استاد سخن فلسفى به راستى استاد سخن بود و با موهبتهاى خدادادى خويش توانست منبر را، هم در صورت و هم در ماده متحول كند.
او با گفتار فصيح و عبارات صحيح و هنرمندى در بيان مقصود و بهرهگيرى از ادب فارسى و عربى و آوردن نظم و ترتيبى منطقى در كلام، به منبر صورتى آراسته داد و با طرح مباحث سياسى، اجتماعى، اخلاقى و تربيتى، ماده و موضوع منبر را جان بخشيد و دگرگون كرد.
او در اين باره در خاطرات خود گفته است: من از همان زمان كه پاى منبرها مىرفتم، دچار تضاد فكرى مىشدم و با خود مىگفتم اگر منبر آن بوده كه پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلّم) مىرفتند و مردم را از تمام جهات مىساختند، پس اينها چيست؟ و اگر منبر آن است كه اينان مىروند، چرا نتايج مطلوب عايد نمىگردد؟
من از همان زمان متوجه شدم كه آن منبرها چنان نيست كه بايد باشد. اولياى اسلام مردم كثيرى را ساخته و چه فداكارانى را كه از ميان آنها به ميدان جنگ و جهاد نفرستادهاند، ولى اين منبرها چرا نمونههاى آنها را نمىسازد؟
بارها به خود مىگفتم نمىدانم عيب اين منبرها چيست؟ نهايتاً گفتم بايد ببينيم پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلّم) و ائمه اطهار (عليهم السلام) در اين خصوص چه گفتهاند و چه رهنمودهايى به ما دادهاند. پس از آن كه مدتى به مطالع? اخبار و احاديث پرداختم، ديدم اصلاً روش پيغمبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت عليهم السلام در مسلمانسازى غير از راهى است كه اين وعاظ مىروند.
اينها چيزهايى مىگويند كه عملاً هيچ فايدهاى براى مردم ندارد. مثلاً واعظى در منبر مىگفت من امسال در ماه مبارك رمضان مىخواهم توحيد بگويم، اما به جاى آنكه براى گفتن توحيد نخست در اثبات خدا، آيات الهى، دقايق خلقت و بعد در علم خدا، اراد? خدا، قدرت خدا، فرق بين صفات ذاتى و افعالى خدا و... صحبت كند، يكباره اين آيه را مىخواند: شهد الله انّه لا اله الّا هو و ترجمه فارسى مىكرد و مىگفت مردم خدا بر حق است و ترديد نكنيد و ديگر توضيح و استدلالى را لازم نمىديد. يا واعظى ديگر به منبر مىرفت و مثلاً در يك ماه رمضان، سى روز مردم را معطل مىكرد و يك سلسله مطالب مىگفت كه ربطى به زندگى مردم نداشت و انسانساز نبود.
حتى وقتى واعظى به دليل اينكه مردم عادت داشتند با انگشت حساب كنند در منبر مىگفت خداوند فرشتهاى خلق كرده است كه هزار دست دارد و در هر دستى صدهزار انگشت دارد و در هر انگشتى صدهزار بند انگشت و او حساب اعمال بندگان را با بندهاى انگشتان خود منظور مىكند. اين سخنان چه اثرى در تربيت مردم مىتوانست داشته باشد؟
در آن موقع اوضاع كشور و دنيا طور ديگرى شده بود و منبر نياز به يك تحول اساسى داشت. سوابق منبر را در زمان رضاشاه و پيش از ممنوعيت منبرها و منبرىها به ياد مىآوردم و آن را با جو روز و سير زمان مقايسه مىكردم.
منبرهايى كه پس از شهريور 1320 شمسى نيز متداول گرديد باز چنان نبود كه دردى را دوا بكند و انسان را بسازد و رهنمودهاى اولياى اسلام را گوشزد مردم نمايد. بر اين اساس به بررسى و تحقيق در روايات پرداختم. بعضى از كتبى كه فهرستهاى خوبى داشت (مثل مستدرك الوسايل چاپ قديم) بيشتر نظرم را جلب كرد. كتاب مستدرك الوسايل از زمره كتابهايى است كه بسيار مورد استفاده من بوده است. در هر بابى كه وارد شده است مثل معاشرت با مردم، مكارم اخلاق، پنج تا شش و هفت حديث نقل مىكند.
من از اين راه وارد شدم و اين خود به مرور براى من يك روش شد. بعد هم چون خداوند ذوقى داده بود، از تجربيات و ابتكارات خاص خود در خطابه و منبر نيز استفاده مىكردم. به مطالع? كتب جديد هم پرداختم. كتابهاى جديد را كه در زمين? روانشناسى، جامعهشناسى، اخلاق و تعليم و تربيت ترجمه مىشد، به دست مىآوردم و مطالعه مىكردم. سپس اخبار وارده را با آن حرفها مطابقت مىدادم و مىديدم اولياى اسلام مطالبى دارند كه در كتابهاى جديد بعضاً به آنها توجه شدهاست. بدينترتيب سبك جديدى از منبر را مطرح ساختم كه هرچند معارف مقدس قرآن و اولياء اسلام را عرضه مىنمود، ولى زبان و صورت خاصى داشت كه متناسب با شرايط و مقتضيات روز بود و مخاطب را وادار به فكر مىساخت و تحتتأثير قرار مىداد.
فلسفى به تمام معنا يك خطيب اسلامى بود. و اگرچه تاريخ آينده نام او را در فهرست علما و دانشمندان طراز اول و مؤلفان و نظريهپردازان و متفكران بزرگ ثبت نخواهد كرد؛ اما اين واقعيت، ذرهاى از عظمت و اهميت كار او نمىكاهد. فلسفى با عام? مردم سروكار داشت و در ارشاد و هدايت تود? مردم از هر نويسنده و گوينده و متفكر ديگرى موفقتر بود. مطهرى و جعفرى و حتى راشد، با هم? اهميتى كه داشتند، هيچكدام خطيب تود? مردم نبودند؛ اما فلسفى با عقل غريزى و شمّ روانشناسى اجتماعى خود، در دل تود? مردم كوچه و بازار جاى داشت.
او طى هفتاد و پنج سال وعظ و خطابه، از روضههاى دهگى كوچه پس كوچههاى جنوب شهر تهران تا منبرهاى سالان? رمضان و محرم خود در مساجد سلطانى [امام] و سيد عزيزالله و آذربايجانيهاى بازار، و تا مجالسى كه در هم? شهرهاى بزرگ و كوچك ايران، و حتى در كشورهاى ديگر نظير پاكستان بر پا مىشد، و نيز در مجالس ترحيم مردم عادى تا مراجع بزرگ تقليد و علما و دانشمندان و رجال سياسى، عرص? وسيعى را در مدت طولانى در تصرف خود داشت و اين قلمرو پهناور را انصافاً خوب اداره كرد.
فلسفى در كنار دستگاه آموزش و پرورش رسمى و دولتى دوران طاغوت كه اعتنا و التفاتى به دين و اخلاق نداشت ـ بلكه غالباً ضد آن بود ـ به تنهايى يك دستگاه آموزش و پرورش غير رسمىِ غير دولتى را اداره مىكرد و در هم? سالهاى سياهى كه رضاخان و فرزند او سعى مىكردند بىدينى و لااباليگرى و فساد اخلاق و غربزدگى را در ايران ترويج كنند، با شهامت و شجاعت در مقابل اين موج طاقتشكن ايستادگى كرد.
فلسفى در ساليان دراز وعظ و خطابه، ميليونها شنونده و هزاران گوينده تربيت كرد. او تنها معلم شنوندگان خويش نبود، بلكه معلم گويندگان و وعاظ و سخنرانان زمانه خويش نيز بود. جلسات درس و بحث هفتگى و مجالس صبح جمع? وى ـ كه آخرين آنها با آخرين ساعات عمرش همزمان بود ـ مدرس? آموزش منبر و خطابه براى وعاظ و اهل منبر بود. مدرسهاى كه در آن، با محبت و خوشمشربى و خوشمحضرى خويش، صدها روحانى را پروانهوار گرد خويش جمع كرده بود. فلسفى گرهگشاى كارهاى فروبست? مردم بود. در هم? سالهاى ستمشاهى بعد از شهريور بيست تا بهمن پنجاه و هفت، خان? او پناهگاه بسيارى از وعاظ و روحانيون تحت تعقيب حكومت شاه و ديگر مردم ستمديده و دردمند بود.
