استرس يک حقيقت زندگي روزمره بوده که هيچ کس نميتواند از آن اجتناب کند. استرس در واقع هر تغييري است که فرد بايد خود را با آن سازگار کند و بنابراين، هر موقعيت جديد يا تغييري در زندگي که الزاماتي را براي سازگاري مطرح ميکند، ميتواند موجب استرس شود. برخي از اين تغييرات، کوچک و جزئي بوده و سازگاري چنداني را طلب نميکنند، ولي برخي ديگر تغييرات بزرگي را در زندگي بهوجود آورده و مستلزم تلاش زيادي براي سازگاري مجدد هستند.
براي استرس، تعاريف مختلفي ارائه شده که در اينجا به دو تعريف بسنده ميشود. در تعريف اول، استرس برانگيختگي ذهن و بدن در پاسخ به الزاماتي است که به آن تحميل شده است (سليه، 1974). بنابراين، برانگيختگي يک بخش اجتناب ناپذير زندگي بوده و انسانها در اکثر اوقات با درجهاي از برانگيختگي فکر، احساس وعمل مواجه هستند. در تعريف دوم، استرس، يک ارتباط خاص بين شخص و محيط است که فرد آنرا فراتر از منابع خود ارزيابي کرده و بهزيستي وي را به مخاطره مياندازد (لازاروس و فرکلخن، 1984).
استرسها از منابع مختلفي سرچشمه گرفته و شامل عوامل اجتماعي، فيزيولوژيک، محيطي و روانشناختي هستند. عوامل اجتماعي، يک سري عوامل در زندگي روزمره، مانند فشارهاي کاري و خانوادگي و مشکلات اجتماعي و اقتصادي مثل فقر هستند که موجب استرس ميشوند. عوامل محيطي شامل ترافيک، آلودگي هوا و سوانح و بلايا ميباشند. عوامل فيزيولوژيک شامل تغييرات جسمي در طي نوجواني، تغذيه ضعيف، خواب بد و شيوه واکنش بدن به تهديدات محيطي ميباشند و در نهايت، آخرين منبع استرس از افکار خود فرد نشأت ميگيرد و شامل احساس و ديدگاه فرد در مورد خود، نگرشهاي وي نسبت به ديگران و تفسيرها و ارزيابيهاي وي از موقعيتها و حوادث و رفتار ديگران ميباشد.
اگرچه استرس در زندگي تمام انسانها وجود داشته و يک حقيقت اجتنابناپذير زندگي محسوب ميشود، ولي واکنشهاي افراد نسبت به آن بسيار متفاوت است. دليل اين تفاوت، در نوع مقابله است. کساني که هنگام رويارويي با استرس، از مقابلههاي صحيح و سازگارانه استفاده ميکنند، شديدترين استرسها را نيز با موفقيت، پشتسر ميگذارند، ولي کساني که مقابلههاي ناسازگار، ناکارآمد و مضر دارند، توان رويارويي با کوچکترين استرسها را نيز دارا نيستند.
مقابله، تلاشها و کوششهاي شناختي و رفتاري است که براي مديريت الزامات بيروني و دروني که تنشزا و فراتر از منابع شخصي تلقي ميشود، صورت ميگيرد و هدف آن از بين بردن، برطرف کردن، به حداقل رساندن و يا تحمل استرس است. اين تلاشها، يا به صورت انجام فعاليت يا کاري است و يا به شکل فعاليتهاي ذهني و رواني ميباشد.
مقابله با استرس شامل مراحل مختلفي است و افراد در مواجهه با موقعيتهاي دشوار از چند مرحله ميگذرند:
1)ارزيابي اوليه عامل استرسزا
در اين مرحله، فرد براساس دانش خود نسبت به موقعيت، تصميمگيري ميکند. اگر موقعيت نامربوط يا بياهميت قضاوت شود، فرايند مقابله پايان يافته است ولي اگر مهم و تهديدکننده محسوب شود، فرايند مقابله با استرس ادامه مييابد.
