جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
زن  ايراني  به  روايت  سفرنامه ‏نويسان  فرنگى
-(4 Body) 
زن  ايراني  به  روايت  سفرنامه ‏نويسان  فرنگى
Visitor 562
Category: دنياي فن آوري
زن ايرانى از گذشته‏هاى دور، حجاب و عفاف خود را به‏طور كامل رعايت مى‏كرده است و حتى از ساير كشورهاى مشرق‏زمين نيز بيشتر اهتمام مى‏ورزيده است. اين مسئله، نه‏تنها در كتاب‏ها، نقاشى‏ها، و عكس‏هاى گذشته ايرانيان آمده است، بلكه جهانگردان و ساير افراد فرنگى نيز آن را با دقت و جزئيات فراوانى در سفرنامه‏هاى خود بيان كرده‏اند كه البته آنچنان كه از نوشته‏هايشان برمى‏آيد - و گاهى آن را به صراحت بيان كرده‏اند - اين است كه آنان از اين وضعيت، ناراضى بوده‏اند و از اين‏كه نمى‏توانستند همان برخوردى را كه با زنان غربى داشته‏اند با زنان ايرانى نيز داشته باشند، متأسف بوده‏اند و گاهى براى ارضاى كنجاوى شيطنت‏آميز خود به ترفندهايى نيز دست زده‏اند.
نكته ديگرى نيز كه مى‏توان از برخى نوشته‏هاى آنان دريافت كرد اين است كه اوّلين گام‏هايى كه در ايران، در جهت بى‏حجابى برداشته شده است، توسط درباريان و خانواده‏هاى آنان بوده است، كه يكى از علل اصلى آن هم به سبب مسافرتِ درباريان به فرنگ و معاشرت با فرنگيان بوده است؛ اما همچنان كه مى‏بينيم، زن مسلمان ايرانى با تمام تلاشى كه در راستاى كشف حجاب و تبليغات منفى‏اى كه درباره حجاب صورت گرفته است، هنوز هم شأن و منزلت خود را حفظ كرده است.
«اولئاريوس» كه در زمان شاه صفى صفوى از ايران ديدار كرده است، درباره حجاب و عفاف زنان ايرانى در خاطراتش آورده است:
زنان، موقعى كه از خانه خارج مى‏شوند، چهره خود را نشان مردان نمى‏دهند. بلكه چادر سفيدى روى سر مى‏اندازند كه تمام بدن آنها را تا مچ پا مى‏پوشاند و فقط در جلوى صورت، شكاف كوچكى دارد كه از آن شكاف، به زحمت جلوى خود را مى‏توانند ببينند. و چه‏بسا چهره‏هاى زيبايى كه با لباس‏هاى محقّرانه و چهره‏هاى زشتى كه با لباس‏هاى مجلّل و فريبنده، زير اين چادرها مخفى‏اند و انسان نمى‏تواند بفهمد در پس اين چادر، چه قيافه‏اى نهفته است.
سفرنامه آدام اولئاريوس، ص 644
«تاورنيه» در سفرنامه‏اش مى‏نويسد:
زنان، خود را در ايران به احدى غير از شوهر خود نشان نمى‏دهند. وقتى به حمّام عمومى مى‏روند، در چادرى سرتاپاى خود را مستور مى‏نمايند كه فقط در محاذات چشم، دو سوراخ دارد كه پيش پاى خود را بتوانند ببينند. و اين كار (يعنى به حمام عمومى رفتن)، مخصوص فقرا و طبقه سوم است كه استطاعت داشتن حمام مخصوص در خانه را نداشته باشند... .
... همين‏كه دخترى شوهر كرد، معاشرين او منحصر به زن‏ها يا خواجه‏سرايان مى‏شود و زن معقول و نجيب و محترم، كسى است كه بيشتر مستوره و محفوظ باشد.