درك اهميت و ارزش تأثير كلام فلسفى براى نسلى كه عمر خود را با پيروزى انقلاب اسلامى آغاز كرده، ميسر نيست. اين نسل نمىتواند شرايط دوران پيش از انقلاب را نزد خود مجسم كند، تا بداند كه سخن گفتن در آن شرايط و دفاع از دين و معنويت و اخلاق در آن روزگار، چه اندازه هوشمندى و تقوا و شجاعت و استقامت لازم داشت. دربار? فلسفى اگر تنها به ذكر تأثير او در اعتقادات و اخلاق و تربيت دينى مردم اكتفا شود و از نقش سياسى او سخنى گفته نشود، جفا شده و سخن ناتمام مانده است.
نقش سياسى فلسفى پيش از ورود به اصل مطلب، ذكر چند نكت? مقدماتى را لازم مىدانم: يكى اينكه فلسفى هفتاد و پنج سال منبر رفته و در شرايط اجتماعى و سياسى مختلف، در مسائل روز موضع گرفته و بدون استفاده از نوشته، سخنرانى كرده است. و اگر در كارنام? بلندبالاى او اشتباهاتى هم ديده مىشود طبيعى است؛ همانطور كه در مثل گفتهاند ديكت? ننوشته غلط ندارد» و فلسفى يك عمر طولانى ديكته نوشته است. نكت? ديگر را با اين ضربالمثل توضيح مىدهيم كه «معما چو حل گشت آسان شود. امروز كه رژيم شاه ساقط شده، دست آمريكا و ساير بيگانگان از كشور كوتاه است و از آن ساواك وحشتناك و آنهمه زندان و شكنجه و زجر و تهديد و تبعيد ديگر خبرى نيست، امروز كه آن معما حل شده، همه كس نمىتواند دشوارى مبارزه و نقش مرحوم فلسفى و امثال او را در حل اين معما درك كند. براى درك ارزش كارها و اقدامات و سخنان فلسفى بايد خود را در ظرف زمان? او قرار دهيم.
آخرين نكته اينكه فلسفى در هم? عمر، دشمنان زيادى داشت و حتى امروز هم كه چشم از جهان فروبسته، دشمنان او كم نيستند. علاوه بر دستگاه طاغوت كه كلاً و اصولاً با او مخالف بود، تودهايها هم با او بد بودند. زير او ـ مخصوصاً در ده? بيست تا سى كه دور? يكهتازى تودهايها بود ـ در برابر آنها ايستاد. پيروان آن فرق? ضاله هم كه در هم? پيكر اين كشور رگ و ريشه دوانده بودند و سياست و فرهنگ و اقتصاد را به دست گرفته بودند، با او سخت دشمن بودند؛ زيرا از او و سخنرانيهاى او ضربه خورده بودند.
فلسفي خود دربار? مبارزاتش با تودهايها و واكنش آنها ميگويد: من چون مىديدم حزب توده گذشته از اينكه يك حزب سياسى آشكارا طرفدار بيگانه ـ روسي? شوروى ـ است، صريحاً در مقابل اسلام و خدا هم ايستاده و به زعم باطل خويش تعاليم الهى را مىكوبد، لذا با بعضى از علما كه مطلع و بصير بودند مشورت كردم كه چگونه ماهيت واقعى آنان را كه ضديت با خدا و تعاليم الهى است، افشا نمايم. از اين رو تصميم گرفتم كه در سخنرانىهايم مقابله با مسلك و مرام كمونيستى را دنبال كنم. هرچند كار مهمى بود و خطرات زيادى داشت، ولى چون مسألهاى بسيار اساسى بود، توطين[آمادهسازي] نفس كردم و براى اينكه از حريم مقدس اسلام دفاع شود، خود را براى اين كار مهيا ساختم.
سخنرانىهايم بر ضد تودهايها در طول ماه مبارك رمضان آن سال ادامه يافت. با هر سخنرانى نامههايى تند و تهديدآميز دريافت مىكردم. در روزهاى اول وقتى پستچى به منزل ما مىآمد حدود 10 الى 20 پاكت، ولى بعدها 30 تا 50 پاكت به ما تحويل مىداد. روى بعضى از پاكتها با خط آبى و روى بعضى با خط قرمز نقش هفتتير و چاقو و قمه كشيده بودند. روى بعضى هم با خط درشت نوشته شده بود: اين كاغذ بوى خون مىدهد و امثال اينها.
من گاهى بعضى از اين نامهها را مىخواندم، ولى بعد ديدم كه اتلاف عمر است، لذا نخوانده آنها را لوله مىكردم و داخل سوراخ چاه فاضلاب مىانداختم. روزى پس از پايان سخنرانى مستقيم من از راديو و در حالى كه بلندگوى مسجد روشن بود، گفتم: هر روز به من نامه مىنويسند و عكس قمه و قداره مىكشند و مىنويسند اين كاغذ بوى خون مىدهد، ولى من هرچه بو كردم بوى خونى استشمام نكردم! زحمت نكشيد كاغذها را حرام نكنيد و عمر خودتان را هدر ندهيد! من به شما بگويم، پست نامهها را مىآورد، اما من آنها را لوله مىكنم و در سوراخ چاه آب باران مىاندازم!! بنابراين هرگز، آنها را نمىخوانم، بىجهت زحمت نكشيد!.
بعد از آن، نامهها به تدريج كم شد تا جايى كه به كلى قطع گرديد، اما بعد آنها تصميم گرفتند كه مجلس سخنرانى را بهم بزنند و آن را به عنوان مخالفت افكار عمومى با سخنرانىهاى من جلوه دهند.
روزى ساعت 10 الى 30/10 صبح بود كه از مسجد شاه تلفن زدند و گفتند عد? زيادى جوان با قيافههاى خاصى كه اصلاً از قماش نمازگزاران جماعت و مسجد نيستند آمدهاند و زير گنبد را آنچنان پر كردهاند كه ديگر جاى نمازگزاران نيست.
معلوم شد چون از نامه نوشتن و تهديد كردن مأيوس شدهاند، متوسل به اين كار گرديدهاند. من به يكى از دوستان كه مردى با ايمان و قوى و ورزشكار بود و رفقاى ورزشكار بسيارى داشت، تلفنكردم و گفتم: «امروز مسجد سلطانى در خطر است. عدهاى آمدهاند مجلس را بهم بزنند، متوجه باشيد». او گفت: همين الآن اقدام مىكنيم و گوشى را گذاشت.
بعد معلوم شد پنجاه شصت نفر از ورزشكاران نمازخوان با ايمان را برداشته و به مسجد برده و به آن افراد گفته است: «شما اينجا چه مىكنيد؟ اينجا جاى نمازخوانها است!» سپس افرادش دست آنها را گرفته و از جا بلند كردهاند. آنها هم كه ديدهاند با بازوان قوى يك عده ورزشكار مواجه هستند، ناچار بلند شده و از مجلس بيرون رفتهاند.
به دنبال آنها نمازخوانها كه منتظر جا بودند هجوم آوردند و جاى خالى را پر و صفهاى جماعت را منظم كردند. باز با اين وصف، براى شروع و ادامه منبر احساس خطر مىشد؛ مخصوصاً كه ميكروفون راديو هم روى منبر بود و اگر سر و صداى غير عادى بلند مىشد، در اقصى نقاط ايران پخش مىگرديد.
براى رفع هرگونه خطر، يكى از آن ورزشكاران قبل از شروع صحبت من بلند شد و جلوى منبر ايستاد و گفت: به گوش باشيد! اين بچهها و جوانها كه دور تا دور زير گنبد ايستاده و تكيه به ديوار دادهاند، مأمور حفاظت هستند. هيچكس نبايد در وسط منبر صدايى ولو به عنوان صلوات بلند كند. اگر صلوات لازم باشد، آقاى فلسفى مىگويد. بعد هم عبارت تندى گفت كه من آن را نمىخواهم بگويم! او گفت: هر كس وسط منبر نفسش دربيايد...!!
و با آن عبارت تند فهماند كه همينجا حسابش رسيده مىشود. با اين كيفيت، آن روز منبر رفتيم و سخنرانى را ادامه داديم و تا پايان ماه مبارك رمضان هم ادامه يافت. همچنين آن دسته از ملّىگرايان كه به نقش اسلام در هويت و مليت ايرانى توجه نداشتند و قدرت ايمان مردم را دست كم مىگرفتند و روحانيت و مرجعيت را حاشيهنشين مىخواستند و دين را از سياست جدا مىدانستند، با او دشمن بوده و هستند.
روايت فلسفي از يك نمونه از اين دشمنيها را ميخوانيم: چند هفته بعد از ماه مبارك رمضان كه هنوز خانهنشين بودم و منبر نمىرفتم، يك روز با عدهاى از آقايان علما در حياط منزل نشسته بوديم.