2)ارزيابي ثانويه
در اين مرحله، فرد منابع خود را براي مقابله با استرس ارزيابي ميکند. اين ارزيابي، تحت تأثير تجارب قبلي فرد در موقعيتهاي مشابه و باورهاي بنيادين وي در مورد خود و منابع شخصي و محيطي قرار ميگيرد. نکته مهم در اين ارزيابي، ميزان کنترلي است که فرد تصور ميکند بر موقعيت دارد. هر چه اين کنترل کمتر ادراک شود، موقعيت تهديدکنندهتر درک خواهد شد و احتمال ابتلا به بيماريهاي جسمي و رواني افزايش خواهد يافت.
3)مقابله
در اين مرحله، فرد اعمالي را که مناسب به نظر ميرسد، انجام ميدهد که ميتواند سازگار يا ناسازگار باشد. مقابله سازگار، مقابلهاي است که به فرد کمک ميکند با حوادث استرسآور به طور موثري مقابله کرده و پريشاني و تشويش خويش را به حداقل برساند. مقابله سازگار، در بهزيستي روانشناختي فرد، سلامت جسمي، مولد بودن و رضايت از زندگي و رشد شخصيتي، نقش دارد. مقابله ناسازگار، نه تنها استرس را برطرف نکرده و يا به حداقل نميرساند، بلکه به پريشاني و تشويش غيرضروري نيز ميانجامد. براي مثال زني که در مقابل استرسهاي ناشي از رفتار همسرش، فقط به سرزنش خود و يا ديگران براي مشکلاتي که با آن مواجه است، ميپردازد، نه تنها استرس موجود را کاهش نميدهد، بلکه به تشويش و پريشاني خود نيز ميافزايد؛ زيرا فقدان اقدامات عملي و سازنده، موجب ميشود که محرکهاي استرسزا در موقعيت باقي بماند ولي توانايي شخص براي مقابله با استرس رشد نکنند. از طرف ديگر، سرزنش و ملامت خود و ديگران، بر ارزيابي وي از منابع دروني و محيطي موجود براي برطرف کردن استرس تأثير گذاشته و موجب ميشود که فرد احساس درماندگي کرده و تصور کند که هيچ کنترلي بر موقعيت ندارد.
در مورد انواع مقابله با استرس، طبقهبنديهاي مختلفي ارائه شده که يکي از معروفترين آنها، تقسيم انواع مقابله به دو دسته اصلي مقابله مسئله مدار و مقابله هيجان مدار است. مقابلههاي هيجان مدار، مقابلههايي هستند که هدف آنها آرام ساختن خود و دست يافتن به آرامشي است که استرس آنرا بر هم زده است. فرد به هنگام استرس، هيجانهاي منفي زيادي را تجربه ميکند که مانع از تفکر و تصميمگيري صحيح جهت حل مسئله و برطرف کردن آن ميشود. بنابراين، اين نوع سبک مقابله از اهميت خاصي برخوردار است. نمونههايي از اين نوع مقابله عبارتند از:
- آرام ساختن خود
- درد دل کردن با اطرافيان
- ابراز محدود عواطف (مثل گريه کردن)
- گفتگوي دروني مثبت
در مقابله مسئله مدار، فرد سعي ميکند براي برطرف کردن استرس يا به حداقل رساندن آن، کار يا فعاليتي انجام دهد و فعاليت وي معطوف به هدف است. نمونههايي از اين نوع مقابله عبارتند از:
- مهارتهاي حل مسئله
- فکر کردن در مورد استرس
- برنامه ريزي
- کنار گذاشتن فعاليتهاي غيرضروري و تمرکز بر استرس
- راهنمايي و مشورت گرفتن از ديگران
- جستجوي اطلاعات
نکته مهم آن است که اين دو نوع سبک مقابله، مانع الجمع نبوده و فرد ميتواند از هر دو نوع سبک مقابله استفاده کند. يعني ابتدا با سبک هيجان مدارانه خود را آرام کند و سپس با استفاده از مقابلههاي مسئله مدار سعي کند تا بر استرس فائق شود.
