دوستى نيز مانند ديگر مفاهيم اخلاقى داراى ضوابط، شرايط و آداب خاصى است. چه اينكه دوستى تنها مسئلهايى دنيايى براى پر كردن اوقات فراغت نيست و همانگونه كه گذشت در روز رستاخيز از دوستىها و همنشينىها نيز سؤال مىشود.
1- رعايت صداقت در دوستى
راستگويى امر مهمى در دوستى با افراد است چرا كه سبب ارتقاء روحيه صداقت در فرد مىشود. نوشتهاند: مردى بسيار به امام مجتبى (عليهالسلام) علاقهمند بود. خدمت امام آمد و از او خواست كه دوست و همنشين او باشد. امام مجتبى با چهرهاى گشاده به او تبسم نمود و پاسخ مثبت داد و فرمود: «من تو را به دوستىِ خود بر مىگزينم اما چند شرط دارد كه بايد در دوستى با من رعايت نمايى». مرد گفت: «هر چه باشد مىپذيرم». امام فرمود: «اگر مىخواهى با من دوست باشى نبايد مرا مدح نمايى زيرا من خود را بهتر از تو مىشناسم؛ مبادا به من دروغ بگويى زيرا دروغ را ارزش و اعتبارى نيست؛ و مبادا نزد من از كسى غيبت نمايى». مرد اندكى سكوت كرد و چون آن شرايط را در خود نمىديد به امام گفت: «اى فرزند رسول خدا! به من اجازه بده تا باز گردم». امام با لبخندى فرمود: «اگر اينگونه مىخواهى اشكالى ندارد.»1
2- احترام به دوست
رعايت احترام، از ديگر آداب و شرايط دوستى است. چرا كه افراد، در نتيجه دوستى، نسبت به همديگر حقوقى پيدا مىكنند كه بايد به اين حقوق احترام بگذارند. گذشته از آن، از جمله وظايفى كه مسلمان دارد حفظ احترام ديگران است و چه بسا كه تغيير رويهها و اصلاحات رفتارى، به همين طريق اجرا مىشود زيرا احترام، سبب هدايت ديگران مىشود. امام على (عليهالسلام) روزى در بازگشت از سفر، آرام آرام به كوفه نزديك مىشد و از سفر دور خود به سوى خانه برمىگشت. اما هنوز راه زيادى تا كوفه مانده بود. در بين راه، مردى يهودى را ديد كه او نيز به سوى كوفه حركت مىكرد اما مقصد او اطراف و حومه كوفه بود. مرد يهودى او را نمىشناخت و نمىدانست كه او اميرالمؤمنين (عليهالسلام) است اما چون راهشان يكى بود با او همراه شد و با هم به راه خود ادامه دادند و در بين راه به گفت و گو پرداختند تا اينكه به يك دو راهى رسيدند كه يكى راه به كوفه و ديگرى به حومه آن مىرفت. امام به جاى اينكه راه كوفه را انتخاب نمايد راه ديگر را برگزيد و همچنان مرد يهودى را همراهى كرد. مرد يهودى كه مىدانست او مىخواهد به كوفه برود از او پرسيد: «مگر نگفتى كه مىخواهى به كوفه بروى؟» امام پاسخ داد: «آرى، گفتم». مرد يهودى با تعجب پرسيد: «تو كه راه كوفه را مىدانى پس چرا با من مىآيى؟» امام فرمود: «ما در اين مسير با هم دوست شديم و اين كار براى نيكو پايان دادن به اين همسفرى است چرا كه انسان براى احترام، رفيق راهش را، هنگام جدايى، چند قدمى دنبال مىكند و او را بدرقه مىنمايد. اين دستور پيامبر ماست». مرد يهودى پرسيد: «آيا پيامبر شما به راستى اينچنين دستور داده است؟» امام فرمود: «آرى» مرد يهودى به خاطر اين اخلاق نيكو و رفتار پسنديده مسلمان شد.2
3- تداوم دوستى در سختىها
از ديگر وظايف و آداب دوستى، تداوم بخشيدن به آن در گرفتارىها است. آن گونه كه سرودهاند:
دوست آن باشد كه گيرد دست دوست
در پريشان حالى و درماندگى
