جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
خانه ي فقاهت و پرهيزکاري
-(6 Body) 
خانه ي فقاهت و پرهيزکاري
Visitor 808
Category: دنياي فن آوري

آفتاب فقاهت

شيخ مرتضي انصاري چون آفتابي درخشان در آسمان فقاهت طلوع کرد و کثيري از دانشوران و عالمان از پرتو انوارش کسب فيض کردند و با مطالعه آثارش مدارج فضل و کمال را طي نمودند. آيت‏اللّه‏ ميرزا حسن شيرازي که سي سال تمام رياست امور شيعيان به او اختصاص يافت و در مبارزه با استبداد و استکبار شجاعتي وصف‏ناپذير از خويش بروز داد، در مکتب اين شخصيت پرورش يافت(1) و سيد جمال‏الدين اسدآبادي که بيدارگر تعاليم قبله بود و در رگهاي جوامع مسلمين حياتي دوباره بخشيد، جرعه‏هاي جانبخش دانش را از چشمه اين فقيه فرزانه نوشيد.(2) آيت‏اللّه‏ ميرزا ابوالقاسم تهراني (وفات 1292ق) دروسش را تقرير مي‏نمود.(3) در مقام تحقيق و بررسي مشکلات فقه و اصول، شيخ مرتضي انصاري نه تنها از اقران خويش برتر بود، بلکه در تاريخ نظيرش کمتر ديده مي‏شود. استادانش به تکريم و تجليل از وي پرداخته و صاحب جواهر، انديشه‏ها و تفکرات اين شاگرد خود را به نحو تحسين‏برانگيزي قدر مي‏نهاد.(4)
او طلايه‏دار دوره ژرف‏انديشي در مسايل اجتهادي است که با اسلوب نوين و آراي عميق خود، روح تازه‏اي در کالبد اجتهاد دميد و به بحثهاي مزبور رونق و جلوه خاصي بخشيد.(5) او از مجتهدان بنام شيعه است که از اواسط قرن سيزدهم به تدريس پرداخت و در سال 1266ق مرجع مطلق شيعه شد.(6) حضرت امام خميني او را جزو کاروان سلف صالح و بزرگان مشايخ ناميده و از حوزويان و روحانيت در بياناتي خواسته است که در روشهاي علمي و اخلاقي و پرهيز از تشريفات و پارسايي به شيوه‏هاي رفتاري اين عالم عامل تأسي جويند.(7)
شيخ انصاري را خاتم فقيهان و مجتهدان لقب داده‏اند. دو کتاب معروف «رسائل» و «مکاسب» او کتاب درسي طلاب حوزه علميه است که از سوي علماي بعد از او، بر آنها حواشي متعدد نوشته‏اند.(8) شهيد آيت‏اللّه‏ مرتضي مطهري مي‏نويسد «... او [شيخ انصاري] از کساني است که در دقت و عمق نظر بسيار کم‏نظير است. علم اصول و بالتبع فقه را وارد مرحله جديدي کرد. او در فقه و اصول ابتکاراتي دارد که بي‏سابقه است ...».(9)
در خصوص مقامات علمي و انديشه‏هاي اين متفکر و نيز شرح حالش در قلمرو تحصيل، تدريس و تتبع و نگارش آثار ارزنده تاکنون منابع ارزشمندي به رشته تحرير در آمده است، اما در اين نوشتار نگارنده کوشيده است بخشهايي از محيط تربيتي و شيوه اخلاقي و رفتار و روابط خانوادگي اين دانشمند را به نگارش آورد. اميد مي‏رود علاقه‏مندان را سودمند باشد.