اعتبارالدوله كه در آن زمان وكيل مجلس از بروجرد بود، وارد شد ـ وى هر گاه درخواستى از آيتالله بروجردى داشت، به من مراجعه مىكرد تا اقدام كنم ـ. در حالى كه مضطرب بود گفت: من يك صحبت خصوصى دارم. به كنارى رفتيم و نشستيم. او گفت: آقا زود از تهران برويد! گفتم چرا؟ اظهار داشت: الآن پيش استاندار تهران بودم. كريمپور شيرازى مدير هفتهنام? شورش هم آنجا بود.
استاندار به او گفت: اين هفته كاريكاتورى به عنوان دارزدن فلانى در نشريهات چاپ كن! دربار? اين مطلب قبلاً مذاكره و توافق حاصل شدهاست. چون آنها فكر نمىكردند كه من با شما آشنايى دارم، اين حرفها را در حضور من مىگفتند. با عجله آمدهام اينجا بگويم كه ممكن است چاپ كاريكاتور مقدمهاى براى كارهاى ديگر باشد. تهران نمانيد و برويد». با تبسّم به او گفتم: من هيچ كجا نمىروم و در خانهام نشستهام». بعد گفتم: «آقاى اعتبارالدوله، شما از رجال رسمى سياست هستيد و طبيعى است كه دل و جرأت و انگيز? مقاومت نداريد، ولى ما اميدوار به فضل الهى و نوكر پيغمبر(ص) و ائمه اطهار (ع) هستيم و هيچ اضطرابى هم نداريم.
گويا اين نشريه روزهاى شنبه منتشر مىشد. شب قبلش به همسرم و فرزندانم گفتم: فردا قرار است به عنوان دار زدن من مطلبى منتشر شود؛ مضطرب نشويد. هوچيگرى است و تازه اگر هم جدى باشد جاى نگرانى ندارد! چون آنها از اينگونه حوادث زياد ديده بودند، تكان نخوردند. فردا صبح حدود ساعت 7 و 8 ديديم كه به يك روزنامه فروش مأموريت دادهاند در خيابان رى از كوچ? دردار تا دو راه مهندس و در پشت منزل ما جار بزند: روزنام? شورش، محاكم? فلسفى، مصادر? اموال فلسفى.!!!
او براى مدتى اين مسير را مىرفت و مىآمد و اين عناوين را فرياد مىزد. يك روزنامه خريديم و ديديم كاريكاتورى در كار نيست و فقط با الفاظى زشت و ركيك مقالهاى نوشته كه بايد فلانى را به محاكمه كشيد و اموالش را مصادره كرد. اين هم يكى از آن قضايايى بود كه نزديكان و طرفداران مصدق بعد از به تعطيلى كشاندن منبرم به وجود آوردند.
فلسفى در طول حيات اجتماعى و تبليغى خود و در هم? فراز و فرودهاى سياسى، به يك اصل پاىبند بوده و به آن وفادار مانده است و آن «اطاعت از مرجعيت و ولايت» است. او از بن دندان و از صميم جان باور داشته است كه بايد بهعنوان يك خطيب روحانى بانفوذ، در كليات و امّهات مسائل اجتماعى و سياسى تابع نظر مراجع تقليد باشد. سكوت و اقدام فلسفى در برهههاى مختلف تاريخ زندگانى او را بايد تابع اين اصل دانست. در قضي? ملى شدن نفت، مرحوم آيتاللهالعظمى بروجردى به علل گوناگون، مصلحت ندانستند در مقام مرجعيت نسبت به آن مسأله موضعگيرى كنند.
درك اين علل بر كسانى كه با مبانى فكرى طيف گسترده نيروهاى نهضت ملى در آن زمان آشنايى دارند و از خطرى كه توسط حزب توده كشور را تهديد مىكرد آگاهند و از ضعفها و كاستيهاى نيروهاى مذهبى از نظر علمى و تخصصى در آن دوره باخبرند، پوشيده نيست. امام خمينى ـ رحمتالله عليه ـ كه هيچكس در شجاعت و بيگانهستيزى و درك سياسى عميق او شك ندارد، در همان زمان در كنار آيتاللهالعظمى بروجردى حضور داشت و شايد بيش از هم? نزديكان ايشان، در تأييد و تقويت بنيان مرجعيت آن مرحوم و نُضج يافتن حوز? علميه قم كوشش مىكرد.
فلسفى در سخنرانيهاى وسيع و متعدد خود در تهران و شهرستانها، مصلحت را در اين مىديده است كه در مباحث و مسائل اصولى، جلوتر و تندتر از آيتاللهالعظمى بروجردى حركت نكند. اين مصلحتانديشى قطعاً ناشى از عافيتطلبى نبوده است؛ زيرا درست يك دهه بعد كه مرجعيت به امام خمينى تفويض مىشود، همان آقاى فلسفى كه در زمان آيتاللهالعظمى بروجردى، به تبع آن مرجع بزرگوار، در قضي? نفت نفياً و اثباتاً حرفى نزده بود و خشم طرفداران دولت و نهضت و حتى جمعى از متديّنان را عليه خود برانگيخته بود، در نهضت اسلامى ده? بعد به رهبرى امام خمينى و اين بار به تبع اين مرجع بزرگوار، رو در روى شاه ايستاد و در فاصل? شانزده سال پرمصيبت و پرمشقت 41 تا 57، يك دم از تأييد و تقويت آن نهضت و رهبرى آن بازنايستاد.
او درست تشخيص داده بود كه محورى كه مىتواند سنگ آسياى اين ملت را به حركت درآورد، روحانيت و مرجعيت است و حفظ استوارى و اعتبار اين محور، بر هر امرى مقدّم است. اگر اين ستون و محور محكم بماند، گيرم كه امروز مقتضيات سياسى و اجتماعى اجازه يك تحول و انقلاب را بدو ندهد، بالأخره روزى فراخواهد رسيد كه با همان اعتبار و نفوذ و همان ولايت، مىتوان تودههاى عظيم مردم متدين و مسلمان ايران را به حركت درآورد و كار را تمام كرد. خود مىگويد: من در تمام منابرى كه داشتم، خط و هدف امام را كاملاً دنبال مىكردم، زيرا اعتقاد داشتم كه درمان اساس معضلات سياسى و اجتماعى ايران است.
براى اشاره به نمونهاى از صداقت و شهامت فلسفى و تأثير او در اوجگيرى نهضت اسلامى و پيروزى اين انقلاب، كافى است به دو سخنرانى تاريخى و مهم او استناد كنيم. نخستين سخنرانى كه فلسفى در آن دولت را با تأييد ملت استيضاح كرده است، نطق معروف او در شب عاشوراى سال 1342 ـ يعنى دو روز قبل از دستگيرى امام در قم و در پى آن، پديد آمدن فاجع? پانزده خرداد ـ است. بخشهايي از اين سخنرانى خواندني را كه در كتاب «خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفى» به چاپ رسيده است، نقل مىكنيم:
با توجه به اينكه امشب شب عاشورا و شب مخصوص اباعبداللهالحسين (ع) است، با توجه به اوضاع روز و با اين اجتماع عظيم، بحث عجيب بنده، امشب كه در تمام تاريخ منبر در شب عاشورا سابقه ندارد و براى اولين بار در تمام ادوار منبر بيان مىشود، اين است كه امشب در اين منبر دولت را استيضاح ملى مىكنيم، يعنى در حضور مردم، از دولت نسبت به روشهايى كه در اين چند ماهه اختيار كرده، استيضاح مىنماييم. شما دو سؤال مىتوانيد از من بنماييد. سؤال اول اين است كه آيا اين استيضاح از نظر قانونى ارزشى دارد يا نه؟ دوم: آيا به نام يك نفر روحانى مىشود در محضر مردم، دولت را استيضاح كرد يا نه؟ اين دو مطلب را قبلاً بايد خوب بشنويد، اما در جمله اول ؛ مىدانم استيضاح دولت در يك چارچوب? مخصوص است كه بايد در محيط مجلس و با شرايط معيّن از طرف نماينده باشد. البته آن فايدهاى كه به نام مجلس در استيضاح استفاده مىشود، به آن معنى نيست؛ اما مهمتر از آن است. چرا؟ براى اينكه يك نفر وكيل اگر قدرتى دارد، متكى به قدرت موكّلين است. يعنى يك وكيل، با بيستهزار يا سى هزار رأيى كه آورده، به اتكاء موكّلينش، دولت را استيضاح مىكند. بنابراين، مركز قدرت، خود شما هستيد و وكيل، به وسيل? شما قدرت دارد.