سفرنامه اوليويه، ص 85
«دروويل» درباره نوع پوشش زنان در زمان فتحعلى‏شاه قاجار مى‏نويسد:
زنان ايرانى در زير چادر، مهارت عجيبى براى شناساندن خود و شناختن همديگر دارند. شگفت آن‏كه وقتى از كنار هم مى‏گذرند، يقين دارند كه در شناختن طرف اشتباه نكرده‏اند؛ اما چه بسا مردانى كه از كنار زنان خويش مى‏گذرند، بى‏آن‏كه آنها را بشناسند.
سفرنامه دروويل، ص 81
«اوژن فلاندن» كه در زمان محمدشاه قاجار به ايران سفر كرده است، در اين باره آورده:
زنان ايرانى از منزل، كم خارج مى‏شوند. در كوچه‏ها هم با چادرى كه سرتاپايشان را مستور مى‏كند، مى‏آيند و غير ممكن است كسى صورت آنها را ببيند. به روى سر، پارچه سفيدى مى‏اندازند كه در مقابل چشمان، چندين شبكه دارد و با آن است كه جلوى خود را مى‏بينند. و غير ممكن است بگذارند چشم نامحرمى به صورتشان افتد. ساق پا را در شلوارى گشاد، يا چاقچور مى‏نمايند، كفششان يك نوع پاپوش زرد يا سبزى است كه نوكش برگشته و پاشنه‏اش باريك است.
گاهى در كوچه كه مردى نگذرد، روبند را به جهت استنشاق هوا پس مى‏اندازند؛ امّا همين‏كه مردى، حتى شوهرشان ظاهر شود، دوباره روبند را به روى صورت مى‏اندازند. يك روز كه از كنار زنى
مى‏گذشتم و نتوانست به فوريت، روبندش را بزند، شنيدم از اين گناهى كه مرتكب شده، خودش را سرزنش مى‏كند.
عموم چادرها يك رنگ و به سياق اروپايى‏ها يك جور مى‏آيد. كم مى‏توان امتيازى بينشان قائل شد؛ اما خود ايرانيان اظهار مى‏دارند براى ما خيلى آسان است كه زنان خود را بشناسيم.
سفرنامه اوژن فلاندن، ص 67 و 68
دكتر «ويلز» مى‏نويسد:
نانجيبى و بى‏شرمى و بى‏اعتنايى به عفّت و وقار، از نظر زنان ايرانى، عملى مذموم و رفتارى ناشايسته است... تا آن‏جا كه در راه رفتن، صحبت و نگاه هم ملاحظه عفّت و نجابت خودش را دارد و هرگز حاضر به تنزّل كردن از مقام قابل احترام خود نمى‏گردد.
سفرنامه دكتر ويلز، ص 367 و 368
«يوشيدا ماساهارو» سفير ژاپن در دربار ناصرالدين شاه، در اين باره مى‏نويسد:
زن‏ها چادرى به سر مى‏كردند كه از سر تا به پايشان را مى‏پوشاند و فقط چشم‏ها از پشت روبند تورى‏اى كه زير چادر به صورت انداخته بودند، پنجره‏اى به بيرون داشت...
در خيابان كه به زن‏هاى ايرانى مى‏رسيديم، آنها چشم از ما برمى‏گرداندند و رويشان را سخت مى‏گرفتند. در چند ماهى كه ما اين‏جا بوديم، هرگز زنى رويش را به ما ننمود و نتوانستيم صورت زن‏ها را بى‏حجاب و چادر ببينيم. در اين وضع، زشت يا زيبا و جوان يا پير بودن زن‏ها را از روى رنگ و حالت دست‏هايشان كه شاداب يا چروكيده است، قياس و ارزيابى مى‏كرديم.