دامن ديانت

نسب خاندان شيخ انصاري به جابر بن‏عبداللّه‏ انصاري که از ياران رسول اکرم(صلي الله عليه و آله و سلّم) بود، مي‏رسد. وي تا آخر نسبت به خاتم رسولان وفادار ماند. امام باقر(عليه السّلام) در وصفش فرمود: جابر براي من از رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلّم) سخن گفت و او کسي است که دروغ نمي‏گويد. امام صادق(عليه السّلام) فرمود: به خدا قسم! به آيه شريفه «قُلْ لا أسْئلُکُمْ عَلَيْهِ اَجْرَا اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فيِ الْقُربي» کسي وفا نکرد، مگر هفت نفر که جابر يکي از آنان مي‏باشد. جابر نخستين کسي بود که موفق گرديد پس از شهادت حضرت امام حسين(عليه السّلام) مرقد آن امام را زيارت کند. وي امام باقر(عليه السّلام) را درک کرد و پس از 98 سال زندگي بابرکت به سراي باقي شتافت.(10)
مرحوم شيخ محمدامين انصاري که خود از علماي عامل و مروجان دين مبين اسلام بود، سه فرزند داشت: مرتضي، منصور و محمدصادق که همچون فرزندان ابوطالب بين هر کدام ده سال فاصله بود.(11)
مادر شيخ مرتضي انصاري دختر مجتهد بزرگ و عالم نامدار شيخ يعقوب فرزند شيخ احمد بن‏شيخ شمس‏الدين انصاري است که از زنان پرهيزگار عصر خود به شمار مي‏رفت. در شأن او همين بس که فرزندي به دنيا تحويل داد که در طبقه فقها کمتر مي‏توان نظيري برايش يافت. حاج مولا نصراللّه‏ تراب دزفولي در کتاب لمعات البيان گويد: والده شيخ، زن صالحه‏اي بود و همچون ايام طفوليت مرتضي را آقا صدا مي‏کرد، چون در کودکي نام او آقا بود، زيرا شيخ به نام جد خود موسوم بود و براي احترام جدش، نامش را نمي‏بردند، بلکه او را آقا صدا مي‏کردند. آن زن خوشخو، شخصا متحمل طبخ نان و غذا پختن بود و بسيار عبادت مي‏کرد و نوافل شب را تا هنگام مرگ ترک نکرد. از جمله عادات شيخ اين بود که مقدمات شب‏زنده‏داري مادر را خود انجام مي‏داد، حتي آب وضويش را در مواقع احتياج گرم مي‏کرد و چون در اواخر عمر نابينا شده بود، او را بر مصلايش قرار مي‏داد، سپس خود به نوافل شب و مقدمات آن مشغول مي‏گرديد.
همچنين از عادات شيخ اين بود که در بازگشت از مجلس تدريس به منزل، ابتدا نزد مادر مي‏آمد و براي استمالت و به دست آوردن دل آن بانو، به گرمي و با سخنان سرشار از عطوفت و محبت سخن مي‏گفت و از حکايات و وضع مردمان در گذشته و تاريخ اقوام قبل و طرز زندگي آنان پرسش مي‏نمود و ضمن تکريم مادر مزاح مي‏نمود تا هر گونه تکدر و انقباض روحي را از ذهن مادر دور کند و لبخند را بر لبان او بنشاند و چون جويبار سرور و نشاط را روانه قلب مادر مي‏کرد، به اتاق عبادت و مطالعه خود مي‏رفت.
گويند روزي شيخ خطاب به مادر گفت: آيا زماني را به ياد مي‏آوري که به تحصيل مقدمات مشغول بودم و مرا براي انجام کارهاي خانه مي‏فرستادي و من پس از درس و مباحثه انجام مي‏دادم و به منزل مي‏آمدم، شما در خشم مي‏شدي، و مي‏گفتي: اجاقم کور است؟ آيا حالا هم اين گونه است. مادر با حالت تبسم و از روي مزاح گفت: آري، حالا هم چنين است، زيرا در آن موقع رفع حوايج منزل نمي‏کردي و اينک که به جايي نايل آمده‏اي و مقامي را حايز گشته‏اي، به سبب احتياطي که در صرف وجوه شرعيه مي‏نمايي، ما را تحت فشار قرار داده‏اي!
در تأييد وارستگي و تقيد اين بانو شرح حال‏نگاران خاطرنشان ساخته‏اند: در يکي از روزها مادر خطاب به شيخ زبان به اعتراض گشود و گفت: با اين همه وجوهاتي که شيعيان از اطراف و اکناف به نزد شما مي‏آورند، چرا برادرت منصور را کمتر رعايت مي‏کني و به او مخارجي که هزينه زندگيش را کفايت کند، نمي‏دهي؟! شيخ در اين هنگام بي‏درنگ کليد اتاقي را که در آن وجوه شرعيه نهاده بود، به مادرش داد و اظهار داشت: هر قدر صلاح مي‏داني، به فرزندت بده، ولي در روز واپسين هم مسؤوليت اين کار با خودت باشد. آن زن پاک‏سرشت که به سراي جاويد و حساب و کتاب برزخ و قيامت اعتقادي راسخ داشت و باروي باورهايش در اين زمينه استحکام داشت، خود را در مقابل يک محذور بزرگ مشاهده کرد و از انجام اين کار اجتناب ورزيد و با قاطعيت گفت: به هيچ عنوان و تحت هيچ شرايطي براي تأمين رفاه روزگار گذران چند روزه فرزندم خود را در روز قيامت مبتلا و گرفتار نخواهم کرد.
مادر شيخ به سال 1279ق در نجف اشرف از دنيا رخت بربست و شيخ مرتضي از فرط علاقه‏مندي که به او داشت، در مرگش بسي متأثر و محزون گرديد و بسيار گريست و چون برخي از خواص اصحاب و عده‏اي از آشنايان با مشاهده اين رفتار شگفت‏زده شدند و زبان به اعتراض گشودند که چرا مجتهدي که مقامات علمي و معنوي را طي کرده و شهرت وي در جهان اسلام پيچيده است، در سنين نسبتا بالا اين گونه ضجه مي‏زند و در فقد پيرزني فرتوت و سالخورده سخت مي‏گريد، شيخ انصاري در نهايت ناراحتي در جواب آنان گفت: گريه و اندوهم براي آن نيست که مادرم را از دست داده‏ام و ديگر گرمي و روشنايي زندگي او را احساس نمي‏کنم و عطر جانبخش او را استشمام نمي‏نمايم، بلکه دليلش آن است که به برکت اين بانوي باتقوا و زن متعبد بسياري از بلاها از خانواده ما دفع مي‏گرديد و چه برکتها و موفقيتهايي که از پرتو وجودش خداوند متعال بر ما ارزاني مي‏داشت، لذا از فقدان اين نعمت عظمي سخت متأثرم و بر اين وضع اسفناک گريان هستم.(12)