اين جمعيتى را كه من امشب ديدم كه راه، از نزديك دَرِ بازارچه مسدود بود و براى آمدنم از روى بام با نردبان آمدم، اين جمعيت و جمعيت شبستان و جمعيتهاى پشت بام، جمعيت مدرس? شيخ عبدالحسين و آن مردمى كه در سراسر بازار ايستادهاند قطعاً يك چنين جمعيت اگر رأى بدهد، تمام وكلاى تهران را انتخاب مىكند. بنابراين، در موقعى كه موكلين حاضرند، اگر من بگويم «استيضاح مىكنم»، در مقابل كسانى است كه قدرت فرمانروايى در مملكت مشروطه متعلق به آنهاست و قدرت از آنها سرچشمه مىگيرد. گاهى ممكن است در مجلس، وكيل بىموكّل باشد و استيضاح كند اما اينجا خود موكلين حاضرند.
اگر در چارچوب? قانون مهم نباشد، در دنيا مهم است. به استيضاح امشب، ملت ايران اهميت مىدهد. اگر خبرنگاران خارجى باشند، قطعاً اهميت مىدهند. اگر اخبار به كشورهاى اروپايى و آمريكايى برسد، قطعاً اهميت مىدهند. براى اينكه يك چنين اجتماع عظيم طبيعى و بدون دسيسه و نقشه بازى، از طرف مردم تهران، حقاً يك اجتماع فوقالعاده مهم و قابل ملاحظه و شايان تقدير است.
اين راجع به اصل مطلب ؛ اما آيا عمامه به سر مىتواند دولت را در حضور مردم استيضاح كند؟ آيا روحانيت حق دارد در سياست مداخله كند؟ در اين مورد دقت كنيد، دو جواب دارد: يك جواب، به منطق دين، و يك جواب، به منطق قانون اساسى. اما جواب، به منطق دين: دولت اسلام، حكومت اسلام، آيين اسلام، قانون اسلام، عين سياست است. در دين اسلام، سياست، عين دين است. مذهب مسيح بن مريم است كه از سياست جداست و سياست ندارد. اسلام نماز دارد، روزه دارد، ارتش دارد، شهربانى دارد، دادگسترى دارد، قواى انتظامى دارد، بيتالمال دارد، قرارداد بين المللى دارد، مرزدارى دارد، اصول اقتصادى دارد. بنابراين اسلام از سياست جدا نيست و مرزى ميان آن وجود ندارد.
اين، جواب دينى. ممكن است دولت بگويد كه از نظر منطق دين، دولت قانع نمىشود، دولت به اتكاء قانون است. از منطق دين مىگذرم، بياييم به سراغ قانون اساسى. جوانها و مردم مسلمان! در اين كوران عجيبى كه الآن هست ـ بايد اين مطلب را كاملاً دقت كنيد ـ آيا روحانيت نمىتواند به موجب قانون در سياست مداخله كند، يا مىتواند؟ عجيب است، گاهى هيئت حاكمه مىگويد: آقا فقط صحبت دينى كنيد، فقط ذكر مصيبت. سياست از ديانت جداست. مگر سياست پايهاش قانون اساسى نيست؟ مگر در قانون اساسى نوشته نشده است كه مذهب رسمى كشور آيين جعفرى است؟ مگر در قانون اساسى ننوشته است كه قوانين نبايد مخالف اسلام باشد؟ مگر در قانون اساسى ننوشته است اگر مجلس رأى داد و علما مخالفت كردند، جنبه قانونيت ندارد؟ اولين بار است كه اين حرف را از يك عمامه به سر مىشنويد؟
آقايان! به موجب قانون اساسى، هيچ قدرتى در مملكت به حد قدرت روحانيت نيست. چرا؟ گوش بدهيد!: اگر يك قانون بخواهد درست شود، اول لايحه مىآورند به مجلس شورا، بحث مىكنند و با اكثريت رأى مىگيرد، بعد مىفرستند به سنا و بحث مىكنند و با اكثريت رأى مىگيرند. وقتى رأى كامل شد و قانون شد، هيچ قدرتى نمىتواند آن قانون را بشكند؟ نه. آيا دستگاه قضايى و قواى ديوان كشور، قوه قضايى، مىتوانند قانون را بشكنند؟ نه، آيا يك وكيل، دو وكيل، سه وكيل، ده وكيل، بيست سناتور، مىتوانند قانون را بشكند؟ نه. اما يك مجتهد به موجب قانون اساسى مىتواند قانون را بشكند. كافى است كه در زير قانون بنويسد: اين قانون بر خلاف شرع است و قانونيت ندارد.
شايد جوانها فكر كنند و بگويند چطور اين همه قدرت به يك نفر مجتهد داده شده؟ اين يك نفر مجتهد چرا اين قدر قدرت دارد؟ جواب مىدهم: آقاجان! اين مجتهد دو جنبه دارد: يك جنب? شخصى و ديگر جنب? مقامى. از جنب? شخصى، مجتهد يك رأى بيشتر ندارد، اما در مقام و موقعيت خود، يعنى مقام فتوى، مجتهد نيست، بلكه خداى مجتهد است. پيامبر اسلام است. قانون قرآن است كه دستور مىدهد. بنابراين، وقتى گفته مىشود «مجتهد مىتواند به تنهايى قانون را لغو كند»، يعنى خدا قانون را لغو مىكند، چون مجتهد به امر خدا مىگويد. بنابراين، در مملكت، مجتهدى كه به تنهايى قدرتش از قدرت بيست نماينده، سى سناتور بيشتر است؛ مجتهدى كه به موجب قانون اساسى، از قو? مقننه و از هيأت دولت قدرتش بيشتر است. نمىتواند در سياست دخالت كند؟ اين مسخره نيست؟!! اين حرف بىاساس نيست؟!!
مجتهد، مقامى است كه ملت ايران به او رأى داده است و اگر دولتى بگويد «مجتهد و عمامه به سر در سياست مداخله نكند»، سخنى بر خلاف قانون اساسى گفته و سخن بر خلاف رأى مردم است. بنابراين، بنده به عنوان زبان مجتهدين و زبان مسلمين و زبان روحانيت، از مقام قانون اساسى براى مجتهدين، استفاده مىكنم و در حضور مردم، دولت را استيضاح مىكنم و حقيقت را به گوش دولت مىرسانم و اميدوارم اين استيضاح ملى در دنيا منعكس شود.
يك سئوال پيش مىآيد، بپرسيد: آقاى فلسفى! چطور استيضاح مىكنيد؟ اين كار مجلس است! جواب مىدهم: مملكتى كه آزادى در آن مرده است؛ در مملكتى كه قانون اساسى عملاً لگدكوب شده است؛ در مملكتى كه مجلس شورى مرده است؛ در مملكتى كه مجلس سنا مرده است؛ در مملكتى كه تمام روح آزادى لگدكوب شده است؛ فقط يك قدرت در اين مملكت باقى مانده و يك چراغ روشن است و آن چراغ نورانى حضرت محمدبن عبدالله (صلوات حضار) صلى الله عليه و آله است، من در اين ايام خفقان و در غيبت مجلس و در دور? تعطيل قانون اساسى، چرا از حسين (ع) استفاده نكنم؟ و چرا دولت را استيضاح نكنم؟ تمام مطالعه را امروز به خصوص دربار? منبر امشب كردهام ؛ چون منبر امشب، معلول فداكارى بزرگترين سرباز راه خدا، فرزند فاطمه (ع)، حسين بن على عليه السلام است. اين حساب را با كمال دقت كردهام.
حالا چه موادى براى دولت قابل استيضاح مىباشد؟ اين خود يك مطلب جداگانهاى است. بنده ده ماده استيضاح تهيه كردهام كه اين ده ماده را احتياطاً نوشتهام. مبادا از قلم بيفتد و حافظهام كمك نكند، اما خيال نكنيد موارد استيضاح دولت، همين ده ماده است. من ده مادهاى نوشتهام كه باب منطق روحانيت است و گرنه دولت اين قدر بدعمل كرده، اين قدر عيوب و نواقص قانونى دارد، كه اگر موارد استيضاحش روى قلم و كاغذ بيايد، از پنجاه تا هم تجاوز مىكند. حالا شما فعلاً به همين ده تا قناعت كنيد!
