جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
مهاجر مهربان
-(0 Body) 
مهاجر مهربان
Visitor 592
Category: دنياي فن آوري
نويسنده: محسن مطلق
شنيده بود كه مردان بزرگ، براى رسيدن به آرزوهايشان هجرت مى كنند و خوانده بود كه پيامبر و اصحابش هم به خاطر مبارزه با ظلم و بيداد مهاجرت كردند.
آن هم با خانواده و اهل و عيال.
مى دانست در هجرت رمز و رازى است كه بايد آن را تجربه كند.
رمز و رازى كه از اراده آدم، فولاد مى سازد و او را در برابر حوادث، مانند كوه مقاوم مى كند.
قبلا ًسرنوشت انسانهاى بزرگ را در كتابها مرور كرده بود، همانهايى كه موفقيتشان با يك سفر دور و دراز شكل گرفته بود و در سرزمينى ديگر پيدا كرده بودند و برايش جالب بود كه همه آنها به چيزى كه مى خواستند مى رسيدند.
بهبهان شهر خوش آب و هوايى بود؛امّا براى خانواده او كه در فقر و تنگدستى روزگار مى گذراندند،تنها آب و هوا نمى توانست دليلى براى ماندن باشد.از آن رو خانواده او سختى هجرت را به جان خريدند و راهى سرزمينى شدند كه چاه نفت داشت و ميهمانان خارجى.
در اصل، ميهمانان خارجى به خاطر چاه هاى نفت مقيم آن سرزمين بى آب و علف شده بودند و آنها مى دانستند كه هر جا ميهمان باشد كار و درآمد هم هست...
آنجا شهركى كوچك به نام، آغاجارى بود كه فكر مى كردى آخر دنياست! گرما و آفتاب سوزانش در روز از يك سو،و غربت احساس تنهايى اش در شب از سوى ديگر.
امّا او و خانواده اش به اميد هم آمده بودند.
آنها به هم مى گفتند: چون ما خانواده پُرجمعيتى هستيم، يكديگر را از تنهايى در مى آوريم.
بعدها كه دايى و اهل و عيالش هم به شهر آغاجارى آمدند،آنها بيشتر خوشحال شدند و رفته رفته به آنجا عادت كردند.
در آغاجارى كار بود و نعمت فراوان.پدرش از شركت نفت سفارش لباس مى گرفت و براى كارگرهاى آنجا لباس مى دوخت و بعضى وقتها كه كارش زياد بود از اسماعيل و پسرهاى ديگرش هم كمك مى گرفت.
پسرها در زدن جا دكمه،گرفتن سرنخها و خلاصه در كار دوخت و دوز به پدرشان كمك مى كردند و او رفته رفته، توانست در آنجا خانه اى دست و پا كند.
خانه اى كوچك كه در آن آرزوهايى بزرگ شكل مى گرفت.
متن کتاب "  مهاجر مهربان " 
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image