نهال نجابت

شيخ محمدامين انصاري که عالمي فرزانه و دورانديش بود، در اثر مواظبت نفس و مراقبت رفتار و کردار اکثر صفات پسنديده و نيکو را در وجود خويش فراهم کرده و در بين اهالي دزفول به انساني صادق و باايمان و اهل علم مشهور بود و او را احترام مي‏نمودند و گويي خانه اين مرد چون ستاره‏اي در شهر درخشندگي داشت. بانويي مهربان، دلسوز و ديندار که به نجابت، شرافت و عفت آراسته بود، افتخار همسري وي را عهده‏دار بود. اين زن شبي قبل از آنکه کودکي به نام شيخ مرتضي را به دنيا آورد، در رؤيايي راستين مشاهده کرد حضرت امام صادق(عليه السّلام) قرآني مُذهّب به او عطا فرمود. صبح روز بعد که اين خواب را براي شوهر دانشور خويش بازگو کرد، وي اظهار داشت: خداوند فرزندي باجلالت به ما لطف مي‏کند که از حريم قرآن و عترت پاسداري مي‏نمايد و شخصيت علمي برجسته‏اي خواهد گرديد، و تعبير خواب همان طور هم شد.(13)
ذيحجه سال 1214 قمري بود و اين خانواده در انتظار ولادت کودکي شايسته به سر مي‏بردند. شيخ محمدامين مي‏کوشيد با تلاوت قرآن، عبوديت و پرستش خداوند و عمل شايسته از معنويت و برکت اين ماه توشه برگيرد. سرانجام شب هيجدهم اين ماه فرا مي‏رسد. آن شب را شيعيان با سرور و شادماني گرامي مي‏داشتند. چرا که صبح روز بعد حکايت از رخدادي مبارک و اتفاقي خجسته مي‏کرد. در اين زمان با تعيين جانشيني حضرت علي(عليه السّلام) براي رسول اکرم(صلي الله عليه و آله و سلّم) دين کامل گشت؛ نعمت الهي براي مسلمانان گسترش يافت و ولايت و امامت تثبيت و استوار گشت. خواست خداوند بر اين تعلق گرفته بود که در روز عيد مبارک غدير در خانواده‏اي که عطر محبت حضرت علي(عليه السّلام) و فرزندانش از آن به ديگر نقاط پراکنده است، فرزندي ديده به جهان بگذارد و والدين خويش را در شعفي مضاعف فرو ببرد. شيخ محمدامين ولادت فرزندش را در روزي که مصادف با عيد غدير بود، به فال نيک گرفت و خداي را سپاس گفت و تبسم و انبساط روحي در چهره‏اش هويدا گشت. فرزند را در آغوش گرفت و با نگاه معني‏داري او را غرق در بوسه ساخت و در حق فرزندش دعا کرد و در روز بعد به برکت مولا امير مؤمنان(عليه السّلام) نام «مرتضي» را برايش برگزيد.
مردم دزفول در روز عيد غدير شور و هيجان وصف‏ناپذيري داشتند. هر کسي چون به ديگري مي‏رسيد، اين روز خجسته را تبريک مي‏گفت و آنان که از وضع خانه محمدامين اطلاعي داشتند، پس از تبريک مي‏گفتند: امروز بايد به خانه ايشان برويم، تا اين عيد سعيد و نيز قدم مبارک نوزاد تازه از راه رسيده‏اش را شادباش گوييم. شيخ جلو در ايستاده بود و به مهمانان خوش‏آمد مي‏گفت و با تبسم و تشکر آنان را به سوي اتاق‏پذيرايي راهنمايي مي‏کرد.
با چراغ وجود مرتضي، موجي از شادي خانه شيخ محمدامين را فرا گرفت و اين کودک به زندگاني وي و همسرش نور و حرارتي تازه بخشيد. مادر که قبلاً در رؤيايي صادق او را به تولد اين نوزاد نيک‏نهاد نويد داده بودند، در شير دادن و مراقبت و پرورش مرتضي دقتي وافر داشت و بي‏وضو به وي شير نمي‏داد. به همين دليل وقتي مرحوم شيخ انصاري به مقام اجتهاد رسيد، چون به مادرش تبريک گفتند که فرزندت به مقام شامخي رسيده است، اين مادر لايق گفت: زحماتي که من براي تربيت اين فرزند تقبل کردم، اگر او به مقام نبوت هم مي‏رسيد، تعجب نمي‏کردم. سؤال شد مگر در تربيت فرزندت چه کرده‏اي؟ پاسخ داد: براي نمونه بگويم: هرگز پستان بدون وضو در دهان فرزندم نگذاردم. در غذاي جسم فرزندم از هر نظر دقت کردم و در غذاي روح و روانش حداکثر توان خود را به کار گرفتم.(14)