سفرنامه يوشيدا ماساهارو، ص 176
«كنت دوگو بينو» نيز در اين‏باره مشاهدات خود را چنين بيان مى‏كند:
(همه زن‏ها در بيرون خانه) به‏طور يكسان خودشان را در چادرهاى وال، چيت و به ندرت، ابريشمى به رنگ آبىِ تيره پيچيده‏اند كه سر تا پايشان را مى‏پوشاند. صورتشان را با قطعه‏اى پارچه سفيد كه زيرچادر پشت‏سرشان بسته مى‏شود و از جلو تا روى زمين مى‏افتد، محكم پوشانده‏اند كه ديدن، و حتى حدس زدن چهره‏هايشان را غيرممكن مى‏سازد. قسمت جلوى اين پارچه، محاذى چشمانشان به طور مشبّك، قلابدوزى شده تا بتوانند از ماوراى اين روبنده، بيرون را ببينند و نفس بكشند؛ زير اين حجاب آبى تيره - كه چادر ناميده مى‏شود و مخصوصاً براى پوشاندن سر تا قوزك پاى زنان ساخته شده است - يك شلوار گشاد كه وظيفه دامن را انجام مى‏دهد، مى‏پوشند و آن هم فقط در موقع خارج شدن از خانه. زنان كه بدين‏سان، پوشيده و محفوظ شده‏اند، سرپايى‏هاى كوچك و پاشنه‏دار به پا مى‏كنند و براى حفظ تعادل، آنها را به نحوى روى زمين مى‏كشند كه به كلّى، عارى از ظرافت مى‏باشد.
سفرنامه كنت دوگوبينو، ص 404
«پولاك» هم در سفرنامه‏اش درباره حجاب زن ايرانى چنين مى‏نويسد:
... هرگاه زنى به كوچه برود يا سوار بر اسب در معيّت نوكرها از شارع (= خيابان) عبور كند، چادرى به رنگ آبى نيلى بر سر مى‏كند و آن، پوششى است كه تمام بدن، از سر تا به پا در آن پيچيده مى‏شود. در مقابل چهره، پارچه‏اى باريك و بلند به نام روبند آويخته است كه در مقابل قسمتى كه چشم قرار گرفته، قطعه‏اى بيضى شكل و پنجره پنجره براى ديدن، تعبيه شده است. اين نقاب، بخصوص در تابستان گرم، سخت مايه ناراحتى است. به همين دليل، خانم‏ها گاه‏گاه ناچار مى‏شوند آن را بردارند. نزاكت و ادب، ايجاب مى‏كند كه به هنگام ملاقات با خانمى، چشم را پايين بيندازند...
... زن فقط حق دارد در برابر شوهر و چندتن از نزديك‏ترين خويشاوندانش كه به او محرم‏اند، بدون حجاب ظاهر شود. هرگاه در كوچه، بر اثر تصادف، حجاب زنى از صورتش بيفتد، رسم چنين است كه مردى كه با او روبه‏رو است، روى بگرداند تا آن زن دوباره حجاب خود را مرتب كند.
حتى زن پير گداى كوچه و بازار نيز بدون نقاب ديده نمى‏شود. زن‏هاى اروپايى كه بدون حجاب در خيابان‏ها ظاهر بشوند، خود، موجب تحريك حس كنجكاوى عمومى مى‏شوند و حتى مردم بر آنها دل مى‏سوزانند.
سفرنامه پولاك، ص 115 – 117
«كلود انه» كه در زمان مظفّرالدين شاه قاجار، در ايران به‏سر مى‏برده است مى‏نويسد:
به طور طبيعى و بنابر عادت يك مرد اروپايى، من زنان را با كنجكاوى و در عين حال توجّه بيشترى نگاه مى‏كردم. البته فقط نگاه مى‏كردم، بى‏آن‏كه چيزى ببينم! به نظر من، زنان ايرانى، بيش از تمام كشورهاى مشرق زمين، مقيّد به حجاب‏اند و با دقّت و وسواس، قد و بالا و چهره خود را مى‏پوشانند. وقتى از منزل خارج مى‏شوند، سرتاپاى خود را در چادر سياه بزرگى كه از پارچه‏اى بالنسبه لطيف، امّا
بى‏هيچ زيبايى و ظرافتى درست شده است، مى‏پيچند. اين چادر، در قسمت بالا، يعنى در محلى كه معمولاً صورت قرار دارد، از هم باز مى‏شود.