ده ماده استيضاح دولت
1 ـ تخلّف از قانون: چرا دولت در اعمال خود، به موجب قانون، مراعات شأن مذهبى را نمىكند و از قانون اساسى اطاعت نمىنمايد؟ تصويبنامههاى خلاف شرع مسلّم، نظريههايى كه دولت مىدهد ـ به خصوص در قضاياى دادگسترى ـ بعضى از مواد خلاف شرع مسلم است. دولت كه به موجب قانون اساسى مكلّف است حيثيت مذهب را در اعمال خود حفظ كند، به چه مجوز شرعى و قانونى، مراعات قانون نمىكند؟
2 ـ كوتاهى دستگاههاى فرستنده: چرا نظريه قانونى علما در راديو و جرايد پخش نمىشود؟ به موجب قانون اساسى، نظر علما، حاكم بر تمام مقدّرات مملكت است. راديو و روزنامه، براى مملكت است؛ چرا دولت اجازه نمىدهد نظريات علما در جرايد و راديو منعكس شود؟
3 ـ كنترل مطبعهها: چرا چاپخانهها اجازه ندارند كه اقلاً به صورت برگ آزاد، نظر علما را چاپ كنند؟ مطبعهها گرفتار مأمورين هستند و جرأت ندارند يك برگ چاپ كنند. جان مردم به لب مىآيد تا يك اعلاميه از مجتهدين در بين مردم پخش شود!
4 ـ جرم پخش اعلاميه مراجع عاليقدر: دولت به چه مجوز قانونى جوانهايى را كه اعلاميه چاپ كردند و پخش كردند، زدند؟ چرا تجّار را زدند؟ چرا بدن جوانها را سياه كردند؟ چرا بعضىها را از بس كتك زدند، مريض نمودند؟ مگر پخش كردن اعلاميه مراجع تقليد كه يك ركن قانون اساسى هستند، جرم مىباشد؟
5 ـ مدرسه فيضيه: چرا مدرسه فيضيه را خراب كردند؟ چرا وحشىگرى كردند؟ چرا جنايت كردند؟ طلاب جوانى كه پدر و مادرشان آنها را فرستاده بودند تا درس بخوانند، چرا مادران را در داغ آنها گريان كردند؟ اين طلبهاى كه در يك محيط كوچك با ماهى سى تومان و چهل تومان زندگى مىكند ؛ كولر ندارد، تهويه ندارد، وسايل زندگى عالى ندارد؛ نان و پنير مىخورد ؛ شاگرد امام صادق است؛ به قناعت زندگى مىكند؛ اين عمل غير انسانى چه بود؟ خراب كردند، ويران كردند، طلبهها را از بام به رودخانه انداختند(گريه حضار) دست شكستند و پا شكستند. خيانت كردند، جنايت كردند، خلاف انسانيت كردند، چرا؟
دولت بايد جواب بگويد! مگر چقدر اين مملكت هرج و مرج و بى بند و بار است كه دولت از قدرتهاى نظامى و انتظامى در مجراى غلط استفاده كند؟ آن هم با چه رسوايى! آقايان! يك نفر كه روز وفات امام صادق (ع) جلوى صحن مطهر حضرت معصومه (س) بود، گفت ديدم فرستند? سيّار بىسيم، در حالى كه مأمور در پشتش نشسته است، همهاش دارد خبر مىدهد: الو، الو، ما بر قم مسلّطيم، قم تسليم شد، اوضاع در اختيار ماست، مردم قدرت مقاومت نياوردند، ما غلبه كرديم!
من چه بگويم؟ نمىخواهم بىادبانه صحبت كنم، اما مؤدبتر از اين كلمه ندارم: سياه باد روى شما، سياه باد! شما مگر رفتهايد براى ملت ايران شهرهاى قفقاز را فتح كردهايد؟ ... آيا حيا نمىكنيد كه يك عده طلب? مظلوم را كتك زدهايد و با بىسيم مملكت خبر مىدهيد، قم تسليم شد؟ مگر طلبه در جبه? جنگ بود؟ والله اگر اين كارهاى غير انسانى شما در دنيا منعكس شود، رسواييد. آن وقت مىگوييد ما در دنيا سر بلند شدهايم؟! رسوا شديد!! عملى كه سه هزار سال قبل نمىكردند، شما در صحن فيضيه و در شهر مقدس و روحانى قم، در دانشگاه پر افتخار امام صادق، در كنار قبر حضرت معصومه(ع) انجام دادهايد! چرا كرديد؟ دولت! جواب بدهيد!
6 ـ سربازى طلاب: دولت، بايد بگوييد چطور و چرا بدون موازين قانونى، طلاب را به سربازى برديد؟ قانون خود را لگدكوب كرديد؟ اينها محصّلند، سند تحصيلى دارند، [وزارت] فرهنگ، آنها را محصّل شناخته است. چرا به قانونتان احترام نكرديد؟ چرا به حيثيت قانون تكريم نكرديد؟ بالاتر بگويم، يكى از طلابى كه گرفتار شده است، به من تلفن كرد و گفت: «فلانى! به ورقههاى فرهنگى ما اعتنا نكردند. يكى از طلاب مريض بود، بردند براى معاينه. اول هيئت پزشكى گفتند از سربازى معاف است، اما وقتى فهميدند كه طلبه است، خط زدند و گفتند: سرباز! سرباز!» تمام قانون را در مورد طلاب شكستند. اين عمل، سربازگيرى نيست ؛ اين، جنگ مستقيم با امام صادق (ع) بود. مىخواستيد حوز? علميه را بكوبيد؟ چرا قانون را شكستيد و چرا فيضيه را از بين برديد؟
7ـ ايجاد محيط رعب و وحشت در قم: چرا در قم محيط رعب و وحشت به وجود آورديد؟ آنهايى كه از قم آمده بودند، مىگفتند. در غروب روز وفات امام صادق (ع) زن و مرد، پير و جوان، مردم مسلمان قم، مثل مردمى بودند كه لشكر اجنبى با تانك و زرهپوش به آنها حمله كرده بود! زنها ترسان، بچهها گريان، مردان مضطرب. آيا يك دولتى با ملت خود اين طور عمل مىكند؟ چرا مرعوب كرديد مردم شريف و محترم مسلمان شهرستان مذهبى قم را؟ بالاترين وقاحت و ركيكترين عمل اينكه قدغن كردند 48 ساعت اتوبوسها و تاكسىها طلاب را سوار نكنند! ببين چه شرمآور است! بالاتر بگويم: اى دنيا! اى جهان انسانيت! بشنويد صداى ما را! در دنيايى كه در جبه? جنگ طرف را اگر زخمى است، مداوا مىكنند؛ مردم! اگر نمىدانيد، بدانيد: طلاب زخمى را از بيمارستانها بيرون ريختند! (گريه حضار) طلاب گچ گرفته، كمر شكسته، بازو شكسته! واى بر اين حكومت! واى بر اين هيئت حاكمه! واى بر اين مملكتى كه اين قدر بايد زير چكم? شكنجه و قانونشكنى و نادرستى و تجاوز گرفتار باشد!!
8ـ ديكتاتورى با بازاريان: چرا بعد از اينكه مردم مسلمان تهران به پشتيبانى روحانيت، بازار را سه روز بستند، نمىگذاريد بازارشان را باز كنند؟ چرا با مردم اين قدر معامل? ديكتاتورى و خشونت مىكنيد و اجازه نمىدهيد بازارها باز شود؟
9 ـ جلوگيرى از اقام? عزادارى: چرا الآن در اكثر ولايات ـ اگر نگويم اكثر، لااقل در بسيارى از ولايات ـ آنچنان مأمورين فشار آوردهاند كه نه روضه است و نه اجاز? عزادارى مىدهند؟ مردم در شب عاشورا سرگردان هستند و مأمورين به آنها اجاز? اقام? عزا نمىدهند.
10ـ زندانيان بىگناه: چرا يك عده مردم محترم بىگناه، بدون معلوم شدن تكليف آنها، در گوش? زندان به سر مىبرند؟ مگر قانون اساسى نمىگويد: نمىشود از كسى سلب آزادى كرد؟ چرا سلب آزادى كردهايد؟ چرا قدرت اين مملكت را كه از خون جگر اين مردم فراهم شده است، در مجارى نظريههاى خودتان به كار مىبريد؟ انتقام مىگيريد، مردم را زندانى مىكنيد؟
اين ده ماده استيضاح بنده، اما به شما بگوييم تنها اين ده ماده نيست، موارد استيضاح دولت، زياد است.