خوشه ‏چيني

خانه کوچک اما پرمهر و باصفاي محمدامين مدتي است که به وجود کودکي که آثار هوش و سرعت انتقال از سر و رويش هويدا است، مفتخر مي‏باشد و چندي است که از تولدش سپري مي‏گردد و کوچه‏هاي دزفول طفلي را مشاهده مي‏کند که تا به حال نظيرش را کمتر ديده‏اند. بچه‏هاي محل با نوباوه‏اي دوست و همبازي شده‏اند که در برخورد با آنان رفتارهاي خوبي از خود بروز مي‏دهد که شگفتي افراد را سبب مي‏گردد. مرتضي به حالت کودکانه ميل دارد اوقات خود را با افراد هم‏سن و سال بگذراند و با بازي و سرگرمي مشغول باشد، اما با راهنمايي و ارشاد پدر و تحت پرورش مادري زاهد و پرهيزگار مقدمات فراگيري علوم برايش فراهم مي‏گردد، چرا که والدين مي‏خواهند فرزندشان صالح تربيت شود و نبوغ و سرعت انتقالش در جهت نشر معارف ديني به کار گرفته شود. از اين جهت اين کودک براي آموزش قرآن مجيد به مکتب‏خانه فرستاده مي‏شود و با تلاش و پيگيري مداوم و استعداد سرشار خدادادي در زماني کوتاه کتاب هدايت و انسان‏ساز قرآن را به خوبي ياد مي‏گردد. مرتضي از اينکه قرآن را به خوبي آموخته، خوشحال مي‏شود و از انس با اين ميراث گرانقدر آسماني و ملکوتي و تلاوت آن لذت مي‏برد و با اشتياق و علاقه فراوان براي فرا گرفتن ديگر علوم خود را مهيا مي‏نمايد. وي نزد عموي خود، شيخ حسين، که از بزرگان علماي دزفول بود، تا حدود بيست سالگي به تحصيل دانش ديني پرداخت. البته مرتضي در سال 1232ق به قصد تشرف به اعتاب مقدس در خدمت پدر از دزفول حرکت نمود. استاد و عمويش شيخ‏حسين انصاري به برادر خود گفت: در کربلا از سيدمحمد مجاهد ديدار کن و سلام مرا به او برسان، زيرا وي با آن نامدار عرصه فقاهت همدرس بود و برخي دروس را نزد وي تلمذ نموده بود. شيخ‏محمد امين بنا به گفته برادر با سيدمحمد مجاهد که آن زمان از رؤساي حوزه علميه و مرجع تقليد عده زيادي از شيعيان بود، ملاقات کرد. در اين ديدار سيد مورد اشاره از طرز بيان و استدلال شيخ‏مرتضي خرسند گرديد و آن دانش‏طلب هيجده ساله را با قريحه‏اي عالي مشاهده کرد و متوجه شد که نبوغي فکري در او نهاده است و از اين جهت با پدرش گفتگو کرد که اجازه دهد شيخ‏مرتضي با مخارج او در کربلا بماند و دنبال تحصيل علوم اسلامي را بگيرد. شيخ‏محمدامين قبول کرد و فرزندش را در کربلا گذاشت و خود به دزفول بازگشت. شيخ‏مرتضي چهار سال تمام از خرمن سيدمحمد مجاهد و نيز شريف‏العلماي مازندراني خوشه چيد و به ايران آمد.(15) در اين مدت مادرش به دليل جدايي از فرزندش نگران و ناراحت بود، ما از يک سو با عبادت و ارتباط با خداوند از اين اندوه مي‏کاست و از سويي با خود نجوا مي‏کرد سرانجام آثار پرورشهاي صحيح و تأثير شير حلال و رزق پاک اثرات خود را بروز مي‏دهد و فرزندم به صورت ستاره‏اي پرفروغ در آسمان دانش طلوع مي‏کند؛ پس لازم نيست از بابت اين موفقيت که قرين با مفارقت از فرزندم است، ناراحت باشم. زمان دوري به پايان مي‏رسد، اما پس از تحمل رنج و سختي اوقات بهروزي و پيروزي فرا خواهد رسيد.
در سال 1240ق شيخ مرتضي انصاري از دزفول عازم مشهد گرديد، تا از فروغ معنوي بارگاه حضرت امام رضا(عليه السّلام) استفاده کند و نيز از علماي ساکن اين شهر باقداست بهره‏مند گردد. مادر که چند سال فرزند را نديده بود و تازه اوقات وصل و ديدار فرا رسيده و مي‏خواست رايحه روان‏بخش جوانش را استشمام کند، از چنين مسافرتي اکراه داشت، چرا که در فراق مرتضي روزها و شبها را گذرانيده و پس از مدتها که به ديدارش نايل آمده بود، باز مي‏خواهد به درد فراق مبتلايش نمايد. شيخ جوان در اين خصوص ساعتها با مادر سخن گفت و کوشيد دلش را به دست آورد و او را راضي کند و از وي خواهش نمود تا اجازه دهد. سرانجام با اصرار و ابرار شيخ مرتضي بنا گرديد بدين منظور استخاره شود.
شيخ قرآن را با نيت آن بانوي محترم گشود. در سر صفحه اين آيه شريفه مشاهده گرديد: «لا تَخافي و لا تَحْزَني اِنّا رادُّوهُ اِلَيْکِ وَ جاعِلوُهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ».(16) هنگامي که مادر موسي(عليه السّلام) مأمور گشت فرزندش را در صندوقي بگذارد و به دريا افکند، به او از طرف خداوند خطاب شد: خوف بر خود راه مده و اندوهگين مباش. موسي را به تو برمي‏گردانيم و او را از فرستادگان خود (پيامبران مرسل) قرار خواهيم داد.
اين آيه شريفه اندوه آن بانوي مؤمن را تسکين داد و آينده شيخ مرتضي را کاملاً روشن نمود. سپس مادرش قدري گريست و اجازه مسافرت به او داد.(17)
شيخ براي آنکه شيخ منصور ـ برادر خود را ـ به همراه خويش ببرد، نيز استخاره کرد. اين آيه آمد: «سَنَشُدُّ عَضُدَک باخيک»(18) يعني (اي موسي) زود باشد که بازويت را توسط برادرت قوي کنيم!
پس از مسافرت مشهد، شيخ‏مرتضي به اصفهان آمد. سيدرشتي که در اين شهر اشتهاري داشت، از شيخ و برادرش استقبال کرد و آنان را به منزل برد و اصرار داشت که در اصفهان توطن اختيار کنند. شيخ مرتضي گفت: در دزفول کلبه‏اي داريم و مراجعت مي‏کنم. سيد گفت: عواملي قادرند خانواده را نيز به اينجا انتقال دهند. شيخ به داشتن پدر و مادر در دزفول اعتذار جست و گفت: اگر خيال ماندن و توقفي در ايران داشتم، اصفهان را ترجيح خواهم داد و سپس اصفهان را ترک نمود و به کاشان رفت و چهار سال تمام در اين شهر از محضر ملااحمد نراقي مستفيض گشت و پس از مسافرت ديگري به مشهد و تهران اين نقاط را به قصد اقامت در دزفول ترک کرد و پس از مدتي از طريق شوشتر عازم عراق شد و حوزه درسي شيخ‏علي فرزند شيخ‏جعفر کاشف‏الغطاء و صاحب جواهر را مغتنم شمرد و به تدريج مقامات علمي را طي کرد و مدت پانزده سال تمام (از 1266 تا 1281) رياست علميه بدون مشارکت و معارض در دست باکفايت او بود و تمامي شيعيان از وي تقليد مي‏کردند.(19)
بدين گونه کودکي که شوق تحصيل با ذهنش عجين بود، به رشد و بالندگي رسيد و مقامات بالاي فقهي را به خويش اختصاص داد. دقت در تغذيه و پرورش کودک با حفظ خصوصيات ديگري چون پدر و مادري معتقد و استعداد شگرف موجب مي‏شود که شخصي چون شيخ مرتضي انصاري تحويل جامعه داده شود و عمري به احياي مکتب جعفري بپردازد و از لحاظ زهد و تقوا مورد تأييد و تحسين همگان قرار گيرد.(20)
مي‏گويند: مرتضي آن چنان با کوشش به درس و مطالعه مشغول بود که در ده سالگي کوچه‏هاي نزديک به خانه خود را نمي‏شناخت و گويند: روزي پدرش خواست او را به جايي بفرستد که فاصله‏اش تا خانه زياد نبود. به پدرش گفت اين کوچه را درست نمي‏شناسم، در حالي که همان زمان جمعي از افراد که به سن از او بزرگتر بودند، در باره معني کلمه آسني بحث مي‏کردند، مرتضاي ده ساله به آنان مي‏گويد آسني يعني روشن‏تر و توجه آنان را به شعر نصاب الصبيان: ضياء نور و سني روشني افق چه کران ... جلب کرد و به مباحثه آن نوجوانان در اين مورد خاتمه داد.
شيخ به روزگار نوجواني پرکار، خوش‏فکر و خداترس بود و غالبا تا نيمه شب به مطالعه و نوشتن درسهاي خود مشغول بود. آغاز شب شام نمي‏خورد، تا خواب به چشمانش راه نيابد و پس از رسيدگي به دروس خود شام مي‏خورد و مقداري از غذاي خويش را به پيرزني نابينا، عاجز و مستمند که در نزديکي خانه آنان زندگي مي‏کرد، مي‏بخشيد.(21)

