خوشبينى مفرط و ساده انديشى برخى زوجين، اين تصور را پيش مى آورد كه با گذشت چند سالى از زندگى و آشنايى اجمالى هر يك با روحيات همسر، در اركان زندگى هيچ گونه خللى وارد نمى شود و روابط متقابل آن ها و ميزان تفاهم، خود به خود در همان سطح مطلوب اوليه باقى مى ماند و در نتيجه يك نوع آرامش كه توام با نگرش سطحى نسبت به مسايل خانواده است، به وجود مى آيد. چنين موقعيتى خواه ناخواه، يك نوع ركود و فقر ارتباطى و اخلاقى را فراهم مى آورد و در نتيجه روح هاى آن ها از هم بيگانه تر و دورتر مى شود و رفته رفته نخستين نشانه هاى بحران در زندگى خانوادگى به چشم مى خورد.
زن و مرد، در اين موقعيت با اولين ضربه ها بيدار شده و مضطربانه به انديشه فرو مى روند كه اينك چه بايد كرد؟
آيا براى نجات زندگى، كارى مى توان كرد؟
آيا پايان روزهاى خوش زندگى فرا رسيده است؟
و بالاخره براى نجات از اين بحران، از كجا بايد شروع كرد؟
توصيه هاى تربيتى براى بحران زدايى