مهارت مقابله با استرس
استرس در زندگي روزمره به قدري شايع و با اثرات منفي فيزيولوژيک و روانشناختي همراه است که يادگيري نحوه مقابله با آن جهت بهزيستي و سلامت جسمي و روانشناختي امري ضروري محسوب ميشود. در زير مراحل مقابله با استرس به اختصار توصيف شده است.
1.شناخت علائم استرس
هر فردي، شيوه خاص واکنش خود را در مقابل استرس دارد، ولي نکته مهم شناخت نوع واکنش و تشخيص زماني است که تحت استرس قرار دارد. آشنايي با علايم استرس که در چهار حوزه افکار، واکنشهاي جسمي، احساسات و رفتار قابل طبقهبندي هستند، باعث ميشود که فرد با واکنشهاي خود در مقابل استرس آشنا شده و بهتر بتواند با آن مقابله کند؛ زيرا مادامي که فرد نداند چه وقت تحت استرس و فشار قرار دارد، قادر به مقابله سازگارانه با آن نخواهد بود. علايم تيپيک استرس در چهار حوزه زير ميباشد:
افکار – کاهش تمرکز، حس فوريت زماني، کاهش حافظه، از دست دادن اعتماد به نفس، نگرانيها و نشخوارهاي ذهني مداوم با موضوع، انعطاف ناپذيري در تلاش براي حفظ کنترل، پيشبيني بدترين پيامدها، دشواري تصميمگيري و تفکر آشفته.
واکنشهاي جسمي – سردرد، تنش عضلاني بويژه در گردن و شانهها، کمردرد، خستگي مفرط، تهوع، افزايش ضربان قلب، احساس تودهاي در گلو، خشکي دهان، تکرر ادرار، اسهال يا يبوست، سرد شدن دستها، تنفس نامنظم.
احساس – تحريکپذيري، پرخاشگري، بدخلقي، احساس گناه، افسردگي، خشم و عصبانيت، نوميدي، وحشتزدگي، ترسهاي غيرمنطقي، نگراني زياد، حساسيت بيش از حد به انتقاد ؛ رفتار – گوشهگيري و کاهش ارتباط با ديگران، تغيير الگوهاي خواب و خوراک، شتابزدگي در انجام کارها، نياز به مصرف سيگار، مواد يا آرامبخشها، پرحرفي، ناخن جويدن، بازي کردن با موها، سرزنش کردن ديگران براي مشکلات و کاهش عملکرد.
2. مقابله هيجان مدارانه
1-2.آرام سازي
فلسفه زيربنايي استفاده از تمرينهاي آرامسازي براي مقابله با استرس اين است که آرامسازي پاسخهاي فيزيولوژيکي را به وجود ميآورد که کاملاً متضاد پاسخ به استرس بوده و استفاده از آن موجب ميشود که ذهن آرام شده و هشياري از يک حالت تحليلي به يک وضعيت پذيرندگي برسد. در اين حالت، آرامش رواني و فيزيکي لازم را براي مواجه شدن با استرس فراهم شده و موجب ميشود که انرژي اعاده شده، افکار از ذهن بيرون رفته و ديدگاه وسيعتري در مورد موضوع پديدار شود. با اين ديدگاه وسيع، توان فکري فرد افزايش يافته، راهحلهاي خلاق براي مشکلات نمايان شده و جا براي افکار مثبت باز ميشود.