دختران شيخ

وقتي شيخ مرتضي انصاري بيست و پنج بهار را پشت سر نهاد، احساس دروني خويش را در انتخاب شريک زندگي يافت و با آگاهي از فوايد فراوان سنت محمدي ازدواج دوست داشت به آن جامه عمل بپوشاند. او در انتخاب همسر دقت کافي داشت، تا مادر خوبي براي فرزندان آينده باشد. پيرو اين تفکر با دختر شيخ حسين ـ عمو و استاد نخستين خود ـ ازدواج کرد. اولين ميوه ازدواج آنان پسري بود که به واسطه خرافات پيرزنان و ماماي نادان از بين رفت. پس از او خداوند دختري به آنان عطا کرد که او را فاطمه ناميدند. همسر شيخ عالِم‏زاده‏اي باسواد بود و غالب دعاهاي معروف را از حفظ داشت و به سبب خويشاوندي با شيخ مورد احترام و تکريم وي بود. اين بانو به تربيت و پرورش دخترش پرداخت که تحت تأثير رفتارهاي وي فاطمه در سلک زنان مؤمن و فاضل درآمد. کتاب «الفيه» ابن‏مالک را از حفظ داشت و قرآن را ملکه بود. گويند برخي طلبه‏هاي فاميل وقتي مشغول فراگيري مقدمات بودند و به اشکالي برمي‏خوردند، نزد وي مي‏رفتند و آن دشواري درسي را به کمک اين بانوي پرهيزگار و پرمايه حل مي‏کردند. فاطمه وقتي در نجف اشرف يا سامرا به عنوان بازديد به منزل مجدد شيرازي مي‏رفت، آن فقيه فرزانه که در عالم تشيع اشتهاري فوق‏العاده داشت، دقايقي بر سر پا ايستاده و از اين بانو تفقد مي‏نمود و او را دختر استاد خطابش مي‏کرد. اين دختر با پسرعموي خود ـ شيخ محمدحسن ـ فرزند شيخ منصور ـ ازدواج کرد. سبط الشيخ‏هاي دزفول و خاندان انصاري دزفولي ساکن اهواز از بازماندگان اين دو زوج هستند. وفات فاطمه به سال 1331ق در دزفول اتفاق افتاد و جنازه‏اش به نجف اشرف حمل و در صحن مطهر زير ميراب طلا به خاک سپرده شد.(22) حاصل ازدواج فاطمه با شيخ محمدحسن (1254 ـ 1332) سه پسر و يک دختر بود که فرزندان ذکور اهل فضل بودند و دخترشان که بي‏بي‏معصومه نام داشت، از زنان عالِم و اهل تعبد بود.(23)
شيخ مرتضي انصاري براي بار دوم همسر اختيار کرد و با دختر ميرزا مرتضي مطيعي دزفولي ازدواج نمود که از او يک دختر به نام بي‏بي‏زهرا باقي ماند که با حاج سيدمحمد طاهري آقاميري پيوند مواصلت بست و چون شيخ از دو همسرش اولاد پسر نداشت، براي بار سوم با دختري از اهل رشت ازدواج کرد و از اين زن پسري مرده متولد شد و اولاد ديگري براي وي به وجود نيامد. بنابراين فرزندانش منحصر به دو دختر بود. دختر دوم شيخ نيز به تحصيل و فراگيري علوم علاقه داشت و گويند: روزي از مکتب به خانه آمد و بناي گريستن نهاد و شکايت کرد که چرا هر روز غذاي مختصري مانند نان و سبزي و يا نان و پنير براي ناهارم به مکتب‏خانه مي‏فرستيد؟ شيخ صداي دخترش را شنيد و از طبقه فوقاني خانه به پايين آمد و گفت: کي بود و چه خواست؟ همسرش جريان را بازگفت و افزود: دختر است و توقع دارد، زيرا اين غذاي ساده در مقابل طعام رنگارنگ همسالانش موجب سرافکندگي او مي‏شود و از اين جهت احساس حقارت مي‏کند. شيخ گفت: سهم من از اموال و وجوهاتي که به دستم مي‏رسد، به اندازه يک زندگي فقيرانه است. اگر دخترم غذاهاي چرب و لذيذ بخورد، در برابر گرسنگي بچه‏هاي فقير مسؤولم؛ پس چه بهتر که به خوراکي مختصر قناعت کند.(24) و نيز نقل کرده‏اند: زماني که شيخ انصاري مي‏خواست دختر بزرگ خود را به شيخ محمدحسن ـ فرزند شيخ منصور ـ شوهر دهد، وکيلش محمدصالح کبّه که در بغداد اقامت داشت، به نجف آمد و از شيخ درخواست کرد تا از اموال خود ـ نه حقوق شرعيه ـ هزينه اين عروسي را به طور کامل بپردازد. محمدصالح نزد شيخ منصور ـ پدر داماد ـ رفت و گفت: اجازه دهيد مخارج داماد را تقبل کنم. شيخ انصاري از اين موضوع آگاه شد و خطاب به برادرش چنين گفت: اگر تقاضاي حاجي کبّه را بپذيري، با وصلت مخالفت خواهم کرد و از اين جهت با کمال اختصار و هزينه اندک اين مراسم انجام يافت و شيخ با جهيزيه بسيار مختصري دختر را به خانه شوهر فرستاد.(25)