يكى از آداب دوستى اين است كه وقتى كسى بيمار مىشود و نياز به توجه عاطفى بيشترى دارد دوستان به عيادتش بروند. اميرالمؤمنين(عليهالسلام) وقتى شنيد دوستش «حارث هَمدانى» بيمار است و در بستر مرگ افتاده تصميم گرفت به عيادت او برود. وارد خانه شد و كنار بالين حارث نشست. حارث چشمان خود را گشود و ديد مولايش اميرالمؤمنين(عليهالسلام) در كنار بستر او نشسته است. امام با او احوالپرسى كرد و براى خشنودى او گفت: «اى حارث! من به تو بشارت مىدهم كه تو در وقت مرگ و هنگام عبور از پل صراط و در كنار حوض كوثر و در موقع «مُقاسمه» مرا مىبينى». حارث كه ديگر از دنيا بريده بود پرسيد: «مقاسمه چيست؟» امام فرمود: «مقاسمه، تقسيم كردن مردم با آتش است. روز قيامت، من با آتشِ جهنم، مردم را تقسيم مىكنم. من به آتش مىگويم: اى آتش! اين دوست من است او را رها كن و اين دشمن است او را بسوزان». سپس دست حارث را در دست خود گرفت و فشرد و گفت: «روزى همينطور كه دست تو را گرفتهام پيامبر خدا (صلىاللهعليهوآله) نيز دست مرا گرفته بود. من از كارشكنى و دشمنى قريش به او شكايت كردم و او به من فرمود: هنگامى كه قيامت برپا مىشود من ريسمان خدا را مىگيرم و تو اى على! دامن مرا مىگيرى و شيعيان دامن تو را مىگيرند». سپس سه بار به حارث فرمود: «اى حارث! در آن دنيا هر كس با آن كسى كه دوست است خواهد بود و او را همراهى خواهد كرد». حارث كه بسيار دوستدار امام بود از اين جمله خوشحال شد و براى لحظهاى حالش بهبود يافت و نشست و گفت: «بعد از اين هيچ باكى ندارم كه من به سوى مرگ روم يا او به سوى من آيد.» و اندكى بعد از دنيا رفت.3
4- پرهيز از تكبر و خودبزرگبينى در دوستى
رابطه دوستى وقتى مستحكمتر مىشود كه فرد ببيند دوستش نه تنها به او احترام مىگذارد بلكه هرگز خود را از او بالاتر نديده و قصد فخرفروشى به او را ندارد. همچنانكه اميرالمؤمنين (عليهالسلام) در اينباره مىفرمايد: «بين الاحباب تسقط الآداب؛ بين دوستان، آدابورزى جايگاهى ندارد».4 كنايه از اينكه دوستان بايد با هم صميمى باشند و آدابى را كه زمينهساز دورى است كنار گذارند.
گلبرگى از آفتاب
قال اميرالمؤمنين(عليهالسلام): جالس العلماء تزدُد حلماً؛ با بردباران همنشينى كن و حلم و بردبارى خود را زياد نما.5
قال اميرالمؤمنين(عليهالسلام): جالس العلماء فسعد؛ با علما همنشينى كن؛ خوشبخت مىشوى.6
قال اميرالمؤمنين(عليهالسلام): جالس الفقراء تزدد شكراً؛ با فقرا همنشينى كن و شكرگزارى خدا را زياد نما.7
قال اميرالمؤمنين(عليهالسلام): جالس الحكماء و يكمل عقلك و تشرف نفسك ينتفِ عنك جهلك؛ با حكما همنشينى كن تا عقلت كامل، نفست شريف، و جهلت دور گردد.8
قال اميرالمؤمنين(عليهالسلام): خلطة ابناء الدنيا تشين الدين و تضعف اليقين؛ همنشينى با اهل دنيا سبب زائل شدن دين و ضعيفشدن ايمان مىگردد.9
قال اميرالمؤمنين(عليهالسلام): صاحب العقلاء و جالس العلماء و اغلب الهوى ترافق الملاء الاعلى؛ با عقلا و علما همنشينى كن و بر نفس غلبه نما تا همنشين ملأ اعلى گردى.10
قال اميرالمؤمنين(عليهالسلام): صحبة الولّى اللبيب حياة الروح؛ همنشينى دوستِ عاقل، زندگانى روح است.11
قال اميرالمؤمنين(عليهالسلام): انّما سمّى الرفيق رفيقاً لانه يرفقك على صلاح دينك فمن اعانك على صلاح دينك فهو الرفيق الشفيق؛ دوست به اين دليل دوست ناميده شده كه به تو در صلاح دينت نفع مىرساند پس او رفيق دلسوز توست.12
قال اميرالمؤمنين(عليهالسلام): انّما سمّى الصديق صديقاً لانّه يصدقك فى نفسك و معايبك فمن فعل ذلك فاستنم اليه فانّه الصديق؛ دوست به اين دليل دوست ناميده شده كه در مورد نفس و عيبهايت به تو راست مىگويد. پس هر كس اين كار را با تو كرد به آن آرام گير كه او دوست توست.13
پي نوشت :
1. كلمات الامام الحسن (عليهالسلام)، ص 168 .
2. الأصول من الكافى، ج 2، ص 670 ، ح 5 ؛ بحارالأنوار، ج 41، ص 53 ، ج 74، ص 157.
3. بحارالانوار، ج 6 ، ص 179.
4 . همان، ج 74، ص 183.
5. غرر/3/357.
6 . همان/356.
7. همان/357.
8. همان/372.
9. غرر/453.
10 . همان/4/204.
11 . همان/206.
12 . همان/3/79.
13 . همان.
منبع: پايگاه حوزه/س