براي آموزش آرامسازي از تکنيکهاي مختلفي مثل آرام سازي پيشرونده ماهيچهاي، آرامسازي از طريق تخيل هدايت شده، روش تمرکز بر تنفس، تصويرسازي يک آرزو يا يک مکان امن و خوشايند استفاده ميشود. هيچ تکنيکي مزيتي بر ديگري ندارد. ولي به نظر ميرسد که افراد مختلف، تفاوتهايي در پذيرش يا رد اين روشها داشته باشند. براي آموزش آرامسازي، ابتدا مفهوم استرس براي فرد توضيح داده شده و از او خواسته ميشود تا موقعيتهايي را که باعث استرس ميشوند، شناسايي کرده و پاسخهاي خود را به آنها يادداشت کند. سپس فهرستي از استرسها تنظيم ميشود که به ترتيب از خفيف تا شديد درجهبندي ميگردد. پس از فهرست کردن موقعيتهاي استرسآور، به افراد آموزش داده ميشود تا با استفاده از قدرت تخيل خود، هر يک از موقعيتها را تصوير کنند و آرامسازي را با يکي از روشهاي فوق آغاز نمايند. روش آرامسازي بايد آنقدر تمرين شود که فرد بتواند در عرض يک يا دو دقيقه به آرميدگي دست يافته و در نهايت در مواقع لزوم به صورت اتوماتيک درآيد.
2-2.گفتگوهاي دروني مثبت
روش ديگر از مقابلههاي هيجان مدار، گفتگوي دروني مثبت است. گفتگوهاي دروني يک بخش طبيعي از زندگي روزمره بوده و محتوي آن ميتواند شامل افکار فرد در مورد کار در دست انجام، احساس فرد در آن لحظه خاص، افکار ديگران در مورد وي، کارهاي آتي، مقابله با مشکلات و يا هر موضوع ديگري باشد. اين گفتگوي دروني، فقط ذهن فرد را اشغال نميکند، بلکه بر هيجانات، وضعيت جسمي و رفتار نيز تأثير ميگذارد. گفتگوهاي دروني در موقعيتهاي استرس نيز وجود دارد. در هنگام مواجه شدن با استرس، افکار مختلفي به ذهن هجوم ميآورد که بازتاب آن را ميتواند در ماهيت اين گفتگوهاي دروني مشاهده کرد. ارزيابي که فرد از حادثه دارد، تأثيري که فکر ميکند بر زندگي و آيندهاش ميگذارد و چيزهايي که در نتيجه اين افکار به خود ميگويد، نوع و شدت هيجان وي را در مقابل استرس تعيين ميکند. اين گفتگوهاي دروني ميتواند ماهيت مثبت يا منفي داشته باشد. گفتگوهاي دروني منفي مانند: من آدم بدشانسي هستم و من نميتوانم از عهده اين مشکل برآيم که از باورهاي غيرمنطقي سرچشمه ميگيرند، پاسخ فيزيولوژيک را تشديد کرده و تنش و اضطراب به وجود ميآورند و باعث ميشوند که فرد نسبت به توانايي خود براي مقابله موثر با استرس دچار ترديد شده و تصميمهاي ضعيفتري بگيرد. اين حلقه فيدبک از افکار – واکنشهاي فيزيولوژيک – رفتار – افکار ميتواند ادامه پيدا کرده و فرد را دچار تنش و آشفتگي بيشتري کند. از طرف ديگر، گفتگوي دروني مثبت، تنش را در چنين موقعيتهايي کاهش داده، فرد را دچار تنش و آشفتگي بيشتري کند. از طرف ديگر، گفتگوي دروني مثبت، تنش را در چنين موقعيتهايي کاهش داده، فرد را در يک حالت آرميدگي و آرامش قرار ميدهد و باعث ميشود که سريعتر از برانگيختگي فيزيولوژيک و واکنش بيش از حد تسکين يافته و احساس بهتري پيدا کند. اين افکار به بدن ميگويند که هيچ نيازي به تنش وجود ندارد و ميتواند آرام باشد و به خود فرد نيز ميگويند "آرام باش، تو ميتواني از عهده مشکلات برآيي، حالا آرام باش". در زير دو تکنيک تبديل گفتگوهاي دروني منفي به مثبت ذکر شده است:
1.روش وقفه و سؤال
در اين روش به فرد آموزش داده ميشود تا هر وقت با استرس يا موقعيت دشواري روبرو شد، يک نفس عميق بکشد و قبل از انجام هر کاري، توقف کند و سؤالات زير را از خود بپرسد:
- گفتگوي دروني من در اين موقعيت چيست؟
- چگونه خود را ناراحت و آشفته ميکنم؟
- آيا واقعاً ارزش آشفتگي و ناراحتي را دارد؟
- چطور ميتوانم اين موقعيت را تفسير کنم تا با احساسات و رفتار منطقيتري به اين موقعيت پاسخ دهم؟
2.تجهيز افراد به گفتگوهاي دروني مثبت
روش ديگر براي جايگزين کردن گفتگوهاي دروني منفي با مثبت، تجهيز افراد با يک سري از گفتگوهاي دروني مثبت است که بتوانند در موقعيتهاي استرس از آن استفاده کنند. در اين روش، ابتدا فهرستي از گفتگوهاي دروني مثبت براي موقعيتهاي استرس در اختيار افراد گذاشته ميشود تا در موقعيتهاي مختلف از آنها استفاده کنند و سپس از آنها خواسته ميشود تا گفتگوهاي دروني مناسب با شرايط خود را تهيه کنند؛ زيرا مناسبترين و مفيدترين گفتگوهاي دروني مثبت، مواردي است که خود آنها را تهيه کردهاند. در زير نمونههايي از چنين گفتگوهايي ذکر شده است.
- اين حادثه زودگذر است، زندگيام بهتر خواهد شد
- من ميدانم آدم درماندهاي نيستم، ميتوانم اين مشکل را حل کنم
- ميتوانم در اين شرايط خودم را آرام نگه دارم
- به زودي اين موقعيت ناخوشايند تمام ميشود
- اين وضعيت تا ابد ادامه پيدا نميکند
- اگر بخواهم ميتوانم اين موقعيت را تغيير دهم
- ميتوانم هر چيزي را براي مدت کوتاهي تحمل کنم
- اين موقعيت ناخوشايند است، نه وحشتناک
- آيا اين اتفاق ده سال ديگر هم به همين اندازه اهميت خواهد داشت
- آيا واقعاً ارزش ناراحت شدن را دارد
- واکنش شديد نشان نده، مثبت باش
- کاه را کوه نکن
علاوه بر آرام سازي و گفتگوهاي دروني مثبت، مقابلههاي هيجان مدار ديگري نيز وجود دارند. شايد يکي از مهمترين آنها ورزش کردن باشد. ورزش موجب ميشود که مغز، اندورفين ترشح کند. اين ماده که يک ترکيب شيميايي مشابه مواد افيوني دارد، خلق را بالا برده، احساس شادي به وجود ميآورد و باعث ميشود که افراد نگرش مثبتتر و خوشبينانهتري نسبت به مسائل پيدا کنند. علاوه بر اين، اندورفيني که در طي ورزش آزاد ميشود، احساس تحت استرس و فشار بودن را کاهش داده، موجب آرميدگي عضلات و ماهيچههاي بدن شده و فرد احساس آرامش بيشتري ميکند. در نهايت ورزش و به ويژه ورزشهاي گروهي ذهن را از مشکلات منحرف کرده و موجب تمرکز روي زمان حال شده و اجازه نميدهد که ذهن به طرف نگرانيها برود. ساير مقابلههاي هيجانمدار شامل صحبت کردن با يک دوست، گوش دادن به موسيقي، تماشاي فيلم و ساير کارهاي مورد علاقه است.