من اين ده تا را نوشتهام، اما چه فايده دارد بگويم؟ من يك نفر هستم، بايد شما بگوييد. گفتن شما به سبك ديشب است. ديشب گفتم: دوبار بگوييد صحيح است، اما امشب مىگويم: سه بار بگوييد. اينكه مىگويم صحيح است بگوييد، شما در داخل مجلس بگوييد، آنها در شبستان بگويند، بالاى بام بگويند، در بازار بگويند، در مدرس? حاج شيخ عبدالحسين هم بگويند. اگر صدايتان هم به ما نرسد، اقلاً مأمورين، گزارش دهندگان، بگويند مردم در مقابل ده ماده استيضاح با دستهاى حركت دهنده، اراد? خود، عزم خود، تصميم خود را آشكار كردند. پير و جوان همه به قصد قربت، در اين شب عاشورا براى زنده نگه داشتن حسين (ع) به صداى بلند، من يكى را تكرار مىكنم و مىگويم، شما در مقابل سه بار، نه بيشتر و نه كمتر، بگوييد«صحيح است» كه معلوم باشد ملت دولت را استيضاح ملى كرده است.
مواد استيضاح
اول: دولت! از اينكه مراعات موازين مذهب جعفرى را در روشهاى عملىات ننمودى، ملت ايران از عمل شما متنفر است. (فرياد دهها هزار نفر: سه بار صحيح است).
دوم: دولت! براى اينكه نظريههاى قانونى روحانى مراجع تقليد را عملاً احترام نكردهاى، مردم از عمل غيرقانونى شما منزجر است. (مردم: سه بار صحيح است).
سوم: از اينكه خفقان و مرگ ايجاد كردهايد، نه به مطابع اجاز? چاپ نظريه علما را دادهايد و نه اجاز? پخش دادهايد، جوانهاى مسلمانها را زدهايد، بدنشان را سياه كردهايد! ملت ايران از عمل شما متنفر است. (مردم: سه بار صحيح است).
چهارم: از اينكه مدرسه فيضيه را خراب كردهايد، خيانت كردهايد، لك? ننگ ايجاد كردهايد، طلبهها را زديد، رسوايى به بار آورديد، قانون اساسى را له كرديد، از خود آن عمل و از مسبّبين آن عمل، ملت ايران قطعاً، جزماً، مسلّماً، بلا ترديد و جدّاً متنفّر است. (مردم: سه بار صحيح است).
پنجم: از اينكه طلاب را بر خلاف عمل انسانى، از بيمارستان بيرون كردهايد، ملّت ايران به نظر انزجار به اين عمل غيرانسانى شما نگاه مىكند. (مردم: سه بار صحيح است).
ششم: از اينكه در قم محيط رعب و وحشت ايجاد كردهايد و مردم مسلمان قم را ناراحت كردهايد و يك شهر مذهبى را مورد هجوم قرار دادهايد، تمام مردم ايران، به خصوص حضار، براى اهانتى كه به حوز? علميه قم شد، از عمل شما جداً منزجرند. (مردم: سه بار صحيح است).
هفتم: از اينكه جلو باز كردن مغازههاى تجار تهران را گرفتيد و ديكتاتورى كرديد و عمل غيرقانونى نموديد، مردم از اين زورگوييهاى شما، متنفرند. (مردم: سه بار صحيح است).
هشتم: از اينكه در عزاى ابى عبدالله (ع) در شهرستانها سلب آزادى كردهايد و به مردم اجاز? انجام وظايف دينى را نمىدهيد، مردم از شما متنفرند. (مردم: سه بار صحيح است).
نهم: از اينكه مردمان بىگناه را زندانى كردهايد، نه تكليف قانونى آنها معلوم و نه آنها را آزاد مىكنيد، ستم كردهايد، ظلم كردهايد، خاندانها را گرفتار كردهايد، جداً و قطعاً مردم از عمل شما متنفرند. (مردم: سه بار صحيح است).
دهم: بعد از استيضاح چهكار مىكنند؟ رأى اعتماد مىگيرند. بعد از اينكه معلوم شد استيضاح به جا و عمل دولت غيرقانونى بوده، سلب اعتماد مىكنند.
حالا من اين را مىگويم هر كس موافق هست بگويد. آزاد هستيد. مردم به دولتى كه اعمال غير قانونى را نه يك بار، دهها بار مرتكب شده است، اعتماد ندارند. (مردم: سه بار صحيح است). ... حالا يك مطلب: ممكن است كسى بگويد آقا! اگر دولت برود، اعلاميه علما آزاد بشود، از قم هم معذرتخواهى كنند، كار تمام است؟ نه ؛ مطلب چيه؟ دقت كن! مطلب اينجاست: مردم ايران مىگويند نيم قرن قبل، مردم اين مملكت كشته دادند، فداكارى كردند، قانون اساسى آوردند. مذهب، در قانون اساسى است. احترام مال، احترام جان، آزادى انتخابات، استقلال محاكم قضايى، جدا بودن دولت از قو? مقننه، در قانون اساسى است و تمام حدود مردم معلوم و معيّن است.
حرف ما، صحبت ما، به ايران و به تمام دنيا اين است: ما داد مىزنيم: اى دنيا! پنجاه سال است در اين مملكت اسم مشروطيت و آزادى است، اما عملاً نيست. وكلاى قلابى در ادوار گذشته به مردم تحميل شد، وكلايى كه گاهى موكلين اسم آنها را هم نمىدانستند! بس است هر چه زير شكنجه مانديم، هر چه بلا ديديم! حرف ملت اين است كه ما مىگوييم تمام مواد قانون اساسى در تمام مظاهر آن، در شأن دين، در انتخابات آزاد، در حيثيت مال، در شرف مردم، در ممنوع بودن زندان نابجا، در تمام امور، قطعاً، جداً و مسلماً بايد درست اجرا شود. اين را پنج بار بگوييد. (مردم: پنج بار صحيح است).
فلسفى در همين كتاب دربار? كيفيت ضبط سخنراني فوق، خاطرهاى نقل مىكند و مىگويد: مطلبى كه اصلاً خبر نداشتم، اين بود كه بعد از تكثير نوار، يك جوان پرشور علاقهمند به من گفت: آقا مىدانيد با وجود آن همه ساواكى چه كسى توانست اين نوار را ضبط كند؟ گفتم: نه. گفت: من بودم. گفتم: در كجا ضبط كرديد؟ گفت: عصر... كه هنوز هم? مردم نيامده بودند، از يك نقط? مناسب يك رشته سيم برق زير منبر آوردم و سپس خودم با ضبط صوت در زير منبر قرار گرفتم و نوار را ضبط كردم! دو طرف بدن? منبر و پلههاى آن هم با پارچه سياه پوشيده شده بود و همين امر مانع از آن مىشد كه كسى مرا ببيند. آن قدر در آنجا از گرما و تنگى جا عرق ريختم كه جانم به لب رسيد.
نوار اين سخنرانى در سراسر كشور تكثير مىشود. فلسفى بيست و چهار ساعت بعد دستگير مىشود و همراه با حدود پنجاه روحانى ديگر ـ از جمله شهيد مطهرى و آيتاللهالعظمى مكارم شيرازى ـ چهل و پنج روز در زندان كميته محبوس مىماند. فرداى روز دستگيرى آنان، واقع? پانزده خرداد روى مىدهد و رژيم شاه با كشتارى فجيع، ظاهراً بر اوضاع مسلط مىشود.
مدتى بعد، امام خمينى نيز به تركيه و سپس به نجف تبعيد مىشود و از آن پس، هيچكس اجازه پيدا نمىكند كه حتى نام امام را بر زبان آورد، يا «توضيح المسائل» او را در خانه داشته باشد. هشت سال بعد، يعنى در سال پنجاه كه حكومت شاه بعد از برگزارى جشنهاى 2500 ساله شاهنشاهى و دستگيريها و اعدامهاى وسيع، خود را در اوج قدرت مىديد، دو سناتور به نامهاى «جمشيد اعلم» و «علامه وحيدى» با سوءاستفاده از يك سخنرانى آقاى فلسفى، در مجلس سنا نسبت به امام خمينى اسائه ادب مىكنند.
چند روز بعد، آيتالله حاج ميرزا عبدالله چهلستونى از دنيا مىرود و فلسفى در مجلس ختم وى، در جمع چند هزار نفر از روحانيون و مردم متدين تهران، سخنراني ميكند. منتخبي از روايت خود آقاي فلسفي از اين سخنراني خواندني است: سخنان سناتورها در قم انعكاس بسيار شديدي داشت. درسها تعطيل شد و طلاب به خيابانها ريختند. ... مأموران آنها را زدند و اهانت كردند و اين خود بر مصيبتها افزود. در اين بين آقاى حاج ميرزا عبدالله چهلستونى از دنيا رفت. ايشان امام جماعت مسجد چهلستون، يعنى مسجد جامع تهران بود. در همان مسجد جامع هم براى آن مرحوم فاتحه گرفتند و مرا براى منبر دعوت كردند. من به بعضى از بازارىها و تجار محرمانه گفتم كه قضي? سنا را در اين منبر خواهم گفت و آن اسائه ادب را جبران خواهم كرد. خودتان بدانيد و به دوستان محرم خود هم بگوييد. براى اينكه اگر خبر پخش مىشد شايد ساواك به نحوى ايجاد مزاحمت مىكرد و جلوى منبر مرا مىگرفت.
