجه به تفاوتهاىطبيعى و ناتوانيها و محدوديتهايى كه هر يك در تامين بخشى از خواستها ونيازهاى خويش دارند و احساس نياز متقابلى كه مىكنند در هر دو حوزهاجتماعى و خانوادگى، به صورت طبيعى و هماهنگ با طبيعت وجودىخود، يار و مكمل يكديگرند. احكام و حقوق شرعى و رهنمودهاى دينىنيز هماهنگ با اين نقش، مرزها و حدود و چارچوب منضبط، روابطمتقابل تكميلى را مشخص مىكند. نزاع جنسيتيا تشديد آن و كشيده شدنيا كشاندن اين نقش تكميلى به تنازع براى بقاء و يا براى به چنگ آوردنموقعيتها و نقشهاى يكديگر آفتى بر خلاف جريان طبيعى حيات بشرىاست.
خانواده كانون مشاركت دو انسان به عنوان زن و شوهر است، و جامعهفضاى گسترده همزيستى و مشاركت انسانى اجتماعى زن و مرد، به عنواندو انسان از يك مبدا، و در محيط اسلامى به عنوان برادر و خواهر دينىمىباشد. در روابط «همسرى»، به تعبير زيبا و گوياى قرآن، چنان كهگذشت، «هن لباس لكم و انتم لباس لهن»، زن و شوهر لباس و پوششيكديگرند. هر يك بدون ديگرى به انسان برهنهاى مىماند كه در برابرناملايمات زندگى و نيازهاى حيات انسانى، بىپناه و بىدفاع خواهد بود.چنان كه كلام الهى در روابط اجتماعى با تعبير «بعضكم من بعض» بر ايننكته تاكيد مىورزد كه شما از يكديگريد و بندگى حق، مسيرى است كهبىهيچ تفاوتى در آن قرار گرفتهايد و كمككار همديگريد:
«ربنا اننا سمعنا مناديا ينادى للايمان ان آمنوا بربكم فآمناربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار، ربنا وآتنا ما وعدتنا على رسلك و لا تخزنا يوم القيمة انك لا تخلفالميعاد، فاستجاب لهم ربهم انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكراو انثى بعضكم من بعض ....».
پروردگارا! ما ندا دهندهاى را شنيديم به ايمان فرا مىخواند كهبه پروردگارتان ايمان آوريد; ما نيز ايمان آورديم. پروردگارا! پسگناهانمان را ببخش و بديهايمان را بپوشان و ما را با خوبان بميران.پروردگارا! و آنچه به دست پيامبرانتبه ما وعده كردى به ما بدهو روز قيامت ما را خوار نگردان كه تو در وعده تخلف نمىكنى.پروردگارشان نيز آنها را اجابت كرد كه من عمل هيچ عملكنندهاىرا مرد باشد يا زن، ضايع نمىكنم; شما از يكديگريد ... (18) .
بنابراين زن و مرد، هم در جامعه و مناسبات و روابطى كه ساختار آن راشكل مىدهد و هم در فضاى خانه و مناسبات خانوادگى، دو وجود مكمليكديگرند و نه دو قطب مخالفى كه وجود هر يك، عرصه را بر ديگرىتنگ مىكند و به ناگزير يكى بايد حذف شود و يا تسليم ديگرى باشد. ازاينرو در شناخت و تنظيم مناسبات اجتماعى و خانوادگى ميان زن و مرد ومعرفى وجهه انسانى اجتماعى آنان، حضور و نقشآفرينى هر يك بدونديگرى را بايد ناقص شمرد و «انسانسالارى» را جايگزين «مردسالارى» يا«زنسالارى» دانست، و صد البته كه انسانها در موقعيتها و شرايط مختلف،وظايف و مسؤوليتهاى متفاوت دارند و در كسب شايستگيهاى ارادىچون، ايمان، علم، تقوا و جهاد، كسانى برترند كه شايستگى بيشترى كسبكنند; چه زن و چه مرد.
پي نوشت :
1) حجرات، آيه 13.
2) تفسير الميزان، ج4، ص136.
3) من لا يحضره الفقيه، ج3، ص379: به نقل از زراره: «سئل ابو عبدالله(ع) عن خلقحواء و قيل له: ان اناسا عندنا يقولون: ان الله عز و جل خلق حواء من ضلع آدم الايسرالاقصى، فقال: سبحان الله و تعالى عن ذلك علوا كبيرا، ايقول من يقول هذا: ان اللهتبارك و تعالى لم يكن له من القدرة ما يخلق لآدم زوجة منغير ضلعه؟! و يجعلللمتكلم من اهل التشنيع سبيلا الى الكلام ان يقول: ان آدم كان ينكح بعضه بعضا اذاكانت من ضلعه! ما لهؤلاء حكم الله بيننا و بينهم ..
4) همان، ص380.
5) زخرف، آيه 32.
6) روم، آيه 21.
7) بقره، آيه 187.
8) شورى، آيه 50.
9) تغابن، آيه 3.
10) احقاف، آيه 15.
11) لقمان، آيه 14.
12) نساء، آيه 34.
13) نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبه 216، ص 332 و فيضالاسلام، خطبه 207، ص681.
14) برگرفته از اين فراز از سخن على(ع): «و لو كان لاحد ان يجرى له و لا يجرى عليه،لكان ذلك خالصا لله سبحانه دون خلقه، لقدرته على عباده، و لعدله فى كل ما جرتعليه صروف قضائه، و لكنه سبحانه جعل حقه على العباد ان يطيعوه و جعل جزاءهمعليه مضاعفة الثواب تفضلا منه، و توسعا بما هو من المزيد اهله.» همان خطبه.
15) روم، آيه 21.
16) بقره، آيه 187.
17) آل عمران، آيه 195.
18) آل عمران، آيه 193-195. گفته شده است كه اين آيات به دنبال اين گفته امسلمه بهپيامبر(ص)كه خداوند در زمينه مساله هجرت نامى از زنان نبرده است، نازل شدهاست. و در منابع شيعه آمده است كه اين آيات در باره هجرت على(ع) و بانوانى استكه به همراه آن حضرت(ع)، چند روز پس از پيامبر اكرم(ص)، به طرف مدينههجرت كردند. نگاه كن: الميزان، ج4، ص90.
منبع: www.tarbiat.org/س