3.مقابله مسئله مدار
پس از اينکه فرد با استفاده از مقابله هيجانمدار مانند تمرين آرامسازي و گفتگوي دروني مثبت به آرامش رسيد، فرايند حل مسئله يا مقابله مسئلهمدار شروع ميشود. انسانها در سرتاسر زندگي خود بهطور مداوم در حال حل مسئله هستند. برخي از اين مسائل، کوچک و ساده بوده و مستلزم يک تجربه و تحليل سيستماتيک و پيچيده نيستند، ولي برخي ديگر بغرنج و دشوار بوده و فعاليتهاي فکري پيچيدهاي را ميطلبند. حل مسئله يکي از مهمترين فرايندهاي تفکر است که به افراد کمک ميکند تا مقابله موثري با مشکلات و استرسهاي زندگي داشته باشند. در زير مراحل آموزش حل مسئله به اختصار توضيح داده شده است.
1-3.نگرش کلي نسبت به مسئله
در اين مرحله به افراد آموزش داده ميشود که وجود استرس و مشکل در زندگي امري عادي و طبيعي است و هر فردي خواهناخواه با انواع مسايل و استرسها روبرو ميشود. اگرچه ماهيت مشکلات افراد با هم متفاوت است، ولي اصل کلي آن است که انسانها در طول زندگي خود با استرسهاي مختلفي مواجه خواهند شد و هنر زندگي در توانايي و کنار آمدن با آنها است. يکي از مهمترين موضوعات در اين مرحله، تبديل گفتگوهاي دروني منفي به مثبت است که در مقابلههاي هيجانمدار توضيح داده شد. استفاده از گفتگوي دروني مثبت و عدم وجود يک ديدگاه منفي نسبت به استرس، باعث آرام شدن فرد هنگام مواجهه با استرسها شده و شرايط و آمادگي ذهني لازم جهت حل آنرا فراهم ميآورد.
2-3.تعريف شکل
در اين مرحله، تعريف دقيق و اختصاصي مشکل به افراد آموزش داده ميشود؛ زيرا اگر آنها ندانند که دقيقاً چه مشکلي وجود دارد، امکان حل آن کاهش مييابد و ممکن است وقت زيادي صرف يک مشکل غلط شود. براي مثال اين دو صورت مسئله مختلف به راههاي مختلف براي حل مسئله منتهي خواهد شد: "من آدم بدبختي هستم"، "تمام مسئوليتهاي خانه به عهده من است و شوهرم هيچ کمکي به من نميکند". معمولاً مسئلههاي کلي به شيوههاي مولد حل مسئله نميانجامند؛ زيرا بسيار مطلق بوده و شامل همه چيز ميشوند. ولي توصيف اختصاصي مشکل اين امکان را فراهم ميآورد که با استراتژيهاي مفيد به حل مشکل پرداخته شود. بنابراين شيوه تعريف يک مشکل، نه تنها چگونگي حل آنرا روشن ميکند، بلکه احساس فرد را نسبت به قابل حل بودن آن نيز تعيين مينمايد.
3-3.در نظر گرفتن راهحلهاي مختلف حل مسئله
در اين مرحله براي افراد توضيح داده ميشود که براي حل مشکلات غالباً راهحلهاي متعددي وجود دارد و ترغيب ميشوند تا آنجا که ميتوانند راهحلهاي بيشتر و بهتري پيدا کنند. بارش فکري روش مفيدي در اين مرحله است که افراد ذهن خود را باز نگه ميدارند، آنرا سانسور نميکنند و هر راه حلي را که به ذهنشان ميرسد، چه خوب و چه بد، مينويسند. همچنين مشورت با ديگران در پيدا کردن راهحلهاي جديد کمککننده است موضوع مهم در اين مرحله کميت راهحلهاست و نه کيفيت آنها؛ زيرا در اين مرحله، راهحلها مورد قضاوت و ارزشيابي قرار نميگيرند. قضاوت و ارزشيابي در مورد کيفيت راهحلها، مربوط به مرحله بعد است. فرض بر اين است که کميت، توليد کيفيت ميکند و هر چه فرد راهحلهاي بيشتري در اختيار داشته باشد، امکان حل موثر مشکلات بيشتر ميشود. از طرف ديگر، فايده مطرح کردن راهحلهاي منفي آن است که وقتي افراد ذهن خود را سانسور نکرده و به راهحلهاي منفي نيز فکر ميکنند، در مرحله بعد که راهحلها مورد ارزيابي قرار ميگيرند، به صورت روشن با پيامدهاي منفي اين راهحلها آشنا شده و امکان استفاده از آنها کاهش مييابد.