خوشبختانه به همين ترتيب ساواك كاملاً غافلگير شد. آن روز جمعيت زيادى به مجلس آمد و اهل علم هم بسيار زياد بودند. منبر در جايى بود كه من حياط را نمىديدم. بعد به من گفتند كه حياط هم از جمعيت پر شده بود. بلندگوى مسجد مردم را اداره مىكرد، اما دستگاه ضبط صوتى نبود. بعضىها يك دستگاه داشتند ولى نتوانستند سخنرانى را به صورت روشن و واضح بر روى نوار ضبط كنند. در اينجا به قسمتهاى مهم آن سخنرانى اشاره مىكنم كه از روى نوارى كه تا اندازهاى قابل استفاده بود، استخراج شده است. در اينجا ناچارم مطلبى را در خصوص احترام به دين، احترام به خدا و احترام به روحانيت، بگويم؛ اما قبلاً اين نكته را عرض كنم كه اصولاً در منبر خود از آقايان مراجع تهران، قم، نجف و مشهد اسم نمىبرم؛ زيرا براى تمام آنها احترام قائلم. همه را آقا و بزرگ مىدانم. مىترسم كه اگر نام يكى از آنها به مناسبتى برده شود؛ مبادا استشمام كوچكترين اسائه ادب به ديگرى شود. اما گاهى شرايطى پيش مىآيد كه ناچارم اسم ببرم.
امروز هم وضع همينطور است. پيش آمدى شد كه از مردن سنگينتر است و آن معلول عمل خام و حساب نشد? مجلس سنا است. يك نفر سناتور مطالب غير واقع گفته و سناتور ديگر، آن گفتههاى ناروا را تأييد كرده و نسبت به عالم بزرگوار، مرجع عاليقدر حضرت آيتالله آقاى خمينى ـ در اينجا جمعيت با صداى بلند صلوات فرستاد ـ دامت بركاته بر خلاف ادب صحبت كرده است. اين گفتارها دروغ دارد. تهمت دارد. اهانت دارد. حق كشى دارد. و طبعاً خلاف ادب هم دارد. اينها را كه مىگويم مو به مو درست است.
موقعى كه اين مطالب را در سنا گفته بودند روزنام? كيهان آن را به صورت مختصر منتشر كرد و روزنام? اطلاعات ويژ? شهرستانها هم تمام مطالب را نوشت، ولى اطلاعات تهران چيزى ننوشته بود. به من گفتند كه به خاطر اين نوشتهها قم طوفانى شد؛ طلبهها قيام كردند و درس حوزه تعطيل گرديد. آن قدر اين سخنان قبيح و وقيح و بىحيا و نارواست كه نبايد منبر مقدس در مسجد مطهر به اين سخنان آلوده شود. فقط دو سه عبارت را كه مىشود گفت، در اينجا مىگويم؛ جملهاى در آن گفتارها باجى به روحانيون است، ولى گوينده در واقع اين باج به آقايان را به قيمت بدگويى به معظمٌله پرداخت كرده است. اين سناتور گفته است: «ما به روحانيونى كه با ما در بيان فجايع عمال بعثى عراق همصدا شدهاند افتخار مىكنيم». آقاى سناتور محترم! چه كسى به شما گفته است كه روحانيت به منظور همصدايى با شما حركت كرده؟ شما چه كسى هستيد؟ شما خيال مىكنيد چون پشت تريبون مجلس هستيد و سرنيزه از شما حمايت مىكند، كسى هستيد؟
سپس با يك آهنگ آميخته با تعجب گفتم: «سراسر مملكت، تمام علما و مجتهدين، ميليونها مسلمان در مسجدها جمع شدند براى هم صدايى با شما؟! انّا لله و انّا اليه راجعون. آيا مراد از ما شخص خودتان است؟ من كه بچ? تهرانم و در مجامع عمومى زياد منبر مىروم، اگر اين آقاى سناتور بيايد اينجا، او را نمىشناسم. اما اگر مرادتان مجلس است، يعنى روحانيون با مجلس سنا همصدا شدند؛ هرگز گمان مداريد! چرا كه حساب روحانيت از حساب مجلس سنا جداست.
مجلس سنا خيلى صدا دارد، اما روحانيت صدايى ديگر دارد. واضحتر بگويم سنا حتى گاهى صدايى دارد كه صداى روحانيت در قطب مخالف آن است. مثل همين صداى چند روز پيش. صداى سنا يك طرف و شور و غوغاى روحانيت و مردم در طرف ديگر، جداً مىگويم. اگر محاكمه باشد؛ قانون باشد، محكمه باشد، من از متن اين روزنامه ادعانامه تنظيم مىكنم. اول به نام دروغ و نشر اكاذيب. دوم به نام افترا و مفترى. سوم به نام اهانت. چهارم به نام اخلال در نظم عمومى. به موجب قانون از چهار طريق آن سناتور را مىتوان به محاكمه كشيد، اما محكمه بايد خيلى آزاد باشد. خيلى قانون بايد زنده باشد تا بتواند رأى بدهد. من نمىخواهم صحبتهاى خلاف ادب آن سناتور را بگويم؛ ولى وقتى صحبت دربار? آن مرجع محترم مىكند يك جملهاى اين است: پس چرا يك كلمه حرف از حلقوم اين مرد در چنين وضعى بيرون نمىآيد.
در اينجا صحبتهاى خود را در اعتراض به اسائه ادب نسبت به امام و بيان دو نمونه از اقدام معترضان? ايشان عليه دولت بعث عراق را كه تلفنى به شريف امامى رئيس مجلس سنا گفته بودم، براى مردم نيز شرح دادم. سپس گفتم: «چرا آن سناتور خلاف واقع سخن گفت؟ با اينكه مردم به گفتههاى شورا و سنا بىتفاوتاند، چرا در روزنامهها آن مطالب را نشر داديد؟ اين اقدام شما درسها را در حوزه علميه قم تعطيل كرد. طلبهها با چشمان گريان و با بغضى كه در گلو جمع شده بود، به خيابانها ريختند. حرف زدند. براى آقا و بزرگ خود شعار دادند. چرا طلبهها را زديد؟ چرا نادانى كرديد؟ هنوز داريد در راديو تعزي? عراق را مىخوانيد. هنوز داريد از ظلم و ستم عراق مىگوييد. هنوز داريد از اين خرمن محصول مىگيريد. اقلاً صبر مىكرديد قص? عراق تمام شود بعد اين كارها را انجام مىداديد. خيال كرديد كه اين كارها ارزان تمام مىشود؟ مگر مردم كور هستند؟!
مىخواهيد بگوييد اگر پاسبان عراقى طلاب را در حوزه علمي? نجف بزند، گناه كرده است اما پاسبان ايرانى كه در حوزه علمي? قم طلاب را مىزند ثواب كرده است؟! مىخواهيد بگوييد اگر پاسبان عراقى در نجف اشرف طلاب را بزند، دليل وحشىگرى و خيانت است؛ اما اگر در قم طلاب را بزنند، دليل بر تمدن و عين سعادت ملت و دولت است! مىخواهيد بگوييد اگر پاسبان عراقى طلبه را زد، طلبه بگويد: پاسبان عراقى! اى جنايتكار! دستت بشكند! اما اگر در قم پاسبان طلبه را زد، بگويد: پاسبان! اى انسان شريف و پرهيزكار! دستت درد نكند!! مىخواهيد بگوييد اگر پاسبان عراقى طلبه را در عراق زد، گناهش مثل گناه كشتن يك پيغمبر است؛ اما اگر پاسبان ايرانى در حوزه علمي? قم طلبه را زد، ثواب نود حج و نود عمره دارد! شما خيال مىكنيد با اين كارها مىتوانيد بر دلها راه پيدا كنيد؟ محال است!»