امّا زن ايرانى، دوست ندارد حتى چشمان خود را به كسى نشان دهد و به همين جهت نيز در جلوى چهره خويش، دستمال بلند سفيدى كه بالاى آن مشبّك است، مى‏آويزد... بدين‏گونه است كه شما در كوچه و بازار، زنان معدودى را مشاهده مى‏كنيد، درحالى‏كه خود را در چادر سياه پيچيده‏اند و روبندى سفيد بر چهره آويخته‏اند، به راه خود مى‏روند. اين زنان، زشت‏اند يا زيبا و پيرند يا جوان، معلوم نيست. اين معماى پيچيده در پرده (!) در برخورد اوّل، نوعى خشم آميخته با كنجاوى، در مردان اروپايى به وجود مى‏آورد.
... برخلاف آنچه ظاهر پوشيده در حجاب زنان ايرانى نشان مى‏دهد، چنين به نظر مى‏رسد كه همين زنان در زندگى خود از آزادى زيادى برخوردارند. بيشتر آنها هر وقت دلشان بخواهد و بى‏آن‏كه كسى همراهشان باشد، از خانه خارج مى‏شوند.
گل‏هاى سرخ اصفهان، ص 162 - 164
«كلود انه» اوضاع زنان را در زمان احمدشاه قاجار، اين‏گونه ترسيم مى‏كند:
زنان جامعه ايران را نه در روز مى‏شود ديد و نه در شب. وقتى هم كه از خانه بيرون مى‏آيند، در كالسكه و درشكه‏هاى سربسته و همراه با خواجه‏ها هستند و در خانه نيز فقط شوهر و پدر و برادرشان را ملاقات مى‏كنند، همين و بس!
اوراق ايرانى، ص 22
«بلوشر» درباره حجاب زنان در آغاز حكومت رضاشاه و پيش از آن‏كه وى دستور كشف حجاب را بدهد، مى‏نويسد:
هم‏نشينى و معاشرت با ايرانى‏ها اين نقيصه را داشت كه زنانشان خانه‏نشين بودند. زنان، هنوز چادرهاى خود را بر سر داشتند... چادر پوششى است اغلب به رنگ سياه كه سراسر بدن و سرانجام، قسمت اعظم صورت را نيز از نگاه مردان، پوشيده مى‏دارد.
... تنها و تنها يك زن بود كه جرئت مى‏كرد در ضيافت‏هاى شام سفارت‏خانه‏ها بدون چادر حاضر شود و آن هم فقط مشروط به اين‏كه منحصراً اروپايى‏ها شركت داشته باشند. و از ايرانيان دعوتى به عمل نيايد. اين زن، خانم ناصرالملوك (بيوه نايب السلطنه پيشين كشور) بود.
... بسيارى از زنان آلمانى نيز كه شوهر ايرانى داشتند، در خيلى از موارد نمى‏توانستند از چادر چشم بپوشند.
خانم‏ها منحصراً با يكديگر نشست و برخاست داشتند و در اين مهمانى‏هاى كاملاً زنانه، گاه و بيگاه، همسران ديپلمات‏ها را نيز دعوت مى‏كردند. بدين طريق بود كه همسر من براى عروسى به خانه رئيس الوزراى پيشين (وثوق الدوله) رفت كه در آن مراسم از مردان، فقط داماد و ملّاى جارى كننده صيغه عقد، حضور داشتند و بس.