4-3.ارزيابي راهحلها
در اين مرحله، تک تک راهحلهايي که در مرحله قبل به دست آمده بود، مورد قضاوت و ارزشيابي قرار ميگيرند. براي اين کار فرد بايد پيامدهاي هر راه حل را قبل از استفاده از آن پيشبيني کند. چنين کاري احتمال استفاده از راهحلهايي را که پيامدهاي منفي و خطرناک به همراه دارد، کاهش ميدهد. براي پيشبيني پيامدها استفاده از روش اگر.... آن وقت.... روش مفيدي است، يعني فرد در قالب جمله ديگر از اين راه حل استفاده کنم، آن وقت اين اتفاق خواهد افتاد، پيامدهاي مثبت و منفي هر راهحل را پيشبيني ميکند. مثبت و منفي بودن هر راهحل براساس سودمند بودن و نبودن آن براي خود و ديگران، اثربخشي آن در حل مسئله و نيز همخواني آن با اصول اخلاقي، مذهبي يا قانوني مورد ارزيابي قرار ميگيرد.
5-3.انتخاب بهترين راه حل و اجراي آن
در اين مرحله، به افراد آموزش داده ميشود تا براساس پيامدهاي پيشبيني شده هر راهحل، راهحلي را که بيشترين پيامدهاي مثبت و کمترين پيامدهاي منفي را با همراه دارد، انتخاب کنند. سپس راهحل انتخابي بايد در عمل اجرا و پيامدهاي آن مورد بررسي قرار گيرد. چنانچه راه حل، رضايتبخش بود، فرايند حل مسئله پايان مييابد و اگر موثر نبود، بايد از راهحلهاي ديگر استفاده شود و يا فرايند حل مسئله از ابتدا شروع گردد. بنابراين، فرايند حل مسئله زماني پايان مييابد که آن موقعيت ديگر براي فرد استرسزا نباشد.
البته، نکتهاي که در اينجا بايد ذکر شود آن است که گاهي فرد با استرسهايي روبرو ميشود که توانايي کنترل و تغيير آنها را ندارد (براي مثال مرگ يکي از نزديکان). در چنين مواردي، تنها راه، پذيرش است که خود يکي از استراتژيهاي مقابله با استرس محسوب ميشود. البته بايد توجه داشت که پذيرش "يک احساس ناگهاني نيست"، بلکه نگرشي است که روزها، هفتهها و گاه ماهها وقت لازم است تا شکل بگيرد. البته بايد توجه داشت که تشخيص موقعيتهاي غيرقابل کنترل و تمييز آن از موقعيتهايي که قابل تغيير است، از اهميت زيادي برخوردار است. گاه افراد به خاطر اينکه توانايي و مهارت مقابله با استرس را نداشته و يا شدت آن حادثه را بسيار اغراقآميز برآورد ميکنند، موقعيتهاي قابل تغيير را غيرقابل تغيير فرض کرده و به استراتژيهاي پذيرش متوسط ميشوند. بنابراين، ارزيابي واقعبينانه و دقيق موقعيتهاي استرسآور، مهمترين موضوع در اين زمينه محسوب ميشود.
منبع:www.javanesalem.ir/س