در باغ قناعت

شيخ مرتضي انصاري با همسر و فرزندان خود بسيار مهربان بود و وظيفه خود را در محيط خانواده به نحو مطلوب انجام مي‏داد. بر اين باور بود که زن بايد در حد متعارف در خانه کار کند و نبايد با انتظار بيش از حد او را ناراحت کرد. گاه در امور منزل به کمک همسرش مي‏شتافت. او را موجودي بااحساس و عاطفه و رقت قلب مي‏دانست و سعي نمي‏کرد با برخوردهاي ناگوار دلسردي او را فراهم کند. نقش خود را به عنوان پدر خانواده در کنار همسر و فرزندان ضروري مي‏دانست و مي‏کوشيد در حد توان با آنان سر يک سفره غذا تناول کند و نيازهاي عاطفي اهل خانه را در فرصتهاي مقتضي تأمين نمايد. مجموع اين برنامه‏ها خانه شيخ مرتضي را از صفا و معنويت سرشار ساخته و گرچه با قناعت و ساده‏زيستي او، زندگي به لحاظ اقتصادي با مشقت و خوراک و لوازم مختصر سپري مي‏گشت، ولي لذت معنوي در وراي اين وضع قابل مشاهده بود.
مخارج خانه و خوراک شيخ مقتصدانه و بسيار کم بود و غالب اوقات بر سر سفره‏اش يک غذا مانند آبگوشت با کمي سبزي ديده مي‏شد و اگر ميهماني مي‏رسيد، با همان اختصار از او پذيرايي مي‏گرديد. براي هزينه روزانه خانه مختصري پول به همسر خود مي‏داد و چون اين مبلغ براي برخي مخارج که به نظر شيخ غير ضروري بود، کفايت نمي‏کرد، همسرش از راه رشتن پشم يا کارهاي دستي ديگر به تأمين چنين مخارجي مبادرت مي‏نمود. در زمان شيخ رسم چنين بود که مردم ميزان گندم، برنج، حبوبات، روغن و زغال يک سال مصرفي را يک جا مي‏خريدند، تا در زمستان آسوده باشند، اما شيخ انصاري تنها براي مدت شش ماه اين گونه مواد را تدارک مي‏ديد و در شش ماه ديگر از بقال سر کوچه جنس مختصر مي‏خريد. سبب اين کار را از او پرسيدند، گفت: مي‏خواهم در نيمه دوم سال که مايحتاج اوليه زندگي گران مي‏شود، با فقيران همدرد و به ياد آنان باشم.(26)
با وجود آنکه اکثر وجوهات شرعي را از اطراف و اکناف بلاد شيعه برايش ارسال مي‏نمودند، ولي آنها را به فقرا، افراد مستحق و مصارف ديني مي‏رسانيد و خودش مثل يکي از آنان امرار معاش مي‏نمود و در ضروريات زندگي به اندازه يک فقير مقتصد صرف مي‏کرد، تا جايي که دو دخترش بعد از وفات او قدرت قيام به لوازم معمولي اقامه عزاي شيخ را نداشتند و فردي که امکاناتي داشت، شش روز و شب به تمامي وظايف و لوازم مجلس ختم و تعزيه‏داري قيام نمود. گويند: اموال بازمانده از وي معادل هفده تومان پول ايراني بود که معادل همين مقدار هم مقروض بود.(27)
شيخ در دوران رياست امور شيعيان بسيار ساده زندگي مي‏کرد. روزي مادرش که شيخ فوق‏العاده به او احترام مي‏کرد، گفت: ملا رحمت‏اللّه‏ (خادم) باز همان گوشت را براي ما مي‏خرد که در زمان گذشته ـ قبل از رياست تو ـ مي‏خريد. شيخ جواب داد: نه شکم من بزرگتر شده و نه شکم شما! مي‏گويند: جهيزيه دخترش آن قدر اندک بود که يک نفر از پشت‏بام خانه که متصل به خانه شيخ منصور (پدر داماد) بود، به داخل منزل داماد انتقال داده است. ما بايد از روش زندگي اين بزرگان درس بگيريم و به جاي آنکه دنبال سنتهاي غلط و بيجاي تحميل‏شده برويم، از شيوه‏هاي اسلامي که توسط رهبران مذهبي و عالمان ديني به ما ياد داده‏اند، پيروي کنيم.
البته شيخ با وجود اين سختگيري اقتصادي نسبت به خانواده، در حق مستمندان و خصوصا سادات فقير بسيار حساس و دقيق بود. روزي در اتاق خويش مشغول مطالعه بود، زني به منزلش آمد و اظهار فقر و سيادت کرد. همسر شيخ که از بودن شوهر در خانه آگاهي نداشت، به آن زن مستمند گفت: او در منزل نمي‏باشد و من هم مالي ندارم که توسط آن به شما کمک کنم، بايد ببخشيد. چون شيخ از اين ماجرا باخبر شد، از اتاق خود بيرون آمد، ولي آن زن از خانه خارج شده بود. شيخ با شتاب و بدون عبا در کوچه به دنبال آن بانوي فقير به راه افتاد و او را به خانه آورد و مبلغي پول به وي داد و از او معذرت خواست.