داماد و عروس كه پيش از آن يكديگر را نديده بودند، مقابل پرده‏اى كه مرد روحانى را از آنان جدا مى‏كرد، نشسته بودند؛ اما آئينه كوچكى چنان در آن‏جا تعبيه شده بود كه اين دو اقلاً ضمن اجراى مراسم بتوانند براى اولين‏بار، در زندگى، گوشه چشمى به يكديگر بيندازند... هنگامى‏كه همسر من بعد از آن به سهم خود، خانم وثوق‏الدوله را به نزد خود دعوت كرد، ناگزير بود اطمينان بدهد كه در به روى من بسته است و من نخواهم توانست جلسه مهمانى را زيرنظر داشته باشم.
سفرنامه بلوشر، ص 207
«هنرى موزر» كه در دروه ناصرالدين شاه قاجار از ايران ديدن كرده بود، درباره حجاب زنان مى‏نويسد:
يحتمل، مطالعه كنندگان اين سياحت‏نامه، مرا مذمّت مى‏نمايند كه در روايات خود از زن‏هاى ايران چندان ننوشته‏ام. اين فقره، صحت دارد؛ ولى از چيزى كه شخص نديده و نمى‏داند، چگونه صحبت نمايد؟
در تركستان و ايران، زن‏ها به قدرى مخفى هستند كه ممكن نيست آنها را ديد و دسترسى به آنها نمى‏توان داشت و حتى از آنها هرگز صحبت نمى‏شود.
از شخص بخارايى مى‏توان پرسيد كه حالتِ پسر و اسب و خروسك تو چگونه است؛ ولى نبايد هرگز به صرافت افتاد كه از زوجه او احوالپرسى كرد. اين فقره، هم با ادب منافات دارد و هم برخلاف مذهب است. وضع زن در صفحات مشرق زمين، به كلّى مختلف است از وضع زن‏هاى مغرب زمين.
در ايران، (زن‏ها) سواره يا در كالسكه در كوچه مى‏روند و خواجه‏ها در اطراف آنها هستند و اقتضاى ادب اين است كه به محض ملاقات آنها سر خود را برگرداند. با اين حالت كه هميشه وضع آنها به اين طور است، چگونه مى‏توان از احوال آنها شرح داد و چيزى گفت كه شخص ملتفت نيست؟
بدين‏سان «هنرى موزر» از اين‏كه نتوانسته سيماى يك زن ايرانى را ببيند، سخت متأسف است. ليك در همين رابطه، حكايتى از يك مهندس فرانسوى به نام «بارون دو» - كه سال‏ها در ايران مقيم بوده - ذكر مى‏كند. وى مى‏نويسد:
وقتى كه اين مهندس (= بارون دو) جوان بود، راهى براى دولت ايران، احداث مى‏نمود. چون راه، قطع شده بود، مسافرين كه مى‏خواستند به زيارتگاه بروند، مجبور بودند كه راه را دور زده و به اين واسطه، مسافت كلّى طى كنند. حينى كه او مواظب عملجات بود، يك نفر غلام، او را دعوت نمود كه نزديك كالسكه‏اى كه اشخاص كثير همراه (آن) بودند، بيايد. در كالسكه يك نفر زن ايرانى بود كه به تسلّط، حكم نمود كه بايد از اين معبر بگذرد. و از حكم او معلوم بود كه از زن‏هاى اندرون پادشاه است.
بارون مزبور به كمال ادب جواب داد كه: «هيچ‏كس را نمى‏توانم در باب عبور از اين‏جا استثنا نمايم». آن زن كه روبند انداخته بود، به او گفت: «پيش بيا، من دختر پادشاه ايران (= ناصرالدين شاه )هستم. تو هيچ‏وقت شاهزاده خانم ايرانى نديده‏اى». و روبند خود را بلند كرده و گفت: «اگر تو واقعاً فرانسوى هستى، من خواهم عبور نمود». بعد روبند خود را پايين انداخت. بارون مزبور به قدر يك لحظه، مفتون شده و به عملجات حكم نمود كه كالسكه را در وقت عبور از محل خطرناك، نگاه دارند و خود او در درب كالسكه، همراه مى‏رفت.