بعد گفتم: براى اينكه از اين مجلس نتيجه بگيريم و كاملاً ثابت و معلوم شود كه اگر گفتم ما از عمل مجلس سنا متأثريم، نگويند كه مردم پاى منبر ساكت نشسته بودند و حرفهاى تو مربوط به مردم نيست؛ بنابراين من عين تنفرم را از مجلس سنا باز مىگويم و هم? شما اگر موافقيد سه بار صحيح است بگوييد. ما اعلام مىكنيم كه جامع? مؤمنين، روحانيون و مردم مسلمان از نطق آلوده، خلاف انصاف، خلاف فضيلت، آلوده به دروغ و آلوده به تهمت سناتور جمشيد اعلم در مجلس سنا و تأييدى كه سناتور ديگرى از او كرده؛ از آن نطق و از اين تأييد، منزجر و متنفرند. (مردم سه بار گفتند صحيح است).
بعد از ذكر مصيبت از منبر پائين آمدم. اولين كسى كه نزديك منبر بود و مرا در برگرفت، مرحوم شهيد مطهرى بود. خيلى مرا بوسيد. آن مجلس اثر فوقالعاده عميقى در زواياى افكار مردم گذاشت، يعنى دستگاه كه به خيال خود از سخنرانى مسجد سيّد عزيزالله سوءاستفاده كرده بود، كاملاً وارونه و به ننگ و ضرر آن تمام شد. علت اينكه با آن شدت و حدت عليه دستگاه صحبت كردم، دفاع از مقام و موقعيت امام بود؛ چون فكر مىكردم كه اگر دولت اجازه نمىدهد اسم امام برده شود، فتواى امام ذكر شود، اما متصور نيست كه كسى در يك جايگاه رسمى جسارتى به امام نمايد. اين جسارت، خشت اول خيانت بود و اگر بىتفاوت از آن مىگذشتيم معلوم نبود كه وقايع بعد از آن چه مىشد، ولى پس از آن سخنرانى، معلوم شد كه محيط تهران و ايران، هرگز اجاز? كمترين اسائه ادب به امام را در يك جايگاه رسمى و علنى نمىدهد.
در آن زمان، حساسيت رژيم به امام تا آن حد بود كه كسى در مجالس و منابر جرأت نمىكرد از ايشان نامى ببرد. حتى اگر فردى رسال? ايشان را داشت، تحت تعقيب قرار مىگرفت و به زندان مىافتاد، لذا در آن جو خفقانآور، نام امام را در منبر مسجد جامع بردن و از معظمله دفاع كردن، كارى فوقالعاده بود.
من واقعاً با كمال خلوص براى دفاع از حريم امام و براى اينكه سرنخى باز نشود، آن منبر را رفتم و آن سخنها را گفتم. به قول شاعر:
سرِچشمه شايد گرفتن به بيل
چو پر شد نشايد گذشتن به پيل
اگر اين سر نخ باز مىشد و كلمهاى در پاسخ گفته نمىشد، كمكم ضديت و اسائه ادب رژيم توسعه پيدا مىكرد. اين منبر مانند پتكى بر سر رژيم فرود مىآيد. مأموران ساواك پنج گزارش مفصل مختلف از اين سخنرانى تهيه كردهاند. حكومت شاه مىخواست با استفاده از فرصت، راه را براى اسائه ادب به ساحت امام خمينى باز كند؛ اما منبر شجاعان? فلسفى كار را وارونه كرد. يعنى سد سكوت را شكست و راه را براى بردن نام امام و تجليل از او باز كرد. آن منبر به قول بچّههاى جبهه، نوعى خطشكنى بود.
فلسفى بعد از اين سخنرانى به كلى ممنوعالمنبر مىشود و اين ممنوعيت تا بهمن پنجاه و هفت به مدت هفت سال طول مىكشد. در اين هفت سال، فلسفى به تأليف كتاب مىپردازد و جلسات هفتگى خود را در خانه اداره مىكند. ساواك با نگرانى از نفوذ و فعاليت او در گزارشى مىنويسد: در حال حاضر اغلب پيشنمازها و وعاظ با نظر فلسفى انتخاب مىشوند و مشارٌاليه رهبرى وعاظ افراطى را به دست گرفته و اكثر گردانندگان مساجد و محافل مذهبى براى انتخاب واعظ يا پيشنماز با فلسفى مشورت مىكنند.
در همين مدت، ساواك طرح ترور شخصيت فلسفى را تهيه مىكند و با چاپ و تكثير عكسى مبتذل، سعى مىكند حيثيت او را لكهدار كند؛ اما اين توطئه و توطئههاى ديگر بىاثر مىماند. فلسفى به راه خود كه راه امام خمينى است ادامه مىدهد و مىگويد: به دليل مبارزاتم با كمونيستها و حزب توده، در رمضان سال 1327 و محرم سال 1332 و نفى و اثبات نكردن اقدامات مصدق در امر ملّى كردن نفت در سالهاى 32 ـ 1330 و خشمگين بودن طرفداران او از اين امر، مبارزه با بهائىها در رمضان سال 1334 و بالأخره انتقاد و مخالفت با فعاليتهاى خلاف شرع دولتهاى وقت در رژيم شاه، همواره آماج تهمتهاى بىشمار قرار داشتهام و صدمات زيادى را متحمل شدهام. اما از آنجا كه به عنوان تكليف شرعى سخن گفته و در چارچوب نظرات مرجعيت زمان حركت نمودهام و در همين مسير به بيان مطالب مقتضى در منابر پرداختهام، تمامى اين تهمتها و ناملايمات را با بردبارى و آرامش پذيرا شدهام.
او در جاى ديگر مىگويد: حدود هفت سال منبرم ممنوع شد؛ براى اينكه نام امام را در منبرم بردم. صحبت دو روز، سه روز، پنج روز يا ده روز نبود... در اين مدت طولانى، به فضل الهى با كمال نيرومندى آن را تحمل كردهام. و سرانجام در پايان همان كتاب، سخنى تحت عنوان «كلام آخر» مىگويد كه مىتوان در حقيقت اين سخن را وصيتنام? سياسى او دانست: كشورهاى مستكبر و بلندپرواز كه دشمنان دين خدا هستند، نه تنها عداوتشان با پديد? انقلاب از بين نرفته بلكه تشديد هم شده است.
آنها كوشش مىكنند كه به هر قيمت ممكن، اساس اسلام را واژگون سازند و جمهورى اسلامى را از ميان بردارند. اگر خداى ناخواسته به اين هدف غيرمشروع و ناپاك خود دست يابند، تيرهروزى مسلمانان دنيا عموماً و مسلمانان ايران خصوصاً شدت مىگيرد و آن همه ناملايماتى كه در زمان رضاخان و پسرش به مردم وارد كردند، تشديد خواهد شد. بايد مردم آگاه و بيدار باشند و براى اينكه استقلال و آزادى خود را حفظ كنند و دوباره گرفتار بردگى سياسى و فرهنگى استعمار نشوند، لازم است با ارادهاى قطعى و مصمّم، هميشه مهيّاى مبارزه و فداكارى باشند.
اگر اين فكر به مغزشان خطور كند كه انقلاب به پيروزى رسيده و ديگر نيازى به حمايت ندارد، سخت در اشتباهند و دوباره به تيرهروزى و بدبختى برمىگردند... اميد است مسئولين و خدمتگزاران به اين نظام مقدس همواره به ياد خدا باشند و براى حفظ استقلال كشور و كيان اسلام، كوشش و جديت نمايند و از هيچ وظيفهاى... شانه خالى نكنند. همچنين اميد است ملت شريف ايران هم در تمام مواقع و موارد، متوجه دشمنيهاى اجانب باشند و خود را براى مبارزه و دفاع آماده نگه دارند؛ تا اگر در موقعى احساس سوءنيت و تجاوز نسبت به ايران و ايرانى از ناحي? دشمنان اسلام بنمايند، در كمال قدرت و قوّت و با اراد? جدى و تزلزلناپذير، قيام نمايند و از فدا كردن مال و جان و شؤون مختلف زندگى براى رضاى خدا دريغ نورزند.
سخن آخر اين مقاله اينكه اميد است وعاظ و خطبا و گويندگان مجالس دينى، مرحوم فلسفى را الگو و اسو? خود قرار دهند و از راه و رسم او پيروى كنند و همانطور كه زبان فلسفى شمشير برّان نهضت اسلامى بود، آنان نيز زبان و بيان و قدم و قلم خود را در راه حفظ اين انقلاب و تحكيم اساس رهبرى و ولايت و تقويت دولت به كار گيرند و بكوشند تا تودههاى مردم را با منطق و خرد و علم و ادب و هنر به سوى اسلام و انقلاب جذب كنند و آنان را در صحنه نگهدارند. فلسفى با كارنامهاى درخشان جهان را درود گفت. اميد آنكه خداوند كريم بدو پاداش نيكو عطا كند و او را با اولياى خود محشور سازد.
منبع: خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفى، تهران: انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1376
همشهري/خ