در ايام حکومت نجيب‏پاشا (عثماني) قرار بر اين شد که کسي جز اهل نظام در عتبات، تفنگ نداشته باشد. برخي حسودان گزارش دادند مردم تفنگ بسياري در خانه شيخ مرتضي پنهان کرده‏اند. مأمورين بي‏خبر از همه جا به منزل وي آمدند و هر چه کاويدند، اثري از آلات جنگي نديدند، بلکه حقيقت ديگري را مشاهده کردند و آن اين بود که اين خانه حتي مفروش هم نبود، مگر چند وصله گليم کهنه و لحافهاي مستعمل و اندکي ظروف مسي که در خانه هر فقيري يافت مي‏شود. مأمور نزد حاکم آمد و گفت: قربان! به خلاف عرض کرده‏اند. اين مرد در نهايت زهد و کناره‏گيري از دنيا زندگي مي‏کند.(28)
اديب‏الملک (1243 ـ 1302) در کتاب دليل الزائرين (ص182 ـ 185) که سفرنامه عتبات عاليات او است، در خصوص ديدار خود با شيخ انصاري مي‏گويد: چون داخل خانه‏اش شدم، ديدم راهش باريک است و از بي‏چراغي، بيرونش تاريک. فانوس جلو را در اتاق گذاشتم و تخم ارادت کاشتم. چون نشستيم، ديدم فرش او حصير است. گفتم: شرفيابي خدمت شما بسي سعادت بود. گفت راست است، ولي بازديد کسي را از من مطالبه نکنيد. گفتم: پس کجا پس از اين شرفيابي خدمت برسم؟ گفت: براي نماز ظهر و عصر به حرم مي‏شتابم، و به اندرون رفت و ما را دعا کرد.(29)
شيخ با وجود قناعت و زندگي فقيرانه هر شب جمعه در منزل روضه‏خواني داشت و به افراد عاجز و بينوا اطعام مي‏داد. سفارش مي‏کرد که فرزندان را از کودکي به زندگي ساده عادت دهيد تا اگر در بزرگسالي در مشقت قرار گرفتند، ناراحت نشوند. به خويشاوندان توصيه مي‏نمود دختربچه‏ها را به مکتب بفرستيد تا قرائت قرآن و خواندن کتاب بياموزند و نيز فرزندان خويش را در انتخاب شغل آزاد بگذاريد و آنان را مجبور به تحصيل دانش نکنيد، زيرا فراگيري علم بايد با شوق و علاقه کامل انجام گيرد.(30)
شيخ مردي مؤدب، کم‏حرف، خوش‏اخلاق و فروتن بود و با وجود آنکه وقار داشت و حضار تحت هيبتش قرار مي‏گرفتند، در مواقعي لطيفه‏هاي ظريف و پرمعنايي بر زبان جاري مي‏کرد.
اندامي لاغر و قامتي کشيده و استخواني درشت داشت. چهره‏اش گلگون و چشمش ضعيف بود. بر سرش عمامه‏اي از کرباس و بر تنش قبايي از کرباس سفيد و بر دوش او عباي قهوه‏اي خرمايي‏رنگ بود.
از جمله عادات شيخ صله رحم و رفتن به نزد بستگان و خويشاوندان بود و از آنان دلجويي و نوازش مي‏فرمود. علويه حاجيه فاطمه دختر حاج سيدمحمدرضا و مادر شيخ محمدتقي انصاري (از شاگردان شيخ) که زني عابد و پرهيزگار بود، نقل مي‏کند: شبي پس از فراغ از نماز شب ميل به خوراک ماهي نموده، با خود گفتم: اگر وسيله‏اي فراهم مي‏شد، ماهي تهيه مي‏کرديم. صبح شد و مشغول تعقيبات نماز بودم، ناگهان حلقه در کوبيده شد. چون در را گشودم، شيخ وارد منزل شد و نزد من نشست و مدتي صحبت کرد، سپس برخاست و مقداري پول زير سجاده گذاشت و فرمود: به ملا رحمت‏اللّه‏ (خادم) گفته‏ام برايتان ماهي بخرد و اين مبلغ هم براي مخارج آن مي‏باشد. اين را گفت و رفت و آن ملا هم، ماهي را آورد. من از اين امر در شگفت شدم، زيرا اين تقاضا تنها در ذهنم بود و به کسي نگفته بودم و اين حالت را از کرامات شيخ ديدم و عظمت و بزرگواري آن مرد خدا بر من ظاهر گشت.(31)
سرانجام اين زاهد وارسته و عالم عامل در شب هيجدهم جمادي‏الثاني سال 1281 قمري در نجف اشرف دار فاني را وداع گفت و به سراي باقي شتافت. جالب آنکه سال ولادتش (1214) ازنظر حروف ابجد «غدير» مي‏باشد و زمان رحلتش مساوي کلمه «فراغ» است.(32)
اميد آنکه سيره عملي و شيوه‏هاي تربيتي و حالات اخلاقي اين بزرگوار براي همگان الگويي ارزنده و آموزنده باشد.