اجر بارون مزبور در ازاى اين زحمت، تعارفى بود كه آن شاهزاده خانم به طور لطف با دست خود نمود، و بارون، هيچ‏وقت اين تفضيل را در مدت زندگى خود فراموش نخواهد كرد.
سفرنامه تركستان و ايران، ص 265 و 267
«پير لوتى» كه در زمان مظفّرالدين شاه قاجار به شيراز رفته و سخت از مشاهده زنانِ كاملاً پوشيده و با حجاب، ناراضى بود، همواره آرزوى آن را داشت كه روزى يك زن ايرانى بدون چادر را ببيند. از اين‏رو، روزى با ديدن مقدارى لباس شسته بر روى بند يك پشت بام منزل، با خود انديشيد كه حتماً تا شب نشده، خانم خانه براى برداشتن آنها به پشت بام مى‏آيد و بدين سان او موفّق به ديدنش مى‏گردد. پير لوتى در ادامه مى‏نويسد:
(تا اين‏كه) خادم من با شتاب و با حال مخصوص، وارد اتاق شده، گفت: «خانم روى پشت بام است و آمده است جوراب‏هاى سبز خود را ببرد». من با عجله دنبال او مى‏روم. سرانجام خانم، آن‏جاست و از پشت سر خيلى جاذب و فريبنده است. خود را در لباس چيت و موهايش را با پارچه ابريشمى، مستور داشته است. سرانجام سر خود را برمى‏گرداند و گويا با چشمان حيله‏گر خود به ما چنين مى‏گويد: همسايه‏ها بيخود زحمت نكشيد. اين خانم پيرزنى است هفتاد ساله. دندان‏هايش همه ريخته و كُلفَت پير خانه است.
واقعاً ما چه اندازه ساده‏لوحيم كه تصوّر مى‏كنيم خانم زيبايى روى پشت‏بام مى‏آيد تا در معرض خطر ديده شدن قرار گيرد!
به‏سوى اصفهان، ص 83
«پير لوتى» در آرزوى نابه‏جاى ديدن زنان ايرانى بدون چادر، در اصفهان، در زمان پادشاهى مظفرالدين شاه قاجار، سرانجام به حليه متوسل مى‏شود. خودش شرح ماجرا را چنين مى‏نويسد:
شخص كفش فروشى (در اصفهان) به من قول داده است كه در مقابل گرفتن مبلغى پول، مرا از ديوار بالا برد و سه نفر از زن‏هاى اصفهان را به من نشان دهد. از اين‏رو، با هم از روى قطعه‏هاى ديوارى بالا مى‏رويم تا در باغى كه امروز، زن‏ها مشغول چيدن گل هستند، از سوراخى نگاه كرده، آنها را ببينيم. سه نفر در آن باغ هستند و قيچى‏هاى بزرگى در دست دارند و با آنها گل‏ها را چيده، در سبدها جاى مى‏دهند و ناچار، اين گل‏ها را براى تهيه عطر و گلاب مى‏خواهند...
اين سه نفر زن، رنگشان پريده و كمى چاق‏تر از معمول‏اند؛ ولى با اين وصف، خالى از زيبايى نيستند و از چشمانشان سادگى قديمى هويداست.
چارقدهاى زرد و پولك‏دار، گيسوان آنها را پوشانده، لباس دراز برتن دارند...
تمام اين لباس‏ها در ظاهر به نظر مى‏رسد از ابريشم، بافته شده باشند و گلدوزى و قلابدوزى آنها مانند زمان شاه عباس است. راهنماى من اطمينان مى‏دهد كه اين خانم‏ها از طبقاتِ برجسته‏اند.
به‏سوى اصفهان، ص 194 و 195
منبع ، كتاب زن ايرانى به روايت سفرنامه نويسان فرنگى، نوشته ميترا مهرآبادى است.
منبع: http://www.hadith.net
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image