پي نوشت:

1 ـ مصاحبه با آيت‏اللّه‏ العظمي اراکي، مجله حوزه، شماره 12؛ مردان علم در ميدان عمل، سيد نعمت‏اللّه‏ حسيني، ج اول، ص428.
2 ـ زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، مرتضي انصاري، ص250.
3 ـ مقدمه ديوان ميرزا ابوالفضل تهراني، محدث اُرموي.
4 ـ مجله پاسدار اسلام، شماره 25، ص70.
5 ـ ادوار اجتهاد از ديدگاه مذاهب اسلامي، آيت‏اللّه‏ محمدابراهيم جناتي، ص379 ـ 380.
6 ـ خوزستان و تمدن ديرينه آن، ايرج افشار، ج دوم، ص583.
7 ـ تبيان (آثار موضوعي)، دفتر دهم، ص542 و 565.
8 ـ آشنايي با علوم اسلامي (اصول فقه ـ فقه)، ج سوم، شهيد مرتضي مطهري، ص102.
9 ـ خدمات متقابل اسلام و ايران، شهيد مرتضي مطهري، ص498.
10 ـ پاسداران بزرگ اسلام، سيد محمدجواد مهري، مجله پاسدار اسلام، شماره 25، ص70.
11 ـ شيخ محمدامين انصاري در سال 1248ق به مرض طاعون در خارج شهر دزفول دار فاني را وداع گفت.
12 ـ اقتباس و مأخوذ از کتاب زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، ص79 ـ 80؛ زندگينامه استاد الفقهاء شيخ انصاري، ضياءالدين سبط الشيخ، ص175 ـ 176.
13 ـ زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، ص77.
14 ـ اهميت مادر در تربيت فرزند، ايرج شگرف نخعي، مجله پيوند، مهرماه 1368، شماره 120، ص28؛ تربيت فرزند از نظر اسلام، آيت‏اللّه‏ حسين مظاهري، ص79 ـ 80.
15 ـ ريحانة الادب، مدرس تبريزي، ج اول، ص190.
16 ـ سوره قصص، آيه 7.
17 ـ صاحب کتاب «ريحانة الادب» و برخي ديگر از شرح‏حال‏نگاران ماجراي استخاره را هنگام شيخ در سفر اول به عتبات عاليات نوشته‏اند، که صحت ندارد.
18 ـ سوره قصص، آيه 36.
19 ـ تفصيل زندگاني علمي اين فقيه را در منابع ذيل مطالعه بفرماييد: الاعلام، ذرکلي، ج8، ص85؛ ريحانة الادب، ج اول، ص189 ـ 191؛ الکني و الالقاب، محدث قمي، ج2، ص397؛ معجم‏المؤلّفين، عمر رضا کحاله، ج12، ص216؛ مکارم الاثار، ج اول، ص487؛ زندگي و شخصيت شيخ انصاري، مرتضي انصاري؛ فرهنگ بزرگان اسلام و ايران، ص614؛ اعيان الشيعه، سيدمحسن امين، ج10، ص117؛ لغت‏نامه دهخدا، ذيل انصاري.
20 ـ پند تاريخ، موسي خسروي، ج اول، ص177.
21 ـ زندگينامه استاد الفقها شيخ انصاري، ضياءالدين سبط الشيخ، ص91 ـ 92.
22 ـ همان، ص176 ـ 177؛ زندگاني و شخصيت شيخ‏انصاري، ص425.
23 ـ زندگاني و شخصيت شيخ‏انصاري، ص434.
24 ـ زندگينامه استاد الفقها ...، ص166.
25 ـ مجله پاسدار اسلام، شماره 27، ص66؛ زندگينامه استاد الفقهاء، ص167.
26 ـ زندگينامه استاد الفقها، ص177 ـ 178.
27 ـ ريحانة الادب، ج اول، ص192.
28 ـ زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، ص112.
29 ـ مکارم‏الآثار، ميرزا محمدعلي معلم حبيب‏آبادي، ج7، ص2364 ـ 2365.
30 ـ زندگينامه استاد الفقها ...، ص174.
31 ـ زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، ص124.
32 ـ ريحانة الادب، ج اول، ص193.

منبع: سايت حوزه
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image